[هنر گفتگو-گفتگوی هنری]-05- بهترین فیلم و بهترین بازیگر مورد علاقه ی شما؟

Lord Kevinz

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام
شايد هيچ كس نتونه اسم يه فيلم رو به عنوان بهترين فيلمي كه ديده بگه....ولي چند تا از بهترين فيلمايي كه ديده رو ميتونه بگه.


در این گفتگو ، در رابطه با موضوعات زیر به گفتگو خواهیم پرداخت :
1- بهترین فیلمی که تا به حال دیده اید ؟
2- بهترین بازیگر مورد علاقه ی شما ؟
__________________________

آرشیو گفتگوهای هنری :
http://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon1.gif[هنر گفتگو-گفتگوی هنری]-01- انتقاد دختران به محتوای فیلم های تلویزیونی !
http://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon1.gif[هنر گفتگو-گفتگوی هنری]-02- اگر زندگی شما یک فیلم بود ، چه اسمی براش انتخاب میکردید؟
http://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon1.gif[هنر گفتگو-گفتگوی هنری]-03- بهترین کارتونی که در دوران کودکی دیدید ؟
http://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon1.gif [هنر گفتگو-گفتگوی هنری]-04- بهترین دیالوگ به یاد ماندنی که شنیدی ؟





من خودم تا اونجايي كه حافظم ياري ميكنه (خنگ شدم....هيچ چيز يادم نميمونه) اسم چند تا فيلم رو ميگم :
به ترتیبی که خوشم اومده

i am a legend
War Of The Worlds 2006
Constantine
Leon
Enemy At The Gates
inception
Fast And Furius Tokyo Drift
a.i. artificial intelligence
INDEPENDENT DAY
jumper
Others
the pursuit of happyness
district 9
Green Mile
Illusionist
a beautiful mind

ویرایش:
The Curious Case of Benjamin Button


بین یه لشکر فیلمی که دیدم از اینا خوشم اومده.

بازیگر های مور علاقه:
Johnny Depp
Tom Hanks
Bruce Willis




 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

fire dragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
نمیشه فیلم خاصی رو گفت بهترین ولی چند تایی که الان یادم میاد اینهاست

1- Cinema paradiso
2-Forrest Gump
3-Malena
4- تمامی کارهای تارانتینو ، کوبریک ، امیر کاستاریکا
واقعا این سه تا کارگردان هر چی فیلمهاشونو میبینم سیر نمیشم
خیلی دیگه هم هست مثل پدر خوانده ها یا فیلمهای هیچکاک ولی طولانی میشه
 
آخرین ویرایش:

Lord Kevinz

عضو جدید
کاربر ممتاز
من که فیلم عشقو عاشقی نگاه نمیکنم ولی برای کسانی که میخوان:
دو تا فيلم عشقي عاشقي
eyes wide shut
closer

دو تا فيلم عشقي عاشقي خفن تر!!!
s...x and lucia یه دختر اسپانیایی که در سواحل اسپانیا مشغول شنا کردنه که یهو یه پسر غریب میاد از راه بدرش میکنه
و الا آخر...

dreamers یک داستان واقعی که یک دختری هست که همزمان با 2 تا پسر که تو یک خونه زندگی میکنند باهاشون رابطه داره و 3 نفری باهم هستند.
 

mammad_1313

عضو جدید
کاربر ممتاز
بهترین فیلمی که دیدم مارمولک بود، حتا هر موقع تلویزیون پخش میکنه نگاش میکنم،
 

Lord Kevinz

عضو جدید
کاربر ممتاز
I am legend

I am legend

I am legend




من افسانه‌ام (به انگلیسی: I am legend) محصول ۲۰۰۷ ایالات متحده به کارگردانی فرانسیس لاورنس، سومین اقتباس سینمایی رمان سال ۱۹۵۴ ریچارد ماتیسون پس از فیلم‌های آخرین انسان روی زمین (۱۹۶۴) و مرد امگا (۱۹۷۱) است.
استودیوی برادران وارنر در سال ۱۹۹۴ تصمیم به ساخت این فیلم گرفت و بازیگران و کارگردانان مختلفی همچون تام کروز، مایکل داگلاس، آرنولد، ریدلی اسکات و راب بومن هر کدام در مقطعی از زمان برای این فیلم در نظر گرفته شدند ولی به‌دلیل نگرانی‌های مالی و برآورده نشدن بودجه لازم، ساخت فیلم تا سال ۲۰۰۶ به تعویق افتاد.
سرانجام در سال ۲۰۰۶ استودیو با فرانسیس لاورنس به عنوان کارگردان و ویل اسمیت برای ایفای نفش «دکتر رابرت نویل»


داستان

در سال ۲۰۱۰ در آمریکا ویروسی پخش شده است (از سال ۲۰۰۹) که انسان‌ها را از حالت نرمال خود خارج کرده و جوری هاری ست. همه مردم تبدیل به افراد هاری شده‌اند که انسانیت خود را از دست داده‌اند. از خصوصیات این موجودات این است که نمی‌توانند در روشنایی زنده بمانند. در نتیجه شب‌ها بیرون می‌آیند و دست به تخریب شهر می‌زنند.
تنها یک نفر در این شهر سالم است. دکتر رابرت نویل کسی است که هنوز انسان مانده است. او زندگی و ساعت خود را طوری برنامه‌ریزی کرده است که فقط روزها از خانه بیرون بیاید و هیچگاه در تاریکی نرود. تنها همدم او سَم، سگ اوست.
دکتر رابرت نویل روزها به شکار گوزن‌ها و شیرها ( طی سال‌های ۲۰۰۷-۲۰۱۰ در نبود انسان‌ها حیات وحش آمریکا پیشرفت چشمگیری کرده است!)می‌رود تا روی آن‌ها داروهایی که برای درمان انسان‌ها می‌سازد را امتحان کند. او طی این سه سال به هیچ نتیجه‌ای نرسیده است.
از طرفی او یک افسردگی دائمی گرفته است. در یکی از درگیری‌ها سَم هم هار می‌شود و مجبور به کشتن او می‌شود. این افسردگی ناشی از تنهایی تشدید می‌شود.
شب بعد که او می‌خواهد تمام موجوداتی را که باعث مرگ سم شده‌اند زیر ماشین له کند، موجودات بر او غالب می‌شوند تا اینکه نور ماشینی آن‌ها را فراری می‌دهد. کسی برای نجات نویل آمده است....

بازیگران
  • ویل اسمیت......دکتر رابرت نویل
  • آلیس براگا....آنا
  • دش میهاک....ایتان
فروش

"من افسانه‌ام" در تاریخ ۱۴ سپتامبر ۲۰۰۷ در آمریکا به نمایش درآمد و با فروش ۷۷ میلیون دلاری خود در اولین هفته اکران، رکورد جالبی را خلق کرد. این فیلم فقط در آمریکای شمالی چیزی بالغ بر ۵۵۰ میلیون دلار فروخت و یک پیروزی بزرگ را برای دست‌اندرکاران فیلم رقم زد.
 

Lord Kevinz

عضو جدید
کاربر ممتاز
War of the Worlds 2005

جنگ دنیاها (به انگلیسی: War of the Worlds) فیلمی علمی-تخیلی به کارگردانی استیون اسپیلبرگ است. داستان این فیلم برگرفته از کتاب علمی-تخیلی جنگ دنیاها اثر هربرت جرج ولز، نویسنده بریتانیایی است. در این داستان بیگانگان از فضا به زمین حمله می‌کنند و هیچ مقاومتی کارساز نیست، جز باکتری‌های موجود در هوا.

بازیگران
  • مورگان فریمن
  • تام کروز
  • داکوتا فانینگ
  • میراندا اوتو
  • جاستین چتوین
  • تیم رابینز

داستان
ری فرریه که از همسرش جدا شده، با دو فرزندش راشل ۱۰ ساله و رابی ۱۷ساله در حومه نیویورک زندگی می کند. در یک شب طوفانی، او می بیند ماشین عجیبی که هزاران سال در دل خاک مدفون بوده، از زمین سر بر می آورد و سر راه خود مردمان را از هم متلاشی می کند.
ری خود و فرزندانش را از این بلا می رهاند و با خودرویی که از اثر آذرخش الکترومغناتیسی به دور مانده و هنوز حرکت می کند، از آنجا می گریزد. روز پس از آن، هنگامی که ری از خواب برمی خیزد، می بیند که لاشه یک هواپیمای جت ۷۴۷ بر روی خانه اش افتاده و آن را ویران کرده است. می پندارد که می تواند در خانه همسرش پناه گیرد. اما خانه را خالی می یابد چرا که همسرش به بوستون رفته است.
شب را در زیررمین آن خانه با بچه هایش می گذارند. فردای آن روز از روزنامه نگاران می شنود که همه آن خرابکاری‌ها کار موجودات فرازمینی بوده و آذرخش الکترومغناتیسی ماشین‌های شگفت آنان را فعال کرده است.
 

Lord Kevinz

عضو جدید
کاربر ممتاز
Constantine

کنستانتین (به انگلیسی: Constantine) فیلمی آمریکایی محصول سال ۲۰۰۵ به کارگردانی فرانسیس لارنس است. این فیلم بر اساس مجموعه کمیک Hellblazer ساخته شده.


داستان
دنیای کنستانتین

در فیلم که تقریباْ از دنیای مسیحیت منشا می‌گیرد خدا به عنوان چیزی که میلیاردها قانون وضع کرده است و فرشتگان را مسئول بهشت و شیاطین را مسئول جهنم کرده است و افرادی نیمه فرشته و نیمه شیطان در این دنیا وجود دارند که تعادل را برقرار کرده یا برهم می‌زنند همچون خداوند پسر دارد (البته در این فیلم) شیطان هم فرزندی به نام مامون دارد.

داستان کنستانتین

جان کنستانتین یک جن‌گیر است. در پی کشف خودکشی ایزابلا دادسون، خواهر دوقلوی او (بازیگری ریچل وایس) به کنستانتین پناه می‌برد و در نتیجه می‌فهمد که مامون برای ورود به دنیا احتیاج به خون خدا دارد و این خون را می‌تواند از روی لکه‌های خون روی نیزه سرنوشت (همان نیزه‌ای که عیسی را به قتل رساند) به دست بیاورد. اما باید مامون درون بدن خواهر دوقلو حلول کند و با نیزه سرنوشت کشته شود تا بتواند جسم یابد ولی کنستانتین خودکشی می‌کند تا خود شیطان به دنبال او بیاید تا بفهمد پسرش از او جلو زده است و از شیطان می‌خواهد تا در مقابل از مرگ خواهر دوقلو جلوگیری کند و در این صورت از یکی از تبصره‌های خدواند یعنی قربانی استفاده می‌کند و می‌تواند به بهشت برود اما شیطان ناراحت از این کار فقط نیکوتین بدن او را که موجب سرطان ریه او شده است از او می‌گیرد به امید روزی که گناهانش موجب به جهنم رفتن او شود.

کارگردانفرانسیس لارنستهیه‌کنندهگیلبرت آدلرنویسندهآلن موربازیگرانکیانو ریوزموسیقیکلاوس بادلتتوزیع‌کنندهوارنر بروسمدت زمان۱۲۱ دقیقهزبانانگلیسیبودجه۱۰۰٬۰۰۰٬۰۰۰
 

*Essi*

اخراجی موقت
بهترین فیلمی که دیدم، فیلمی بود که 22 خرداد پارسال از رسانه ملی پخش شد.
فیلم ساعت 12 شروع شد و دو نصفه شب تموم شد.

اولش فیلم شادی بود،اما آخرش یک تراژدی وحشتناک داشت.

علی کارگردان این فیلم بود و محمود و صادق هم دو بازیگر اصلی فیلم.
خیلی فیلم عجیبی بود.
 

Lord Kevinz

عضو جدید
کاربر ممتاز
لئون
Léon


لئون (به فرانسوی: Léon) ( که همچنین با عنوان حرفه ای یا لئون: حرفه ای نیز شناخته می‌شود ) فیلمی فرانسوی و با زبان انگلیسی به کارگردانی لوک بسون محصول سال ۱۹۹۴ شرکت آمریکایی کلمبیا پیکچرز است. این فیلم در آمریکا با نام حرفه‌ای (The Professional) به روی پرده رفت.

داستان
فیلم با صحنه ای از بالای شهر نیویورک شروع می‌شود و داخل کافه و مرکز کار تونی ( دنی آیلو ) می‌شود ، تونی در حالی که سیگار می کشد در مورد کار با شخصی صحبت می‌کند که چهره اش چندان پیدا نیست ، وی با یک عینک دودی در مقابل تونی نشسته است ، کار را می پذیرد و لیوان شیر جلویش را سر می کشد. وی همان لئون ( ژان رنو ) آدمکشی حرفه ای و خطرناک است ( که خودش را بعداً « پاک کننده » معرفی می کند. ) او در محله ایتالیای کوچک از شهر نیویورک زندگی می کند.کار سپرده شده را که تهدید و ترساندن یک قاچاقچی مواد مخدر است انجام میدهد.او که به خاطر شغلش مجبور است مرتباً مکان زندگیش را تغییر دهد ؛ در صحنه ای از پله‌ها بالا می آید که دختر بچه ای دوازده ساله ، در راهروی پله‌ها نشسته و مشغول سیگار کشیدن است که ماتیلدا لاندو ( ناتالی پورتمن ) یکی از نقش‌های اصلی فیلم می باشد. لئون و ماتیلدا آشنایی مختصری با یکدیگر پیدا می کنند. در صحنه بعد شاهد درگیری لفظی یکی از مأموران دی.ای.اِی با پدر ماتیلدا هستیم که به خاطر کسری در مواد مخدری است که توسط وی نگه داری می شده اند. مأمور که از کلنجار رفتن با او به نتیجه ای نمی رسد موضوع را به اطلاع رئیس خود می رساند. در اینجا با نورمن « استن » استنفیلد ( گری اولدمن ) یکی دیگر از نقش‌های اصلی فیلم آشنا می شویم. وی که از رؤسای دی.ای.اِی است ، خود در کار قاچاق مواد و مصرف آن نقش دارد. به پدر ماتیلدا توصیه می‌کند که تا فردا ظهر مواد را تحویل دهد. فردا ظهر استنفیلد به همراه چندین مأمور و همکار خود با اسلحه به منزلشان حمله می کنند و تمام اعضای خانواده را به غیر از ماتیلدا که به منظور خرید برای لئون بیرون رفته ، از جمله پسر چهار ساله خانواده را به قتل می رسانند. ماتیلدا از خرید بازگشته و متوجه قضیه می‌شود و برای نجات یافتن و تحویل خرید خود به در منزل لئون رفته و زنگ می زند. لئون که مردد در باز کردن در است بر اثر اصرار و التماس ماتیلدا در را باز می کند. ماتیلدا متوجه شغل لئون می‌شود و تصمیم می گیرد از لئون بخواهد تا انتقام خون برادرش را بگیرد ، لئون نمی پذیرد ولی بعد از اصرارهای فراوان ماتیلدا و گذشت زمان لئون می پذیرد تا به ماتیلدا اصول و شیوه « تمیز کردن » یا همان آدمکشی را یاد بدهد. ماتیلدا همچنان مصمم است تا انتقام خون برادرش را بگیرد.یک روز به منزل خودشان باز می گردد تا پول مخفی شده ای که در حدود دو هزار دلار است را بردارد که تصادفاً همان موقع استنفیلد و چند مأمور دیگر از راه می رسند و مأمورین ارشد از استنفیلد در مورد قتل عام خانواده بازجویی می کنند که استنفیلد پاسخگوی عملکرد خود نشده و با پاسخ مختصر و فریاد اینکه برای سؤال و جواب به دفتر من بیایید از آنجا خارج می شود. ماتیلدا وی را تعقیب می‌کند و نام و محل کارش را یاد می گیرد. سرانجام در یک گفتگو بین لئون و ماتیلدا ، ماتیلدا در ازای رفتارها سرد و خشک لئون تصمیم می گیرد تا خودش را بکشد ، اسلحه ای را پر می‌کند و آن را روی شقیقه اش می گذارد و خود را آماده کشتن می‌کند که لئون اسلحه را کنار می زند و مانع از خودکشی اش می شود. از اینجا به بعد لئون گرم تر از قبل می‌شود و به ماتیلدا علاقه بیشتری پیدا می کند. و در جریان گفتگویی ماجرای زندگی خویش را بازگو می‌کند که در جوانی دختری را دوست داشته اما پدر دختر به او اجازه ملاقات با لئون را نمی داده و در نهایت دختر را با گلوله به قتل می رساند و لئون برای انتقام با یک اسلحه دوربین دار پدر دختر را می کشد و سپس فرار می‌کند و به پیش پدرش که نزد تونی کار می‌کند می آید و از آن به بعد وارد حرفه و شغل آدمکشی می شود.
لئون تصمیم می گیرد قاتلین خانواده ماتیلدا را از بین ببرد و برای این کار از کشتن مالکی ، دستیار استنفیلد شروع می کند. از طرفی ماتیلدا برای کشتن استنفیلد شخصاً عمل می‌کند و چند اسلحه بر میدارد و به سمت دفتر کاریش روانه می‌شود و با بهانه آوردن غذا تصمیم به وارد شدن به ساختامن دی.ای.اِی می گیرد. استنفیلد به توالت مردان می رود و ماتیلدا به دنبال وی می رود اما اثری از وی پیدا نمی کند تا اینکه در توالت عمومی بسته می‌شود و استنفیلد از پشت در نمایان می گردد و کم کم جلو می آید. وی که فرد زرنگی می‌باشد حدس می زند که ماتیلدا برای کشتن وی آمده اما فکر می‌کند کسی او را فرستاده ولی بعد با گفته خود ماتیلدا متوجه می‌شود که قضیه شخصی است. در همین حال یکی از مأمورینش خبر کشته شدن مالکی را می آورد که باعث ناراحتیش می‌شود ، ماتیلدا را توسط مأمور به اتاقش می فرستد. لئون باز می گردد و متوجه نبود ماتیلدا و نامه وی می‌شود که در آن گفته که خودش به سراغ استنفیلد رفته است. لئون به سمت ساختمان مذکور می رود و ماتیلدا را از دست مأمورین آزاد می کند.استنفیلد برای پیدا کردن لئون به کافه و محل کار تونی مراجعه می‌کند و اظهار می دارد که در منطقه تونی آدمکشی با تیپ ایتالیایی‌ها دست به قتل مأمورین وی زده است. استنفیلد بعد از گرفتن پاسخ خود و شناسایی لئون با تعداد زیادی مأمور راهی آپارتمانی که لئون در آن زندگی می‌کند می شود. ماتیلدا طبق معمول به خرید شیر رفته و باز می گردد که در جلوی درب منزل مأمورین از پشت وی را می گیرند و از او اطلاعاتی در مورد لئون می خواهند و کلید منزل را از او می گیرند. مأمورین در را باز می کنند و وارد می شوند. در نمای دوربین ، دستی دیده می‌شود که از بالا ، در را می بندد و پی آمد آن شنیده شدن صدای شلیک چند گلوله است و با باز شدن در معلوم می‌شود که تمام نیروهای اعزامی کشته شده اند. با اعلام این خبر به استنفیلد ، وی به یکی از مأموران خود دستور می دهد که هر چه نیرو وجود دارد فرستاده شود. باز هم تعدادی نیرو راهی منزل می شوند که لئون از بالای در یکی از آنها را که داخل شده و سپس با آویزان شدن مابقی را که پشت در هستند می کشد. سپس پائین آمده و با تهدید یکی از نیروها ماتیلدا را آزاد می کند. بعد از داخل شدن به منزل ، لئون گلدانش را که خیلی دوست دارد و همیشه مراقب آن است از طریق کانال هوا کش پائین می اندازد و ماتیلدا را نیز فراری می دهد.بعد از انفجار جلوی منزل توسط نیروهای پلیس لئون با ماسک خود را قاطی پلیس‌ها می کند. استنفیلد متوجه موضوع می‌شود و حدس می زند که وی همان لئون و فرد مورد نظر اوست. همه نیروهای خود را بیرون می‌کند تا لئون را تنها گیر بیاورد. لئون در حالی که از در عقبی بیرون می رود می تواند فرار کند اما باز می گردد و از پله‌ها پائین می آید تا بعد از گذر از راهرو از در اصلی بیرون برود که استنفیلد وی را از پشت مورد اصابت گلوله قرار می دهد.لئون در هنگام مرگ دست استنفیلد را می گیرد و در آن چیزی قرار می دهد و اضافه می‌کند " این از طرف ماتیلداست " وقتی استنفیلد دست خود را باز می‌کند یک ضامن را می بیند که بعد از باز کردن لباس لئون متوجه می‌شود ضامن متعلق به بمبی است که لئون به خودش بسته است. بمب با قدرت زیادی منفجر می شود. ماتیلدا بعد از گرفتن پول اندکی که تونی به وصیت لئون به او می دهد و صحبت‌های تونی در کافه اش به مدرسه اش باز می گردد و گیاه گلدان لئون را در حیاط مدرسه خاک می‌کند تا به گفته قبلی اش " ریشه دار شود "

کارگردانلوک بسونتهیه‌کنندهپاتریک لدوکسنویسندهلوک بسونبازیگرانژان رنو
ناتالی پورتمن
گری الدمن
موسیقیاریک سرا
استینگ
فیلم‌برداریتیری آربوگستتدوینسیلوی لاندراتوزیع‌کنندهکلمبیا پیکچرز
گامونت
مدت زمان۱۱۰ دقیقهزبانانگلیسیبودجه۱۶٬۰۰۰٬۰۰۰ دلار

دوستان این فیلم خیلی زیبا میباشد
 

ooraman

عضو جدید
کاربر ممتاز
مودلیانی...beautiful mind-k-pax
البته خیلیه ذهنم یاری نمیکنه....:surprised: از بازیگرا هم جانی دپ و جود لا و نیکول کیدمن
 

mehdix622

عضو جدید
کاربر ممتاز
بهترین فیلمی که دیدم، فیلمی بود که 22 خرداد پارسال از رسانه ملی پخش شد.
فیلم ساعت 12 شروع شد و دو نصفه شب تموم شد.

اولش فیلم شادی بود،اما آخرش یک تراژدی وحشتناک داشت.

علی کارگردان این فیلم بود و محمود و صادق هم دو بازیگر اصلی فیلم.
خیلی فیلم عجیبی بود.
كودوم صادق؟؟؟؟


من ر نديدم؟؟
 

mehdisepehri

عضو جدید
من اینا ها رو انتخاب میکنم:
1- V For Vendetta
2- The NoteBook
3- Knowing
4- Happening
5- یه فیلمی بود که هرچی فکر کردم اسمش یادم نیومد!!!!!

فیلم اول رو به همه توصیه میکنم ببینن!
فوق العاده است!
در مورد یک قهرمان ماسک داره که در نظام دیکتاتوری کشورش قیام میکنه و در نهایت دیکتاتور ها رو نابود میکنه..
اثر تهییه کنندگان سه گانه ماتریکس هستش!
فیلم دوم هم زیبا ترین فیلم درام و عاشقانه اییه که میتونید ببینید!
موفق باشید..
 

Belle Fille

عضو جدید
فیلم های مورد علاقه ی من که اونقدر زیادند که تو یکی دو تا پست نمی گنجند.:)
اما فیلم "La double vie de Veronique"" زندگی دوگانه ی ورونیک" که یکی از زیبا ترین و تاثیر گذارترین کارهای کیشلفسکی بود رو خیلی دوست دارم.:gol: از اون داستان های هنری عمیق، رمز آلود و رویایی،پر از حس زنانگی و موزیک متن شاهکار که من عاشقشم. :heart:
این فیلم برنده ی نخل طلایی کن هم شده و کلی تحلیل و تمجید شده. با فیلم های معمولی و کلیشه ای خیلی فرق داره.http://http://up.iranblog.com/Files73/0860fa139e36401f9d7c.bmp
http://http://up.iranblog.com/Files73/0860fa139e36401f9d7c.bmp
 

Lord Kevinz

عضو جدید
کاربر ممتاز
دشمن پشت دروازه‌ها
Enemy at the Gates


دشمن پشت دروازه‌ها (به انگلیسی: Enemy at the Gates) نام یک فیلم جنگی به کارگردانی ژان-ژاک آنو محصول ۲۰۰۱ در مورد نبرد استالینگراد در طول جنگ جهانی دوم است.

خلاصه داستان

در پاییز ۱۹۴۲ ارتش آلمان نازی تا پشت دروازه‌های استالینگراد پیشروی کرده و سعی در تصرف شهر دارد. در سوی دیگر، واسیلی زایتسف تک تیرانداز ماهر روسی با حمایت دانیلف افسر تبلیغات به یک قهرمان محلی تبدیل می‌شود، اما با آمدن سرگرد کونیگ آلمانی که یک تیرانداز زبده است، مهارت او به چالش طلبیده می‌شود. در حالی که دامنه جنگ گسترده‌تر می‌شود، میان این دو نیز جدالی شخصی درمی‌گیرد و هر کدام سعی می‌کنند تا دیگری را هدف گلوله قرار دهند.

 

fire dragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
فیلم های مورد علاقه ی من که اونقدر زیادند که تو یکی دو تا پست نمی گنجند.:)
اما فیلم "La double vie de Veronique"" زندگی دوگانه ی ورونیک" که یکی از زیبا ترین و تاثیر گذارترین کارهای کیشلفسکی بود رو خیلی دوست دارم.:gol: از اون داستان های هنری عمیق، رمز آلود و رویایی،پر از حس زنانگی و موزیک متن شاهکار که من عاشقشم. :heart:
این فیلم برنده ی نخل طلایی کن هم شده و کلی تحلیل و تمجید شده. با فیلم های معمولی و کلیشه ای خیلی فرق داره.http://http://up.iranblog.com/Files73/0860fa139e36401f9d7c.bmp
http://http://up.iranblog.com/Files73/0860fa139e36401f9d7c.bmp

اره من هم با فیلمهای کیشلوفسکی حال میکنم
سه گانه رنگهاشم قشنگه
 

Lord Kevinz

عضو جدید
کاربر ممتاز
سرآغاز
Inception


سرآغاز


سرآغاز یا تکوین[۲] یا آغاز[۳] (به انگلیسی: Inception) نام یک فیلم اکشن، علمی- تخیلی به کارگردانی، نویسندگی و تهیه کنندگی کریستوفر نولان و با بازی لئوناردو دی‌کاپریو و یک تیم از بازیگران مکمل است. این فیلم در ۱۶ ژوئیه ۲۰۱۰ اکران شد.این فیلم برخورد مثبت تماشاگران و منتقدان سینمایی را در پی داشت.
فیلم در مورد رخنه کردن به داخل رویاهای دیگران (بطور مخفیانه)، و ربودن اسرار ذهن آنان در هنگام خواب است.

فضای فیلم

موضوع فیلم سرآغاز، حول محور موضوعات فلسفی خواب شفاف (lucid dreaming)، خودآگاهی، و نفس‌گرایی می‌چرخد. در این داستان تخیلی، در آینده نزدیک، فناوری نفوذ به درون خواب‌های انسان‌ها بدست آمده، و برخی حتی توانایی نفوذ به درون خواب‌های دیگران، و استخراج اطلاعات محرمانه از میزبان خواب را دارند. این اطلاعات می‌تواند بسیار حائز اهمیت باشد، چرا که مثلا می‌توان اسرار نظامی یا تجاری شخص مهمی را از درون ذهن ناخودآگاهش (هنگام خواب دیدن او) دزدید.
داستان فیلم


دام کاب (بازیگری لئوناردو دی کاپریو) یک دزد ماهر در استخراج اسرار ارزشمند مورد نیاز سازمان‌های جاسوسی و شرکت‌های تجاری و چندملیتی است. توانایی او در این است که هنگامی که دیگران در خواب هستند و ذهنشان در آسیب پذیرترین وضعیت است اسرار کلیدی آنان را از درون رویاهایشان ربوده و در دنیای بیرون از خواب، این اسرار را به خریداران متقاضی عرضه میکند. او یک گروه خطرناک از روان‌کاوان و مهندسان زبردست دارد که همراه او (بطور مخفی) وارد خواب‌های دیگران شده، و سعی در کشف و ربودن اطلاعات را دارند.
سایتو، نام یک سرمایه‌دار بزرگ ژاپنی است (به بازیگری کن واتانابه) که بدنبال حذف رقیبان تجاری خود، بخصوص خانوادهٔ رابرت فیشر (بازیگری سیلین مورفی) است. سایتو (که خود قبلا مورد هجوم ناموفق تیم آقای کاب قرار گرفته است)، پیشنهاد یک ماموریت ظاهرا ناممکن را به آقای کاب می‌دهد، و آن: بجای اینکه اسرار ذهن رابرت فیشر جوان را بدزدند، یک اندیشه را درون ذهن ناخودآگاه آقای فیشر بکارند[پانویس ۱] و آن، اندیشهٔ متلاشی ساختن شرکت خودش و پدرش موریس فیشر (بازیگری پیت پوستلتویت) بدست خویشتن است. سایتو در عوض قول می‌دهد که با پارتی و نفوذی که در آمریکا دارد، کاب را از روی لیست سیاه تحت تعقیب دولت آمریکا بر دارد، تا او بتواند به آمریکا بازگشته و دو فرزند خویش را باز ببیند. کاب می‌پذیرد.

نولان و اِما توماس (تهیه کننده)


سایتو، کاب، و تیم منتخبشان (یک معمار، یک داروگر، و یک عامل نفوذی که قدرت تغییر چهره در خواب را دارد)، در یک برنامهٔ از قبل طراحی شده، وارد خوابِ (رویای) رابرت فیشر می‌شوند تا اندیشهٔ جدید (تکه تکه کردن امپراتوری پدرش) را در ذهن او بکارند. اما آنچیزی که از آن خبر ندارند این است که رابرت فیشر از قبل در اصول محافظت از ضمیر ناخودآگاهِ خود تعلیم دیده بوده‌است، و لذا مقاومت سرسختانه‌ای از خود در خوابش به نمایش می‌گذارد. این مقاومت بصورت مقاومت مسلحانه در خیابان‌های لس آنجلس در خوابِ فیشر متجلی می‌شود. سایتو در این میان تیر می‌خورد و مجروح می‌شود، و ماموریت در خطر شکست قرار می‌گیرد (یعنی ضمیر ناخودآگاه فیشر تقریبا موفق به حذف عوامل غیر بومی از خواب خود می‌شود). اما در همین موقع، کاب برای اینکه موفق شود اندیشه را در ذهن فیشر با موفقیت بکارد، مجبور می‌شود که خودش و بقیه را به یک لایه پایین‌تر بفرستد: یعنی در خوابِ فیشر همگی به خواب روند، و در آن رویای درونِ رویا، آن عملیات را ادامه دهند. اما در آن رویا (لایهٔ دوم)، که در یک هتل رخ می‌دهد، کاب اینبار برای اینکه فیشر به چیزی شک نبرد، با او از در دوستی وارد شده و او را متقاعد می‌کند که دارد خواب می‌بیند، و اینکه دزدانی ماهر سعی در ربودن رمز گاوصندوق پدرش (که در آن وصیت‌نامه‌ای نیز برایش گذاشته شده) دارند. کاب فیشر را متقاعد می‌کند که از راه خواب دیدن می‌تواند وصیتنامه پدرش (که در واقع اندیشهٔ آغازگر است) را دیده و قبل از دزدان به آن برسد. بنابراین هر دو (و بقیهٔ تیم بطور ناشناس) باز به خواب می‌روند تا فیشر وصیت پدر خود را در خوابِ جدید ببیند (یعنی لایهٔ در واقع سوم). در این لایه (که در کوهستانی اتفاق می‌افتد)، سایتو بلاخره می‌میرد، و کاب بدنبالِ او وارد لایهٔ چهارم (خوابِ درون خوابِ درون خوابِ درون خوابِ آقای فیشر) شده، اما بطور اتفاقی اسیر مولفهٔ همسر متوفی خود[پانویس ۲] می‌گردد. مالوری (به بازیگری ماریون کوتیار) کاب را مجبور می‌کند تا در همان لایه بماند و به قولی که روزی به او داده بوده (زندگی مشترک) وفا کند.
یکی از آزمون‌های درون فیلم برای اینکه بشود فهمید که آیا درون رویا هستیم یا درون جهان حقیقی، استفاده از علامتگذارهای شخصی (totem) مثل فرفره است.

نهایتا همگی (به غیر از سایتو و کاب) از لایه سوم خارج و به بالا بازمی‌گردند. اما کاب در جستجوی سایتو، آنجا (در لایه سوم و چهارم) می‌ماند، و بنظر می‌رسد که راه فراری به بیرون از آن رویاها ندارد. در صحنهٔ نهایی فیلم، کاب (با چهره‌ای کهولت‌دار[پانویس ۳]) با سایتو (در سنین پیری) درون یک کاخ مکدّر اما زیبا با معماری سنتی ژاپنی دیدار می‌کند، و کاب از او می‌خواهد که به یاد بیاورند که زمانی دور، هر دو به این دنیا وارد شدند، و این دنیا در واقع یک رویا است.[پانویس ۴] سایتو تپانچه‌ای را بلند می‌کند، اما فیلم نشان نمی‌دهد که با آن چه می‌کند.[پانویس ۵] ناگهان کاب خود را بیدار (در لایهٔ ظاهراً صفر) می‌یابد و همه چیز را پایان‌یافته شده می‌بیند: دوستانش به او (بابت موفقیت در ماموریت) تبریک گفته، و سایتو در حال گفتگوی تلفنی با مامورین دولت آمریکا (بمنظور بخشش از روی لیست سیاه) می‌باشد. پدر مالوری (بازیگری مایکل کین) در فرودگاه بین‌المللی لس‌آنجلس به استقبال او آمده و او را به نزد نوه‌هایش (فرزندان خردسال کاب و مالوری) می‌برد. در آن منزل، کاب، که هنوز باور ندارد که دارد به دیدار بچه‌هایش می‌رود، فرفره را روی میز انداخته و به چرخش در می‌آورد. فیلم با زوم کردن روی چرخش فرفره بمدت چند ثانیه، ناگهان تمام می‌شود (و مشخص نمی‌شود که فرفره زمین میخورد یا نه).


 

terajedi21

عضو جدید
بهترین فیلمی که دیدم، فیلمی بود که 22 خرداد پارسال از رسانه ملی پخش شد.
فیلم ساعت 12 شروع شد و دو نصفه شب تموم شد.

اولش فیلم شادی بود،اما آخرش یک تراژدی وحشتناک داشت.

علی کارگردان این فیلم بود و محمود و صادق هم دو بازیگر اصلی فیلم.
خیلی فیلم عجیبی بود.
تلوزیون ما ساعت 12 این فاجعه بزرگ رو به تصوری اورد!یه شبکه خارجی عینا درصدای فردای اون شب رو زیر نویس میکرد البته سایتهایی هم بودن که دقیق تخمین شده بودن!من تا حالا متوجه نشدم چه بازی کردن این بازیگران هم تماشاگر متحیر هم بازیکنان!
 

Lord Kevinz

عضو جدید
کاربر ممتاز
The Curious Case of Benjamin Button

The Curious Case of Benjamin Button

دوستان فیلم The Curious Case of Benjamin Button به پست اولیم اظافه شد
خیلی فیلم جالبیه.
طرق پیرمرد به دنیا میاد همین جوری جوان تر میشده تا اینکه نوزاد میشه می میره :cry:
 

Lord Kevinz

عضو جدید
کاربر ممتاز
سرگذشت غریب بنجامین باتن
The Curious Case of Benjamin Button

سرگذشت غریب بنجامین باتن[۱] یا مورد عجیب بنجامین باتن (به انگلیسی: The Curious Case of Benjamin Button) نام یک فیلم آمریکایی محصول سال ۲۰۰۸ به کارگردانی دیوید فینچر است. شخصیت اصلی این فیلم الهام گرفته از یک داستان کوتاه اثر اف. اسکات فیتزجرالد است. فیلم‌نامه این فیلم را اریک راث نوشته است و برد پیت و کیت بلانشت بازیگران اصلی آن هستند.
داستان
بنجامین در اواخر قرن نوزدهم و در سن ۸۰ سالگی به دنیا آمده و با گذشت زمان، در حالی که دیگران پیرتر می‌شوند، او جوان‌تر می‌شود. او در کهنسالی عاشق دختری می‌شود که در سنین کودکی به‌سر می‌برد. اما در طی سال‌ها در حالی که دخترک بزرگ‌تر می‌شود، او در روندی وارونه به سوی خردسالی پیش می‌رود[۲].
 

Lord Kevinz

عضو جدید
کاربر ممتاز
هوش مصنوعی
a.i. artificial intelligence

هوش مصنوعی (به انگلیسی: .Artificial Intelligence: A.I) فیلمی سینمایی از گونه علمی-تخیلی است که توسط استیون اسپیلبرگ نوشته و کارگردانی شده و در سال ۲۰۰۱ میلادی بر پرده سینماها رفته است. این فیلم آخرین پروژهٔ استنلی کوبریک کارگردان مطرح سینما بود و به علت مرگ کوبریک قبل از شروع فیلمبرداری، اسپیلبرگ خود را وقف اتمام این پروژه نمود.
هوش مصنوعی برندهٔ پنج جایزه ساترن شامل بهترین فیلم علمی-تخیلی و نامزد ۲ جایزه اسکار شامل جایزه اسکار بهترین جلوه‌های ویژه و بهترین موسیقی متن فیلم شد.
جود لا و هیلی جوئل آزمنت در این فیلم نقش آفرینی کرده‌اند. فیلم، اقتباس از داستان کوتاهی اثر برین آلدیس است و همچنین اشارات زیادی به داستان مشهور پینوکیو دارد.
 

Lord Kevinz

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیگران
Others

دیگران (به انگلیسی: The Others) فیلمی محصول سال ۲۰۰۱، به کارگردانی آلخاندرو آمنابار، و با بازی نیکول کیدمن است. این فیلم ۸ جایزه گویا که شامل بهترین فیلم و بهترین کارگردانی می‌شود، برده است. این فیلم اولین فیلم انگلیسی زبانی است که جایزه بهترین فیلم گویا را برنده شده است؛ بدون آنکه حتی یک کلمه اسپانیایی در آن صحبت شده باشد.

خلاصه فیلم
صحنه فیلم، روزهای پایانی جنگ جهانی دوم است. گریس استورات (نیکول کیدمن) یک مادر کاتولیک است که به همراه دو فرزند کوچکش در یک خانه پرت زندگی می‌کند. بچه ها، آن (آلاکینا مان) و نیکولاس (جیمز بنتلی) یک نوع بیماری نادر حساسیت به نور دارند. بنابراین زندگی آن‌ها با یکسری قوانین عجیب و پیچیده که برای محافظت آن‌ها از اشعه آفتاب در نظر گرفته شده، عجین شده است.
همزمان با ورود سه خدمتکار جدید به خانه (خانم برتا میلز(فیونلا فلاناگان)،یک باغبان به نام آقای ادموند توتل(اریک سایک) و یک دختر لال جوان به نام لیدیا(الین کسیدی) )یکسری حوادث عجیب رخ می‌دهد و گریس کم کم می‌ترسد که آن‌ها تنها نیستند. آن، نقاشی ای از ۴ نفر- یک مرد، یک زن، یک پسربچه به نام ویکتور و یک پیرزن ترسناک- می‌کشد که می‌گوید آن‌ها را در خانه دیده است. صدای یک پیانو از داخل یک اتاق قفل شده شنیده می‌شود؛ درحالیکه هیچ کس داخل آن نیست. هربارکه گریس به اتاق وارد یا از آن خارح می‌شود، در بسته می‌شود. هنگامی که سعی می‌کند دلیل آن را بفهمد، در محکم به او می‌خورد و او را به کف زمین می‌اندازد. گریس سعی می‌کند با یک تفنگ به مبارزه با مزاحمان برود، اما نمی‌تواند آن‌ها را پیدا کند. او دخترش را برای حرف‌های مزخرفش درباره ارواح سرزنش می‌کند تا اینکه خود هم با آن‌ها مواجه می‌شود. او متقاعد می‌شود که چیزی شوم در خانه وجود دارد. از این رو در یک هوای مه آلود برای رفتن پیش کشیش و درخواست برای دعا از خانه بیرون می‌رود. در این ضمن، خدمتکاران که توسط خانم میلز رهبری می‌شوند، کارهایی انجام می‌دهند. باغبان سه سنگ قبر را زیر برگهای پاییزی دفن می‌کند و خانم میلز به حرف‌های آن که برعلیه مادرش سخن می‌گوید، گوش می‌دهد.
در جنگل، گریس در مه غلیط راه را گم می‌کند. اما به طور معجزه آسایی همسرش چارلز(کریستوفر اکلستن) را که فکر می‌کرد در جنگ کشته شده می‌یابد و او را به خانه می‌برد. چارلز در طول یک روز حضورش در خانه بسیار سرد و غیرصمیمی است و خانم میلز به آقای توتل می‌گوید:"من فکر نمیکنم او بداند که کجاست". گریس بعداً پیرزنی را که در نقاشی آن دیده بود در لباس دخترش می‌بیند و می‌گوید"تو دختر من نیستی!". و به او حمله می‌کند. اما متوجه می‌شود که او درواقع به دخترش حمله کرده است. آن، بعد از این اتفاق نمیخواهد کنار مادرش باشد، درحالیکه گریس سوگند می‌خورد که او پیرزنی رادیده است. خانم میلز به آن می‌گوید که او هم افرادی را دیده است؛ اما آنها نمی‌توانند به مادرش بگویند. چون گریس چیزی را که برای آن اماده نیست نخواهد پذیرفت. چارلز وقتی که آن درباره رفتار مادرش با او صحبت می‌کند متحیر و گیج میشود. چارلز میگوید که باید خانه را ترک کند تا به جبهه برود و دوباره ناپدید میشود. بعد از انکه چارلز خانه را ترک می‌کند، آن بازهم چیزهایی را می‌بیند مثلا خانواده ویکتور و پیرزن. خانم میلز به گریس می‌گوید که " برخی اوقات جهان مردگان با جهان زنده‌ها درهم می‌آمیزد". دو زن همچنین کتابی از مرده‌ها را می‌یابند که چهره‌هایی مرده را نشان می‌دهد که درقرن نوزدهم گرفته شده است. یک روز صبح، گریس جیغ بچه‌ها را می‌شنود: همه پرده‌های خانه ناپدید شده اند. وقتی که خدمتکاران قبول نمی‌کنند که به دنبال پرده‌ها بگردند، گری متوجه می‌شود که آنها هم در این ماجرا درگیرند. بچه‌ها را ازنور پنهان ساخته و خدمتکاران را اخراج می‌کند. آن شب، آن و نیکولاس برای یافتن پدرشان دزدکی از خانه بیرون می روند و اتفاقا به قبرهای پنهان شده برخورد میکنند. آن‌ها متوجه می‌شوند که آن سنگ قبرها متعلق به خدمتکاران هستند. در همان زمان، گریس به سمت اقامتگاه خدمتکاران رفته و عکسی از کتاب مرده‌ها پیدا می‌کند و وقتی که متوجه می‌شود آنها متعلق به همان سه خدمتکار هستند وحشتزده میشود. خدمتکاران ظاهر می‌شوند و برای گرفتن بچه‌ها به دنبالشان میروند که همین موضوع باعث برگشتن بچه‌ها به خانه می‌شود. درحالیکه گریس با تفنگ، سعی می‌کند خدمتکاران را به عقب براند. بچه‌ها به طبقه بالا می روند و در آنجا پنهان می‌شوند. اما توسط پیرزن عجیب پیدا می‌شوند. در طبقه پایین خدمتکاران با گریس صحبت میکنند و به او میگویند که آنها باید یاد بگیرند که باهم زندگی کنند. گریس کم کم متوجه می‌شود که منظور آنها چیست. در طبقه بالا، آن و نیکولاس متوجه میشوند که پیرزن به احضار ارواح نزد پدر و مادر ویکتور میپردازد. همینجاست که آنها متوجه حقیقت تلخی می‌شوند: پیرزن، آن شخصی نیست که روح است! روح ها، آن، نیکولاس و مادرشان هستند. گریس کنترلش را ازدست میدهد و به حاضران حمله میکند. درصحنه بعدگریس به همراه فرزندانش در آغوشش نشسته است.
حقیقت درنهایت برای گریس و بینندگان آشکار می‌شود. او آنچه را قبل از آمدن خدمتکاران اتفاق افتاده به خاطرمی آورد. او دراثر از دست دادن شوهرش دیوانه می‌شود و دو فرزندش را با بالش خفه می‌کند و بعد از آگاه شدن از کاری که کرده به خودش شلیک کرده و خود را نیز می‌کشد. وقتی که متوجه می‌شود، فکر مکینی کند که خداوند به خانواده او معجزه‌ای عطا کرده است. گریس و فرزندانش می فهمند که چارلز هم مرده است، اما از این حقیقت خبری ندارد. خانم میلز ظاهر می‌شود و به گریس خبر میدهد که آنها یاد خواهند گرفت که به انسانهای زنده‌ای که در خانه ساکن اند توجهی نکنند. بیرون خانه، خانواده ویکتور که از خانه شبح زده ناراضی اند، از آنجا میروند. از پنجره گریس و بچه‌هایش آنها را نگاه می‌کنند. با وجود نفرت پیشین گریس از خانه، بیان می‌کند که " هیچ کس نمی تواند ما را مجبور به ترک این خانه کند" و با فرزندانش ناپدید می‌شوند.

فروش گیشه‌ای
دیگران در آگوست ۲۰۰۱ در ۱۶۷۸ سالن نمایش در آمریکا و کانادا اکران شد و ۱۴ میلیون دلار در هفته نخست به دست آورد و چهارمین فروش گیشه‌ای را دارا شد. برای ۳ هفته دیگر نیز در رده چهارم باقی ماند و در سالن‌های نمایش دیگری نیز نمایش داده شد. در سپتامبر، دومین فیلم گیشه شد و ۵ میلیون دلار به دست آورد. این فیلم که ۱۷ میلیون برای تولید آن هزینه شده بود، ۹۶٫۵ میلیون دلار در آمریکا و کانادا و ۱۱۳٫۴ میلیون در کشورهای دیگر و در مجموع در سطح جهان ۲۰۹٫۹ میلیون دلار فروش داشته است."
 

Lord Kevinz

عضو جدید
کاربر ممتاز
district 9
منطقه ۹


منطقه ۹ (به انگلیسی: District ۹) نام یک فیلم علمی-تخیلی محصول کشور آفریقای جنوبی در سال ۲۰۰۹ است. کارگردان این فیلم که در ۱۴ اوت ۲۰۰۹ اکران شده. نیل بلوم‌کامپ و نویسنده داستان آن بلوم‌کامپ و تری تچل هستند. تهیه‌کننده فیلم، «پیتر جکسون» تهیه کننده شناخته‌شده‌ای است که در کارنامهٔ خود آثاری چون سه‌گانهٔ «ارباب حلقه‌ها» و «کینگ کونگ» را داراست. فیلم پس از اکران، در مقایسه با هزینهٔ ساخت خود به فروش بالایی دست یافت. فیلم در همان سال نامزد چند جایزه اسکار شد.

خلاصه داستان
موجودهای فضایی بیش از بیست سال است که با سفینه‌ای بزرگ به زمین آمده‌اند و آن را بر فراز حومه شهر ژوهانسبورگ پایتخت آفریقای جنوبی به حالت ایستاده در هوا نگه داشته‌اند. در سال اول ورودشان مردم زمین منتظر حمله فضاییان یا پیشرفت بزرگی در فناوری به خاطر تماس با آن‌ها هستند. اما هیچ‌یک از این دو اتفاق نیفتاد و فضاپیمای آنها همچنان تا ماه‌ها در آسمان بی‌حرکت می‌ماند تا اینکه پس از ماه‌ها جامعه جهانی تصمیم به گشودن درهای فضاپیما می‌کند. آن‌ها فضای درون فضاپیما را مملو از موجودات فضایی می‌یابند که دچار فقر و مریضی هستند. هیچکس توضیحی برای اینکه به چه دلیل دچار چنین سرنوشتی شده‌اند نمی‌یابد.
زیر فشارهای جامعه جهانی، دولت آفریقای جنوبی برنامه‌ای برای اسکان این موجودات فضایی در نظر می‌گیرد. آنها در حومهٔ شهر در جایی به نام «منطقه ۹» اسکان داده می‌شوند و امور مربوط آنها به سازمانی خصوصی به نام سازمان «چندملیتی متحد» (MNU) سپرده می‌شود. منطقهٔ ۹ به راستی به یک زاغه نشین تمام عیار برای بیگانگان تبدیل می‌شود.
مردم این آدم‌های فضایی را به خاطر شکل ظاهری‌شان «میگو» می‌نامند که البته به نوعی جیرجیرک ساکن آفریقای جنوبی اشاره دارد که در آن کشور «میگوی پارک‌تاون[۱]» نامیده می‌شود
در طول فیلم پرده از اسرار دیگری برداشته می‌شود، از جمله اینکه سازمان MNU که در ابتدا به دلیل به انحصار در آوردن تکنولوژی به کار رفته در جنگ‌افزارهای بیگانه‌ها مسئولیت ساماندهی آنها را بر عهده گرفته بود، به صورت مخفیانه دست به تحقیقات وحشیانه و غیرمجاز بر روی بیگانه‌ها می‌زند. هدف از این کار دست یافتن به تکنولوژی جنگ‌افزارهای بیگانگان است که تکنولوژی و قدرت تخریب بسیار بالایی دارند، جنگ‌افزارهایی که به دلیل برخورداری از ضامن امنیتی بیولوژیکی فقط در دست بیگانگان شروع به کار می‌کند.
یکی از کارکنان سازمان «چندملیتی متحد» به نام «ویکوس فان در مِروه» (شارلتو کاپلی) در عملیات تخلیه منطقه ۹ برای اسکان آنها در جای دیگر، به نوعی مادهٔ سیاه رنگ آلوده می‌شود و بدنش به آهستگی و تدریجاً با تغییر ماهیت روبه‌رو می‌شود. او زمانی به خود می‌آید که یکی از دست‌های او تا نزدیک آرنج شبیه به دست بیگانگان فضایی شده است. برای همین به سرعت تبدیل به گزینهٔ خوبی برای آزمایش‌های سازمان متبوع خود می‌شود. او اما پس از فرار از آزمایشگاه سازمان، به منطقهٔ ۹ پناه می‌برد و بر حسب تصادف همان مکانی بر می‌خورد که کپسول حاوی مادهٔ سیاه رنگ را در آن یافته بود و مصادره کرده بود. افزون بر این او در می‌یابد که آن کپسول ازآن یکی از بیگانگان به نام «کریستوفِر جوهانسِن» است که توانایی هدایت سفینهٔ مادر را داراست. کریستوفر در طول این بیست سال در حال جمع آوری قطره به قطرهٔ ماده سیاه از باقیمانده‌های تجهیزات بیگانگان بوده‌است که از بدشانسی او «فان در مروه» از راه می‌رسد و زحمت او را به دلیل مصادرهٔ کپسول حاوی ماده سیاه به باد می‌دهد.
از آنجا که «فان در مِروه» در می‌یابد کریستوفر می‌تواند به وسیلهٔ مادهٔ سیاه و تجهیزات پزشکی موجود در سفینهٔ مادر، او را به شکل ابتدایی برگرداند، به او کمک می‌کند تا به ساختمان سازمان MNU نفوذ کنند و کپسول حاوی ماده سیاه را بیابند. آنها سرانجام کپسول را بدست می‌آورند، ولی در حین تعقیب و گریز و درگیری با سربازان سازمان، «فان در مِروه» از رفتن به سفینه باز می‌ماند. در لحظه‌های آخر، کریستوفر به او قول می‌دهد در کوتاه‌ترین زمان ممکن (سه سال زمینی) بازگردد تا هم همگونه‌های خود را از آنجا ببرد و هم او را به شکل ابتدایی خود بازگرداند.
پردهٔ آخر فیلم فان در مروه را نشان می‌دهد که هم‌اینک به طور کامل به شکل بیگانه‌ها درآمده و از شناسایی انسان‌ها در امان است. او روزهای خود را در منطقه ۱۰ _که جایگزینی به نسبت بهتر برای منطقه ۹ است_ می‌گذراند و در انتظار بازگشت کریستوفر است و گاهی با فلزپاره‌های زباله‌ها، هدیه‌ای به شکل گل درست می‌کند و پنهانی جلوی خانه همسرش قرار می‌دهد. دریافت این گل‌ها باعث تعجب و در فکر فرورفتن او می‌شود و امید زنده بودن همسرش را زنده نگاه می‌دارد.

بازیگران
  • شارلتو کاپلی............ویکوس فان در مروه
  • جیسون کوپ.............گری برادنم
  • ویلیام آلن یانگ.......دیک میشلز
  • روبرت هوپ.............راس
  • کنت نوسی.............توماس
  • ونسا هاوود............تانیا ون
 
بالا