هذیان ها ی ادبی ، جستاری برای خود بودن در فالب ادبیات

رستاخیز

عضو جدید
هذیان
این بار بی هیچ خط قرمزی سخن بگو
اهای بانو از اخرین باکره بگو
مرد ، از ادم بگ.و ، از نخستین اشکی که بر سر قبل پسر ریخت ...

اهای خدا ، سیگار کوبایی گران قیمتت را دود کن ، نظاره گر باش ...
اینجا این بار سکوت نیست
فریاد و هذیان گویی است که بی داد میکند ///
 

رستاخیز

عضو جدید
تاریخ تکرار میشود ، سکوتی عمیق از پس پرده ، نظاره گر باش ، عشق این روزها به سکون میرسد
اینجا نه یک انارشیست بلکه نگاه الوده من مینویسد

فریادت را میشنوم و سکوت میکنم
اینجا مردمش عادت دارند به سکوت
به خواب
به همبستری به هیچ لذتی
 

رستاخیز

عضو جدید
رقابت سختیست میان انسان و خود ،
انسان و ایینه
انسان و ندانسته
انسان در این رقابت گم میشود ...
 

tanha990

عضو جدید
سخت میشود خود بودن ، پس از زمانی سکوتی عجیب حکم فرما خواهد شد
سخت میشود شناخت خویش پس از زمانی که سخت میشوی ///
 

فرزانه رفیعی

عضو جدید
دردهایم برایم کافیست
وقتی زخمه ی فریبت نمک برای زخم های کهنه ام
باشد
نمیخواهم مرهمت را
تو خود زهری....
پادزهرت را هم نمیخواهم
من از خداوندم....
محکم و استوار...
بر زمین کوبیدییم
کمرم را خم کردی
ولی من نشکستم
دوباره بلند می شوم و می ایستم
قوی تر از گذشته و استوارتر از روزهای با تو بودن
و آنگاه تو را میکشم...
نترس کفتار....
تو را در خود میکشم که نشانه ی ضعف و فریب و الودگی هستی
تو را در خود میکشم که اصالت را لگدمال میکنی و انسانیت را به لجن میکشی
نترس کفتار...
جسم و روح تو بی ارزش تر از آن است که سبب آلودگی دستانم شود...
دوباره برمیخیزم بلندتر از قبل...
و تو باید جای دیگری برای زندگی انگلی خود پیدا کنی​
 

farhangp86

عضو جدید
[FONT=&quot]نجات[/FONT]
[FONT=&quot]آسمان به حالم غبطه خورد[/FONT]
[FONT=&quot]سرخی خونم به سبزی گراید[/FONT]
[FONT=&quot]فکرم[/FONT][FONT=&quot] به[/FONT][FONT=&quot] روی نیزه ها ، بالاتر از خورشید[/FONT][FONT=&quot]،[/FONT][FONT=&quot] بالاتر از آفتاب است[/FONT]
[FONT=&quot]خورشید دگر روی ندارد[/FONT]
[FONT=&quot]روشنیش به تاریکی گراید[/FONT]
[FONT=&quot]زمین و زمان به یک لحظه بمانند[/FONT]
[FONT=&quot]حرکتی به پیش نبینم[/FONT]
[FONT=&quot]آسمان هم از زمین روی گرداند[/FONT]
[FONT=&quot]آسمان از بهت و بغض ، اشک و آهی ندارد[/FONT]
[FONT=&quot]وا به حالتان ،دگر رحمتی نبینید[/FONT]
[FONT=&quot]حال آسمان اشک ندارد[/FONT]
[FONT=&quot]زمینیان تا به ابد بگریند نه به حال من بلکه به حال خویش که شاید رحمتی به حال خویش بینند [/FONT]
[FONT=&quot]تا به ابد در آسمان دنبال بارش در زمینم[/FONT]​
[FONT=&quot] چه کنم[/FONT]​
[FONT=&quot]آدم[/FONT][FONT=&quot]یان[/FONT][FONT=&quot] ره تزویر گرفتند[/FONT]​
[FONT=&quot]ندانند اشکشان مایه عذاب است نه رحمت[/FONT]​
[FONT=&quot]چرا ، می دانند[/FONT]​
[FONT=&quot]لیک هزار بارش هم به حالشان سود ندارد[/FONT]​
[FONT=&quot]سرمشقی را که دادم سرمشق آزادگی بود[/FONT]​
[FONT=&quot]سرمشق زندگی سرمشق آزادی[/FONT] [FONT=&quot] سرمشق عشق بود[/FONT]​
[FONT=&quot]نه سرمشق غم و اندوه وتزویر[/FONT]​
[FONT=&quot]نه سرمشق دوری از زندگی [/FONT]​
[FONT=&quot]نه محروم دگران از زندگی [/FONT]​
[FONT=&quot]عشق را سلطانش من باشم [/FONT]​
[FONT=&quot]عشق را کلیدش من باشم[/FONT]​
[FONT=&quot]جان و روح و روانش من باشم [/FONT]​
[FONT=&quot]اینان به سلطانیه دگر روی آوردند [/FONT]​
[FONT=&quot]سلطانیه زمین را خواستند نه آسمان[/FONT]​
[FONT=&quot]ترسم از این باشد که وقت دگر دیر باشد[/FONT]​
[FONT=&quot]امید به زندگی نباشد[/FONT]
[FONT=&quot]لااقل[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]وجدان را[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot] له نکنید[/FONT]​
[FONT=&quot]مچاله نکنید[/FONT]​
[FONT=&quot]آنرا دور نیاندازید[/FONT]​
[FONT=&quot]کودکانه هایتان را با خبر سازید[/FONT]​
[FONT=&quot]که شاید فریادی، سکوتی شما را دهد نجات[/FONT]​
[FONT=&quot]اما غفلتی را نباید.... [/FONT]​
[FONT=&quot]کلید نجات ، خود باشید[/FONT]​
[FONT=&quot]معجزه را خود باشید[/FONT]​
 

farhangp86

عضو جدید
[FONT=&quot]تنها چیزی که از بچگی یادم ماند[/FONT]
[FONT=&quot]درد بود و غم تنهایی[/FONT]
[FONT=&quot]درد خونه موندن [/FONT]
[FONT=&quot]درد غریبه بودن[/FONT]
[FONT=&quot]حال که بزرگ شدم باز درد به همراه دارم [/FONT]
[FONT=&quot]ظاهرم جوان نشان دهد [/FONT]
[FONT=&quot]خواهم بچگی کنم [/FONT]
[FONT=&quot]بیخیالی های زندگی روخواهم تنها چیزی که نداشم [/FONT]
[FONT=&quot]ولی میگن که بزرگ شو ولی از طرف بزرگی هایم را جدی نگیرند[/FONT]
[FONT=&quot]باز غریبه هستم باز جایی ندارم [/FONT]
[FONT=&quot]باز احترام را برایم در سلام کردن خلاصه کردند[/FONT]
[FONT=&quot]باز مرا جدا دانستند[/FONT]
[FONT=&quot]چه کنم [/FONT]
[FONT=&quot]از روزی که یادم بود غم خویش غم دگران داشتم [/FONT]
[FONT=&quot]درد خویش درد دگران داشتم [/FONT]
[FONT=&quot]ولی کس دردش من نبودم [/FONT]
[FONT=&quot]درونم خسته است درونم پیر است درونم رو به اتمام است [/FONT]
[FONT=&quot]ولی باز میگویند که بی دردترین تویی جوانترین تویی بچه ترین تویی[/FONT]
[FONT=&quot]درونم آتش گرفته از زندگی[/FONT]
[FONT=&quot]میخام عاشق بشم عاشق کودکانه ها عاشق دخترکی که ماه در دست دارد[/FONT]
[FONT=&quot]دخترکی که لبخند بر دهان دارد [/FONT]
[FONT=&quot]دخترکی که زندگی به همراه دارد[/FONT]
[FONT=&quot]دخترکی که کودکانه ها در سر دارد [/FONT]
[FONT=&quot]ولی به خود گیم که هست دخترکی چنین[/FONT]
[FONT=&quot]دخترکی که با من به هر جا روم بیاید [/FONT]
[FONT=&quot]دلتنگی هایش را من باشم [/FONT]
[FONT=&quot]حال به خود می گویم یادش بخیر از کودکانه هایم آرزوی زندگی با دخترکی داشتم [/FONT]
[FONT=&quot]با دخترکی که فکر می کردم من باشم[/FONT]
[FONT=&quot]اما حالا چه دخترک بزرگ شد خانم شد دلتنگیش فقط دلسوزی بود [/FONT]
[FONT=&quot]دلسوزی که مرا از بچگی به آن خو دادند تنها چیزی که میبنم بدم میاید [/FONT]
[FONT=&quot]از آن متنفر هستم [/FONT]
[FONT=&quot]راستی الان بادی آمد و کاغذم را برد با خود برد آرزو داشتم ای کاش این باد مرا نیز با خود میبرد [/FONT]
[FONT=&quot]میبرد به جایی که توانم حرف بزنم از خویش بگویم کار به بغض نرسد کار به عصبانیت نرسد کار به درد به غم نکشد کار به تنهایی نرسد [/FONT]
[FONT=&quot]دخترک آرزوها را یبنم و گویم که فقط باش استقلال را تو به من هدیه ده [/FONT]
[FONT=&quot]عشق را توان بر زبان بیاورم عشق را نخواهند اجباری از روی ترحم از روی طبیعت به من دهند منت عشق را بر سرم گذارند[/FONT]
[FONT=&quot]این روزها نمیدانم چه شده مرا هر کس را که بینم درد دل را گویم درد نبودن را گویم [/FONT]
[FONT=&quot]راستش نوای شهلا چه بی وفایی شهلا ی من کجایی بر گوش دارم[/FONT]
[FONT=&quot]با خود میگویم ای کاش فریادی بود مرا میگفتم کودکانه هایم کجایید درونم کجایی دخترک قصه کجایی[/FONT]
[FONT=&quot]شاید با خود گویی که که خود خواه ترینم اما ندانی روزگار با من چنان کرد که برونم شد منطق درونم شد احساس [/FONT]
[FONT=&quot]برونم شد تحقیر درونم شد ضعف [/FONT]
[FONT=&quot]هرگز آرزوی بد برای کسان که تحقیر کردند مرا نداشتم ولی باز فریاد ز این همه درد و رنج[/FONT]
[FONT=&quot]اول با خدا در جدل بودم حکمتت از من چه بود میخاستی با من چرا کنی اثبات هرچه درد بود گذاشتی[/FONT]
[FONT=&quot]ولی دوباره می گویم شکر که دادی هر آنچه را خواستم درد و غم از بندگانت بود عزیزکم [/FONT]
[FONT=&quot]خدا تو بودی که یادت بودم امیدم به تو بود تو نبودی چه می شد [/FONT]
[FONT=&quot]خدا تو بودی که مرا نازک دل آفریدی مرا به همراه هزاران درد آفریدی [/FONT]
[FONT=&quot]ولی دوباره میگویم شکر حکمتش را شاید بزرگ شدن بود[/FONT]
[FONT=&quot]این ها نگفتم که دلسوزی کنی که تنفرم بیشتر شود [/FONT]
[FONT=&quot]این را گفتم که بدانی هر آدمی را محترم است تو خود در ابتدا نا محترم در نظر گیر آن موقع همه را محترم شماری[/FONT]​
[FONT=&quot] این را گفتم که شوی دخترک قصه [/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]این را گفتم شوی کودکانه های دیروز[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]یادم افتاد روزی دوستی مرا گفت که ازدواج کن [/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]جوابم چنین بود خواهم که کودکانه هایم را داشته باشم بچگی هایم را داشته باشم[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]اما امروز فقط میخوام عاشق باشم اما با کودکانه هایم[/FONT][FONT=&quot] [/FONT]
 

رییس جمهورقلبها

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اقا /خانومfarhangp86----- نوشته هاتون خوب بود اما این ی جمله برام خیلی تازگی داشت و هیچ وقت یادم نمیره


این را گفتم که بدانی هر آدمی را محترم است تو خود در ابتدا نا محترم در نظر گیر آن موقع همه را محترم شماری
 

رییس جمهورقلبها

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مثل نوشابه ای گازدار

مثل نوشابه ای گازدار

[FONT=&quot]فرهنگ لغات را[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]مثل نوشابه ای گازدار تکان بده[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT]
[FONT=&quot]کلمات بیرون می پاشند[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]کف می کنند[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]

[/FONT]
[FONT=&quot]و ناپدید می شوند[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]کلمه ی وجود[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]

[/FONT]
[FONT=&quot]وجود ندارد دیگر[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]هیچ دریایی در کلمه آب موج نمی زند[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT]
[FONT=&quot]وکسی در کلمه زندان[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]زندانی نمی شود
[/FONT]
[FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]بیا به دوران پیش از تکامل برگردیم[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]زمانی که زبانی نداشتیم در دهان[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]برای تلفظ این همه لغت[/FONT]
 

رییس جمهورقلبها

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
لب های تو
شبیه مسئله های ریاضی
شیرین اند

و من دلم می خواهد
هر بار از راهی تازه

امتحانشان کنم
---
 

رییس جمهورقلبها

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دور باید شد از این ناپاکی..

دور باید شد از این ناپاکی..

[FONT=&quot] [/FONT]

[FONT=&quot]دیر شد سهراب[/FONT][FONT=&quot]!![/FONT]
[FONT=&quot]وقت آن نیست که بسازم قایق[/FONT][FONT=&quot]![/FONT]
[FONT=&quot]تخته چوبی کافیست[/FONT][FONT=&quot]..[/FONT]
[FONT=&quot]که شوم دور از این شهر فریب[/FONT][FONT=&quot]..[/FONT]
[FONT=&quot]بادبانی از عشق[/FONT]
[FONT=&quot]سینه لبریز از شوق[/FONT]
[FONT=&quot]به کجا خواهم رفت؟؟[/FONT]
[FONT=&quot]به همان جا که نباشد خاکی[/FONT]
[FONT=&quot]دور باید شد از این ناپاکی[/FONT][FONT=&quot]..[/FONT]
[FONT=&quot]دور باید شد[/FONT]
 

رییس جمهورقلبها

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اصلاًقبول حرف شما،من روانی‌ام
من رعدوبرق و زلزله‌ام، ناگهانی‌ام


این بیت‌ها ی تلخِ نفس‌گیرِ شعله‌خیز
داغ شماست خیمه زده برجوانی‌ام

رودم؛اگرچه بی‌ تو به دریا نمی‌رسم
کوهم؛ اگرچه مردنی و استخوانی‌ام

من کز شکوه روسری‌ات کم نمی‌کنم
من،این من غبار ،چرا می‌تکانی‌ام؟

بگذار روی دوش تو باشد یکی دو روز
این سرکه سر شکستۀ نامهربانی‌ام

کوتاه شد سی وسه پل و دوپلش شکست
از بعد رفتنت گلاب رو کمانی‌ام

این بیت آخر است،هوا گرم شد؛بخند
من دوست‌ دار بستنی زعفرانی‌ام
 

رییس جمهورقلبها

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من آن شمع پریشانم من آن آتش به دامانم
من آن موجود نادانم که می دانم نمی دانم

چو مرغی خانه بر دوشم چو دریا سر به سر جوشم
من آن موجود خاموشم که دور از بزم یارانم

گهی از خویش نالانم گهی افتان و خیزانم
گهی اینم گهی آنم ز خود هر دم گریزانم

جوانی را هدر کردم خوشی از دل بدر کردم
هوای او ز سر کردم تو می گوئی من انسانم؟

 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
میگذرد

میگذرد

خســته از روزھــایی کــه بـــی تــو شـــب مـــــی شـــود.
وشـــب ھـــایی کـــه بازھــم بـــی تــو مــــــی گــذرد
تــا کــه طلــوع و غــــروبـــی دیــگــــر بــیایـــند
وبـــاز ھـــم گـــذر زمـــان ھــا کـــه
بـــــی تــــو مــــــی گــذرد!
مـــــــی گذرد...!
مـــــی گــذرد و بــاز ھـــم مـــــی گذرد...
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
فصل دلتنگی ھمیشه زودتر از اونی شروع میشه که فکرشو میکنی
شاید خودت رو در اوج ببینی ولی دل
مثل شیشه ای میمونه که اگه شکست دیگه شکسته
مثل چینی میمونه که اگه ترک برداشت با ھزار بار بند زدن ھم باز یه از کار افتادست
مثل گلی میمونه که اگه پر پر شد دیگه مرده
پس بگو با این گل پرپر چطوری از پشت شیشه شکسته دلتنگی چینیه ترک خورده وجودمو بند بزنم
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تابلو نقاش را ثروتمند کرد
شعرِ شاعر به چند زبان ترجمه شد
کارگردان جایزه ها را درو کرد و هنوز سر همان چهارراه واکس میزند کودکی که بهترین سوژه بود !
 

رییس جمهورقلبها

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]تفاهم![/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]یک گره،دو گره...[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]برایت کلاه می بافم[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]یک حرف،دو حرف...[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]برایم قصه می بافی[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]چه اشتراک جالبی![/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]من،سر تو را گرم می کنم[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]تو،دل مرا...!!![/FONT][FONT=&quot][/FONT]
 

رییس جمهورقلبها

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]قلعه حيوانات![/FONT][FONT=&quot]

در كوچه، گوسفندم[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]در مدرسه، طوطي[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]در اداره، گاو[/FONT]
[FONT=&quot]به خانه كه مي‌رسم سگ مي‌شوم[/FONT]
[FONT=&quot]چوپاني از برنامه كودك داد مي‌زند:[/FONT]
[FONT=&quot]گرگ آمد! گرگ آمد![/FONT]
[FONT=&quot]و من كنار بخاري[/FONT]
[FONT=&quot]شعر تازه‌ام را پارس مي‌كنم!...[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
 

رییس جمهورقلبها

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کردی دو دقیقه ای برانداز مرا

گفتی سپس عاشق شده ای باز مرا
ول کن برو حالم آنچنان هم خوش نیست
دیگر تو یکی دست نینداز مرا
 

رییس جمهورقلبها

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عمری اسیر وحشت یک مرگ ممتدم
من در نگاه مردم این شهر مرتدم


عفریته های شهر به من سجده می برند

تندیس واژگونه یک پیکر بدم


در چشمهای هرزه من هم نگاه کن
وقتی که در دو راهی حیرت مرددم


جغرافیای دامن خود را تکان بده
انگار در هوای تو در رفت و آمدم


در هم شکسته قامت اردیبهشتی ام
بی تو اسیر وحشت یک مرگ ممتدم
 

رییس جمهورقلبها

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
غریب و خسته و بی تاب رفتم
شبیه یک جسد در آب رفتم
خداحافظ تمام مردم شهر
منم با قایق سهراب رفتم

59667668390651467573.jpg



 

رییس جمهورقلبها

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زندگی این است:


اگر تلخي هاشو بكني و بندازي دور! زندگي شيرينه... اما از من ميشنوي نمك بزن و بخور!،
 

Similar threads

بالا