هنري كه در آن زندگي مي كنيم

DDDIQ

مدیر ارشد
بحثي درباره معماري به عنوان یك هنر عملكردي
هنري كه در آن زندگي مي كنيم


بحث هنر بودن معماري و نحوه ارتباط آن با فن ساختمان سازي و مهندسي سازه هاي مختلف در دوران اخير همواره مطرح بوده است.
كافي است به اين موضوع توجه كنيم كه معماري در تمام دنيا، هم در دانشگاههاي فني و هم در دانشگاهها و مراكز خاص هنري آموزش داده مي شود.
جوابگويي به مسأله فوق مستلزم بررسي نحوه ساخته شدن يك اثر معمارانه و روند به ظهور رسيدن معماري است تا بتوان از مقايسه آن با مكانيسمهاي خاص هنري به تبيين جايگاه معماري پرداخت.
چخوف در تعريف هنر مي گويد: اگر طولاني ترين، بزرگترين و سريع ترين حركت ها را در يك فضاي خيلي خيلي كوچك داشته باشيم، هنر بوجود مي آِيد.
فرضاً ممكن است يك مقاله با هزار كلمه در پي برقراري يك ارتباط معنايي باشد ولي يك شعر چند خطي كيفيت فكري و ارتباط عظيم تري را ايجاد كند.
فرق بين يك مقاله و يك شعر در آن است كه اولي براي بيان منظور و ايجاد ارتباط از منطق علت و معلولي استفاده مي كند و دومي از منطق خاص هنري خود. منطق علت و معلولي كه حوزه عمل آن بخش خودآگاه ذهن مي باشد، سيستمي از انديشه است كه ما به طور روزمره براي بيان مقاصد خود از آن استفاده مي كنيم.
اين سيستم ايجاد ارتباط و بيان مفاهيم كه ما به آن عادت كرده ايم در فضاي نحوي زبان قراردادي يعني در لايه اول زبان اتفاق مي افتد.
ولي همين دستگاه زباني و مجموعه كلمات را مي توان طور ديگري هم استفاده كرد كه موضوع آفرينش هنري قرار گيرد و مفاهيم و حسهاي بسيار عميق تري را انتقال دهد كه استفاده معمولي از زبان نسبت به آن عاجز است.
اگر يك مقاله معمولي در مدت زماني مشخص، فرضاً با ۱۰ واحد ذهني خواننده ارتباط برقرار كرده و آنها را فعال مي سازد، يك شعر ممكن است با منطق ديگري در زماني كوتاه ۱۰۰ واحد ذهني را اشغال و به حركت درآورد و بدين ترتيب است كه انتقال حس ميسر مي شود.
مقاله كه از زبان معمولي استفاده مي كند داراي يك محتواي ظاهري است و هدفي را نيز فراتر از همان محتواي ظاهري جست وجو نمي كند.
ولي هنر در پس لايه هاي مختلف خود در پي نوعي ارتقاي انسانيت است كه از طريق پالايش روحي استفاده كنندگان از آن هنر صورت مي گيرد.
مهمترين ابزار هنر براي برقراري اين ارتباط حسي گسترده فرم است.
در چنين شرايطي فرم هنري فضاي مستقلي را بوجود مي آورد كه هنر در آن فضاي مستقل اتفاق مي افتد.
ذكر يك مثال ساده در اين مورد مي تواند مفيد باشد. فرضاً به غزل معروف حافظ با مطلع «الا يا ايها الساقي ادركأساً وناولها...» توجه مي كنيم.
اگر از كسي بخواهيم كه معناي لغوي و محتواي ظاهري اين شعر را به نثر بنويسد با يك متن معمولي مواجه خواهيم بود كه نه كشش خاصي به وجود مي آورد و نه داراي حس هنري است و نه حتي شايد تفكر برانگيز. پس آنچه باعث مي شود اين شعر تا اين حد جذاب باشد معناي ظاهري آن نيست بلكه اهميت كار حافظ بوجود آوردن فرمي است كه از طريق يك «اجراي زباني» بديع ساخته مي شود.
يعني قرار دادن كلمات به عنوان «ابزار هنري» در يك رابطه جديد و خاص با يكديگر كه از بطن آن فرم در يك فضاي مستقل و تعريف شده متولد مي شود. فرم ارتباط مستقيمي با تناسبات، كمپوزيسيون و هارموني دارد. زيرا بدون وجود هر يك از اين كيفيت ها، فرم نمي تواند به يك كل مستقل و منسجم تبديل شود. هر فرم هنري بايد سازنده يك فضاي مستقل و متحد باشد كه منطق هنري خاص همان فرم بر آن حاكم است در غير اين صورت ما با اثري مواجه هستيم كه اصطلاحاً فاقد شكل است.
هر هنري ابزار بياني خاص خود را داراست. اين ابزار در ادبيات كلمه، در موسيقي اصوات و نتهاي مختلف و در نقاشي، خطوط و سطوح و رنگهاست. معماري نيز داراي ابزار بياني خاص خود است، اين ابزار بياني «فضاست». بنيادي ترين موضوعاتي كه در معماري با آن مواجه هستيم، يكي فضاست و ديگري وسايل تعريف فضا.
خطوط، سطوح، رنگها، نقطه ها و احجام همگي وسايل تعريف فضا هستند. يك فضا را تنها در حالي مي توان معمارانه ناميد كه داراي فرم باشد؛ به معناي اخص هنري آن.فضا و وسايل تعريف فضا الفباي زباني معماري را تشكيل مي دهند.
آنچه اهميت دارد، اين است كه يك اجراي هنري با استفاده از اين الفباي زباني شكل گيرد. پس در اينجا هم مانند هر هنر ديگري نحوه اجراي زبان هنري و نحوه انتقال مفهوم و حس با ابزار هنري مطرح است. يكي از جدي ترين كيفيت هايي كه در ايجادشدن فرم در معماري دخيل است، مسأله تناسبات مي باشد. تنها در چارچوب يك تناسب كلي است كه ريتمهاي مختلف مي تواند ايجاد هارموني كند. به اين ترتيب مهمترين دغدغه معماران از ابتدا تاكنون ايجاد و تعريف فضاي داراي فرم بوده است كه براي ايجاد اين فضا از وسايل مادي تعريف فضا استفاده مي شود.
فرضاً ديوار، ستون، سقف يا تنها يك فرورفتگي يا برجستگي در كف، وسايل تعريف فضا هستند.
اگر به تاريخ معماري و حركت كلي آن توجه كنيم متوجه مي شويم در طول زمان مرتباً به حجم فضا افزوده و از هرم وسايل تعريف فضا كاسته مي شود. يعني رسيدن به حداكثر فضا با حداقل ماده، يا تعريف بيشترين و پيچيده ترين فضا با حداقل ماده.
در اينجا به نظر مي رسد ما با يك كنكاش دائمي با فرم مواجه هستيم.
يك شعر خوب، لايه هاي سطحي زبان را كنار مي زند و ناخودآگاه زبان را به حركت در مي آورد.
فرم در معماري هم مي تواند داراي يك ناخودآگاه باشد. يعني در اينجا، ناخودآگاه فرم مطرح است نه ناخودآگاه معمار. به اين ترتيب كه ناخودآگاه فرم در پشت سر معمار قرار مي گيرد تا به دست او به خود عينيت دهد.
موضوع از جنبه ديگر هم قابل بررسي است و آن مقايسه يك ساخت هنري به طور اعم و ساختار يك اثر معماري مي باشد.
هر اثر هنري داراي يك ساختار مركب و چند لايه است. روي هم قرارگيري و ارتباط اين لايه هاي مختلف و اجزاي مختلف آن يك كل منسجم را بوجود مي آورد كه در آن فضا، فرم امكان ظهور مي يابد.
از اين ديدگاه يك ساختمان معمارانه ذاتاً داراي يك ساخت هنري است. به طور ساده نظامهاي مختلفي در ساخته شدن يك ساختمان دخيل اند. يكي از اين نظامات سيستم سازه ساختمان است.
نظام ديگر، نحوه ارتباطات و سير كولاسيون فضاهاي مختلف است و اجزاي ساختماني ديگر هم كه هر يك پاسخگوي يك نياز خاص عملكردي و فضايي هستند نيز بخش ديگري از اين نظامات را تشكيل مي دهند.
گاهي يك عنصر مي تواند چندين نقش مختلف را ايفا كند؛ يعني همزمان در زير گروه چندين نظام مختلف قرار گيرد. در اينجا يكي از جدي ترين مباحث هنري يعني مسأله پيچيدگي و ابهام مطرح مي شود.
وجود ابهام بياني حساب شده به جذابيت اثر مي افزايد. اين موضوع در معماري امكان ظهور زيادي دارد. چند عملكردي بودن و ابهامهاي فضايي مثالهاي خوبي در اين زمينه هستند.
از اين ديدگاه فن ساختمان به عنوان يك علم در حقيقت نحوه اجراي زبان معماري است و مانند هر ابزار بياني هنري ديگري داراي اهميت خاص خود است.
پس معماري در نهايت يك هنر عملكردي است. هنري كه ما در آن زندگي مي كنيم و همانطور كه ما به آن شكل مي دهيم، معماري هم در شكل گيري ما سهيم است.


بابک شکوفی-همشهری ،شماره 3408 ،سال 1383
 
بالا