هادی میرمیران

M I N A

دستیار مدیر مهندسی معماری
کاربر ممتاز
نظر استاد میرمیران در مورد معمار ایرانی و معماری ایرانی

نظر استاد میرمیران در مورد معمار ایرانی و معماری ایرانی

نگاهی اجمالی به تاریخ معماری ایران و سایر تمدن های جهان نشان می دهد که هیچ اثر بزرگ معماری وجود ندارد که بر اساس اندیشه ای مدون و روشن شکل نگرفته باشد. این اندیشه ریشه در جهان بینی دارد(گاه اسطوره و گاهی هم در سنت ها و عادت ها) به این ترتیب می توان گفت که هر تمدن یا قومی در دوران های مختلف معماری خاصی را ارائه می دهد. به طور مثال بناهایی نظیر مسجد امام اصفهان بر اساس اندیشه روشن فلسفی پدید آمده اند.
با اینکه پیشرفت علوم و انتقال منظم اندیشه ها، تمدن های مختلف را به هم نزدیک تر کرده است ولی هنوز هم برخی از اندیشه ها جهان را روشن و برخی سیاه مجسم می کنند و طبعا معماری ای که از این دو اندیشه حاصل می شود با یکدیگر متفاوت خواهد بود به عبارت دیگر معماری در طول تاریخ بشری بر اساس اندیشه های معین شکل گرفته است که الزاما حامل آنها معماران نبودند. این اندیشه ها با یکدیگر تفاوت داشته اند و امروز هم به رغم نزدیک شدن اندیشه ها باز هم با یکدیگر متفاوتند.

یکی از دلایلی که باعث شده است معماری امروز ایران در یافتن هویت خود سردرگم باشد، این است که اندیشه بانی این معماری چندان روشن نیست .
شرایط امروز با زمان صفویه بسیار متفاوت است در آن دوران تفکر فلسفی معینی حاکم بود، یا در عهد باستان اندیشه اسطوره ای روشنی حاکم بود، ولی امروزه آن گونه نیست یعنی در حوزه اندیشه با بلاتکلیفی هویت مواجه ایم که شاید باید آن را پیش از معماری در دستور کار قرار دهیم.
در معماری مدرن هم این تفاوت ها قابل مشاهده است بعنوان مثال روحی که بر معماری ژاپنی حاکم است با معماری اسکاندیناوی تفاوت زیادی را به رغم عنوان مشترک معماری مدرن، نشان می دهد.

اگر بتوانیم به درستی به اندیشه زمان خود مسلط شویم یا به عبارت بهتر اگر اندیشه روشنی برای امروز ما وجود داشته باشد، شاید معماری ما راحت تر بتواند هویت اش راباز یابد.
تردیدی نیست که کشور ما چند هزار سال جریان معماری ممتد و بسیار نیرومندی داشته است که روح آن در طول تاریخ ثابت بوده است. نمی توان نسبت به این میراث بزرگ بی اعتنا بود، این میراثی است که حرف می زند معماری آپادانا زبان گویایی دارد، می گوید: من به طرف نوعی معماری شفاف و سبک و شاد حرکت می کنم . حالا اگر معماری امروز جهان در بخش هایی غمگین، سرد و یاس آور است، چرا باید معماران ما آن را دنبال کنند ؟

اگر از معمای اصیل خود دست بکشیم به چه نقطه ای می رسیم؟ مسلما در فضای معماری امروز جهان رها خواهیم شد اگر قرار باشد بی هیچ پیش زمینه ای خود را کنار نسل معماران مطرح دنیا قرار دهیم، معلوم نیست که چه وضع بحرانی و غیر متعارفی پیدا می کنیم. مثلا اگر بخواهیم از « فرانک گری» پیروی کنیم چه امتیازی نسبت به یک جوان 25ساله نیویورکی داریم؟ هرچقدر بخواهیم «فرانگ گری» را بشناسیم منبعی جز کتاب نداریم، در حالی که آن جوان معلم اش « فراک گری» بوده است و او در معماری روز مملکت اش مشارکت و حضور فعال دارد، پس ما در این مسابقه بازنده ایم. نتیجه دنبال کردن معماری از نوع « فرانک گری» قطعا بسیار الکی خواهد شد.

اگر ما نگاهمان را به خودمان معطوف نکنیم اصولا جایی در معماری جهان نخواهیم داشت و صرفا دنباله رو خواهیم بود که در این صورت بهتر است اصلا معمار نباشیم . اگر ما می خواهیم مؤلف باشیم باید برگردیم به معماری و تمدن خودمان ، البته گریزی از جهانی شدن نیست اما با دنباله روی صرف از آنها دست مان به جایی بند نخواهد شد.

برای ایرانی حتی آفتاب دارای صفتی است که معمار ایرانی باید بتواند این صفت را در معماری اش بیان کند. اگر ما در این حوزه های معماری عمل کنیم خواهیم دید که حرف های زیادی برای گفتن داریم و دیگر در مقابل معماری « فرانک گری» احساس فرودستی نمی کنیم. فرهنگ ما با آسمان آبی به وجود آمده است که با آسمان آبی لندن بسیار متفاوت است، مه معماری ما شاد است ، مسجد شاه را با کلیسای نتردام مقایسه کنید یکی مهربان و شاد دیگری ترساننده و سنگین !
 

Samaneh

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بازنشر فايل تصويري گفت وگوي «سيدهادي ميرميران» به مناسبت سالمرگ او

بازنشر فايل تصويري گفت وگوي «سيدهادي ميرميران» به مناسبت سالمرگ او

انديشه هاي ما معماري را مي سازند


شرق: شايد تابه حال يکي، دو رسانه بخش هايي از مهم ترين مصاحبه مهندس هادي ميرميران را منتشر کرده باشند؛ مصاحبه اي مفصل با داريوش ارجمند در برنامه پرخاطره «طلوع ماه» که نزديک به ١٠ سال پيش از تلويزيون پخش مي شد و در تنها برنامه اي که به معماري اختصاص داده بود، تصميم گرفت، طراح، معمار و مديرعامل شرکت نقش جهان پارس را روبه روي بينندگان قرار دهد تا با تعريف نسبتا تازه اي از معماري عصر حاضر آشنا شوند. نقل است که مهندس ميرميران خود به همکاران و دوستانش گفته بود که آنچه مي خواسته درباره معماري بگويد، در اين برنامه گفته و از اين رو، گفت وگويي که امروز متن کامل آن را مي خوانيد، مي تواند تجلي انديشه هاي معماري باشد که تقريبا او را به عنوان يکي از مهم ترين چهره هاي معماري دهه هاي اخير مي شناسند و معتقدند که فرزند زمان خودش بوده است. ميرميران فعاليت هاي زيادي در حوزه معماري و شهرسازي داشته که از معروف ترين هايش، طراحي و ساخت سرکنسولگري ايران در فرانکفورت و طرح احياي محور تاريخي شيراز بوده و به همين دليل مي توان گفت که بخشي از انديشه هاي او، بستر زندگي امروز ما در شهرهايي چون شيراز، اصفهان و... شده است. اين مصاحبه در همسايگي روزهاي آخر فروردين ماه که تاريخ فوت وي است در «شرق» و به همت «آذر مهاجر» منتشر مي شود؛ روزهايي که از سوي ديگر در همسايگي روز معمار نيز هست.
استاد ميرميران شما همه عمرتان را در ساخت وساز گذرانديد. چه شغل شرافتمندانه اي! سازندگي خيلي کار بزرگي است. همچنان که ويرانگري کار زشتي است. اولين سوال من به همين تخصص شما مربوط است که شايد ساده هم به نظر برسد. معماري چيست آقاي ميرميران؟
اگر بتوانم به طور خلاصه خدمتتان عرض کنم، به نظر من معماري هنر سازماندهي فضاست. اگر بخواهيم جوهره اصلي معماري را تعريف کنيم، به طورقطع فضا جوهره اصلي معماري است و کار معماري بيشتر متوجه سازماندهي اين جوهره است.

اين معماري چطور به ذهن انسان آمده؟ چه چيزي باعث شده که فکر کند بايد فضا را سازمان بدهد؟
به عقيده من معماري به دو نوع توسط انسان درک مي شود. فرم ديده و فضا درک مي شود. در واقع ترکيب فرم و فضاست که معماري را در ذهن انسان باقي مي گذارد. به نظر من کار معمار خلق فرم جديد و سازماندهي يک فضاي نو خواهد بود و اين دو عامل هم به عقيده من به هيچ وجه از هم جدا نيستند.
مي رسيم به اينکه معماري يک جنبه کارکردي دارد و يک جنبه هنري. حالاراجع به اين دو وجهش براي ما صحبت کنيد.
به نظر من، نظر شما درست است و مي توان اين دو جنبه را در معماري ديد. يا بهتر بگوييم يک بار مي شود از زاويه ساختمان سازي به معماري نگاه کرد و يک بار هم از زاويه معماري. زماني ساختمان سازي است که هنر و خلاقيتي در آن اتفاق نيفتاده باشد و زماني که در امر ساختمان سازي خلاقيتي رخ مي دهد، ما آن اثر را واجد تعريف معماري مي دانيم. بنابراين معماري فقط به کارکرد يا عملکرد پاسخ نمي دهد. بلکه مي کوشد تا فضا و فرم جديدي هم خلق کند.

برگرديم به ريشه تاريخ معماري و اينکه به هر حال نيازي در انسان او را مجبور کرد به اين ساخت وسازها و فرم دادن به فضاي زندگي اش. آن نيازها چه بود و انسان براي اينکه اين کار را انجام دهد، چه الگوهايي داشت؟ شما که از خلاقيت صحبت مي کنيد، مي خواهم بدانم انسان از ابتدا خلاقيت را چگونه ديد؟
به نظر من معماري اول با احتياجات عادي و خيلي ساده شروع مي شود ولي به تدريج احتياجات رواني هم به همراه احتياجات فيزيکي بشر در خود معماري مطرح مي شود. وقتي تمام آثار بزرگ معماري را مرور مي کنيم، مي بينيم که فقط به احتياجات فيزيکي يا عملکردي بشر پاسخ نداده اند بلکه به احتياجات رواني هم پاسخ داده اند و تمامي آثار بزرگ واجد اين جنبه رواني يا روح معماري اند. هميشه معماري با مسائل فيزيکي آغاز مي شود ولي به تدريج به مسائل هنري و رواني منتهي مي شود. مثال ساده اي مي زنم: اولين بار که گنبدها به وجود آمدند، براي اين بوده که مي خواستند فضاهاي بزرگ تري را با دهانه هاي بزرگ تر پوشش دهند. ولي حالاو اصلااز همان زمان ها يک گنبد، براي ما معناي يک پوشش بزرگ را نداشته و بسياري از معاني ذهني ديگر را به دنبال خود دارد. مثل تجلي آسمان يا مسائلي از اين قبيل يا تجلي نوعي روحانيت در خود معماري که ديگر فراتر و فارغ از عمل فيزيکي پوشش يک فضاي بزرگ، معنا دارد.

فرم و فضا در معماري چه هستند؟
اصولاما معماري را با فرم مي شناسيم و با فضا درک مي کنيم. اين تعريف خيلي خوبي خواهد بود. هميشه معماري با فرم در خاطر ما مي ماند. بنابراين تمام بناهايي که بزرگ هستند مي توانند فرم خود را در خاطر انسان هايي که اين بنا را مي بينند يا در آن زندگي مي کنند، باقي بگذارند. به همين علت هم هست که تمام بناهاي بزرگ را مي بينيم که واجد يک فرم تازه و برجسته هستند. يعني چيزي در فرم آفريده مي شود. يک اثر بزرگ معماري، اثري است که بتواند فرم جديدي را به وجود بياورد. فضا درک مي شود، فضا چيزي فراتر از فرم است. به نظر من در معماري، جامع تر از فرم هم هست ولي ما نمي توانيم آن را در معماري ببينيم. ما فضا را با تمام وجود و البته با تمام احساس و روانمان درک مي کنيم. بنابراين يک عامل چندجنبه اي، پيچيده و گسترده اي است. ولي مي توان هميشه آن را در خاطر داشت. حتي بوي فضا، رنگ فضا، نور فضا و... در خود فضا اهميت پيدا مي کند و معماري به اين ترتيب توسط انسان درک و به خاطر آورده مي شود. هيچ اثر بزرگي را در تاريخ معماري جهان، نه در ايران بلکه در هيچ کجا، نه در شرق و غرب و... سراغ ندارم که بر پايه يک انديشه و يک فکر معيني به وجود نيامده باشد. اين به اين معنا نيست که معماري يک انديشه يا ادبياتي را مجسم مي کند. بلکه معماري خود معماري است و هميشه فراتر از ادبيات و انديشه هاست. فکر مي کنم پايه و به وجودآورنده تمام آثار بزرگ معماري يک انديشه است. منتها اين انديشه ها بسيار متنوع هستند. اين انديشه ها مي توانند اسطوره ها باشند، مي توانند فلسفه ها باشند، جهان بيني ها و مضامين فکري باشند. يا حتي شعر و ادبيات، مي تواند تمام اعتقادات يا رسوم باشد و وقتي که نگاه مي کنيم مي بينيم که معماري تمامي اينها را دارد. در هرکدام از اينها يک جنبه اي از انديشه برجسته تر و مهم تر خواهد بود. ولي به طورکلي شما هيچ بنايي را نمي توانيد ببينيد که فارغ از انديشه (انديشه هاي کارکردي بلکه انديشه هاي ذهني- فکري) باشد که در ايجاد اين بنا حاکم بوده است و بدون آن بتوانيد آن را تعريف کنيد.

جغرافيا و اقليم براي تحقق آنچه تابه حال گفتيد، مثل فرم، فضا، هنر، کار رواني، کار فيزيکي، شکل معماري و... چه چيزهايي را تحميل مي کند؟يا برعکس آغوشش را باز مي کند و داده هايي ارائه مي کند؟
من تصور مي کنم جغرافيا و اقليم به عنوان يک عامل فرعي و متني حضور دارد. هر معماري زمان مند و مکان مند است و فکر مي کنم معماري اي به اوج مي رسد که خودش را از قيد زمان و مکان برهاند. مي توانم مثال هايي بزنم از معماري گذشته يا معماري معاصر ايران و جهان که وقتي در درون اين معماري قرار مي گيريم، زمان و مکان خاصي را به ذهن نمي آورد. يعني فراتر از زمان و مکان است. يعني اگر در کارهاي گذشته خودمان نگاه کنيم، مثلامسجد امام اصفهان، در اين بنا فضا و فرم به جايي رسيده اند که زمان و مکان را تا حد زيادي تحت تاثير قرار داده اند و به بي زماني و بي مکاني رسيده اند. به عقيده من اين مرتبه عالي کار معماري است. يا مثلادر آثار معماري امروز جهان، يکي از برجسته ترين بناها از اين منظر بناي نشنال گالري برلين است که توسط ميس وندرو طراحي شده و به شکلي است که وقتي در آن قرار داريم نمي دانيم در ساختماني هستيم که مربوط به امروز است يا هزار سال قبل يا مي تواند متعلق به هزار سال بعد نيز باشد. بنابراين به عقيده من اقليم و جغرافيا، فقط به عنوان يک متن مي تواند حضور پيدا کند. جغرافيا، اقليم، مصالح و تمام عوامل و ابزاري که به طور فيزيکي در بنا اثر مي کنند، دستاويزهاي معماري هستند و معمار با کمک آنها کار مي کند ولي به طورقطع با خلاقيت فراتر از اينها حرکت خواهد کرد. نمي توانيم بگوييم معماري تنها به مسائل اقليمي و جغرافيايي و نيازهاي عملکردي پاسخ مي دهد. به اين موارد هم پاسخ مي دهد، اما مي تواند از اينها فراتر هم برود. معماري برخلاف بسياري از هنرها مربوط به يک دوره معيني نيست. مثلاپنج هزار سال از ساختمان هرم هوبس گذشته ولي اين ساختمان هنوز به نوعي مورد استفاده قرار مي گيرد. آن را درک مي کنيم. مي بينيم. پس براي زمان خودش ساخته نشده و خوب که نگاه کنيد هرم به اين بزرگي براي اينگه يک جسم کوچک يک متر و ٧٥ سانتي را در خود جاي بدهد به نظر بي معنا مي آيد. اين عملکرد را مي شد از حجم خيلي کوچک تري توقع داشت. پس آنچه که معمار خواسته در اين معماري خودش را نشان بدهد، آن عظمت زميني است که در به وجودآوردن معماري و در خواسته سفارش دهنده، حاکم بوده است. يا مثلاتمام آثار معماري کشور مصر معماري زميني و خاکي است. معمار خواسته که ماده را در اولويت قرار دهد. مثلاستون هايي در معبد لوکسور وجود دارد که در فاصله هاي خيلي نزديک به هم واقع شده اند. اين ستون ها سنگي هستند و قطرهاي عظيم دارند. در حقيقت احتياج به چنين چيزي نبوده است. در معماري هاي هم زمان يا هم عصر با اين بنا، اين مسئله وجود نداشته است. مثلااگر از اين بنا حرکت کنيم و بياييم به سمت معماري هخامنشي، مي بينيم که قطر ستون ها بسيار باريک تر و فاصله ستون ها زيادتر مي شود. معلوم مي شود که معماري هخامنشي بيشتر توجه خودش را به فضا و روح معماري داشته، در حالي که معمار معبد لوکسور توجه خودش را به ماده معماري معطوف کرده است. در همين عصر به معماري بزرگ ديگري نگاه مي کنيم و مي بينيم مثلامعماري يوناني بيشتر ساخته شده براي اينکه تماشا بشود! براي اينکه عرضه بشود و خودش را به نمايش بگذارد. از اين رو در يک عصر مي توان معماري اي را ديد که مي خواهد جنبه مادي خود را نشان بدهد، معماري ديگري بر فضا و تاثيرات روحي و يکي ديگر جنبه تماشايي بودن و عرضه خود را تاکيد مي کند. مثلامعماري هندي بيشتر براساس فرم مندله به وجود آمده است. اکثر آثار بزرگ و مهم هندي و حتي معابدشان يا ديگر عناصر معماري هندي برمبناي شکل مندله اي ايجاد شده اند و مندله ها تصوري بوده که هندي ها از نظر اسطوره اي از ساختار جهان داشتند.
چون گمان مي کردند جهان يک ساختار مندله اي دارد و همين ساختار مندله اي را در بناهاي خود نشان مي دهند. يعني جهان بيني شان را به معماري انتقال داده و آن را پايه معماري خود قرار داده اند. بنابراين جغرافيا، اقليم، مصالح، تکنيک، کارکرد، استفاده و... همه زمينه کار معماري هستند. کار معماري فرا تر از اينها مي رود و به همين علت است که به نظر من معماري زماني رخ مي دهد که در ساختمان سازي حتما خلاقيتي رخ داده باشد و کاملامي توان فهميد که در ساخت يک بنا خلاقيتي اتفاق افتاده يا نه. مثل عاشق شدن است. بدون اينکه بتوانيم توضيح دهيم، هر انساني مي تواند بفهمد که عاشق شده يا نه، خلاقيت هم همين طور است. هر معماري مي تواند بفهمد که در کار خودش يا در اثري که دارد مي بيند، خلاقيت اتفاق افتاده يا خير. و به عقيده من اگر خلاقيتي رخ نداده باشد، اثر به درجه معماري نائل نشده است. بنابراين معماري از عوامل متني و زمينه هايي مثل اقليم و جغرافيا آغاز مي شود و خلاقيت در آن رخ مي دهد و در نهايت به يک اثر معماري ماندگار در تاريخ بشر بدل مي شود. من معتقدم که جغرافيا و اقليم روي خود تصورات و ذهنيات من معمار هم اثر مي گذارد و ما ذهنيات را از جاي خاصي نمي گيريم. اگر ما در معماري هخامنشي، به معماري اينقدر شفاف و ترانسپرانس فکر کرده ايم، شايد ناشي از توجه به اين آسمان آبي باشد؛ شايد ناشي از آب و هواي آفتابي سرزمين ما باشد و اينها اثر گذاشته اند در روح ما و همه ما، معماري را خيلي مثبت مي بينيم. مثلامسجدجامع اصفهان را مقايسه کنيم با کليساي نتردام پاريس، در مسجدجامع اصفهان شاهد معماري شاد، ساده و در اختيار مردم هستيم و در معماري کليساي نتردام شاهد چيزي بسيار دور از مردم هستيم و اينها گوياي اين امر است که در تمام دنيا جغرافيا اثر مي گذارد در جهان بيني و جهان بيني اثر مي گذارد در معماري و به نوعي جغرافيا هم مستقيم در معماري اثر مي گذارد. اما در نهايت آنچه که برجسته ترين تاثير را در معماري مي گذارد، من فکر مي کنم تصورات انديشه اي ما هستند و انديشه هاي ما هستند که معماري را مي سازند.
کاخ عالي قاپو زماني کاخ صفوي بوده است. الان موزه است و زماني دفتر کار ما در آنجا و دفتر کار خيلي خوبي هم بود. ٤٠ سال است که من کار معماري مي کنم و يکي از بهترين دفاتري که داشتم، دفتري بود که در خود کاخ عالي قاپو داشتم و يک سال هم آنجا کار کردم. درحقيقت، علت، اين نيست که کاخ عالي قاپو براي دفتر کار طراحي شده، بلکه به دليل قدرت و غناي فضايي خود ساختمان است که خود را فراتر از کارکرد تعريف مي کند و خودش را آماده پذيرش هرنوع کارکردي نشان خواهد داد.

استاد، اميدوارم خسته نشده باشيد، روي ويلچر هم نشسته ايد و حتما جاي راحت تري براي نشستن در محل کارتان داريد... .
نه، من در محل کارم هم روي همين ويلچر مي نشينم و درواقع براي من راحت تر است.

خب، اجازه دهيد درباره مبحثي که به صورت کلي به آن به عنوان انديشه ها، اشاره کرديد صحبت کنم و تجلي باورها و اعتقادات در معماري را بپرسم. باورها و اعتقادات مردم در تاريخ معماري چگونه روي معماري تاثير گذاشته است؟ مي دانم گاهي مي شود از طريق معماري مردمي را شناخت، به تمدني پي برد و... . اين اعتقادات کجاي معماري مي نشينند و چگونه وارد معماري مي شوند.
فکر مي کنم باورها و اعتقادات مردم هردوره جاي بزرگي در معماري آن دوره دارد. اين اهميت لااقل براي من تا حدي است که يکي از مباني شروع کار من توجه به همين مطلب است. باورها و اعتقادات فقط مربوط به معماري گذشته ما نيست، معماراني هستند که امروز هم باز از همين جا شروع مي کنند. البته هميشه گفته ام از ادبيات، شعر و مضمون بالاتر مي روند و به خود معماري ناب و خالص مي رسند، مانند سينما يا تئاتر که با پايه هاي ادبي و فکري شروع مي شود، ولي درنهايت، سينمابودن يا تئاتربودن آن است که اهميت دارد، البته اين به توانايي معمار هم ربط دارد؛ اينکه معمار مي تواند به اين مرحله برسد يا در حد همان معماري يا ادبيات باقي مي ماند، يعني معماري ادبيات تجسم يافته مي شود که سطح پاييني از معماري است و ديگر خود معماري نخواهد بود. ازاين رو باورها و اعتقادات ريشه عميقي در معماري دارند، مثلاالان به جاي پاي اعتقادات، باورها و الگوها در معماري و به عنوان نمونه در معماري مساجد دوران سلجوقي يا مساجد دوران صفوي نگاه کنيم، مساجدي که تا همين اواخر دوران قاجار ساخته شده و تا امروز هم ادامه دارد

چطور است درباره معماري مساجد صحبت کنيد؟ بعد برويم به سراغ ديگر نقاط جهان و چگونگي تجلي اعتقادات و باورها در معماري؟
پس يادمان باشد موارد ديگر را فراموش نکنيم، چون اعتقادات در زمينه هاي ديگر معماري هم اهميت دارد. در مساجد دوران سلجوقي الگوي چهارايواني به کار برده شده است، اما چرا الگوي چهارايواني براي يک مسجد دوره سلجوقي يا صفوي به کار گرفته شده است. به طور قطع مي دانيم معماري که اين کار را به وجود آورده، جذب در مذهب بوده است. من به اين امر معتقدم، چون اگر خوب به بنا نگاه کنيد، محال است تصور کنيد معمار آن يک جذبه کامل مذهبي نداشته است. اين امکان پذير نيست که آدمي ٢٠ سال زحمت بکشد و چنين بنايي را خلق کند و جذبه مذهبي نداشته باشد، اين غيرممکن است. اين را شواهد تاريخي مي گويد و اگر شواهد تاريخي نگويد، خود اثر معماري مي گويد. در توانايي معمار هم حرفي نيست. اين سمفوني بزرگي که معمار طراحي کرده، او را قادر مي کند هر الگويي را کار کند. پس چرا اين الگو را انتخاب کرده است؟ اين الگو به طور قطع الگوي دوران ما قبل اسلام است. الگوهاي چهارايواني مربوط به دوره ساساني است. چرا اين الگو را در کارش آورده؟ خود الگوهاي چهارايواني ريشه هاي عميق تري در سرزمين ما دارند که به جهان را در يک جهات اربعه ديدن، چهارجهتي ديدن يا چهارعنصري ديدن برمي گردد، پس اين الگو از گذشته اي دور به دوران سلجوقي و صفوي رسيده و در مسجد به کار گرفته شده است. پس اعتقادات، باورها، اسطوره ها، درک ها و انديشه ها چقدر فوق العاده اند که آثار به اين مهمي را تحت تاثير قرار داده اند و هرکسي وارد چنين بناهايي مي شود، شک نمي کند که يک نمونه بي نظير معماري است.

الگوهاي معماري در تمدن ها و رفتارهاي مختلف، چگونه پديدار مي شوند؟ و چگونه مورد استفاده قرار مي گيرند؟
خيلي مشکل مي توانم پديدارشدنش را توضيح دهم، ولي تداومش را مي توانم نشان دهم. الگوها در معماري بسيار اهميت دارد. الگوي مندله در معماري هندي، اساس معماري هندي است، يعني هيچ عاملي در معماري هندي مهم تر از مندله نيست. مندله فقط يک الگوي معماري است، ولي يک زمينه جهان شناختي نيز هست که تبديل به يک الگو شده. در مورد خود تمدن ما مي بينيم که تمام فضاهاي بزرگ ما چه شاه نشين يک کاخ ساساني باشد، چه شبستان يک مسجد، از يک مربع آغاز مي شود و به يک دايره ختم مي شود يا به عبارت بهتر، مکعبي است که به يک کره متصل مي شود و روشن است مي شود اين طور هم فکر کرد که مکعب يک نشانه زميني و کره يک نشانه آسماني است. از زمان ساسانيان روي تبديل يک مکعب به يک کره يا نيمکره کار شده و اتفاقا بارزترين و ماهرانه ترين آن در انتهاي دوره قاجار، در مدرسه سپهسالار متجلي مي شود، چون به لحاظ کار تخصصي معماري تبديل يک مربع به دايره يا محيط کردن دايره روي مربع، کار پيچيده اي است. اين دو شکل هندسي، تنها در چهار نقطه تماس پيدا مي کنند و مي بينيم در دوره هاي ساساني چقدر اين کار ناشايانه انجام شده و در دوره سلجوقي موفقيت هاي بزرگي کسب کرده و در دوره صفوي شاهکارهايي را روي آن خلق مي کنند و بهترين آن هم در مدرسه سپهسالار است. درحالي که مدرسه سپهسالار مهم ترين مدرسه يا مسجد- مدرسه ايران نيست، ولي به لحاظ تعالي فضايي به نظر من برجسته ترين و حتي فراتر از مساجد صفوي است. مي بينيم که اين الگو بيش از دو هزار سال باقي مي ماند و مورد استفاده قرار مي گيرد و اگر اين الگو را دنبال کنيم، مي توان به طور قطع باز الگوهاي آن را ديد، اما چون آثار معماري وجود ندارد، نمي شود اين رديابي را دنبال کرد يا من دنبال نکرده ام. ديگران مي توانند دنبال کنند و ببينيم از زمان ساساني تا امروز با اين الگو چه کارهايي انجام شده و چگونه سعي کرده اند آن را تعالي دهند؟ پس الگوها مفاهيم خاص دارند. همين الگوي چهارايواني که از دوره ساساني ادامه دارد و حتي در يک بناي مسکوني مي توان ديد، ادامه پيدا کرده و حتي در خانه هاي بعد از اسلام هست، در کاروانسراها، مساجد، مدارس و در دارالشفاها هست و همه جا از اين الگو استفاده کرده اند. اگر اين الگو به درد مدرسه مي خورده، پس قاعدتا نبايد به درد دارالشفا مي خورد، ولي اين الگو در تمام اين کاربري ها استفاده شده، چون الگو فراتر از اين بحث ها بوده است. اين الگو در قالب حيات هاي مرکزي با چهار ايوان اطرافش در معماري ايران کاملاقابل تشخيص است؛ حتي مثال جالب تري بزنم: الگوي چهار ايوان بيروني؛ يعني يک فضاي مرکزي و چهار ايوان در اطراف آن، مثلاتالار آپاداناي تخت جمشيد در واقع يک فضاي مرکزي با سي وشش ستون و سه ايوان است که قسمت جنوبي را براي اتاق ها استفاده کرده اند. عين همين را در هشت بهشت مي توان ديد که باز آن هم يک فضاي مرکزي با سه ايوان است و اتفاقا در اين بنا هم ايوان جنوبي از ايوان تبديل به اتاق شده است. مي بينيم اين الگو در دوره صفوي هم استفاده شده در حالي که اتفاقات بسياري در طول اين سال ها رخ داده است: اول اينکه دو هزار سال از تاريخ گذشته است و دوم اينکه دين و انديشه اسلامي هم وارد کشور شده و سايه بر معماري انداخته، ولي اين الگو همچنان ادامه داشته است. يا شايد جالب باشد بدانيد مجموعه پرسپوليس يک زاويه معيني دارد و همان زاويه را دقيقا در معبد شيخ صفي الدين اردبيلي، تخت سليمان آتشکده ساساني و در ميدان نقش جهان مي توان ديد. چنين زاويه اي امکان ندارد که تصادفي باشد. اين زاويه طوري است که گويي بنا به اندازه ١٥ درجه از جنوب به شرق چرخيده و دقيقا همين چرخش در تمام اين بناها ديده مي شود، يعني امري به اين حد ذهني، در طول دو هزار سال باقي مانده است.

اين الگو معناي خاصي داشته؟
به اين مسئله فکر کرده ايم. زاويه اي که در ميدان نقش جهان، پرسپوليس، آتشکده ساساني و حياط معابد شيخ صفي الدين اردبيلي هم هست، قطعا بي دليل نيست؛ به خصوص ميدان نقش جهان به مسجد وصل شده و در مسجد بايد مسير قبله هم مدنظر قرار مي گرفت و وقتي زاويه به سمت شرق رفته، پيچيدگي بزرگي ايجاد شده که نشان مي دهد اصرار زيادي در اين چرخش وجود داشته است. بنابراين اصلانمي تواند اتفاقي يا بي دليل باشد. به علت همين مسئله هم آن دوره اي که در ميدان نقش جهان کار مي کرديم، فکر کرديم و آن را اندازه گرفتيم. ديديم در روز چهاردهم مهرماه آفتاب عمود بر ميدان نقش جهان طلوع و عمود بر ميدان نقش جهان غروب کرد. اگر اين اتفاق در مهر افتاده، پس يک بار ديگر بايد در فروردين اتفاق افتاده باشد. به جواب نزديک شديم و اينکه اين زاويه به حرکت خورشيد ارتباط دارد. اين افسانه هم هست که در کاخ هاي هخامنشي در پرسپوليس، وقتي ابتداي نوروز مراسم آييني برگزار مي شده، شاه هخامنشي بر تخت مي نشسته و خورشيد دقيقا از پشت او طلوع مي کرده است. طبيعتا او در زاويه ساختمان مي نشسته و بايد زاويه ساختمان طوري مي بود که خورشيد در آن هنگام عمود بر ساختمان طلوع کند. البته شايد هم تعابير مهم تري داشته است و من يک محقق در اين زمينه نيستم و فقط اين را مي دانم که اين تغيير زاويه در اين بناها اعمال شده و ما در کار پروژه فرهنگستان ايران که براي امروز طراحي کرده ايم نيز کوشش کرده ايم همين زاويه را به کار ببريم و به نوعي تا امروز هم اين زاويه را کشانده ايم.
بنابراين الگوها و چيزهاي شبيه به الگو مثل همين چرخش زاويه، چقدر عميق و درازمدت در تمدن ها و معماري باقي مي ماند. برگرديم به بخش ديگري از سوال شما و آن هم انديشه هاي معمارانه است. در تاريخ معماري جهان، من در نمونه هاي معتبري توضيح دادم که چگونه انديشه ها اثر گذاشتند، مثل مندله در هند، ديدگاه مادي در مصر و... . معماري امروز را که بررسي کنيم، دو معماري بزرگ را مي بينيم: يکي ليترو نيورس و ديگري دوو که يکي کار زحاحديد است و ديگري کار دنيل ليبسکين که دو معمار بزرگ و سرشناس معاصر هستند و در اين دو بنا نيز مي شود نشانه هايي از انديشه و البته انديشه هاي امروزي را ديد. اما انديشه هاي امروزي با انديشه هاي علمي ترکيب شده است و ديگر انديشه هاي فلسفي محض نيستند. نمودهاي جهاني، که بهنجار نيست، در کار اين معماران و هنجار آنها هم ديده مي شود. باز انديشه ها هستند که معماري را شکل داده اند. ديکانستراکشن يا تمام سبک هاي معماري جديد هم، بنيادهاي فلسفي دارد؛ يا از ژاک دريدا گرفته شده يا از ديگر انديشه هاي فلسفه غرب. اگر کورکورانه يک معماري را دنبال کنيم، چقدر مي توانيم اشتباه بزرگي کرده باشيم. معماري هخامنشي نمي تواند معماري مصر را که مقدم بر آن است، دنبال کند. از آن تاثير پذيرفته، ولي روح معماري خودش را عوض کرده که اگر اين کار را نکرده بود، اشتباه تاريخي بزرگي انجام مي داد. بنابراين اعتقادات فقط معماري گذشته بشري را به وجود نياورده است. الان هم انديشه ها و اعتقادات دارند معماري ها را شکل مي دهند و اين مقوله، فقط هم مختص بناهاي بزرگ نيست. آقاي پوپ زحمت کشيده يک خانه خيلي کوچکي از دوره ساساني را در کتاب خود منعکس کرده و باز اين هم الگوي چهارايواني دارد. اين الگوي چهارايواني را در خانه کوچکي به اندازه ٧٠ يا ٨٠ متر در يزد هم سراغ دارم.

از همه اين صحبت ها مي خواهيم هويت معماري خودمان و جهان را بشناسيم و بدانيم ديگران چگونه در پي اين هويت تا امروز پيش آمده و با اين همه تغيير در انديشه ها، چگونه در راستاي همان انديشه ها بدون انقطاع و بريدن از گذشته پيش آمده اند؟ بدون اينکه هيچ چيز خوبي را در هيچ کجا نبينند، اما آنچه با انديشه، اعتقاد، باور، سرزمين، اقليم، جغرافيا و پيشينه شان سازگار نيست را نپذيرند؟ اشاره اي داشتيد به اينکه يک سنت معماري ما از سه هزار سال پيش تا مسجد سپهسالار ادامه داشته است، نه بدون اينکه چيزي که در گذشته به عنوان سنت وجود داشته را رد کند و واپس گرايانه بداند و نه اينکه از هول حليم يکباره بيفتد به ديگ مدرنيسم و بگويد اصلاما چنين چيزهايي نداشتيم و همه بد بوده و همه چيز همان است که از اين پس شروع مي شود. بنابراين به سنت و مدرنيزم در معماري مي رسيم؛ اينکه اين سنت ها چگونه خودشان را حتي در مورد اقليم حفظ کردند و چگونه رابطه اي بايد بين اينها باشد؟ آيا مدرنيسم يعني ما گذشته را قيچي کنيم؟ يا اينکه تغيير جهان را به طور منطقي بپذيريم؟
بحث بسيار مهمي است و بايد آن را دو قسمت کرد؛ يکي سنت و مدرنيسم در معماري اروپا (معماري غرب هم عمدتا همان معماري اروپاست) و دوم سنت و مدرنيسم در معماري شرق يا معماري خودمان. اينها دو تاريخ متفاوت دارند. وقتي معماري غرب را مرور مي کنيم، ضمن پيوستگي و تکاملي که در اين معماري مي بينيد و در معماري ما هم وجود دارد، اين کيفيت تکاملي کاملاباقي است، در معماري ما، در معماري آنها نيز تداوم پيدا کرده است. البته مشترکات بسياري هم دارند، چون اصولامعماري خيلي بيشتر از يک کار واحد انجام نمي دهد. در تمام اعصار همين کار را کرده و در آينده هم همين کار را خواهد کرد و آن اين است که خودش را از شر ماده خلاص مي کند و به فضا مي افزايد. اين کار اصلي و خلاصه يک اثر معماري است. معماري در تاريخ بشر با انواع و اقسام شيوه ها همين يک کار را انجام داده است. اگر به تاريخ معماري غرب نگاه کنيم، مي بينيم خيلي منطقي اين مسير را طي کرده است و ما هم خيلي منطقي اين مسير را تا انتهاي قاجار طي کرديم. ولي در غرب خيلي زود و از يک مرحله، روند تحولي معماري آغاز شد و روند معماري غرب که تکاملي بود، تحولي نيز شد. اين هم به قبل از رنسانس برمي گردد، معمار بزرگي به نام برونرسکي در غرب ظهور مي کند، که تمام معماري قرون وسطا را يکباره براساس خردگرايي ايجادشده در غرب، متحول مي کند. البته پايه هاي منظم فلسفي خردگرايي در معماري بعد از اين معمار گذاشته مي شود و معماري حاصل يک معماري کاملامنطقي و اصولي است که برونرسکي در قرن سيزدهم ميلادي يعني در ٧٠٠ سال پيش، آغاز مي کند و آن را پيش مي برد و در قرون پانزدهم و شانزدهم آن را به رنسانس مي سپارد و اين معماري توسط معماران بزرگي مثل لئوناردو داوينچي يا ميکل آنژ متحول مي شود و معماري مدرن و امروزي غرب را زمينه سازي مي کنند. بنابراين اگر در نيمه دوم قرن نوزدهم، لابروس کتابخانه ملي فرانسه را مي سازد، مرحله تکاملي و تحولي يک سنت معماري چندهزارساله است که آغاز شده بود و کاملاپيوسته مسيرش را طي کرده و به تعالي رسيده است. بنابراين وقتي معماري مدرن در جهان غرب يعني از اواخر قرن نوزدهم (فکر کنيم همين کار لابروس مي توانست مبنا باشد) شکل مي گيرد، در اين ١٥٠ سال کاملابراي معماري مدرن زمينه سازي شده و معماري مدرن هم مراحل تکاملي خودش را سير، مي کند. اين سير کاملامنطقي و به هم پيوسته است؛ يعني نه اينکه ما يک سنتي را تکامل مي دهيم، معماري يک امر تکاملي است و حالاما مي توانيم آن را به يک دوره سنتي و يک دوره مدرن تفکيک کنيم. من گفتم مي توانيم قرن سيزدهم ميلادي را يک نقطه تحول قرار دهيم، مي توانيم قرن پانزدهم يا شانزدهم يا نيمه دوم قرن نوزدهم را مبنا قرار بدهيم. حتي در قرون بيستم و بيست ويکم نير مي توانيم مراحلي را خط بکشيم و تحولاتي را در معماري نشان دهيم، ولي به عقيده من، اين يک امر پيوسته است که ادامه پيدا کرده است. در سرزمين ما اين طور اتفاق نمي افتد، تاريخ ندارد. در واقع يک دوره تکاملي را از حدود سه هزار سال مثلااز زمان معبد چغازنبيل، طي مي کند تا به انتهاي دوران قاجار مي رسد و اين کاملايک مرحله تحولي را طي مي کند. مراحل تکاملي براساس اصل مهمي که من گفتم کم کردن ماده و افزايش، ترانسپارنسي، شفافيت يا سبکي معماري است و ما اين کار را بهتر از تمام تمدن ها کرديم و اگر ما واقعا اين کار را درست انجام مي داديم، پرچم دار معماري مدرن بوديم براي اينکه معماري مدرن هيچ مانيفست دومي جز شفافيت و ترانسپارنسي ندارد. ما خيلي زود، از همان دوره هخامنشي به اين امر توجه کرديم؛ ببينيد تخت جمشيد چه سبک، شفافيت و ترانسپارنسي قابل توجهي دارد يا گنبد سلطانيه که بزرگ ترين گنبد آجري جهان است، چگونه مانند سنگ پا سوراخ است. چنان ماهرانه طراحي شده که هر ماده اضافه که در آن کاري انجام نمي داده، از بنا بيرون کشيده اند. هيچ ماده اي در اين بنا نيست که کار انجام ندهد، چون به هرحال کمي از ماده هم نياز بوده که اين بناي عظيم را سرپا نگه دارد. روند توجه به شفافيت تا انتهاي دوره قاجار ادامه داشته است و واقعا هم مرحله تکاملي طي شده بود تا وقتي که عوامل اقتصادي، اجتماعي و تکنيکي، شايد شرايطي فراهم نکرد (از دوران صفوي بايد تدارک ديده مي شد و البته تمام زمينه هاي تکنيکي و هنر معماري آن هم وجود داشته) که در انتهاي معماري قاجار تدارکي براي معماري ديده شده باشد. اشاره کردم در قرن سيزدهم ميلادي و قرون پانزدهم و شانزدهم ميلادي و نيمه دوم قرن نوزدهم، تمام غرب تدارک معماري مدرن را ديده بود. ولي ما به انتهاي قاجار که رسيديم، اوايل ورود مدرنيته، احساس کرديم، دستمان خالي است. درنتيجه، تمام معماري خودمان را بوسيديم و کنار گذاشتيم و يک مدرنيسم غربي را به صورت عاريتي وارد کرديم. به همين دليل هم با آن دشمني مي کنيم، چون اصولاچيزي است که به ما اتصال و پيوندي ندارد. بنابراين تمام معماري صد سال اخير ما از جمله مسجد سپهسالار را مهدي خان شقاقي طراحي کرده؛ معمار تحصيل کرده در اروپا که هرچند اين شاهکار را به وجود آورده، ولي آيا نمي توانست پايه گذار معماري مدرن ايران شود؟ يا مثلاگورکيان که جزء کنگره سيام بود و ازجمله چندمعمار بزرگي که کنگره سيام را برگزار کردند و معروف ترين آنها کوربوزيه بود و او هم معماري در رديف کوربوزيه محسوب مي شد، وقتي به ايران مي آيد، کاخ دادگستري را مي سازد که هرچند ناچاريم به همين ها دلخوش باشيم، ولي از نظر معماري، بسيار سطح نازلي دارد در مقايسه با آثاري که پاوينوسويس که آن موقع در کل جهان ساخته مي شده، کاخ دادگستري، معماري عقب افتاده اي است.
علت هم اين است که چنين افرادي و وقتي به ايران مي آيند، ناچارند معماري مدرن را عينا دريافت کنند و به صورت عاريتي آن را بپذيرند. پس دو اتفاق برايمان در اين باره رخ داده، يکي تاخير و يکي هم عقب افتادگي. تاخير به اين علت که معماري مدرن بايد به کشور ما مي رسيد و عقب افتادگي از اين جهت که ما خودمان اين نبوديم و پيش برنده هم نمي توانيم باشيم. چون اگر بخواهيم آن را پيش ببريم، بايد خودمان در آن معماري حضور داشته باشيم. پس مي شود اين طور خلاصه کرد: سنت و مدرنيسم در معماري غرب يک امر پيوسته، ولي در کشور ما يک امر منقطع است، يعني ما يک مرتبه وارد مرحله جديدي شديم که کاملاعاريتي بوده است. اگر ما از زمان صفوي تدارک مي ديديم و براي معماري مدرن زمينه سازي مي کرديم، معماري مدرن در کشور ما هم به همان رواني اي اتفاق مي افتاد که در اروپا اتفاق افتاده و در سنت ريشه هاي بسيار دارد و مرحله تکاملي معماري اي است که از چندهزار سال پيش اتفاق افتاده. به عقيده من، اين مسئله مهم ترين بحران مبتلابه معماري معاصر ماست و البته راه گريز حتما خواهد داشت و بايد داشته باشد.

روزنامه شرق ، شماره 2287 به تاريخ 8/2/94، صفحه 9 (معماري)
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
DDDIQ هادی تهرانی مشاهیر معماری 4

Similar threads

بالا