ویکتور هوگو...

Baran*

مدیر بازنشسته




ويكتور هوگو در سال ۱۸۰۲ ميلادى در شهر بوزان سون متولد شد. پدر او از مقامات عالى رتبه ارتش امپراتورى و ژنرال بود. خانواده او كمى پس از تولد هوگو از شهر بوزان سون به شهر پاريس نقل مكان مى كنند. ويكتور هوگو در دوران نوجوانى شعر مى گفت. اين شاعر جوان دوره متوسطه را در دبيرستان با موفقيت فراوان طى كرد و به سبب علاقه اش به ادبيات، از رفتن به دانشگاه چشم پوشى كرد تا وارد عالم ادبيات شود. با تاسيس روزنامه اى به نام «محافظ ادبى» در سال ۱۸۲۲ ميلادى با ادل فوشه ازدواج كرد.
در همين سال اولين مجموعه اشعارش به نام Ode (قصايد) را به چاپ رساند كه با استقبال بى نظيرى مواجه شد به طورى كه از لويى هجدهم جايزه گرفت و به طور متناوب در سال هاى ۱۸۲۳ و ۱۸۲۴ با اضافه شدن چند شعر ديگر مجدداً به چاپ رسيد.
Ode شعرى است موزون و مقفى متشكل از بندهايى كه تعداد ابياتشان يكسان است. Ode از قديمى ترين قالب هاى شعرى فرانسه است كه هر چند طى قرون دستخوش تحولات گوناگون شده اما همواره عرصه بيان احساسات عاشقانه شاعران و نيز مدح بزرگان و وصف حوادث زمان بوده است. هوگو به نظريات رمانتيك ها گرايش داشت و به محافل ادبى آنها رفت وآمد مى كرد. در اين محافل با لامارتين و ويفيى آشنا شد. پس از مدت كوتاهى مكتب رمانتيك را پايه گذارى كرد و خود رياست مكتب رمانتيك را به عهده گرفت. او در مقدمه كتابش به نام «كرامول» كه در سال ۱۸۲۷ ميلادى به چاپ رساند، مهم ترين اصول مكتب رمانتيك را شرح مى دهد.
در سال ۱۸۳۰ ميلادى با ارائه نمايش هرنانى در تئاتر كمدى فرانسه موفقيت او دوچندان مى شود و اين اولين بار است كه درام رمانتيك در تئاتر فرانسه اجرا مى شود.
هوگو در اوج افتخارات، در زندگى خصوصى اش شكست مى خورد. خانم ادل فوشه از او جدا مى شود و با يكى از دوستان هوگو به نام سنت بوو ازدواج مى كند. بعدها هوگو با ژوليت وصلت مى كند و تا پايان عمر با او همراه مى شود. در همين ايام با وجود فراز و نشيب هاى زندگى، به نوشتن ادامه مى دهد.

در همين سال ها اولين رمان رمانتيك خود به نام «نوتردام پاريس» را ارائه مى كند، بدون اينكه هيچ وقفه اى در سرودن شعر و نوشتن تئاتر ايجاد كند. در پايان اين دوره خلاقيت بى وقفه در همه زمينه ها، او در سال ۱۸۴۱ ميلادى و در حالى كه ۳۹ سال دارد به رياست آكادمى زبان فرانسه انتخاب مى شود.
از سال ۱۸۴۳ ميلادى به بعد، دوره جديدى در زندگى او آغاز مى شود: مرگ دخترش لئوپولدين باعث مى شود كه او از ادبيات رو برگرداند. هوگو وارد عالم سياست مى شود. اكنون او از اعضاى خانواده سلطنتى و همچنين از طرفداران ناپلئون سوم است. ولى هنگامى كه ناپلئون امپراتور مى شود، هوگو با تمام قدرت به او حمله مى كند، به طورى كه به اجبار فرانسه را ترك مى كند. طى سال هاى ۵۵-۱۸۵۲ ابتدا به بلژيك و سپس به جزيره جرسى در انگلستان تبعيد مى شود. در جزيره جرسى در سال ۱۸۵۳ و در سن ۵۱ سالگى كتاب «مجازات» را چاپ مى كند. اين كتاب به مثابه اعلاميه اى شديداللحن عليه امپراتور است، همچنين در اين سال اشعار «تماشاگران» را مى سرايد.
در سال ۱۸۵۵ ميلادى به منطقه گرنسى مى رود و تا سال ۱۸۷۰ در آنجا مى ماند. در همين منطقه گرنسى است كه بزرگترين آثارش را مى نويسد. آثارى چون: حكايت قرن ها، بينوايان (۱۸۶۲) و كارگران دريا.
به محض اعلام حكومت جمهورى در كشور فرانسه در ۴ سپتامبر ۱۸۷۰ (۱۲۴۹ ه ش)، هوگو به پاريس بازمى گردد. در اين زمان او ۶۸ سال دارد و همسرش مرده است و در سال ۱۸۷۱ ميلادى پسرش ناپديد مى شود، ولى مردم فرانسه به او به عنوان يك نويسنده بزرگ مردمى مى نگرند و جمهوريخواهان چپ از او حمايت مى كنند. ويكتور هوگو در سال ۱۸۸۵ ميلادى و در سن ۸۳ سالگى از دنيا مى رود.



 

Baran*

مدیر بازنشسته
هرچند که هوگو بیش‌تر به‌عنوان یک رمان‌نویس شناخته می‌شود، خیلی‌ها معتقدند که او به‌عنوان یک شاعر نقش به‌مراتب مهم‌تری را ایفا کرد. ویکتور هوگو عقیده داشت که شاعر دو وظیفه دارد:

  • انعکاس عواطف و احساسات جهانی به‌وسیلهٔ آشکار ساختن احساسات خودش، و به‌هم پیوستن صدای نسل بشر، طبیعت، و تاریخ.
  • تعلیم دادن و راهنمایی کردن خواننده

نوشته‌های ویکتور هوگو

آثار هوگو را بطور کلی در چهار بخش می‌توان از دید گذراند:

آثار آغاز نوجوانی

۱. اینه دوکاسترو درامی به نثر در سه پرده که هوگو در پانزده سالگی نوشته‌است.
۲. ترجمه بخش‌هایی از انه اید شاهکار ویرژیل:
هخامنشی
پیرمرد گالز
غار سیکلوپ‌ها
کاکوس
۳. درلیدی ترجمه‌ای از اشعار اوراس
۴. سزار از از روبیکون می‌گذرد ترجمه‌ای از فارسال تصنیف لوکن


شعرهای هوگو

۱. اغانی جدید
۲. اعانی و قصاید
۳. شرقی‌ها
۴. برگ‌های خزان
۵. نغمات شفق
۶. صداهای درونی
۷. پرتوها و سایه‌ها
۸. کیفرها
۹. سیر و سیاحت
۱۰. افسانه قرون
۱۱. غزلیات کوچه‌ها و بیشه‌ها
۱۲. سال مخوف
۱۳. فن پدربزرگی
۱۴. پاپ
۱۵. شفقت عالی
۱۶. ادیان و دین
۱۷. خر
۱۸. ریاح چهارگانه روح
۱۹. عاقبت شیطان
۲۰. مکنونات چنگ
۲۱. خدا
۲۲. سال‌های شوم
۲۳. دسته گل آخرین


نمایشنامه‌های هوگو

۱. کرامول
۲. آمی روبسار
۳. ارنانی
۴. ماریون دلورم
۵. شاه تفریح می‌کند
۶. لوکرس بورژیا
۷. ماری تودور
۸. آنژلو
۹. اسمرالدا
۱۰. روی بلاس
۱۱. توامان
۱۲. بورگراوها
۱۳. تورکه مادا
۱۴. تئاتر در هوای آزاد


رمان‌های هوگو

۱. بوگژارگال
۲. هان دیسلند
۳. آخرین روز یک محکوم
۴. نتردام دو پاری یا گوژپشت نتردام
۵. کلود گدا
۶. بینوایان
۷. کارگران دریا
۸. مردی که می‌خندد
۹. نود و سه
 

Baran*

مدیر بازنشسته
نامه ویکتور هوگو به فرزندش

نامه ویکتور هوگو به فرزندش

:gol: نامه ویکتور هوگو به فرزندش :gol:


قبل از هر چیز برایت آرزو میکنم که عاشق شوی ، و اگر هستی ، کسی هم به تو عشق بورزد ، و اگر اینگونه نیست ، تنهاییت کوتاه باشد ، و پس از تنهاییت ، نفرت از کسی نیابی. آرزومندم که اینگونه پیش نیاید ....... اما اگر پیش آمد ، بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی. برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی ، از جمله دوستان بد و ناپایدار ........ برخی نادوست و برخی دوستدار ........... که دست کم یکی در میانشان بی تردید مورد اعتمادت باشد . و چون زندگی بدین گونه است ، برایت آرزو مندم که دشمن نیز داشته باشی...... نه کم و نه زیاد ..... درست به اندازه ، تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قراردهند ، که دست کم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد..... تا که زیاده به خود غره نشوی . و نیز آرزو مندم مفید فایده باشی ، نه خیلی غیر ضروری ..... تا در لحظات سخت ، وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است، همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرپا نگاه دارد . همچنین برایت آرزومندم صبور باشی ، نه با کسانی که اشتباهات کوچک میکنند ........ چون این کار ساده ای است ، بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر میکنند ..... و با کاربرد درست صبوریت برای دیگران نمونه شوی. و امیدوارم اگر جوان هستی ، خیلی به تعجیل ، رسیده نشوی...... و اگر رسیده ای ، به جوان نمائی اصرار نورزی ، و اگر پیری ،تسلیم نا امیدی نشوی........... چرا که هر سنی خوشی و ناخوشی خودش را دارد و لازم است بگذاریم در ما جریان یابد. امیدوارم سگی را نوازش کنی ، به پرنده ای دانه بدهی و به آواز یک سهره گوش کنی ، وقتی که آوای سحرگاهیش را سر میدهد..... چراکه به این طریق ، احساس زیبایی خواهی یافت.... به رایگان...... امیدوارم که دانه ای هم بر خاک بفشانی ..... هر چند خرد بوده باشد ..... و با روییدنش همراه شوی ، تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد. به علاوه امیدوارم پول داشته باشی ، زیرا در عمل به آن نیازمندی..... و سالی یکبار پولت را جلو رویت بگذاری و بگویی : " این مال من است " ، فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان ارباب دیگری است ! و در پایان ، اگر مرد باشی ،آرزومندم زن خوبی داشته باشی .... و اگر زنی ، شوهر خوبی داشته باشی ، که اگر فردا خسته باشید ، یا پس فردا شادمان ، باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیآغازید ... اگر همه اینها که گفتم برایت فراهم شد ، دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم ...

ویکتور هوگو


 

Baran*

مدیر بازنشسته
گزيده اي از «بيچارگان » ويكتور هوگو

گزيده اي از «بيچارگان » ويكتور هوگو





گزيده اي از «بيچارگان » ويكتور هوگو



شما خوب مي دانيد كه هوگو شور و علاقه خاصي به مردم تهيدست از خود نشان مي داد، براي آنان شعر سرود و داستان هاي تاثربرانگيزي از خود به جاي گذاشت . او حامي سرسخت فقرا و دشمن آشتي ناپذير فقر بود. فقر را مايه ننگ جامعه مي دانست و مي گفت گرسنگي يك جرم عمومي است ، جنايت عظيمي است كه جهل و ظلمت موجب آن است چرا آن كودك بينوا و يتيم در گهواره خود ناله از جگر بر مي كشد و به زبان حال مي گويد گرسنه ام ، مگر اين كودك يتيم پرنده ظريفي نيست ؟ پس چرا آنچه در لانه يك پرنده موجود است در گهواره اين كودك بينوا يافت نمي شود.
به هرحال وقتي كه ناپلئون بناپارت جمهوري را در روز دوم دسامبر 1851 زير پا گذاشت و خود را امپراتور خواند، هوگو به جمهوريخواهان پيوست و به علت مبارزه شديد عليه دستگاه حاكم ، مجبور به جلاي وطن شد و بمدت 18 سال دور از ديار خود زيست و در اين مدت آثار بسيار با ارزشي از خود به جاي گذاشت . در «بيچارگان » هوگو مي خواهد نشان دهد كه خانواده يي فقير با آنكه خود در فقر و تنگدستي در رنج است ، بزرگواري و حس زيباي انساني را فراموش نكرده است . هوگو عاشق دردمندان بود.


بيچارگان

شبي تاريك و توفاني بود در يك كلبه محقر ماهيگيري زني در انتظار شوهرش نشسته بود و دعا مي كرد. نگران بود زيرا كه هوا توفاني بود و دريا متلاطم . نزديك او بر خوابگاهي پنج طفل كوچك در خواب بودند. زن ماهيگير دعا مي خواند و سلامت شوي عزيزش را از درگاه الهي تمنا مي كرد. رفته رفته توفان بر شدتش مي افزود. مناظر هولناكي در نظر زن ماهيگير مجسم شد كه متوحشش ساخت . براي جست وجوي شوهر از جا برخاست ، فانوسش را به دست گرفت و از كلبه بيرون رفت . كلبه ديگري كه در آن نزديكي بود نظرش را جلب كرد، به خاطر آورد كه صاحب آن كلبه يعني همسايه شوهر مرده اش كه دو طفل يتيم و كوچك دارد، سخت بيمار است و خبري از او نرسيده است . خود را به كلبه رساند. دست بر در زد اما جوابي نشنيد. صاحب كلبه را به اسم ناميد، باز صدايي از درون كلبه به گوش نيامد. در را گشود و وارد شد. ته كلبه هيكل وحشت آوري نظرش را جلب كرد، اين مادر دو كودك يتيم بود كه زندگي پر مشقت را وداع گفته با چهره بي رنگ و پاي برهنه افتاده ، يك بازويش را ميان كاه هاي خوابگاه اطفالش فرو برده بود. از دهان باز مانده اش كه جان از آن خارج شده بود فرياد مرگ از آن بيرون مي آمد، وحشت و هراس همه جا نمايان بود. كنار اين خوابگاه دو كودك ضعيف كوچك ، يك پسر و يك دختر به خواب رفته بودند و مادرشان پيش از مردن براي آنكه آنان از سرما آسيبي نبينند بالاپوش را روي پاهايشان انداخته بود. زن ماهيگير چه كرد؟ چرا هنگامي كه از كلبه خارج مي شد دلش مي تپيد؟ وقتي كه به سوي كلبه اش مي رفت مي دويد و چرا دمادم به پشت سرش مي نگريست ؟ چه چيز زير دامنش پنهان كرده بود؟ وقتي كه وارد كلبه اش شد آن چه بود كه از زير دامن بيرون آورد و پشت پرده خوابگاه كودكانش پنهان كرد؟ آيا در ظلمت شب ، از روي خوابگاه آن جسد بي جان چيزي دزديده بود؟
زن بيچاره پريشان خاطر بود. پشيماني اضطراب آوري درخود احساس مي كرد با خود مي انديشيد كه خدايا شوهرم چه خواهد گفت ؟ با اين همه تنگدستي و فلاكت كه گريبانگير ما است اين چه كاري بود كه از من سر زد؟ چيزي نگذشت كه مرد ماهيگير وارد كلبه شد. زنش با آغوش باز به استقبالش رفت . پس از ساعتي از مرگ تاثرآور و دردآلود زن همسايه و بي كس شدن دو كودك يتيم شوهرش را آگاه ساخت . ماهيگير غضبناك شد و كلاهش را به كنجي انداخت و سرش را با تاثر و خشم چنگ زد سرانجام گفت : ما پنج بچه داريم چه مي شود اگر هفت بچه داشته باشيم ؟ مگر نديدي كه مادر اين دو كودك ناتوان مرده و آنها را بي سرپرست گذاشته است ؟ مگر نمي داني كه اين بچه هاي كوچك نمي توانند كار كنند و بزودي از گرسنگي خواهند مرد؟ پس چرا به فكرت نرسيده كه آن طفلك هاي بي گناه را به اينجا آوري ؟ خواهر و برادر بچه هاي خودمان خواهند شد. ما به اين دو كودك يتيم رحم مي كنيم ، خداوند هم ماهي بيشتري در تور ما مي اندازد من كمتر غذا مي خورم و بيشتر كار خواهم كرد تا بخوبي بتوانيم از عهده نگهداري آنان برآييم . زودباش ! بلندشو و برو و بچه ها را بياور. اگر بيدار شوند و نعش مادرشان را ببينند مي ترسند و خدا را خوش نمي آيد. چرا معطلي ؟ چرا آهسته حركت مي كني ؟
زن ماهيگير قدمي پيش نهاد، پرده خوابگاه را كنار زد و دو كودك مادر مرده را كه آنجا پنهان كرده بود به شوهرش نشان داد.
 
آخرین ویرایش:

***zahra***

عضو جدید
از ويكتور هوگو پرسيدند: «براي موفقيت در زندگي از سه عامل پول، كار يا عقل كداميك موءثر ترند؟»او جواب داد: «فرض كنيد روي سه چرخه ايي سواريد. كدام چرخ براي شما اهميتش بيشتر است؟
 

***zahra***

عضو جدید
وقتی استبداد وجود مسلم شود، انقلاب هم تبدیل به حق می شود. ويكتور هوگو
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
الماس را جز در قعر زمين نمي توان يافت و حقايق راجز در اعماق فكر نمي توان كشف كرد.
عشق عبارت است از وجود یک روح در دو کالبد. عاملیست که دو تن را مبدل بفرشته ی واحدی می کند.
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
خوشبخت آن کسی است که خدا به او دلی بخشیده که شایسته عشق و سوز و گداز است. هر کس اوضاع عالم و قلب انسانی را در آیین دوروی عشق و درد ندیده باشد او هیچ حقیقت ندیده و از دنیا چیزی نفهمیده است.
 

...scream...

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیدگاههای مذهبی ویكتور
دیدگاههای مذهبی هوگو در طول زندگی اش به سرعت تغییر كرد . او در جوانی به عنوان مسیحی كاتولیك سوگند یاد كرد كه مقامات و مسئولان كلیسا احترام بگذارد . اما به تدریج تبدیل به كاتولیكی شد كه به وظایف دینی اش عمل نمی كند و بیش از پیش به بیان دیدگاههای ضد پاپ و ضدكشیشی پرداخت . در طی دوران تبعید به طور تفننی به احضار روح می پرداخت و در سالهای بعد خداشناسی بر پایه عقل را كه مشابه آنچه كه مورد حمایت "ولتر" نویسنده فرانسوی بود، پا بر جا كرد .
در سال 1872 وقتی متصدی آمارگیری از هوگو پرسید كه آیا كاتولیك است یا نه او پاسخ داد : "خیر، من آزاد اندیش هستم . "هوگو هیچگاه بیزاری خود را از كلیسای كاتولیك از دست نداد . این انزجار به دلیل بی تفاوتی كلیسا نسبت به وضعیت بد كاری زیر سلطه ظلم وجود حكومت پادشاهی و شاید هم به خاطر قرار گرفتن اثر هوگو ( بینوایان ) در لیست كتابهای ممنوعه پاپ بود .
هنگام مرگ دو پسرش ، چارلز و فرانسوا ویكتور ، او اصرار داشت كه آنها بدون صلیب عیسی یا كشیش به خاك سپرده شوند . او در وصیت نامه اش هم همین شرط را برای خاكسپاری خود گذاشت . هوگو با اینكه معتقد بود عقاید كاتولیك منسوخ و رو به زوال است اما هیچگاه مستقیما از عرف و سنت انتقاد نكرد . او همچنان به عنوان فردی كه به وجود خدا معتقد است ، باقی ماند . او عمیقا به قدرت و ضرورت حمد وستایش ایمان داشت .
عقل گرایی هوگو را در اشعارش از قبیل "توركمادا" (1869، درباره تعصب مذهبی ) ، پاپ (1878 ، كتابی است ضد كشیشی ) ، دین و ادیان (1880، در مرود رد سودمندی كلیساها ) و غیره می توان مشاهده كرد . هوگو می گفت: ادیان به تدریج از بین می روند ، اما این خداست كه باقی می ماند. او پیش بینی می كرد كه مسیحیت بالاخره روزی از بین خواهد رفت اما مردم همچنان به خدا ، روح و تعهد معتقد خواهند ماند .
 

یاووش

عضو جدید
در عالم چیز هایی به مراتب قوی تر از قویترین مرد وجود دارد

"بینوایان" ویکتور هوگو
 

cora

عضو جدید
کاربر ممتاز
من نمیگویم هرگز نباید در نگاه اول عاشق شد اما اعتقاد دارم باید بار دوم هم نگاه کرد
 

modir banoo

عضو جدید
کاربر ممتاز
ﻣﺮﺩﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺼﯿﺐ ﺯﻥ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻧﺪ
ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺯﻥ ﻫﺎ ﻋﺎﺷﻖ ﻣﺮﺩﻫﺎﯼ ﺑﺪ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ
ﻭ ﺑﺎ ﻣﺮﺩﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﺩﺭﺩ ﻭ ﺩﻝ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ !...



ﻭﯾﮑﺘﻮﺭ ﻫﻮﮔﻮ
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چقدر باشکوه است که دوستت بدارند و به مراتب باشکوه تر است که دوست بداری!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
عشق عبارت است از وجود يک روح در دو کالبد. عامليست که دو تن را مبدل بفرشته ی واحدی می کند.
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
cora جایگاه شاهنامه در فرانسه و نزد ویکتور هوگو مشاهير جهان 0

Similar threads

بالا