[نقد فیلم] - انتخاب فیلم برای نقد

star65

عضو جدید
آواتار
Avatar

‎ [url=http://www.upic.ir/share-2590_4BB51BDB.html][img]http://www.upic.ir/image-2590_4BB51BDB.jpg[/url][/IMG]


کارگردان جیمز کامرون
تهیه‌کننده جان لاندو جیمز کامرون
بازیگران سام ورتینگتون
زو سالدانا
استفن لانگ
میشل رودریگز
سیگورنی ویور
گیوانی ریبیسی
ژول دیوید مور
موسیقی جیمز هورنر
فیلم‌برداری مائورو فیوره
تدوین جیمز کامرون
جان ریفوآ
استفن ریویکین
استودیو لایت استرم اینترتینمنت
دیون اینترتینمنت
اینجنیوس فیلم پارتنز
توزیع‌کننده فاکس قرن بیستم
تاریخ انتشار ۱۸ دسامبر ۲۰۰۹
مدت زمان ۱۶۲ دقیقه
کشور ایالات متحده آمریکا
زبان انگلیسی
بودجه ۲۳۷ میلیون دلار [۱]
فروش ۲٬۶۹۰٬۴۴۰٬۵۲۹ دلار[۲]


آواتار (به انگلیسی: Avatar) یک فیلم علمی-تخیلی سه‌بعدی است.[۳] این فیلم توسط جیمز کامرون نوشته و کارگردانی شده و در تاریخ ۱۸ دسامبر ۲۰۰۹ به نمایش درآمد.

آواتار محصول کمپانی آمریکایی فاکس قرن بیستم است. آهنگساز موسیقی این فیلم جیمز هورنر (تایتانیک) می‌باشد. استین وینستن مسئول جلوه‌های ویژه فیلم نابودگر ۲ نیز تا قبل از مرگش به جیمز کامرون در زمینه طراحی این فیلم کمک می‌کرده‌است.

در سال ۱۹۹۵ کامرون نمایشنامه آواتار را یه اتمام رساند. این فیلم چندین سال در دست ساخت بوده‌است و در لس‌آنجلس، نیوزیلند و خلیج مکزیک فیلمبرداری شده‌است.



فضای فیلم


سال ۲۱۵۴ میلادیست، و زمینیان مشغول تشکیل مستعمرات در اقمار ستاره رجل قنطورس هستند. سیاره پندورا (به انگلیسی: Pandora) یکی از این اقمار است که حاوی تنوع خارق‌العاده‌ای از حیات وحش فرازمینی است، و جوی غیر قابل استشمام برای انسانها دارد، و محیطی فیزیکی در تضاد با طبیعت فیزیکی انسان. نام سیاره لذا اشاره به وضع مصیبت‌وار آن (از دید انسان) دارد (که به اسطوره‌شناسی پاندورا باز می‌گردد). با اینحال انسانها بدلیل وجود منابع طبیعی این سیاره سخت متوجه آن شده‌اند.

از میان جانداران بومی این سیاره موجوداتی شبه‌انسان هستند بنام «ناوی»ها، که از نظر پیشرفت فنی دارای سطح بسیار پایین‌تری از زمینیان و ظاهرا نیمه متوحش هستند، اما دارای فرهنگی بسیار غنی و کل‌نگر هستند که کاملا با سیاره خود در حالت تعادل قرار دارند.

پندورا دارای سیستم حیات وحش نامتعارفیست، بطوریکه سیاره و تمام موجوداتش دارای یک شبکه عصبی مشترک بوده و با هم در ارتباطند (که یادآور مفهوم گایا در اسطوره‌شناسی و جنبش‌های محیط زیستی است). ناوی‌ها از طریق نقاط اتصالی نورونی (به انگلیسی: neural interface) در گیسوان موهای خود، از نظر خودآگاهی با اسب‌های خود متصل می‌شوند[۴]، و درختان جنگل از طریق ریشه‌های خود اتصال عصبی با یکدیگر دارند. خلاصه اینکه محیط پاندورا محیطی است که دانشمندان بشری در فیلم را سخت تحت تاثیر قرار داده، و محیط منحصر به فرد این دنیا، مرزهای بین علم و عرفان را درهم می‌نوردد.

منابع طبیعی که بشر در این سیاره بدنبال آن است آن‌آبتینیوم (به انگلیسی: unobtainium) (به معنی عنصر نایاب) نام دارد. این ماده نوعی سنگ کانی مرموزی است که دارای خواص میدانی عجیبی است، بطوریکه باعث ظهور آثار پادگرانشی و اختلال میادین الکترومغناطیسی می‌شود.[۵]

داستان فیلم

«نیتیری»، شاه‌دخت قبیله ناوی‌ها، با «ایکران»[۶] (اسب اژدهایی پرنده) خود پیوند خودآگاهی برقرار می‌کند.


در داستان فیلم، زمینیان بمنظور تصرف منابع سرشار پندورا (سیاره ناوی‌ها)، آماده برای اشغال نظامی و استفاده از قوه قهریه می‌شوند که منجر به نابودی خانه و کاشانه ناوی‌ها و محیط زیستشان خواهد گشت. ناوی‌ها اکنون در معرض انقراض قرار دارند.

اما از سوی دیگر، گروهی از انسان‌های دانشمند مشغول آزمایش پروژه‌ای هستند بنام «آواتار» که در آن با علم ژنتیک بدن‌های ناوی مصنوعی در آزمایشگاه خلق کرده، و خودآگاهی انسانی را بعنوان رانندهٔ آن بدن بطور موقت درون آن بدن تزریق یا قالب کرده[۷] تا بتوانند از این طریق با فرستادن این ناوی‌های مصنوعی، داخل جماعت ناوی‌ها بطور ناشناس تجسس کرده تا بلکه فرهنگ و رسم و رسوم آنان را بشناسند. در واقع، این بدن‌های مصنوعی چیزی جز نوعی نفربر با کنترل از راه دور بسیار پیشرفته نیست.

جیک سالی (به بازیگری سام ورتینگتن)، سربازی جانباز بر روی ویلچر است که هنگام خدمت در تفنگداران دریایی ایالات متحده آمریکا از ناحیه دو پا فلج شده‌است. هنگامی که او را برای پروژه آواتار بعنوان خلبان یکی از بدن‌ها بکار می‌گیرند، او طبق ماموریتش سعی در رخنه کردن در بومیان و کشف رموز و اطلاعات سری آنان می‌پردازد. اما تدریجا طی ماجراهایی با «نیتیری» (با صدای زویی سالدانا)، شاهزاده و دختر بزرگ قبیلهٔ ناوی‌ها تدریجا پیوند عاطفی برقرار می‌کند و رفته‌رفته پی به عمق زبیای فرهنگ بومیان برده، و سعی می‌کند به آنها کمک کند، تا جایی که مجبور است سرانجام در برابر نسل انسان‌های غاصب، یعنی نوع خودش، قرار گیرد...


برداشت‌های سیاسی

بالگرد تفنگداران دریایی ایالات متحده آمریکا در حال پرواز میان کوه‌های معلق پندورا. این کوها در اثر میدان‌های پادگرانشی «آن‌آبتینیوم» در آسمان‌ها معلق هستند.

جیمز کمرون در این فیلم از گنجاندن اشاره‌های سیاسی هیچ ابایی از خود نشان نداده‌است.[۸] محور فیلم حول موضوع دستیابی به منابع طبیعی بسیار با ارزشی می‌چرخد بنام «آن‌آبتینیوم» (به انگلیسی: unobtainium) که «نمادیست از حرص و طمع بشری»[۹] که نژاد انسانی را برای تصرف آن منابع وادار به جنگ با موجودات بومی سیاره پندورا کرده.

سرهنگ کواریچ، فرمانده عملیات نظامی در فیلم (به بازیگری استیون لنگ)، بومیان ناوی را (که شباهت واضحی با سرخپوستان آمریکایی دارند[۱۰]) را متوحش می‌نامد، و استفاده وی از واژگانی همچون «شوک و بهت» (به انگلیسی: shock and awe)، «مبارزه با تروریسم»، و «حمله پیشگیرانه» (به انگلیسی: preemptive strike) یادآور وقایع جنگ عراق است.[۱۱]

فیلم همچنین در رساندن پیغامی در دفاع از محافظت از محیط زیست کاملا رسا است.[۱۲]

استقبال

راجر ایبرت به این فیلم ۴ ستاره داد. سایر منتقدان نیز از این فیلم استقبال بسیار خوبی کردند.

فروش

آواتار با فروش ۲٬۶۹۰٬۴۴۰٬۵۲۹ دلار توانست پس از گذشتن از مرز یک میلیارد فیلم‌های شوالیه تاریکی، دزدان دریایی کارائیب: صندوق مرد مرده ، ارباب حلقه‌ها: بازگشت پادشاه و تایتانیک را پشت سر بگذارد و پرفروش ترین فیلم تاریخ سینما لقب بگیرد. آواتار تنها فیلمی است که مرز ۲ میلیارد را پشت سر گذاشته‌است.

جوایز

در فهرست زیر جوایز متعددی که آواتار کاندید و موفق به دریافت آنها شده‌است را می‌بینید.جایزه گلدن گلوب ۲۰۱۰
بهترین فیلم درام برنده
بهترین کارگردانی جیمز کامرون برنده
بهترین موسیقی متن اورجینال جیمز هورنر نامزد
بهترین ترانه جیمز هورنر نامزد

جایزه اسکار ۲۰۱۰
بهترین فیلم نامزد
بهترین کارگردان جیمز کامرون نامزد
بهترین فیلمبرداری مایرو فیور برنده
بهترین کارگردانی هنری ریک کارتر، روبرت سترومبرگ، کیم سینکر برنده
بهترین صدا گذاری نامزد
بهترین ویرایش صدا نامزد
بهترین جلوه‌های ویژه برنده
بهترین ویرایش فیلم نامزد
بهترین موسیقی اورجینال جیمز هورنر نامزد
جایزه بفتا۲۰۱۰
بهترین فیلم نامزد
بهترین کارگردان جیمز کامرون نامزد
بهترین فیلمبرداری مایرو فیور نامزد
بهترین صدا نامزد
بهترین صحنه ارایی برنده
بهترین جلوه‌های ویژه برنده
بهترین تدوین نامزد
بهترین موسیقی جیمز هورنر
 

ارش مهرداد

عضو جدید
1 - سالو ( پازولینی )
2 - تس ( پولانسکی )
3 سینما پارادیزو ( تورناتوره )
4 - پستچی ( مایکل رادفورد )
5 - بنجامین باتن ( فینچر )
6 - سگ کشی ( بیضایی )
7 - ....
 

ارش مهرداد

عضو جدید
سلام حاجي ، نوكريم .
-------------------------------
به توصيه يكي از دوستان مروري دارم بر سينماي اروپا . سينمايي كه به زعم او صاحب سبك و به معناي واقعي كلمه خاص است . كارگردانهايي كه هر كدام به نوبه خود يك سينما محسوب ميشوند . در اين مرور به خاطر خاطره اعجاب انگيز و تكرار ناشندني " افسانه 1900 " ابتدا تورناتوره را ورق زدم .
جوزپه تورناتوره
----------------------------
همه او را با سينما پاراديزو مي شناسند . افسانه 1900 اش فراموش ناشدني است و مالنايش را حتما ستوده ايد . ستاره ساز ، تشريفات ساده ، زن ناشناس، اينها فيلمهايي هستند كه در اين مرور كوتاه ورق خورده اند . ( فيلمي را مي شناسيد كه بايد مي ديدم و از قلم افتاده باشد ؟ ) فكر مي كنم اينها فيلمهاي مطرح تورناتوره باشند . به ترتيب علاقه مندي و ريتينگ شخصي ام در مورد هر كدام خواهم نوشت . دست دوستان علاقمند شركت در اين بحث نيز به گرمي فشرده ميشود . با افسانه 1900 شروع مي كنم .
افسانه 1900 داستان مردي است كه در يك كشتي به دنيا مي آيد و در همان كشتي مي ميرد ! وقتي اين را از دوست ديگري مي شنوم باورم نمي شود كه اين فيلم را بتوانم حتي تا نيمه تحمل كنم . اما در پايان فيلم ، دوست دارم يك بار ديگر از سرآغاز فيلم را مزمزه كنم .
---------------------
دوستان ديگه اگه دوست دارند در مورد فيلم 1900 مطلبي بنويسند شروع كنند لطفا . سعي مي كنم امشب در مورد اين فيلم بنويسم ....



در این قحط سال کارگردان خوب تورناتوره واقعن یه نعمت بزرگ برای سینماست.
بهترین فیلمش همون سینما پارادیزو هستش ولی فیلم ناشناس هم فیلم خیلی خوبیه
 

vahid321

عضو جدید
کاربر ممتاز
1 - سالو ( پازولینی )
2 - تس ( پولانسکی )
3 سینما پارادیزو ( تورناتوره )
4 - پستچی ( مایکل رادفورد )
5 - بنجامین باتن ( فینچر )
6 - سگ کشی ( بیضایی )
7 - ....
اینو از کجا دان کنم؟ کلی دنبالش بودم
1 - سالو ( پازولینی )
 

ارش مهرداد

عضو جدید
اینو از کجا دان کنم؟ کلی دنبالش بودم
1 - سالو ( پازولینی )


دانلودش رو نمی دونم ولی از فروشگاه فیلم باران با زیرنویس فارسی میتونی تهیه کنی
فروشگاه عجیبیه . یه بار بهش سر بزن ببین چه فیلمهای خوبی از سینمای اروپا و جهان داره و قیمتش هم هر دی وی دی ششصد تومان بیشتر نیست. یه بار ازش خرید کن برای همیشه مشتری میشی.
شاید اینجا جاش نباشه ولی اینقدر از خرید از این فروشگاه راضی هستم که دلم میخواد براش تبلیغ کنم. ادرسش اینه
www.filmbaran.blogfa.com
 

مهندس خوش فکر

عضو جدید
کاربر ممتاز
طبیعتآ فیلمهای ایرانی توان قیاس با فیلم های هالیوودی رو ندارند هرچند درکشور فیلم هایی هستند که قابلیت بررسی رو داشته باشند

1-پستچی سه بار در نمی زند
2-ازانس شیشه ای
3-گاو
و........

1-کازابلانکا
2-گلادیاتور
3-ادیسه ی2000
و.......

سینما هنر صلح......
 

rooein

عضو جدید
با سلام وخسته نباشید
من فیلم ترافیک رو پیشنهاد میکنم چون هرچی تو اینترنت دنبالش گشتم مطلبی در مورد این فیلم پیدا نکردم
با تشکر
 

reza4321

عضو جدید
کاربر ممتاز
اینجا خیلی سوت و کوره

یکی از دلایلش شاید اینه که نظم خاصی برای نقدهای فیلم وجود نداره.
اینکه تو یه تاپیک بیایید پشت سر هم نقد فیلم کنیدو معلوم نشه چه صفحه ای برای چه فیلمی هست خب به درد کاربری که میاد میبینه نمیخوره.

تا حالا دوستان تا اونجایی که دیدم نظر خودشون رو درباره دو تا فیلم گفتن.
یکی بی وفا و دیگری افسانه 1900

کاش هر کدوم تو تاپیکی جداگونه بحث میشد.
 
آخرین ویرایش:

reza4321

عضو جدید
کاربر ممتاز
البته اینجا فکر نکنم کسی ادعا کنه نقدی حرفه ای انجام میده .من هم همینطور.یه جور نظر دادن شخصیه.
من برای فیلم بی وفا نقد و نظر خودمو اینجا میگم و افسانه 1900 رو میزارم تو تاپیک جداگانه:
http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/320320-نقد-فیلم-افسانه-1900

بی وفا:

این فیلم به نظر من فیلمی تاثیرگذار اما بد میتونه باشه.
تقریبا با نظر بعضی دوستان من موافق نیستم.

این فیلم به جنبه ای از خیانت زن به همسرش نگاه میکنه که دقیقا کمترین نوع خودش در هر جامعه ای میتونه باشه.
عموما خیانت زن تحت تاثیر عواملی قوی اتفاق میفته.از بی وفایی مرد گرفته تا مشکلات زناشویی و تا بد اخلاقی یا احساس تنهایی یک زن.در حالیکه شوهر این فیلم هم منطقی بود و هم به زنش اهمیت میداد و هم اون رو تامین میکرد.

و کمترین عاملی که ممکنه یک زن خیانت کنه همین اتفاقی بود که توفیلم افتاده یعنی یه جور تنوع طلبی و تحت تاثیر یه جوون دیگه قرار گرفتن اون هم از نظر جنسی.
یه زن این نوع خیانت رو بسیار نادر انجام میده مگر اینکه واقعا مشکل روحی روانی داشته باشه.متاهل ها این حرف منو بهتر میفهمن.

این فیلم بیشتر نگاه جنسی گرایانه به این اتفاق داره تا هیجانات بیننده رو بیدار کنه.

تاثیری که این فیلم رو بیننده از نظر تحریک غریزه جنسی میزاره خیلی بیشتر از تاثیر مثبت و تاثر برانگیزشه.
با این حال بازی نقش اول مرد واقعا عالیه.

 
آخرین ویرایش:

كندو

عضو جدید
کاربر ممتاز
با عرض سلام . من فيلم رستگاري در شاوشنگ و بيمار انگليسي رو پيشنهاد ميدم:)
 

negarak

عضو جدید
سلام،فیلمه بی وفا چون واقعیت هارو میگه به نظر من جالب بود البته من نمی تونم نظر کارشناسی بدم ولی در حد ادراکه خودم از فیلم میتونم بگم شاید به ظاهر اون زن زندگی خوبی داشته ولی در درون نیازی رو حس میکرده
با توجه به آمارهای داده شده اتفاقا روابط جنسی یکی از مهمترین علت های طلاق و فروپاشی خانواده هست که توی این فیلم به خوبی نشون داده شده بود،بازی خوبه سه کارکتر اصلی فوق العاده بود.

فیلمه آواتار هم جالب بود ومن چون خیلی رویایی بود دوسش داشتم ولی محتوای خاصی نداشت جز اتحاد
 

reza4321

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام،فیلمه بی وفا چون واقعیت هارو میگه به نظر من جالب بود البته من نمی تونم نظر کارشناسی بدم ولی در حد ادراکه خودم از فیلم میتونم بگم شاید به ظاهر اون زن زندگی خوبی داشته ولی در درون نیازی رو حس میکرده
با توجه به آمارهای داده شده اتفاقا روابط جنسی یکی از مهمترین علت های طلاق و فروپاشی خانواده هست که توی این فیلم به خوبی نشون داده شده بود،بازی خوبه سه کارکتر اصلی فوق العاده بود.

فیلمه آواتار هم جالب بود ومن چون خیلی رویایی بود دوسش داشتم ولی محتوای خاصی نداشت جز اتحاد

درباره اواتار نه نظر من حرفتون درست نبود که محتوای خاصی نداشت (همینطور نقدتون درباره بی وفا)
نقد فیلم اواتار رو تو تاپیکی جدا میزارم:
http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/323318-نقد-فیلم-اواتار
 

Beat

متخصص محیط زیست
کاربر ممتاز
اینجا ما همه چی دیدیم جز نقد
فقط یکی میاد میگه خوشم میاد و دیگری میگه خوشم نمیاد

یکی این فیلم ننه مرده ی بی وفا آدرین لین رو با فیلم زن بی وفا کلود شابرول مقابسه نکرد.

به جای نقد داستان فیلم رو تعریف می کنید.
 

رضا 4014

عضو جدید
با سلام
توی فیلم های ایرانی من کارای کاهانی مثل هیچ و بی خود بیجهت ، کارای میرکریمی مثل خیلی دور خیلی نزدیک
وفیلم های خارجی 21گرم ، روبان سفید عشق و آرتیست ، ارباب حلقه ها ،ماتریکس، تلقین و.....
توصیه می کنم حتما ببینید
 

Lady Neo

عضو جدید
پیشنهاد های من:

Mr.Nobody
Matrix trilogy
The lord of the rings trilogy
A beutiful mind
Brave
Moon
Beasts of the southern wild

البته اون دوتای اخر رو هنو فرصت نکردم ببینم اما بزودی کارشونو می سازم.
با Taxi driver هم موافقم.;)
ببینم اصن قرار به نقد هست؟! یا سر کاریه؟:smile:
 

matine313

عضو جدید
نقد فیلم پست چی سه بار در نمیزند.

نقد فیلم پست چی سه بار در نمیزند.




بسم الله الرحمن الرحیم


نقد فیلم پست چی سه بار در نمی زند


این فیلم یکی از پر معنی ترین و پر محتوی ترین فیلمهای معنا گرا و نمادین تاریخ ایران است ، که به روایت بی طرفانه تاریخ سیاسی ، اجتماعی ایران ، در طی سه سلسله حکومتی اخیر ( قاجاریه ، پهلوی ، جمهوری اسلامی ) و چگونگی رابطه ملت با آن حکومتها می پردازد . و از آن جمله فیلمهایی است که از لحاظ غنای معنایی ، طی هر چنددهه فقط یک فیلم مانند آن ساخته می شود .
می دانیم هر فیلم معنا گرایِ نمادینی، یک صورت ظاهری دارد و حداقل یک یا چند صورت باطنی . صورت باطنی این فیلم چنان خود را در زیر صورت ظاهری پنهان ساخته که تنها از طریق مطالعه تاریخ ، تفکر ، تجزیه و تحلیل منتقدانه فیلم قابل کشف است . گاهی مشاهده می شودکه چند منتقد به طور جداگانه از ظاهر یک فیلم چند تفسیر مختلف ارائه می دهند در حالی که ممکن است هیچکدام از آنها مطابق با آن تفسیر واقعی ای که مد نظر سازندگان فیلم بوده نباشد . به هر حال ما نیز در اینجا در حد بضاعت فکر خود تفسیری از این فیلم ( فیلم پست چی سه بار در نمی زند ) ارائه می دهیم و قضاوت صحت یا سقم آنرا بر عهده شما خوانندگان گرامی می گذاریم . پس لطفاً یک سی دی از این فیلم تهیه فرموده و مطالعه این مقاله را با مشاهده ویدیوئی آن همزمان سازید تا میزان انطباق این تفسیر را بر اصل فیلم بهتر مورد ارزیابی قرار دهید . امیدوارم این مقاله بهانه ای شود تا فیلمسازان بعدی در ساختن فیلمهای معنا گرا از این فیلم الگو بگیرند و مردم هم با مطالعه آن از این پس با دیدی متفکرانه تر به این دسته از فیلمها می پردازیم ؛ همچنین امید دارم روزی برسد که ایران به بزرگترین قطب سازنده و صادر کننده فیلمهای معنا گرا در جهان تبدیل گردد . آنچه از ظاهر فیلم بر می آید ماجرای سه خانواده مجزا در یک ویلای بزرگ سه طبقه در یک شب طولانی ترسناک است . پس در اینجا ابتدائاً به شرح ظاهر فیلم در هر سه طبقه که ساکنان هر طبقه متعلق به یک زمان از تاریخ ایران بوده و ارتباط آنها با یکدیگر تقریباً قطع می باشد . در طبقه سوم خانه ای مجلل و اشرافی متعلق به یکی از عموزاده های عیاش احمد شاه قاجار به تصویر کشیده می شود که به خاطر فرار احمد شاه به اروپا و ظهور رضا خان قلدر موقعیت خود را در خطر می بیند و در صدد عظیمت به فرنگ برمی آید تا در مرحله بعد همسر پیر ، ندیمه جوان ، و پسر ندیمه اش را هم به دنبال خود بدانجا منتقل کند . ندیمه به دستور بانوی خانه سم در نوشیدنی جناب شازده می ریزد اما شازده متوجه می شود و آنرا نمی خورد . ندیمه به خاطر کرده خود به التماس می افتد و فرار می کند و شازده قجری با پرتاب شی او را نقش بر زمین می کند. سپس به سراغ دستور دهنده این سوء قصد ( همسر خودش ) می رود . و او را هم با شمشیر مضروب می کند . زنش هم در یک فرصت پیش آمده به ضرب یک خنجر کوچک شازده را به قتل می رساند . صندوقچه جواهرات و شمشیر ( که نماد قدرت و ثروت و ابزار حکومت هستند ) از دست شازده قجری می افتد .










و می بینیم در واپسین سکانسهای این طبقه تنها فرد زنده و سر حال همان کودک ( نماد رضا خان ) است که در حقیقت وارث تاج و تخت و ابزار حاکمیت برای ایجاد سلسله جدید می باشد .
اما ساکنان طبقه دوم ؛ فقط یک زوج جوان متعلق به دوره پهلوی هستند . اگر چه ابراهیم غیرت که یک لات قمه کش و از نوچه های شعبان بی مخ است و با گردن کلفتی مه وشی را برای خود تصاحب کرده اما ( مه وشی ) عاشق یک زندانی سیاسی در بند ساواک( نماد جبهه ملی- مذهبی ) می باشد و منتظر فرصتی است تا ضمن کش رفتن صندوقچه ابرام غیرت رضا و استفاده از آنها عاشق خود را از بند برهاند و با او ازدواج کند . ابرام غیرت تهدید می کند که در صورت دل نبریدن مه وشی ( نماد ملت معترض ) از آن جوان زندانی هم جوان را می کشد و هم به تنبیه شدید خود او مبادرت خواهد ورزید . و بالاخره هم به دلیل عدم تمکین همسر او ناچار به این کار می شود . و با پرت کردن مه وشی از پنجره درواقع به تنبیه عملی او دست می زند . و او را از دایره حکومت خود خارج می سازد .



بازیگران طبقه اول یا طبقه همکف هم تنها محمد رضا فروتن و باران کوثری به عنوان یک زوج پر چالش هستند . ماجرا از آنجا شروع می شود که محمدفروتن به بهانه انتقام گیری وتسویه یک حساب قدیمی با پدر زن، همسر خود را عادلانه پس بدهد . در این طبقه حوادث زیادی رخ می دهد که در آن چند بار فروتن را به طبقه اول این ساختمان ظاهراً متروکه می آورد و تلفنی پدر زن نامردش را تهدید می کند که برای نجات جان دخترش هر چه زودتر باید خود را برساند و تقاص اعمال زشت گذشته اش را در یک محاکمه بار هم باران متقابلاً جان همدیگر را نجات می دهند . بالاخره پدر زن که اینک دشمن هر دوی آنها است در سه شکل مختلف ظاهر می شود . سه نفری با قمه و اسلحه به جان آن دو می افتند و نهایتاً پس از یک درگیری خونبار و نفس گیر آن دو بر دشمنان سه گانه خود غالب می شوند . در حین این درگیری ها آن دو مشکلات درونی خود را حل کرده و به هم عادت می کنند و کم کم عاشق همدیگر می شوند . سپس سوار بر ماشین شده و از ویلا خارج می شوند . و رو به آینده ای روشن پیش می روند . اینها که گفته شد خلاصه ظاهر فیلم در این سه طبقه بود .





اکنون ابتدا به تشریح و تفسیر حوادثی که در طبقه سوم اتفاق می افتد همراه با شرح نمادهای به کار رفته در آن و دلایل احتمالی این نماد سازی ها می پردازیم . پس از آن می پردازیم به تفسیر دیالوگ ها و حوادث مهم و نمادهای طبقه دوم . در پایان هم همین کار را عیناً برای حوادث طبقه اول انجام خواهیم داد .
حال تفسیر ماجراهایی که در طبقه سوم حادث شد ؛ اما قبل از آن ابتداعاً چند شخصیت ، شی یا حادثه ای را که در این طبقه نمادهایی از چیزهای دیگر هستند را از نظر می گذرانیم ؛ ۱) علی نصیریان در نقش شازده قجری : نماد کلیت حکومت قاجار و گاه اکثر شاهان این سلسله مخصوصاً محمد علی شاه و احمد شاه ۲) رویا تیموریان در نقش همسر شازده قجری : نماد کلیت ملت عوام ایرانی و رعیت زجر کشیده ، و یا نماینده افکار عمومی مردم عصر قاجاریه ۳) لیلا زارع ، در نقش ندیمه یا کنیز جوان : نماد قسمتی از مردم ایران که در قیام فاتحان در سال ۱۲۸۵ نقش داشتند و در جای دیگری از فیلم نماد مردم نسل جدید در اواخر قاجار و اوایل پهلوی می طلاها : نماد ثروتهای ملی و مصالح این ملت رنج کشیده که بازیچه دست شاهان عیاش قاجار باشد باشد ۴) پارسا مشیری در نقش پسر بچه و فرزند ندیمه : گاه نماد تحصیلکردگان غربزده ، گاه نماد نمایندگان مجلس عصر مشروطه و در اواخر ماجرا نماد رژیم در شرف ظهور پهلوی است . ۵) صندوقچه طلاها: نمادثروتهای ملی ومصالح این ملت رنج کشیده که بازیچه دست شاهان عیاش قاجار شده بود . که البته صندوقچه طلا بعد ها در طبقه دوم به ابرام غیرت ( نماد پهلوی ) به ارث می رسد . ۶) شمشیر و کلاه خود شازده : نماد قدرت نظامی محدود و ضعیف قاجاریه است زیرا شمشیر دارای قدرت و کاربرد کمتری به نسبت اسلحه کمری می باشد . ۷) اما یک سوال تیله های شیشه ای که در حوادث هر سه طبقه بسیار تکرار می شود نماد چیست ؟ می دانیم که عبارت ( دزدیدن قاپ دیگران ) کنایه از دیگران را عاشق و دلباخته خویش ساختن است . قاپ یک قطعه استخوان مکعب مستطیل شکل کوچک در پاچه گوسفند است که در قدیم با آن بازی قاپان یا قمار می کردند . امروزه کودکان همین بازی را به جای قاپ با تیله شیشه ای انجام می دهند . پس در این فیلم تیله هایی را که می بینید همگی به معنای قاپ هستند . به عبارت دیگر هر کس که در این فیلم تیله بازی می کند در حقیقت دارد قاپ نظاره کنندگان خود را می دزدد و در واقع یکی از اساسهای این فیلم را قاپ دزدی و اینکه چه کسی قاپ ملت را بیشتر و بهتر می دزدد تشکیل می دهد.






اینک به شرح و تفسیر اکثر حوادث این طبقه می پردازیم : پسر بچه بازیگوش برای آنکه چشم و گوشش باز شود ابتدا به طبقه اول و بعد به طبقه دوم سرک می کشد و اطلاعاتی به دست آورده و بعد رقص کنان و سرخوش به طبقه سوم بر می گردد . این صحنه در اینجا نماد تحصیل کردگانی است که برای اولین بار در دوره قاجار به طور گسترده به فرنگ عزیمت کرده و بدانجا سرک کشیدند . و پس از آنکه چشم و گوششان به پیشرفتهای دنیای غرب باز شده سر خوش به کشور بازگشتند . کودک به محض ورود به خانه توسط مادرش که ندیمه شازده قجری می باشد مواخذه می شود .
و معنای این مواخذه این است که : چرا به فرنگ رفته ای و حال که رفته ای و چشم و گوشت باز شده اگر مانند روشنفکرها درصدد براندازی حکومت قاجار – که در اینجا شازده نماد آن است – برآیی شازده دودمانمان را به باد می دهد . پس باید مخفیانه مبارزه سیاسی کرد .
کودک همراه با مادر سینی به دستش وارد اندرونی می شوند و شازده را مشغول تمرین رزم با شمشیر می بینند ، اما مشق رزمی که بیشتر به قرتی بازی شبیه است تا به تمرین رزم طوری که هر چه ضربات شمشیرش را به آدمک پارچه ای می کوبد آنرا سوراخ هم نمی کند و به همین دلیل مورد طعن و تمسخر همسرش واقع می شود . رویا تیموریان که در اینجا نماد رعیت زجر کشیده عصر قجر است با طعنه ادامه می دهد : ﴿﴿ اما این ( رقص مسخره ) کجا و رقص زانوی ... جد بزرگ کجا ؟ ﴾﴾ در اینجا مقصود از جد بزرگ ، بنیانگذار سلسله قاجار آقا محمد خان می باشد و این اشاره ای است به قدرت و مدیریت بالای نظامی او سلسله قاجار واجد ۷ پادشاه بود که یکی از دیگری بدتر بودند . اما از حق که نگذریم آقا محمد خان علی رغم همه قساوتهایی که داشت دارای نبوغ و سیاست نظامی بالایی بود . و پس از سالها توانست فتوحات و سرزمینهای بسیاری به دست آورد و به ایران وحدت سیاسی بخشد و حکومت امن و امانی را برای وارثان خود بر جای گذارد . شازده هم در پاسخ همین موضوع را یادآور می شود و می گوید : ﴿﴿ نیمی از مخارج آبدارخانه همایونی از صدقه سر پیش کشهای همین جد بزرگ (آقا محمد خان ) تامین می شد ...﴾﴾ یعنی شاهان بعدی قاجار ( پس از آقا محمد خان ) نیمی از مخارج دربار خود را از طریق مالیاتهای پیش کش شده از خانهای سرزمینهایی که قبلاً توسط آقا محمد خان تصرف شده بود تامین می کردند .
رویا تیموریان می گوید : ﴿﴿ همیشه رعیت جانفشانی می کند و سر آخر یک ابن البختی سوار خر مراد می شود حالا هم که این آقا ( ی رضا خان شده )﴾﴾ برداشتی که از این جمله می توان کرد این است که ؛ در مجموع تحولاتی که منجر به سقوط قاجاریه شد خود رضا خان یا انگلیس تاثیر زیادی نداشتند بلکه ارتقاء سطح فکری خود مردم و نمایندگان مجلس و جانفشانی های انان باعث این امر شد اما سر آخر خوش شانسی به نام رضا خان سوار خر مراد شد و حکومت را به دست گرفت . سپس شازده در نطقی می گوید : ﴿﴿ در فتنه مشروطه اگر ( همین رعیت جانفشان ) بساط آزادی خواهی علم نمی کرد ( و به تظاهرات مکرر دست نمی زد ) نه طایفه قجر دچار واویلا می شد نه خود مردم مبتلای مذلت و خواری می شدند ﴾﴾ می دانیم که از اهم خواسته های مشروطه خواهان معترض یکی عزل صدر اعظم مستبد عین الدوله بود و دیگری به وجود آوردن مجلس شورای ملی برای اولین بار در ایران همین مردم جانفشان ، با درگیری ها ، مهاجرتها ، و تظاهراتهای شدید و مکرر بالاخره قاجاریه را در سال ۱۲۸۵ مجبور به پذیرش خواسته های خویش کردند . البته بر خلاف نظر احمقانه شازده در این فیلم موفقیت ملت در تحمیل مشروطه به حکومت قاجار نه تنها ابتلای به مذلت و خواری نبوده بلکه سندی افتخار آمیز در تاریخ این کشور بوده و خواهد بود . سپس شازده برای تببین اوضاع آن زمان این ضرب المثل را می گوید : ﴿﴿ دنیا به دست ناکسان ( از دید او مردم مشروطه خواه ) راضی شد ، گوساله ( یعنی عین الدوله ) بمرد و کره خر ( نمایندگان اولین دوره مجلس ) قاضی شد ﴾﴾ آگاهید که به موجب فرمان مشروطه عین الدوله عزل و مجلس شورای ملی تشکیل شد . این ضرب المثل را هنگامی می گویند که شخص سودمندی برود و شخص بی خیر و برکتی جانشین او شود . عین الدوله استبدادگر اگر چه برای مردم منفور و مضر بود اما برای شاه قاجار به مثابه گوساله ای پر خیر و برکت بود .
در حالی که نمایندگان مجلس برای مردم سودمند ولی برای شاهان قاجار همیشه موی دماغ و عامل کنترلی بودند . بنا بر این مخلص این ضرب المثل این است که : دنیا به دست مردمی که از لحاظ پایگاه اجتماعی کسی نیستند راضی شد ، عین الدوله سودمند برفت و به جای او مجلسی هایی که همچون قضات تعیین احکام کرده ؛ و دائماً در حال تعیین تکلیف هستند جایگزین شدند . رویا تیموریان می گوید : ﴿﴿ باز جای شکرش باقی است ( که در لحظه پایان حکومت قاجارها ) اقلش این امارت در حاشیه شهر ( منظور دور از ایران و خارج کشور ، یعنی در فرنگ ) از چشم مفتش باجی های رضا قلدر ( منظور مردمی است که اینک تحت حاکمیت رضا قلدر هستند ) پنهان ماند ، علاوه اون صندوقچه جواهرات﴾﴾ می دانیم که پس از انقراض قاجاریه به موجب قانون وقت امارتی در خارج از ایران و حقوقی ماهیانه ( در اینجا صندوقچه جواهرات ) برای امرار معاش شاه و شاهزادگان مستعفی قاجار اختصاص داده شد که البته مردم عامی از اختصاص آن مقدار هم کراهت داشتند . سپس چشم شازده به پسر بچه ( در اینجا نماد روشنفکران مخالف قاجار یا مجلسی ها ) که فال گوش پشت در ایستاده می افتد . و گویا او را مزاحم سلطه بی دغدغه خود بر آن دو زن می بیند پس خشمگین شده سنگ نان سنگکش را به سوی او پرتاب می کند و او را فراری می دهد . این صحنه نماد تمام سرک کشیدنها ، افشاگری ها ، و انتقادهای روشنفکران ، و روزنامه نگاران عصر قجر از نحوه حکومت داری شاهان متأخر قاجار است ، که در اکثر موارد با سرکوب حکومتی و بسته شدن روزنامه ها پاسخ داده می شد . در سکانس بعدی شازده تمامی اسناد ، مدارک ، فرامین مکتوب و احکام نوشتاری حکومت قاجار را ، که اینک دیگر با آمدن سلسله جدید پهلوی منسوخ گشته درون یک سینی به آتش می کشد ، و خاکستر آنرا از پنجره به بیرون پرت می کند در واقع شازده که در این صحنه نماد احمد شاه است ، به اجاق سلطنت قاجار فوت کرده و دست از همه چیز حکومت می شوید . و آنرا به رضاخان می سپارد . و بعد ادامه می دهد : ﴿﴿ فردا راهی فرنگ خواهیم شد ، در آنجا که مستقر شدیم با الباقی تبعیدی های قاجار برای بیرون کشیدن قدرت از چنگ رضا قلدر فکری می کنیم ﴾﴾ رویا تیموریان ( نماد ملت ) از این حرف خنده اش می گیرد و می گوید : ﴿﴿ آن وقت که احمد شاه ترسوی شما قدرتی داشت ،در مبارزه ، جا زد و فرار کرد چه رسد حالا قدرت این شاه نو امده بیش از پیش گشته و نفس کش هم نیست که به او بگوید خرت به چند ؟ ﴾﴾ سپس رویا تیموریان گذشته پر عیش شاهان قبلی قاجار و حقارت و پیسی امروز احمد شاه مخلوع را مجدداً یادآور می شود و می گوید : ﴿﴿ ...برای همچنین کساد بازاری ، چاره نداری جز اینکه قد مباجی شوی مرده را ( نماد ملت و رأیتی که به تازگی شاه قبلی اش برای همیشه به فرنگ رفته و بر نمی گردد ) بسپاری بدست آقا ( یعنی رضا خان ) ﴾﴾ شازده سپس به عنوان یکی از شاهزادگان قجری از انتخاب پشیمان کننده احمد شاه در انتصاب رضاخان به عنوان فرمانده ارتش در سال ۱۲۹۹ و سپس به عنوان نخست وزیر انتقاد می کند و می گوید :﴿﴿ شازده بزرگ ( احمد شاه ) را بگو که یه باجی مفتش ( یعنی تحقیق کننده عامی ) نفرستاد پرسوجو ، تا معلوم دار شه این اسدالله میرزای پیشکار ( یعنی رضاخانی که قرار بود پیشکار قاجار باشد ) چه نان هنزلی می خواد توی سفره ما بذاره ؟( که او را به نخست وزیری منصوب کرد ) ﴾﴾
در سکانس بعدی تصویر جای دیگری می رود که در آن هم کودک و هم رویا تیموریان در مقابل دیدگان کنیز تیله بازی می کنند با توجه به اینکه تیله بازی کردن ، نماد قاپ دزدی و مخ زنی کردن است ، نتیجه می گیریم که آن دو نفر با حرفهایشان مشغول مخ زنی ، و دزدیدن قاپ شخص نظاره کننده ( کنیز ) هستند . رویا تیموریان ( نماد رعیت ) در حین تیله بازی به باز کردن درد دلهای خود که از آخرین روز های لطفعلی خان زند تا اواخر حکومت احمد شاه همچنان بر دلش سنگینی می کند ، می پردازد .



اگر به عکس مردی که رویا تیموریان هنوز عاشق او مانده توجه کنید متوجه می شوید که کلاه نمدی ، لباس و شمای او بسیار شبیه به مردان عصر زندیه ، مخصوصاً شخص لطفعلی خان زند می باشد . بنا بر این آن عکس نماد لطفعلی خان و حکومت زندیه می باشد که ملت ایران عاشق حاکمیت نجیبانی چون آنان بود ، اما از بد روزگار ایران به دست رقیب خونریز ایشان آقا محمد خان قاجار افتاد . رویا تیموریان همین خاطره تلخ را از زبان ملت این چنین بیان می کند : ﴿﴿ بهار جوانی من که بود .... مرا از خانه و معلم سرخانه ای ( یعنی از حکومت لطفعلی خان زند ) که در کلامش درس علم می آموختم ( احتمالاً اشاره به عنایت ویژه زندیه به بحث علم و مخصوصاً اشاره به کتابخانه عظیم زندیه که بعدها توسط آقا محمد خان سوزانده شد ) جدام کردند و فرستادند به سرای شازده قجری ( آقا محمد خان ) که مرا برای پسر عیاش و لاقیدش ( شاهان بعدی قاجار ) تکه گرفت ﴾﴾ ﴿﴿ یعنی روزگار حکومت مرا از جوانمرد دلیری چون لطفعلی خان زند گرفت و به بی لیاقتان سفاکی چون قاجاریه سپرد . ﴾﴾ اگر تاریخ را مطالعه کرده باشید می دانید هنگامی که لطفعلی خان زند ( پادشاه رسمی کشور ) با سپاهی برای سرکوب یاغیان پایتخت را ترک نمود ، وزیر خائنش حاج ابراهیم کلانتر یهودی نژاد از درون پایتخت کودتا کرد ، خانواده و فرزند او را زندانی کرد . و بعد درگاه قلعه شیراز را نیز بر روی سپاهیان خسته لطفعلی خان که تازه از جنگ برگشته بودند بست . لطفعلی خان پس از مدتی انتظار دم درگاه برای تجدید قوا عازم بوشهر گردید . کلانتر که ابتدائاً می خواست خود به تنهایی حاکم کشور شود چند بار برای نابودی لطفعلی خان نیرو فرستاد . اما لطفعلی خان با سپاه اندک خود هم آنان و هم چند لشکر کشی دیگر آقا محمد خان را که جداگانه به او حمله ور می شدند شکست داد .
لیکن از درون سپاه خودی بدو خیانت شد و او بناچار به قلعه کرمان پناه برد . حاج ابراهیم کلانتر چون می بیند به تنهایی از عهده لطفعلی خان بر نمی آید با ارسال نامه ای از آقا محمد خان کمک و همکاری می خواهد . آقا محمد خان پس از چند ماه مقاومت کرمان را در هم می شکند و لطفعلی خان با انگشت شمار افرادی به بم پناهنده می شود . حاکم بم ( جهانگیر خان سیستانی ) هم به او خیانت کرد و او را دست بسته به آقا محمد خان تحویل می دهد . آقا محمد خان نیز ابتدا چشمانش را از حدقه در می آورد و او را به تهران می فرستد و پس از ۳ ماه دستور قتل شبانه اش را صادر می کند . از این رو رویا تیموریان می گوید : ﴿﴿ وقتی علنی شد زنگوله پا تابوت این دودمان اجاقش کور است ( احتمالاً یعنی وقتی علنی شد لطفعلی خان شاه رسمی کشور را وزیر خائنش حاج ابراهیم کلانتر یهودی نژاد به شهر راه نمی دهد . و خانواده و پسر خردسالش را زندانی کرده و گویا اجاقش را کور و ذریه اش را ابتر ساخته) و معلم سرخانه دیروز میرزا حبیب ( منظور همان لطفعلی خان محبوب ملت است ) که حالا هم مردم داغ آن غمخوار ملت را فراموش نکرده اند ، چشم به انتظار ( به امید گشوده شدن دروازه پایتخت توسط وزیر خائن ) نشست دم درگاه همین پیغام مهری شد برسند قتلش ﴾﴾ یعنی شنیده شدن همین پیغامها توسط آقا محمد خان قاجار باعث اتحاد او با کلانتر شده و پس از سه سال جنگهای پی در پی بالاخره منجر به دستگیری و قتل لطفعلی خان زند شد .






سپس رویا تیموریان لحظه به قتل رساندن لطفعلی خان زند به دستور آقا محمد خان قاجار در زندان تهران را اینچنین تعریف می کند : ﴿﴿ خواجه بی وجودی ( یعنی خواجه تاجدار یا آقا محمد خان قاجار ) خبر برد ، شازده ( میرزا خان قاجار استاندار تهران ) شبانه آدم فرستاد سم خورش کردند . لا علاج ملتی که با زندیه انس گرفته بود ماند و تنهایی و غمی که باید با آن می ساخت و می سوخت ﴾﴾ اما بعد خطاب به ندیمه می گوید :﴿﴿ امشب وقت قصاص ( حکومت قاجار ) است آنرا از دست مده ... ﴾﴾ در واقع رویا تیموریان این مقدمه سازی ها را کرد تا ندیمه یا قد مباجی را که در اینجا نماد فاتحان تهران در سال ۱۲۸۸ می باشد به کشتن و براندازی شازده ( در اینجا نماد محمد علی شاه ) ترغیب کند و سپس به او تاکید می کند که پس از سم خور کردن و سرنگونی شازده حتماً جواهرات گرانقیمتی که امیر چی های رضاخان ( یعنی امیران رضا خان یا انگلیسی ها ) هم به دنبال غارت آن هستند را با خود بیاورد . و با تقدیم آن به خود ملت فردای همه اقشار ایران را به گلستان تبدیل کن.
باید اعتراف کنم که من در تفسیر جمله زیر ناتوان بودم و نتوانستم هیچ توجیهی برای آن بیاورم ، جمله ای که در آن قدمباجی خطاب به رویا تیموریان می گوید : ﴿﴿ خانم جون قدمباجی تو خرابه های شترخونه چشم به این عهد سگ سارون ( یعنی عهد قاجار ) باز کرد ، جایی که زمستونهاش زمهریره ، و تابستونهاش جهنم . سر تب برفکی مادرم شش تا از خواهر برادرهام جلوی چشم من و بابام پرپر شدن!! ﴾﴾ بنا بر این در دستنویس این مقاله ابتدائاً نوشتم : ( باید معترف شوم مقصود فیلمساز از پرپر شدن ۶ تا از خواهر برادرهای قدمباجی سر تب برفکی مادرش از وارد کردن این مطالب در وبلاگ به طور اتفاقی مقصودش فهمیدم . زیرا در یک لحظه به ذهنم آمد که ۶ شهر یا ۶ قسمت از ایران در عصر قاجار جدا شده است و شاید این اشاره به همان است . بنا بر این این قسمت را در آخرین لحظات به مقاله افزودم که می شود گفت : مقصود قدمباجی ( نماد ملت قیام کننده ) از پر رپ شدن ۶ تا از خواهر برادرهایش ، در واقع همانان جدا شدن ۶ شهر یا ۶ ملتی است که طی عهدنامه های ننگین ترکمانچای ، گلستان ، پاریس ، آخال ، گلداسمیت ، از مادر خود ایران جداشدند . این ۶ ملت جدا شده که وسعتی معادل وسعت ایران امروز را دارند شامل ملتهای واقع در ۱) تفلیس ۲ ) ایروان ۳) ترکمنستان امروزی ۴) نیمی از افغانستان امروزی ۵) نیمی از پاکستان امروزی ۶) نیمی دیگر افغانستان به همراه نیمی از ازبکستان امروزی می باشد . که همگی در زمان قاجار مانند گلپرهای یک گل از ایران جدا شدند و از مادر خود دور افتادند . اما با وجود این اقرار می کنم که هنوز هم مقصود او را از جمله ﴿﴿ .... اما خانوم اقلش ۳۵ بهار و خزون با آقا هم نفس بودید ... ﴾﴾ را نفهمیده ام . در هر صورت بانو ندیمه را برای سوء قصد راهی می کند و شازده ندیمه را برای نازکش و بادکش و خدوم قرار دادن ، به خدمت خویش فرا می خواند که از لای درب باز هم متوجه فضولی کردن و سرک کشیدن کودک ( نماد نمایندگان مجلس در اوایل مشروطه ، که به رقیبی برای قدرت محمد علی شاه تبدیل شده اند ) می شود پس عصبانی شده و با پرت کردن سیبی به سوی او ، او را مضروب و متواری می کند . خوردن این گوی سرخ بر سر کودک نماد حادثه به توپ بستن مجلس توسط محمد علی شاد در سال ۱۲۸۷ می باشد . که به ویرانی مجلس و دستگیری نمایندگان مردم منجر گردید . در آن جمله ای که علی نصیریان خطاب به کودک می گوید : ﴿﴿ این پسر پدر ندارد ، و این پدر پسر ﴾﴾ مقصود او این است که : نمایندگان روشنفکر معترض مجلس فاقد اصالت شاهزادگی ( پدر ) هستند و قاجاریه مخصوصاً محمد علی شاه نیز فاقد پسر و جانشینی لایقی برای تداوم حکومت قاجار می باشد . سپس رویا تیموریان برای دلجویی از کودک گریان که سیب توی سرش خورده شعر پر معنایی را می خواند که از جمع آوری قوای مردمی در تمام نقاط کشور برای تسخیر پایتخت در سال ۱۲۸۸ به منظور احیای مجدد مجلس حکایت می کند و آن شعر این است :﴿﴿ الستون و ولستون بیا بریم کردستون ، بیا بریم لرستون ، بیا بریم خراسون ، بیا بریم خوزستون ، دنبال یار بگردیم ... ﴾﴾ یعنی برای سرنگونی قاجار از سراسر کشور دنبال یار بگردیم و برای رسیدن به هدف به هر دری بزنیم . رویا تیموریان در اینجا از کودک ( نماد مجلسی ها ) انتظار فرج ندارد و تنها ندیمه ( نماد فاتحان و نیروهای مردمی سراسر کشور ) را به کارزار علیه شازده قجری می فرستد .
هر چند کودک طاقت نیاورده و دست رویا تیموریان را رها کرده و برای پیوستن به صف مبارزه کنندگان بیدار شده شتاب می کند . در سکانس بعد شازده خطاب به قدمباجی ، برنامه ریزی های احمقانه قاجار را برای آتیه ایران ، اینچنین ذکر می کند : ﴿﴿ ... اون کره خرت را هم می فرستم یک پانسیون در لندن ، تا پس صباح آقا زاده تحویل گیریم ، مایه مباهات مادر ( ملت ایران ) بلکم عصای دست ما در سیاست و کیاست و ریاست ﴾﴾ یعنی قاجار تصمیم داشت قشر روشنفکر و تحصیل کرده آن زمان را با علوم و فرهنگ غرب آموزش دهد تا به آقازادگانی تشریفاتی و وابسته به حکومت قاجار و به خیال خودش مایه فخر ملت تبدیل شوند . ( در حالی که چنین کسانی مایه ننگ ملت می شوند نه مایه فخر) و همچنین عصای دست قاجار شوند در تداوم حکومت و سیاست و مادر ( ملت ) هم ساکت و ساکن خدمتگزار عیاشی های قاجار بماند . در آن صحنه ای که قدمباجی از خوردن مشربه شاهی ، به خاطر رو شدن دستش در سم خور کردن شازده ، سرباز می زند و بهانه آنرا غضب خدا از این عمل ذکر می کند احتمالاً اشاره به این اعتقاد قدیمی مردم ایران دارد که معتقد بودند : ( پادشاهی فقط از طرف خدا به شاهزادگان با اصالت اجدادی شاهی اعطا شده است و عوام برای دوری از غضب خدا نباید جانشین آنان گردند ) شاید به همین دلیل هم بود که علی رغم فتح تهران توسط فاتحان و فرار محمد علی شاه هرا تاکنون نفهمیده ام هر کس که آنرا فهمید برای ما نیز آنرا ارسال کند .) اما درست چند ساعت قبل هیچکدام از سران آنان داوطلب جلوس بر کرسی سلطنت نشدند و پس از یک جلسه حکومت را به پسر شاه فراری ( یعنی احمد شاه بچه سال ) تقدیم کردند . شازده ( در اینجا نماد محمد علی شاه ) از سوء قصد قدمباجی سخت عصبانی شده و از اینکه با باز شدن پای امنیتی های خارجی به این کشور شیوه تغییر یافتن حکومت در این کشور هم تغییر کرده ( تغییر حکومت نه با شمشیر بلکه با سیاست و تظاهرات ) برای خود متاسف می شود . و به قدمباجی می گوید : ﴿﴿ اون شوهر وافوری ات حق داشت که تو را ول کرد و گور به گور شد ﴾﴾ منظور او در اینجا از مرد وافوری خود حکومت قاجار است زیرا بعد ها ملت را رها کرده و حکومت آنرا به دست سلسله پهلوی سپرد و خود گور به گور شد . خاطر نشان می شویم که اکثر شاهان و شاهزادگان قاجار میگسار و ملنگ و وافوری بوده اند .
در این فیلم ابتر ماندن عمل فاتحان تهران (قدمباجی)درتغییرحکومت ،وقصاص قاجاریه ،وپراکنده شدن بعدی این نیروهارا،بافرار ومضروب شدن قدمباجی،به دست شازده ،به تصویر می کشد . و بعد رویا تیموریان در را می گشاید ، کودک را گریان بر بالین مادر غرق در خونش می بیند و از اقدام ناکامل آنان در ساقط کردن قاجار ناامید و عصبانی می شود و تصمیم می گیرد با خارج شدن از خانه شازده، خود را از زیر سیطره حکومت او خارج کند . اما شازده با پوشیدن زره و کلاه خود و گرفتن شمشیر آماده رزم شده و جلوی او را می گیرد و می گوید : ﴿﴿ دلم می خواست دوران ما به پایان نمی رسید و هنوز در دوران طفولیت حکومت قاجار باقی می ماندیم . و زمانه امنیت و آرامش آن دوران برای ما ثابت می ماند تا کنون برادرکشی ، پدر کشی و قیام شهرستانی ها علیه خوانین محلی در حکومت قاجار سابقه داشته اما قیام رعیت برای براندازی حکومت مرکزی خیر و تو می خواستی آنرا برای اولین در تاریخ ثبت کنی)) .
می دانیم که در آن زمان در بسیاری از کشورهای پیشرفته علاوه بر اینکه نمایندگان مجلس از طریق رأی عمومی انتخاب می شدند ، شخص اول اجرایی کشور، یعنی نخست وزیر یا رئیس جمهور هم توسط حزب غالب مجلس معرفی می شد ، که این همان جمهوریت کامل است. و مشروطه خواهان ایران هم خواهان همین بودند . اما به دلیل کار شکنی شاهان قاجار و پهلوی ، جمهوریت در این دو سلسله فقط به صورت نصفه و نیمه اجرا می شد ، بدین معنا که مجلس داشتند اما فاقد رئیس جمهور مردمی بودند . بنا بر این رویا تیموریان ( ملت ) هم نفرت شدید خود را از شازده، به دلیل جلوگیری او از اجرای جمهوریت کامل در آن زمان، اینچنین بیان می کند : ﴿﴿ ولله حلال خدا حرام نمی شد اگر ( جمهوریت کامل در این کشور اجرا می شد و پس از انجام انتخابات ) بانوی ناز ( یعنی ملت ) به دست تعزیه گران نیاز (یعنی غمخوار ملت یا نمایندگان مجلس ) می افتاد . ( و سپس از میان حزب غالب مجلسی ها هم ،یکنفر ( طفل ) به عنوان رئیس جمهور متولد می شد و این ملت خود ، هم زاینده رئیس جمهور و هم زاینده نمایندگان مجلس خویش می شد ) یعنی مادر شدن ﴾﴾ که مادر شدن در اینجا به معنای اجرای کامل جمهوریت می باشد زیرا حکومتی که با سیستم کامل اداره شود هرگز انقراض پیدا نمی کند و تا ابد جاودان می ماند اما عجوزه مرد خونریزی چون قاجار ملت را از همچون موهبتی محروم داشت . سپس رویا تیموریان قصد بیرون رفتن از درب خانه را می کند که شازده بر روی او شمشیر می کشد اما او به طعنه می گوید :﴿﴿ اگر مرا بکشید دستگیر شدنتان به دست اجامراوباش رضا قلدر به یک صبح تا پسین هم نمی کشد ﴾﴾ این صحنه اشاره به لحظه تغییر حکومت از قاجار به پهلوی دارد که در آن ملت ( رویا تیموریان ) تهدید می کند که احمد شاه که اینک در رقابت با رضا خان شاه کم آورده و دارد حکومت را از دست می دهد بخواهد برای انتقام گیری به ملت یا اموال ملی صدمه وارد کند یا چپاول کند ، توسط قانون جدید رضا قلدر ، دستگیر و زندانی خواهد شد . رویا تیموریان با حسرت می گوید : ﴿﴿ این بازی نامه ( یعنی حکومت قاجار ) نقطه پایانی می خواست که به قلم من ( ملت ) میسر نشد ﴾﴾ راست هم می گوید زیرا به دست رضاخان دیکتاتور مسلک میسر شد . البته نباید فراموش کنیم با توجه به شجاعتهای فراوانی که ملت در مشروطه ، قیام فاتحان و اعتراضات مختلف دیگر که از خود نشان داد و همچنین با توجه به سست عنصر بودن احمد شاه حتی اگر رضا خان هم قاجاریه را ساقط نمی کرد خود ملت پس از چند سال همین کار را می کرد و جمهوریت را چند دهه زودتر بر پا می ساخت . تیغی که شازده از پشت به رویا تیموریان در لحظه بیرون رفتن از درب می زند گویای معنای کنایی ( از پشت به کسی خنجر زدن ) است . که در ادبیات فارسی کنایه از به کسی خیانت کردن می باشد . و این صحنه نماد تمام خیانتهایی است که قاجار به ملت ایران روا داشت مخصوصاً در تقدیم حکومت به شاه مستبد دیگری به نام رضا خان .





رویا تیموریان که زخم خورده بر دیواری تکیه داده سینه ریز طلایی را به عنوان تحفه فرنگ به شازده می دهد این سینه ریز تحفه ، نماد آن مواجب و مقرری است که از جیب ملت گرسنه برای احمد شاه و خاندان فراری او ماهانه به اروپا فرستاده می شد . ملت بلافاصله پس از دادن تحفه مقرری بدو با کوبیدن خنجری مرگبار در سینه شازده ،به حکومت اودرایران پایان میدهد.که این صحنه درواقع،به تصویب ماده واحده ای توسط نمایندگان مردم درسال۱۳۰۴مبنی برعزل احمدشاه،ونصب ناچاری شاهی جدید، اشاره دارد . شازده تلوتلوخوران صندوقچه طلاها را برداشته و می خواهد با خود ببرد . اما کودک ( که در اینجا نماد رضا خان است ) و مادر زخم خورده اش، را سد راه خود می بیند . به همین خاطر کلاه خود و شمشیر ( نماد قدرت قاجاریه ) و صندوقچه پر از طلا ( نماد ثروت ) از دستش می افتد و سپس خودش نیز می میرد، و آن چیزها را برای کودک که اکنون تنها شخص زنده و قبراق این طبقه و نماد رضا خان قلدر است، به ارث می گذارد . و خود گور به گور می شود .

کاری از وزارت علوم و تحقیقات مجازی! تالار گفتگوی ANTi۶۶۶

نگارنده : شهرام جاویدنیا
 

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
«گذشته» فیلم بدی است و ناچیز/ فیلم، عقب مانده است و اگزوتیک؛ بی ساختار، طولانی و ملال اور و وراج
تحلیل مسعود فراستی با سبک و سیاق خاص خودش از فیلم «گذشته» اصغر فرهادی
منبع خبر : وب سایت تخصصی سینمایی سینمانگار
خلاصه مطلب : مسعود فراستی منتقد سابق برنامه سینمایی «هفت» که صراحت لهجه و استفاده اش از کلمات و جمله های ناپسند و نامناسب سبب رنجش بسیاری از سینماگران شده است، در یادداشتی با همین ادبیات به تندی از فیلم «گذشته» ساخته جدید اصغر فرهادی انتقاد کرد.



به گزارش سینمانگار، مسعود فراستی منتقد سابق برنامه سینمایی «هفت» که صراحت لهجه و استفاده اش از کلمات و جمله های ناپسند و نامناسب سبب رنجش بسیاری از سینماگران شده است، در یادداشتی با همین ادبیات، به تندی از فیلم «گذشته» ساخته جدید اصغر فرهادی انتقاد کرد.


متن یاداشت مسعود فراستی که در روزنامه اعتماد منتشر شده به شرح زیر است:

«گذشته» فیلم بدی است و ناچیز. بدتر از حتی اولین فیلم های فرهادی. فیلم، عقب مانده است و اگزوتیک؛ بی ساختار، طولانی و ملال اور و وراج.

«گذشته»، نه در گذشته اتفاق می افتد نه در پاریس؛ نه بحرانی دارد و مسئله ای و نه هویتی.

فیلمساز اسکار گرفته ما امر برش مشتبه شده و توهم جهانی شدن زده. بعد از دیدن فیلم بد و نوستالژیک وودی الن – نیمه شب در پاریس- به این باور رسیده که پاریس تداعی کننده گذشته است. پس فیلمش که عنوان غلط انداز و نوستالژیک "لو پسه" را یدک می کشد باید در پاریس رخ دهد. فیلمساز ما ادامه «جدایی» را در پاریس ساخته و بدون آنکه متوجه باشد حرف «جدایی» را هم پس گرفته، بی آنکه جدایی فرانسوی را بشناسد و بسازد. در واقع فیلمساز فقط دغدغه نوستالژی جوایز «جدایی» را دارد نه حتی تم راست و دروغ ان را. جالب اینجاست که تماشاگر از پاریس که می بایست مکان و محیط گذشته باشد چیزی نمی بیند. نه معماری آن و نه کوچه ها و خیابان ها و نه مردمش. پس از پاریس چه می ماند، جز تصویری اگزوتیک؟ و از فرانسوی ؟ جز یک خانم بازیگر تازه اسم در کرده نیمه عصبی اور اکت و یک ایرانی ریشوی منفعل و سرگردان که فرانسه را هم بسیار بد حرف می زند. و یک عرب منگ و دو بچه که یکی اکسسوار است و دیگری وسیله جلب ترحم و یک دختر شبه عاصی و یک خشکشویی و یک داروخانه و یک خانه شلوغ نیمه عربی نیمه فرانسوی .

فیلم نه فرانسوی است نه ایرانی و نه هیچ هویتی دارد. نه زمان نه مکان نه ادم های معین.

این جمله فیلمساز که "در شرایط بحرانی تفاوت ها محو می شوند" نهایت بی دانشی درباره انسان است و هنر. در هیچ شرایطی تفاوت ها محو نمی شوند. گاهی تشدید هم می شوند. تفاوت ها و ویژگی ها اصل بحث هنرند نه شباهت ها و عمومیت ها. خاص اصل است و نه عام. انسان عام، بحران عام، جدایی عام، تردید عام و... مسئله هنر نیست. انسان عام سوژه هنر نیست. این نگاه ، مفهوم سازی خارج از درام است. در هنر- همچون زندگی- از خاص به عام می رسیم نه بر عکس. هیچ کس در هیچ شرایطی شبیه دیگری واکنش نشان نمی دهد. به تعداد انسان ها چگونگی کنش و واکنش داریم و رفتار؛ و ویژگی و ظرافت. مسئله هنر چگونگی هاست و بعد چه ها.

قطعا با این نگاه فیلمساز نه می شود بحران ساخت و نه شخصیت معین و خاص. حداکثر تیپ در می اید و حرف های کلی که دیگر غلط انداز هم نیستند. با این نگاه، شخصیت ها به عرسک های خیمه شب بازی می مانند که بی دلیل حرف های ضد و نقیض می زنند که فقط سازنده اشان را خوش می اید.

نگاهی به آدم ها بیندازیم: احمد ارام و مهربان که "هوم سیک" شده ، حداکثر می تواند در خانه زن سابقش قورمه سبزی بپزد- چقدر هم بد شکل- و گاهی بچه ها را موقتا آرام کند اما هیچ اثری در ماجرا – و درام – ندارد. بود و نبودش تفاوتی نمیکند. معلوم نیست چرا با ماری ازدوج کرده و چرا جدا شده. شغلش چیست، کاتالیزور است؟ به همین دلیل ماری از او بچه ای ندارد؟

سمیر نیز کپی عربی اوست؛ زنش را ول کرده و با پسرش گریخته و زن دیگری را حامله کرده؛ قصد ازدواج با ماری را دارد که در آخر به فرمان فیلمنامه نویس به بیمارستان نزد زنش می رود و از او تست بوی عطر می گیرد.

لوسی دختر ماری چرا اینقدر افسرده می نماید؟ انسان دوست است یا فراری؟ بیشتر به مخدری ها شبیه نیست؟

و اما آدم اصلی فیلم – ماری- از مردی که دوست داشته یا هنوز دارد – فرقی هم می کند؟ - بچه ندارد و از مردان دیگر دو بچه و یکی هم در راه. به سه بحران یا دقیق تر دعوا و جیغ و دادش توجه کنید: دعوای بی مورد با پسر بچه ، با احمد، و با دخترش. هر سه باسمه ای اند و نمایشی. هر سه را بعدا به نوعی پس می گیرد. بازی بازیگرش هم که بسیار تخت است، در این لحظات اور اکت می شود و غلو آمیز برای جایزه کن.

«گذشته»، تمرین فیلمنامه نویسی یا دقیقتر تمرین ابتدایی دیالوگ نویسی است نه برای درام که صرفا برای رودست زدن به تماشاگر، با یک پیرنگ و چند خرده پیرنگ سست و فاقد موقعیت های دراماتیک که بیشتر به طراحی جدول کلمات متقاطع شبیه است تا فیلمسازی.

باقی می ماند نمای اولترا هنری پایانی فیلم که مثلا کل فیلم را خلاصه می کند. گویی فیلمساز تمام فیلم را برای این نما ساخته، و برای گرفتن جایزه نمای مناسبی است برای پوستر فیلم شدن! آیا زن بیمار انگشتش را فشار می دهد یا نه؟ فشار بدهد یا ندهد، تفاوتی می کند؟ فیلمساز با ما شوخی دارد یا با فرانسوی ها و جشنواره ها؟
 

E . H . S . A . N

مدیر تالار مهندسی معماری مدیر تالار هنـــــر
مدیر تالار
نقد فیلم : مخمصه (heat)

نقد فیلم : مخمصه (heat)

نقد فیلم مخمصه (heat) :
سال ۱۹۹۵ شاهد یک اتفاق تاریخی در سینما بود. تقابل آل پاچینو و رابرت دنیرو در یک فیلم. دو بازیگری که بدون شک در کنار مارلون براندو، بزرگترین بازیگران تاریخند. این دو در فیلم «مخمصه» به کارگردانی مایکل مان با هم همبازی شدند. یکی از بهترین‌های ژانر پلیسی که سکانس رستوران آن، به عنوان نمونه‌ای از شاهکار بازیگری دو غول سینمای جهان شناخته می‌شود
مخمصه در ژانر فيلم نامه هاي منسجم جنايي جا مي گيرد و اگرچه قصه فيلم صرفاً در جهت خلق تعليق نيست، اما فيلم به عمد از دادن اطلاعات به بيننده خودداري مي کند. هنگامي که فيلم از دادن اطلاعات به نيروهاي پليس لس آنجلس امتناع مي کند، هم زمان بيننده را هم از دانستن آن محروم مي کند. براي مثال، وقتي که وينسنت بعد از نوشيدن قهوه با نيل به دفتر کارش باز مي گردد، به او خبر مي دهند که نيل و دار و دسته اش تمام نيروهاي پليس لس آنجلس را - که آنها را تحت نظر داشته اند - فريب داده اند. بيننده مي داند که دار و دسته نيل تصميم دارند تا بانکي را مورد دستبرد قرار دهند، اما از زمان قوع آن خبر ندارد. در نتيجه، بيننده هم به اندازه وينسنت از رودست خوردن نيروهاي مراقب شگفت زده مي شود.
مخمصه به عنوان يک فيلم جنايي منسجم، اثري تجديد نظر طلبانه است. فيلم داراي تمام ويژگيهاي يک فيلم کلاسيک « دزد و پليسي » است، اما با اين تفاوت که داراي پيرنگي به مراتب پيچيده تر است، به گونه اي که حتي برخي از معيارهاي اوليه کليات آثار کلاسيک را هم زير سؤال مي برد. قصه فيلم وجه تمايز مشخصي بين اينکه چه کسي خوب و چه کسي بد است ايجاد نمي کند. صحنه رويارويي دو شخصيت اصلي در رستوران، نشان مي دهد که نيل و وينسنت تلاش مي کنند هر کدام کار خود را به نحو احسن انجام دهد. شالوده داستان بر اين اساس است که تنها يکي از آن دو نفر مي تواند در نهايت زنده بماند.



مخمصه همانند اکثر فيلمهاي آمريکايي، ساختار قصه گويي آثار کلاسيک سينمايي را سرمشق خود قرار داده است و با معرفي شخصيتها و نمايش تقابل قهرمان هاي داستان شروع مي شود. تعقيب دائمي، سرانجام منتهي به صحنه اوج قصه مي شود که در چند دقيقه پاياني داستان اتفاق مي افتد و با مرگ شخصيت منفي به پايان مي رسد.
بيننده مي تواند از اتمام جوانب، با ماجراي قصه آشنا شود. براي مثال، فيلم با صحنه اي آغاز مي شود که افراد نيل خود را براي سرقت از ماشين زره پوش حمل اوراق قرضه آماده مي کنند. نيل آمبولانسي را مي دزدد، کريس شيهرليس مواد منفجره مي خرد، و مايکل سريتو کاميوني را مي دزدد. بعد، مي بينيم که سارقان کار خود را با موفقيت به پايان مي رسانند و سرانجام شاهد اين هستيم که وينسنت در حال بازبيني صحنه وقوع جرم است.
اين ماجراهاي موازي، تا زماني که نيل و وينسنت در يک رستوران رو در روي هم قرار مي گيرند، ادامه دارد. بعد از صحنه مهم ديدار اين دو در رستوران، قصه فيلم به صورت موازي ادامه پيدا مي کند؛ تا زماني که نيل و وينسنت در صحنه پاياني يک بار ديگر در مقابل هم قرار مي گيرند. اين دو صحنه مواجهه، مهم ترين قسمتهاي فيلم هستند.مايکل مان، هنگام نوشتن فيلم نامه مخمصه، زماني را صرف بسط شخصيتهاي قصه و ايجاد رابطه اي منطقي بين سکانسهاي اکشن فيلم کرده است( در برخي موارد، در حدود ده تا پانزده دقيقه صحنه هاي پرديالوگ پس از هر صحنه اکشن وجود دارد). شخصيتها بوضوح منظور خود را بيان مي کنند. براي مثال، وقتي همسر وينسنت، جاستين، به رابطه ناموفق خود با شوهرش اشاره مي کند، ديالوگش کاملاً جنبه شاعرانه پيدا مي کند. او مي گويد:« تو با من زندگي نمي کني. تو با لاشه آدمهاي مرده زندگي مي کني. انگار که تو همش داري آدمها رو الک مي کني. تو همش دنبال رد پا مي گردي. با بو کردن مي خواي بدوني که شکارت از کجا رد شده تا اونو شکار کني. تو فقط مي توني اين جوري زندگي کني».
فيلم نامه مان همچون پنجره اي، افکار و احساسات شخصيتها را در برابر بيننده مي گشايد. او نشان مي دهد تفاوت چنداني بين يک پليس و يک آدم تبهکار وجود ندارد، و تأکيد مي کند که آنها براي بقا به وجود يکديگر محتاج هستند و نه هيچ کس ديگر.ايدئولوژي فيلم مخمصه کاملاً آشکار است و از طريق ديالوگهاي فيلم مي توان به آن پي برد. شخصيتهاي قصه همواره در حال بيان احساسات خود هستند. حتي قهرمان و شخصيت منفي قصه در برابر هم مي نشينند و درباره مبناي اختلاف و تعارضشان با يکديگر صحبت مي کنند. به هيچ وجه لازم نيست حدس بزنيم که آنها چگونه فکر مي کنند؛ چرا که خودشان همه چيز را بازگو مي کنند. ضمن اينکه، مخمصه اجازه مي دهد به قضاوت شخصيتها بپردازيم. فيلم نامه از ما مي خواهد درباره نحوه عملکرد نيل و وينسنت تعمق کنيم. وينسنت، يک کارآگاه زبردست است که کمک مي کند تا خيابانهاي شهر از وجود جنايتکاران پاک شود، اما به عنوان يک پدر يا شوهر به هيچ وجه آدم موفقي نبوده است. به همين ترتيب، نيل در مقايسه با وينگرو که تنها آدم واقعاً شرور فيلم محسوب مي شود، آدمي مهربان است. نيل به خاطر شغلش دست به کشتن مي زند؛ در حالي که وينگرو تنها به خاطر تفريح ديگران را مي کشد يا مورد تعدي قرار مي دهد. در مورد نيل و وينسنت، گرچه هيچ گونه سنخيتي با يکديگر ندارند، اما نوعي رقابت بين اين دو وجود دارد(با اين توجه که هريک در حوزه کاري خود جزو بهترينها هستند). نيل و گروهش در دنياي جنايتکاران، افرادي کاملاً حرفه اي هستند که قوانين و ارزشهاي اخلاقي جامعه را زير پا مي گذارند؛ حتي پول هم براي آنان فاقد ارزش است. سريتو که حکم دست راست نيل را دارد، مي گويد:« من با کار زنده ام.»
مخمصه در به تصوير کشيدن زنان، داراي ديدگاهي سنتي با چرخشي امروزي است. تمام زنها، همانند نوجوانان عاشق پيشه اي هستند که منتظرند تا شوهرانشان شبها به خانه بيايند. اين زنها هيچ نقشي در پيرنگ اصلي فيلم ايفا نمي کنند( چون فاقد شخصيتهايي مستحکم هستند). در زندگي آنها مواد مخدر و روابط نامشروع عاشقانه جايگزين شوهرانشان شده است و از سويي ديگر، شوهرانشان هم مسئوليت بزرگ کردن فرزندان را بر عهده آنها گذاشته اند. در مجموع، وقتي نيل مي گويد:« اگه توي مخمصه افتادي بايد بتوني ظرف سي ثانيه همه چي رو فراموش کني و فرار کني»، در واقع بيننده را با ديدگاه و طرز فکر خودش آشنا مي کند؛ حتي اگر اين به معناي قال گذاشتن ديگران و يا پايان دادن به يک رابطه طولاني باشد، مسئله اي نيست. براي نيل و وينسنت تمام روابط مي بايست قابليت زير پا گذاشتن را داشته باشند.شايد مخمصه به دليل مدت زمان طولاني ( تقريباً سه ساعت) يا پيرنگ پيچيده اش، در ايالات متحده خيلي موفق نبوده باشد. آمريکايي ها فيلمهاي اکشن در سبک و سياق آثار جان وو را که داراي پيرنگهيي نسبتاً ساده هستند، دوست دارند؛ اما ديالوگهاي فيلم مخمصه بيش از حد زياد است و براي مخاطب عمده سينمارو چندان جذاب نيست. مخمصه براي مايکل مان( که کارگردان، نويسنده و تهيه کننده آن بود) مي تواند يک اثر مؤلف باشد. در حالي که دنيرو و پاچينو هم از تواناييهاي خود در اين فيلم به نحو مطلوب استفاده کردند و به نوعي، فيلم حاصل مشارکت چندين نفر است.

منبع : وبلاگ فیلم هفته
 

n*@*f*@*s

عضو جدید
کاربر ممتاز
نقد فیلم «چه خوبه برگشتی»

نقد فیلم «چه خوبه برگشتی»

نگاهی انتقادی به جدید ترین فیلم مهرجویی یا دلنوشته‌ای برای فیلمسازی که برخی از بهترین خاطره هایمان را ساخته بود!
کاش بر نمی‌گشتی!





خلاصه مطلب : حسین ارومیه چی‌ها: حتی اگر با یک نگاه رویه فیلمسازی مهرجویی در این چند ساله اخیر را نوعی دهن کجی سینمایی به آنچه برایش پیش آمده تلقی کنیم، باز هم نمی توان به نتیجه معقول و قابل ارزیابی ای دست پیدا کرد. «چه خوبه برگشتی» را به راحتی می توان در زمره ضعیف ترین آثار مهرجویی قلمداد کرد و از این باور هیچ ترسی هم به خود راه نداد.



سینمانگار: حسین ارومیه چی‌ها: حتی اگر با یک نگاه رویه فیلمسازی مهرجویی در این چند ساله اخیر را نوعی دهن کجی سینمایی به آنچه برایش پیش آمده تلقی کنیم، باز هم نمی توان به نتیجه معقول و قابل ارزیابی ای دست پیدا کرد. «چه خوبه برگشتی» را به راحتی می توان در زمره ضعیف ترین آثار مهرجویی قلمداد کرد و از این باور هیچ ترسی هم به خود راه نداد.



سرخوشی غریب جاری در فیلم حاکی از حقیقت تلخی دارد که بر سر فیلمساز دوست داشتنی و محبوبمان آمده. که نه میتوان به آن در قالب فیلم خندید و نه می توان گریست. فیلمنامه پر است از ایده های تک خطی و به سرانجام نرسیده یا بی هدف به سرانجام رسیده که در اجرا مخاطب را به تعجب وا میدارد. گروه نامأنوسی از بازیگران که هر کدام در نقشهای مختلفی عملا معلوم نیست در حال انجام چه کاری هستند. کارگردانی باورنکردنی مهرجویی و بی سرانجامی عاقبت فیلم همه و همه حکایت از روایتی تلخ دارد که در آستانه ششمین دهه فیلمسازی مهرجویی دامن گیرش شده. حتی اگر خود او این تغییر را نپذیرد و در برابر انتقادها موضع بگیرد هیچ دلیل نمی شود که برای عاقبت فیلمسازی که با آثارش برخی از بهترین لحظات زندگیمان را سپری کردیم افسوس نخوریم.



ولی حقیقت این است نمی توان باور کرد کارگردانی این چنین پس از ساخت آثاری چون «مهمان مامان» و یا حتی «سنتوری» به ساخت چنین فیلم هایی روی بیاورد. قبول کنید باورش مشکل است. «چه خوبه برگشتی» آشکارا سعی دارد نوعی جهان نامانوس و غریب را بسازد و همه حتی بازیگران هم به نامتعارف شدن این فضا کمک می کنند. جهانی که ظاهرا قرار است به بی ربط بودنش بخندیم و به بیهودگی اش فکر کنیم. اما آنچه به فیلم درآمده بیشتر از آنکه ما را به خنده وا دارد انگشت به دهانمان می کند. مهرجویی حتی جایی سعی میکند با ادای دین به یکی از فیلم های خوبش که از بهترین کمدی های سینمای ایران هم هست فصلی از فیلم را به این شکل بازسازی کند. جایی که با دعوای عجیب و غریب دو برادر روبه رو می شویم و به دنبال آن گروکشی های مثلا مفرحی که متاسفانه آنقدر به طول می انجامد که همه ایده ها در آن گم می شوند.



فیلم هیچ هدف و جهان بینی خاصی را دنبال نمی کند. این را می شود در بازی عجیب بهداد جستجو کرد که در اینجا نیز به شکل غیر قابل توجیهی به حال خود رها شده و اگر مثلا بپذیریم که در فیلم قبلی کمی دست به عصاتر و کنترل شده در بود-که به نظرم نبود- در این فیلم عملا هر چه در چنته دارد را بدون هیچ تعارفی جلوی دوربین و در نماهای درشت و متوسطی که از او می بینیم رو می کند. جایی که در اواخر فیلم اصلا معلوم نیست چرا اینقدر از خودش اطوار در می آورد و دقیقا از جان مخاطب چه می خواهد. با این همه اما این عطاران است که بیشترین کمک را به هدف فیلم می کند. او با نوع بازی خاص خودش و نه متنی که از طریق آن پیش می رود گاه گداری یادمان می اندازد که با فیلمی کمدی طرف هستیم و بهتر است محض رضای خدا هم که شده لحظاتی بخندیم!



«چه خوبه برگشتی» علاقه مند جدی آثار مهرجویی مثل من را از کوره به در می برد. همانطور که «نارنجی پوش» و «آسمان محبوب» با من چنین کردند و متاسفانه این سیر همچنان ادامه دارد. فیلم را می توان شلوغ ترین فیلمِ بی هدف این سالها نامید که در آن هر کس ساز خودش را می زند و پر است از ایده هایی که عملا هیچ ربطی به هم ندارند. به راستی فیلم را نمی توان در هیچ گونه خاصی به معنای واقعی گنجاند.



از همان ابتدای فیلم خودم را دلخوش کردم که این بار با فیلمی مهرجویی وار طرف هستیم و از همین سرخوشی فریبنده اش هم می شود فهمید که دیگر نوبت فیلم خوب این چندساله اش فرا رسیده. بیایید گذشته اش را از یاد ببریم. ولی هر چه جلوتر می رفت افسوس می ماند و حسرت. انگار هیچ چیز سرجایش نیست و همه دارند ادای چیزهایی خوبی که ازشان خاطره داریم را در می آورند. انگار باید از خیلی چیزها خیلی زود دست بکشیم، حتی اگر روزی برایمان خاطره ساز بودند و از لحظه لحظه شان انرژی می گرفتیم. مثل وقتی که برای نما به نمای «لیلا»، لحظات خوب «هامون»، و انرژی غریب «اجاره نشین ها» خدا را برای داشتن همچه کارگردانی شکر می کردیم. حالا اما فقط با مشتی سوال به تماشای آثارش می نشینیم و مثل همین فیلم آخرش در اوج ناهمگونیِ آنچه می بینیم لبخند ملالت می زنیم. گاهی واقعا باید در زمان حال زندگی کرد.




منبع : cinemanegar.com
 

شهلای تنها

عضو جدید
کار من فیلمسازیه اما به دلیل مشغله کاری و درسی وقت فیلم نگاه کردن ندارم اگه ممکنه هر فیلمی رو انتخاب کردین اول چند روز فرصت بدین تا نگاه کنیم بعد نقد کنیم فیلم گرگ و میش با سنگ سار ثریا
 

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یادداشتی بر فیلم شیار ۱۴۳

یادداشتی بر فیلم شیار ۱۴۳

یادداشتی بر فیلم شیار ۱۴۳

مادران سرزمین کهن






فیلم شیار ۱۴۳ بعد از فیلم؛ اجسام از آن چه در آینه می‌بینید به شما نزدیک‌ترند، دومین کار سینمایی نرگس آبیار محسوب می‌شود. فیلم با سکانس انتهایی که در آن دختری در فضایی روستایی مادر سالخورده‌اش را صدا می‌زند و می‌گوید بیا یونس (برادرم) برگشته آغاز می‌شود و سپس دوربین گروه فیلمبرداری را نشان می‌دهد که در حال تولید فیلمی مستند درباره زنی به نام الفت هستند. راویان فیلم مستند در باره شخصیت‌های اصلی فیلم الفت و پسرش یونس و آنچه بر آنها رفته سخن می‌گویند و فیلم با فلاش‌بک‌هایش شخصیت‌های اصلی را به نظاره می‌گذارد. الفت زنی روستایی است که شوهرش به علت سقوط از داربست فوت کرده و او دختر و پسر خردسالش یونس را با سختی و مشقت بزرگ می‌کند و برای آنها آرزوهای بزرگی در سر دارد. با شروع جنگ تحمیلی یونس داوطلبانه و مشتاقانه برای مقابله با متجاوزان بعثی به جبهه می‌رود و با رفتن او گویا جان از کالبد الفت جدا می‌شود. مادر دوری یونس را صبورانه تحمل می‌کند تا اینکه تلویزیون خبر اجرای عملیات والفجر مقدماتی را پخش می‌کند و مدتی بعد پی می‌برد این عملیات توسط ستون‌پنجم لو رفته و بسیاری از رزمندگان در این عملیات ناکام اسیر، شهید و مجروح شده‌اند. سراسر وجود مادر را اضطراب و نگرانی فرامی‌گیرد و سراسیمه برای کسب اطلاع از وضعیت یونس به مراکز مسوول مراجعه می‌کند، اما حاصلی ندارد و او دست خالی برمی‌گردد. مادر برای اطلاع از وضعیت یونس به شنیدن برنامه‌های رادیویی دشمن رومی‌آورد و شبانه‌روز رادیو عراق را گوش می‌کند تا شاید خبری از فرزندش دریافت کند که آن‌هم ثمری دربر ندارد. روزها به سختی و بسیار طاقت‌فرسا برای مادر سپری می‌شود تا اینکه او خبر پذیرش قطعنامه ۵۹۸ و پایان جنگ را از همسایه‌ها می‌شنود و مذاکره مسوولان ایرانی و عراقی برای صلح را از طریق تلویزیون مشاهده می‌کند. با اتمام جنگ تحمیلی اسرا آزاد می‌شوند، اما خبری از یونس یافت نمی‌شود.

نرگس آبیار در این فیلم‌ به شایستگی انتظار و چشم‌به‌راهی مادری صبور در فراق فرزند را در برهه‌های زمانی به تصویر می‌کشد و با زیبایی تمام بخشی از درد و هجران مادران شهدا و مفقودان جنگ‌تحمیلی را روایت می‌کند. فیلم صحنه‌هایی را خلق کرده که در زمان جنگ دوربینی برای ثبت آنها وجود نداشت و بسیاری اطلاع ندارند که بر مادران و بازماندگان شهدا به‌ویژه در شهرستان‌ها و روستا‌های دورافتاده چه لحظات دردناک و نفسگیری گذشته است. فیلم تصویری مانا از مادران سرزمین کهن ایران اسلامی و نیز هشداری است برای سیاستمداران و تصمیم‌گیران امور که در برنامه‌ها و سیاست‌های راهبردی به آسیب‌ها و چالش‌های تصمیمات و تبعات آن بر جامعه و خانواده‌ها توجه مضاعف کنند. از نکات مهم دیگر فیلم می‌توان به عینیت‌یافتن آیه قرآن که می‌فرماید؛ شهیدان زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی می‌خورند، بازی درخشان مریلا زارعی در نقش الفت، نقش مردم به‌خصوص مادران در دوران دفاع‌مقدس، عشق به سرزمین مادری، صفا و صمیمیت میان همسایه‌ها، رستگاری مادر در تحمل درد فراق و... اشاره کرد. نرگس آبیار با ساخت فیلم شیار ۱۴۳ نام خود را در کنار فیلمسازان شاخص جنگ ثبت و مریلا زارعی یاد مادر در فیلم‌های مصائب مسیح مل گیبسون و علی حاتمی را در اذهان متبادر کرد.





محمد شریعت‌پناه


منبع: روزنامه شرق - شماره ۱۹۸۱ - ۲۸ اسفند ۱۳۹۲








.
 

H.N!GHT

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
Noah

Noah

Noah(نوح)
کارگردان : Darren Aronofsky







خلاصه : نوح شخصی سرسخت و پرهیزگار است که مورد هجمه های گوناگون مردمش قرار می گیرد. او متوجه می شود که خالق مقدر کرده تا به وسیله ی سیلی عظیم، زمین را از نا پاکی ها بزداید و او وظیفه دارد در این میان کشتی بسازد تا به وسیله آن از نسل حیوانات محافظت کند ...



منتقد: جیمز براردینلی


سال ها از زمانی که من داستان نوح را در کتاب مقدس خواندم می گذرد اما کاملا مطمئنم که آن داستان با چیزی که هم اکنون دارن آرونوفسکی در فیلم جدیدش نوح به نمایش گذاشته تفاوت داشت. به طور مثال: من هیچ جنگ بزرگی نظیر نبردهای حلقه گونه ای (اشاره به جنگ های ارباب حلقه ها) میان نگهبانان (واچرز) و غارتگران را به یاد نمی آورم و یا در هیچ کتاب مقدسی مطلبی در مورد شورش یک جنگ سالار در درون کشتی به خاطر نمی آورم. با این حال شخصیت پردازی نوح(راسل کرو) در این فیلم توسط آرنوفسکی مجذوب کننده است. او شخصی سرسخت و پرهیزگار است که مورد هجمه های گوناگون مردمش قرار می گیرد. در مجموع فیلم نوح آمیزه ای از ژانرهای مختلف است. لحظاتی ریتم فیلم بسیار کسل کننده و یکنواخت است و لحظاتی مملو از جنگ ها و نبردهایی عظیم و حماسی است. این سکانس های فانتزی تلاش دارند تا حس حماسی به بیننده القا کنند، اما استفاده بیش از حد جلوه های ویژه در بعضی از صحنه ها فیلم نوح را بیشتر شبیه به یک بازی رایانه ای کرده است.








فیلم ابتدا با فلاش بکی به گذشته دور، هنگامی که آدم و حوا به خاطر گناهی از بهشت رانده می شوند و به زمین هبوط می کنند، آغاز می شود و سپس به داستان نوح می پردازد. آرونوفسکی در فیلمش هرگز از واژه خدا استفاده نمی کند بلکه از کلمه خالق بهره می برد. نوح(راسل کرو) که از نوادگان سِت (پسر سوم آدم) است، (به جای کِین(پسر اول آدم)) تنها انسان درستکار آن روزگار است. او بعد از تجربه ی حالتی نظیر مکاشفه، تصمیم می گیرد تا نزد پدربزرگش میتوسلاح (آنتونی هاپکینز) برود، و نظر او را جویا شود. میتوسلاح مقداری دارو به نوح می دهد که باعث می شود مجددا در نوح حالتی نظیر آنچه قبلا به او دست داده بود تکرار شود. نوح بدین واسطه متوجه می شود که خالق مقدر کرده تا به وسیله ی سیلی عظیم، زمین را از نا پاکی ها بزداید و او وظیفه دارد در این میان کشتی بسازد تا به وسیله آن از نسل حیوانات محافظت کند. فرمانروای آن دوران: توبال کین (ری وینستون) از مقاومت نوح خوشش نمی آید و قصد دارد تا به زور کشتی را از نوح بگیرد.نوح هم در این میان از قدرت های غیرطبیعی بهره مند است.از جمله موجوداتی به نام نگهبانان(واچرز) که شبیه غول های سنگی در فیلم «هابیت: سفر غیر منتظره» هستند و وظیفۀ محافظت از نوح و کشتی او را در برابر سپاهیان عظیم توبال کین را تا زمان فرا رسیدن باران بزرگ بر عهده دارند.

روایت آرونوفسکی از داستان نوح را می توان این گونه توصیف کرد: انسان ها زمین را به فساد کشیده اند و اکنون خالق قصد دارد تا این آلودگی ها را از روی زمین پاک کند. حرف کلی فیلم این است که مردان و زنان حق نجات ندارند. به عقیده او تنها دلیل اینکه نوح و خانواده اش از این قاعده مستثنا شده اند این است که بتوانند نسل حیوانات را از انقراض حفظ کنند. گویا فیلم جنبه زیست محیطی به خود می گیرد. توجه چندانی در فیلم به مسئلۀ احیای مجدد نسل انسان نشده. تنها زن بازمانده ای که سن سال کم دارد، دختر خوانده نوح ایلا (اما واتسون) است که او هم نازا است. اگر نوح، زنش و سه پسرش بمیرند، نسل انسان منقرض خواهد شد. اما با این حال که وقوع این معجزه حتمی است، نوح از تصمیمش منصرف نمی شود.

تصمیم آرونوفسکی مبنی بر استفاده از جلوه های ویژۀ عظیم و شلوغ در صحنه های نبرد، هم جنبۀ مثبت دارد و هم جنبه منفی. این سکانس ها احتمالا بدین منظور قرار گرفته اند تا فیلم را از نظر بصری تماشایی تر کنند اما به دلیل اینکه هیچ صحنۀ واقعی در کار نیست، در بیننده به مرور حالتی نظیر بی علاقگی ایجاد می شود. ما می دانیم که نوح سرانجام کشتی را به اتمام می رساند، پس وجود این موجودات خیالی(واچرز) بیشتر جنبه اضافی به فیلم می دهد. به نظر من 138 دقیقه برای فیلم نوح زیاد است و در بسیاری از سکانس ها وقت مرده زیادی دارد.





راسل کرو در این فیلم به عنوان یک بازیگر، بسیار خوب ظاهر شده است اما با تمام پیش زمینه فکری من از نوح که شخصی عابد و پرهیزگار معرفی شده است فرق داشت. کرو در نقش نوح، یک جنگجو است. او بیشتر از چیزی که باید در این فیلم دست به کشتن می زند. او عقیده دارد که سرنوشت انسان مقدر شده و بر این عقیده اش هم سرسخت ایستاده است. او تا زمانی که زمین از فساد پاک نشود و کشتی را به سلامت به زمین ننشاند به آرامش نمی رسد. صرف نظر از توصیف شخصیت نوح در نظر متعصبان مذهبی مدرن که حقیقت در انحصار آنهاست، این یک تفسیر جذاب و غیر متعارف از یک فرد است.

احتمالا آرونوفسکی به دلیل وجود محدودیت هایی نتوانسته است تا تمامی افکارش را از نوح در فیلم پیاده کند. قسمت هایی از فیلم دارای پتانسیل بالایی است اما از طرف دیگر کفه ی ترازوی ضعف های فیلم، سنگین تر به نظر می رسد. شباهت عجیب بعضی از صحنه های نبرد فیلم نوح با جنگ های حماسی ارباب حلقه ها تا جایی پیش می رود که آزار دهنده می شود. کسانی که به دنبال نقد مذهبی از فیلم هستند موضوع عذاب انسان های پشیمان مورد توجه آن هاست. خود آرونوفسکی اشاره کرده که فیلمش مذهبی صرف نیست که در این زمینه مورد انتقاد قرارگرفته اما دلیل اصلی ناکامی نسبی این فیلم بیشتر مربوط به جنبه های سینمایی می شود.

منبع: نقد فارسی
 

shayan@

عضو جدید
سلامو درود
در مورد فیلم آمریکایی بیریکینگ بد هم صحبت بشه خیلی خوبه
بهترین سریالی بود که تو عمرا دیده بودم
355949_713.jpg
 

H.N!GHT

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
Breaking Bad (برکینگ بد)

Breaking Bad (برکینگ بد)

بریکینگ بد



http://www.www.www.iran-eng.ir/attachment.php?attachmentid=218618&d=1408556181


کارگردان :
Vince Gilligan
بازیگران : Bryan Cranston, Aaron Paul, Anna Gunn
محصول: آمریکا
سال پخش: 2008 تا 2013
ژانر: جنایی | درام | دلهره آور | وسترن معاصر
تعداد فصل ها: 5 فصل - 62 قسمت



خلاصه داستان :

داستان سریال درباره یک معلم شیمی میانسال است که متوجه می شود که دارای سرطان ریه است و ۲ سال بیشتر وقت برای زندگی ندارد. او که وضع مالی خوبی ندارد و دارای همسر و پسری معلول می باشد، به این فکر می افتد که باید قبل از مردن زندگی خانواده خود را تامین کند. پس با توجه به آشناییش به علم شیمی، همراه با یکی از شاگردان سابقش شروع به ساخت و فروش مواد مخدر می کند و...





بررسی سریال:

موضوع داستان خود به تنهایی عامل مهمی برای تشویق مردم به تماشای سریال/فیلم است؛ اما بوده اند سریال/فیلم هایی که با وجود داشتن موضوعی قابل انعطاف، نتوانسته اند به موفقیت برسند و یا محبوبیت خود را حفظ کنند. «بریکینگ بد» اما در هیچ شرایطی تحت تاثیر عوامل بیرونی و هیجانات کاذب نویسندگان قرار نگرفته و هیچگاه از مسیر منطقی خود خارج نگشته است.

داستان سریال از متن یک زندگی عادی آغاز می‌شود. (شاید همین ویژگی بارز سبب محبوبیت بیشتر بریکینگ بد شده باشد). به تدریج و با مرور زمان جریان زندگی والتر وایت به مسیری پیچیده منحرف میشود؛ با وجود اینکه میخواهد به خانواده ی خود القا کند که هنوز زندگی به همان منوال گذشته در حال جریان است. تغییر این مسیر کاملا هوشمندانه به سیستم اجتماعی جامعه (به خصوص در آمریکا) میتازد. جامعه ای که والتر وایت ساده لوح را در گوشه ای از ناکجا آباد زندگی پرت کرده است. این انتقاد اما در طول سریال هیچگاه به حالت شعار در نمی‌آید و چه بسا به تدریج و با آشنا شدن بیشتر با شخصیت والتر وایت، ما اشتباهات او در قبال جامعه را نیز می بینیم. بخش بزرگی از پیام اخلاقی سریال نیز در همین کشمکش ها و سرانجامشان نهفته است.




هیچ لحظه‌ای از سریال بی جهت نشان داده نمی‌شود و هیچ دیالوگی خالی از نکته‌ای برای تکمیل این پازلِ شگفت انگیز نیست. پازلی که جزء به جزء آن، با هنرمندی و درایت، در قالب‌بندی کلی سریال پخش شده‌اند. پیمودن این مسیر از ابتدا تا انتها همواره روی ریل منطقی‌ای از اتفاقات طی می‌شود و هیچگاه کارگردان در قسمتی از سریال به عقب نشینی یا تصحیح اتفاقات گذشته برنمی‌آید.هر قسمت از سریال به خوبی پرداخت شده است. هیچ سکانسی و دیالوگی بی‌جهت در مسیر سریال قرار نگرفته اند؛ بلکه همه ی اتفاقات در خدمت هدف نهایی سریال قرار دارند. همین پیوستگی و منطقِ کاری سبب می‌شود که سریال به مرور زمان (به خصوص در فصول پایانی) شما را تحت تاثیر جریانات قرار دهد


هنر بازیگران سریال ستودنی است. به جرات می‌توانم بگویم که بریکینگ بد بدون وزنه‌ی سنگین هنرنمایی برایان کرانستون هیچگاه نمی‌توانست موفقیتی برای خود به دست آورد. او که پیش از نقش آفرینی در این سریال هیچگاه در عرصه‌ی فیلمسازی شناخته شده نبود، با ورودش به «بریکینگ بد»، در سنین میانسالی، فصل تازه‌ای از زندگی‌اش را آغاز کرد. فصلی که با کسب انبوهی از افتخارات از مهم‌ترین جشنواره‌های آمریکا همراه بود و سبب گشت تا وی به یکی از مشاهیر عرصه‌ی بازیگری تبدیل گردد. این هنرنمایی او به حدی تاثیرگذار بود که باعث شد نامش میان تاثیرگذارترین شخصیت های سال مجله‌ی تایم (در سال 2013) قرار بگیرد.






هنر بازیگری، در پیاده کردن تمامِ وجوهِ یکی کاراکتر است. اما کاری که برایان کرانستون عهده دار آن است فراتر از این هنرنمایی است. او در سریال تنها یک نقش با عادات و ویژگی های منحصر به فرد را بازی نمی‌کند! بلکه در طی داستان بارها و بارها رنگ عوض می کند و مقابل افراد مختلف وجهه‌ای متمایز و غیر قابل پیشبینی را از خود نشان می‌دهد. بی شک او فراتر از یک نقش‌آفرینی ساده ظاهر شده و در داخل جسم و روح کارکتر والتر وایت نفوذ پیدا کرده است.
اما در کنار برایان کرانستون، نمی‌توان به این راحتی از بازیگری فوق العاده‌ی آرون پاول گذشت. کسی که در طول داستان، با وجود اینکه در ابتدا یک شخصیت واسطه‌ای تصور می‌شد، به جزء ِ جدایی ناپذیر داستان تبدیل می‌شود. کسی که بارها سریال را از مسیر اصلی و قابل پیشبینی‌اش منحرف می‌کند. جسی پینکمن وزنه ی احساسی سریال است. او سال ها تلاش کرده با ورود به مسیر خلاف، این خصیصه‌ی مثبتش را از همه (و حتی از خودش) بپوشاند، اما درمی‌یابد هر قدر که تلاش کند نمی‌تواند در مقابل «خودِ حقیقی»‌اش بایستد. مسیری که پینکمن در پیش می‌گیرد در انتها او را به رستگاری می‌رساند.




فیلمبرداری سریال استادانه و هنرمندانه است. هنری که هر فیلمسازی ریسک استفاده‌ی از آن را نمی‌پذیرد. روشی که در آن از فضاهای خالی و لانگ‌شات و مدیوم‌شات های مبهم و راز آلود استفاده می‌شود. این روش می‌تواند گاهی اوقات کسل‌کننده و حوصله سربر باشد اما استفاده‌ی بجای آن در «بریکینگ بد» جذابیت آن را صد افزون کرده است. در کنار این‌، روش‌های نوین فیلمبرداری در صحنه های پرتنش و پر‌استرس را اضافه کنید که بدون هیچ دیالوگی در القای مفاهیم سریال به مخاطب کمک می‌کند.
رنگبندی اصلی سریال بر مدار رنگ قهوه‌ای و زرد جریان دارد. شاید برای کسانی که سریال را نگاه کرده‌اند سوال باشد که برای چه ایالت نیومکزیکو برای فیلمبرداری و پیشبرد داستان استفاده شده است. یکی از جواب ها می‌تواند به علت تقابل فرهنگی با اسپانیایی‌زبان ها و فراوانی مواد مخدره در این ایالت باشد؛ اما دلیل اصلی آن چیز دیگری است: صحرا (!)

صحرا در علم روانشناسی نشان‌دهنده ی بلوغ فکری، اندیشه و منطق است. نشان‌دهنده‌ی یک تعادل روحی برای داشتن یک زندگی مرفه و بی‌دغدغه. همچنین رنگ قهوه‌ای و زرد جلوه‌گر آسایش، آرامش، محبت، اعتماد، صداقت و قضاوت صحیح است. ویژگی هایی که گرچه در ابتدای داستان بیشتر به چشم می‌آید اما در ادامه‌ی سریال به تدریج رنگ می بازند و نوعی تناقض میان محیط و زندگی والتر وایت نمایان می‌شود. این رنگبندی‌ها به کرار به وسیله‌ی فیلمبرداری مورد تاکید قرار می‌گیرد.





(برگرفته شده از topmovies.blog.ir)

 

H.N!GHT

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
HER-2013

HER-2013






Her- (او)

کارگردان:Spike Jonze

بازیگران:Joaquin Phoenix, Amy Adams, Scarlett Johansson

نویسنده:Spike Jonze

ژانر : درام

خلاصه داستان :داستان فیلم در آینده‌ای نامعین اتفاق می افتد. همه ی مردم به چیزی وصل هستند، و سمعک مانندهایی برای ارتباط با سیستمهای اطلاعاتیِ شخصیشان به گوش میزنند. املأ جای تایپ کردن را گرفته و بازیهای کامپیوتری با استفاده از فناوریِ سه بعدیِ حقیقی تماما آمیخته با حرکاتِ بدن شده اند. ارتباطات اغلب بدون نام و نشان صورت میگیرد. در این بین تیئدور (با بازی واکین فینیکس) ...








تلفن های همراه هوشمند، تلویزیون هوشمند، تبلت هوشمند و ... از جمله تکنولوژی های روز دنیاست که امروزه بسیاری از افراد با تبلیغات وسیع آن در رسانه ها مواجه هستند. تکنولوژی های هوشمند چند سالی است که بین مردم محبوبیت زیادی پیدا کرده و استقبال از آن به حدی بوده که اکثر کمپانی ها ترجیح بدهند محصولات جدید خود را به صورت " هوشمند " روانه بازار کنند. با اینحال آیا شتاب در استفاده از تکنولوژی در هرچه " هوشمند تر " کردن سیستم عامل ها میتواند باعث ارتقای زندگی انسان ها شود؟
آیزاک آسیموف ، نویسنده مشهور آثار علمی – تخیلی علی رغم اینکه معتقد بود وجود تکنولوژی و ربات ها میتوانند باعث بهبود زندگی و معیشت بشر شوند، اما از طرف دیگر همواره بر این اعتقاد بود که هوشمند شدن بیش از حد تکنولوژی می تواند آثار زیان باری به همراه داشته باشد. خودِ آسیموف نیز درباره قانون معروف " رباتیک " خود اولین قانون را چنین وضع میکند : « یک ربات نباید با ارتکاب عملی یا خودداری از انجام عملی باعث آسیب‌دیدن یک انسان شود. » این قانون معروف که سالهاست در صنعت ربات سازی نیز مورد استفاده قرار میگیرد، به وضوح نشان می دهد که " هوشمند سازی " باید در خدمت انسان باشد و نه عاملی برای مقابله با وی.« اون دختر » به کارگردانی اسپایک جونز نیز درباره یک سیستم عامل فوق هوشمند است که زندگی یک انسان را تحت تاثیر قرار داده است.
داستان فیلم در زمان آینده در شهر لس آنجلس اتفاق می افتد. تئودور « خواکین فونیکس » مرد میانسالی است که شغلش نوشتن نامه های عاشقانه از طرف افراد متقاضی به نامزدشان است. تئودور نامه های عاشقانه را به خوبی نگارش میکند؛گویی که عاشق ترین فرد روی زمین است. اما وی در زندگی شخصی خودش چندان موفق نیست. رابطه اش با کاترین ( رونی مارا ) به شکست انجامیده و تئودور از نظر وضعیت روحی در شرایط خوبی به سر نمی برد.




در گیر و دار اتفاقات ناخوشایند زندگی تئودور ، وی با یک برنامه کامپیوتری بسیار هوشمند به نام سامانتا ( با صدای اسکارلت یوهانسون ) مواجه می شود. برنامه ای که بسیار باهوش و جذاب است تئودور نیز رفته رفته به او عادت میکند. اما جذابیت سامانتا برای تئودور به حدی است که وی تصمیم میگیرد به جای تجربه کردن یک عشق حقیقی ، به سامانتا عشق بورزد و...

« اون دختر » برخلاف تصویر رایجی که از زمان آینده در هالیوود ترسیم می شود، چندان رغبتی به فاجعه بار نشان داده این دوره ندارد. در آینده ای که اسپایک جونز در « اون دختر » ترسیم کرده، بسیاری از بیماری ها درمان پذیر شده اند، مشکلات سیاسی حل شده و معیشت مردم نیز در وضعیت خوبی به سر می برد. جونز با به تصویر کشیدن این دنیای ایده آل و فوق العاده قصد داشته از مزیت های تکنولوژی در آینده پرده بردارد و بگوید که تکنولوژی آنچنان هم که عام و خاص نگرانش هستند، پدیده مشکل زایی نیست.

اما در این دنیای شاد و جذاب، مشکل تنهایی انسان ها کماکان حل نشده باقی مانده و تئودور یکی از همین افراد هست که فیلم تمرکز خود را بر او و نحوه زندگی اش قرار داده است. تئودور فرد درونگرایی است که با وجود توانا بودن در نگارش نامه های عاشقانه از جانب دیگران برای نامزدشان، خود در زندگی با مشکلات متعددی در رابطه اش با کاترین مواجه است و نتیجه اش جدایی این دو بوده. جونز پس از برهم خوردن رابطه ،تئودور را در وضعیت روحی بدی متصور می شود اما خیلی سریع به واسطه تکنولوژی هوشمندی به نام « سامانتا » به کمک تئودور می آید.

سیستم عامل هوشمند سامانتا دقیقاً همانی است که تئودور در زندگی اش کم داشته. سیستم عاملی بسیار باهوش و خوش صحبت که در مورد همه مسائل اطلاعات دارد و تنها مشکل اش عدم درک عشق و عواطف انسانی است و اغلب سوالاتی هم که از تئودور می پرسد در همین موارد خلاصه می شود. دیالوگ هایی که مابین تئودور و سامانتا در جریان فیلم شنیده می شود، به جزئیات ریز زندگی یک انسان اشاره دارد. اشاره هایی به تنهایی و عدم درک متقابل دو انسان از یکدیگر که تئودور قصد توضیح دادن آن به سامانتا را دارد و سامانتا نیز هربار با شنیدن آن ، پیشرفته تر شده و خود را برای سرویس دادن هرچه بهتر به تئودور آماده می کند.



دیالوگ هایی که میان تئودور و سامانتا در فیلم « اون دختر » رد و بدل می شود، فوق العاده جذاب و شنیدنی است. جونز با تسلط و هوشمندی تمام، موفق شده تنهایی یک انسان را نه با تاکید بر تصاویری که اغلب در آنها موسیقی شنیده می شود، بلکه با دیالوگ های شنیدنی میان یک انسان و سیستم عامل بر زبان بیاورد. شوخی های تئودور با سامانتا بیشتر از آنکه یک شوخی رایج میان انسان و تست کردن تکنولوژی هوشمند مقابلش باشد، ریشه در تنهایی تئودور و نیاز به صحبت کردن و ارتباط برقرار کردن با یک جنس مخالف دارد. وقتی که سامانتا درباره عشق از تئودور سوال میکند، تئودور در ابتدا به واسطه اینکه طرف مقابل صحبتش یک سیستم عامل هست ، از ارائه توضیح دقیق خودداری میکند اما به مرور که سامانتا مفهوم عشق را درک میکند و بیشتر وارد ذهن تئودور میشود، تئودور هم تصمیم می گیرد تا سامانتا را وارد خلوت و تنهایی خود کند و رابطه اش با سامانتا را گسترش دهد.

فیلمنامه « اون دختر » که اسپایک جونز آن را به رشته نگارش در آورده، استحقاق یک اسکار ناقابل را دارد. مسلماً جونز بهتر از هرکس دیگری می دانست که با گرفتار شدن در دام کلیشه های این داستان می تواند خیلی راحت نابودی این فیلمنامه را با دست خط خودش امضاء کند اما زیرکانه از این دام گریخته است. به عنوان مثال می توان از فیلم « رویای الکتریکی » به کارگردانی استیو بارون که درباره رابطه عاشقانه میان کامپیوتر و انسان بود نام برد که با گرفتار شدن در دام کلیشه و تعریفات رایج از این نوع ارتباطات، نتوانست موفقیتی کسب کند و مطمئنم که امروزه حتی کمتر کسی پیدا می شود که نام این فیلم را شنیده باشد! اما جونز با تسلطی که همیشه از او در سالهای اخیر شاهد بوده ایم، موفق شده « اون دختر » را به یک کلاس کامل دیالوگ نویسی مبدل کند. دیالوگ هایی که عمیق بودن احساسات شکست خورده یک انسان را به بهترین نحو ممکن به مخاطب ارائه می کند و به مرور بخش های تاریک ذهن وی را عیان میکند.

در فیلم لحظاتی وجود دارد که تئودور به همراه سامانتا به جامعه قدم می گذارد تا سامانتا بتواند از طریق دوربین فضای موجود میان انسانها را ببیند. تئودور نیز که با در دست داشتن سامانتا احساس فوق العاده ای -همانند آنچه که معمولاً یک مرد و زن عاشق در کنار هم تجربه میکنند – دارد، کاملاً خوشحال و راضی به نظر می رسد. در واقع حضور سامانتا چنان برای تئودور ارزشمند است که وی علناً وی را به عنوان عشق زندگی اش برگزیده و به نظر می رسد ک هیچکس قادر نیست همانند سامانتا به زندگی تاریک تئودور روح و جان ببخشد.

یکی از ویژگی های مثبت « اون دختر » که مسلماً به واسطه حضور اسپایک جونز در پشت دوربین به وقوع پیوسته این هست که فیلم آشکارا قضاوتی در مورد رخدادهای داستان نمی کند و قضاوت را به تماشاگر می سپارد. اسپایک جونز در « اون دختر » به این مسئله مهم می پردازد که آیا صرفاً یک سیستم عامل هوشمند ( چه با صدای یک خانم یا یک صدای مردانه ) می تواند جایگزین انسان در آینده باشد؟ در واقع جونز به وضوح این سوال را مطرح میکند که آیا زمانی که یک سیستم عامل میتواند تمام خلاء احساسی انسان را پُر کند، انسانها چه نیازی به حضور یک جنس مخالف در کنار هم و کنار آمدن با تفاوت های همیشگی طرف مقابلشان باشند؟ اما جونز آشکارا از پاسخ دادن به سوالاتی که با فیلم « اون دختر » مطرح کرده خودداری میکند و قضاوت را بدون آنکه سمت و سویی به ذهنیت مخاطب دهد، به عهده خود مخاطب قرار می دهد.






خواکین فونیکس در نقش تئودور بدون شک مستحق اسکار است. فونیکس در « اون دختر » نقش آفرینی پرُ دردسری را تجربه کرده. وی می بایستی در بیشتر دقایق فیلم با یک صدا صحبت میکرده و واکنش های مناسبی در مقابل آن از خود نشان می داده است. فونیکس که بدون شک در سال گذشته برای نقش آفرینی در « مرشد » لایق یک اسکار ناقابل بود و خیلی هم از اینکه این جایزه را نگرفته بود عصبانی بود، در « اون دختر » نشان داده که اینبار قصد مجاب کردن آکادمی اسکار به اهدای یک مجسمه اسکار به وی را دارد. اسکارلت یوهانسون نیز در فیلم صداپیشگی سامانتا را برعهده داشته که نتیجه کار فوق العاده از آب درآمده است. صداپیشگی یوهانسون بجای سیستم عامل هوشمند سامانتا به حدی عالی بوده که در روزهای اخیر بحث و گمانه ها زنی درباره ایجاد یک بخش جدید در فصل جوایز به بازیگرانی که بجای تصویر، صدا و بدنشان را در اختیار یک اثر سینمایی قرار می دهند دوباره اوج گرفته است ( قبلاً نیز این بحث به خاطر ظرافت حرکات اندی سرکیس در به تصویر کشیدن نقش گالوم به میان آمده بود ) . اِمی آدامز نیز که در فیلم با نام واقعی خودش حضور پیدا کرده، بازی بسیار خوبی از خود به نمایش گذاشته است. شخصیت اِمی در فیلم وضعیتی مشابه تئودور دارد و با سیستم عامل شخصی خود رابطه گرمی برقرار کرده اما برعکس اِمی ، تئودور با سیستم عامل خود رابطه عاشقانه ای را آغاز کرده است. دیالوگ های میان اِمی و تئودور یکی از تماشایی ترین بخش های فیلم « اون دختر » است. رونی مارا نیز در نقش کاترین، اگرچه مجال چندانی برای خودنمایی نداشته اما بهرحال کار خود را به خوبی انجام داده است.





« اون دختر » از آن دسته آثاری است که مخاطب را به تفکر وا میدارد. اینکه یک سیستم عامل هوشمند بتواند روزی جایگزین معشوقه های یک انسان در زنگی واقعی باشد، در چند سال اخیر بحث داغ دانشمندان بوده که همواره موافقان و مخالفان خود را داشته است. تئودور در « اون دختر » عاشق سیستم عاملی است که فانتزی های ذهنی او را به واقعیت تبدیل کرده. سیستم عامل هوشمند سامانتا علناً اقدامی انجام نمی دهد که تئودور ناراحت شود. همیشه در خلوت وی حضور پر شوری دارد و بطور خلاصه ، هرگز اجازه نمیدهد که تئودور تنها باشد و احساس تنهایی کند. سامانتا دقیقاً همانی است که یک مرد از زن ایده آل در ذهن دارد.

منبع:moviemag.ir
 

H.N!GHT

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
The Fault in Our Stars

The Fault in Our Stars


The Fault in Our Stars...2014




کارگردان : Josh Boone

نویسندگان : Scott Neustadter, Michael H. Weber

بازیگران :
Shailene Woodley, Ansel Elgort, Nat Wolff

خلاصه داستان : هیزل و آگوستوس دو نوجوان هستند که لحظاتی تلخ و شیرین را با هم می‌گذرانند و عاشقانه‌ای که در مرکز حمایت از افراد مبتلا به سرطان شکل می‌گیرد، آنها را به ادامه راه تشویق می‌کند. تنها همدم هیزل بجز آگوستوس مخزن اکسیژنی‌ست که همواره با خود حمل می‌کند و همدم آگوستوس جز هیزل پای مصنوعی اوست...

ژانر :درام ،عاشقانه






این که «بخت پریشان/The Fault in Our Stars» را یک "عاشقانه جوانی درباره سرطان" بنامیم احتمالا درک درست ما از ارزشهای ستودنی فیلم را نشان دهد، اما علاوه بر آن چکیده‌ای معقول از داستان فیلم در قالب همین چند کلمه است. «بخت پریشان» که از روی رمان پرفروشی با همین نام اثر جان گرین اقتباس شده است، نه تنها به خاطر داستانش بلکه از جهت شیوه احساسی و تاثیرگذاری که داستانش را ارائه می‌کند درخور تقدیر است. بازیها عالی است، شخصیت‌ها سه بعدی هستند و دیالوگها هوشمندانه و لطیف اند. کارگردانی جاش بون خارق العاده نیست، اما خوب می‌داند چطور از سر راه کنار رود و به بازیگران اجازه دهد کارشان را انجام دهند. در زمانه‌ی کارگردانان مؤلف، گاهی جالب است که ببینیم یک فیلمساز به ارزش کمرنگ کردن نقش خود پی برد.









اگر "تجربه" تماشای فیلمی که در آن هر دو نقش اصلی آن مبتلا به سرطان هستند و رقص کنان با دروگر مرگ به استقبال مرگ می‌روند را "یک حس خوب" بنامیم، شاید در نگاه اول چندان متناسب نباشد، اما در این مورد فرق می‌کند. هِیزل گریس لَنکِستر (با بازی شِیلین وودلی) و اگوستوس واترز (با بازی انسل الگورت) در مقایسه با بسیاری از افراد از بسیاری جهات سرزنده‌تر هستند، چراکه به شکنندگی وجود خود همیشه واقف هستند. یک نوجوان معمولی چندان درکی از فناپذیری خود ندارد؛ هیزل و آگوستوس انتخابی جز این ندارند که با سرنوشتشان همراه شوند. آنها در زمان حال زندگی می‌کنند، چون آینده‌ای ندارند. فیلم این حس صمیمیت را بدون زحمت و مجبور ساختن مخاطب به پذیرش آن نشان می‌دهد. تنها در اواخر فیلم، که اتفاقات فیلم به سرمنزل می‌رسند، بون کمی در اجرایش غلو می‌کند. تنها مشکلی که در این قسمت وجود دارد، این است که مانند یک چراغ نئونی چشمک زن از شما می‌خواهد که: "گریه کن دیگه لعنتی!" واضح است که «بخت پریشان» نمی‌خواهد هیچ چشمی بی اشک از سالن سینما بیرون رود.








این فیلم از نقطه نظر هیزل روایت می‌شود و هرچند صدای روایت کردنش تضمینی بر این نیست که او از گزند اتفاقات بعدی در امان خواهد بود، اما به گونه‌ای احساس اعتماد را به مخاطب القا می‌کند. با هیزل در حوالی اولین ملاقاتش با آگوستوس در گروه حمایت از سرطانی‌ها آشنا می‌شویم. هر دوی آنها دوره تخفیف[۱] بیماری خود را پشت سر می‌گذارند، اما هیزل با خود یک مخزن اکسیژن حمل می‌کند، چون ریه‌هایش در معرض تجمع مایع قرار دارند و بدون آن مخزن قادر به نفس کشیدن نیست. آگوستوس کاملا سالم به نظر می‌رسد و ظاهرا پس از از دست دادن یکی از پاهایش بر بیماری‌اش فائق آمده است. بین این دو پیوندی برقرار می‌شود، ابراز علاقه می‌کنند، پیامک‌های لطیفه رد و بدل می‌کنند و به سمت رابطه‌ای عاشقانه پیش می‌روند، تا اینکه هیزل تصمیم می‌گیرد که این دو باید به دوستی اکتفا کنند. بحث هیزل این است که از آنجایی که او دیر یا زود خواهد مرد، درگیر شدن آگوستوس در یک رابطه عاشقانه با او تنها باعث زجر کشیدنش می‌شود. آگوستوس مخالفت می‌ورزد و سعی می‌کند او را متقاعد نماید.







شوخ طبعی موجود در فیلمنامه بیش از حد معمول در فیلمهای در رابطه با سرطان است، گرچه از این نظر در مقابل «۵۰/۵۰» در سطح پایین‌تری قرار می‌گیرد، که بر خلاف آنچه در اواخر «بخت پریشان» پیش آمد، بسیار مراقب بود دچار غلو در اجرا نشود. شخصیت‌ها در اینجا به زیبایی قابل فهم هستند. هرچند طرح داستان ممکن است کلیشه زده به نظر برسد، اما به همان اندازه هیزل و آگوستوس دو انسان صاف و ساده و باورپذیر هستند و صداقتی که این دو را به روی پرده آورده است مخاطب را در نگرانی‌هایی درگیر می‌کند، که باعث می‌شود ایرادات ریز و درشتش آنچنان به چشم نیاید. شایلین وودلی که با چند فیلمی که در سال اخیر بازی کرد و به خصوص با فیلمهای «اکنون تماشایی/The Spectacular Now» و «ناهمگون / Divergent» شکوفا شده بود، در این فیلم در بالاترین سطح خود قرار دارد (گرچه کمی برای ایفای نقش یک نوجوان بیش از حد بزرگ است). لورا دِرن در نقش مادر هیزل بازی می‌کند، که به نسبت سایر فیلمهای نوجوان پسند پرمغزتر است. ویلم دافو نقش نویسنده مورد علاقه هیزل یعنی پیتر ون هوتن را ایفا می‌کند، که آشنایی با او مهر تاییدی است بر این که گاهی قهرمانان و افراد مشهور را بهتر است از فاصله دور تماشا کرد.






اقتباس این فیلم از رمان گرین به منبع وفادار است، کما اینکه خود گرین نیز در بخش عمده‌ای از تولید فیلم همکاری داشته است. طرفداران این رمان بعید است در شیوه انتقال این داستان از روی کاغذ به پرده ایرادی پیدا کنند. قسمت عمده‌ی بینندگان به احتمال فراوان از این فیلم استقبال خواهند کرد، اما حتی آنهایی که یک صفحه از آن کتاب را هم نخوانده باشند و با دید طبیعی نچندان مثبتی به سمت این پروژه بیایند، در این عاشقانه غمناک و البته روحیه بخش یکی دو نکته مثبت برای ستودن پیدا خواهند کرد. خود داستان به تنهایی شاید چندان برجسته نباشد، اما شخصیت‌ها و احساساتش واقعی هستند و گاهی برای یک فیلم همین مقدار کافی است تا رضایت افرادی که به آن شک دارند را جلب کند.







منبع:نقد فارسی
 

H.N!GHT

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
Still Alice

Still Alice

هنوز هم آليس




کارگردانان : Richard Glatzer, Wash Westmoreland

بازیگران : Kristen Stewart, Julianne Moore, Kate Bosworth

برگرفته از رمان "هنوز هم آلیس" به قلم: لیزا جنوا

ژانر:درام

خلاصه داستان : آلیس یک استاد فوق‌ العاده زبان‌ شناسی است که در مبارزه با بیماری‌ ای که گریبان‌ گیر بیش از ۳۶ میلیون نفر در سراسر جهان است، به آرامی در حال زوال است و روی ازدواج‌ اش نیز تاثیر گذاشته، اما او را به جوان‌ ترین دخترش نزدیک‌ تر کرده است و…

منتقد: دبورا یانگ

اگرچه حدود پنج ميليون آمريکایی (و ۳۶ ميليون انسان در سراسر دنيا) مبتلا به بيماری آلزايمر هستند، اما باز فيلم گرم، ترحم برانگيز اما صادق و گزنده «هنوز هم آليس/ Still Alice» برای بسياری هراس آور دارد. اثرات سنگين اين بيماری بر زندگی يک استاد برجسته زبان شناسی با جزئيات فراوان توسط جولين مور- در يکی از بهترين نقش آفرينی‌هايش- تصوير شده‌اند، اين فيلم مستقيم به دل وحشت ناشیی از اين بيماری و قدرت آن در زدودن باور‌های شخصی و هويت فرد می‌زند. «هنوز هم آليس» توسط ريچارد گلاتزر و واش وستمورلند نوشته و کارگردانی شده است. فيلمنامه به رمان پرفروش ليزا جنوا، که طرفدارهای خاص خود را دارد، وفادار است.



اين درام به جای تمرکز بر تأثير مخرب اين بيماری بر روابط، به کند و کاو درباره آن می‌پردازد و چگونگی رويارویی يک زن با شرايط رو به اضمحلالش را به تصوير می‌کشد و تمام تمرکز خود را به چهره و واکنش‌های مور، و رابطه الاکلنگ وار بين آسيب پذيری و قدرت معطوف می‌کند. ايفای اين نقش بدون توسل به سانتيمانتاليته يا تکرار واضحات برای هر بازيگری بسيار دشوار است، اما جولين مور حتي برای يک ثانيه کنترل فيلم را از دست نمی‌دهد و در اين راه بازيگرانی چون کريستن استيوارت، الک بالدوين، کيت بوسوورث و هانتر پريش به عنوان اعضای خانواده ياری اش می‌دهند. مشارکت انجمن آلزايمر و شخصيت‌هایی مانند کريستين واچون، ماريا شريور و ترودی استايلر به هر چه بيشتر مطرح شدن اين فيلم کمک کرده است، گرچه تبليغات دهان به دهان بايد قوی‌ترين انگيزه برای کشاندن مخاطب ترسان از آلزايمر به سينما باشند.

آليس هالند (با بازی جولين مور) نيويورکی ۵۰ ساله بانشاط و جذابی است، که البته انديشمند معتبری در حوزه ارتباطات دقيق به شمار می‌آيد. همسر دوست داشتنی‌اش، جان (با بازی بالدوين)، او را باهوش ترين و زيباترين زنی که در تمام عمر خود ديده توصيف می‌کند و سه فرزندشان، آنا (با بازی بوسوورث)، تام (با بازی پريش) و ليديا (با بازی استيوارت)، اگر انسان‌های موفقی محسوب نشوند لااقل مسير خود را در زندگی يافته‌اند. همه چيز در زندگی آليس به خوبی پيش می‌رود تا اين که واژگان را، که وسيله معاش او به عنوان مدرس زبان شناسی دانشگاه کلمبيا هستند، فراموش می‌کند و از آن بدتر کم کم در مکان‌های آشنا احساس گيجی و سردرگمی می‌کند. آنقدر ترسيده که برای مشاوره نزد عصب شناس می‌رود و اوست که احتمال رشد تومور مغزی را منتفی می‌داند، اما علايم اوليه بروز بيماری آلزايمر را حدس می‌زند، به نظر می‌رسد که بيماری آليس نوع نادری از آلزايمر است که در انسان‌های زير ۶۵ سال بروز می‌کند.



اولين واکنش آليس پنهان کردن بيماری‌اش است، اما وقتی که نمی‌تواند مهمان شام آن شب را تشخيص دهد، در خلوت همسرش را با هراس‌های خود شريک می‌سازد. به گفته پزشک بيماری او ارثی است و به احتمال ۵۰ درصد فرزندانش نيز به اين بيماری مبتلا شوند. اين خبر همچون بمبی کيان خانواده را به لرزه در می‌آورد، به خصوص وقتی که نتيجه آزمايش بچهها مثبت می‌شود و نتايج نشان می‌دهند که بيماری با سرعت وحشتناکی در مغز آن‌ها در حال پيشروی است. در حالی که خانواده آليس تلاش می‌کنند تا از پس اين شرايط بربيايند، يا به عبارتی به طرز اسفباری در اين نبرد شکست می‌خورند، افراد خود واقعی‌شان را نشان داده می‌دهند و حتی شاهد برخی تغيير نقش‌های غافلگير کننده هستيم.

عليرغم زمان دو ساعته فيلم، اين درام خيلی سريع می‌گذرد، شايد به اين دليل که بيننده از پيشروی بيماری می‌ترسد و در دل آرزو می‌کند که ای کاش زمان برای آليس بيچاره متوقف می‌شد. اما اين چنين نمی‌شود و قدم به قدم او از نردبان هشياری پايين می‌آيد. در يکی از صحنه های نفس گير فيلم، به طور اتفاقی به روش‌های خودکشی که در کامپيوترش ذخيره کرده برخورد می‌کند. گرچه اين صحنه يکی از سخت‌ترين لحظات فيلم است، اما کارگردان‌ها می‌توانند با يک شوخی سر و ته قضيه را هم بياورند.

البته همه چيز در اين فيلم تيره و تاريک نيست. در يکی از صحنه های کليدی ديگر، آليس به سخنرانی در يک کنفرانس درباره آلزايمر دعوت می‌شود. سخنرانی پر از اضطراب وی با منولوگی پيروزمندانه درباره شرايطش که واقعاً ملموس است پايان می‌يابد.

وستمورلند و گلاتزر قبلاً فيلم‌های «فلافر / The Fluffer» درامی درباره صنعت فیلم های غیراخلاقی، «کویینسس / Quinceañera» فيلمی درباره مکزيکی‌های ساکن لس‌آنجلس و فيلمی درباره آخرين رابطه ارول فلين با يک دختر نوجوان به نام «آخرين رابين هود / The Last of Robin Hood» را ساخته‌اند، اما «هنوز هم آليس» از تمرکز و ضرورتی در نقل داستان برخوردار است که در باقی فيلم‌ها ديده نمی‌شود. اگرچه اين دو فيلمساز اسم و رسمی در حوزه آتش بازی‌های سينمایی ندارند، اما سراغ موضوعاتی می‌روند که در آن‌ها يک رويکرد مهارشده بهترين تضمين در برابر سانتيمانتاليته شلخته است. اين امر خيلی خوب در لحظات پايانی فيلم ديده می‌شود، تقابلی تلخ و شاعرانه ميان نسل‌ها که بهترين بازی را از مور می‌گيرد و عمق غيرمنتظره ای را در استيوارت نشان می‌دهد. احساسات بيش از حد شخصی فيلم بدون شک ناشی از اين است که گلاتزر هنگام کارگردانی اين فيلم، خود دچار مرضی شده بود که بعدها پزشکان آن را اسکلروز جانبی آميوتروفيک (ALS) تشخيص دادند. او مجبور بود که فيلم را از روي يک آيپد با استفاده از نرم افزار تبديل کننده متن به کلام کارگردانی کند.

فناوری فروتنانه پشت سر اين فيلم ايستاده است و همه چيز در خدمت اين است که مور و احساساتش با دوربين فوکوس شده يا نشده، و لباس‌هایی که ديگر خودش انتخاب نمی‌کند و ... ديده شوند.

منبع:ویستا
 

مریدا

عضو جدید
کاربر ممتاز






عنوان فارسی :
۲۱ گرم

محصول سال :
2003 ( اولین عرضه در September 5 )

ژانر :
جنایی ، درام ، مهیج

به کارگردانی :
Alejandro González Iñárritu


فیلم نامه :
نوشته‌ ی Guillermo Arriaga


با هنرمندی :
Sean Penn در نقش Paul Rivers
Naomi Watts در نقش Cristina Peck
Danny Huston در نقش Michael
Carly Nahon در نقش Cathy
Claire Pakis در نقش Laura
Benicio Del Toro در نقش Jack Jordan
Nick Nichols در نقش Boy
Charlotte Gainsbourg در نقش Mary Rivers
John Rubinstein در نقش Gynecologist
Eddie Marsan در نقش Reverend John
Loyd Keith Salter در نقش Fat Man
Antef A. Harris در نقش Basketball Guy
Melissa Leo در نقش Marianne Jordan
Marc Musso در نقش Freddy (as Marc Thomas Musso)
Teresa Delgado در نقش Gina


آهنگسازان :
Gustavo Santaolalla ، Dave Matthews

خلاصه داستان :
مردی مذهبی پدر و دو دخترش را در تصادفی زیر می‌گیرد و در بیمارستان، قلب این پدر به بیماری که در حال مرگ است پیوند می‌شود و او را نجات می‌دهد. بعد از این اتفاق، زندگی سه خانواده متاثر می‌شود. مردف با قلب پیوندی کنجکاو می‌شود خانواده‌ی فرد اهداکننده را پیدا کند و زن بیوه هم دنبال گرفتن انتقام از قاتل همسر و فرزندانش است. همین دو موضوع باعث می‌شود زندگی قهرمان‌های فیلم به هم مربوط شود...

محصول کشور :
USA


لوکیشن ها :
Memphis, Tennessee, USA

زبان : English

تصویر :
رنگی


صدا :
DTS ، Dolby Digital ، SDDS


رده بندی سنی :
R افراد زیر ۱۷ سال با همراهی والدین تماشا کنند.


زمان فیلم :
۱۲۴ دقیقه



نقد فیلم :


به کارگردانی الخاندرو گنزالس یکی از بهترین و تکنیکی ترین فیلمهای ساخته شده در دهه اخیر میباشد البته عده ای از منتقدین بعد از نمایش عمومی کارگردان این فیلم یعنی گنزالس به همراه بعضی دیگر از عوامل این فیلم را متهم به پوچ گرایی و.....کردند که به هیچ وجه نمیتوان این عقیده را در مورد این اثر و عوامل ساختش پذیرفت .داستان فیلم به صورت غیر خطی و سراسر پر از ابهامات بیان میشود و بیننده را در بسیاری از مواقع گنگ و مبهوت میکند که البته با دیدن دوباره و سه باره فیلم بیننده متوجه موضوع میشود و صد البته از تکنیک ساخت و قرار گرفتن سکانس های فیلم به صورت پراکنده اما بسیار دقیق شگفت زده میشود سکانسهایی که شاید در اولین نگاه بسیار گنگ و نامفهوم بوده اند حالا خط مشاء داستان را تایین میکنند.صحنه های این فیلم درست همانند پازلهایی است که در کنار یکدیگر و با کمک بیننده در کنار هم قرار میگیرند . در 21 گرم بازیگران عالی بازی میکنند وباید Naomi Watts و اSean Penn را تحسین کرد.ولی به جزئیات نقش وشخصیتی این دو نمیپردازم (به علت طولانی شدن بحث)و به سراغ شخصیت جک جردن که برای من خیلی دوست داشتنی است خواهم رفت.





اما مسئله ای که فیلم 21 گرم را جدا از ساختار قوی و تدوین ماهرانه اش متمایز میکند این است که فیلم به عقیده من یک نگاه عمیق و دقیق به مسئله ایمان و لایه های درونی انسان میپردازد .مسائلی مثل لقاح مصنوعی و دروغگو خطاب کردن مسیح و بسیاری از موارد دیگر.........جزء نکاتی هستند که البته در سایه تکنیک های سینمایی و نوع روایت فیلم که خاص میباشد پنهان میماند.مسئله بازگشت و مرگ و بالعکس کلیدی ترین نکته فیلم میباشد بازگشت جک جردن به ایمان و دیانت مساوی میشود به مرگ مایکل و دو دختر خردسالش و مرگ مایکل موجبات زندگی دوباره پائول که در استانه مرگ قرار دارد را فراهم میکند و حال پائول با یک اسلحه به دنبال کشتن جک راهی میشود کشتن کسی که موجبات زندگی دوباره خود را مدیون او میباشد حال شخصیت جک جردن که اصلی ترین و محوری ترین فرد داستان چه از لحاظ روند داستان و چه از لحاظ شخصیت درونی که اوج فیلم و افول فیلم (از لحاظ ماجرا) در این شخصیت شکل میگیرد را مورد نقد قرار میدهم تا مسئله کمی روشن تر شود.
Jack Jordan با بازی استثنایی Benicio Del Toro فردی است که در گذشته یک خلافکار به تمام معنا بوده و حال تبدیل به یک مسیحی شده سکانسی در فیلم وجود دارد که او مشغول ارشاد و راهنمایی یک جوان 17 ساله و بزهکار است و خطاب به جوان میگوید "خداوند حتی از رویش یک تار مو روی سر تو خبر داره" یک سکانس فوق العاده جوان کم تجربه مجبور است به حرف کسی گوش کند که بر پیشانی خود سیاه است (ارم زندان ایالتی روی گردن جک جردن) واین جزء همان مسائل انتقادی فیلم میباشد که افراد الوده به گناه مسئول رواج دین میشوند که حتی خود کوچکترین ثباتی در دین ندارند در ادامه وقتی نوجوان با دوست خود در گیر میشود جک جردن وارد ماجرا میشود و با فحش و ناسزا و کتک زدن نوجوان قصد اصلاح او را دارد که با پا در میانی اسقف اعظم قائله ختم میشود .البته این روش در سایر ادیان الهی دیگر هم توسط اشخاصی مثل جک جردن به شکلی بدتر اجرا میشود (قصد مقایسه ندارم ) در ادامه جک جردن در یک مزایده و به لطف مسیح برنده یک خودرو میشود تا با ان به امور کار کلیسا بپردازد در همین کش و قوس جک جردن با خودرو اعطایی مسیح مایکل و دو دخترش را زیر میگیرد و به جای کمک از صحنه میگریزد وبعد از گذشت چند روز خود را به پلیس معرفی میکند و حالا جنگ اعتقادی مذهبی جک درون زندان اغاز میشود جک جردن این بار برعلیه مسیح شعار میدهدو در حالی که با اسقف کلیسا مشغول بحث است میگوید" من خودم رو وقف مسیح کردم و اون در عوض یه ماشین به من داد تا باحاش بزنم یه مرد و دو دخترش رو بکشم اون (مسیح) حتی توانایی موندن و کمک کردن به اونها رو به من نداد مسیح به من خیانت کرد هیچ جهنمی در کار نیست و جهنم همینجا تو سر منه" بله در واقع حالا جک جردن به همان نوجوان بزهکار تبدیل شده اما نوجوان بزهکار درون خودش و اسقف کلیسا هم با الفاظی مثل حروم زاده و.........سعی میکند تا جک بی ایمان را اصلاح کند



شان پن

در نقش پل ریورزبله این واضح و روشن است که الخاندرو گنزالس به عنوان فیلم ساز دین مسیحیت را به باد انقاد های کوبنده قرار میدهد و راه و روش کشیش ها و ترویج دهندگان دین را مورد تمسخر قرار میدهد شاید جالب باشید بدانید که الخاندرو گنزالس فرزندش را در سنین کودکی از دست میدهد و در پایان فیلم هم وقتی صفحه سیاه میشود شاهد یک دست نوشته هستیم به این معنی که {خطاب به ماریا الادیا،ماریا الادیا همسر گنزالس میباشد) انگاه که محصول خراب شد سوزانده شد.و مزرعه افتاب گردان دوباره سبز شد} شاید خود کارگردان هم دچار جنگ اعتقادی شده باشد و از دست دادن فرزندش منسوب به مسیح میداند؟ صد البته این به نوع دیدگاهای تماشاگر فیلم مربوط میشود که چه دیدی نسبت به این نوع دیدگاهای مذهبی داشته باشد .جک جردن حالا به دور از هرگونه اموزه دینی به فطرت خود رجوع میکند و درون خود احساس گناه میکند او همه چیز خود را رها میکند و بعد از ازادی از زندان به دلیل عدم اثبات به یک جای دوردست میرود و درنهایت او با پائول و کریستین مواجه میشود او خود را تسلیم انها میکند اما پائول توان کشتن جک جردن را ندارد و به دلیل عارضه قلبی دچار تشنج میشود و حالا یکی دیگر از نقاط اوج فیلم را مشاهده میکنیم که جک جردن در یک نمای بسته درون یک وانت در حال رساندن پائول به بیمارستان است حالا و بعد از زمانی که جک جردن به همان چیزی که هست بازگشته و خودش است تبدیل به یک فرشته نجات میشود.






نائومی واتس

ر نقش کریستینا پکدر نهایت ان دیالوگ تاریخی شون پن هنگام مرگ روی تخت بیمارستان: مگه ما چند بار به دنیا می‌آییم، مگه چند بار از دنیا می‌ریم؟ می‌گن درست در لحظه مرگ 21 گرم از وزن کسی که داره می‌میره، کم می‌شه. و مگه 21 گرم چقدر ظرفیت داره؟ مگه چی از ما کم می‌شه؟ مگه چی می‌شه اگه ما 21 گرم از دست بدیم؟ با رفتن اون چی می‌شه؟ مگه چقدر ارزش داره؟ 21 گرم وزن… یک سکه پنج سنتی وزن یک مرغ مگس خوار…یه تیکه شکلات
21 گرم چقدر وزن داره؟
این 21 گرم که از ما کم می‌شه وزن روح ماست. واقعا 21 گرم چقدر وزن داره؟ وزن “بودن” و “هستی” ما چقدره؟



تحلیل فیلم:

۲۱ گرم فیلمی است با سه محور داستانی: 1- کریس (نائومی واتس) زنی که قبلا مواد مصرف می کرده و حالا با شوهر [که آرشیتکت است] و دو دخترش زندگی خوب و آرامی دارد 2- جک (بنیچیو دل تورو) از 16 سالگی خلاف می کرده و حالا تحت تاثیر خانواده و کشیش از کارهایش دست کشیده 3- پل (شان پن) که به خاطر نارسایی قلبی فقط یک ماه دیگر زنده می ماند و همسرش که به خاطر سقط جنین، قدرت باروری را از دست داده است.
جک با شوهر و دختران کریس تصادف کرده، هر سه نفر را می کشد و فرار می کند. قلب شوهر کریس به پل پیوند زده می شود و او از مرگ نجات می یابد. جک که خود را به پلیس معرفی کرده و به زندان افتاده به کمک وکیلی که همسرش گرفته از زندان آزاد می شود. کریستینا دوباره به سمت الکل و مواد بر میگردد. پل آدرس کریستینا را پیدا می کند و به او می گوید که قلب شوهرش به او پیوند خورده است. جک که به خاطر تصادف خود را مقصر می داند، خانواده اش را رها کرده و برای کار سخت به یک کارگاه ساختمانی می رود. دکتر به پل می گوید که پیوند قلب جواب نداده و او باید یک قلب دیگر پیدا کند. همسر پل او را رها می کند. کریستینا از پل می خواهد که جک را پیدا کرده و او را بکشد. پل، جک را در یک مسافرخانه قدیمی پیدا می کند ولی او را نمی کشد. همان شب جک به اتاق پل و کریستینا می آید و از پل می خواهد که به او شلیک کند. درگیری اتفاق می افتد و پل به سینه خود شلیک می کند. جک و کریستینا پل را به بیمارستان می رسانند. جک به پلیس می گوید که او به پل شلیک کرده است. پل می میرد.



دیالوگ ماندگار فیلم

مگه ما چند بار به دنیا می یایم؟/ مگه چند بار از دنیا می ریم؟/ می گن درست لحظه مرگ، 21 گرم از وزن اونی که داره می میره کم می شه./ مگه 21 گرم چقدر ظرفیت داره؟/ مگه چی از ما کم می شه؟/ مگه چی می شه اگه ما 21 گرم از دست بدیم؟/ با رفتن اون 21 گرم چی می شه؟/ مگه چقدر ارزش داره؟/ 21 گرم، وزن یه سکه پنج سنتی یه/ وزن یه مرغ مگس خواره./ وزن یک تیکه شکلات./ مگه 21 گرم چقد وزن داره؟/ این 21 گرم که از ما کم می شه، وزن روح ماست/ واقعا 21 گرم چقدر وزن داره؟/ مگه وزن بودن و هستی ما چقدره؟/ همین 21 گرم؟


نمایی از فیلم


21 گرم، یکی از موفق ترین فیلم هایی است [فیلم هایی مانند: قصه های عامه پسند، یاد آوری، راه های میان بر، تصادف٬ ...] که ساختار کلاسیک روایت را به هم ریخته و زمان خطی فیلم را می شکند. شاید بشود نتیجه گرفت که داستان سر راست و ساده فیلم بدون این روایت پیچیده، کارکرد خود را از دست داده و در حد یک درام معمولی تنزل می کند و در حقیقت بیشتر بار این فیلم بر دوش نوع روایت و پرداخت بصری فیلم است.
کارگردان جوان فیلم (الخاندرو گنزالس ایناریتو) با فیلم عشق سگی راه خود را به سینما باز کرد و فیلم بابل [با همین سبک روایی] از این کارگردان اکران شد. در فیلم 21 گرم، زمان حال وجود ندارد که ما نسبت به آن در حال فلاش بک و فلاش فوروارد باشیم بلکه زمان در فیلم کاملا نسبی و سیال است. اولین سکانس فیلم در واقع آخرین سکانس آن است [جایی که پل در بیمارستان در حال مرگ است] برش های کوتاه و پراکنده فیلم که در اول بیشتر گیج کننده به نظر می رسد کاملا به جا و منطقی انتخاب شده اند. کافی است به صحنه تصادف نگاهی بیاندازیم. سکانس تصادف در یک سوم نهایی فیلم قرار گرفته، جایی که مخاطب با شخصیت ها همراه شده و از جریان تصادف و تاثیر آن بر زندگی شان آگاه است. در این سکانس تصادف دیده نمی شود بلکه ما فقط عبور پدر و بچه ها از مقابل دوربین و عبور ماشین جک به همان طرف را می بینیم و بعد صدای برخورد ماشین و فرار آن را می شنویم. اگر این صحنه در روایت خطی داستان قرار می گرفت شاید تا حدی نخ نما و مسخره به نظر می آمد اما با این سبک روایت، در جای خود قرار گرفته و بار دراماتیک داستان را به طور کامل به دوش می کشد.
دو عامل مهم دیگر در این فیلم بازی قوی بازیگران و فیلم برداری آن است. بیشتر نماها با hand held camera گرفته شده که به پریشانی فیلم کمک زیادی کرده [سکانسی را به یاد بیاورید که کریس به محل تصادف همسرش می رود] مخاطب در این فیلم فقط یک ناظر نیست بلکه در صحنه ها جریان پیدا می کند. نام فیلم (21 گرم) مربوط به آزمایشی است که دکتر مک داگل در اوایل سال های 19۰0 انجام داد. او بیماران در حال مرگ را روی تخت هایی با ترازوی دقیق می گذاشت و وزن آن ها قبل و درست بعد از مرگ را اندازه می گرفت و به این طریق متوجه شد که به طور دقیق 21 گرم از وزن بیماران بعد از مرگ کاسته می شود. او این عدد را وزن روح نام گذاشت ...





 
آخرین ویرایش:

Similar threads

بالا