نکاتی دربارهء ژان پل سـارتر و رمان فنا ناپذیرش ( تهوع )

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
[FONT=arial,helvetica] از تولد ژان پل سـارتر بیش از صد سـال می گذرد و از خاموش شـدن چراغ زنده گی این فیلسـوف برجسـتهء معاصردر پانزدهم اپریل؛ بیسـت وپنج سـال. بلی صد سـال پیش از امروز فیلسـوف دیگری به دنیا آ مد که در اندیشـه های سـیاسی اش انسـان مرکزیت مطلق دارد. بر ضد جنگ می جنگـد و انسانها را مسئوول تمام کارهایی می داند که انجام می دهند، نه خدا را و نه قضا و قدر را. فیلسوفی که انسـان را در اندیشـه و عمل اجتماعی اش ناگزیر از انتخاب می داند و مبنای آزادی انسـان را از همین " اجبار" بر می شـمرد. اعتراض ونفی شـرایط موجود در سـرشـت اوسـت و از هر فرصتی برای سـتیزه جویی و کوبیدن نژاد پرسـتی، اسـتعمار و اسـتبداد سـود می برد. [/FONT]
[FONT=arial,helvetica] آری همین او بود که برای بیان اندیشـه های فلسـفی اش به دامن ادبیات آویخت. و زنده گی خود را چه پیش از جنگ دوم جهانی و چه پس از جنگ دوم، وقف نوشـتن کرد. به طوری که اگر توالی مصنفات و تألیفات سـارتر را در نظربگیریم، می بینیم که او رمان جالب و پر آوازهء " تهوع-La Nausee " را در 1938 نوشـته اسـت و" دیوار" را در 1939 ( این داسـتان کوتاه را زنده یاد صادق هدایت به فارسی برگردانیده اسـت ) و پس از آن" امر تخیلی " را در 1940 به نبشـت آورده است. و یا نخستین نمایشنامهء او که" باریونا " نام دارد و سـپس " مگسـها- Les Mouches " و " هسـتی و نیسـتی" را در 1943. یعنی قسـمت بیشـتر تصنیفات او در زمان جنگ اسـت. هر چند که او برای نجات میهنش از یوغ فاشـیزم هیتلری لباس جنگ می پوشـد و به جبهه اعزام می شـود و به اسـارت در می آید و پس از فرار از اردوگاه اسـیران به جنبش مقاومت فرانسـه و در صفوف رزمنده گان کمونیسـت می پیوندد. با آنهم نخسـتین فردی از جملهء نویسـنده گان پس از جنگ می گردد، که حتا سـالهای جنگ نمی تواند توقفی و یا شـگافی در تداوم نوشـته ها و پخش اندیشـه هایش به وجود آورد. [/FONT]
[FONT=arial,helvetica] ژان پل سـارترِ سـالهای پیش از جنگ بیشـتر فیلسـوف بود و دلبسـته گی چندانی به مسـایل سـیاسی و اجتماعی نداشـت: " سـیاسـت گریز بودم و از پذیرفتن هر گونه التزام تن می زدم " -1- ولی سـارترِ بعد از جنگ؛ نشـریه چپ گرای " دوران مدرن" را منتشـر می سـازد. نشـریه یی که مانند " لوموند " یکی از مشـهور ترین و پر خواننده ترین نشـریات در تاریخ مطبوعات فرانسـه به شــمار می رفت. نشـریه یی که در برگیرندهء نظریات فلسـفی و سـیاسی صیقل شـدهء او بود و اندر باب "اصالت وجود یا اگزسـتانسـیالیزم Existensiaisme " بحث های جدی و داغی را به پیش می برد. گفتنی اسـت که این مکتب فکری پس از جنگ اول جهانی در آلمان رواج یافت. وسـپس به فرانسـه و ایتالیا ره گشـود. جوهر فلسـفی این مکتب را، می توان اعتراضی علیه کوشـش هایی دانسـت که افراد بشـر در چنگ آن ها گرفتار اند. نویسـنده گان این مکتب به بررسی وجود می پردازند؛ زیرا به نظر آنها وجود پیشـرو ماهیت اسـت. آنان می گویند انسـان در میان امور پوچ و بیهوده به سـر می برد و به هیچ دلبسـته اسـت. می گویند آدمی در زنده گی آرامش و هدفی ندارد و تلاش پیوسـته اش برای هیچ اسـت. ولی آدمی بدون بسـته گی به جایی با خود و محیطش می تواند خویشـتن خویش را بسـازد.[/FONT]
[FONT=arial,helvetica] در همین نشـریه و مقالات دیگرش بود که سـارتر به سـالهای سـرکوب آزادی ها و نا امیدی و یأس و دیکتاتوری و خفقان حاکم در اتحاد شـوروی سـابق حمله کرد. تجاوز اردوی شـوروی را به مجارسـتان در سـال 1956 و اشـغال چکوسـلواکی را در سـال 1968 به باد انتقاد گرفت. مانند اندره ژید خالق رمان زیبای " مایده های زمینی " که خود کمونیسـت بود و یکی از سـتایشـگـران و هواخواهان رژیم شـوروی سـابق که پس از سـفر دوم خود به شـوروی در سـال 1936 تغـییر عقیده داد و کتاب " باز گشت " را نوشـت و در آن در بارهء فشـار و اختناق و محدودیت های آزادی های فردی و اجتماعی غیر قابل تحمل آن دوران سـخن گفت و یا نویسـنده گان دیگری مانند آرتور کسـتلر که " رویای هفت سـاله " را در تقبیح عملکرد رهبران بلشـویک نوشـت و یا مانند لوئی فیشـر که او نیز کمونیسـت بود و طرفدار شـوروی ولی سـرانجام مجبور شـد تا " تزار های سـرخ " را بنویسـد و اختناق حاکم بر شـوروی سـابق را به باد بیرحمانه ترین انتقاد ها قراردهد. لازم به یاد آوری اسـت که سـارتر مانند دیگر آزادی خواهان جهان از آزادی بیان در همه جا دفاع می کرد و در پشـتیبانی و حمایت از انتشـار روزنامه های چپ گرای افراطی فعال بود.[/FONT]
[FONT=arial,helvetica] آقای علی امینی نجفی در بارهء جایگاه ادبی سـارتر می نویسـد که سـارتر نه تنها در آفرینش ادبی، بلکه در نقد ادبی نیز مقام بالایی داشـت. و علاوه می کند که نوشـته های او در باره شـاعرانی مانند بودلر و مالارمه و گوسـتا و فلوبر و ژان ژنه از بهترین نمونه های تک نگاری های ادبی قرن بیسـتم به شـمار می روند. -2-[/FONT]
[FONT=arial,helvetica] * * *[/FONT]​
[FONT=arial,helvetica] و امـّا، رمان تهوع که سـارتر را به اوج شـهرت رسـانید، رمانی اسـت که توسـط آقای امیر جلال الدین اعلم از فرانسـه یی به فارسی در 309 برگ برگردانیده شـده، و از طرف انتشـارات نیلوفر به زیور چاپ آراسـته شـده اسـت. نسـخه یی که در دسـترس من قرار دارد چاپ شـشـم این اثر جالب وجذاب اسـت که در سـال 1381 تجدید چاپ شـده اسـت.[/FONT]
[FONT=arial,helvetica] باری، تهوع رمانی اسـت که سـاختار پیچیده یی ندارد. نثر آن سـاده و کدام ابهام و دشـواریی در فهم جملات و پرداختهای فلسـفی آن به نظر نمی خورد. شـخصیت اصلی یا راوی رمان آنتونی روکانتن Antoine Roquintin که در واقع خود سـارتر اسـت، رویداد ها را به شـیوه یی تک گویی مکبث باز گو می کند. رمان با دریافت روکانتن از این معنا آغاز می شـود که رابطهء او و اشـیای پیرامونش رابطه یی پریشـان کننده اسـت. و انجامش کشـف راه حل ممکنی در قلمرو امر تخیلی اسـت. زیرا آن قلمرو از بُن از جهان مادی مسـتقل اسـت. سـارتر در این باره می گوید:[/FONT]
[FONT=arial,helvetica] " در سی سـاله گی مؤفق شـدم که در تهوع – باور کنید خیلی صادقانه – وجود نا موجه و ناگوار هم نوعانم را بنویسـم و وجود خودم را تبرئه کنم. من روکانتن بودم، در شخص او، بدون خود پسـندی، تار و پود خود را نشـان می دادم؛ در عین حال خودم بودم، آدم برگزیده، و قایع نگار دوزخها، فتو میکروسـکوپ شـیشـه یی و فولادی که روی شـیـره های پروتو پلاسـمی خودم خم شـده بودم. " از کتاب کلمات ( خاطرات ) صص 10- 209 [/FONT]
[FONT=arial,helvetica] رمان به گمان غالب در سـال 1932 نوشـته شـده اسـت. هنگامی که آنتوان روکانتن از سـفر به اروپای مرکزی و افریقا و خاور دور باز گشـته و سـه سـال می شـود که در شـهر بوویل Bouyill به سـر می برد. تا تحقیقات تاریخیش را در بارهء مارکی دو ولبون Marquis de Rollebon به انجام برسـاند. درهمین شـهراسـت که او توصیف صحنه های خیابان تورن برید Tornebride را در صبح یکی از یکشـنبه ها، دیـدار از نگارســتان، دیـدن دوبارهء آنی Anny محبوب پیشـین اش ( لابد این زن همان سـیمون دوبووار نویسـنده فیمنیسـت فرانسـه یی اسـت که سـارتر تا پایان عمر با او رابطهء باز و آزاد داشـت. ) و از دسـت دادن دوبارهء اورا؛ یا رسـوایی " دانش اندوز" را و یا رنج لوسی Lucie خدمتگار هتل را که شـوهر جوان زیبایش رو به تباهی می رود؛ و رویداد های دیگر سـفر ش را به رشـته تحریر در می آورد و درمجموع چنان فضای داسـتانی می آفریند که هم دلنشـین اسـت و هم جالب و جذاب. ولی اگر خوب و به دقت نگاه شـود پی می بریم که او از حوادث بسـیار سـادهء روزمره برای خلق این اثرسـود جسـته و با هنرمندی تمام حوادث و احسـاسـات خودش و آدمهای رمانش را به تصویر کشـیده اسـت.[/FONT]
[FONT=arial,helvetica] به گفتهء آقای میر جلال الدین اعلم مترجم فرزانهء رمان، آنتوان روکانتون قهرمان رمان تهوع که تک و تنها در شـهر بویل زنده گی می کند، دلمشغولی اسـاسـیش " وجود " اـست؛ اما:[/FONT]
[FONT=arial,helvetica] " وجودی که به آن می اندیشـد، وجود در سـاحتِ متافزیکی اش نیسـت بلکه وجود در سـاحتِ اینجهانی و جلوه گر در موقعیتهای اجتماعی فرد آدمی و روابط وی با افراد دیگر جامعه اسـت. دو چیز روکانتن را می آزارد: یکی آنکه پیرامون او را جماعتی " رجاله "، با احسـاسـاتی دروغین و اندیشـه های کلیشـه یی فرا گرفته اند.[که] برخورد با این وجود نا عقلانی در انبوه جزئیات مبتذلش، گونه یی دل آشـوبه و " تهوع " را در روکانتن پدید می آورد. روکانتن به تجربه پی برده اسـت که موسـیقی حالت تهوع را در او می زداید و احسـاس بسـط و خوشی به او می دهد. بفرجام پس از سـیر و سـلوکی دردناک، در می یابد که برای رهیدن از چنبرهء هسـتیِ مهمل و نا موجهش باید ارزشهایی بــرای خودش بیافریند و برخورد وجودیی ویژه یی اختیار کند. او به ادبیات دل می نهد و دراین عرصه، رمان نویسی رابه وجه خاص برمی گزیند. به این سـان امیدواراسـت که معنایی ارزشـمند به زنده گی بی معنای پیشـینش بدهد." -3-[/FONT]
[FONT=arial,helvetica] دررمان تهوع که یکی از پر ارجترین نوشـته های ادبی دوران ماسـت، دَرونمایه های فلسـفی سـارتر به طور روشـنی باز تاب یافته اسـت. مسـایلی مانند " هسـتی "، " نیسـتی "،" پوچی"،" شـی واقعی "، شی ناواقعی "، " جهان تخیلی "، " شی تخیلی "، " حضور " ... و " وجود " یعنی چیزهایی که به ادراک ما در می آیند تـار و پود گفتگوها، توصیف ها و روایتهای رمان را تشکیل می دهد، که برای درک آن ضرور اسـت تا این رمان را دسـت کم دو سـه بار با دقت مطالعه نماییم و طبیعی اسـت که در این چند سـطر مختصر نمی توان دیدگاه های سـارتر را توضیح داد. ولی در فرجام برای حسن ختام و به منظور آن که خوانندهء گران ارجی که به این رمان دسـترسی نداشـته اسـت، تصوری از آن داشـته باشـد، بایسـته می دانم تا یکی دو نمونه یی بیاورم از متن رمان و به این مقال خاتمه بخشـم:[/FONT]
[FONT=arial,helvetica] " کلمهء پوچی Absurdite اکنون زیر قلمم زاده می شـود؛ کمی پیش در باغ، نیافتمش، ولی دنبالش هم نمی گشـتم، نیازی به اش نداشـتم: من بدون کلمات می اندیشـم، دربارهء چیزها، با چیز ها. پوچی نه تصوری در سـرم بود نه آوای یک صدا، بلکه آن مار مردهء دراز زیر پاهایم بود، آن مار چوبی. مار یا چنگال یا ریشـه یا پنجهء کرکـس، اهمیتی ندارد. و بی آنکه چیزی را به وضوح تقریر کنم، می فهمیدم که کلید وجود، کلید تهوع هایم، کلید زنده گی خودم را یافته ام. براسـتی، همهء آنچه توانسـتم بعداً دریابم، به این پوچی بنیادی تحویل می یابد. پوچی: باز هم کلمهء دیگر؛ من با کلمات می جنگم. آنجا چیز را لمس کردم. اما اینجا می خواهم خصلت مطلق این پوچی را تعیین کنم. یک حرکت، یک رویداد توی دنیای کوچک رنگین انسـانها هرگز جز به وجه نسـبی پوچ نیسـت: در نسـبت با اوضاع و احوالی که ملازم آن اند. مثلاً سـخنان یک دیوانه در نسـبت با موقعیتی که در آن اسـت پوچ اسـت. ولی نه در نسـبت با دیوانه گیش."-4[/FONT]
[FONT=arial,helvetica] یا:[/FONT]
[FONT=arial,helvetica] " ... و بعد یکهو، چیزی شـروع به جنبیدن در برابر چشـمهایم کرد، حرکتهای خفیف و نا معین: باد داشـت نوک درختان را تکان می داد. بدم نمی آمد که ببینم چیزی جم می خورد. بعد از همهء آن وجود های بی جنبشی که مانند چشمهای خیره مرا می نگریسـتند، تنوعی بود. همانطور که تاب خوردن شـاخه ها را دنبال می کردم، به خودم گفتم: حرکات هرگز کاملاً وجود ندارند. آنها گذار هایی اند، میانگین هایی بین دو وجود، زمانهای ضعیف. خودم را آماده کردم که ببینم از نیسـتی بیرون می آیند، به تدریج رسـیده می شـوند و می شـگفند: سـرانجام میرفتم که وجود هارا در جریان زاده شـدن غافلگیر کنم. "-5-[/FONT]


[FONT=arial,helvetica]پیوست:[/FONT]
[FONT=arial,helvetica] 1- صفحه 6 تهوع. چاپ ششم . ؤان پل سارتر. ترجمه فارسی.[/FONT]
[FONT=arial,helvetica] 2- سارتر برفراز معبد روشنفکری. نوشته علی امینی نجفی. در سایت بی.بی.سی. [/FONT]
[FONT=arial,helvetica] 3- تهوع . چاپ ششم. پشتی کتاب. تبصرهء مترجم ویا ناشر کتاب. [/FONT]
[FONT=arial,helvetica] 4-تهوع. همان چاپ .صص: 241-242[/FONT]
[FONT=arial,helvetica] 5- همان کتاب. ص 246[/FONT]
[FONT=arial,helvetica]*منبع:سایت نی. نوشته م.نبی عظیمی
[/FONT]
 
بالا