وحشی بافقی

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
کی تبسم دور از آن شیرین تکلم می‌کنم
زهر خند است این که پنداری تبسم می‌کنم

در میان اشک شادی گم شدم روز وصال
اینچنین روزی که دیدم خویش را گم می‌کنم

با من آواره مردم تا به کشتن همرهند
من نمی‌دانم چه بی‌راهی به مردم می‌کنم

چهره پرخاکستر از گلخن برون خواهم دوید
هر چه خواهد کوهکن تا من تظلم می‌کنم

تکیه بر محراب دارد عابد و زاهد به زهد
وحشی دردی کشم من تکیه بر خم می‌کنم
 

pink girl

عضو جدید
کاربر ممتاز
آنچه كردي آنچه گفتي غايت مطلوب بود
هر چه گفتي خوب گفتي هر چه كردي خوب بود


من چرا در عشق انديشم ز سنگ طعن غير
آنكه مجنون بود اينش در جهان سركوب بود


چند گويي قصه ايوب و صبر او بس است
بيش از اين ما صبر نتوانيم آن ايوب بود


بود از مجنون به ليلي لاف يكرنگي دروغ
در ميان گر احتياج قاصد و مكتوب بود


من نمي دانم كه اين عشق و محبت از كجاست
اينقدر دانم كه ميل از جانب مطلوب بود


اين عجايب بين كه يوسف داشت در زندان مصر
پاي در زنجبر و جايش در دل يعقوب بود


وحشي اين مژگان خون پالا كه گرد غم گرفت
ياد آن روزي كه در راه كسي جاروب بود
 

pink girl

عضو جدید
کاربر ممتاز
قيمت اهل وفا يار ندانست دريغ
قدر ياران وفادار ندانست دريغ


درد محرومي ديدار مرا كشت افسوس
يار حال من بيمار ندانست دريغ


يار هر خار و خسي گشت درين گلشن حيف
قيمت آن گل رخسار ندانست دريغ


زارم انداخت ز پا خواري هجران هيهات
مردم و حال مرا يار ندانست دريغ


وحشي آن عربده جو كشت بخواري ما را
قدر عشاق جگر خوار ندانست دريغ
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
فریاد که سوز دل عیان نتوان کرد

با کس سخن از داغ نهان نتوان کرد

اینها که من از جفای هجران دیدم

یک شمه به صد سال بیان نتوان کرد
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کشیده عشق در زنجیر، جان ناشکیبا را


نهاده کار صعبی پیش، صبر بند فرسا را



توام سررشته داری، گر پرم سوی تو معذورم

که در دست اختیاری نیست مرغ بند بر پا را


من از کافرنهادیهای عشق ، این رشک می‌بینم

که با یعقوب هم خصمی بود جان زلیخا را


به گنجشگان میالا دام خود، خواهم چنان باشی

که استغنا زنی ، گر بینی اندر دام ، عنقا را


اگر دانی چو مرغان در هوای دامگه داری

ز دام خود به صحرا افکنی، اول دل ما را


نصیحت اینهمه در پرده ، با آن طور خودرایی

مگر وحشی نمی‌داند، زبان رمز و ایما را

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چند به دل فرو خورم این تف سینه تاب را


در ته دوزخ افکنم جان پر اضطراب را



تافته عشق دوزخی ز اهل نصیحت اندرو

بر من و دل گماشته سد ملک عذاب را


شوق ، به تازیانه گر دست بدین نمط زند

زود سبک عنان کند صبر گران رکاب را


آنکه خدنگ نیمکش می‌خورم از تغافلش

کاش تمام کش کند نیمکش عتاب را


خیل خیال کیست این کز در چشمخانه‌ها

می‌کشد اینچنین برون خلوتیان خواب را


می‌جهد آهم از درون پاس جمال دار، هان

صرصر ما نگون کند مشعل آفتاب را


وحشی و اشک حسرت و تف هوای بادیه

آب ز چشم تر بود ره سپر سراب را

 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست
کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست...
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو مپندار که مهر از دل محزون نرود
آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود
وین محبت به سد افسانه و افسون نرود
چه گمان غلط است این ، برود چون نرود
چند کس از تو و یاران تو آزرده شود
دوزخ از سردی این طایفه افسرده شود
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
جانان نظری کو ز وفا داشت ندارد
لطفی که از این پیش به ما داشت ندارد
رحمی که به این غمزده‌اش بود نماندست
لطفی که به این بی سرو پا داشت ندارد
آن پادشه حسن ندانم چه خطا دید
کان لطف که نسبت به گدا داشت ندارد
گر یار خبردار شود از غم عاشق
جوری که به این قوم روا داشت ندارد
وحشی اگر از دیده رود خون عجبی نیست
کان گوشه‌ی چشمی که به ما داشت ندارد
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
پیوستن دوستان به هم آسان است
دشوار بریدن است و آخر آن است
شیرینی وصل را نمی‌دارم دوست
از غایت تلخیی که در هجران است
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ساکن گلخن شدم تا صاف کردم سینه را
دادم از خاکستر گلخن صفا آیینه را
پیش رندان حق شناسی در لباسی دیگر است
پر به ما منمای زاهد خرقهٔ پشمینه را
گنج صبری بیش ازین در دل به قدر خویش بود
لشکر غم کرد غارت نقد این گنجینه را
روز مردن درد دل بر خاک می‌سازم رقم
چون کنم کس نیست تا گویم غم دیرینه را
گر به کشتن کین وحشی می‌رود از سینه‌ات
کرد خون خود بحل ، بردار تیغ کینه را
 

IRANIAN VOCAL

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرا عشقت چنان آزار کرده

که از وصلت مرا بیزار کرده

عیادت می کنی بیمار خود را

مرا این آرزو بیمار کرده
 

D R E A M

کاربر بیش فعال
سوز تب فراق تو درمان پذیر نیست
تا زنده‌ام چو شمع ازینم گزیر نیست
هر درد را که می‌نگری هست چاره‌ای
درد محبت است که درمان پذیر نیست...

وحشی بافقی
 

D R E A M

کاربر بیش فعال
تا مقصد عشاق رهی دور و دراز است
یک منزل از آن بادیه‌ی عشق مجاز است
در عشق اگر بادیه‌ای چند کنی طی
بینی که در این ره چه نشیب و چه فراز است...

وحشی بافقی
 

D R E A M

کاربر بیش فعال
طی زمان کن ای فلک ، مژده‌ی وصل یار را
پاره‌ای از میان ببر این شب انتظار را
شد به گمان دیدنی، عمر تمام و ، من همان
چشم به ره نشانده‌ام جان امیدوار را
هم تو مگر پیاله‌ای، بخشی از آن می کهن
ور نه شراب دیگری نشکند این خمار را ...

وحشی بافقی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
گهی از مهر یاد عاشق شیدا کند یا رب
چو شیدایی ببیند هیچ یاد ما کند یا رب

گرفتم کان مسافر نامه سوی من روان سازد
چسان قاصد من گمنام را پیدا کند یا رب

به آه و نالهٔ شبها اسیرم کرد و فارغ شد
چرا با تیره روز خود کسی اینها کند یا رب

به بازار جنون افتاد وحشی بی سر زلفش
بد افتادست کارش، ترک این سودا کند یا رب
 
بالا