وصف گل

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
بزم خوبان شد مناسب روز جشن است و سرور
می خرامد گلرخی خندان خماران را عبور

زیر پای نازکش گل های قالی غنچه زد
یاس خوشبو گوشه ای پنهان ؛ نمی شاید حضور

بیصدا آیینه از عمق وجودش آرزو
کاش می شد خاطر خوبش به ما اینجا خطور

شمع روشن مضطرب ، بی تاب و گریان منتظر
ای مسیحا ، زنده کن جانم به شورانم ز گور

دشت و صحرا غرق گل ، شاد آمده اردیبهشت
خوب و نیکو سیرتی نیکو سرشت آمد ، چو حور

بر لب یاران مبارک باد و او را هدیه ها
دست خالی آمدم بر ما ببخشاید ، قصور



 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
بهار آمد من و هر روز نو باغی و نو جایی

به گشتن هر زمان عزمی به بودن هر زمان رایی

قدح پر بادهٔ رنگین به دست باده پیمایی

چو مرغ از گل به گل هر ساعتی دیگر تماشایی


نگاری با من و رویی نه رویی بلکه دیبایی

ازین خوشی، ازین کشی، ازین در کار زیبایی


خردمندی که از رایم خبر دارد به ایمایی

غزلگویی که مرغان را به بانگ آرد به آوایی


من و چنگی و آن دلبر که او را نیست همتایی

ز من کرده مدیح شاه را هزمان تقاضایی


فرخي سيستاني
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
غنچه با دل گرفته گفت:
« زندگي
لب زخنده بستن است
گوشه اي درون خود نشستن است»

گل به خنده گفت:
«زندگي شكفتن است
با زبان سبز راز گفتن است»

گفت و گوي غنچه و گل از درون باغچه

بازهم به گوش مي رسد
تو چه فكر مي كني؟
راستي كدام يك درست گفته اند؟

من كه فكر مي كنم
گل به راز زندگي اشاره كرده است

هرچه باشد او گل است
گل، يكي دو پيرهن
بيشتر زغنچه پاره كرده است.


قيصر امين پور
 

غفار

عضو جدید
گل بی رخ یار خوش نباشد
بی باده بهار خوش نباشد
طرف چمن و طواف بستان
بی لاله عذار خوش نباشد
رقصیدن سرو و حالت گل
بی صوت هزار خوش نباشد
با یار شکرلب گل اندام
بی بوس و کنار خوش نباشد
هر نقش که دست عقل بندد
جز نقش نگار خوش نباشد
جان نقد محقر است حافظ
از بهر نثار خوش نباشد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

نجوای لطیف برگ با با را نم
در عطر، گلاب قمصر کاشانم
درباغچه های خواب گنجشکان، من
آهسته به چیدن گل ریحانم


مهدی یعقوبی

 

غفار

عضو جدید
دهلوي

دهلوي

گل سیرآب من در باغ بشکفت ................. گل صد برگ از رویش خجل ماند

خدنگ غمزه‌ی ترکان شکاری .................گذشت از دل ولی پیکان بدل ماند
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مهدی یعقوبی

مهدی یعقوبی



درعطرشکوفه ها به رهکوره ی بید
از دشت سپیده دختری گل می چید
بر آ بی ِ آسمانی ِ د ریا ها
خورشید پر پرنده را می بوسید
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
عطار

عطار

ای شکر خوشه‌چین گفتارت
سرو آزاد کرد رفتارت
بس که طوطیِ جان بزد پر و بال
ز اشتیاق لب شکر بارت
خار در پای گل شکست هزار
ز آرزوی رخ چو گلنارت
هر شبی با هزار دیده سپهر
مانده در انتظار دیدارت
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
سعدی
هر گه که نظر بر گل رویت فکنم
خواهم که چو نرگس مژه بر هم نزنم
ور بی‌تو میان ارغوان و سمنم
بنشینم و چون بنفشه سر برنکنم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
شهریار

شهریار

غم روزگار گو رو پی کار خود که ما را

غم یار ، بی خیال غم روزگار دارد

گل آرزوی من بین که خزان جاودانیست

چه غم از خزان آن گل که ز پی بهار دارد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
هوشنگ ابتهاج

هوشنگ ابتهاج

شادباش

بانگ ِ خروس از سرای دوست برآمد
خیز و صفا کن که مژده ی سحر آمد
چشم ِ تو روشن
باغ ِ تو آباد
دست مریزاد
همت ِ حافظ به همره ِ تو که آخر
دست به کاری زدی و غصه سر آمد
بخت ِ تو برخاست
صبح ِ تو خندید
از نفست تازه گشت آتش ِ امید
وه که به زندانِ ظلمت ِ شب ِ یلدا
نور ز خورشید خواستی و برآمد
گل به کنارست
باده به کارست
گلشن و کاشانه پر ز شور ِ بهارست
بلبل ِ عاشق بخوان به کام ِ دل ِ خویش
باغ ِ تو شد سبز و سرخ گل به بر آمد
جام ِ تو پرنوش
کام ِ تو شیرین
روز ِ تو خوش باد
کز پس ِ آن روزگار ِ تلخ تر از زهر
بار ِ دگر روزگار ِ چون شکر آمد
رزم ِ تو پیروز
بزم ِ تو پر نور
جام به جام ِ تو می زنم زره دور
شادی ِ آن صبح ِ آرزو که ببینم
بوم ازین بام رفت و خوش خبر آمد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
هوشنگ ابتهاج

هوشنگ ابتهاج

گل پرپر

گل پرپر ، کجا گیرم سراغت ؟
صدای گریه می اید ز باغت
صدای گریه می اید شب و روز
که می سوزد دل بلبل ز داغت


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دو ديده خون فشانم ز غــمت شب جدايي
چــه كنم كه هست اينها گـل باغ آشــــنايي
مــــژه‌ها و چشم يارم به نظر چــــنان نـمايد
كه مـــيان سنبلــستان چرد آهــوي ختــايي
سر برگ گــل ندارم به چه رو روم به گــلشن
كه شــــنيده‌ام ز گلها هـــمه بوي بي‌وفـايي
به كدام مذهبست اين؟ به كدام ملت‌است اين؟
كه كشند عاشقي را كه تو عاشـقم چرايي
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ما چون ز دري پاي كشيديم كشيديم
اميد ز هر كس بريديم بريديم
دل نيست كبوتر كه چو برخاست نشيند
از گوشه ي بامي كه پريديم پريديم
رم دادن صيد خود از آغاز غلط بود
حالا كه رماندي و رميديم رميديم
كوي تو كه باغ ارم روضه ي خلد است
انگار كه ديديم نديديم نديديم
صد باغ بهار است و صداي گل و گلشن
گر ميوه ي يك باغ نچيديم نچيديم
سر تا به قدم تيغ دعائيم و تو غافل
هان واقف دم باش رسيديم رسيديم
وحشي سبب دوري و اين قسم سخن ها
آن نيست كه ما هم نشنيديم شنيديم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
این تشنۀ محبت

این تشنۀ محبت

با حالتی گرفته و درمانده
از درس و مشق و مدرسه جا مانده
***
حال و هوایِ بازی و شادی را
یکباره از تخیّلِ خود رانده
***
این تشنۀ محبت از آن مضمون
یک نکته ناشنیده و نا خوانده
***
چون قطره هایِ آبِ شرشکش را
در پایِ دسته هایِ گل افشانده
***
با لحنِ کودکانۀ خود می گفت
آقا همین دو دسته گل مانده
***

محمد سنگ

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
میهمان گل

میهمان گل

در فصل گل چو بلبل مستم به جان گل
لبخند می زنم چو بیابم نشان گل
در جشن باغ خنده ی گل را عزیز دار
شادی گزین که دیر نپاید زمان گل
در بستری ز عطر بخواباندت به ناز
یک شب اگر به باغ شوی میهمان گل
گل را مچین ز شاخه که گریان شود بهار
با گل وفا کنید شما را به جان گل
آغوش خویش بستر بلبل کند ز مهر
ای جان من فدای دل مهربان گل
وقتی تگرگ می شکند جام لاله را
از داغ او به گریه فتد باغبان گل
گوید که عمر می گذرد با شتاب باد
بشنو حدیث رفتن خود از زبان گل
گر عاشقی بیا و ببین لطف عشق را
شبنم چه نرم بوسه زند بر دهان گل
الماس دانه دانه ی شبنم به گل نگر
بس دیدنیست چهره ی گوهر نشان گل
دست بهار گوهر باران صبح را
همچون نگین نشانده چه زیبا میان گل
به به چه دلرباست که ماهی در آفتاب
زلف بلند خویش کند سایبان گل
کو شهرزاد عنچه لبم در شب بهار ؟
تا بشنوم به بوسه از او داستان گل


**مهدی سهیلی**

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
http://www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon_gol.gif سایه ی گل
ز پرده گر بدر آید نگار پرده نشینم
چون اشک از نظر افتد نگارخانه ی چینم
بسازم از سر زلف تو چون نسیم به بویی
گرم ز دست نیابد که گل ز باغ تو چینم
مرو به ناز جوانی گره فکنده بر ابرو
که پیر عشقم و زلف تو داده چین به جبینم
ز جان نداشت دلم طاقت جدایی و از اشک
کشید پرده به چشمم که رفتن تو نبینم
ز تاب آن که دلم باز سر کشد ز کمندش
کمان کشیده نشسته ست چشم او به کمینم
اگر نسیم امیدی نبود و شبنم شوقی
گلی نداشت خزان دیده باغ طبع حزینم
به ناز سر مکش از من که سایه ی توام ای سرو
چو شاخ گل بنشین تا به سایه ی تو نشینم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
من به باغ گل سرخ

من به باغ گل سرخ

در گشودند به باغ گل سرخ
و من دل شده را
به سراپرده رنگین تماشا بردند
من به باغ گل سرخ
با زبان بلبل خواندم
در سماع شب سروستان دست افشاندم
در پریخانه پر نقش هزار اینه اش
خویشتن را به هزاران سیما دیدم
با لب اینه خندیدم
من به باغ گل سرخ
همره قافله رنگ و نگار
به سفر رفتم
از خاک به گل
رقص رنگین شکفتن را
در چشمه نور
مژده دادم به بهار
من به باغ گل سرخ
زیر آن ساقه تر
عطر را زمزمه کردم تا صبح
من به باغ گل سرخ
درتمام شب سرد
روشنایی را خواندم با آب
و سحر را به گل و سبزه بشارت دادم


هوشنگ ابتهاج


 

مهدی 108

عضو جدید
چو روی تو گل رنگین ندیدم
تو را چون گل وفا آیین ندیدم
من اندر مرکز رخسار خوبان
چو خالت نقطه‌ی مشکین ندیدم
ندیدم چون تو کس یا کس چو تو نیست
ز مشغولی به مه پروین ندیدم
چو تو ای بت رخت را سجده کرده
بت سنگین دل سیمین ندیدم
برآرم نعره‌ی عشقت چو فرهاد
که چون تو خسرو شیرین ندیدم
چو تو در روم نبود دلستانی
نه اندر چین ولی من چین ندیدم
به سوی سیف فرغانی نظر کن
که چون او عاشق مسکین ندیدم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بر برگ گل

بر برگ گل

این لاله ها که در سر کوی تو کشته اند
از اشک چشم و خون دل ما سرشته اند
بنگر که سرگذشت شهیدان عشق را
بر برگ گل به خون شقایق نوشته اند


هوشنگ ابتهاج






 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
گل رؤیا

گل رؤیا

تو را می خواهم ای دیرینه دل خواه
که با ناز گل رؤیا شکفتی
به هر زیبا که دل بستم تو بودی
که خود را در رخ او می نهفتی


 

مهدی 108

عضو جدید
گل به باغ آمده تقصیر چراست

ساقیا جام می لعل کجاست

به چنین وقت و چنین فصل عزیز

کاهلی کردن و سستی نه رواست

ای سنایی تو مکن توبه ز می

که ترا توبه درین فصل خطاست

عاشقی خواهی و پس توبه کنی

توبه و عشق بهم ناید راست

روزکی چند بود نوبت گل

روزه و توبه همه روز بجاست

جز از آن نیست که گویند مرا

یار بود آنکه نه از مجمع ماست

شد به بد مردی و میخانه گزید

نیک مردی را با زهد نخواست

من به بد مردی خرسند شدم

هر قضایی که بود خود ز قضاست

ای بدا مرد که امروز منم

ای خوشا عیش که امروز مراست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
گل های یاس

گل های یاس

دوش آن رشته های یاس که بود
خفته بر سینه ی دل انگیزت
راست گفتی که آرزوی من است
که چنان گشته گردن آویزت
با چه لبخندهای ناز آلود
با چه شیرین نگاه ِ شورانگیز
باز کردی ز گردن و دادی
به من آن یاس های عطر آمیز
بوسه دادم بسی به یاد ِ تواش
دلم از دست رفت و مست شدم
آن چنانش به شوق بوییدم
که به بوی خوشش ز دست شدم
دوش تا وقت ِ بامداد مرا
گل ِ تو در کنار ِ بالین بود
در بر ِ من بخفت و عطر افشاند
بسترم تا به صبح مشکین بود
به شگفت آمدم که این همه بوی
ز گلی این چنین عجب باشد
حیرتم زد که راز ِ این گل چیست
که چنینم از آن طرب باشد
آه ، دانستم ای شکوفه ی ناز !
راز ِ این بوی مستی آمیزت
کاندر آن رشته بود پیچیده
تاری از گیسوی دلاویزت


هوشنگ ابتهاج:gol:













 

مهدی 108

عضو جدید
ما گل به پاسبان گلستان گذاشتیم

بستان به پرورنده‌ی بستان گذاشتیم

می‌آید از گشودن آن بوی منتی

در بسته باغ خلد به رضوان گذاشتیم

در کار ما مضایقه‌ای داشت ناخدا

کشتی به موج و رخت به توفان گذاشتیم

در خود نیافتیم مدارا به اهرمن

بوسیدن بساط سلیمان گذاشتیم

کردیم پا ز دیده به عزم ره حرم

ره بسته بود خار مغیلان گذاشتیم

ظلمت به پیش چشمه‌ی حیوان تتق کشید

رفتیم و ذوق چشمه حیوان گذاشتیم

وحشی نداشت پای گریز از کمند عشق

او را به بند خانه‌ی حرمان گذاشتیم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
عشق گمشده

عشق گمشده

آن شب که بوی زلف تو با بوسه نسیم
مستانه سر به سینه مهتاب می گذاشت
با خنده ای که روی لبت رنگ می نهفت
چشم تو زیر سایه مژگان چه ناز داشت
در باغ دل شکفت گل تازه امید
کز چشمه نگاه تو باران مهر ریخت
پیچید بوی زلف تو در باغ جان من
پروانه شد خیالم و با بوی گل گریخت
آنجا که می چکید ز چشم سیاه شب
بر گونه سپید سحر اشک واپسین
وز پرتو شراب شفق بر جبین روز
گل می شود مستی خندان آتشین
آنگاه که می شکفت گل زرد آفتاب
بر روی آبگینه دریاچه کبود
وز لرزه های بوسه پروانگان باد
می ریخت برگ و باز گل نوشکفته بود
آنجا که می غنود چمنزار سبزپوش
در بستر شکوفه زرین ‌آفتاب
وز چنگ باد و بوسه پروانگان مست
دامان کوه بود چو گیسو به پیچ و تاب
آنجا که مهر کوه نشین مست و سرگران
بر می گرفت از ره شب دامن نگاه
در پرنیان نازک مهتاب می شکفت
نیلوفر شب از دل استخر شامگاه
آنجا که می چکید سرشک ستاره ها
بر چهر نیلگون گل شتاب آسمان
در جست وجوی شبنم لغزنده شهاب
مهتاب می کشید به رخسار گل زبان
در پرتو نگاه خوشت شبرو خیال
راه بهشت گم شده آرزو گرفت
چون سایه امید که دنبال آرزوست
دل نیز بال و پر زد و دنبال او گرفت
آوخ! که در نگاه تو آن نشو خند مهر
چون کوکب سحر بدرخشید و جان سپرد
خاموش شد ستاره بخت سپید من
وز نوامید غم زده در سینه ام فسرد
برگشتم از تو هم که در آن چشم خودپسند
آن مهر دلنواز دمی بیشتر نزیست
برگشتم و درون دل بی امید من
بر گور عشق گم شده یاد تو میگریست



:gol:...هوشنگ ابتهاج...:gol:




 

مهدی 108

عضو جدید
ای گل تو را اگر چه رخسار نازکست

رخ بر رخش مدار که آن یار نازکست

در دل مدار نیز که رخ بر رخش نهی

کو سر دل بداند و دلدار نازکست

چون آرزو ز حد شد دزدیده سجده کن

بسیار هم مکوش که بسیار نازکست

گر بیخودی ز خویش همه وقت وقت تو است

گر نی به وقت آی که اسرار نازکست

دل را ز غم بروب که خانه خیال او است

زیرا خیال آن بت عیار نازک است

روزی بتافت سایه گل بر خیال دوست

بر دوست کار کرد که این کار نازکست

اندر خیال مفخر تبریز شمس دین

منگر تو خوار کان شه خون خوار نازکست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
نیاز

نیاز

موج رقص انگیز پیراهن چو لغزد بر تنش
چنان به رقص آید مرا از لغزش پیراهنش
حلقه ی گیسو به گرد گردنش حسرت نماست
ای دریغا گر رسیدی دست من در گردنش
هر دمم پیش آید و با صد زبان خواند به چشم
وین چنین بگریزد و پرهیز باشد از منش
می تراود بوی جان امروز از طرف چمن
بوسه ای دادی مگر ای باد گل بو بر تنش
همره دل در پی اش افتان و خیزان می روم
وه که گر روزی به چنگ ِ من در افتد دامنش
در سراپای وجودش هیچ نقصانی نبود
گر نبودی این همه نامهربانی کردنش
سایه کی باشد شبی کان رشک ِ ماه و آفتاب
در شبستان ِ تو تابد شمع ِ روی روشنش

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
حسرت پرواز

حسرت پرواز

چند یاد چمن و حسرت پرواز کنم
بشکنم این قفس و بال و پری باز کنم
بس بهار آمد و پروانه و گل مست شدند
من هنوز آرزوی فرصت پرواز کنم
خار حسرت زندم زخمه به تار دل ریش
چون هوای گل و مرغان هم آواز کنم
بلبلم ، لیک چو گل عهد ببندد با زاغ
من دگر با چه دلی لب به سخن باز کنم
سرم ای ماه به دامان نوازش بگذار
تا در آغوش تو سوز غزلی ساز کنم
به نوایم برسان زان لب شیرین که چو نی
شکوه های شب هجران تو آغاز کنم
با دم عیسوی ام گر بنوازی چون نای
از دل مرده بر آرم دم و اعجاز کنم
بوسه می خواستم از آن مه وخوش میخند ید
که نیازت بدهم آخر اگر ناز کنم
سایه خون شد دلم از بس که نشستم خاموش
خیز تا قصه ی آن سرو سرافراز کنم

 

مهدی 108

عضو جدید
ببوستان می گل بوی لاله گون مستان

مگر ز دست سمن عارضان پردستان

جهان ز عمر تو چون داد خویش می گیرد

تو نیز کام دل از لذت جهان بستان

کنونکه فصل بهاران رسید و موسم گل

خوشا نواحی یزد و نسیم اهرستان

چه نکهتست مگر بوی دوستانست این

چه منزلست مگر طرف بوستانست آن

منم جدا شده از یار و منقطع ز دیار

چو بلبلان چمن دور مانده از بستان

سفر گزیدم و بسیار خون دل خوردم

چودر مصیبت سهراب رستم دستان

باختیار کسی هرگز اختیار کند

جرون و تشنگی و باد گرم و تابستان

مکن ملامت خواجو که عاقلان نکنند

ز بیم حکم قضا اعتراض برمستان
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
صدای شکفتن

صدای شکفتن

چو شب ز راه رسد گوش کن به لحظه ی خفتن
بود سکوت شبانه زمان راز شنفتن
ز هر نسیم به گوشت رسد نوای گذشتن
ز هر جوانه ی گل بشنوی صدای شکفتن


» مهدی سهیلی »



 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
محـسن ز قوانين تالار وصف نامه وصف نامه 0

Similar threads

بالا