[نقد و گفتگو] پیرامون کتاب "زندگی در پیش رو" اثر رومن گاری

*FARZAN*

دستیار مدیر کتابخانه الکترونیکی
کاربر ممتاز
سلام.
به نظر من خوندن کتاب و حسِ بعدی که به آدم منتقل می کنه،خیلی مهمِ.
وقتی یک داستان کوتاه و یا رمان میخونی.مهم نیست در چه قالب و چه نوع ژانری باشه.
اما اگه باعث بشه که فکرت به زندگی تغییر کنه و دنیا رو به یه شکل واقعی تر و بهتر ببینی و حتی مهم تر باعث تامل در خودت بشه.
عالیه به نظرم.
این نشون میده که احساس از کتاب خوندن گذشته و در عمق وجودت رخنه کرده.
من بعد از خوندن کتاب اولش گیج بودم،راستش خیلی با درک و حوصله نخوندم.
چون به نظرم برای خوندن کتاب؛باید هم وقت مناسب داشته باشی،هم حوصله و هم اینکه غمگین یا دل گرفته نباشی.
چون گاهی تو رو از خوندن کتاب دور میکنه.اما گاهی هم خوبِ تو رو از غم و چیزهایی که آزارت میدن دور کنه.
حس خوبی نداشتم.تلخی های کتاب رو بیشتر حس کردم.درستِ آخرش خوب و با مفهوم تموم شد.
اما یک سری حقیقت های تلخ که در جامعه ی ما هم هست را با یه زبان عام و ساده به شیوه ی کودکانه گفت.
به نظرم،نویسنده خیلی چیزها رو میخواست به خواننده منتقل کنه.
اما مهمترینش اون حسِ خوبِ.
اون حسی که با خوندنش احساس آرامش و فکر بهت دست میده.

ممنونم از پاسخ شما دوستانم.:)

بعد از خوندن کتاب یک جمله تو ذهنم تداعی کرد؛

وحشت زندگی کردن ،گاهی از مُردن هم بدترِ...
مثل یه مرگ تدریجی می مونه.
زیباست،اما تلخِِ...

:gol:
بشدت باهاتون موافقم
بله مهمتر از خوندن کتاب تاثیری ک کتاب بر روح و جا ن و تفکر ادم میزاره »مهمه
اره تلخیای داستان خیلی زیاد بود خیلی.. و منو واقعا ناراحت میکرد درد و رنجی ک شحصیتای داستان میکشیدن.... مث مارال جان منم اخر داستان بهت زده بودم شوکه شدم...و اصلا پنهان نمیکنم ک باعث شد گریه کنم :|

اره برای مطالعه باید وقت و حس و حآل درست درمونی دآشت اما من خودم بشخصه هر وقت غمگین باشم یا حتی بعضا شاد میرم سراغ کتاب خوندن

جمله اخری هم ک ذکر کردید فوق العاده بود والبته بنظرم وصف درستی در مورد رزاخانوم بود و کاری ک مومو در آخر داستان کرد.. در مورد خود شخصیت مومو نه. تا این حد نه فکر نمیکنم ...
:gol:
 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
سلاااااااااااااام به دوستان عزیز همرااااااااااااااه
خسته نباشید
ماشالله چه سرعتی پیش میره این تاپیک :D
ممنونم از همگی. خوندن پست هاتون خیلی حس خوبی داره ( اگر بدانید !:))


ʚϊɞ

خب من کتاب رو در غروب دیروز ( جمعه :|) تموم کردم که دل گرفتگیش رو چند برابر کرد!
و این حس تا اخر شب همراهم بود.
کتاب درست در یک سوم پایانی خودش، بسیار زیبا ، گیرا و اوج گیرنده بود.
وقتی که پدر ( ظاهرا پدر) مومو از راه میرسه، این شیب با سرعت بیشتری طی میشه و در انتها به اوج میرسه!
بعد ازون تمام حرفای مومو برای من هایلایت شدن
مومو به قدری زیبا وقایع رو تعریف میکنه و به قدری حرف های قابل تامل میزنه که دلت نمیخواد کتاب تموم بشه و مومو ساکت!
دلهره ی مردن مومو تا آخر با من بود : (
و باید بگم هرچند سه هفته ی دردناک در کنار رزا خانوم سپری کرد اما در پایان ازینکه زنده بود خوشحال بودم!
بدون شک مومو قهرمان دوست داشتنی کتاب هست و مطمئنم در "زندگی در پیش رو" ش هم همینطور خواهد بود.

قسمت هایی که برای نادین خانوم و دکتر رامون از زندگیش میگفت ...
قسمت هایی که به رزا خانوم دلداری می داد و اون اطمینان توی حرف هاش...
و اون 4 سالی که مدام در جملاتش تکرار می کرد...
چقد زیبا بود !
حرف های زیادی برای نوشتن دارم که باید سازماندهی و ادیت بشن
فعلا این رو از من بپذیرید.

ʚϊɞ

کماکان از حضور شما عزیزان سپاسگزارم. :gol:
 
آخرین ویرایش:

باران 686

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در مورد این کتاب زیاد میشه بحث و گفت و گو کرد البته اگر بتونیم بعضی قسمتاشو با جامعه و محیطی که توش زندگی میکنیم دخیل کنیم.
من در مورد قسمتای سیاسی و قسمتایی که بعضی مباحث جنسی مطرح شده زیاد صحبت دارم ولی این باشگاه اجازه بیان هیچ کدومو بهم نمیده!:cool:
بنظرتون بهتر نیس بریم سراغ کتاب بعدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
 

modir banoo

عضو جدید
کاربر ممتاز
بچه ها یه سوال شخصی دارم.
بعد از خوندن کتاب اولین حسی که به شما منتقل شد.
چه حسی بود؟!
می خوام بدونم؟!


حسی که من بعد از خوندن کتاب داشتم حس خوبی بود
چون همش فکر می کردم اخرش مومو می میره... اینقدر با مومو ارتباط خوبی برقرار کرده بودم که اصن دوس نداشتم آخر داستان اتفاق بدی براش بیفته
و از اینکه اخرش مومو با کسانی بود که بودن با اونها می تونست آینده ی خوبی براش رقم بزنه خوشحال بودم
منم مثل دوستمون مارال جان فکر می کنم مومو در زندگی پیش روش یه نویسنده بشه
 

art-s

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
سارا ، برداشت کلیت از کتاب چطور بود؟


!

برداشت من ، جمله ای داشت ی جا : " هیچ چیز سفید سفید یا سیاه سیاه نیست و گاهی سفید همان سیاهست که خودش رو جور دیگری نشان می دهد و سیاه هم گاهی گم سفیدی است که سرش کلاه رفته "
اینجا ی پرانتز باز کنم ، من از بچگی کتابهایی رو ه میخوندم دنبال نشانه هاش تو زندگی واقعی بودم (که ی خاطره طنز هم دارم سر فرصت میگم ) این کتاب رو که خوندم ، یادم اومد چند ماه پیش قرار بود ی روزی (بعد از دفاع ام ) کافی شاپ ی بریم که ی جوانی تنهایی اداره اش می کرد.و یکم هم از ایشون میدونستیم ه پر از نکات خوب بود و شهامت و تحصیلات و....(دلیل رفتن ما هم این بود که تنهایی با اتکا به رشته تحصیلی اش داشت اونجا رو اداره میکرد) البته من هنوز ندیده بودم شون. تو همین فاصله خیلی اتفاقی یه ماجراهایی فهمیدیم از ایشون . به من ی حسی منتقل شد که دوست نداشتم دیگه برم ، ی روز عصر هم بیرون بودیم بین انتخاب اونجا و ذرت مکزیکی بغل ش گفتم ذرت،

تو راه برگشت خیلی از خودم شرمنده شدم، که من چه حقی داشتم حتی تو دل خودم درباره سیاه ی و سفیدی دسته بندی کنم، چرا بعدشخصی زندگی کسی رو با بعد اجتماعی اش قاطی کردم ، چرا سیاه مطلق یا سفید مطلق دیدم
تو این ماجرا بعدش به همراه ام اعتراف کردم که از خودم شرمنده ام و تو دلم برچسب اشتباه چسبوندم ، هفته بعد هم رفتیم و بستنی خودم و رو هر میز هم دوتا کتاب با داستانهای کوتاه بود"


تو کتاب هم ، همین طور بود ،
اینکه عشق و دوست داشت فراتر از سبک و سطح زندگی هست ، بین همه آدم ها جریان داره ، حس همون هست شاید شیوه بروزش فرق میکنه.
اول کتاب انتظار این هست که این جور جا ها پر از سیاهی و بدی هست اما بعد می بینیم که عشق و محبت جریان داره شاید به شیوه متفاوت ، جایی که همسایه های ندیده میان برای دیدن رزا خانم ، اون گروه آفریقایی ، برادران قوی و....
مومو خودش رزا خانم رو تمیز میکنه
ی جایی هم قبل ترها درباره این بود که رزا خانم جای اینکه به بچه ها قرص خواب بده خودش قرص میخورد
مومو شاید مثل اون بچه های مو طلایی تو ی جای تمیز بزرگ نشد و هرروز صبح پدرو مادرش رو نبوسید و نگفت دوست تون دارم ، اما محبت و عشق رو می فهمید.رزاخانم رو دوست داشت که براش مادر بود.
(درباره رگه هایی ه بنظرم درباره دین بود و یا سیاست هم که قبلا اشاره کردم ، بعد از پایان کتاب بنظرم ی بخشی هم این بود که اینا میشه تحلیل های شخصی و عنوان کردنش مباحث دیگه ای رو باز میکنه)
 

حسین72

عضو جدید
سلا من تا صفحه61 این کتاب رو تا الان خوندم
چند چیز در مورد این کتاب وجود دارم
1- همانطور که اولش توسط خانم گلستانی گفته شده متن کتاب یه مقدار متفاوته وبه نظر من به طور کلی این تیپ متن ها ریسکی هستند.گاهی ممکن همین فرم متن ها خواننده رو زده کنه وبه خوندن همون 10یا 15 صفحه اول بسنده میکنه.
2-امید در نا امیدی.تخیلات محمد خیلی برام جالبه این که میخواد پلیس بشه چون فکر میکنه پلیسها قدرتمند، یه تخیل بچگانه که با حرف هایش جور در نمیاد.در واقع مانند بزرگتر از سن خودش حرف میزنه ولی گاهی همون تخیلات بچگانه رو داره.یه تضاد جالب.
3-نگاه جالب محمد به آدم های اطراف خودش.
4-عشق و محبتش با رزا خانم(البته تا این صفحه)که کاملا ستودنی.
 

_*Bahar*_

کاربر فعال تالار مهندسی معماری ,
کاربر ممتاز
سارا ، برداشت کلیت از کتاب چطور بود؟


راجع به این سوال
فکر می کنم دلیل این عدم سرکوب کردن توسط نویسنده این بود که گاری نویسنده ای واقع بین هست ، داستان رئاله هست و قرار نیست خواننده مطالب فانتزی بخونه، اگرچه اجتماعی رو برای ما تصویر کرده که تجسمش حتی در داستان هم سخت هست ، اما ملموس هست و واقعی ، نوشتن رویدادهای تلخ مستلزم سرکوب کردن آن نیست گاهی اگر با منطق بهش نگاه کنیم باید قبول کنیم که نمی شه نادیده گرفت و نمی شه تکذیب کرد و نمی شه کریه دونست
و این فقط مختص به غرب نیست!

فقط سرعت پر از نوسان اینترنت و دیوونه کردن کاربران هست که فقط مختص ماست
نیم ساعت ارسال یه پست طول می کشه !


:سلام به همه :gol:
نقد کردن کتاب کار ساده ای نیست؛ اما وقتی دیدم شما راحت نظراتتون رو نوشتید، نظرم رو گفتم ( از این بابت از همگی ممنون :gol: ). به نظر من اینکه نویسنده این موضوع رو بیان کرده؛ این موضوع مختص اعتقادات و افکار نویسنده ست که توی یه خونواه ی یهودی بوده نه افکار ما، چون به نظرم این مسئله برای اونا یه موضوع حل نشده ست، آره درسته که توی جامعه ی ما هم ممکنه چنین مسئله ای باشه اما این مسائل برای کسانی هست که اعتقادات قوی ندارند؛ منظورم از گفتن این حرف این بود که نباید به اعتقادات نویسنده هر چقدر که بیانش قوی باشه به طور کامل بها بدیم و اونا رو قبول کنیم بلکه باید به طرز فکر خودمون رجوع کنیم؛ اما اینکه توی این داستان این موضوع رو اینهمه با اهمیت دونسته و آدمهای گرفتار اون رو اینهمه خوب، برام جالب و قابل قبول نیست؛ و اون چی که باعث میشد داستان رو ادامه بدم همین جملات جالب اون بود که دوستان بعضی از این جملات رو توی این تایپیک گذاشتن
 

*FARZAN*

دستیار مدیر کتابخانه الکترونیکی
کاربر ممتاز
:سلام به همه :gol:
نقد کردن کتاب کار ساده ای نیست؛ اما وقتی دیدم شما راحت نظراتتون رو نوشتید، نظرم رو گفتم ( از این بابت از همگی ممنون :gol: ). به نظر من اینکه نویسنده این موضوع رو بیان کرده؛ این موضوع مختص اعتقادات و افکار نویسنده ست که توی یه خونواه ی یهودی بوده نه افکار ما، چون به نظرم این مسئله برای اونا یه موضوع حل نشده ست، آره درسته که توی جامعه ی ما هم ممکنه چنین مسئله ای باشه اما این مسائل برای کسانی هست که اعتقادات قوی ندارند؛ منظورم از گفتن این حرف این بود که نباید به اعتقادات نویسنده هر چقدر که بیانش قوی باشه به طور کامل بها بدیم و اونا رو قبول کنیم بلکه باید به طرز فکر خودمون رجوع کنیم؛ اما اینکه توی این داستان این موضوع رو اینهمه با اهمیت دونسته و آدمهای گرفتار اون رو اینهمه خوب، برام جالب و قابل قبول نیست؛ و اون چی که باعث میشد داستان رو ادامه بدم همین جملات جالب اون بود که دوستان بعضی از این جملات رو توی این تایپیک گذاشتن

بنظرم نکته قابل توجه و به نوعی نقطه قوت کتاب همین بود که به این قضیه اهمیت داده.. و این ادمها رو قوی نشون داده... ما ایرانیا همیشه عادت داریم صورت مساله رو. پاک کنیم و کلا اگر موضوعی پیش بیاد سانسور کنیم و بهش نپردازیم.. چون اینطوری راحتتریم.. کلا خودمونو میکشیم کنار و سانسور و بزاریم ب پای اینکه اعتقاداتمون قویه..... اما شجاعت این نویسنده برام قابل ستایشه.. و واقعا برام ارزشمند بود لحن صریح و بی پروای این کتاب : )
 

حسین72

عضو جدید
سلام
امروز این کتاب رو تموم کردم.
کتاب جالبی بود. تلفیقی از ناامیدی،سختی،عشق و محبت و آرزوهای بچگانه این کتاب رو زیبا کرده بود.
سبک نوشتاری کتاب هم به این زیبایی ها افزوده بود.هرچند در مورد نوع نگارش این کتاب حرف زیاد میشه زد(توی کامنت قبلی خودم بهش اشاره کردم).
نمیخوام بگم که این کتاب و رویدادهاش دقیقا داره توی کشور ما هم اتفاق می افته ولی افراد نظیر محمد در کشور ما کم نیستند.افرادی مثل محمد که بنا به هر دلیل پدر و مادر ندارند وخیلی زود باید یاد بگیرند که مشکلات بجنگند.با توجه به اینکه این قضیه برای خواننده خیلی ملموسه و میتونه از نزدیک حسش کنه(حداقل برای من این طور بود)جذابت خوندن کتاب رو دو چندان میکنه.بچه های کار که فکر میکنم همون حداقل یک بار سر چهارراه ها دیدیمیشون و با یه نگاه ساده در چهرشون میشه فهمید چه سختیهایی کشید،میکشند و شاید خواهند کشید درست مثل محمد.
در مورد انتهای کتاب خیلی دوست داشتم پایانش باز تر بود.مثل اونجایی که گفته میشه "مرا با آمبولانس بردند"،نویسنده میتونست همین جا کتابش رو تموم کنه.اونوقت خواننده هرجور که دوس داره میتونه آخرش رو برای خودش تموم کنه.
 

Samaneh

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوستان سلام
اینقدر نظرها زیاد و متنوع بود نمی تونستم تا آخر هفته صبر کنم برای شرکت تو بحث:D
سلام.
به نظر من خوندن کتاب و حسِ بعدی که به آدم منتقل می کنه،خیلی مهمِ.
وقتی یک داستان کوتاه و یا رمان میخونی.مهم نیست در چه قالب و چه نوع ژانری باشه.
اما اگه باعث بشه که فکرت به زندگی تغییر کنه و دنیا رو به یه شکل واقعی تر و بهتر ببینی و حتی مهم تر باعث تامل در خودت بشه.
عالیه به نظرم.
این نشون میده که احساس از کتاب خوندن گذشته و در عمق وجودت رخنه کرده.
بشدت باهاتون موافقم
بله مهمتر از خوندن کتاب تاثیری ک کتاب بر روح و جا ن و تفکر ادم میزاره »مهمه
اره تلخیای داستان خیلی زیاد بود خیلی.. و منو واقعا ناراحت میکرد درد و رنجی ک شحصیتای داستان میکشیدن.... مث مارال جان منم اخر داستان بهت زده بودم شوکه شدم...و اصلا پنهان نمیکنم ک باعث شد گریه کنم :|
من هنوز کتابو تموم نکردم و راجع به انتها نظری ندارم اما چون یک سوم نهایی کتاب هستم این رو می تونم همین الان بگم که این کتاب هیچ وقت تو لیست توصیه های من برای مطالعه به دیگرانی که نمی شناسم قرار نمی گیره!
دقیقا هم به خاطر اون حس بدی هست که در حین خوندن کتاب داشتم و دارم
من بیشتر اوقات به کتاب به عنوان یک تفریح نگاه می کنم ، و بجر معدود مواقع و کتابهای خاص ، هیچ وقت دوست ندارم چیزی رو که می خونم ناراحتم کنه.
اگر چه تلخی همیشه چاشنی داستانهای رئال هست ، اما به طور کلی این داستان جز کتابهای هست که برای محتوا توصیه ش نمی کنم ، بلکه بیان راوی هست که ممکنه دلیل توصیه من برای مطالعه این کتاب به افراد دیگر باشه .
در مورد این کتاب زیاد میشه بحث و گفت و گو کرد البته اگر بتونیم بعضی قسمتاشو با جامعه و محیطی که توش زندگی میکنیم دخیل کنیم.
من در مورد قسمتای سیاسی و قسمتایی که بعضی مباحث جنسی مطرح شده زیاد صحبت دارم ولی این باشگاه اجازه بیان هیچ کدومو بهم نمیده!:cool:
بنظرتون بهتر نیس بریم سراغ کتاب بعدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مطمئنن هر سوژه ریشه ای در اجتماع داشته که نگارش شده و اگرچه جوامع با هم متفاوتند
ما هم پذیرایی نظرات شما در همین چهار چوبی که همگی رعایت می کنیم هستیم
راجع به کتاب بعدی هم، من هنوز نخوندم همین کتابو
خوب منتظر منم بمونید :(
چرا بعدشخصی زندگی کسی رو با بعد اجتماعی اش قاطی کردم ، چرا سیاه مطلق یا سفید مطلق دیدم
سارا
یکی از بهترین توصیفها بود .
:سلام به همه :gol:
نقد کردن کتاب کار ساده ای نیست؛ اما وقتی دیدم شما راحت نظراتتون رو نوشتید، نظرم رو گفتم ( از این بابت از همگی ممنون :gol: ). به نظر من اینکه نویسنده این موضوع رو بیان کرده؛ این موضوع مختص اعتقادات و افکار نویسنده ست که توی یه خونواه ی یهودی بوده نه افکار ما، چون به نظرم این مسئله برای اونا یه موضوع حل نشده ست، آره درسته که توی جامعه ی ما هم ممکنه چنین مسئله ای باشه اما این مسائل برای کسانی هست که اعتقادات قوی ندارند؛ منظورم از گفتن این حرف این بود که نباید به اعتقادات نویسنده هر چقدر که بیانش قوی باشه به طور کامل بها بدیم و اونا رو قبول کنیم بلکه باید به طرز فکر خودمون رجوع کنیم؛ اما اینکه توی این داستان این موضوع رو اینهمه با اهمیت دونسته و آدمهای گرفتار اون رو اینهمه خوب، برام جالب و قابل قبول نیست؛ و اون چی که باعث میشد داستان رو ادامه بدم همین جملات جالب اون بود که دوستان بعضی از این جملات رو توی این تایپیک گذاشتن
سلام
خیلی خوشحال شدم که نقدهای آماتور ما ، شما رو هم وارد میدون کرد :D
نه من ، و مطمئنم نه هیچکدوم از بچه های حاضر در این تاپیک ، هیچگونه ادعای روی این موضوع که داریم نقدحرفه ای می کنیم نداریم
ما حرفه ای نیستیم
اما در حد همون مخاطبی که کتاب براش تحریر شده صاحب نظریم

و
فقط داریم نظراتمون رو در مورد این کتاب بیان می کنیم ، به همین دلیل اگر کسی از دوستان حاظر در تاپیک و غایب در این گفتگو کتاب رو مطالعه کرده اما فکر می کنه باید برای گفتن نظراتش نقد قوی داشته باشه ، در جریان باشه که نیازی نیست ، می تونه تو نظرات مثل همه شرکت کنه ، حتی در حد گفتن خوب یا بد بودن کلیت کتاب .

بنظرم نکته قابل توجه و به نوعی نقطه قوت کتاب همین بود که به این قضیه اهمیت داده.. و این ادمها رو قوی نشون داده... ما ایرانیا همیشه عادت داریم صورت مساله رو. پاک کنیم و کلا اگر موضوعی پیش بیاد سانسور کنیم و بهش نپردازیم.. چون اینطوری راحتتریم.. کلا خودمونو میکشیم کنار و سانسور و بزاریم ب پای اینکه اعتقاداتمون قویه..... اما شجاعت این نویسنده برام قابل ستایشه.. و واقعا برام ارزشمند بود لحن صریح و بی پروای این کتاب : )
راجع به موردی که بهار خانوممون تو پیام ذکر کردن می شه همون مثالی که سارا تو پیامش گفت رو یاد آوری کرد
ما عادت داریم بعد اجتماعی آدمها رو با بعد شخصی آدمها ادغام کنیم ، و ادمی که در اجتماع باهاش برخورد داریم و به غیر از اون هیچ ارتباطی باهاش نداریم رو بر اساس زندگی شخصیش قضاوت کنیم و خیلی راحت بزاریمش کنار .
در هر اجتماعی بنا به کمبود های موجود موضوع مطرح شده در کتاب شکل خواهد گرفت، که نمی شه دلیلش رو فقط فقر ایمان دونست در هر حال موضوع صحبت ما در این تاپیک دلایل این موضوع نیست !
 
آخرین ویرایش:

_*Bahar*_

کاربر فعال تالار مهندسی معماری ,
کاربر ممتاز
بنظرم نکته قابل توجه و به نوعی نقطه قوت کتاب همین بود که به این قضیه اهمیت داده.. واین ادمها رو قوی نشون داده... ما ایرانیا همیشه عادت داریم صورت مساله رو. پاک کنیم و کلا اگر موضوعی پیش بیاد سانسور کنیم و بهش نپردازیم.. چون اینطوری راحتتریم.. کلا خودمونو میکشیم کنار و سانسور و بزاریم ب پای اینکه اعتقاداتمون قویه..... اما شجاعت این نویسنده برام قابل ستایشه.. و واقعا برام ارزشمند بود لحن صریح و بی پروای این کتاب : )

دوست من منظورم سانسور نیست؛ منظورم موضوع داستانه که این آدمها رو قوی نشون داده؛ به نظرم برعکس این آدمها خیلی ضعیف هستند ؛ مثلا اگر نویسنده داستان رو طوری نوشته بود، که با وجود فقر و نداری تن به این کار نمیدادند اونوقت میشدن آدمای قوی


در هر اجتماعی بنا به کمبود های موجود موضوع مطرح شده در کتاب باعث شکل گرفته و خواهد گرفت، که نمی شه دلیلش رو فقط فقر ایمان دونست در هر حال موضوع صحبت ما در این تاپیک دلایل این موضوع نیست !

دوستان من فکر میکردم نقد یعنی اینکه معایب و محاسن داستان گفته بشه خب به نظر من این موضوع عیبه این داستانه !

اینطور نیست عایا؟ :D
 

*FARZAN*

دستیار مدیر کتابخانه الکترونیکی
کاربر ممتاز
دوست من منظورم سانسور نیست؛ منظورم موضوع داستانه که این آدمها رو قوی نشون داده؛ به نظرم برعکس این آدمها خیلی ضعیف هستند ؛ مثلا اگر نویسنده داستان رو طوری نوشته بود، که با وجود فقر و نداری تن به این کار نمیدادند اونوقت میشدن آدمای قوی


: ) اتفاقا بنظرم وقتی تو این شرایط هستن اما هنوز معنیعشق، انسانیت، کمک ب هم نوع و ... رو میفهمن یعنی اینکه اونها آدمهای قوی ای هستن... البته این نظر شخصیه منه و نظر شما کاملا محترمه دوست من : ) اما اگر به نظرم جو داستان اینچنینی بود که شما میگید این کتاب میشد مث هزاران کتاب دیگه... این کتاب بنظرم خیلی خاص بود و یکی از دلایلش همین بود : )


دوستان من فکر میکردم نقد یعنی اینکه معایب و محاسن داستان گفته بشه خب به نظر من این موضوع عیبه این داستانه !
اینطور نیست عایا؟ :d
فک کنم سمانه جان منظورش با من بود نه شما : )
نه دیگه اومدیم بحث کنیم : )
 

Samaneh

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوستان من فکر میکردم نقد یعنی اینکه معایب و محاسن داستان گفته بشه خب به نظر من این موضوع عیبه این داستانه !
اینطور نیست عایا؟ :D
مجدد سلام
بهار خانوم گل
حق با شماست ، ما قراره در مورد ضعفها و قوتهای داستان از نظر خودمون صحبت کنیم ، همچنین قرار نیست برداشتهامون یکی باشه ، اصلا همین اختلاف نظرها زیباست اگر همه موافق یا همه مخالف یک موضوع باشیم که اصلا لذتی نداره
اما می شه یکبار دیگه پیام قبلیم رو بخونی ؟؟
نوشتم
در هر اجتماعی بنا به کمبود های موجود موضوع مطرح شده در کتاب شکل خواهد گرفت، که نمی شه دلیلش رو فقط فقر ایمان دونست در هر حال موضوع صحبت ما در این تاپیک دلایل این موضوع نیست !
(یه کلمه باعث و یه کلمه گرفته رو هم اینقدر عجله داشتم اضافه گذاشتم تو متن قبلی که اینجا ادیت کردم :redface:)
اما منظورم از اینکه موضوع صحبت ما در این تاپیک دلایل این موضوع نیست ، دلایلی که باعث به وجود امدن روسپی گری در هر اجتماعی می شه بود ، ما قصد نداریم در مورد این صحبت کنیم که اون دلایل چه چیزهای هستند چون قرار نیست بحث اسیب شناسی داشته باشیم
به این سمت رفتن صحبت ها دور شدن از موضوع کتاب هست .
تونستم منظورمو خوب برسونم ؟
 

art-s

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
درباره نقد کتاب و یا هر اثر ادبی و یا هنری دیگه ای که برای مردم عادی نوشته و ساخته و طراحی میشه ، فکر میکنم همین عوام هستن که نظرشون مهم هست . ما ها منقد ادبی نیستیم ولی خیلی خوب میشه که اصول ش رو یاد بگیریم :) فقط به عنوان ی مخاطب عام که کتاب براش نوشته شده برداشت ها و حس ها و نظرهامون رو از 110 صفحه ای ه خوندیم و وقتی که گذاشتیم بیان می کنیم

دوست من منظورم سانسور نیست؛ منظورم موضوع داستانه که این آدمها رو قوی نشون داده؛ به نظرم برعکس این آدمها خیلی ضعیف هستند ؛ مثلا اگر نویسنده داستان رو طوری نوشته بود، که با وجود فقر و نداری تن به این کار نمیدادند اونوقت میشدن آدمای قوی




دوستان من فکر میکردم نقد یعنی اینکه معایب و محاسن داستان گفته بشه خب به نظر من این موضوع عیبه این داستانه !

اینطور نیست عایا؟ :D


تو پست های قبلی هم گفتم ، ما معمولا این آدمها رو ضغیف می دونیم ،آدمهایی که عشق و محبت و انسانیت رو براشون نمی دونیم. این نگاه نو ای بود به این آدمها . که بدونیم اینا معلول شرایط هستن ، انتظار اینکه این آدم ها جور دیگه ای زندگی کنن سخت هست ، چون تو همین شرایط بزرگ شدن و آدم های اطراف شون هم همین شرایط رو دارن.

این آدمها با آدمهایی که خودخواسته این کار رو می کنن متفاوت هستن و این بچه تو این شرایط به دنیا اومده ، تو چهارده سالگی یهو تصمیم نگرفته این شرایط رو انتخاب کنه ، ناگزیر بوده ،

بچه ای که تمام جهان بینی اش رو از آدمهای اطراف ش داره ، که همه اشون هم سیاه مطلق نیستند ،
قوی هم بوده چرا که میگه من هرگز دنبال این برنامه ها نمی رم
 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
* لیست اعضای شرکت کننده

* لیست اعضای شرکت کننده

سلام :gol:
لیست عزیزانی که در مطالعه و نقد کتاب شرکت کردند تا بدین جا به ترتیب حضور در تاپیک:

i am...
samanehghasemi
eti68
mech.shima
خیال شیشه ای
sara360
art-s
باران 686
fateme_003
MaRaL.arch
modir banoo
Shahab
حسین72
_*Bahar*_
P O U R I A

کماکان از حضور دوستان عزیز سپاسگزاریم. :gol:

در مورد این کتاب زیاد میشه بحث و گفت و گو کرد البته اگر بتونیم بعضی قسمتاشو با جامعه و محیطی که توش زندگی میکنیم دخیل کنیم.
من در مورد قسمتای سیاسی و قسمتایی که بعضی مباحث جنسی مطرح شده زیاد صحبت دارم ولی این باشگاه اجازه بیان هیچ کدومو بهم نمیده!:cool:
بنظرتون بهتر نیس بریم سراغ کتاب بعدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

در چارچوب مشخص صحبت کنید مشکلی پیش نخواهد امد دوست گرامی
من به شما اطمینان میدم.
البته اگر مایلید.

سراغ کتاب بعدی هم میریم؛ عجله نکنید :)
 
آخرین ویرایش:

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
سلام
با اجازه دوستان منم اخر کاری چند جمله ای بگم.


به نظرم همه جملات کتاب کاملا به جا بودن. شاید نقد بشه که در بعضی جاها نویسنده از کلمات نامناسبی استفاده کرده .. ولی به نظر من با توجه به زندگی داخل کتاب که البته با واقعیت همخوانی دارد، فوق العاده به جا استفاده شده اند. به گونه ای که هیچ خواننده ای فکر نکنم با خودش بگه چرا اینقدر حرف زشت داخل کتاب هست و ... .

مومو یه پسر 10ساله (14 ساله) بود که واقعا یک مرد واقعی شده بود. واقعا شخصیت مومو ستودنی بود. با همه مشکلاتی که توی زندگی تحمل کرده بود به نظرم کلید اصلی موفقیتش شخصیتی بود که برای خودش قاعل بود. این بود نمیگذاشت کسی بهش توهین کنه. به افکارش مطمئن بود (به اقتضای سنش.) همین بود که اینقدر از اینکه 4سال بزرگتر شده بود خوشحال بود. برای اینکه سنش مانع پیشرفت فکریش شده بود. سنش بود که کوچیک نشونش میداد. همین مسئله بود که بارها دیدم تاکید میکنه 4سال بزرگتر شده و بعد از اون هم تصمیمات بزرگتری هم گرفت. و اینجاست که برمیگردیم به عنوان کتاب.. زندگی در پیش رو ... حالا باید دید مومو چه زندگی ای رو در پیش رو خواهد داشت.

توی این کتاب به معنای واقعی دوست داشتن و عشق رو نشون میده .در طول داستان رشد مومو رو هم میبینیم.. اینکه در ابتدای داستان چقدر مومو و رزا خانوم همو دوست دارن و نمیتونن همو از دست بدن .. چرا؟ چون فقط و فقط همو دارن .. ولی در انتهای داستان میبینیم که اونقدر عاشق هم هستن که مومو هر لحظه ارزوش اینه که رزا خانوم بمیره و از این درد خلاص شه! عشق واقعی رو درون مومو میشه دید.. اینکه از ته دل میخواد رزا خانوم سقط شه! ولی دیوانه وار بهش وابستست و اخر داستان صحنه از دست دادن رزا خانوم رو که میخونیم!!!! (در طول داستان تند تند میخوندم ولی به انتهاش که رسیدم ناگهان سرعت خوندنم اهسته شد. نمیخواستم داستان تموم شه .. نمیخواستم اون جملات انتهایی رو بخونم .. نمیخواستم مومو اون جملات رو بیان کنه .. اون صحنه اتفاق بیوفته . نمی خواستم.) تا وقتی هنوز مشغول مطالعه انتهای کتاب بودم این موضوع رو درک نکردم و از احساسات مومو در انتهای کتاب به شدت متعجب شده بودم. انتظار نداشتم اینقدر احساسی برخورد کنه مومو. ولی بعدش متوجه شدم که .... .

اولش درک نکردم اونطور با پدر واقعی مومو رفتار کردن .. به نظرم درست نبود .. ولی جلوتر که رفتم تونستم ارتباط برقرار کنم ..
پدر مومو کسی بود که باعث جدایی مومو از رزا میشد .. کسی که خودش باعث همه این مشکلات بود اومده بود که ضربه نهاییش رو هم به زندگی و احساسات رزا و مومو بزنه. کسی که فقط از لحاظ قانون طبیعت و قانون انسانها حق پدری داشت .. همون قانون طبیعتی که ... خداروشکر کشتنش : )
یک مورد دیگه هم دوست دارم بگم .. در طول داستان خیلی فکر نکردم مومو داره برای کی تعریف میکنه. فکر میکردم برای خوانندگان کتاب داره تعریف میکنه. مثل یه راوی. یا اینکه این مسائل توی ذهنش میگذره (مثلا خودم که زیاد با خودم حرف میزنم).. ولی انتهاش که دیدم داره برای اون خانوم موطلایی تعریف میکنه یکم جا خوردم. صحنه غم انگیزی بود... واژه ها آهسته میگذشتن.


نظرم در باره کتاب اینه که فوق العاده بود .. دیونه کننده بود. کتاب پر از جملات زیبا و پیام هایی برای زندگی واقعیست. قسمت های بیشماری از کتاب رو باید هایلایت کرد و مدام با خود تکرارشون کرد.

این اولین کتابی بود که من خوندم! حس جالبی بود ... من متوجه نمیشدم خوندن یک داستان چه فایده ای داره .. با خودم میگفتم خب ادم این همه وقت بذاره یه داستان بخونه اخرش که چی؟ همین موضوع بوده که باعث میشده هر کتابی میبینم چندصفحه اولش رو بخونم و بعد بی خیالش بشم .. ولی این کتاب خیلی متفاوت بود. ارام ارام جذابیت داستان افزایش پیدا میکنه و اخر داستان به اوج خودش میرسه .. خوشحالم این کتاب رو به من معرفی کردید. :gol:
 
آخرین ویرایش:

Samaneh

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام
ولی به نظر من با توجه به زندگی داخل کتاب که البته با واقعیت همخوانی دارد، فوق العاده به جا استفاده شده اند. به گونه ای که هیچ خواننده ای فکر نکنم با خودش بگه چرا اینقدر حرف زشت داخل کتاب هست و ... .
مومو یه پسر 10ساله (14 ساله) بود که واقعا یک مرد واقعی شده بود. واقعا شخصیت مومو ستودنی بود. با همه مشکلاتی که توی زندگی تحمل کرده بود به نظرم کلید اصلی موفقیتش شخصیتی بود که برای خودش قاعل بود. این بود نمیگذاشت کسی بهش توهین کنه.
عشق واقعی رو درون مومو میشه دید.. اینکه از ته دل میخواد رزا خانوم سقط شه! ولی دیوانه وار بهش وابستست و اخر داستان صحنه از دست دادن رزا خانوم رو که میخونیم!!!!
(در طول داستان تند تند میخوندم ولی به انتهاش که رسیدم ناگهان سرعت خوندنم اهسته شد. نمیخواستم داستان تموم شه .. نمیخواستم اون جملات انتهایی رو بخونم .. نمیخواستم مومو اون جملات رو بیان کنه .. اون صحنه اتفاق بیوفته . نمی خواستم.)
اولش درک نکردم اونطور با پدر واقعی مومو رفتار کردن .. به نظرم درست نبود .. ولی جلوتر که رفتم تونستم ارتباط برقرار کنم ..
یک مورد دیگه هم دوست دارم بگم .. در طول داستان خیلی فکر نکردم مومو داره برای کی تعریف میکنه. فکر میکردم برای خوانندگان کتاب داره تعریف میکنه. مثل یه راوی. یا اینکه این مسائل توی ذهنش میگذره (مثلا خودم که زیاد با خودم حرف میزنم).. ولی انتهاش که دیدم داره برای اون خانوم موطلایی تعریف میکنه یکم جا خوردم. صحنه غم انگیزی بود... واژه ها آهسته میگذشتن.

این اولین کتابی بود که من خوندم! حس جالبی بود ... من متوجه نمیشدم خوندن یک داستان چه فایده ای داره .. با خودم میگفتم خب ادم این همه وقت بذاره یه داستان بخونه اخرش که چی؟ همین موضوع بوده که باعث میشده هر کتابی میبینم چندصفحه اولش رو بخونم و بعد بی خیالش بشم .. ولی این کتاب خیلی متفاوت بود.
فکر کنم تا الان دوتا اولین کتابی داشتیم
و
این خیلی عالیه

راجع به نظراتی که تو این پست خوندم ، باید اینو بگم متفاوت بود ، یه جورای می شه گفت مروری بر کتاب بود بدون آوردن حتی یک جمله از کتاب
این رو منم که صفحه 70 کتاب هستم متوجه نشدم که مخاطب مومو سوم شخص مفرده ! فکر کردم مخاطبش جمع هست
معمولا وقتی راوی اول شخص باشه داستان به صورت دستنوشته یا خاطره نویسی روایت می شه و یا داستان مخاطب سوم شخص جمع داره ، اگر راوی مخاطبی داشته باشه که مفرد باشه با جابجا شدن زمانها و وقفه های کوتاه در طول داستان معلوم می شد ، شاید دلیلی وجود داشته که تا الان که من صفحه 71 رو مطالعه کردم هیچ نشانی از این وجود نداشته که راوی مخاطب خاص داره !
هنوز کتاب رو تموم نکردم و ان شا الله وقت کنم تو همین دو سه روزه تموم می کنم (اگرچه کل داستان دیگه لو رفت:redface:)
 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
بله دوستان عزیز
ما تا اینجا دو تا "
کتاب اولی" هم داریم :)
باید براشون جشن مخصوص با جایزه هم بگیریم :D
مبارکه! :gol:



سلام و صد سلام خدمت شما کتابخوانان عزیز

قبل از هرچیز از ستایش عزیز تشکر کنم بابت این همه زحمتی ک کشیده و بگم من اصن کتابخون نبودم و نیستم ولی ماشالا وقتی این تالار همچین مدیری داره ک این همه پر از انرژی و ذوق هستش و این همه زحمت کشیده و میکشه ادم دست خودش نیس میلش میکشه کتابخون هم بشه و خلاصه این شد ک ما اولین رمان زندگیمون رو خوندیم :D


سلام

این اولین کتابی بود که من خوندم! حس جالبی بود ... من متوجه نمیشدم خوندن یک داستان چه فایده ای داره .. با خودم میگفتم خب ادم این همه وقت بذاره یه داستان بخونه اخرش که چی؟ همین موضوع بوده که باعث میشده هر کتابی میبینم چندصفحه اولش رو بخونم و بعد بی خیالش بشم .. ولی این کتاب خیلی متفاوت بود. ارام ارام جذابیت داستان افزایش پیدا میکنه و اخر داستان به اوج خودش میرسه .. خوشحالم این کتاب رو به من معرفی کردید. :gol:

شهاب و پوریای عزیز
خیلی خوشحالم ازینکه اولین رمان زندگیتون رو خوندید
حس خوبیه! متشکرم.
امیدوارم این روند در زندگیتون ادامه پیدا کنه :gol:
 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
فکر کنم تا الان دوتا اولین کتابی داشتیم
و
این خیلی عالیه

راجع به نظراتی که تو این پست خوندم ، باید اینو بگم متفاوت بود ، یه جورای می شه گفت مروری بر کتاب بود بدون آوردن حتی یک جمله از کتاب
این رو منم که صفحه 70 کتاب هستم متوجه نشدم که مخاطب مومو سوم شخص مفرده ! فکر کردم مخاطبش جمع هست
معمولا وقتی راوی اول شخص باشه داستان به صورت دستنوشته یا خاطره نویسی روایت می شه و یا داستان مخاطب سوم شخص جمع داره ، اگر راوی مخاطبی داشته باشه که مفرد باشه با جابجا شدن زمانها و وقفه های کوتاه در طول داستان معلوم می شد ، شاید دلیلی وجود داشته که تا الان که من صفحه 71 رو مطالعه کردم هیچ نشانی از این وجود نداشته که راوی مخاطب خاص داره !
هنوز کتاب رو تموم نکردم و ان شا الله وقت کنم تو همین دو سه روزه تموم می کنم (اگرچه کل داستان دیگه لو رفت:redface:)

تو هنوز کتابو تموم نکردی دختر؟ :surprised:
شخصا نمیتونم اینطوری کتاب بخونم
چون خیلی از هم گسیخته میشه و از فضای کتاب و داستان خارج می شم
حتی طعمشم از بین میره کم کم
مخصوصا که آخر داستان رو هم بدونم :|
"تجربه ی کهنه ی مرا باور کنید ! " :D
 

_*Bahar*_

کاربر فعال تالار مهندسی معماری ,
کاربر ممتاز
مجدد سلام
بهار خانوم گل
حق با شماست ، ما قراره در مورد ضعفها و قوتهای داستان از نظر خودمون صحبت کنیم ، همچنین قرار نیست برداشتهامون یکی باشه ، اصلا همین اختلاف نظرها زیباست اگر همه موافق یا همه مخالف یک موضوع باشیم که اصلا لذتی نداره
اما می شه یکبار دیگه پیام قبلیم رو بخونی ؟؟
نوشتم

سلام سمانه جانِ گل؛ منظورت کدوم نوشته ست؟

درباره نقد کتاب و یا هر اثر ادبی و یا هنری دیگه ای که برای مردم عادی نوشته و ساخته و طراحی میشه ، فکر میکنم همین عوام هستن که نظرشون مهم هست . ما ها منقد ادبی نیستیم ولی خیلی خوب میشه که اصول ش رو یاد بگیریم :) فقط به عنوان ی مخاطب عام که کتاب براش نوشته شده برداشت ها و حس ها و نظرهامون رو از 110 صفحه ای ه خوندیم و وقتی که گذاشتیم بیان می کنیم




تو پست های قبلی هم گفتم ، ما معمولا این آدمها رو ضغیف می دونیم ،آدمهایی که عشق و محبت و انسانیت رو براشون نمی دونیم. این نگاه نو ای بود به این آدمها . که بدونیم اینا معلول شرایط هستن ، انتظار اینکه این آدم ها جور دیگه ای زندگی کنن سخت هست ، چون تو همین شرایط بزرگ شدن و آدم های اطراف شون هم همین شرایط رو دارن.

این آدمها با آدمهایی که خودخواسته این کار رو می کنن متفاوت هستن و این بچه تو این شرایط به دنیا اومده ، تو چهارده سالگی یهو تصمیم نگرفته این شرایط رو انتخاب کنه ، ناگزیر بوده ،

بچه ای که تمام جهان بینی اش رو از آدمهای اطراف ش داره ، که همه اشون هم سیاه مطلق نیستند ،
قوی هم بوده چرا که میگه من هرگز دنبال این برنامه ها نمی رم

به نظر منم محمد پسری هست که با وجود رفتار ها و شرایط خاص زندگیش یک پسر قویه ، یه جورایی میشه گفت: میشه دوستش داشت؛ اما اینکه یه فرد توی این شرایط قوی باشه به نظر فقط یه داستانه تا واقعیت ؟!!
 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
آخرین اطلاعیه ی اولین دور برنامه ی کتابخوانی

آخرین اطلاعیه ی اولین دور برنامه ی کتابخوانی


شماره ی 1.
دوستان عزیزی که تمایل دارند نقدهای خودشون رو بصورت یک فایل مشخص و جدا قرار بدهند؛
میتوانند فایلشون رو تا اخر هفته ی بعد برای بنده یا همکارم ارسال کنند
دوستانی هم که تمایل ندارند، مشکلی نیست، از پست های همین تاپیکشون استفاده میکنیم
برای صحبت های نهایی، جمع بندی، نقد و نظراتتون تنها تا آخر هفته ی بعد فرصت دارید
و در پایان هفته ، این دور به پایان میرسه
و انشالله برای دور بعدی و کتاب های بعدی آماده خواهیم شد.


شماره ی 2.

دوستانی که تمایل دارند میتوانند برای داشتن "یادبودی" از اولین دوره ی برنامه، عکس کتاب های خودشون رو در همین تاپیک قرار بدهند
تا انشالله در عکس یادگاری از اولین دور برنامه ی کتابخوانی ازشون استفاده بشه
کسانی که کتاب رو تهیه کردند ( حالا به هر صورتی) و یا حتی کسانی که پی دی اف خواندند؛
میتوانند با هر ایده و ابتکاری عکس های خودشون رو از کتاب
همراه با اسم و یا امضای خودشون، برای ما بفرستند
یا در این تاپیک ارسال کنید یا اگر تمایل ندارید از طریق پیام خصوصی.


ممنون و منتظریم.

 

N O X

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام
بلاخره منم تمومش کردم .
کتاب زیاد خوندم ولی اولین کتابی بود که از زبان یک کودک (نوجوان) بیان شده بود رو میخوندم.
جالب بود برام .
ی جاش برام قابل درک نبود که چطور ی بچه 6 یا 7 ساله نمیدونست هر بچه ای از یک مادر به دنیا میاد ولی همون بچه براش سوال بود که بقیه از کجا میدونن که اسمش محمدِ و مسلمان هست و حرفایی میزد که از ی بچه 6 یا 7 ساله بعید بود.
بعضی حرفاش آدم رو به فکر فرو میبرد . بعضی از حرفایی که میزد آدم فکر نمیکرد این حرف رو ی بچه 10 ساله داره میگه , خیلی بیشتر از سنش میفهمید.
.
.
.
ممنونم از همه دوستانی که دستی داشتن تو برگزاری این کار قشنگ . امیدوارم که تداوم داشته باشه :gol::gol:
 

Samaneh

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو هنوز کتابو تموم نکردی دختر؟ :surprised:
شخصا نمیتونم اینطوری کتاب بخونم
چون خیلی از هم گسیخته میشه و از فضای کتاب و داستان خارج می شم
حتی طعمشم از بین میره کم کم
مخصوصا که آخر داستان رو هم بدونم :|
"تجربه ی کهنه ی مرا باور کنید ! " :D
تجربه کهنه رو خیلی خوب استفاده کردی:D
می دونم خیلی طول کشید قبلا از این عادتا نداشتم باور کن بار آخر که فایلشو بستم خیلی دوست داشتم یکساعت بعد بازش کنم و ادامه ملاقات مومو و پدرش رو بخونم اما الان ده روز شده وقت نشده:razz: همینقدرش رو هم که خوندم با پروی تمام خوندم
شده تاحالا یه کتابی یا فیلمی برسه به دست شما و آرشیوش کنید و بگید بعد می بینمش و این بعدا با وجود مشغله های کوچیک و بزرگ هیچوقت پیش نیاد ؟
به نظرم اینجور دور هم خونی ها خوبیش به همین هست ، یعنی حضور دوستات باعث می شه وسوسه بشی و بخونی و مزیتش هم این هست که اگر وقفه ای چند روزه بین خوندنت افتاد نظرات دوستان رو که می خونی و نکته های خودت رو یه یادآوری می شه .
من که این شیوه رو این روزها خیلی می پسندم ، خیلی بهتر از آرشیو کردن اما مطالعه نکردن هست، تازه خیلی خوبه یه دور هم بینی فیلم هم داشته باشیم :D

سلام سمانه جانِ گل؛ منظورت کدوم نوشته ست؟
سلام بهار جان
یک پیام خصوصی برات فرستادم
:gol:
 

modir banoo

عضو جدید
کاربر ممتاز
تجربه کهنه رو خیلی خوب استفاده کردی:D
می دونم خیلی طول کشید قبلا از این عادتا نداشتم باور کن بار آخر که فایلشو بستم خیلی دوست داشتم یکساعت بعد بازش کنم و ادامه ملاقات مومو و پدرش رو بخونم اما الان ده روز شده وقت نشده:razz: همینقدرش رو هم که خوندم با پروی تمام خوندم
شده تاحالا یه کتابی یا فیلمی برسه به دست شما و آرشیوش کنید و بگید بعد می بینمش و این بعدا با وجود مشغله های کوچیک و بزرگ هیچوقت پیش نیاد ؟
به نظرم اینجور دور هم خونی ها خوبیش به همین هست ، یعنی حضور دوستات باعث می شه وسوسه بشی و بخونی و مزیتش هم این هست که اگر وقفه ای چند روزه بین خوندنت افتاد نظرات دوستان رو که می خونی و نکته های خودت رو یه یادآوری می شه .
من که این شیوه رو این روزها خیلی می پسندم ، خیلی بهتر از آرشیو کردن اما مطالعه نکردن هست، تازه خیلی خوبه یه دور هم بینی فیلم هم داشته باشیم :D


:gol:


دقیقا درست میگید...این دور هم خونیا خیلی عالیه مخصوصا خوندن نقد دوستان بعد از خوندن کتاب که دید بیشتری از کتاب به آدم میده
ضمنا دور هم بینی فیلم رو منم پایم ;)
 

Samaneh

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام دوستان
ایده خیلی زیبای هست
من متاسفانه کتاب رو تهیه نکردم ، می شه خواهش کنم یه عکس کامل از روی جلد کتاب همینجا برام قرار بدید؟ (بدون کات و ویرایش) نسبت به طرح رو جلدش کنجکاو شدم می خوام واضح تر ببینمش.
 

SaNaZ Sa

عضو جدید
کاربر ممتاز
متاسفانه نتونستم این کتابو تهیه کنم. :| خیلی دوس داشتم بخونمش..
خیلی وقته یه کتاب خوب نخوندم..کتابی که تا اولشو میخونم جذبش بشم و بی وقفه تا آخرش برم...
این اواخر دو سه کتاب گرفتم ولی نهایت تونستم چن صفحه ای پیش برم به خاطر نگارششون!
 
بالا