همگام با ماه عسل90

drippy*

عضو جدید

قسمت دوم ( معصومه عطایی / آمنه بهرامی )
دومین قسمت از ماه عسل 90 ، پس خواندن دعای فرج توسط احسان علیخانی و پخش تیتراژ برنامه آغاز شد.
آقای علیخانی در ابتدای برنامه گفتند که : برنامه امروز ، برنامه تلخی خواهد بود . بعضی ها ما رو متهم می کنند به اینکه چرا کام ما رو سر سفره افطار تلخ می کنید . اما این حقیقتی هست که وجود داره .ما به دنبال برشی از زندگی های مختلف هستیم که خیلی اوقات به سادگی از کنارشون عبور می کنیم . به جهت اینکه یه سری سوال های بزرگ در ذهنمون به وجود بیاد . اما قرار نیست جواب این سوالات رو من یا هر کسی دیگه ای در این برنامه بده ، شما خیلی بهتر می تونید پاسخش رو بدید . بعضی سوالاتی که ممکنه بهمون بر بخوره ، که چرا چنین اتفاق هایی می افته توی کشوری که ما ادعاهای بزرگی براش داریم ، از گذشتش تا الان . چرا یه همچین اتفاق هایی باید بیفته که بعضی اوقات راجبش خیلی سخت بتونیم صحبت کنیم .


همچنین آقای علیخانی در ابتدای برنامه ، در مورد تیتراژ اول برنامه گفتند که : فقط حرفمون توی تیتراژمون اینه که ماه عسل یک صندلی داره ، که میتونه کرسی باشه برای نشستن همه ی مردم ایران .برنامه درباره ی فاجعه اسید پاشی بود و دو مهمان در برنامه حضور پیدا کردند . خانم معصومه عطایی و آمنه بهرامی . ابتدا خانم عطایی وارد استدیو شدند . داستان زندگی ایشون از این قرار بود :خانم عطایی 28 سالشون بود و اهل توابع اصفهان بودند. دیپلم گرافیک داشتند و قبل از این اتفاق ، نقاشی می کشیدند . سال 81 با همسرشون ازدواج کرده بودند و سال 85 هم پسرشون به نام آرین به دنیا اومد. به خاطر اختلافاتی که با همسرشون داشتند ، از همسرشون طلاق می گیرند . آرین پیش خانم معصومی زندگی می کنه . شب 23 ماه مبارک رمضان سال 89 ، طبق معمول هر جمعه ها که پدر بزرگ آرین به دنبالش می اومده تا اونو به پارک ببره ، اون جمعه هم میاد دنبالش .
به دلیل وابستگی زیاد آرین به مادرش ، خانم معصوصی هم با اون ها به پارک میره . تا ساعت 11 شب بیرون بودند و شام رو با هم بیرون می خورند . وقتی به خونه برمی گردند ، آرین خوابش برده بوده ، خانم عطایی آرین رو میزاره داخل خونه و بعد میاد جلوی در، تا کادویی رو که پدر بزرگ آرین ، برای آرین خریده بوده رو بگیره . ایشون به خانم عطایی میگن که چشمات رو ببند ، می خوام سوپرایزت کنم.
خانم عطایی چشم هاشون رو که می بندن ، احساس سوزش روی صورتشون می کنن و بعد متوجه میشن که پدر شوهر سابقشون ، روی صورتشون اسید پاشیدن .خانم عطایی دوتا چشم هاشون رو از دست داده بودن و صورت و دست هاشون هم سوخته بود . ایشون گفتند که نمی دونم چرا همچین کاری رو با من کردند . از اون ماجرا به بعد ، باهاشون رو در رو نشدم و باهاشون صحبت نکردم و دلیل این کارشون رو نمی دونم .
از طریق قانون شکایت کردم و منتظرم که روز دادگاه ، حرفاشون رو بشنوم ، که دلیل اینکه این کارو با من کردند ، چی بوده . همچنین پسر خانم عطایی ، آرین 5 ساله هم به استدیو ماه عسل اومد . در آخر صحبت هاشون خانم عطایی از خانوادشون که حامیشون بودن و همه ی خیرینی که برای هزینه های درمانشون بهشون کمک کردن ، تشکر کردند .
مهمان دوم برنامه ، سرکار خانم آمنه بهرامی بودند ، که ایشون هم قربانی اسید پاشی شده بودند .
داستان زندگی ایشون از این قرار بود که :
خانم بهرامی دانشجو رشته الکترونیک بودند . سال 83 ، یکی از هم دانشگاهی هاشون ، آقای مجید موحدی ، بدون اینکه هیچ شناختی از ایشون داشته باشه ، عاشق خانم بهرامی میشه و ازشون خاستگاری می کنه . خانم بهرامی هم ، چون آقای موحدی رو اصلا نمی شناختن ، هر بار جواب منفی به ایشون میدادند . که اقای موحدی ، خانم بهرامی رو تهدید می کنند که اگر با من ازدواج نکنی ، می کشمت . یا ازدواج با من ، یا بدبختی تا آخره عمر . که بالاخره شب 19 ماه مبارک رمضان ، درحالی که خانم بهرامی داشتن از سرکارشون برمی گشتن و می خواستند به مراسم احیا شب قدر برن ، آقای موحدی اسید رو روی صورت ایشون می پاشن . خانم بهرامی هم بینایشون رو کاملا از دست داده بودن و صورت و دست هاشون هم سوخته بود .
خانم بهرامی طبق روال قانونی ، از آقای موحدی شکایت می کنند و حکم قصاص ایشون رو هم می گیرند . اما روزی که زمان اجرای حکم قصاص آقای موحدی میرسه و خانم بهرامی آماده میشن برای اجرای حکم و برادر خانم بهرامی آماده میشن که اسید رو روی چشم های آقای موحدی بریزن ، خانم بهرامی از اجرای حکم قصاص پشیمون میشن و نمیزارن که حکم قصاص احرا بشه. اما 200 میلیون دیه خودشون رو طلب کردند و آقای موحدی هم تا آخر عمر باید توی زندان باشه و کار کنه ، که دیه ایشون رو بده . خانم بهرامی گفتند که : اینکه قدرت توی دستت باشه و ببخشی خیلی لذت داره .همچنین خانم بهرامی گفتند که رسانه های خارجی خیلی از ایشون خواسته بودند که علیه ایران مصاحبه کنه ولی ایشون به خاطر اینکه عاشق ایران و وطنشون بودن ، این کارو انجام ندادن.
خانم بهرامی یه روزی متوجه میشن که روی گونشون چیزی هست . وقتی با دستمال اون رو بر می دارن و وقتی دست می کشن روی چشمشون ، متوجه میشن که جای چشمشون گوده و چشمشون تخلیه شده . همچنین خانم بهرامی در قسمتی از صحبت هاشون در حالی که خیلی با انرژی صحبت می کردن و لبخند بر روی لبشون داشتند ، گفتند که : در تمامی مراحل زندگی ، دنیا پر از سختی و رنجه . این سختی ها و رنج ها میان تا ما رو با ارزش کنن . ما باید یاد بگیریم که چطور از این سختی ها و مشقت ها رد بشیم . خنده من داره به مردم همین رو میگه ، اینکه در تمامی مراحل زندگی به دنیا بخندیم ، دنیا ارزش غصه خوردن رو نداره. آقای علیخانی گفتند که : یه آرتیست کوچولو توی یک کشور 2 در 2 در آسیای شرقی مصاحبه ای کرده بود راجب ایران . ازش پرسیده بودن که ، ایران رو میشناسی ؟ گفته بود ، آره . ایران همون کشوری هست که توی صورت زن هاش اسید می پاشن .
یکی از دلایلی که ما تصمیمی گرفتیم یه همچین برنامه ای داشته باشیم ، اینه که به خاکمون ، به وطنمون که همش بهش می بالیم ، یه اتفاق این شکلی ، هممون رو زیر سوال می بره . کاری به آمار و ارقام نداریم ، یک موردش هم برای خاک ما زیاده . همچنین آقای علیخانی در انتهای برنامه گفتند که : این کار از خود خواهی نشات میگیره . شمایی که این کارو انجام میدی ، نمی تونی بگی که من چون عاشق ، معشوقم بودم این کارو کردم . تو عاشق نیستی ، چون اگه عاشق بودی ، میگذاشتی معشوقت اونجوری زندگی کنه که خوشبخت بشه .
در ادامه صحبت هاشون آقای علیخانی گفتند که : یکی از دلایل این کار ، میتونه به خاطر تربیت غلط خانواده ها باشه . وقتی هرچی بچه هامون میگن ، براشون انجام میدیم و اون ها نه نمیشنوند و بلد نیستن که نه بشنوند ، وقتی بزرگ میشن و وارد اجتماع میشن و کسی بهشون نه میگه ، قاطی می کنند و یه همچین کار هایی ازشون سر میزنه. خواهش میکنم به بچه هاتون نه شنیدن رو یاد بدین . آقای علیخانی شماره sms برنامه و سایت رو هم دوباره اعلام کردند تا خیرینی که می خوان برای هزینه درمان این افراد کمک کنند .وبعد با خداحافظی احسان علیخانی و پخش تیتراژ آخر برنامه با صدای مهدی یراحی ، برنامه به پایان رسید.
 

محمد 90

اخراجی موقت
سلام

خوشحالم که احسان علیخانی عزیز مجری توانمند ایران زمین بعد
دو سال تقریبا دوباره برگشته

دلمون براش حسابی تنگ شده بودا :gol:
.
.
.



در مورد خانم آمنه بهرامی :
بایستی به این بانو افتخار کرد ............
قطعا هر کسی نمیتونس از این حکم بگذره

با توجه به
حلول ماه مبارک رمضان و موج عجیب اسلام هراسی که در جهان دشمنان اسلام و ایران ایجاد کردن

این اقدام به خاطر کشور و دین اسلام بود


این اقدام نشون داد که حرفهایی که در مورد
جنگ طلبی و کینه توزی اسلام عزیز در جهان راه انداختن باد هواست
و حقیقت اسلام در این افراد نمایان است

ایشون بخشش بی نظیری رو انجام دادن و قطعا ثواب بی نظیری خواهند برد
مخصوصا با توجه به قرین این اتفاق با ماه مبارک رمضان ، ماه مهمانی خداوند


این اقدام باعث شد که بار دیگر
غرب در جلوی مردمون خودش رسوا بشه
شک نکنید اگر این قصاص رخ میداد آنها بلندگو علم میکردن و از اسلام به عنوان دین کینه جویان و از مردم ایران به اسم مردمانی سنگدل نام میبردن که این اقدام تمامی نقشه های شوم آنها را فرو ریخت .
( آنها یک روز قبل از روز قصاص این خبر رو تیتر یک حتی یاهو کرده بودن و کاملا معلوم بود که منتظر اجرای حکم قصاص بودن تا بار دیگر مردمان ایران و مسلمان را جوری که گفتم به جهان معرفی کنند !!!!!!!)حال اگر بار دیگری خدایی نکرده اتفاق مشابهی بیفتد ..........اگر قصاصی هم در این باره رخ دهد

ما آمنه ای را داریم که نماد ایثار و گذشت ایرانی مسلمان است

:gol::gol::gol:



 
آخرین ویرایش:

drippy*

عضو جدید
ماه عسل 90 قسمت سوم..

ماه عسل 90 قسمت سوم..

به نام خدا..سلام..با ماه عسل شیرینتون چیکار میکنید..ایا تا حالا به قلبتون سنجاقش کردین تا نشان زرینی باشه رو سینتون..تا سینتون رو سپر کنید و بگید من یه ماه عسلی تمام عیارم..بگید من از تبار ماه عسل هستم..اگه تا حالا این کار رو نکردی بجنب..لحظات در حال سپری هستند..خواب نمونی..به نظر من ماه عسل یه نیازه..درست مثل اکسیژن که یه نیازه..حداقل ماه عسل باید از 365 روز سال 30 روز باشه..ماه عسل سیلی خوبی تو گوشمون میزنه که بیدار شو..از خواب غفلت و دنیا بیدارشو..ماه عسل به نفسمون نهیب میزنه که آهای کجای کاری..الهی به امید تو..ماه عسل 90 قسمت سوم شروع شد..



حس می کنم تو رو ، تو هر شب خودم من عاشق همین ، احساس تو شدم​
حس جهانمو ، وارونه می کنه آرامشت منو ، دیوونه می کنه​
حس می کنم تو رو ، یه عمر تو خودم بازم به من بگو ، دیر عاشقت شدم​
کُشتی غرورمو ، دیوونگی کنم بازم منو بکُش ، تا زندگی کنم​
می میرم از جنون ، تا گریه می کنی با بغض هر شبت ، با من چه می کنی​
چشم های خیس تو ، رو بغض من ببند من گریه می کنم ، حالا برای من بخند​
من در کنار تو ، دریای خاطرم وا میکنی در و ، بی تو کجا برم​
حس می کنم تو رو ، تو هر شب خودم من عاشق همین ، احساس تو شدم​
حس جهانمو ، وارونه می کنه آرامشت منو ، دیوونه میکنه​
(( حس می کنم تو رو ))​
به نام خدا
قسمت سوم ( خانم کمالی )
سومین قسمت از ماه عسل 90 پس از خواندن دعای فرج توسط احسان علیخانی و پخش تیتراژ برنامه با صدای مهدی یغمایی آغاز شد .در ابتدا آیتمی از حال مهمون های شب قبل بعد از اتمام برنامه و زمانی که از استدیو ماه عسل بیرون رفنتد ، پخش شد . ونشون داده شد که آمنه بهرامی و معصومه عطایی ، چقدر با انرژی و چقدر خوشحال بودن زمانی که از برنامه رفتند . قسمت سوم ماه عسل 3 مهمان داشت و قصه از طرف سه نفر تعریف شد.آقای کمالی و خواهرشون و آقای کشتیبان .نقش اول قصه هم خانم کمالی بودن .
ابتدا آقای کمالی وارد استدیو برنامه شدند .ایشون اهل اراک بودن و گفتن که توی یک خونه دو طبقه ، با مادرشون زندگی می کنند . یک طبقه خودشون و خانوادشون و یک طبقه هم مادر و خواهراشون زندگی می کنند . خواهر آقای کمالی دانشجو فوق لیسانس بودن و توی ارومیه درس می خوندند . طبق معمول ، زمانی که خانم کمالی می خواستند به ارومیه برن ،19 دی، آقای کمالی خواهرشون رو به تهران می رسونن ، تا از اونجا با هواپیما به ارومیه برن. پرواز خانم کمالی ، به دلیل مشکلاتی ، با تاخیر مواجه میشه و بالاخره بعد از چند ساعت تاخیر ، هواپیما پرواز می کنه . طبق معمول همیشه که بعد از 1-2 ساعت که از پرواز میگذره ، خانم کمالی زنگ می زدند و به خانواده اطلاع می دادند که رسیدند ، این بار بر خلاف همیشه ، ایشون تماس نمی گیرند و خانواده هم هرچقدر زنگ می زندند ، گوشی خانم کمالی خاموش بوده . به همین دلیل از اینجا به بعد نگرانی های خانواده شروع میشه ، که البته آقای کمالی سعی می کردند که مادرشون از این موضوع چیزی متوجه نشن ، تا باعث نگرانیشون نشه .
در همین حین که خانواده نگران خانم کمالی بودند ، اخبار 20:30 اعلام می کنه که هواپیما تهران –ارومیه سقوط کرده و خانواده از طریق اخبار متوجه میشن که هواپیمایی که خانم کمالی توی اون بوده ، سقوط کرده .تا اینجای قصه رو آقای کمالی تعریف کردند ، و بعد خانم کمالی وارد استدیو ماه عسل شدند . ایشون از زمانی که وارد هواپیما شدند ، تا زمان سقوط رو تعریف کردند و گفتند که: روز پرواز هوا مساعد نبوده و تهران کم ، ولی مناطق اطراف ارومیه خیلی برف میومده . اون شب چندین بار با اتوبوس به کنار همواپیما رفتند ، اما باز به سالن برمی گشتند ، و هواپیما چندین ساعت تاخیر داشته .
زمانی که سوار هواپیما میشن ، 45 دقیقه که از پرواز میگذره و به نزدیکی ارومیه میرسن ، مهمان دار هواپیما ، اعلام می کنه که به دلیل مشکلات جوی ، اجازه فرود نداریم و می خوایم به تهران برگردیم . بعد از این حرف مهمان دار ، مسافر ها احساس می کنن که هواپیما به یک چیز سفت ، مثل توده ابر برخورد کرده . و بعد هواپیما شروع به لرزیدن می کنه و رفته رفته این لرزش ها بیشتر میشه . تا به جایی میرسه که لرزش های هواپیما ، خیلی وحشتناک میشه . مسافر ها خیلی ترسیده بودند و زمانی که ترس مهمان دار هارو هم دیدند، متوجه شدند که حادثه ای داره رخ میده . خانم کمالی هم که خیلی ترسیده بودند ، گفتند که اون لحظه فقط به این فکر می کردند که دیگه خانوادشون رو نمی بینند و توی دلشون فقط از خدا یه فرصت می خواستند برای ادامه زندگی و از خدا می خواستند که اتفاقی نیفته و برگردن به زندگی . چون می دونستند که تا چند دقیقه ی دیگه داره اتفاقی می افته و قراره که سقوط کنن و تا چند دقیقه ی دیگه شاید از دنیا برن ، فقط توی اون لحظه از خدا فرصت می خواستند برای ادامه زندگی .
ایشون گفتند که زمانی که هواپیما سقوط کرده بوده و زمانی که می بینند ، فردی وارد هواپیما شده ، می خواستند بلند بشن ، ولی نمی تونستند . اون فرد رو صدا می زنند و کارکنان هلال احمر ایشون رو از زیر اون تیکه های هواپیما و صندلی ها بیرون میکشند.آقای کمالی تعریف کردند که در همون زمانی که خانواده خیلی نگران بودند و متوجه شده بودن که هواپیما سقوط کرده ، شبکه خبر گزارشی رو از سقوط هواپیما نشون میده و خانمی که گزارشگر بودن ، در حالی که صحنه هایی رو از هواپیما نشون می دادند و جنازه ها یی که از هواپیما بیرون می آوردند ، اعلام می کنند که تا الان هیچ فرد زنده ای از هواپیما بیرون نیوده و کارکنان هلال احمر تا الان فرد زنده ای رو پیدا نکردند . که البته آقای کمالی باز هم سعی می کردند که مادرشون چیزی متوجه نشن و به ایشون می گفتند که این تصاویر و این گزاشات برای یه هواپیمایی در خارج از کشوره .
درحالی که خانواده خیلی نگران بودند و فکر می کردند که خانم کمالی فوت کردند ، فردی با آقای کمالی تماس میگیره.
تا اینجای قصه رو آقای کمالی و خانم کمالی تعریف کردند وبعد آقای کشتیبان وارد استدیو شدند . ایشون از کارمندان هلال احمر بودند . ایشون تعریف کردند که زمانی که خانم کمالی رو کارکنان هلال احمراز هواپیما بیرون آورده بودن مقداری هوشیاری داشتند و آقای کشتیبان مسئول این بودن که خانم کمالی رو به اورژانس برسونند . با یک آمبولانس ، آقای کشتیبان ، خانم کمالی رو به بیمارستان می رسونند و در طول راه، باید ایشون سعی می کردند که هوشیاری خانم کمالی رو نگه دارند و نزارن که ایشون بیهوش بشن . به همین خاطر سوالاتی رو از ایشون می پرسیدند درباره ی ساعت پرواز و اسمشون و ...آقای کمالی گفتند که یه لحظه به این فکر کردن که الان خانواده ای نگران ایشون هستند ، به همین دلیل سعی کردند از خانم کمالی شماره تلفنی رو بپرسند ، تا به خانوادشون اطلاع بدن که خانم کمالی زنده هستند . خانم کمالی هم درحالی که خیلی کم هوشیاری داشتند ، شماره تلفن برادرشون رو به آقای کشتیبان میدند .
ایشون هم با آقای کمالی تماس میگیرند و میگن که خواهرتون زنده هستند و خانواده خانم کمالی رو از نگرانی درمیارن.
همچنین خانم کمالی در انتهای صحبتشون گفتند که قبل از این اتفاق ، شاید خیلی قدر لحظه هام رو نمی دونستم و شاید یک سال می گذشت و من متوجه گذر زمان نمیشدم ، اما بعد از اون اتفاق و بعد از اینکه مرگ رو با چشم های خودم دیدم ، خیلی بیشتر قدر زندگی و قدر لحظه هام رو میدونم و سعی می کنم که خیلی بهتر لحظه به لحظه زندگیم استفاده کنم.همچنین خانم کمالی بر اثر اون اتفاق ، کمر و دست و پاهاشون شکسته شده بوده و الان هم با کمی مشکل راه می رفتند .آقای علیخانی هم در انتهای برنامه گفتند که ، تا جوونیم و فرصت داریم ، از زندگیمون استفاده کنیم و قدر لحظه هامون رو بدونیم .و بعد با خداحافظی احسان علیخانی و بخش تیتراژ پایانی برنامه با صدای مهدی یراحی ، سومین قسمت از ماه عسل 90 هم به پایان رسید .
برای بار سوم پرده ماه عسل 90 کنار رفت و به ترتیب تاثیر گذاری در قصه امروز ماه عسل ، مهمانها وارد سن ماه عسل 90 شدند .
مهمان اول : جناب آقای کمالی ( نقش : برادر مهمان اصلی برنامه ماه عسل امروز )
مهمان دوم : سرکار خانم کمالی ( نفش : نقش اصلی برنامه ماه عسل امروز )
مهمان آخر : جناب آقای کشتیبان ( نقش : کمک کننده به نقش اصلی برنامه ماه عسل امروز )

آموختم که :
آموختم قدر نفس کشیدنم را بدانم و از خدا بایت نفس کشیدنم تشکر کنم .آموختم تا قبل از اینکه با مرگ دست و پنجه نرم کنم ، از لحظه لحظه زندگیم لذت ببرم . جوری که با گذشت زمان افسوس نخورم .آموختم ترک عادت کنم و کمتر در گذشته سیر نکنم و یا به آینده خیلی فکر نکنم چون مثل برق و باد عمرمان در حاله گذشتن است .آموختم اگه کسی بدی بهم کرد ببخشمش و سعی کنم تا قبل از اینکه کسی بهم خوبی کنه ، خوبی کنم ، حتی اگه خوبی نبینم .آموختم در حال زندگی کنم تا بهتر از زندگیم لذت ببرم .آموختم میان هزاران دیروز و میلیونها فردا ، فقط یک امروز هست ... پس امروزت شاد..




 

drippy*

عضو جدید
ماه عسل 90 قسمت چهارم..

ماه عسل 90 قسمت چهارم..




حس می کنم تو رو ، تو هر شب خودم من عاشق همین ، احساس تو شدم
حس جهانمو ، وارونه می کنه آرامشت منو ، دیوونه می کنه
حس می کنم تو رو ، یه عمر تو خودم بازم به من بگو ، دیر عاشقت شدم
کُشتی غرورمو ، دیوونگی کنم بازم منو بکُش ، تا زندگی کنم
می میرم از جنون ، تا گریه می کنی با بغض هر شبت ، با من چه می کنی
چشم های خیس تو ، رو بغض من ببند من گریه می کنم ، حالا برای من بخند
من در کنار تو ، دریای خاطرم وا میکنی در و ، بی تو کجا برم
حس می کنم تو رو ، تو هر شب خودم من عاشق همین ، احساس تو شدم
حس جهانمو ، وارونه می کنه آرامشت منو ، دیوونه میکنه
(( حس می کنم تو رو ))
به نام خدا..قسمت چهارم..(آقا و خانم اکبری و آقا و خانم که والدین 5 قلوها بودند..)چهارمين برنامه ماه عسل 90طبق روال هميشه با دعاي فرج امام زمان و توسط احسان عليخاني ( تهيه كننده و مجري برنامه ) آغاز شد . سپس تيترا‍ژ برنامه با صداي مهدي يغمايي به روي آنتن رفت . بعد از تيتراژ در همان ابتداي برنامه احسان عليخاني بعد از سلام از همه ماه عسليها كه چشمانشان را به قاب تلويزيون دوخته اند تشكر كرد و به sms و پيام ها و پيشنهادها و معرفي ميهمانها اشاره ايي كرد و گفت همه اينها كه شما عزيزان در اين چند روز ابتدايي برنامه به ما داشتيد ، نشانه اينه كه شماها ما را داريد تماشا ميكنيد و از اين بابت سپاسگزاريم . در ادامه احسان عليخاني ماه عسليها و بينندگان را دعوت كرد تا ميان برنامه ايي كه از پشت صحنه برنامه ديروز آماده شده را ببينند . از تك تك ميهمانهاي ديروز نظرشان را در مورد برنامه ماه عسل پرسيدند . نكته جالب اين گزارش اين بود كه از آقاي كمالي پرسيدند شما از اين برنامه چي به يادگار ميبريد ؟ ايشان گفتند : صداقت . بعد از اين ميان برنامه ، به برنامه برگشتيم ، احسان عليخاني از كليه دوستاني كه در معرفي ميهمان در اين چند روز گذشته كمك كردند از جمله سركار خانم نوابي نژاد ياد كرد ..


به دعوت احسان عليخاني مستندي ( احسان عليخاني اشاره كرد ما اين قسمت را سايه ناميديم ) از مهمانهاي امشب پخش شد . كم كم نوبت برنامه امشب و ميهمانهاي امشب رسيد . پرده برنامه ماه عسل كنار رفت و احسان عليخاني با دو ميهمان امشب سلام و احوالپرسي كرد .احسان عليخاني از آنها خواست تا خودشان را معرفي كنند .... آقاي اكبري 43 ساله متولد روستايي اطراف كاشان همراه با همسرش ميهمانهاي امشب برنامه ماه عسل بودند . احسان عليخاني از آنها پرسيد با هم چه نسبتي دارند و چگونه با هم آشنا شدند ؟ آقاي اكبري جواب دادند : ايشان با خانمشان دختر دايي و پسر عمه هستند . متعاقباً گفتند خوب مسلما ما از بچگي به دليل نسبت خانوادگي همديگر را ميشناختيم و به دليل علاقه ايي كه ايشان به خانم اكبري داشتند چندين بار به مادرشان اصرار ميكنند تا واسطه اين امر خير بشوند تا اينكه يك روز كه دايي آقاي اكبري ( پدر خانم اكبري ) خانه آقاي اكبري اينها ميآيند ، مادر آقاي اكبري موضوع خواستگاري و ازدواج را مطرح ميكنند .خانم اکبری میگفتند وقتي پدرم اين موضوع را با من درميان گذاشتند موافق اين وصلت نبودم چون آقاي اكبري 2 سالي از خانم اكبري كوچكترند اما چون پدرم ايشان را تائيد كردند من هم قبول كردم . احسان عليخاني از آقاي اكبري پرسيدند چند سالت بود كه ازدواج كردي ؟ ايشان در جواب گفتند : 17 ساله بودم كه ازداج كردم . هنوز سربازي نرفته بودم . احسان عليخاني به شوخي به آقاي اكبري گفت پس ميخواستي سند را به اسم كني و بعد بري سربازي تا ايشان با فرد ديگري ازدواج نكنه . احسان از آقاي اكبري پرسيد مهريه خانم چقده ؟ آقاي اكبري گفتند 120 هزار تومان . احسان عليخاني پرسيد چه سالي ازدواج كرديد ؟ گفتند : سال 1364 . احسان عليخاني با تعجب گفت : مهريه تان در زمان خودش بالا و زياد بوده هاااا .... احسان رو به خانم اكبري كردند و از ايشان پرسيدند : تو مستندي كه از شما پخش شد شما مشغول فرش بافتن بوديد . شما از چه سالي قرش ميبافيد ؟ ايشان گفتند از 9 سالگي . احسان عليخاني گفت : دستتان هم خيلي تنده هاااا . من وقتي داشتند دوستان اين مستند را درست ميكردند در اتاق مونتا‍ژ بودم . احساس ميكردم بچه ها فيلم را دستكاري كردند اما بعد متوجه شدم خير من اشتباه كردم . احسان عليخاني از خان اكبري پرسيدند از بين فرش كاشان و قم و كرمان كدوم بهتره ؟؟ ايشان گفتند : همه شان خوبه . فرقي نميكنه . احسان عليخاني از قيمت فرش از خانم اكبري سوال كرد و ايشان گفت من براي تفريح و سرگرمي فرش ميبافم نه براي كار و در آمد .


احسان عليخاني خطاب به آقاي اكبري پرسيدند بعد از ازدواج كجا خانه گرفتي ؟ آقاي اكبري گفتند : در خانه پدري يك اتاق ساختم و زندگي مشتركمان را همانجا آغاز كرديم . احسان عليخاني سوال كرد : پدر و مادرتان در قيد حيات هستند كه آقاي اكبري گفتند پدر و مادر خودشان فوت كردند و خانم اكبري جواب دادند مادر من در قيد حيات هستند اما پدرم فوت كردند . بعد از اين آشنايي كلي ، به سراغ اصل قصه و اصل موضوع اين دو ميهمان رفتيم . آقاي اكبري با سوال احسان عليخاني قصه شان را اينجوري تعريف كردند : 1 سال و نيم بعد از ازدواجمان تصميم به بچه دارش دن كرديم اما متاسفانه موفق نشديم تا اينكه مجبور شديم دست به دوا و دارو بزنيم . 2 باري در اصفهان براي IDF اقدام كرديم . سري اول ( سال 73 – 74 ) نتيجه داد اما چون آمپولهاي تقويتي كم تجويز شده بود ، بچه سقط شد سري دوم هم متاسفانه نتيجه نداد تا اينكه سري آخر( سال گذشته )در مركز جهاد دانشگاهي قم يكباره ديگه IDF را تجربه كرديم كه اين بار هم نتيجه ايي نداد . آقاي اكبري ميگفتند هزينه هاي IDF بسيار بالاست . احسان از خانم اكبري پرسيد خرجش را از كجا در مياريد ؟ ايشان گفتند بالاجبار قاليهايي كه براي تفريح بافتم را ميفروشم . زيارت نميرم و پولش را براي اين موضوع كنار ميگزارم . احسان عليخاني گفت تواين مستندي كه پخش شد شما در دراور كلـــــــــــــي لباس بچه داشتيد .اينها را از چه موقع خريديد ؟ خانم اكبري گفت از همان 17 سال پيش كه اولين IDF را كرديم خريردم و همچنان نگه داشتم . احسان گفن : چه خوب !!احسان از خانم اكبري پرسيد فاميل از شما نميپرسند چرا بچه دار نميشوي يا در زندگيتان سرك نميكشند كه دليل بچه دار نشدنتان چيه ؟ خانم اكبري گفتند : چون ما با هم تفاهم داريم و هم ديگه را دوست داريم به ديگران كاري نداريم البته فاميل هم در زندگي ما سرك نميكشند كه احسان در مقابل با تعجب تمام و خنده گفت : چه خانواده با كلاســــــــــــــــي !!احسان عليخاني پرسيد مادر شوهر يا خواهر شوهرتان چطور ؟؟ آنها هم به شما چيزي نميگفتند ؟؟ نميگفتند چرا بچه دار نميشيد كه خانم اكبري گفتند نه و متعاقباً آقاي اكبري گفتند مادر من هم مثل بقيه مادرها خيلي آرزو داشت ولي هيچ وقت اين موضوع را به زبون نمياورد . خانم اكبري هم گفتند : ما اگه خودمان يه وقتي حرف ميزديم ، عموم بهم ميگفت حالا كه ما بچه داريم چي كار كرديم يا بجه ميخواي چيكار .


بعد از صحبت خانم اكبري ، احسان عليخاني رو به دوربين كرد و گفت :« يه چيزي در اين مورد قصه ميخوام بگم ، اونم اينه كه در قبال يه خانواده هايي كه همچين قصه هايي دارند ، بعضي از ماها عادت كرديم سرك بكشيم و بپرسيم كه چرا بچه دار نميشوند يا مقصر كيه و ... من به خودم اجازه نميدهم از شما در اين مورد سوال كنم و از شما هم ميخوام جواب فردي كه اين موضوع را از خودتان هم ميپرسه را ندهيد چون اين يك مسئله كاملا شخصي و خصوصيه .در ادامه احسان عليخاني از آقاي اكبري پرسيد چطور تو اين 26 سال كنار هم بوديد و به خاطر نداشتن بچه با هم دعوا نكردي و كنار هم بودي ؟؟ آقاي اكبري گفتند : ما هم مثل همه خونه و زندگيمونو دوست داشتيم ولي هيچ وقت ناراحت نبوديم و هميشه به هم محبت كرديم . احسان عليخاني از آقاي اكبري پرسيد : تا حالا تو اطرافيانت بهت گفتند از خامنت جدا شو ؟ آقاي اكبري گفتند : نه . باز احسان عليخاني گفت : وااااااااااااااي چقد خانواده شما با كلاسند ...احسان عليخاني از خانم اكبري پرسيدند نوع ارتباطتون با مردم چطور بود كه مردم به خودشان اجازه ندادند در زندگي شما دخالت كنند ؟ خانم اكبري گفتند: ما چون همديگر را دوست داشتيم و داريم و هميشه پشت هم هستيم فردي جرات نميكنه از ما اين سوال را بپرسه . احسان عليخاني از خانه قديميشان پرسيد كه آقاي اكبري گفتند الان صاحب خانه ايي مستقل در كاشان هستند . احسان عليخاني شغل آقاي اكبري را پرسيدند و ايشان گفتند : كارگر شركت فرش بافي در كاشان هستند . احسان عليخاني بينندگان را دعوت كرد تا به سراغ مستند يا سايه ايي از معرفي ميهمانهاي بعدي بروند . بعد از پخش اين مستند ، ميهمانها با دعوت احسان عليخاني به داخل صحنه آمدند . 2 زوج همراه با 5 فرزند . احسان عليخاني با ديدن آنها كلي ذوق كرد و خنديد و بعد ار خوش آمد گويي يه ميهمانها گفت : ماشا اله يه ميني بوس بچه...


احسان از آقاي اكبري و خامنش پرسيد به نظر شما اين خانواده خوشبختند ؟؟ خانم اكبري جواب داد : بله خوشبختند .احسان عليخاني از مادر 5 قلو ها پرسيد چند وقتشونه ؟؟ مادر گفت : 19 ماهشونه .در حين اين سوال همه حواس احيان عليخاني به بچه ها بود . چون داشتند دكور ماه عسل را زير و رو ميكردند . احسان عليخاني اشاره به يكي از قل ها كرد كه داشت با دقت دكور را ميديد گفت : چه نگاهي ميكنه به دكور انگار ناظر دكوره شبكه سه سيماست )احسان عليخاني از بابا 5 قلوها پرسيد : كارتون چيه ؟ ايشان گفتند : رفتگر شهرداري . احسان عليخاني از بابا پرسيد شما كي ازدواج كرديد ؟ بابا گفت : سال 86 . احسان عليخاني از مادر 5 قلو ها پرسيد : شما با اين بچه ها چيكار ميكنيد ؟ گفت : خدا رو شكر ميكنم . خدا لطف بزرگي به من كرده . من از بچگي بچه دوست داشتم حداقل 10 . احسان عليخاني با تعجب گفت : 10 تـــــــــــــــا ؟ خانم گفت من دوقلو زياد دوست داشتم براي همين آرزو ميكردم . احسان عليخاني از باباي بچه ها پرسيد شما چي ميكشيد ؟؟بابا گفت : خيلي سخته . اذيت داره . احسان عليخاني هم گفت از پيشونيت و عرقي كه كردي معلومه . احسان عليخاني از مامان 5 قلو ها پرسيد شما چند وقت بعد از ازدواج بچه دار شديد ؟ مادر گفت : 1 سال و 2 ماه بعد از عروسيمون . احسان عليخاني پرسيد تو خانواده شما كسي هست كه مثل شما باشه ؟ مادر گفت : بله .طرف خانواده شوهرم 3 قلو دارند و لي 2 قلو فراوانه و اما طرف خودم 2 قلو داريم ولي نه زياد . احسانعليخاني به مادر گفت : ولي شما الان اوليد . بارسلونيد ... احسان عليخاني از مادر پرسيد : شما الان پرستار داريد ؟ مادر گفت : تا 2 ماه پيش تنها بودم اما 2 ماهي شهردار دماوند برام پرستاري آورده . احسان عليخاني از بابا 5 قلوها پرسيد : حقوقتان چقدره ؟ گفت : 500 هزار تومان .عليخاني گفت : يارانه هاشونو هم ميگيري ؟ بابا گفت : بله . احسان عليخاني گفت : فكر كنم همه را خرج پوشك ميكني . چون بچه ها داشتند شيطوني ميكردند قرار شد يه آيتيم پخش بشه .


بعد از آن احسان عليخاني از مادر 5 قلوها پرسيد : آيا خانواده تان به شما كمك ميكنند ؟؟ مادر گفت : خواهر و مادرم كمكم ميكنند .احسان عليخاني از خانم اكبري پرسيد واقعاً حاضرير كه شما بعد از 26 سال خدا به شما 5 قلو بده ؟ ايشان با لبخند گفتند : بله . من خيلي بچه دوست دارم . احسان عليخاني گفت :‌تا حالا براي اينكه بچه ايي را به فرزندي قبول كنيد اقدام كرديد ؟ آقاي اكبري گفت : 3 يا 4 باري اقدام كرديم ولي متاسفانه فايده نداشت .احسان رو به دوربين كرد و از مسئولين علي الخصوص مسئولين سازمان بهزيستي خواست تا در اين زمينه به خانواده اكبري كمك كننه و گفت ما هم حتما بعد از اين اتفاق به اميد خدا بلا دوربينمان ميائيم و از اين اتفاق خوب يه كليپ درست ميكنيم .احسان عليخاني از بابا 5 قلو هاخواست تا اسم بچه ها را بگ.ويد ؟ عليرضا . حسن . حسين . فاطمه . زهرا ... احسان عليخاني پرسيد الان به من بگو عليرضا كدومه ؟ حسن كدومه ؟ احسان عليخاني از مامان بچه ها پرسيد شما هميشه ايقدر سرحاليد ؟ ايشان گفتند : تو خونه خيلي شيطوني ميكنند . از تميز كردن خونه بيشتر خسته ميشم تا نگهداري اينها . احسان عليخاني پرسيد اگه از دستشون خسته بشيد چيكار ميكند ؟ مادر گفت : خسته ميشم اما كلافه نميشم . سپس آيتيم مجدد پخش شد . بعد از آن احسان عليخاني از مادر 5 قلو ها ميپرسه شما ديگه بايد تا 30 – 40 ساله ديگه بي خياله كاربشيد ؟؟ كه مادر گفت : بله . همه كار را دوست دارند اما بچه داري شيرينه . مادركه بچه اش را نگه ميداره شيرين تر از اينه كه بيرون كار كنه .


احسان از بابا 5 قلوها پرسيد شما چند ساله تونه ؟ گفت : 29 سال . احسان عليخاني پرسيد خانه تان چند متره ؟ مادر گفت : 85 متر . احسان عليخاني اشاره به ويلاهاي 1000 متري كه آقاي احمدي ن‍اد قولش را را داده بود كه مادر گفت : خدا كنه سند اين خونه درست بشه ما راضي هستيم . احسان عليخاني از پدر و مادر 5 قلوها ميپرسه دوست داريد بچه ها در آينده چيكاره بشنه ؟ كه پدر و مادر ميگويند دوست داريم فرزندان سالم و صالح و مفيدي براي جامعه باشند . احسان از بابا 5 قلو ها ميپرسه ؟ دوست داري باز بچه دار بشي ؟ پدر و مادر هر د.و با خنده ميگويند : نه . ديگه بسه .


احسان عليخاني اشاره ميكنه ديگه وقت برنامه رو به اتمامه ميگويد اين برنامه را خيلي دوست داشته و ميگويد اين برنامه تقديم كسانيكه اعلام كردند برناه تان غصه داره . احسان عليخاني در خاتمه از تك تك ميهمانها ميخواهد يه آرزو بكنند . بابا 5 قلو ها ميگويد : خدا همه مريضها را شفا بده . مادر 5 قلوها متعاقبا ميگويد : من هم دعاي شوهرم را ميكنم و از همه كسانيكه از ما كمك كردند و دستمان را گرفتند تشكر ميكنم . خانم اكبري هم ميگويند : من از خدا فرج امام زمان را ميخواهم تا خيليها را از اين فلاكت و بدبختي نجات بده . و خدا عاقبت همه مان را بخير كنه . آقاي اكبري هم ميگويد : بنده هم آرزو ميكنم طاعات هموطنان و همشهريانم قبول باشه .


احسان عليخاني از ميهمانها تشكر ميكنه و خطاب به خانم اكبري ميگويد : خواهش ميكنم با همان صداقتي كه گفتيد اول ازدواجتان همسرتان را دوست نداشتيد به من بگوئيد برنامه امروزمان شما را ناراحت كرد ؟ خانم اكبري جواب ميدهند : به هيچ وجه . اصلاً . من خيل خوشحالم و خيلي خوشبختم كه با اين خانواده آشنا شدم .سپس احسان از ميمنها كه دعوتشان را قبول كردند تشكر ميكنه و بيرون مياد و قصه اين ميهمانها هم بسته ميشه . احسان عليخاني به نزد دوربين مياد و ميگه من نميخوام حرف خاصي بزنم فقط ميگم : بنده تدبير هم كند ، محتاج تقدير خداست .به این ترتیب قسمت چهارم ماه عسل 90 هم به پایان رسید..

 

drippy*

عضو جدید



آموختم كه :ميهمانان بخش اول : خانم و آقاي اكبري كه بعد از 26 سال زندگي مشترك متاسفانه بچه دار نميشوند .ميهمانان بخش دوم :‌بابا و مامان كه صاحب 5 قلو هستند .امشب خيلي چيزها ياد گرفتم :يادگرفتم عاشق زندگيم باشم و از نعمتهايي كه خدا بهم داده نهات لذت را ببرم و حسرت چيزهايي كه ندارم را نخورم . سعي و تلاش كنم تا اگه كمبودي در زندگيم هست برطرف كنم و دست از تلاش برندارم و به رحمت خدا ايمان و اميد داشته باشم .فراموش نكنم خدا قادر است و حاكم . تنها اوست كه براي مخلوقش حكم ميكنه و تقدير مخلوق همان هست و بنده بايد زاضي به رضا و تقديري باشد كه او ميخواهد چون خواكه خالق مخلوقشه بهترينها را براي بنده اش رقم ميزنه .ياد گرفتم با خوشروئي و گشاده روئي مشكلات و خستگيهاي روزمره را از ذهنم پاك كنم .








 

neyo

عضو جدید
من خودم این برنامه رو نمیدیدم ولی با این مطالب قشنگی که نوشتید از امشب حتمآ میبینمش.
 

drippy*

عضو جدید
ماه عسل 90 قسمت پنجم..

ماه عسل 90 قسمت پنجم..


دانلود کامل قسمتهای ماه عسل 90 در قسمت منوی سمت راست با نام دانلود ماه عسل 90 قرار دارد.. به نام خدا..سلام..نماز روزه هاتون مقبول درگاه خداوند منان واقع شده باشه ایشالا..امروز میخوام فقط بگم حتما با کلمه ی ای کاش آشنایی کاملی داری..و خوب میدونی که چقدر ازش استفاده کردی و مطمئنا استفاده خواهی کرد..ای کاش گفتنهای ماها معمولا واسه وقتاییه که یه کاری انجام میدیم یا ازش پشیمونیم یا یه کاری رو انجام ندادیم بازم ازش پشیمونیم..من کاری به اینها ندارم..من تموم اون بالایی ها رو گفتم تا بگم بیاید سنجیده عمل کنیم..بیاید متفکرانه و هوشمندانه عمل کنیم تا این کلمه کم کم از لغتنامه ی وجودی ماها حذف بشه..هر چند میدونم که نشدنیه..لا اقل بیاید کمترش کنیم..ای کاش که ای کاش گفتنمون کمتر بشه..الهی به امید تو..ماه عسل 90 قسمت پنجم شروع شد..

حس می کنم تو رو ، تو هر شب خودم من عاشق همین ، احساس تو شدم
حس جهانمو ، وارونه می کنه آرامشت منو ، دیوونه می کنه
حس می کنم تو رو ، یه عمر تو خودم بازم به من بگو ، دیر عاشقت شدم
کُشتی غرورمو ، دیوونگی کنم بازم منو بکُش ، تا زندگی کنم
می میرم از جنون ، تا گریه می کنی با بغض هر شبت ، با من چه می کنی
چشم های خیس تو ، رو بغض من ببند من گریه می کنم ، حالا برای من بخند
من در کنار تو ، دریای خاطرم وا میکنی در و ، بی تو کجا برم
حس می کنم تو رو ، تو هر شب خودم من عاشق همین ، احساس تو شدم
حس جهانمو ، وارونه می کنه آرامشت منو ، دیوونه میکنه
(( حس می کنم تو رو ))
به نام خدا
قسمت پنجم ( حاج غلام رضا صیادی و همسرشون ) :
پنجمین قسمت از ماه عسل 90 ، پس از قرائت دعای فرج توسط احسان علیخانی و پخش تیتراژ ابتدایی برنامه با صدای مهدی یغمایی آغاز شد . در ابتدا آیتمی از پشت صحنه برنامه شب قیل و حال مهمون ها بعد از اتمام برنامه پخش شد .
آقای علیخانی در ابتدای برنامه گفتند که آقای بهداد و آقای نصیری از بهزیستی تماس گرفتند و قرار شده که در همین ماه ، بچه ای در اختیار خانواده اکبری قرار بگیره . در قسمت پنجم ماه عسل ، 2 مهمان حضور داشتند . که ابتدا خانم صیادی وارد استدیو برنامه شدند .
ایشون 30 سال پیش ، با علاقه فراوانی که به پسر عمشون داشتند ، باهاشون ازدواج می کنند . پدر خانم صیادی ، که دایی آقا غلام می شدند ، خیلی با این ازدواج مخالف بودن . چون آقا غلام اون زمان توی سن جوونی ، خیلی شر و شور بودن و اعتیادهم داشتند . اما آقا غلام به خاطر علاقه ی زیادی که به خانم صیادی داشتند ، به هر روشی ، داییشون رو راضی می کنند و این ازدواج صورت میگیره .خانم صیادی گفتند که : عاشق واقعا کوره . کور به معنای این که عیب ها رو نمی بینه . من هم چشمم رو روی عیب های آقا غلام بسته بودم و اصلا عیب هاش رو نمی دیدم و در هر شرایطی به خوبی هاش فکر می کردم .
بعد از ازدواج ، اعتیاد آقا غلام خیلی بیشتر میشه و اعتیادشون 20 سال طول میکشه . به خاطر اعتیادی که داشتند ، کار های خلاف دیگه ای هم انجام می دادند ، که این باعث شده بوده که 18 سال توی زندان باشن و خانم صیادی توی این 20 سال خیلی خیلی سختی می کشن ، که به قول خودشون ، این خیلی ، حتی ذره ای از اون سختی رو که ایشون تحمل کردن ، نمی تونه بیان کنه .آقا غلام در زمان اعتیادشون اینقدر مواد مخدر مصرف می کردند که کاملا بیهوش می شدند و به حالت مرگ می رفتند . که به لطف خدا و کمک همسرشون هربار نجات پیدا می کردند .
خانم صیادی تعریف می کردند که ، زمانی که آقا غلام اعتیاد داشتند ، اهل محل به ایشون غلام کاردی می گفتند . چون همیشه یه چاقو و یه کارد بزرگ همراهشون بوده . اما از 9 سال پیش که ایشون ترک کردند ، با این حال که آقا غلام مکه نرفتن ، اما ایشون رو حاجی صدا می زنن . چون به گفته خانم صیادی ، آقا غلام طواف خانه دل کردن و 9 سال هست که ایشون دائما با وضو هستند و حتی یک لحظه هم بی وضو نیستند . همچنین خانم صیادی تعریف کردند که : اعتیاد آقا غلام به حدی زیاد شده بوده که تمام بدنشون رو عفونت گرفته بوده و 35 کیلو شده بودن و حتی زندان هم ایشون رو جواب کرده بوده و آقا غلام رو به خونه می فرستن و میگن که ، دیگه مدت زیادی زنده نمی مونه . اما خانم صیادی دو ماه از ایشون پرستاری می کنن و آقا غلام خوب میشن .و بعد آقا غلام وارد استدیو ماه عسل شدند .
ایشون در ابتدای ورودشون ، دست همسرشون رو بوسیدند و گفتند که : من هر روز دست همسرم رو می بوسم و این که من الان اینجام و دارم نفس می کشم ، بعد از خدا ، مدیون همسرم هستم . آقا غلام بر اثر تخریب مواد مخدر و آثار قرص های روان گردان ، تیک عصبی پیدا کرده بودند و بدنشون می لرزید . خانم صیادی تعریف می کردند که : خبر داشتند که آقا غلام قاچاق فروشی می کنه و دزدی می کنه ، اما چون می دونستند که این ذات اصلی آقا غلام نیست و به خاطر مصرف مواد مخدر این کار ازشون سر میزنه و ذات اصلیشون چیزی دیگه ای هست ، باز هم ایشون رو دوست داشتند و عاشقشون بودن . آقا غلام هم تعریف کردند که، اعتیادشون به حدی زیاد شده بوده که زندان ها هم ایشون رو نمی پذیرفتن و پدر و مادرشون نذر کرده بودن که ، ایشون بمیره . آقا غلام گفتند که الان دارن دنبال کسانی که بهشون خسارت مالی یا عاطفی زدن میرن و ازشون جبران خسارت می کنن .
همچنین آقا غلام خطاب به کسانی که دنبال اعتیاد و مواد مخدر میرن و مثل گذشته ایشون چاقو و قمه همراشونه ، گفتند که :وای که چه مسیریه اعتیاد ، مرگه ، نا بودیه ، همه رو میکشه . خودش ، خانوادش ، مادرش ، پدرش ، جامعه اش . مردونگی به چاقو و غمه نیست . مردونگی به گذشته ، به بخشندگیه ، به آدم بودنه . از خدا میخوام که کمک کنه به افرادی که دارن توی این مسیر میرن و نجاتشون بده . امیدوارم این افراد برگردن ، چون من می دونم اینا دارن به کجا میرن . خانم صیادی هم خطاب به هم درد های خودشون و کسانی که با این مشکل درگیر هستتند ، گفتند که : من به خاطر عشقی که به همسرم داشتم و ایمانی که به خدا داشتم ، به پاش وایسادم .خیلی صبر کردم . به خدا گفتم ، خدایا من تا آخرش وایسادم ، هر چیزی که صلاح خودته ، همون بشه . خدا عاشقه صابرین هست . برای همین منم خیلی صبر کردم و خدا خیلی قشنگ جواب صبرم رو داد و الان خیلی خوش بختم و لحظه به لحظه خدا رو شکر می کنم که همه چیز به من داد .
من نمی گم همه مثل من باشن و 20 سال صبر کنن . اما ایمان داشته باشن ، زود شونه خالی نکنن . دستشون رو بزارن توی دسته کسانی که موفق بودن توی این راه . بدون کدوم حمایت از معتادشون سالمه ، کدوم حامیت ناسالمه .
این زن و شوهر عزیز ، بعد از این ماجرا ، به تحصیلاتشون ادامه دادن و آقا غلام در رشته مدد کاری اجتماعی در دانشگاه شهید بهشتی ، در حال کمک به این افراد هستن .این زوج عزیز یه دختر 25 ساله ، یه نوه دو ساله و یک پسره 12 ساله دارن ، که در آخر برنامه ، پسرشون هم وارد استدیو برنامه شدند . و دکتر دارابی ، معاونت سیما ، دوتا سفر حج عمره ، به آقا غلام و خانم صیادی هدیه دادند.آقای علیخانی در انتهای برنامه گفتند که : دیگران حق دارن هر جوری که دوست دارن راجت ما فکر کنن و حرف بزنن ، اما من و تو حق نداریم ، چیزی بشیم ، که دیگران درباره ی ما فکر می کنن و حرف می زنن.و بعد با بسته شدن پرده دکور ماه عسل و خدا حافظی احسان علیخانی ، پنجمین قسمت از ماه عسل 90 هم به پایان رسید .
ماه عسل ۵ :
میهمانهای امشب ماه عسل : حاج غلام صیادی همراه با همسرشان
( حاج غلام صیادی که قبلاْ معروف به غلام کارتی بوده بعد از ۲۰ سال که در دام اعتیاد بلای خانمان سوز افتاده بود با حمایتها و صبر و عشق همسرش ۹ سالی میشه اعتیاد را ترک کرده و در حال حاضر دانشجوی رشته مددکاری اجتماعی میباشد . )
آموختم که :
برنامه امروز من را با کلمه ایی به نام عشق آن هم از نوع خاص وپاک و ویژه اش آشنا کرد .عشقی که همراه با صبر بود . عشقی که همراه با ایمان به خدا بود . عشقی که همراه با امید به رحمت خدا بود . ... عشقی که ریشه اش از بچگی بوده ... عشقی که کلی برایش سرمایه گزاری شده ... خلاصه یک عشق پر و پیمونه معشوق هم در قبال همچین عشقی ، از عشق پوچش ( اعتیاد و دزدی ) میگذره . تا جائیکه وقتی صدای معشوقش را میشنوه ، اشک در چشمانش جمع میشه . از کیانا..زهرا..ریحانه..باران تشکر میکنم واسه تموم زحماتشون..امیدوارم با دعای خیرتون زحماتشون رو جبران کنید..و تو این ایام من رو هم فراموش نکنید..اصلا چه اشکال داره تموم هم قبیله ایهاتون رو دعا کنید..میدونم که همینطوره و دعاشون میکنید..ماه عسل شیرینی رو واستون ارزو دارم..امیدوارم شیرینیش مدتها زیر زبونتون باشه ..


هر جای دنیایی ، دلم اونجاست من که کعبمو دور تو میسازم
من پشت کردم به همه دنیا تا رو به تو سجاده بندازم
هر روز حسم تازه تر میشه غرق تو میشم بلکه دریا شم
بیزارم از این که تمام عمر از روی عادت عاشقت باشم
گاهی پرستیدن عبادت نیست با اینکه سر رو مهر میزاری
گاهی برای دیدن عشقت باید سر از رو مهر برداری
یک عمر هر دردی به من دادی حس میکنم عین نیازم بود
جایی که افتادم به پای تو زیباترین جای نمازم بود
هر جای دنیایی ، دلم اونجاست من که کعبمو دوره تو میسازم
من پشت کردم به همه دنیا تا رو به تو سجاده بندازم
تا رو به تو سجاده بندازم

 

sana b

عضو جدید
sana b

sana b

برنامه دیروز واقعا قشنگ بود
یه؟ چرا همیشه خانوما باید بسوزن و بسازن؟
اگه این مشکل واسه خانوم بود به نظرتون آقا چیکار میکرد؟ خب معلومه 3طلاقه و خلاص:mad:
 

drippy*

عضو جدید


به نام خدا..سلام..ماه رمضون امسال هم طبق عادت و روال روزگار به سرعت داره روزهاش رو سپری میکنه تا به اخر برسه..خوش به حال اونایی که پا به پای روزها و یا حتی خیلی موقع ها جلوتر از روزها پیش میرن..خوش به حتل اونایی که اسمونی هستن و دلاشون وسعت دریای بی کران رو داره..خوش به حال اونایی که گذشت رو سرلوحه ی زندگی و اخلاق و مرام و کردارشون قرار میدن..و وای به حال اونایی که کینه دارن و دشمنی..وای به حال اونایی که به جای کاشتن لبخند رو لب هم نوع خودشون نفاق و اشک و بغض و آه رو مهمون گونه ها و حنجره و قلب و دلای هم نوعشون میکنند..وای به حالشون..الهی به امید تو..ماه عسل 90 قسمت ششم شروع شد..
حس می کنم تو رو ، تو هر شب خودم من عاشق همین ، احساس تو شدم
حس جهانمو ، وارونه می کنه آرامشت منو ، دیوونه می کنه
حس می کنم تو رو ، یه عمر تو خودم بازم به من بگو ، دیر عاشقت شدم
کُشتی غرورمو ، دیوونگی کنم بازم منو بکُش ، تا زندگی کنم
می میرم از جنون ، تا گریه می کنی با بغض هر شبت ، با من چه می کنی
چشم های خیس تو ، رو بغض من ببند من گریه می کنم ، حالا برای من بخند
من در کنار تو ، دریای خاطرم وا میکنی در و ، بی تو کجا برم
حس می کنم تو رو ، تو هر شب خودم من عاشق همین ، احساس تو شدم
حس جهانمو ، وارونه می کنه آرامشت منو ، دیوونه میکنه
(( حس می کنم تو رو ))
به نام خدا
قسمت ششم :(خانم دکتر مبتلا به سرطان و اقا مصطفی و همسرشون):
ششمین قسمت از ماه عسل 90 ، پس از خواندن دعای فرج توسط احسان علیخانی و پخش تیتراژ برنامه با صدای مهدی یغمایی ، آغاز شد .در ابتدا آیتمی از پشت صحنه برنامه شب قبل و حال مهمون ها بعد از اتمام برنامه پخش شد .
در قسمت ششم ، سه مهمان حضور داشتند . که ابتدا خانم دکتر وارد استدیو ماه عسل شدند .

ایشون 31 سالشون بود و متولد بیجار کردستان بودند . در سن 17 سالگی با همسرشون نامزد می کنند و بعد دانشگاه شهید بهشتی تهران ، رشته پزشکی قبول میشن و به تهران میان . اما نامزدشون ، چون در بیجار کارمند بودن ، نمی تونستن به تهران بیان . 4 سال بعد از نامزدیشون ، ازدواج می کنن ، اما هنوز درس خانم دکتر تموم نشه بوده و ایشون در تهران مشغول تحصیل بودن و هر موقع مرخصی پیدا می کردند ، به بیجار پیش همسرشون می رفتند . این فاصله و این دوری باعث آزار هر دوی اون ها میشده . زندگی به همین روال ادامه داشته ، تا اینکه خانم دکتر متوجه میشه که مبتلا به یک توده وخیم استخوانی ، در استخوان رانشون شدن ، که یک نوع سرطان بوده .


خانم دکتر قلبا دوست داشتن که همسرشون پیششون بمونن ، ولی دوست هم نداشتنم که خود خواهانه تصمیم بگیرن و یک طرفه انتخاب بکنن . اما همسرشون مایل به ادامه زندگی با شریط ایشون نبودن و خانم دکتر و همسرشون به دلیل بیماری خانم دکتر و به خواست همسرشون ، از همدیگه جدا میشن و طلاق میگیرن . خانم دکتر ، با نمرات عالی از دانشگاه شهید بهشتی فارق التحصیل شدن و الان مشغول درمان ، بیمارانشون هستن . اما به دلیل بیماری ، یکی از پاهاشون قطع شده . و بعد مهمان دیگری ، همسر آقا مصطفی ، وارد استدیو برنامه شدند .
که این خانم در شهریور سال 87 ، در حالی که 20 روز از نامزدیشون می گذشته ، همسرشون مبتلا به سرطان میشن . درحالی که به خاطر شرایط سخت ایشون که در سن 10 سالگی مادر و در سن 17 سالگی پدرشون رو از دست داده بودن و تحمل داغ دیگری رو نداشتن و نیاز به یک تکیه گاه داشتن و همه ی اطرافیانشون ، حتی پدرشوهرشون و دکتر همسرشون بهشون میگن که برو و از نامزدت جدا شو ، ایشون وفادارانه پیش همسرشون می مونن . خودشون رو جای همسرشون میزارن و به این فکر می کنن که اگر خودشون ، جای همسرشون بودن و روی اون تخت خوابیده بودن ، دوست داشتند که همسرشون پیششون بمونه یا بره و ترکش کنه و چون وقتی که دیدن اگه خودشون بودن ، دوست داشتن که همسرشون ترکش نکنه ، تصمیم گرفتن که بمونن و همسرشون رو تنها نزارن.
ایشون گفتند که : خدای من ، با خدای همه فرق می کنه . من احساسش می کنم . فقط از خدا خواستم که کمکم کنه که تصمیم بگیرم . توی حیاط بیمارستان ، پدرشوهرم بهم گفت که ما این حق رو به تو میدیم که بری .وقتی که داشتم با پدرشوهرم ، از پله های بیمارستان بالا می رفتیم و من به خاطر گفته پدر شوهرم در تصمیمم مردد شده بودم و دوست داشتم یکی بهم بگه که چی کار کنم ، یه خانمی بهم گفت که چی شده ، گفتم که ، میگن همسرم سرطان داره . گفتش که 5 ساله ، همه دکترا میگن که شوهرم ms داره ، 5 ساله که با ویلچر این ور و اون ور می برمش ، اما الان خودش داره راه میره . همه متعجب شدن ، دکترا جلسه گذاشتن ، میگن هیچ چیزیش نیست . تو هم به خدا توکل کن ، همه چیز درست میشه . وقتی این حرفو شنیدم ، دیگه به این فکر نکردم که برم . و بعد آیتمی از پشت صحنه زندگی آقا مصطفی پخش شد و همه ی دوست های ایشون ، توی اون آیتم ، به آقا مصطفی می گفتن بمب انرژی و ایشون خیلی سرحال و پر انرژی بودن.
و بعد آقا مصطفی وارد استدیو برنامه شدن . ایشون زمانی که سرطان میگیرن ، 21 سالشون بوده و دانشجوی رشته مکانیک بودن . ایشون در ابتدا گفتن که : من زندگی خودم رو درگیر زندگی آدم های دیگه می کنم ، مقایسه می کنم . خودم رو جای اون ها قرار میدم ، تا ببینم اگر من جای اون ها بودم ، چی کار می کردم . خیلی از اتفاق هایی که الان برای من افتاده ، من قبلا اون ها روبازی کرده بودم و تمرینشون کرده بودم . مثلا قبل نقش یک سرطانی رو برای خودم بازی کرده بودم و تمرینش کرده بودم ، که اگر این اتفاق برای من بیفته ، باید چی کار کنم . ایشون گفتن که ، پاهاشون شروع به درد گرفتن و بی حس شدن می کنه و وقتی که به دکتر مراجعه می کنن ، متوجه میشن که مبتلا به سرطان شدن .
روزی که بستری میشن ، با یکی از پرستار های اونجا دوست میشه و ایشون بهشون میگه که احتمال اینکه از زیر عمل زنده بیرون بیای 50-50 هست و اگر زنده بیرون بیای ، 90 % احتمال داره که مثلا فلج بشی . اما ایشون ویلچر بازی می کردن ، با بیمار هایی که اونجا بودن و خیلی با انرژی بودن ، برای اینکه بگن هیچ اتفاقی نیفتاده و اصلا مهم نیست این جراحی .
همچنین آقا مصطفی در انتهای برنامه و صحبت هاشون گفتند که : روزی که من خوب شدم ، پدرم برای من و همسرم ، دوتا بلیط هواپیما گرفت که بریم مشهد . وقتی رفتیم مشهد ، یه آقایی ، یه شاخه نبات به من داد و گفت بده به اون هایی که می بینیشون . وقتی برگشتم ، هر چی گشتم ، اون آقا رو دیگه ندیدم . من و همسرم خیلی دوست داریم که خادم امام رضا (ع) بشیم .

خانم دکتر هم در انتهای برنامه گفتند که : من همسرم رو وقتی که ترکم کرد ، تا حدودی درکش کردم و برای اون قسمتی هم که درکش نکردم ، کاملا و از ته دل بخشیدمش . آقای علیخانی هم در انتها گفتند که : فکر نکنیم اتفاقی که برای همسایه می افته ، برای ما نمی افته . احساس نکنیم هر چی سختی و درد و مصیبته ، برای دیگرانه . نه . درکمون رو ببریم بالا . تو قصه ها ، جامون رو عوض کنیم . مثل آقا مصطفی امشب ما که قبل از اینکه سرطان بگیره ، خودش رو آماده کرده بود .و بعد با بسته شدن پرده دکور ماه عسل و خداحافظی احسان علیخانی ، ششمین قسمت از ماه عسل 90 هم به پایان رسید.و بعد با بسته شدن پرده دکور ماه عسل و خداحافظی احسان علیخانی ، ششمین قسمت از ماه عسل 90 هم به پایان رسید.
برنامه ماه عسل امروز به من آموخت :
تو این دوره زمونه آدمها فقط انتظار درک شدن از بقیه رو دارن و هرگز به خودشون این زحمت رو نمی دن که اونها هم بقیه رو حتی برای ثانیه ای درک کنن ....میهمانهای دیروز نمونه بارز 2 فعل درک شدن و درک کردن بودند ....امیدواریم ما که مدعی هستیم ماه عسلیم بتوانیم دیگران را درک کنیم حتی اگه درک نمیشویم .





 

drippy*

عضو جدید
ماه عسل90قسمت هفتم...

ماه عسل90قسمت هفتم...

حس می کنم تو رو ، تو هر شب خودم من عاشق همین ، احساس تو شدم
حس جهانمو ، وارونه می کنه آرامشت منو ، دیوونه می کنه
حس می کنم تو رو ، یه عمر تو خودم بازم به من بگو ، دیر عاشقت شدم
کُشتی غرورمو ، دیوونگی کنم بازم منو بکُش ، تا زندگی کنم
می میرم از جنون ، تا گریه می کنی با بغض هر شبت ، با من چه می کنی
چشم های خیس تو ، رو بغض من ببند من گریه می کنم ، حالا برای من بخند
من در کنار تو ، دریای خاطرم وا میکنی در و ، بی تو کجا برم
حس می کنم تو رو ، تو هر شب خودم من عاشق همین ، احساس تو شدم
حس جهانمو ، وارونه می کنه آرامشت منو ، دیوونه میکنه
(( حس می کنم تو رو ))
به نام خدا
قسمت هفتم ( موسی محمدی ) :
هفتمین قسمت از ماه عسل 90 پس از خواندن دعای فرج توسط احسان علیخانی و پخش تیتراژ ابتدای برنامه با صدای مهدی یراحی ، آغاز شد . در ابتدا آیتمی از پشت صحنه برنامه شب قبل و حال مهمون ها بعد از اتمام برنامه پخش شد .
در قسمت هفتم ماه عسل ، سه مهمان حضور داشتند ، که نقش اول قصه ، آقای موسی محمدی بودند . ابتدا دختر و داماد آقای محمدی در استدیو برنامه حضور پیدا کردند . خانم محمدی و همسرشون هم در زرند کرمان متولد شده بودند ، اما به دلیل اینکه هر دوی اون ها طلبه بودند و درس طلبگی می خوندند ، در قم زندگی می کردند . و 3 سال بود که از عروسیشون می گذشت .
خانم محمدی درباره ی زندگی پدرشون تعریف کردند که : در سال 57 ، در روستای گیفت از توابع کرمان زلزله ای میاد و پدرشون ، خیلی از اقوامشون رو از دست میدن .از اقوامشون فقط دختر عموشون زنده می مونن ، که پدر آقای محمدی ، چون دختر برادرشون همه ی خانوادشون رو توی زلزله از دست داده بودن ، سرپرستی دختر برادرشون رو به عهده میگیرن ،که این دختر ، بعدا با آقا ی محمدی ازدواج می کنن .
آقای محمدی و خانوادشون در فقر شدید مالی و فرهنگی زندگی می کردن و مددجوی کمیته امداد بودن. آقای محمدی در سن 15 سالگی و در حالی که اصلا وضعیت مالی خوبی ناشتند ، با دختر عموشون ازدواج می کنن . و در اون زمان آدامس می فروختند و شیر و ماست می فروختند که لقب موسی ماستی رو هم بهشون داده بودن . زمانی که اولین دخترشون به دنیا میاد ، آقای محمدی استخدام شهرداری و نگهبان میشن وهمسرشون هم برای کمک خرجی در خونه قالی می بافتند . اما همچنان وضعیت مالی خوبی نداشتند.
همچنین داماد آقای محمدی ، آقا محسن هم تعریف کردند که : آقای محمدی ارادت عجیبی به حضرت فاطمه (س) داشتن ودارن ، به حدی که ایشون اسم سه تا دختراشون رو فاطمه زهرا ، فاطمه زهره و فاطمه زینب گذاشتند . آقا محسن هم در محلشون در زرند ،با مکانات خیلی کم ،هیئتی به نام حضرت فاطمه برپا کرده بودند و فعالیت هایی رو انجام می دادند . زمانی که آقای محمدی می بینند که ایشون دارن برای حضرت فاطمه (س) کاری رو انجام میدن ، بهشون میگن که می خوام هدیه ای رو به تو بدم ، و دخترشون رو به عقد آقا محسن درمیارن.
و بعد آقای محمدی وارد استدیو ماه عسل شدند . ایشون از شرایط بد مالیشون در زمان گذشته تعریف کردند و همچنین داستان پولدار شدنشون رو هم تعریف کردند :کمیته امداد شهرستان زرند ، به یک کارشناس فرش نیاز داشته که برای زنان بی سرپرست زرند ، دار قالی درست بکند .و چهار تا شرط هم داشتن که این کارشناس باید گواهینامه رانندگی داشته باشه ، باید بره تهران امتحان بده برای این کار ، حداقل مدرک دیپلم داشته باشه و متاهل باشه . که آقای محمدی هم میرن کمیته امداد و کارشناس فرش میشن و ظرف مدت کوتاهی برای زنان بی سرپرست شهرستان زرند ، دار قالی درست می کنند .
اما بعدش به رئیس بهزیستی یک پیشنهادی میدن ، که این پیشنهاد باعت میلیاردر شدن ایشون میشه .ایشون میگن که برای زنان بی سرپرست دار قالی درست کردیم ، اما بیاید برای سالمندانی که نمی تونن فرش ببافند ، به هر کدومشون چند تا جوجه بدیم تا اون ها رو بزرگ کنن و گوشتشون رو خودشون تامین کنند . اما پیشنهاد ایشون از طرف یکی از مسئولان پذیرفته نمیشه و ایشون مجبور میشن جوجه ها رو بیارن خونه و با همسرشون اون ها رو پرورش بدن . بار اول هزار تا جوجه ، بار دوم 2هزار تا ، بار سوم سه هزار تا اینکه درنهایت 57000 تا جوجه رو با همسرشون پرورش میدن و هر بار سو زیادی به دست میرن و کم کم سرمایه دار میشن . بعد از اینکه سرمایه دار میشه ، به فکر این می افتند که زکات مالشون رو بدن و شروع به کمک به معلولین و محرومین می کنند.
ایشون زمانی که می خواستند ازذواج کنن ، پول نداشتن که برای عروسیشون کت و شلوار بخرن و به سختی ازدواج می کنن ،اما الان ایشون 376 تا جوون رو داماد کردن ، 64 معلول رو ازدواج دادن و در بحث ازدواج جوون ها، رتبه اول رو در کشور دارن .در روز ازدواج حضرت حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه (س)، هر عروس و دامادی که ازدواج می کردند ، مرغ شام عروسیشون رو آقای محمدی می دادند . پارسال چندتا خونه درست می کنند و اعلام می کنند که هر کسی که در روز ازدواج حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه (س) ، ازدواج کنه ، می تونه از این خونه ها تا یه مدتی به صورت رایگان استفاده کنه .
آقای محمدی گفتند که : یه روزی بچه های مدرسه رو می خاستن ببرن مشهد ، به ایشون میگن که چون شما توان مالی نداری و تاحالا مشهد نرفتی ، باخانوادت همراه این بچه ها بیاید مشهد . اما یه مقداری که میرن ، مسئول اون اردو متوجه میشه که این خانواده جز مدرسه نیستند و آقای محمدی و خانوادشون رو از اتوبوس پیاده می کنه . ایشون اون موقع خیلی دلشون میشکنه و میگن خدایا یعنی میشه من یه روزی پولدار بشم که برم مشهد . والان ایشون ، 860 تا معلول رو به سفر مشهد بردن رایگان و اعلام کردن که هر سالمندی در شهرستان زرند ، مشهد نرفته ، با هزینه ایشون بره مشهد و همچنین 114 تا معلول رو به سفر کربلا بردن.

رای اشتغال معلولین ، شرکتی به نام ندای معلولین احداث کردن و چند تا آمبولانس در اختیار اون ها قرار دادن و کفن و دفن اموات زرند ، الان توسط معلولان صورت میگیره . چند تا آشپزخانه احداث کردن که معلولین در اون مشغول به کار هستند و همچنین آشپزخانه بیمارستان شفا در کرمان رو ، 80 ملیون وسیقه ملکی گذاشتند و به شرکت ندای معلولین سپردند . آقای محمدی ، کار آفرین برتر در وزارت کار شدند . کار آفرین برتر کشوری شدن در جشنواره بهزیستی در زمینه اشتغال معلولین . جایزه صلح و دوستی و تندیس مهر ورزی هلال احمر رو گرفتند .146 اشتغال ایجاد کردن ، بدون اینکه حتی 1 ريال وام از دولت بگیرن .
همچنین آقای محمدی گفتند که ، مهریه دخترشون ، 1 جلد کلام الله مجید ، 14 مثقال نمک و 114 تا صلوات هست .و ایشون گفتند که یه روزی یکی از معاونان رئیس جمهور به ایشون میگن که ، چی میخوای که ما بهت بدیم ، و آقای محمدی هم در جوابشون ، میگن که ، شما چی می خواید من بهتون بدم .
همچنین آقای محمدی روانشناسی خوندن و در انتهای برنامه هم از همسرشون تشکر کردند و دعا کردند که انشاالله هیچ مردی ، شرمنده زن و بچه اش نشه. ودر آخر هم با خداحافظی احسان علیخانی و بسته شدن پرده دکور ماه عسل و پخش تیتراژ پایانی برنامه با صدای مهدی یراحی ، هفتمین قسمت از ماه عسل 90 هم به پایان رسید .
آموختم که : از تو حرکت ، از خدا برکت این جمله بعد از اینکه پرده هفتمین برنامه ماه عسل کشیده شد تو ذهنم حک شد .. آموختم اگه همت و تلاش را سر لوحه کارهای روزمره مان بکنم و برای رضای خدا هر کاری که از دستم برمیاد انجام بدهم و یادم باشه خدایی هم بالا سرمه و ناظر لحظه لحظه اعمالمه ،شیرین ترین لحظه های عمرم را طی میکنم . چون بدون شک اون موقع است که خدا مزد و پاداشم را میده اون هم به بهترین نحو ممکن . اون هم پاداشی که با پاداشهای زمینی کلی فرق داره . آموختم اگه ما بنده های خدا به وظایفی که خدا موظفمان کرده انجام بدیم به بهترینها در دنیا و آخرت میرسیم . آموختم از خدا بخوام ، نعمت بخشش و گشاده دستی به من بده تا گوشه ایی از توان مالی ام را از دل و جون و به نیت قرب الهی با نیازمندان تقسیم کنم . آموختم اگه بنده ایی افتاد زمین و در مسیر زندگی شکست خورد تا آنجا که توان دارم کمکش کنم و دستش را بگیرم تا جائیکه به آرزوهاش برسه . آموختم هر کاری از دستم برماید تا شادیهایم را با مردم تقسیم کنم کوتاهی نکنم . آموختم بهترینها را برای مردم بخواهم حتی اگه خودم به بهترینها نمیرسم .
 

drippy*

عضو جدید
به نام خدا..سلام..ایشالا که تا الان ماه رمضون به دلاتون خوش گذشته باشه..دلاتون اسمونی شده باشه و تارو پود وجودتون مثل نخ تسبیحی گره خورده باشه به معنویات این ماه مبارک..دیروز یاد گرفتیم که خیلی وقتا باید نه گفت..یعنی نمیتونیم بله بگیم..به قول احسان علیخانی اگر دوست داریم وقتی سن و سالمون رفت بالا .. بهمون احترام بزارن .. که تا بزرگ نشیم نمی فهمیم که چقدر مهمه این مقوله ..تا جوونیم.. هوای این سن و سال ها رو داشته باشیم ..الهی به امید تو..ماه عسل 90 قسمت هشتم شروع شد..
حس می کنم تو رو ، تو هر شب خودم من عاشق همین ، احساس تو شدم
حس جهانمو ، وارونه می کنه آرامشت منو ، دیوونه می کنه
حس می کنم تو رو ، یه عمر تو خودم بازم به من بگو ، دیر عاشقت شدم
کُشتی غرورمو ، دیوونگی کنم بازم منو بکُش ، تا زندگی کنم
می میرم از جنون ، تا گریه می کنی با بغض هر شبت ، با من چه می کنی
چشم های خیس تو ، رو بغض من ببند من گریه می کنم ، حالا برای من بخند
من در کنار تو ، دریای خاطرم وا میکنی در و ، بی تو کجا برم
حس می کنم تو رو ، تو هر شب خودم من عاشق همین ، احساس تو شدم
حس جهانمو ، وارونه می کنه آرامشت منو ، دیوونه میکنه
(( حس می کنم تو رو ))
به نام خدا قسمت هشتم ( بی بی عصمت و کاکلی ) : هشتمین قسمت از ماه عسل 90 ، پس از خواندن دعای فرج توسط احسان علیخانی و پخش تیتراژابتدایی برنامه با صدای مهدی یغمایی ، آغاز شد . در ابتدا آیتمی از پشت صحنه برنامه شب قبل و حال مهمون ها بعد از اتمام برنامه پخش شد . آقای علیخانی در ابتدای برنامه گفتند که : محسن پور محمدی ، چاق ترین فرد ایران که در برنامه ی ما در عید حضور داشت، الان خیلی حالش بده و خیلی ها علی رغم قولی که دادند که به این پسر سر بزنند و مشکلش رو حل کند ، اما اصلا سراغی از این پسر نگرفتند و الان محسن پور محمدی دچار بیماری های جدی شده و بیمارستان هم کاری نمی تونه براش بکنه و الان توی خونشون ، در قم هستش . مسئولان قم ، مسئولانی که می تونن کاری انجام بدن برای محسن و کاری از دستشون برمیاد ، تا دیر نشده و کار از کار نگذشته ، بهش سر بزنید وکاری براش انجام بدید.
در هشتمین قسمت از ماه عسل 90 ، سه مهمان حضور داشتند . بی بی عصمت ، کاکلی و پسرش آقا سعدی .ابتدا بی بی عصمت وارد استدیو برنامه شدند . ایشون متولد سال 26 بودند و 64 سال سن داشتند و ساکن روستای نامغ ، کاشمر ، خراسان رضوی بودند . بی بی عصمت ، رئیس شورای روستاشون بودند و برای عمران و آبادانی روستاشون فعالیت های زیادی رو انجام داده بودند . به کمک اهالی روستا و مسئولین ،حمام بهداشتی ، خانه بهداشت ، نانوایی ماشینی برای روستاشون ساخته بودند ، کوچه ها رو آسفالت کرده بودند و خیلی خدمات دیگه . تا حالا 3500 تا نامه به رئیس جمهور و وزرا و مسئولان مختلف زده بودن برای عمران و آبادانی و امکانات روستا نامغ و خیلی به اهالی این روستا خدمت کرده بودند .
بی بی عصمت تعریف کردند که : تصادف می کنند با موتور آقای مجید فرجی و پاهاشون ، سرشون ، فکشون ، زانوهاشون میشکنه . والان هم توی پاهاشون ، پلاتین بود . دیه بی بی عصمت 24 میلیون و 420 هزار تومن هست . ایشون گفتند که خیلی بدهی دارن و مقروض مردم هستند به خاطر هزینه درمانشون ، به همین دلیل ، حاضر نیستند که دیشون رو ببخشن . و گفتند که اگر بانک ها ، قسط هاشون رو ببخشن و مردم بدهی هایی که من بهشون دارم رو از من نخوان ، من هم دیه ام رو می بخشم .
آقای علیخانی گفتند که : امسال ما خیلی دوست داریم یه جاهایی نه بشنویم خیلی جدی . اصلا دلیل دعوت بی بی هم این بوده . ما برای هر اتفاقی که ماجرای بخشش توش هست و خیلی هم قشنگه و خیلی هم مبارک و محنا هست ، میریم و تلاش می کنیم که یک نفر ببخشه . از یک حقی عبور بکنه و ببخشه .اما ، بعضی ها هستند که اون اتفاق و اون تصادف ، باعث خسارت به مال و زندگیشون شده و هزینه کردند و مقروض مردم هستند .اما ما نگران آقامجید فرجی هستیم که توی زندان هستند و زن و بچه دارن ، دستش هم خیلی تنگه . و ما امیدواریم آقای جولایی توی ستاد دیه یه کاری بکنن در این باره .
آقای علیخانی به بی بی عصمت گفتند که : من اصلا دوست داشتم شما بیاید اینجا توی صورت من بگی ، نه نمی بخشم . قرار نیست که اینجا ما همش هر کسی رو میاریم بگه می بخشم و بشه بخشنده بزرگ . شما حقته. ما از مشکلات شما توی روستاتون خبر داریم و همچنین از مشکلات مجید فرجی که توی زندانه که خیلی دستش تنگه . دوستان هم در ستاد دیه الان گفتن که انشاالله این مشکل حل میشه و ما هم پیگیری می کنیم که هم مشکل شما و هم مشکل مجید فرجی حل بشه . بی بی عصمت ، به خاطر اصرار های آقای علیخانی ، 420 هزر تومن از دیه شون رو بخشیدن ، اما گفتن که 24 میلیونشون رو می خوان .
وبعد کاکلی و پسرش آقا سعدی ، وارد استدیو ماه عسل شدند . کاکلی از پاوه کردستان به ماه عسل اومده بودن . کاکلی 71 سالشون بود و در سن 23 سالگی زمانی که به شکار کبک رفته بودند ، چشماشون رو از دست میدن و نا بینا میشن . زمانی که بیناییشون رو از دست میدن ، تصمیم مپیگیرن که خیاطی رو یاد بگیرن و بدون اینکه استادی داشته باشن ، شروع به خیاطی می کنند و الان با وجود اینکه نا بینا هستند ، اما یکی از خیاط های ماهر استان کردستان هستند . همسر کاکلی کسالت دارند و کاکلی همه ی کار های خونه رو انجام میده و خیلی با روحیه و با انرژی و فعال هستند .و در عین ناباوری ، خیلی عالی خیاطی می کنند .همچنین مستندی ازپشت صحنه زندگی کاملی و نحوه خیاطیشون پخش شد .
آقای علیخانی در انتهای برنامه شماره 8111 رو اعلام کردن که مربوط هست به کمک به مددجو ها و محرومین .که افراد با دادن یکsms بدون متن به این شماره ، می تونن از 200 تومن تا 5000 تومن به این مدد جوها کمک کنن .همچنین آقای علیخانی در انتهای برنمه گفتند که : اگر دوست داریم وقتی سن و سالمون رفت بالا ، بهمون احترام بزارن ، که تا بزرگ نشیم نمی فهمیم که چقدر مهمه این مقوله ، تا جوونیم ، هوای این سن و سال ها رو داشته باشیم .و بعد با خداحافظی احسان علیخانی و بسته شدن پرده دکور ماه عسل و پخش تیتراژ انتهایی برنامه با صدای مهدی یراحی ، هشتمین قسمت از ماه عسل 90 هم به پایان رسید .
اموختم که: اموختم که نه گفتن و نه شنیدن یک هنر یا بهتره بگویم یک مهارت برای بهتر زندگی کردن است . اموختم در مقابل سختیها و مشکلات زندگی کوتاه نیام و دست از تلاش برندارم . اموختم حالا که جوونم به بزرگترها علی الخصوص افراد سالخورده بیشتر احترام بگذارم و هواشونو بیشتر داشته باشم .

 

drippy*

عضو جدید
به نام خدا قسمت نهم ( خسرو حسن نصب ) : نهمین قسمت از ماه عسل 90 ، پس از خواندن دعای فرج توسط احسان علیخانی و پخش تیتراژ ابتدایی برنامه با صدای مهدی یراحی ، آغاز شد .در ابتدا ، آیتمی از پشت صحنه برنامه شب قبل و حال مهمون ها بعد از اتمام برنامه پخش شد . آقای علیخانی در ابتدای برنامه اعلام کردند که مشکل دیه آقای مجید فرج که با بی بی عصمت ، مهمان شب قبل برنامه تصادف کرده بودن ، حل شده و دیه بی بی عصمت پرداخت شده و آقای فرجی از زندان آزاد شدند .
آقای علیخانی درباره ی برنامه قبلی ( بی بی عصمت ) گفتند که : بخشیدن خیلی قشنگه ، کسی که بتونه از حق خودش بگذره و ببخشه ، خیلی بزرگه و مقال والایی داره . اما در زمانی که در دو سر قصه مشکل وجود داره و نه یک طرف قصه می تونه دیه رو پرداخت کنه و نه طرف دیگه میتونه ببخشه و هر دو طرف گرفتارن، مثل بی بی عصمت که به خاطر بدهی های مالی که داشت ، نمی تونست دیه اش رو ببخشه و مجید فرجی هم نمی تونست اون 24 میلیون رو پرداخت کنه.اینجا دیگه بجای اینکه تشویقش کنیم به بخشش ، باید دستمون رو در جیبمون کنیم اگر توانایی مالی داریم ، کمکشون کنیم و ما ورود کنیم به قصه .
در نهمین قسمت از ماه عسل 90 ، 4 مهمان حضور داشتند. امیر حسین و علی ، آقای حسن نصب و پسرشون . ابتدا امیر حسین و علی وارد استدیو برنامه شدند . امیر حسین 13 و علی 12 سالش بود و توی روستای نصرت کلاه ، بابلسر زندگی می کردند . امیر حسین و علی ، که دانش آموزان مدرسه مسلم آهنگرانی بودند ، داستان مدرسشون رو در دی ماه سال 86 تعریف کردند :
در ششم دی ماه سال 86 ، توی مدرسه ابتدایی شهید آهنگرانی ، درحالی که دانش آموزان توی کلاس هاشون مشغول درس خوندن بودن ، از بوی دود متوجه میشن که آتش سوزی توی مدرسه رخ داده . متوجه میشن که بخاری نفتی یکی از کلاس ها آتیش گرفته و آتیش خیلی شعله گرفته بوده . مدیر مردسه که معلم هم بوده ، بچه ها رو از کلاس بیرون می کنه و خودش بخاری شعله ور رو بغل می کنه و به بیرون میبره و جون بچه ها رو نجات میده.
و بعد مستندی از مدرسه شهید مسلم آهنگرانی پخش شد و سپس ، آقای خسرو حسن نصب ، معلم فداکار و ماندگار ، وارد استدیو برنامه شدند . ایشون هم تعریف کردند که : این مدرسه قبلا مخروبه بوده و زمانی که آقای حسن نصب مدیر مردسه میشن ، به کمک آموزش و پرورش و ... مدرسه رو بازسازی می کنند . سقف این مدرسه از مواد نفتی ساخته شده بوده و احتمال حریقش زیاد بوده . در ششم دی ماه سال 86 وقتی که بکی از دانش آموزان به ایشون خبر میدن که بخاری یکی از کلاس ها آتش گرفته ، به کلاس میان ، اول بچه های اون کلاس رو بیرون می کنند از کلاس و بعد ، چون آتش خیلی شعله ور شده بوده و هر لحظه امکان داشته که سقف کلاس آتش بگیره و در نهایت کل مدرسه دچار آتش سوزی بشه و بچه های کلاس های دیگه آسیب ببینند ، زمان این نبوده که بخوان با آب یا کپسول ، آتش رو خاموش کنن ، به همین دلیل به خاطر نجات جون دانش آموزان ، بخاری شعله گرفته رو بغل می کنند و به بیرون از مدرسه می برن . و طرف راست بدن ایشون کاملا شعله میگیره و 11% دچار سوختگی میشن و دست راستشون خیلی شدید میسوزه و یک ماه در ICU بیمارستان بستری بودن و 4 بار عمل جراحی انجام میدن .
آقای علیخانی گفتند که : اینقدر یادمون رفته که چی کاره ایم . اینقدر معنی وظیفه و تکلیف و فداکاری و انسانیت رو بعضی اوقات فراموش می کنیم که شاخ درمیاریم وقتی یه آدمی شبیه آقای حسن نصب رو می بینیم که به خاطر نجات جون بجه های مردم و به خاطر اینکه یک تار مو از سر بچه ها کم نشه، بخاری شعله گرفته رو بغل می کنه و خودش دچار سوختگی میشه .
و بعد پسر آقای حسن نصب ، آقا ی مهدی حسن نصب ، که ایشون هم معلم هستند ، وارد استدیو برنامه شدند .ایشون تعریف کردند که : بعد از ظهر اون روز ، یکی از همسایه ها بهشون اطلاع میدن که پدرشون در بیمارستان هستند و وقتی که ایشون به بیمارستان میرن ، با صحنه دردناکی مواجه میشن و می بینن که نصف بدن پدرشون دچار سوختگی شدیدی شده .اما گفتن که وقتی مردم از پدرشون نتشکر می کردند و گفتند که رشادت و ایثار کرده ، دردشون التیام پیدا می کرده و آروم می شدند .
از طرف رئیس جمهور و وزیر آموزش و پرورش وقت ، به خاطر فداکاری آقای حسن نصب ، دوبارایشون و همسرشون رو به سفر مکه می فرستند . آقای علیخانی گفتند که : توی این آتش سوزی ، برای هیچ کدوم از دانش آموزان مشکلی به وجود نیومده به خاطر وجود فردی که جون بچه ها رو خیلی خیلی واجب تر از جون خودش می دونسته .
آقا مهدی در جواب آقای علیخانی گفتند که ، بغل کردن یه بخاری شعله گرفته که می دونی اگر این کارو بکنی می سوزی و شاید هم منجر به مرگت بشه ، خیلی سخته و شاید اگر من جای بابا بودم ، این کارو نمی کردم و مثلا از راه های دیگه استفاده می کردم و با آب ، شعله رو خاموش می کردم . آقای حسن نصب ، معلم فاکار ، در آخر برنامه برای ظهور آقا امام زمان ، برکنده شدن ریشه اعتیاد و موفقیت جوانان دعا کردند .
آقای علیخانی در انتهای برنامه گفتند که : اگر تماشا کرده باشید دست خسرو حسن نصب این معلم ماندگار رو ، دستی که الان منظره زشتی پیدا کرده اما تونسته جون خیلی ها رو نجات بده و دست های خوشگل من و بعضی از شماها که بعضی اوقات کمک کسی نمی کنه و باعث بدترین اتفاقات میشه و حتی ممکنه با این دست جون یک آدم رو بگیریم .با این دست خیلی کار ها میشه کرد . و بعد با خداحافظی احسان علیخانی و بسته شدن پرده دکور و پخش تیتراژ انتهایی برنامه با صدای مهدی یراحی ، نهمین قمت از ماه عسل 90 هم به پایان رسید .
آموختم که : وقتی پرده برنامه نهمین قسمت ماه عسل کنار رفت آموختم که : اختلاف تصمیم گیری برای گذشت و ایثار کردن با بی تفاوت بودن چند ثانیه است اما دوام و زیبائی که در گذشت هست همیشگیه و با گذشت زمان هم کمرنگ نمیشه. اگه بخواهیم ماندگار باشیم و از ما نام نیک باقی بماند باید گذشت و ایثار را سر لوحه کارهای روزمره مان بگذاریم . آموختم تا زنده هستیم و سر پائیم با همین دستهایی که خدا بهمون داده باید ببخشیم . آموختم ببخشم به امید اینکه خدا من را ببخشه .



 

drippy*

عضو جدید
قسمت دهم...

قسمت دهم...



جهت شادی روح هم قبیله ای دوست داشتنی و عزیزمون بابک معصومییک حمد و سه قل هو الله تلاوت کنید..ایشالا به این امید که به روحش برسه و گره گشا باشه واسش در دیار ابدی..از طرف تموم رفقام در گروه نویسندگان این سایت و تموم شما ماه عسلیها درگذشت بابک معصومی رو تسلیت میگم بار دیگه ..از خداوند منان صبر جمیل برای بازماندگانش و علو درجات برای ان مرحوم مسئلت دارم..خدایش بیامرزاد..



به نام خدا قسمت دهم (محمد..ظفر..مسعود..میلاد و پدر و مادرش..) دهمین قسمت از ماه عسل 90 ، پس از خوانده دعای فرج توسط احسان علیخانی و پخش تیتراژ ابتدایی برنامه با صدای مهدی یغمایی ، آغاز شد .در ابتدا آیتمی از پشت صحنه برنامه شب قبل و حال مهمون ها بعد از اتمام برنامه ، پخش شد . دهمین قسمت از ماه عسل 90 ، دوبخش داشت ، با دوتا قصه مختلف که یک نخ تسبیح مشترکی بینشون وجود داشت.در ابتدا و در بخش اول ، سه مهمان حضور داشتند ، محمد ، ظفر و مسعود .مسعود کلاس پنجم ابتدایی ، ظفر سوم دبیرستان رشته انسانی و محمد سال سوم معماری در هنرستان بود .پدر و مادر هر سه این ها ، در بچگی رهاشون کرده بودند . پدر و مادر مسعود ، زمانی که به دنیا میاد ، اون رو توی بیمارستان میزارن و میرن . پدر و مادر محمد ، زمانی که به دنیا میاد اون رو خونه ی فامیل میزارن و میرن و محمد تا 6-7 سالگی پیش عمه اش زندگی می کرده و بعد به بهزیستی میره . ظفر هم پدر و مادرش اون رو توی خیابون رها می کنند و میرن.
محمد گفت اولین جایی که خیلی جای خالی پدر و مادرش رو حس کرده ، زمان بچگیش بوده ، که نیاز های عاطفیش برطرف نمیشده و دوست داشته که پدر و مادرش نازش کنه . ظفر هم گفت که در زمان راهنمایی که بوده ، جای خالی پدر و مادرش رو خیلی احساس می کرده .زمانی که توی مدرسه میگفتن ، املاهاتون و رضایت نامه هاتون رو بدین پدر مادرتون امضا کنن ، هر سه شون گفتن که یا خودمون امضا میکردیم ، یا می دادیم مربی هامون توی بهزیستی امضا کنن. و گفتن که از بچه ها پنهان می کردند که پدرو مادر ندارن و توی ذهنشون داستان های رویایی می ساختن و به بچه ها می گفتن که پدر و مادر و خواهر برادر دارن .چون نمی خواستن کسی بهشون ترحم کنه .
ظفر معلولیت جسمی داشت و هر دوتا دستاش ، 3 تا انگشت داشت .و گفت که فکر می کنه به خاطر معلولیتش ، پدر و مادرش اون رو رها کردند .محمد هم گفت که شنیده که پدر و مادرش الان تصادف کردند و فوت کردند .مسعود هم گفت که فکر می کنه که شاید به خاطر اینکه پدر و مادرش بودجه و پول نداشتند ، اون رو رها کردند و رفتند .آقای علیخانی گفتند که اینکه ظفر هر دو دستش ، سه انگشت داره ، خیلی نشونه ی بزرگیه و مطمئنا پدر و مادرش این نشونه رو یادشونه . اگر خدا بخواد و اون ها این برنامه رو ببینن ، شاید از روی این نشونه ظفر رو بشناسن و شاید یه اتفاق خوب بیفته .محمد و مسعود گفتند که دوست دارن مادر پدرشون بیان پیششون . اما گفتن که پدر مادراشون رو بخشیدن .
و در آخر هم مسعود گفت دوست داشت دندان پزشک بشه . ظفر گفت دوست داره وکیل بشه . محمد هم گفت دوست داره که فوتبالیست بشه و می گفت الان سختش هست که درمورد گذشتش صحبت بکنه ، اما اون موقع که معروف بشه ، گفت که با افتخار در مورد گذشتش صحبت می کنه که روی پای خودش وایساده وبه اونجا رسیده .و بعد آیتمی از پشت صحنه زندگی مهمان های بخش دوم برنامه پخش شد .میلاد و پدر و مادرش وارد استدیو برنامه شدند .
میلاد 20 سالش بود . پدر میلاد 30 سال راننده تریلی بودن و از زمانی که سال 86عمل قلب باز انجام میدن ، دیگه نمی تونستن با تریلی رانندگی کنن و از موقع به بعد با تاکسی کار می کنند . پدر و مادر میلاد ، 10 سال که از ازدواجشون میگذره و بچه دار نمی شدن ، تصمیم میگیرن که از بهزیستی یک بچه بیارن و بزرگش کنن . به شیرخوارگاه آمنه میرن و یک بچه 20 روزه رو تحویل میگیرن .زمانی که میلاد رو تحویل میگیرن ، سالم بوده و نمی دونستن که این بچه cp داره و مریضه .
زمانی که میلاد 1 سالش میشه و باید می نشته و راه می رفته ، این کار ها رو نمی تونسته انجام بده وزمانی که به پزشک مراجعه می کنن ، دکتر بهشون میگه که باید کار درمانی کنه و یه مقدار دیرتر میلاد راه میره و میشینه و حرف می زنه . اما میلاد 4 سالش که میشه ، هنوز نه می تونسته راه بره ، نه بشینه ، نه حرف بزنه .مادرش اونو به شیرخوار گاه آمنه میبره تا نشونش بده . شیرخوار گاه آمنه ، به ایشون میگن که میلاد رو بزار اینجا و یک بچه سالم تحویل بگیر .

اما مادرشون این کار رو نمی کنن ومیلاد رو نگه میدارن . چون گفتن که الان هم که میلاد 20 سالشه ،هنوز امید دارن که میلاد خوب بشه و گفتن که پیش خدا ، هیچ کاری ، کار نداره و اگر خدا بخواد ، میلاد خوب میشه و با وجود اینکه میلاد cp داره و بچه ی خودشون هم نیست ، 20 سال هست که دارن ازش نگهداری می کنن .میلاد با باز و بسته کردن چشم های قشنگش ،درخواست هاشو به مادر و پدرش می گفت .
پدر میلاد در جواب به سوال آقای علیخانی که گفتند ، کسی به شما نگفت که چرا دارید بچه مردم رو بزرگ می کنید ، گفتند که :کسی جرئت نداره حرفی بزنه .کسی جرئت نداره کمتر از گل به میلاد بگه . حتی خواهر و مادرم .میلاد جونه ماست و بقیه هم مثل ما خیلی میلاد رو دوست دارن و زمانی که میلاد رو از شیر خوار گاه تحویل میگیرن ، ولیمه میدن و و میلاد رو به همه ی فامیل معرفی می کنن .
مادر میلاد گفتن که : زمانی که میلاد بچه بوده ، ایشون آرتروز شدید گردن داشتند ویه روز که خیلی درد داشتن و میلاد هم بهونه میگرفته و ایشون عصبانی میشن از دست میلاد ، به میلاد میگن که واسشون دعا کنه که درد دستشون خوب بشه . وبا دعای میلاد ،از اون روز به بعد ، دیگه آرتروز مادر میلاد خوب خوب میشه .و مادر و پدرش گفتن که میلاد عاشق و مرید امام رضا (ع) هست و عاشق اینه که بره زیارت امام رضا (ع) .و در انتها هم با خداحافظی احسان علیخانی و بسته شدن پرده دکور و پخش تیتراژ انتهایی برنامه با صدای مهدی یراحی ، دهمین قسمت از ماه عسل 90 هم به پایان رسید .
آموختم که : دهمین ماه عسل برای من یک تلنگر بود . کمکم کرد تا حواسم به فرشته های زمینی ( پدر و مادرم )بیشتر از قبل باشه . کمکم کرد تا بیشتر از قبل قدردان زحمتهای پاک و خالصانه آنها باشم .کمکم کرد تا این را به عینه لمس کنم که خیلی از هم سن و سالهای من متاسفانه به هر دلیلی از این نعمت محرومند . حالا که خدا به من این دو فرشته را داده ، باید سعی کنم فرزند صالحی برای آنها باشم تا بتوانم فقط گوشه ایی از محبتشان را جبران کنم .
کمکم کرد تا بفهمم توی این دوره زمونه آدمائی هستند که یک لحظه منتظر شنیدن صدای پدر و مادرشان هستند . آدمائی هستند که با امیدی که دارند شب را روز و روز را شب میکنند تا بتوانند پدر و مادرشان را پیدا کنند .دهمین برنامه ماه عسل کمکم کرد تا از این به بعد یه دعا به بقیه دعاهام اضافه بشه و اون هم این که :خدایا کمکم کن تا فرزند قدرشناسی برای پدر و مادرم باشم .


http://www.ehsanalikhanighabile.com/index.php/component/content/article/3-1389-08-04-09-10-17/84-1390-05-04-16-56-04
 

Similar threads

بالا