نگاهی به پدیده لمپنیسم در ادبیات

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار
«احمق مردا كه دل در این دنیا بندد كه نعمتی بدهد و زشت بازستاند»
تاریخ بیهقی

قبل از آن كه پرونده «لمپنیسم» را باز كنیم، بهتر است این اصطلاح را بشناسیم. گفته شده كه لمپن همان «Borderline» و یا لمپنیسم معادل كلمه «Vulgarization» است. در معانی دیگر «لمپن» به اشخاصی گفته می‌شود كه ظاهر پرولتاریایی دارند، ولی فاقد فهم و شعور طبقاتی هستند و در واقع از زمانی كه ماركسیسم در ادبیات سیاسی اروپا رواج یافت، این طبقه از میان توده مردم نمایان شد. اما در ایران ظهور این افراد را در منازعات سیاسی و جریانات تاریخی هم دید‌ه‌ایم و چون تاریخ معاصر ما از حاكمیت مطلق و استبداد جدا نبود و همیشه این قشر آلت دستی برای قدرت حاكمه بود، نمی‌توان به آن ها لمپن گفت. اما چون در بین مردم این واژه معرف جاهل ها، قمه‌كش ها، تپانچه‌ كش‌ها و اراذل و اوباش است، ناگزیریم در بررسی تحلیل وجود این پدیده در ادبیات معاصر ایران و در تحلیل‌ها و برداشت‌های خود، از كلمه لمپن و لمپنیسم استفاده كنیم. به ویژه یكی از اصولی كه مورد تاكید این افراد است «غیریت پروری» است.
غیریت پروری می‌گوید: «هر كه با ما نیست از ما نیست، دیگری دشمن ماست، دشمنی كه باید نابود شود.» با توجه به تعریفی كه از این اصطلاح ارایه دادیم نمی‌توانیم به یقین بگوییم كه ما ادبیات لمپنیسم و یا فیلم لمپنیسم داریم.
حال به بررسی لمپنیسم در سه حوزه می‌پردازیم، نخست در عرصه تاریخ و سیاست كه ریشه‌های آن باز می‌گردد به دوره قاجاریه و جماعت باباشمل و لوطی و داش. دوران 120 ساله حكومت قاجاریه سرشار از وجود داش مشدی‌ها، جاهل‌‌ها، لوطی‌ها و قمه‌كش‌ها بوده است. از ناصر‌الدین‌‌شاه گرفته تا دوره استبداد صغیر كه در دوره استبداد صغیر جاهل‌ها و لوطی‌های محله دوحی تبریز كم نبوده‌اند كه آن همه قمه كشی می‌كردند. در جنگ میان ستارخان و باقرخان با سپاه استبداد، اجامر و اوباش تبریز بودند كه قشقرق‌ها به پا كردند. در همان دوران پس از ناصر‌الدین شاه تا دوران زمامداری دوره دوم وثوق‌الدوله كه داش مشدی‌‌های كاشان: نایب‌ حسن و برادرانش و سپس پسرانش چه فتنه‌ها كه نیافریدند و چه آدم‌ها كه نكشتند و چه جنایاتی كه نكردند و حتی چندین سال حكومت مستقله كاشان به راه انداختند. و نكته مهم در خودنمایی و قدرت نمایی این گونه عوامل، حمایت نهایی و پنهانی حكومت از آنان بوده است.
در واقع دوره قاجار عصری است كه این گونه عناصر در آن رشد و نموی غیر عادی داشته‌اند. زیرا حكومت از زور و بازو و قلدری آنها برای مطیع كردن مردم و بستن زبان گوش و چشم مردم استفاده می‌كرده است. مقتدر نظام، صنیع حضرت و آن اوباش كه غوغای میدان توپخانه را راه انداختند و حتی مرتكب قتل هم می‌شدند، از این جماعت بودند. جماعت اشرار دوره‌چی كه محمد علی شاه درجات سرتیپی و امیر تومانی به آنان داد، از این گروه بودند.
در دوران پهلوی هم شعبان جعفری‌(بی‌مخ) و دارو دسته‌اش را می‌بینیم كه حرف و حدیث حضورشان از سال 1330 برسر زبان‌ها افتاد و در 14 آذر سلسله جنبان و كارگردان ماجرا بود و امیر تیمور كلالی و دكتر فاطمی وی و عده‌ای از چماق به دستان او را به خیابان‌ها فرستاده بودند تا توده‌ای‌ها را سركوب كنند و آنها را سرجایشان بنشانند. از آنجا به بعد او آلت دست قدرت حاكمه می‌شود. او را جلو می‌انداختند، به عربده كشی وادارش می‌كردند، شهرت چاقو كشی او و رفقای عوامش را برسر زبان‌ها می‌انداختند و وقتی گرفتار می‌شد و به زندان می‌افتاد، فراموشش می‌كردند.
می‌توان گفت شعبان از این جهت واقعاً آدم تیره‌بختی بود كه زود هم گول می‌خورد. انجام ماموریت درخشان دیگر شعبان حمله و سوء قصد به جان دكتر حسین فاطمی وزیر امور خارجه كابینه مصدق در اواخر اسفند 1332 بود كه البته شعبان در كتاب خاطراتش، منكر چاقو زدن به دكتر فاطمی می شود.
آیا این همه آن حقیقتی است كه تاریخ درباره لمپن‌ها گفته است؟ آیا می‌توان حقیقت را از لای سیاهه‌های تاریخ بیرون

فیلم فارسی مطابق الگو‌های ذهنی مردم رفتار می‌كرد و بخشی از زندگی روزمره مردم را زنده نگه می‌داشت. به همین دلیل هم فیلمی مثل گنج قارون، با توجه به جمعیت آن زمان، میلیون‌ها بیننده داشت
كشید؟ علی‌الظاهر آنچه بر تاریخ حاكم است، یك قدرت است و آنچه كه یك لمپن به دنبالش می‌رود و خود را با بی‌فكری محض به منجلاب سیاسی می‌كشد یك قدرت است كه با اتكا به آن می‌خواهد به جایگاه بالاتری دست یابد. اما در هنر این طور نیست (آنجا هم البته قدرتی هست. قدرت كلمه، تصور و یافتن حقیقت) و در لای سطور و كلمات می‌شود یك نوع آزادی شعورمند و پر احساس را یافت. وقتی خود را در این مسیر در نظر بگیریم، از همین موضوع كلیشه‌ای شاید به دریافتی تازه برسیم. از همین رو ناگزیر به جست و جو در ادبیات معاصر خود خواهیم بود. در كجای ادبیات معاصر ما، لمپن‌ها آن طور كه باید نشان داده شده‌اند؟ شاید ما نمونه‌های بیشتری در سینمای ایران دیده باشیم، ولی آیا حقیقت لمپن‌ها را آنجا می‌بینیم؟ امیر حسین چهلتن، داستان نویس معاصر و نویسنده رمان «تهران شهری بی‌آسمان» در این باره می‌گوید: «سینما نتایج خیلی عجیب و غریبی داشته؛ تأثیری كه هم در ادبیات و هم در جامعه واقعا چشمگیر بوده است. اصولاً ما ایرانی‌ها استعداد غریبی در دفرمه كردن پدیده‌های قرن بیستمی داریم و سینما یكی از این پدیده‌‌هاست. فیلم فارسی در جامعه ما موجب به اصطلاح یك نوع حقانیت بخشی به ارزش‌هایی می‌شد كه بر سر راه مدنیت قرار داشت و دیدیم كه در 20 سال گذشته هم نتایج آن فرهنگ كار خودش را كرد. من سینما را انتخاب كردم، چون قابلیت توضیح آنچه را كه در سر داشتم داشت. در واقع لمپنیسم كه به سه عنصر ناموس، عصمت و غیرت تكیه داشت، این فرهنگ را در سینما به طور عینی‌تر و ملموس‌تری به نمایش می‌گذاشت. این كاراكتر و شیوه زندگی مورد تقلید قرار گرفت و فراگیر شدو قهرمانان فیلم فارسی‌ها، اسطوره‌‌های مردم بودند و مردم بخشی از آرزو‌هایشان را در آنها می‌دیدند و به همین دلیل نیز ماندگار شده‌اند. چرا كه فیلم فارسی مطابق الگو‌های ذهنی مردم رفتار می‌كرد و بخشی از زندگی روزمره مردم را زنده نگه می‌داشت. به همین دلیل هم فیلمی مثل گنج قارون، با توجه به جمعیت آن زمان، میلیون‌ها بیننده داشت.»
البته اینكه بگوییم سریال «هزاردستان» ساخته مرحوم علی حاتمی نیز جزو همین نوع فیلم‌هاست یك اشتباه است، البته شاید وجود شخصیت ساختگی «شعبان استخوانی» كه به اشتباه در اذهان مردم «شعبان بی‌مخ» تلقی می‌شود، شباهت‌هایی داشته باشند، اما نمی‌توان این دو نوع فیلم را با هم یكی دانست. چرا كه فیلم فارسی از لمپن‌‌ها قهرمان سازی می‌‌كرد، در صورتی كه در سریال‌ هزار دستان ما شاهد انتقاد به این آدم‌‌ها بودیم. ولی در عین حال تاریخ نگاری و تاریخ سازی با ادبیات و هنر فرق دارد. همان طوری كه اشاره شد، تاریخ را انسان نمی‌سازد ولی سازنده هنر و ادبیات ذهن خلاق یك انسان است. با این تعاریف می‌توانیم این طور فكر كنیم كه فیلم‌ فارسی در واقع بزرگ‌ترین خیانت را به كشف حقیقت لمپن‌ها در ایران كرد. این كه امروز از چنین آدم‌های پست و فاقد شعور، كاراكتر‌هایی را بسازد كه دوست‌داشتنی باشند، یك خیانت است.
حالا كه نقش سینما را در این زمینه ناموفق می‌دانیم، آیا در ادبیات وضعیت خوشبیانه‌‌تری هست؟ باید بگویم، با تاسف غیر از یكی دو اثر چیزی كه ما را به معنای حقیقی لمپن و لمپنیسم نزدیك كند، نوشته نشده است، دلیلش هم شاید نشناختن جایگاه واقعی لمپن‌‌ها در صحنه زندگی و تأثیر آنها و شناختن لمپنیسم به عنوان یك پدیده اجتماعی است. نویسنده امروز به جای آن كه خود را در خدمت تاریخ قرار دهد، تاریخ را به خدمت خود می‌گیرد ولی مشكل اینجاست كه «ادبیات» اثرش را نه تنها با تاریخ درونی نمی‌كند، بلكه روز به روز از آن فاصله می‌گیرد كه مبادا خدای ناكرده چاقوی تیز یكی از لمپن‌های مست به بدنش بگیرد و آن وقت… این هراس از مرگ سبب ساز فاجعه‌ای در ادبیات می‌شود كه من به آن می‌گویم لمپنیسم در ادبیات. ببینید! فرقی هست بین ادبیات لمپن مآبانه و لمپنیسم در ادبیات. شاید نقطه اشتراك هر دو یك چیز باشد درهم ریختگی مفاهیم اخلاقی. اما این كجا و آن كجا؟ بهتر است در ادامه به «ادبیات لمپنیسم» اشاره كنیم.
فتح‌اللـه بی‌نیاز، منتقد و داستان‌نویس می‌گوید: «با وجود تداوم گرایش‌های لمپنی در عرصه اجتماع، پرونده لمپنیسم از نظر ادبیات كلاسیك ایران با «داش آكل» و از نظر سینمای «كلاسیك» ایران با «قیصر» بسته می‌شود. بنابراین اگر نویسنده و كارگردانی بخواهد این پرونده نه چندان كم حجم را كه عمرش به پیدایش طبقات اجتماعی می‌رسد، بازكند، حتما باید به لحاظ معنایی و ساختاری افزوده‌هایی بر آن اضافه كند كه تراز بالاتری ارایه دهد و «شكل نوینی» به آن اضافه كند كه تراز ‌بالاتری ارایه دهد و «شكل نوینی» به آن دهد؛ مثلاً لمپن در طبقات مختلف اجتماعی بچرخاند و تجربه زیسته آنها را به او منتقل كند ـ كاری كه «خوئائو اوبالدو ریبیرو» و دیگران كردند. البته ما اخیرا شاهد رمانی از امیرحسین چهلتن هستیم كه لمپنی به نام كرامت را به ما معرفی می‌كند او هم با گردان ( تغییر افقی و عمودی طبقاتی) یك لمپن در طبقات مختلف جامعه و برخوردار كردنش از امكانات متنوع، می‌خواهد ببیند بالاخره یك لمپن هویت معین اجتماعی یا دست كم «تعیین شخصیت» پیدا می‌‌كند یا اینكه تا پایان عمر تكان نمی‌خورد.»
اساس آن چه وجه تمایز «داش‌آكل» هدایت با شخصیت‌های واقعی چون شعبان جعفری و… در مصداق ادبی‌اش «كرامت» است و در آرای این منتقدان اشاره نشده، نوع تحولی است كه آنها می‌یابند. داش آكل یك زمان بزن بهادر بوده است و یك داش است. این نوع غیریت پروری در او هم هست. اما همین داش آكل بعد از آشنایی‌اش با مرجان و اینكه ناچار است هفت سال عشق خود را پنهان كند، دیگر آن داش آكل سابق نیست. كسی است كه در پایان داستان وقتی به میدان گاهی می‌رود، هرچند كه كاكارستم او را می‌كشد، اما آنجا كه نویسنده می‌گوید: «كاكارستم با قمه داش آكل او را كشت» در واقع خودكشی می‌‌كند. در صورتی كه ما نه در كرامت چنین زوالی را می‌‌بینیم و نه در ذات واقعی لمپنیسم.
حسین نوش آذر منتقد دیگر علاوه بر «تهران، شهر بی‌‌آسمان»، «گور و گهواره» غلامحسین ساعدی و «شب هول» هرمز شهدادی را در جایگاه ادبیات لمپنیسم قرار می‌دهد كه این سه رمان را اگر شاخص رابطه نویسنده با شخصیت لمپن در نظر بگیریم، می‌بینیم نویسنده و در یك مفهوم وسیع‌تر روشنفكر‌ ایرانی عاقبت در رمان «تهران شهر بی‌ آسمان» موفق می‌شود خود را از كانون سازش كاری و شورش‌‌گری بیرون بكشد و فاصله لازم را میان خود و لمپن به وجود ‌آورد.
«گور و گهواره» ماجرای ولگردی‌های راوی است در قلعه. عرق‌خوری‌ها، ولگردی‌ها و شیرین‌كاری‌های یك ولگرد كه تنها یك پشت و پناه دارد، «دلبر خانم» كه در همان محله از دوافروشی گذران می‌كند و این همه با این قصد كه گزارشی از حضور این نوع آدم‌ها به دست آید، نمایش زخمی كه نقاب تمدن بزرگ شاهنشاهی آن را پوشانده است. در این میان راوی با دو مبارز فراری كه به قلعه پناه آورده‌اند آشنا می‌شود. محبت می‌بیند و خود را متعهد می‌كند. در مقابل آن دو تن، یك مامور ساواك به جست و جوی آنهاست. یك قتل در داستان اتفاق می‌افتد و راوی در كانون این نقش‌ها قرار دارد، در جهانی كه به هیچ كس و به هیچ چیز نمی‌شود اعتماد كرد، تنها ارزش مسلط، همان ارزش‌های جامعه مردم سالار است: معرفت، جوانمردی و وفای به عهد و البته نفرت و خشم و ستیز با قدرت و جز اینها و ورای این ارزش‌ها ترس كه بازدارنده است و متضمن و تثبیت كننده قدرت است. با وقوع قتل، راوی در پایان داستان برترس خود چیره می‌شود و به مردم می‌پیوندد كه خشمگین‌اند و شورش كرده‌اند. یعنی راوی میان سازشكاری و شورش، شورش را برمی‌گزیند به اعتبار همان ارزش‌های معتبر جوانمردی و جز اینها. چون نمك‌گیر است، می‌شورد بر نظم موجود.
«در داستان‌ شب هول، دو شخصیت وجود دارد: یكی از آنها فرهیخته است، روشنفكر و استاد دانشگاه است و دیگری اما

نویسنده امروز به جای آن كه خود را در خدمت تاریخ قرار دهد، تاریخ را به خدمت خود می‌گیرد ولی مشكل اینجاست كه «ادبیات» اثرش را نه تنها با تاریخ درونی نمی‌كند، بلكه روز به روز از آن فاصله می‌گیرد
نمك به حرام. یك لمپن به تمام معنا. پیشینه این دو در رمان به یك جا ختم می‌شود. خاستگاه و ریشه‌های آنها یكی است. در این مفهوم به گمان نویسنده، روشنفكری ایران در گنداب ریشه دارد. در همان لمپنیسم، اما از پس نقاب فرهیختگی. استاد دانشگاه‌‌ترسوست و محتاط و محافظه‌كار. خشم او متوجه درون است. یعنی افسرده و خود‌آزار كام (مازوخیست) است. برخلاف دیگری كه (مامور ساواك) كه خشمش متوجه بیرون است؛ یعنی برون‌گرا و آزار كام (سادیست) است. انقلاب به نظر نویسنده مسیر خشم را از درون به بیرون تغییر می‌‌دهد و آدم‌های توسری خورده، مغبون و محروم ناگهان بر ترس خود چیره می‌شوند و به آتش خشم خود تر و خشك را می‌‌سوزاندند.»
اما از نظر من رمان «تهران، شهر بی‌آسمان» كه به مفهوم مطلق كلمه یك رمان سیاسی است و بی‌شك یكی از سیاسی‌ترین رمان‌های كوتاه ادب معاصر فارسی، بر محور شخصیت (كرامت) شكل می‌گیرد، مانند «بیگانه» اثر آلبركامو. در این مفهوم نویسنده دوربینش را در ذهن كرامت كار می‌گذارد و وقایع از دریچه ذهن او روایت می‌شود. نمونه كاملی از یك لمپن. با این حال چگونگی گزینش نظرگاه فاصله‌ای میان نویسنده و شخصیت به وجود می‌آید كه در آثار متقدم‌‌تر سراغ نداریم.
«كرامت از هر نظر ارزش‌های جامعه مردم سالار را نمایندگی می‌كند. اسطوره‌‌ای است از مردانگی. در جابه‌جایی این اثر مردانگی و مناسبات جهان مردانه به چشم می‌آید. با این حال نویسنده نه تنها فریفته این ارزش‌‌ها یا ضد ارزش‌ها نمی‌شود، بلكه بیهودگی آنها و درماندگی شخصیت را نمایش می‌دهد. كرامت در این مفهوم یك قهرمان نیست و نویسنده به او چشم امید ندوخته است. كرامت یك لمپن است. مردی است كه در كودكی توسط گروهبانی انگلیسی و بعد‌ها توسط صاحب كارش (حبیب) مورد سوء استفاده قرار گرفته است. تجاوز دیده تجاوز‌گر است و گاه مراد و در هر حال سازش و مصالحه. ابزاری در دست صاحبان قدرت است.
رمان در فاصله زمانی میان كودتای 28 مرداد و سال‌های پس از انقلاب بهمن 1357 روایت می‌شود.
جدا از نقش برجسته رمان در انتقال حس تاریخی در ادبیات خود، در ذهن خواننده این پرسش كلید می‌خورد كه چطور می‌شود از كرامت متنفر نبود و این چنین با او همدل شد؟ این همان نكته قابل توجهی است كه در هیچ یك از آثار ادبی كه به لمپنیسم پرداخته‌اند، دیده نمی‌شود.
چهلتن كه در رمان دیگری به نام «عشق و بانوی ناتمام» هم به رفتار‌های لمپن مآبانه مردی تحصیلكرده بازنش اشاره می‌كند به خصوص آنجا كه شخصیت داستان در خصوصی‌ترین لحظات زندگی كه با همسرش «ملك» روبه‌رو می‌شود اشاره می‌كند، می‌گوید: «در وجود هر ایرانی یك لمپن كوچك وجود دارد كه نشانه‌های آن در رفتار روز‌مره‌مان آشكار است. شاید همه ما كم و بیش به كرامت شبیه باشیم؛ كرامت‌هایی كه مجموعه عادات و عرصه عملشان البته متفاوت است. اما این مسئله در تاریخ معاصر سیاسی ایران بسیار پدیده جالبی است. در واقع همه گروه‌های سیاسی می‌خواسته‌اند از آنها به عنوان یك نیروی اجتماعی خشن به نفع خود استفاده كنند.»
بله، یك لمپنیسم كوچك در وجود تك تك ما. اینجاست كه می‌شود خاستگاه مشترك این دو مقوله یعنی «ادبیات لمپنیسم» و «لمپنیسم در ادبیات» را پیدا كرد. به نظر می‌رسد حتی در رمان «شب هول» هم با وجود داشتن دو شخصیت روشنفكر و عربده كش نمی‌توان به این اشتراكات رسید. زیرا نقطه اشتراك باید بتواند مدل‌های دیگر خود را در اجتماع رمز‌گشایی كند. ولی به نظر یك «لمپن كوچك» می‌تواند، همچنان كه در تاریخ معاصر خود به وضوح از سال 1328 شاهد بوده‌ایم و شاهد مرگ و میر هزاران نهال نوشكفته و خرد شدن كمر چندین درخت كهنسال بوده‌ایم، از امثال دكتر مصدق گرفته تا نویسندگان عزلت نشین و گوشه‌گیر توسط تبر لمپنیسم به نظر چنین پرونده‌‌ای همیشه دارای ظرفیت و توان لازم برای نوشتن و تحقق را در جامعه ما خواهد داشت.


 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
S i s i l نگاهی به تاریخچه و مفهوم اومانیسم فلسفه 0

Similar threads

بالا