نقد داستان شما از قلم اعضای تالار

Reyhana.A

کاربر بیش فعال
عشق گل رز
:gol:به نام آفریننده عشق رز
:gol:

من یک گل رز بودم

زندگی من از یک گل خانه شروع شد من در آنجا پرورش داده شدم بین گل های دیگر واقعا


زیبا و خوشبو بودم من در آغاز دوستان زیادی داشتم مریم بنفشه شقایق نرگس و...ما باهم

شاد و خوشحال بودیماین شادی کوچک دوام چندانی نداشت و روز جدایی من از دوستانم

فرا رسید من شدم گل گلدان دختری زیبا و مهربان آن دختر اسمش مانند من رز بود شاید

به همین دلیل من را از بین دوستانم انتخاب کرده بود رز من را خیلی خیلی دوست داست

هر روز اتفاقاتجالبی که برایش اتفاق می افتاد برایم تعریف می کرد اما یکی از روز های

پاییزی باران شدیدی می آمد وهنوز رز به خانه بر نگشته بود او تصادف کرده بود ودر کما

رفته بود و

. دیگر کسی نبود که به درد و دل هایش گوش دهم ..........:heart:

. دیگر کسی نبود که از من مراقبت کند ............:heart:

. و دیگر کسی نبود که من را با بودنش خوشحال کند............:heart:

چند روز بعد مادر رز من را برداشت تا به بیمارستان پیش رز ببرد ولی در راه ناگهان من

افتادم و گلدانم شکست مادر رز من را به حال خود رها کرد و رفت و من دیگر نه آبی ونه

خاکی در اختیار داشتم وریشه هایم به شدت صدمه دیده بود ولی ناگهان پیر مردی مهربان

من را از روی زمین برداشت و برایم یک گلدان زیبا خرید من گدان جدیدم را خیلی دوست

داشتم ودلم برای رز خیلی تنگ شده بود البته پیر مرد را هم خیلی دوست داشتم ولی از

شانس بد من پیر مرد یک ماه بعد بر اثر یک بیماری مرد . ومن باز هم تنها شدم.......:cry:

و من از ریشه جدا شدم ودر یک گل فروشی منتظر کسی بودم که بتوانم این روز های آخر

باعث شادی او شوم تا اینکه جوانی زیبا وارد گل فرو شی شد و من را خرید او با من حرف

می زدو از من می خواست :heart:عشق او را در خود حفظ کنم و مانند تیر کمانی آن را

به طرف قلب معشو قه اش پرتاب کنم
:heart: باهم به کنار دریا رفتیم و من روی پای آن

جوان که کنار ساحل نشسته بود بودم . صدای امواج شیرین بود و بارانی نم نم بر روی


گلبرگ هایم جاری شده بود تا اینکه آن جوان بلند شد انگار معشوقه اش را دیده باشد بار

اول باورم نشد ولی آن دختر رز بود شبنم هایم بیشتر روی گلبرگ هایم جاری شد

خوشحال بودم چون دو باره رز را دیده بودم و من به عهدم عمل کردم و

:heart:عشق آن جوان را به قلب رز پرتاب کردم:heart:



:crying2:ریحانا





 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

ITDeveloper

عضو جدید
کاربر ممتاز
مطلب جالبی بود
ممنون شرمنده تشکر نداشتیم
من خیلی از داستان نویسی و قواعدش نمی دونم بعبارتی اصلا نمی دونم
ولی خوب مضمون زیبا بود و متاثر کننده
 

امیر افشار

عضو جدید
کاربر ممتاز
تبریک میگم داستانت لطیف و زیبا بود
من زیاد تو نویسندگی رشته ندارم ما میتونست در قالب یه داستان کوتاه کمی بلند تر و بی فراز و نشیب تر باشه این داستان پر از اتفاق هستش
 

Reyhana.A

کاربر بیش فعال
تبریک میگم داستانت لطیف و زیبا بود
من زیاد تو نویسندگی رشته ندارم ما میتونست در قالب یه داستان کوتاه کمی بلند تر و بی فراز و نشیب تر باشه این داستان پر از اتفاق هستش

آره خودمم همین فکرو می کنم ولی چون باید برای داستان های کوتاه می فرستادم کوتاه نوشتم......
ان شاال........ رمانش می کنم......
 

arsenal1400

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام دوست عزیز
داستان تون بسیار زیبا و همراه با خلاقیتی خارق العاده هستش و من هم به نوبه خودم شمارا به ادامه نوشتن تشویق می کنم.
فقط چند خط راهنمایی داشتم که امیدوارم فقط در راه بهتر شدن نوشتنتون از آنها استفاده کنید.
سعی کنید بیشتر از جملات وصفی استفاده کنید و صحنه هایی که در داستانتون خلق می کنید رو پیش دیدگان خواننده مجسم کنید. برای مثال در قسمتی که گل رز میگه گلدان جدیدمو خیلی دوست داشتم اگه گلدان رو وصف می کردین بهتر در ذهن خواننده نقش می بست و یا از مهربانی های پیرمرد باید می نوشتید و یا از درددل های دختره. و دیگر این که نیازی نیست داستان به فرجام خوبی ختم بشه و یا شبیه فیلم های هندی همه چی ختم به خیر بشه. خیلی از واقعیت ها خوب به پایان نمی رسند و تنها پیام داستان و هدف داستان اهمیت داره نه پایان خوش یا بد داستان.
البته این نطر منه و امیدوارم مفید باشه. باز هم میگم داستان زیبا و جرات دست به قلم شدنتون قابل تقدیره.
 

Phyto

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
داستان زیبا و تاثیرگذاری بود... اگه کمی بیشتر با جملات بازی میکردی و به قول دوستمون توصیفات بیشتری از روال داستان میذاشتی از این هم قشنگتر میشد...
 

negin17h

مدیر تالارهای مهندسی کامپیوتر و رباتیکمتخصص #C
مدیر تالار
بسیار داستان زيبایی بود.
من هم با نظر دوستان موافقم و اينکه به نظر میرسه این داستان براساس داستانی از قبل خوانده شده در ذهن شما شکل گرفته، منظورم این است که کمی شکل تقليد به خودش گرفته.
البته باز هم میگم زيبا بود.
امیدوارممممممممممممممممممم همیشه موفق باشی و شاهد چاپ کتابتون باشیم :)
 

venous_20

عضو جدید
کاربر ممتاز
ریحانه حان من باداستان نویسی آشنا نیستم ولی همین قدرمیدونم قلمت خیلی زیباست:gol::gol: ولی به نظرمیاد خیلی جای کارداره..درکل داستانت خیلی قشنگ وتاثیرگذاربود واخرداستان کم مونده بود اشک توچشمام حمع بشه:cry:
 

Reyhana.A

کاربر بیش فعال
سلام دوست عزیز
داستان تون بسیار زیبا و همراه با خلاقیتی خارق العاده هستش و من هم به نوبه خودم شمارا به ادامه نوشتن تشویق می کنم.
فقط چند خط راهنمایی داشتم که امیدوارم فقط در راه بهتر شدن نوشتنتون از آنها استفاده کنید.
سعی کنید بیشتر از جملات وصفی استفاده کنید و صحنه هایی که در داستانتون خلق می کنید رو پیش دیدگان خواننده مجسم کنید. برای مثال در قسمتی که گل رز میگه گلدان جدیدمو خیلی دوست داشتم اگه گلدان رو وصف می کردین بهتر در ذهن خواننده نقش می بست و یا از مهربانی های پیرمرد باید می نوشتید و یا از درددل های دختره. و دیگر این که نیازی نیست داستان به فرجام خوبی ختم بشه و یا شبیه فیلم های هندی همه چی ختم به خیر بشه. خیلی از واقعیت ها خوب به پایان نمی رسند و تنها پیام داستان و هدف داستان اهمیت داره نه پایان خوش یا بد داستان.
البته این نطر منه و امیدوارم مفید باشه. باز هم میگم داستان زیبا و جرات دست به قلم شدنتون قابل تقدیره.

ممنون دوست خوبم بابت نظرتون آره یکم خونه تکونی نیاز داشت ولی فرصتم کم بود سعی میکنم از نظرتان استفاده کنم البته حتما سعی میکنم..............ولی من دوست دارم آخر داستان خوب تموم بشه

ولی اگر غمگین تر تموم میشد شاید خیلی خیلی قشنگ میشد..........
 

Reyhana.A

کاربر بیش فعال
داستان زیبا و تاثیرگذاری بود... اگه کمی بیشتر با جملات بازی میکردی و به قول دوستمون توصیفات بیشتری از روال داستان میذاشتی از این هم قشنگتر میشد...

ممنون واقعا ممنون که انتقاد کردید حتما با کلمات بازی میکنم

نظرات شما منو خیلی راهنمایی میکنه.........
 

Reyhana.A

کاربر بیش فعال
بسیار داستان زيبایی بود.
من هم با نظر دوستان موافقم و اينکه به نظر میرسه این داستان براساس داستانی از قبل خوانده شده در ذهن شما شکل گرفته، منظورم این است که کمی شکل تقليد به خودش گرفته.
البته باز هم میگم زيبا بود.
امیدوارممممممممممممممممممم همیشه موفق باشی و شاهد چاپ کتابتون باشیم :)
ممنون ولی راستش من فقط رمان های ترسناک می خونم خودمم نمیدونم چرا داستان ترسناک ننوشتم........
 

Reyhana.A

کاربر بیش فعال
ریحانه حان من باداستان نویسی آشنا نیستم ولی همین قدرمیدونم قلمت خیلی زیباست:gol::gol: ولی به نظرمیاد خیلی جای کارداره..درکل داستانت خیلی قشنگ وتاثیرگذاربود واخرداستان کم مونده بود اشک توچشمام حمع بشه:cry:
ممنون باشه حتما بعد از شنیدن جند تا نقد دیگه یه خونه تکانیش میکنم............
 
سلام عزيزم
داستانت خيلي زيبا بود
وممنون كه آخرشم خوب تموم شد
منم هميشه پاياناي خوب و خوشو دوست دارم نه پايانايي كه آدمو ناراحت ميكنه يا آدم افسوس ميخوره
.حتما بيشتر بنويس و ادامه بده استعدادشو داري.
موفق باشي
 

Reyhana.A

کاربر بیش فعال
سلام عزيزم
داستانت خيلي زيبا بود
وممنون كه آخرشم خوب تموم شد
منم هميشه پاياناي خوب و خوشو دوست دارم نه پايانايي كه آدمو ناراحت ميكنه يا آدم افسوس ميخوره
.حتما بيشتر بنويس و ادامه بده استعدادشو داري.
موفق باشي

ممنون دوست گلم.........
 

Reyhana.A

کاربر بیش فعال
سلام
يادش بخير من از همه نظراتتون استفاده كردم يكي از داستانامو سبك عارفانه كاملا با معنا نوشتم و دو سال پيش به چاپ رسيد.
چند داستان نميه بلند هم در مجله كشور كانادا به چاپ رسيد و دو داستانم ترجمه كردم و باز نويسي كه در حال چاپه (البته چون دوست دارم اسم مستعارم مخفي بمومه نميتونم بيشنر توضيح بدم)از همتون ممنونم
و لازم دونستم ازتون قدر داني كنم كه به من انگيزه داديد*
 

Similar threads

بالا