[ نقد و بررسی کتاب ] - حالا کی بنفشه می کاری؟

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
نقد و بررسی کتاب
[h=1]حالا کی بنفشه می کاری؟[/h]

این غریبه شدن ها و کابوس های تنهایی و دست نوشته هایی که فروردین از همه کس پنهانش می کند، نشان تنهایی او و مهم تر از آن، ناتوانی او برای رفع این تنهایی است.




راضیه ولدبیگی

حالا کی بنفشه می کاری
نویسنده: فرشته مولوی
انتشارات: ققنوس
چاپ: اول 1391

جدیدترین اثر فرشته مولوی به تازگی از سوی نشر ققنوس به چاپ رسیده و دغدغه های شخصی و تنهایی های یک زن را به تصویر کشیده است.
راوی دانای کل این رمان، زندگی زنی به نام فروردین را روایت می کند که در کنار همسر، فرزند، خواهر و پدرش زندگی می کند. مشخصه اصلی فروردین و بحران مهم زندگی او، ناتوانی در ارتباط با دیگران و تنهایی مفرطی ست که البته نه ناآشنا برای خواننده ولی هنوز ناخوشایند است. فروردین زنی تنها و دلگیر و رنج کشیده از این تنهایی است. هیچ کدام از اطرافیانش نمی توانند نه تنهایی ها و نه دلتنگی های او را درک کنند. و خواننده البته از خود خواهد پرسید چرا؟
نویسنده وضعیت روحی فروردین را اینطور تشریح می کند: «خوابش برده نبرده کابوس به سراغش آمده بود بی هیچ پیش درآمدی. بار اول که نبود! وقت بیداری حواسش بود که جایی کنج و کنار ذهنش خوابیده تا وقت خواب سر وقتش بیاید. به آمدنش شاید عادت کرده بود، به آزارش اما عادت نمی کرد. آزار از جایی خفه و تنگ شروع می شد و به برهوتی ترسناک می رسید. فروردین خودش نبود؛ غریبه ای بود نه توی جایگاه متهم، که پشت میز درازی شبیه به آن که توی تابلوی شام آخر است... صفحه 101»
و این غریبه شدن ها و کابوس های تنهایی و دست نوشته هایی که فروردین از همه کس پنهانش می کند، نشان تنهایی او و مهم تر از آن، ناتوانی او برای رفع این تنهایی است.
و البته این مشخصه انسان امروزی و یا بهتر باشد بگوییم نویسنده امروزی و شخصیت های داستان های امروزی که یک جور نگاه خاص و خلوت خاص خود را دارند. خلوتی که لزوماً آرامش بخش هم نیست. حتی برای خود شخص. برای آدمی که جدای از دیگران و به دور از دنیا و احوالات آنان، دنیای دیگری برای خودش خلق کرده است. این دنیای دیگر البته ایرادی ندارد و حتی می شود گفت لازم هم هست، اما نباید دنیایی باشد که موجب قطع علائق مشترک با دیگران و یا احساس بیگانگی با آنها باشد. فروردین نمونه زنی ست که دیگر مانند زنان نسل قبل از خود نیست که از هم صحبتی با همسایه ها و یا سر و کله زدن با بچه های قد و نیم قدش روزش را به شب می رساند و مثل همیشه کارهای منزل را انجام می دهد و رفتاری معمول و عادی با همسرش دارد.
فروردین و شخصیت های بسیاری که در داستان های امروزی خلق می شوند، شخصیت هایی هستند همسو با آنچه در جامعه و اطراف خود و یا حتی در درون خود می بینیم. زنان امروز هم تا حدی شبیه فروردین هستند. زنی که انگار گم شده ای دارد. زنی که یک فرزند داشتن را طبیعی می داند و با کوچک ترین اختلاف نظری که با همسرش پیدا می کند، به فکر فرار از او و یا حتی جدا شدن از او می افتد. نکته اصلی این است که هیچ بد نیست که زنان تغییر کنند و اتفاقاً این تغییر تا حدی اجتناب ناپذیر هم هست. اصلاً بد نیست که زنان برای خود خلوتی داشته باشند و مثل زنان گذشته نباشند که تمام وقت و انرژی و توان و احساسشان خرج دیگران بشود و برای خودشان چیزی باقی نماند. اما فرار از مشکلات و مواجهه خنثی با مشکلات نه تنها چیزی را حل نمی کند که کار را بدتر هم می کند. فروردین مثل خیلی از زنان دیگر بعد از چند سال زندگی با شوهرش با او اختلاف پیدا کرده و مثل سابق از دیدن او مسحور نمی شود و یا چشمان روشنی را که زمانی عاشقش بوده، حالا به چشمانی سرد و نگاهی کدر تعبیر می کند. چه اتفاقی افتاده؟ چه چیز باعث می شود که فروردین در نگاه شوهرش بهمن، نه تنها عشقی دیگر نبیند که از آن نگاه واهمه داشته باشد و فرار کند؛ چرا این زن و شوهر آنقدر به مشکل می خورند که با هم به بدترین شکل ممکن رفتار می کنند و حرف می زنند و گویی از هم متنفرند. و در واقع از هم طلاق عاطفی می گیرند؟
تمام رمان و شرح و تفصیل های نویسنده، خواننده را به این نقطه می کشاند و زنی تنها و غمگین را در برابر او به تصویر می کشد که قدرت درک مسائل و شناسایی مشکل را ندارد و طبیعی است تا زمانی که ندانیم مشکل چیست و از کجاست، نمی توانیم حلش کنیم. قدم اول در اصلاح مشکل، پذیرفتن مشکل است. نه راهی که فروردین انتخاب می کند که فقط خودش را از نگاه و حرف و مواجهه با شوهرش کنار بکشد و سرش را با پسرش گرم کند. درگیری این دو به خاطر شکی است که بهمن شوهر فروردین به او دارد که زمانی و شاید هنوز هم به یوسف - پسرخاله اش- دلبسته بوده است. و فروردین هم این مسئله و شک بهمن را کاملاً رد نمی کند.
اما خواننده باهوش می داند و حتی خود نویسنده هم؛ که این مسئله عامل اختلاف نیست و زن و شوهری که همدیگر را بشناسند و عمیقاً به باورهای طرف مقابل و باورهای مشترک و عهد و پیمان های مشترک پایبند باشند، مسئله را می شکافند و حلش می کنند. حتی اگر چنین خطایی از یکی از طرفین سر زده باشد؛ به خاطر زندگی مشترک حل می شود و کنار گذاشته می شود.
مشکل شخصیت های رمان فرشته مولوی این نیست که بر سر این موضوع تمام عاطفه و احساسات و عشق و تعهد زندگی مشترکشان را از دست داده اند، بلکه سیر نزولی تخریب رابطه عاطفی زن و شوهر است که کار را به اینجا می کشاند و یک زمان به جایی می رسند که انگار زن و شوهر هیچ کدام حرف همدیگر را نمی فهمند. و تنها ناراحتی ها و بغض و کینه های بیشتر، جایگزین می شود. خب تا اینجا نمی شود اشکالی گرفت و نظر داد که نویسنده زیاده روی کرده و اصلاً همچنین مشکلات حادی میان زن و شوهری که عاشق هم بوده اند، پیش نمی آید. نه اتفاقاً همه می دانیم که این مشکلات پیش می آید و تنهایی و رنج و خلأیی که فروردین در آن گرفتار است را درک می کنیم و شاید خیلی از اوقات هم آن را تجربه کرده باشیم. و از این جهت رمان فرشته مولوی دقیقاً به یک مسئله همه گیر اشاره کرده است؛ اما نویسنده عاقبت چه راهی برای برون رفت از این بن بست پیش پای فروردین می گذارد؟ و یا درست تر اینکه بالاخره فروردین چه تصمیمی می گیرد؟ رنج و غصه و بی عاطفگی را که نمی تواند تحمل کند و همسرش هم که حرف هایش را نمی فهمد و با هم سرد و بی عاطفه شده اند...
گفتگوهای دورنی فروردین هم همگی دال بر دردی است از نداشتن هم صحبت و کسی که بتواند به او اعتماد کند و حرفش را بفهمد است. فروردین؛ خواهرش آذر را همیشه بهتر از خود می داند. و آذر هم به نظر غصه ای ندارد و خوشبخت تر از اوست؛ چرا که می تواند مشکلاتش را برطرف کند. شاید چون ازدواج نکرده و مثل او دچار همسری بی فکر و بداخلاق نیست.
داستان با مرگ پدر فروردین و آذر تمام می شود و آمدن زنی به نام جیران که زمانی معشوقه پدر بوده است. چیزی که در این دست از داستان ها شاهدش هستیم سرنوشت محتومی است که گویی برای همه زندگی های مشترک اتفاق می افتد، اما آن چیزی که نویسندگان و هنرمندانی که دغدغه پرداخت به مشکلات زن و شوهر و تنهایی آدم ها دارند؛ آن را نادیده گرفته اند این است که چطور می شود این مشکلات را حل کرد؟ عشق نباید تاریخ مصرف داشته باشد و زن و شوهر باید بدانند عشق را باید زنده نگه دارند و از آن مراقبت کنند. نه آنکه به محض کمرنگ شدن عشق آن را کنار بگذارند و به فکر جدایی بیفتند. همان طور که در این داستان شاهدیم که بهمن هم از این وضعیت ناراضی است و میل دارد رابطه اش با همسرش اصلاح شود، اما خواننده تلاش کمتری را از سوی فروردین شاهد است. نهایتاً فروردین بعد از مرگ پدرش به خانه پدری می رود و به خواهرش آذر که آنجا زندگی می کند، می گوید که می خواهد آنجا بماند. فروردین نزد همسرش باز نمی گردد و بهمن هم از داستان دور شده و به مسافرت می رود. نباید گمان کرد اگر نویسنده این دو را باهم آشتی می داد، شعاری رفتار کرده بود و دروغ نوشته بود. نه! واقعاً می شد زندگی عاشقانه را دوباره برای شخصیت های داستانش تعریف کرده و آنها را سرزنده کند. مهم نگاه ما به زندگی و درک درست ما از عشق و چگونگی نگهداری از آن است. و نباید گمان کرد که زنده کردن دوباره عشق نیمه جان، چیزی از زیبایی داستان کم می کند.
 

Similar threads

بالا