وصف گل

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
گل من بنشین

گل من بنشین

چون فصل بهار آمد با من به چمن بنشین
دامن مکش از دستم بنشین گل من! بنشین
خوش خویی و گلرویی، مهتاب سمن بویی
تا دل ببری از گل ای غنچه دهن! بنشین
تو ماه منی یارا! تا خیره کنی ما را
مریخ و ثریا را بر زلف بزن بنشین
بنشین که صفا داری گیسوی رها داری
گر مهر به ما داری چون مه به چمن بنشین
گردیم، سمندت را، صیدیم، کمندت را
گیسوی بلندت را بر شانه فکن، بنشین
ای گلرخ گلدامن پرهیز کن از دشمن
چون دوست شدی با من بر دیده ی من بنشین
ماه چمنی جانا چون یاسمنی جانا
سیمینه تنی جانا در پیش سمن بنشین
در پای تو چون خاکم نه خاک که خاشاکم
بنگر دل غمناکم آن را مشِکن بنشین
من عاشق دلتنگم، خوارم چون گل سنگم
بر گونه ی بی رنگم، یک بوسه بزن و بنشین
تو عطر وطن داری، دانم غم من داری
گر شور سخن داری، با ما به سخن بنشین


» مهدی سهیلی »



 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
برخیز که می‌رود زمستان
بگشای در سرای بستان

نارنج و بنفشه بر طبق نه
منقل بگذار در شبستان

وین پرده بگوی تا به یک بار
زحمت ببرد ز پیش ایوان

برخیز که باد صبح نوروز
در باغچه می‌کند گل افشان

خاموشی بلبلان مشتاق
در موسم گل ندارد امکان

آواز دهل نهان نماند
در زیر گلیم و عشق پنهان

بوی گل بامداد نوروز
و آواز خوش هزاردستان

بس جامه فروختست و دستار
بس خانه که سوختست و دکان

ما را سر دوست بر کنارست
آنک سر دشمنان و سندان

چشمی که به دوست برکند دوست
بر هم ننهد ز تیرباران

سعدی چو به میوه می‌رسد دست
سهلست جفای بوستانبان
 

غفار

عضو جدید
دل گل زنده گردد از دم خم
گل دل تازه گردد از نم خم
روح پاکست چشم عیسی جام
خون لعلست اشک مریم خم
تا شوی محرم حریم حرم
غوطه‌ئی خور بب زمزم خم
در شبستان می پرستان کش
شاهد جام را ز طارم خم
خیز تا صبحدم فرو شوئیم
گل روی قدح بشبنم خم
شاهدان خمیده گیسو را
زلف پرخم کشیم در خم خم
داد عیش از ربیع بستانیم
بطلوع مه محرم خم
جان خواجو اگر بوقت صبوح
همچو ساغر برآید از غم خم
می خامش بخاک بر ریزید
تا دگر زنده گردد از دم خم
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای باد بی‌آرام ما با گل بگو پیغام ما
ای گل ز اصل شکری تو با شکر لایقتری
رخ بر رخ شکر بنه لذت بگیر و بو بده
اکنون که گشتی گلشکر قوت دلی نور نظر
باخاربودی همنشین چون عقل باجانی قرین
در سر خلقان می‌روی در راه پنهان می‌روی
ای گل تو مرغ نادری برعکس مرغان می‌پری
ای گل تواین‌ها دیده‌ای زان برجهان خندیده‌ای
گل‌های پار از آسمان نعره زنان در گلستان
هین از ترشح زین طبق بگذرتو بی‌ره چون عرق
ای مقبل و میمون شما با چهره گلگون شما
از گلشکر مقصود ما لطف حقست و بود ما
آهن خرد آیینه گر بر وی نهد زخم شرر
هان ای دل مشکین سخن پایان ندارد این سخن
ای شمس تبریزی بگو سر شهان شاه خو


مولانا
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ابوسعیدابوالخیر

ابوسعیدابوالخیر

گل از تو چراغ حسن در گلشن برد

وز روی تو آیینه دل روشن برد

هر خانه که شمع رخت افروخت درو

خورشید چو ذره نور از روزن برد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
این‌جا

پاییز می‌بارد از آسمان

و من،

دارم سر می‌روم از باران.

مگر تو کجای جهانْ آه کشیده‌ای؟!


**رضا کاظمی**

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ماهم که هاله ای به رخ از دود آهش است

دائم گرفته چون دل من روی ماهش است


دیگر نگاه وصف بهاری نمی کند

شرح خزان دل به زبان نگاهش است


دیدم نهان فرشته شرم و عفاف او

آورده سر به گوش من و عذرخواهش است


بگریخته است از لب لعلش شکفتگی

دائم گرفتگی است که بر روی ماهش است


افتد گذار او به من از دور و گاهگاه

خواب خوشم همین گذر گاه گاهش است


هر چند اشتباه از او نیست لیکن او

با من هنوز هم خجل از اشتباهش است


اکنون گلی است زرد ولی از وفا هنوز

هر سرخ گل که در چمن آید گیاهش است


این برگهای زرد چمن نامه های اوست

وین بادهای سرد خزان پیک راهش است


در گوشه های غم که کند خلوتی به دل

یاد من و ترانه من تکیه گاهش است


من دلبخواه خویش نجستم ولی خدا

با هر کس آن دهد که به جان دلبخواهش است


در شهر ما گناه بود عشق و شهریار

زندانی ابد به سزای گناهش است


استاد شهریار
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
سر می رود

گل از سبد

عطر از گل

باد از عطر

چنان که تصویر از آیینه

و زیبایی تو

از چشم من.


(عمران صلاحی)
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ما چو رفتیم، گل دیگر هست

ذات حق، بی خلل و بی همتاست


همه را کشتی نسیان، کشتی است

همه را، راه بدریای فناست


چه توان داشت جز این، چشم ز دهر

چه توان کرد، فلک بی‌پرواست


ز ترازوی قضا، شکوه مکن

که ز وزن همه کس، خواهد کاست


ره آن پوی که پیدایش ازوست

لیک با اینهمه، خود ناپیداست
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چون بلبل مست راه در بستان یافت
روی
گل​
و جام باده را خندان یافت
آمد به زبان حال در گوشم گفت
دریاب که عمر رفته را نتوان یافت
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
وقتی گلی را بوییدم
ارام جان رفته بر بدنم بازگشت
اما افسوس که هنوز نفهمیدم
این گل را کسی خلق کرده
که عاشق همگان هست
ولی من هنوز در وسط راه مانده ام بی سرو سامان
تنها میخندم و میگویم کدام روز میشود دستم را بگیری
تا ذات الهیت مرا ارام کند
تا معنای عشق را بهتر از قبل بفهمم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
عشق من خاطره عشق من از ياد مبر
يادم ای شاخ گل نسترن از ياد مبر

آن گل ياس سپيدی که به دستم دادی
ای گل ياس سپيد چمن از ياد مبر

خاطرات خوش این عشق جنون‌آسا را
مبر ای بوی خوش یاسمن از ياد مبر

چون ببوسد لب مهتاب گل روی تو را
بوسه‌ام ای گل مهتاب تن از ياد مبر

چون پر نرم نسيمی بنوازد رويت
نغمه نرم غزل‌های من از ياد مبر

ياد باد آنکه مرا يار عزيزت خواندی
ياد اين يار عزيز کهن از ياد مبر

از غمت سوخته‌ام با ستمت ساخته‌ام
اين همه سوختن و ساختن از ياد مبر

عالم و هر چه در او هست ببر از يادت
ليک دل دادن و عاشق شدن از ياد مبر

...
خسرو فرشیدورد

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برای دیدنت ،

گشتم همه گل فروشی های شهر را ،

گل ها همه رنگ باخته ...

یک دسته بوسه آورده ام

عشق من پذيرا باش
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
در دشت شایق هم که باشی
وقتی انکه دوست میداری نباشد
برایت زیبایی ندارد
دشتهای شقایق من منتظر
امدن کسی هستم
نمیدانم کیست چه عقایدی دارد
اما میدانم او مال من هست
منتظر باشید هرگاه امد شقایقها نیز برایم انقدر زیبا میشوند
که حتی فکرش را نمیتوانم در تصور بگنجانم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گلی جا در کنار جو گرفته
گلی مأوا سر گیسو گرفته
بهار است و مرا زین دشت گل‌پوش
گلی باید که با من خو گرفته.

سبد پر کرده از گل دامن دشت
- خوشا صبح بهار و دشت و گل‌گشت-
نسیم عطر گیاه کال در کام
به شهر آمد پیامی داد و بگذشت.

خوشا پرشور پرواز بهاری
میان گله‌ی ابر فراری
به کوهستان طنین قهقهی نیست
دریغا کبک‌های کوهساری.

بهارم می‌شکوفد در نگاهت
پر از گل گشته جان من به راهت
به بام آرزویم لانه دارند
پرستوهای چشمان سیاهت.

بهار آمد، بهار سبزه بر تن
بهار گل به سر، گلبن به دامن
مرا که شبنم اشکی نمانده است
چه سازم گر بیاید خانه‌ی من؟

سحرگاهان که این دشت طلاپوش
سراسر می‌شود آواز و آغوش
به دامان چمن ای غنچه بنشین
بهارم باش با لب‌های خاموش.



سياوش كسرايي
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
گلی را میپینم
ارام بر لای موهایم میگذارم
کسی چه میداند
ادم تنها چقدر دلش میگیرد
کسی چه میداند وقتی گلی را تنها میبینم
لبخند میزنم و میگویم
همچون من تنهاست
در سرزمین این دختر شرقی
نه کسی برایش دل تنگ میشود
نه کسی برایش میخواند
نه کسی محبتی میکند
دختر شرقی تنها و ارام روی تابی
به اسمان نگاه میکند
منتظر باران هست
تا گلهای دشت سیراب شوند
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
غنچه خنديد ولی باغ به اين خنده گريست
غنچه آنروز ندانست که اين گريه ز چيست!!!
باغ پر گل شد و هر غنچه به گل شد تبديل
گريه ی باغ فزون تر شد و چون ابر گريست
باغبان آمد و يک يک همه گلها را چيد
باغ عريان شد و ديدند که از گل خالی ست
باغ پرسيد چه سودی بری از چيدن گل؟!!
گفت: پژمردگی اش را نتوانم نگريست
من اگر از روی هر شاخه نچينم گل را
چه به گلزار و چه گلدان، دگر عمرش فانی ست
همه محکوم به مرگند، چه انسان، چه گياه
اين چنين است همه کار جهان تا باقی ست!!!
گريه ی باغ از آن بود که او ميدانست
غنچه گر گل بشود هستی او گردد نيست!!!
رسم تقدير چنين است و چنين خواهد بود
ميرود عمر، ولی خنده به لب بايد زيست
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چون بلبل مست راه در بستان یافت
روی
گل​
و جام باده را خندان یافت
آمد به زبان حال در گوشم گفت
دریاب که عمر رفته را نتوان یافت
خیام
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
گلی را چید
دخترکی
تنها
به این خاطر
که گل
بشود همدمش
اما
نمیدانست
که گل
نیز همدم نخواهد بود
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
محـسن ز قوانين تالار وصف نامه وصف نامه 0

Similar threads

بالا