ولاديمير سرگیویچ سلوى يف

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
ولاديمير سلوى يف Vladimir Sergeyevich Solovyov (1853 – 1900) از متفكران برجسته و تأثيرگذار روس در نيمه دوم قرن نوزدهم است كه حتى بر چهره هاى بزرگى چون تولستوى و داستايفسكى تأثير گذاشت. پدرش مورخى صاحبنام و استاد دانشگاه مسكو وپدربزرگش يك كشيش بود. سلوى يف در خانواده اى با آيين ارتدوكس پرورده شد اما در ۱۴سالگى به الحاد، ماترياليسم و سوسياليسم روى آورد. به تعبير يكى از مورخان معروف فلسفه، او در اين دوره تحت تأثير جوى بود كه در ميان روشنفكران تندرو روسيه وجود داشت. دوره الحاد و بى دينى او اما ديرى نپاييد: وقتى تقريباً ۱۸ساله بود دوباره به دين مسيحيت بازگشت و تا پايان عمر به آن پايبند ماند. سلوى يف اگرچه سوسياليسم الحادى و به تعبير داستايفسكى آيين انسان خدايى (Man - god) را رها كرد هيچگاه تعلق خاطرش را به اصلاح و تغيير جامعه و بهبود و ارتقاى وضع بشر رها نكرد. سلوى يف در واقع گرايشى عرفانى داشت اما پايبندى به دين براى او به اين معنا نبود كه همه توجه و توان خود را معطوف رستگارى و سعادت فردى و وصال درونى با خدا سازد و دلمشغولى به مسائل اجتماعى و سياسى را به كنار نهد. آرمان و كمال مطلوب اجتماعى او در طول زمان تغيير شكل دادند اما از ميان نرفتند. او حتى در اواخر عمر سعى كرد از منظرى مسيحى راجع به ايده آليسم اخلاقى و اجتماعى روشنفكرى روس سخن بگويد.
وقتى پسرى ۱۶ساله بود آثار اسپينوزا را مطالعه كرد كه تفكرش ذهن سلوى يف را در جهتى دينى تحت تأثير قرار داد. مفهوم وحدت يا وجود تام total - unity وحدتى كه خدا، نوع بشر و جهان را دربرمى گيرد از مفاهيم اصلى در تفكر سلوى يف است و فلسفه اسپينوزا موادى براى اين نوع تأملات او فراهم ساخت. سلوى يف همچنين آثار كانت و شوپنهاور و سپس فيخته و هگل و شلينگ را مطالعه كرد و از آنان نيز تأثير پذيرفت. افزون بر اين، فلسفه بعدى شلينگ برانگيزاننده وى در انديشه هاى الهياتى اش بود.
سلوى يف طى سالهاى ۱۸۶۹ تا ۱۸۷۳ در دانشگاه مسكو ابتدا در گروه علوم طبيعى و سپس در گروه تاريخ و فلسفه تحصيل كرد. پس از فراغت از تحصيل در سال۱۸۷۳ يك سال را در دانشكده الهياتى زاگورسك نزديك مسكو سپرى كرد و در آنجا دانش خود را در مورد متون الهياتى و عرفانى عمق بخشيد. رساله دانشگاهى اش براى فوق ليسانس با عنوان بحران در فلسفه غرب - عليه پوزيتيويسم در سال۱۸۷۴ به چاپ رسيد. سلوى يف سپس به تدريس دردانشگاه مسكو پرداخت. اما در ۱۸۷۵ به لندن رفت تا تحقيقات و مطالعاتش را در كتابخانه موزه بريتانيا كامل كند. اقامتش در لندن چندان طول نكشيد و در همين زمان از مصر ديدن كرد سفرى كه بعدها آن را به يك تجربه عرفانى مرتبط دانست. در پاييز ۱۸۷۶ به تدريس در دانشگاه مسكو بازگشت. چندى بعد در ۱۸۸۰ از رساله دكترايش با عنوان نقد اصول انتزاعى دفاع كرد. در همين ايام چندى هم در دانشگاه سن پترزبورگ به تدريس پرداخت. در ۱۸۷۸ درس گفتارهايش با عنوان Lectures on Godmanhood به چاپ رسيد كه در آن به شرح متافيزيك دينى اش پرداخته بود.
اين اثر مخاطبان برجسته اى يافت از جمله داستايفسكى و تولستوى. (چنان كه مورخان خاطرنشان ساخته اند به نظر مى رسد كه سلوى يف نخستين بار داستايفسكى را در سال۱۸۷۴ ملاقات كرد. دوستى او با رمان نويس بزرگ از ۱۸۷۷ آغاز مى شود. گفته اند كه داستايفسكى، سلوى يف را الگويى براى شخصيت آليوشا در رمان بزرگ برادران كارامازوف برگزيده بود. پس از مرگ داستايفسكى هم در سال۱۸۸۱ سلوى يف سه خطابه به ياد او ايراد كرد.) سلوى يف طى سالهاى ۱۸۸۲ تا ۱۸۸۴ كتاب بنيانهاى معنوى زندگى را به رشته تحرير درآورد. او قصد داشت اين اثر براى كسانى هم كه عضو كليسا يا ديانت مسيحى نبودند قابل استفاده باشد. او روحيه انحصارگرايى در مذهب را رد مى كرد و معتقد نبود كه مثلاً فقط كليساى ارتدوكس يا كليساى كاتوليك يگانه كليسا و آيين حقيقى است. به عقيده سلوى يف دين آموزگار عشق فعال و واقعى به همه انسانهاست و اين متضمن تعلق خاطر به عدالت اجتماعى و مخالفت با مليت پرستى و جنگ است. اما به نظر او كليسا چه در غرب و چه در شرق در اين راه كامياب نبود و موفق نشد زمينه تحقق حكومت خداوند را فراهم سازد. در اين ميان مسيحيان مؤمن خودشان را به رستگارى و سعادت شخصى مقيد كردند و از جلوه بيرونى دادن به ايمانشان از طريق تلاش براى بهبود بخشيدن به وضع بشر و اصلاح شرايط اجتماعى كناره گرفتند. به ديد سلوى يف عمدتاً نامعتقدان بودند كه هم در غرب و هم در شرق به مسأله عدالت اجتماعى و تحول جامعه توجه خاص نشان دادند. آنها در اين تلاش به طور ناخواسته و به رغم بى اعتقادى شان وسايلى در جهت تحقق مشيت الهى بودند. آنان انجام وظيفه اى را بر عهده گرفتند كه كليساى مسيحى از آن غفلت ورزيده بود.
سلوى يف در سالهاى ۱۸۹۲ تا ۱۸۹۴ مجموعه مقالاتى در فصلنامه مسائل فلسفه و روانشناسى چاپ كرد كه بعدها به صورت كتاب معناى عشق منتشر شد. اين اثر حاصل تأملات او درباره پيامدها و مستلزمات ديدگاههاى متافيزيكى اش در نسبت با عشق انسانى است. در ۱۸۹۷ اثر پرحجمى در اخلاق منتشر كرد به نام توجيه مفهوم خير. او در اواخر عمرش بر روى اثرى به نام بنيانهاى فلسفه نظرى (۹-۱۸۹۷) كار مى كرد. اين اثر كه ناتمام ماند نشاندهنده مهارت و آشنايى عميق سلوى يف با مباحث فلسفى است.
ولاديمير سلوى يف در سال 1900 میلادی درگذشت.

اندیشه


نقد فلسفى:
سلوى يف علاوه بر برخوردارى از دانش گسترده در خصوص سير فلسفه غرب، راجع به انواع نظام هاى فلسفى در تفكر غربى و رابطه ميان آنها صاحب تأملات عميق بود. اين موضوع از نوشته هاى فلسفى اش كه تا حدودى داراى گرايش تاريخى اند آشكار است. يكى از ويژگيهاى مباحث او نگرش انتقادى است. از باب نمونه، دليل مى آورد كه پيروان مكتب اصالت تجربه يا تجربه مسلكان (empiricists) در تحليل هاى فروكاهنده شان كه همه چيز را به انطباعات و ادراكات حسى برمى گردانند از درك و شناخت آنچه واقعاً وجود دارد دور مى افتند. از سوى ديگر معتقد است كه سير مكتب اصالت عقل يا عقل گرايى (rationalism) به فروكاستن وجود به فكر محض ختم مى شود. هم تجربه مسلكى و هم مكتب اصالت عقل به طرق متفاوت در درك و فهم آنچه واقعاً وجود دارد يعنى وجود واقعى و عينى ناموفق بوده اند. با اين حال هر دو بيانگر حقايقى اند و با جنبه هاى واقعى وجود انسان تطابق دارند. ما نمى توانيم واقعيت را بدون تجربه حسى بشناسيم و نمى توانيم بدون تصورات يا مفاهيم و شناخت عقلى نسبت ها و روابط به عالم واقع علم پيدا كنيم. در نظر سلوى يف آنچه مورد نياز است تركيب حقايق مكمل و اصول و مبادى جدا از يكديگر است. او معتقد است كه به طور كلى حيات عقلى انسان غربى يك روند پراكندگى و تكه تكه شدن را طى كرده است. علم و فلسفه و دين نه تنها به قلمروهايى متمايز و جدا از هم بدل شدند بلكه غالباً آنها را مخالف يكديگر شمردند. مثلاً پوزيتيويست ها علم را تنها راه كسب علم به عالم واقع دانستند و متافيزيك را رد كردند. علم و دين را در اغلب مواد در تقابل باهم شمردند و چنين نظر دادند كه اخلاق به عنوان معرفت به آنچه بايد انجام داد هيچ ربط و پيوند درونى اى با متافيزيك يا با معرفت به آنچه هست ندارد. فلسفه را از دين جدا كردند و روى آوردن به يكى را به معناى پشت كردن به ديگرى دانستند. فعاليت خلاق انسان را كه در هنر جلوه گر شده است واجد هيچ ربطى به جست وجوى حقيقت يا خير نشمردند. خلاصه وحدت حقيقت، خير و زيبايى ناديده انگاشته شد.
قصد سلوى يف اين نبود كه از اين وضع صرفاً اظهار تأسف كند يا تمناى بازگشت ساده به زمانى كه اين جداييها و تقابل ها رخ نداده بود داشته باشد. بلكه در آثار خويش كوشيد به تحقق چنين امرى يعنى نزديك كردن اين حوزه هاى جداافتاده يارى برساند. او به تأليف كلى علم و فلسفه و دين تمايل داشت كه بنابر تصريح خود وى به معناى بازگشت به وحدت درونى دنياى فكرى و عقلى بود. او در پى تركيب ميان خير (متعلق اراده) و حقيقت (متعلق عقل) و امر زيبا (متعلق آفرينش هنرى) بود. اين تأكيد بر تركيب و تأليف مبتنى بر اين پيشفرض بود كه حقيقت، كل است. (truth is the whole)


هدف دين:
سلوى يف به تأسى از تعبير سقوط يا هبوط (fall) در فلسفه شلينگ ظهور فرد را حاصل از دست رفتن وحدت اصلى و اوليه مى دانست و بر آن بودكه دين با همين وظيفه يعنى بازگشت به وحدت سروكار دارد. به ديد او هدف دين متحد ساختن انسان و جهان با اصل و بنيان نامشروط و فراگير است. اما ايمان دينى بايد به شكل تفكر عقلى باشد. متافيزيك مى كوشد واقعيت را به عنوان امرى واحدو يكپارچه درك كند اما فلسفه اخلاقى و تفكر اجتماعى در پى آن است كه نشان دهد چگونه مى توان برخودمحورى افراد غلبه پيدا كردو باز به وحدت رسيد. بنابراين معرفت نظرى كه همانا معرفت به ساختار عالم واقع است در جهت معرفت عملى قرار دارد. از اين رو مى توان گفت تركيبى كه مدنظر سلوى يف است فراتر از تركيب و تأليف صرفاً عقلى و نظرى ميان علم و فلسفه و دين است.


منبع:
- روزنامه ایران 17/12/1383 و 18/12/1383
 
بالا