[نقد و گفتگو] پیرامون کتاب "سمفونی مردگان" اثر عباس معروفی

*FARZAN*

دستیار مدیر کتابخانه الکترونیکی
کاربر ممتاز
سلام به همگی
خوب بالاخره منم کتاب رو تموم کردم ... مثل دوره قبلی بازم به عنوان آخرین نفر
مطمئنا نمیتونم بگم بهترین کتابی بود که خوندم .... اما به جرات میتونم بگم متفاوت ترینش بوده
تغییر مدام و لحظه به لحظه زمان نقل داستان اونم به دفعات و به زمانهای کاملا متفاوت، نقل قول و روایت داستان از زبان چند نفر که گاهی تو یه موومان چند بار راوی تغییر میکرد همه باعث شده بود که برای فهم بهتر مجبور باشیم دقیق تر بخونیم
البته من چون نسخه الکترونیکی رو میخوندم معمولا سر تغییر زمان کمی مشکل داشتم ... چون بین فرضا دو زمان مختلف هیچ کاما ... پاراگراف ... فاصله خطوط.... نشانه یا علامتی نبود، حالا نمیدونم تو نسخه چاپی و کتابی هم همینجوری بود یا نه ....
زیباترین موومان ، موومان سوم بود که داستان از طرف یه شخص مرده نقل میشد .... و من آخرش نفهمیدم سورملینا چرا مرد و داستان سورمه و آیدین بعد از موومان دوم و مرگ آیدا به کجا رسید ...و چیا اتفاق افتاد؟؟
موومان چهارم هم گنگ بود، به نظر مثل ذهن آیدین که دیوانه شده بوده .... درهم و نا مفهوم .... فقط با یه سری جمله و کلمه و متن از دل داستان
اینم من نفهمیدم که اورهان اون مغز چلچله رو به کی داد؟؟یعنی آیدین رو از قبل کشته بود؟؟ 30-40 صفحه آخر کتاب خیلی سنگین بود باید با دقت زیادی میخوندیم .. من نمیدونم دقتم کافی بود یا نه ؟؟... چون نفهمیدم حکایت چلچله رو ....یا اونجا که در اون قهوه خونه متروک شکسته شد و گرگها اومدن تو ... انتظار داشتم اونجا کار اورهان تموم شه که گویا خیال بود .... تو اون صفحات آخر چند جا حس کردم که اورهان مرده و حالا نویسنده تو عالم مرگ داره داستان رو ادامه میده که در ادامه دیدم نه گویا هنوز زنده هست و دست آخر طوری مرد که گویا خودکشی کرده بود(از نظر شاهدان احتمالی)... نقش آقای لرد هم تو اون صفحات زیاد شده بود ... خوب نفهمیدم چرا؟؟
حالا باز اگه چیزی به نظرم اومد حتما میگم .... اما ارزش یبار خوندن رو داشت .... به نظرم بیشتر از " زندگی در پیش رو" تو اولین دور کتاب خونی .... من اینو بیشتر پسندیدم ... اما بقول یکی از دوستان مطمئن نیستم بازم بخوام کتابی به همین سبک رو بخونم
ممنون از همراهیتون

مغز چلچله رو اورهان داد ب ایدین دیگه ...همین باعث شد دیوانه بشه ایدین دیگه
 

gharybeh

عضو جدید
کاربر ممتاز
من وقتی موومان اول و دوم رو خوندم پیش خودم میگفتم چقدر تغییر زمان و راوی داریم تو این کتاب ... اما با شروع موومان سوم دیدم تغییر زمان تازه شروع شده .... که تو موومان آخر به نظرم به اوج خودش رسید .... بعضی جاها سخت متوجه میشدی که قبلی جلوتر بود یا این؟؟ کدوم قدیمی تر بود؟؟ باید خیلی تمرکز میکردیم .... موومان سوم اما برام شیرین بود، جاهایی که سورملینا (که مرده بود) از ذهن آیدین میگفت ... که چقدر احساسی،نزدیک بودن به هم ... و روایت داستان قشنگ بود
داستان مثل بعضی فیلمها که پایان باز دارن، سرنوشت آیدین رو معلوم نکرد .... یه جورایی گذاشت بر عهده خواننده .... اما به نظرم کمتر کسی باشه که تصور کنه آیدین هنوز زنده هست...
 

*FARZAN*

دستیار مدیر کتابخانه الکترونیکی
کاربر ممتاز
من وقتی موومان اول و دوم رو خوندم پیش خودم میگفتم چقدر تغییر زمان و راوی داریم تو این کتاب ... اما با شروع موومان سوم دیدم تغییر زمان تازه شروع شده .... که تو موومان آخر به نظرم به اوج خودش رسید .... بعضی جاها سخت متوجه میشدی که قبلی جلوتر بود یا این؟؟ کدوم قدیمی تر بود؟؟ باید خیلی تمرکز میکردیم .... موومان سوم اما برام شیرین بود، جاهایی که سورملینا (که مرده بود) از ذهن آیدین میگفت ... که چقدر احساسی،نزدیک بودن به هم ... و روایت داستان قشنگ بود
داستان مثل بعضی فیلمها که پایان باز دارن، سرنوشت آیدین رو معلوم نکرد .... یه جورایی گذاشت بر عهده خواننده .... اما به نظرم کمتر کسی باشه که تصور کنه آیدین هنوز زنده هست...

منم موومان سوم رو خیلی دوس داشتم
اونجا ک سورملینا بخاطر ایدین و اینکه بتونه باهاش ازدواج کنه بقولی مسلمون شد خیلی واسم قشنگ بود
 

R a h a a M

عضو جدید
کاربر ممتاز
کتاب زیبا و جالبی بود اما خیلی غم انگیز بود!
قسمت مرگ فرزندش یوسف و به آتش کشیدن وسایل آیدین توسط پدرش!!!
اما این دیالوگ رو خیلی دوست دارم!
.
.
.
عشق را باید با تمام گستردگی اش پذیرفت، تنها در جسم نمی توان پیداش کرد.
بلکه در جسم و روح و هوا. در آیینه، در خواب، در نفس کشیدن ها انگار به ریه می رود.
و آدم مدام احساس می کند که دارد بزرگ می شود.

سپاس از استارتر و همراهی دوستان

:gol:
 

*FARZAN*

دستیار مدیر کتابخانه الکترونیکی
کاربر ممتاز
ممنونم از تمامی دوستانی که در این دور هم خوانی همراه ما بودند.

بسیار سپاس


 
بالا