هارتمان و فلسفه ناخودآگاهی

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
ادوارد فن هارتمان آلمانی (۱۹۰۶ ـ ۱۸۴۲) ، فیلسوفی است که بطور آشکار تحت تأثیر شوپنهاوئر قرار دارد دراهمیت اراده و بدبینی نسبت به زندگی . وی نیز مانند شوپنهاوئر اراده را منشأ شر و رنج و بدبختی می داند وهمچون او معتقد است که سعادت تنها در نتیجه پیروزی عقل بر اراده و خواست حاصل می گردد . با این حال در فلسفه شوپنهاوئر اصلاحاتی به عمل آورد و آن را تکمیل کرد و کوشید آن را با نظامهای متافیزیکی پیشین بخصوص هگل هماهنگ سازد .



هارتمان معتقد است که ذات و حقیقت غایی همانطور که شوپنهاوئر گفته است ، خودآگاه نیست ؛ اما نمی تواند خواست کور باشد . زیرا خواستی که شوپنهاوئر بیان می کند ، نمی تواند جهانی قانونمند و غایتمند به وجود آورد و مسبب عقل و آگاهی باشد . یکی از مشکلات فلسفه شوپنهاوئر اینست که اگر ذات اصیل هستی ، خواست کور باشد ، یعنی خواستی که درذات خود خالی از هرگونه فهم و شناخت است ، چگونه از آن شناخت و آگاهی و عقل پدید می آید ؟
در حقیقت این با ادعای ماتریالیسم مبنی بر اینکه ماده (که خالی از ادراک است ) منشأ پدید آمدن زندگی و آگاهی است ، تفاوتی ندارد و این هردو نظر از عهده تبیین پیدایش آگاهی برنمی آیند . چون برای پدید آمدن آگاهی از ذات اصیل ، باید از آغاز زمینه شناخت در آن ذات موجود باشد .
البته شوپنهاوئر نیز گفته است که ممکن است ذات و حقیقت غایی دارای صفاتی باشد غیر از صفتهایی که سبب می شوند آن را خواست کور بنامیم ؛ و این صفات برای ما نشناختنی و درنیافتنی باشند ؛ اما ما ذات اصیل را از راه خودنمایانگریهای آن به عنوان خواست می شناسیم .
از سوی دیگر هارتمان معتقد است که « ایده » ای که هگل آن را به عنوان حقیقت جهان و ذات مطلق بیان می کند نیز نمی تواند خود را در جهان هستی عینیت بخشد . شلینگ نیز گفته بود که از ایده یا ایده ها تنها ایده های دیگر نتیجه می شوند و جهان و موجودات نمی توانند از یک ایده یا ایده ها به هستی برسند . به عبارت دیگر از چیستی نمی توان به هستی رسید و چنین فلسفه ای از تبیین پیدایش جهان موجود عاجز است .
پس طبق نظر هارتمان ، حقیقت غایی باید مجموع یا یگانگی خواست و ایده باشد . به عبارت دیگر آن اصل واحد ، دو صفت همبسته ، یعنی خواست و ایده دارد . آن اصل واحد به عنوان خواست ، منشأ هستی جهان است و به عنوان ایده ، منشأ چیستی و ماهیت جهان و موجودات و مسبب غایتمندی و ظهور و پیشرفت عقل و آگاهی می باشد .
اما این بدان معنی نیست که آن اصل یگانه باید خودآگاه باشد . بلکه ادراک آن اصل فراتر از نوع آگاهی انسان است و عقل و آگاهی انسان از آن ناشی می شود . آن ایده ای است ناخودآگاه و در عین حال سازمانبخش که همانطور که شلینگ گفته است ، خود را در طبیعت می نمایاند و از طریق انسان به خودآگاهی دست می یابد .
گفته شد که شوپنهاوئر « خواست » را ذات اصیل دانست و عقل و آگاهی را عرض و تابع آن شمرد . در نتیجه در آن فلسفه این مشکل پیش می آید که اگر ذات اصیل خواست یا اراده است و در نتیجه همه چیز اراده است ، آن گاه عقل و شناخت که خود از اراده پدید آمده ، چگونه می تواند از اراده رها و مستقل شود ؟
به عبارت دیگر عرض چگونه می تواند از جوهر جدا و مستقل گردد ؟
اما هارتمان عقل (ایده) و اراده (خواست) را در عرض یکدیگر دانست و ذات مطلق را مجموع یا وحدت آن دو شمرد و به این ترتیب میان هگل و شوپنهاوئر ، یک سنتز به وجود آورد . هارتمان آن اصل یگانه را « ناخودآگاه » نامید ؛ چون از خود آگاه نیست و این اصل حقیقت جهان و انسان است . هارتمان معتقد است که فلسفه اش بر پایه تجربی و علمی قرار دارد .
اکثر اعمال اصلی و حیاتی موجودات و جانداران در حالت ناخودآگاهی و از روی طبع و فطرت انجام می گیرد و خودآگاهی و اراده آگاهانه در آنها دخالتی ندارد و بلکه مزاحم است و حتی آفرینش و ژرف اندیشی هنری نیز در انسان در حالت ناخودآگاهی صورت می گیرد .

اصل یگانه وجود که ناخودآگاه نامیده شد ، در آن اراده و عقل در حالت وحدت و یگانگی قرار دارند ؛ اما در این جهان اراده و عقل از هم جدا شده و اراده بر عقل غالب شده است و موجب شر و رنج گردیده که درفلسفه شوپنهاوئر بیان شده است . پرورش عقل و آگاهی بهره مند شدن از لذتهای عقلی و ژرف اندیشی هنری را امکانپذیر می سازد . اما با این حال همانطور که شوپنهاوئر گفته است ، هرچه عقل و آگاهی بیشتر پرورش یابد ، رنج بردن نیز بیشترمی شود و پیشرفت وسیع تمدن و پرورش عقل سبب افزایش شادی و خوشبختی نمی گردد .
« افزایش فرهنگ و پرورش ذهن بر گنجایش رنج می افزاید ... پیشرفت تمدن مادی و بهزیستی با فراموش کردن ارزشهای معنوی و تبهگنی نبوغ همراه است » (تاریخ فلسفه ، فردریک کاپلستون) .
اما سعادت در اینست که عقل از ابزار خواست بودن و بندگی آن رها شده و بر آن چیره گردد و منتهی به آرامش شود و حالت ناخودآگاهی اصلی بازگردد و این زمانی تحقق می یابد که بشریت به بالاترین درجه پرورش آگاهی و عقل رسیده باشد و همه به این حقیقت برسند که زندگی درد بی درمان است و به بیهودگی خواهندگی پی ببرند و در نتیجه از خودخواهی دست بردارند و در جهت سعادت جمعی که تأمین کننده سعادت فردی نیز هست بکوشند و تنها در این صورت کوشش جمعی برای تحصیل سعادت جهانی به عمل می آید
 

Similar threads

بالا