نقد "روزگار مهري و مهران"

گلابتون

مدیر بازنشسته
زهرا جوووووون فقط سه روز نرفتنه دانشگاه...توروخدا مبصرجون...يه كم رحم كن. :cry:
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
نه ديگه تازه دو سه روز از مرگ زن عمو گذشته ...واسه همين مهران از طرز پوشش فرنوش عجيبش اومده بود ديگه
 

زهرا فرشید

عضو جدید
کاربر ممتاز
نه ديگه تازه دو سه روز از مرگ زن عمو گذشته ...واسه همين مهران از طرز پوشش فرنوش عجيبش اومده بود ديگه
اخه تو داستانتون گذر زمان چندان ملموس نیست
در واقع فکرکنم زمان ها رو چندان واضح نمیگید...شایدم من بی توجهم
حس میکنم فقط اتفاقات رو میگید همین... نمیدونم متوجه منظورم میشید؟
 

زهرا فرشید

عضو جدید
کاربر ممتاز
راستییییییییییییی
مهری و مهران چرا در مورد این مسائل عاطفیشون به مامان و باباشون هیچی نمیگین؟؟؟
مهران میخواد بره خواستگاری اما به والدینش هیچی نگفته ... مهران از من به تو نصیحت تو که رابطه ات با اونا خوبه پس ازشون مشورت بگیر ... مهران تو ماشالله عاقل و بالغی به حرف من دقت کن باور کن درست میگم
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
ببين زهرا جون احتمالا دقت نكردي
يه روز كه رفتن توچال خب؟
همون روز زن عمو فوت كرد
فرداش هم خاكسپاري بود
فرداشبش هم كه عمواينا ازخونه ما رفتن
الانم شده بود فردا صبحش كه كسل و خسته بوديم
نرفتيم دانشگاه تا عصر و شب كه داستان پي گرفته شد.
درسته.؟
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
مهري كه فعلا مسئله اش خيلي حاد نشده و يه چيزي هست كه هنوز حتي بين خودشون هم مطرح نشده چه برسه به اينكه به كسي بگه...فقط فعلا مهتاب ميدونه


اما در مورد مهران....اوووم ...خودش بياد جواب بده بهتره...


داداششششششش مهرانننننننن....
 

زهرا فرشید

عضو جدید
کاربر ممتاز
ببين زهرا جون احتمالا دقت نكردي
يه روز كه رفتن توچال خب؟
همون روز زن عمو فوت كرد
فرداش هم خاكسپاري بود
فرداشبش هم كه عمواينا ازخونه ما رفتن
الانم شده بود فردا صبحش كه كسل و خسته بوديم
نرفتيم دانشگاه تا عصر و شب كه داستان پي گرفته شد.
درسته.؟
درسته:redface:
مهري كه فعلا مسئله اش خيلي حاد نشده و يه چيزي هست كه هنوز حتي بين خودشون هم مطرح نشده چه برسه به اينكه به كسي بگه...فقط فعلا مهتاب ميدونه


اما در مورد مهران....اوووم ...خودش بياد جواب بده بهتره...


داداششششششش مهرانننننننن....
ممنوناز توضیحاتت:gol::gol::gol:
 

زهرا فرشید

عضو جدید
کاربر ممتاز
با صداي زنگ هردو تكوني خورديم و مهتاب گفت:

مگه دانشگاه زنگ داره؟؟
مهری معلومه یه حس خاصی نسبت به محسن داره ... یا شاید چون محسن مستقیم چیزی نگفته اینجوریه ... چه موقعیت سختی شده ... موقع دانشگاه و ماجرای فرنوش و مهران از یه طرف، محسن کم بود حالا پارسا هم اضافه شده .... ازاین موقعیتا بدم میاد به ادم فشار روحی میاد
 

زهرا فرشید

عضو جدید
کاربر ممتاز
حالا خوبه این وسط یکی دیگه هم بیاد یا موقع امتحانای میان ترم باشه و یا اینکه مهری یکیشونو بخواد ولی خانواده راضی نباشن ... چه شود
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
مگه دانشگاه زنگ داره؟؟

والا هرچي فكركردم چطوري مهري و مهتاب رو از اون حس و بحث دربيارم چيزي به مغزم نرسيد...پيشنهادي داري زهرا جون..؟
:gol:
 

زهرا فرشید

عضو جدید
کاربر ممتاز
مگه دانشگاه زنگ داره؟؟

والا هرچي فكركردم چطوري مهري و مهتاب رو از اون حس و بحث دربيارم چيزي به مغزم نرسيد...پيشنهادي داري زهرا جون..؟
:gol:
اخه زنگ مال مدرسه است ....نشنیدم دانشگاه زنگ بزنن...
مثلا یهو یه پسری جلوشون خورد زمین یا یه دختر جیغ کشید یا یه پسری از رو لوس بازی یه مار یا مارمولک مرده انداخت جلو یکی یا از این شوخی های بی مزه که بعضیا دارن دیگه
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
اخه زنگ مال مدرسه است ....نشنیدم دانشگاه زنگ بزنن...
مثلا یهو یه پسری جلوشون خورد زمین یا یه دختر جیغ کشید یا یه پسری از رو لوس بازی یه مار یا مارمولک مرده انداخت جلو یکی یا از این شوخی های بی مزه که بعضیا دارن دیگه

چميدونم والا زهرا جون ...جون تو عقلم به اين سوژه مار و مارمولك نرسيد...:w15:
ولي فكر ميكنم زمين خوردن يه پسر( حالا چرا پسر :surprised: ) بهتر باشه.:w15:....ممنون از راهنمايي...:redface:
 

عطر بارون

عضو جدید
کاربر ممتاز
پس چرا بقیه داستانو نمیگین؟؟؟









البته خسته نباشین خیلییییییییییییی قشنگه
مرسییییییییی:gol::gol::gol:
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
سلام عزيزدلم..
والا اين روزها كمي گرفتاريم و كمتر ميتونيم بيايم باشگاه اينه كه يه مقدار از داستان عقب افتاديم ...اما ايشالا دوباره سرفرصت با داداش مهران با نيروي مضاعف برميگرديم سر داستان پردازيمون...
شما هم فرصت داريد تا اون موقع نظر و ايده هاي خودتون رو براي ادامه داستان بفرماييد و ما رو در نوشتن هرچه بهتر اون كمك كنيد...

قربونت برمممممممممم:heart::redface::gol:
 

عطر بارون

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام عزيزدلم..
والا اين روزها كمي گرفتاريم و كمتر ميتونيم بيايم باشگاه اينه كه يه مقدار از داستان عقب افتاديم ...اما ايشالا دوباره سرفرصت با داداش مهران با نيروي مضاعف برميگرديم سر داستان پردازيمون...
شما هم فرصت داريد تا اون موقع نظر و ايده هاي خودتون رو براي ادامه داستان بفرماييد و ما رو در نوشتن هرچه بهتر اون كمك كنيد...

قربونت برمممممممممم:heart::redface::gol:
پس منتظریم
:gol::gol::gol::gol:
خدا نکنه :redface::gol::gol::gol:
 

شهلای تنها

عضو جدید
فقط زودی ادامه داستان رو بنویسین دلم در اومد
در ضمن ابراز علاقه خواهر برادر زیادی از حد تعادل است
خیلی لز کلمات محاوره ایی و ساده استفاده میشه اگه بجاش از کلمات رکیک و مضمون دار استفاده بشه بهتره
البته نظر منه ها دوست ندارم ناراحت بشین از نظرم
 

مولتی متر

عضو جدید
فقط زودی ادامه داستان رو بنویسین دلم در اومد
در ضمن ابراز علاقه خواهر برادر زیادی از حد تعادل است
خیلی لز کلمات محاوره ایی و ساده استفاده میشه اگه بجاش از کلمات رکیک و مضمون دار استفاده بشه بهتره
البته نظر منه ها دوست ندارم ناراحت بشین از نظرم
رکیک؟؟
 
Similar threads

Similar threads

بالا