نظر سنجیِ مسابقۀ ادبیِ 11

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
با درود وسپاسِ فراوان خدمتِ دوستانی که در مسابقه شرکت کردند و همراهانِ خوبِ تالارِ ادبیات!

نوبت به نظر سنجیِ مسابقۀ ادبیِ 11 رسید.


:: دوستانِ عزیز! قبل از شرکت در نظرسنجی به نکاتِ زیر توجه کنید ::

1-فقط عزیزانِ دعوت شده می تونن در نظر سنجی شرکت کنن، رایِ بقیۀ دوستان حذف خواهد شد.

2-دوستانِ شرکت کننده در مسابقه به متنِ خودشون نمی تونن رای بدن.

3- از شرکت کننده هایِ مسابقه انتظار دارم برایِ متنشون تبلیغ نکنن ، اجازه بدین در شرایطِ مساوی برنده ها انتخاب بشن.


دوستانِ گلم! از بینِ 15 متنِ زیر لطفا به 5 متن (با نوشتن شمارۀ متن ها) رای بدین.


مهلتِ نظر سنجی تا 5شنبه 25 دی ماه 1393

دوستان بعد از رای دادن لطفا پستتونو ویرایش نکنین.


جوایزِ مسابقه:

نفرِ اوّل 150 امتیاز

نفرِ دوّم100 امتیاز

نفرِ سوم50 امتیاز









عنوانِ مسابقه: شعر یا متنِ ادبیِ کوتاه در موردِ تصویرِ بالا

شمارۀ 1

:gol:

چشای ِ آبی ِ تو مثل یه دریا میمونه
دل ِ خسته ی منم مثل یه ماهی میمونه

ماهی ِ خسته ی من نزار که تنها بمونه
ماهی ِ خسته ی من بزار تو دریا بمونه

ماهی دوست داره خونش همیشه تو دریا باشه
بوسه بر موج بزنه کنار ِ ماهیا باشه

ماهی ِ خسته ی من نزار که تنها بمونه
ماهی ِ خسته ی من بزار تو دریا بمونه

ماهی اگه تنها باشه خسته و دلگیر میشه
ماهی تو دریا نباشه اسیر ِ ماهیگیر میشه

نکنه یکی بیاد چشماتو از من بگیره
ماهی ِ دل بمیره دریاتو ماتم بگیره

ماهی ِ خسته ی من نزار که تنها بمونه
ماهی ِ خسته ی من بزار تو دریا بمونه

شمارۀ 2

:gol:

مـاهـی تـنـهـای [SUB] تـُنـگـم[/SUB]، کـاش دسـتِ[SUB] سـرنـوشـت[/SUB]

بـرکـه‌ ای [SUB]کـوچـک[/SUB] بـه مـن می‌ داد ، [SUB]دریـا[/SUB] پـیـشـکـش

شمارۀ 3

:gol:

ماهی کوچک یک تنگ بلورم، چندی است
بر لب طاقچه از رودِ تو دور افتادم
تازه دریای تو را یافته بودم، اما
لحظه ای غفلت و ناگاه به تور افتادم
بعد از آن قسمت من تُُنگ ونفس تنگی شد
پشت یک شیشه، نه! دیوار قطور افتادم
تند و بی وقفه فقط دور خودم می گشتم
وقتی از تور در این تنگ بلور افتادم

شمارۀ 4

:gol:

سهم من از زمانه بجز تُنگ ِ تنگ نیست
دنیا برای ماهی ِ قرمز ، قشنگ نیست

فهمیده ام که ساحل چشمان تو بجز ...
جایی برای کشتن ِ صدها نهنگ نیست



شمارۀ 5

:gol:

کاش میفهمیدی

اسارت نگاه ماهی قرمز را

در تنگ بلور چشمانم

افسوس

آن ماهی هوای دریا را داشت

و تو به فکر سفرت بودی

باشد

آن نگاه مال تو

دریا که جای ماهی قرمز نیست


شمارۀ 6

:gol:

گـاهـے بــایـد رفـت . . . و بعضـے چیــزهــاے بـردنـے را ، بــا خــود بــرد !
مثل یــــــاد . . . مثل غــرور . . . و آنـچـ ه مـانــدنـے ست را ، جـــا گــذاشت . . . مثـل خاطـره . . . مثـل لـبخند...


شمارۀ
7

:gol:

ماهی‌ها نه گریه می‌کنند

نه قهر و نه اعتراض !

تنها که می‌شوند

قید دریا را می‌زنند

و تمام مسیر رودخانه را

تا اولین قرار عاشقی‌شان

برعکس شنا می‌کنند !


شمارۀ
8

:gol:

از چه تو غمگينی
به گمانم خود را
مثل من می بينی
به خدا ميدانم
که تو جايت تنگ است
ولی با دوری تو
عيد من بيرنگ است
گله کم کن که خودم
گله مند از دنيام
که به مانند تو من
ماهی ای در دريام
ماهی داخل آب
نتواند فهميد
چه شکوهی دارد
پهنه های امُيد
پس بيا ای ماهی
هردو بيرون بپريم
تو از اين تنگ بلور
من از اين ساحل بيم


شمارۀ 9

:gol:


"زندگی باور دریاست در اندیشه ماهی در تنگ"

ای ماهی تنگ بلور، زیبای تنهای صبور
ای لحظه های عاشقی ، از خاطراتت بی عبور

غصه نخور که بی کسی ، بی یاور و هم نفسی
از ماهیان جامانده ای ، تنهای تنها مانده ایی

از که شنیدی تو مگر: " دریا پر از زیبایی است
آبی و آرام و قشنگ ، شبهای آن مهتابی است…

هر ماهی آنجا شاد و خوش ، با جفت خود آزاد و خوش…
غم را در آنجا راه نیست ، در هیچ گلویی آه نیست"

وقتی که دریا ناگهان آشوب و طوفان می شود
آنگه هر آنچه ساختی یکباره ویران می شود


شمارۀ 10

:gol:


باز باران میزند به گنبد کبود مسجد
بوی نا گرفته پستوی خانه
چقدر عید بی حضورت سرد میگذرد
لای این اطلسی ها جا گذاشتی عطرت را
ماهی عید که بی تو یُمنی ندارد
امسال چمدانت را به من پست کن
مگر فراموش کردی عیدیم را بدهی
لال کردی این کلمات را
بی تو که جان نمیگیرد خنده های ناب
به دنبالم بیا
هنوز هم چشم به راهت رو به جاده نشسته ام



شمارۀ 11

:gol:


به نام خالق آبی آسمان

دلش پوسیده بود از آن چهار دیواری که وسعت را نشان میداد و دنج بود.

چند سالی بود که مدام آب خنک میخورد در کنج یک زندان رنگارنگ.

خودش مظهر" بودن" بود، مظهر زیستن، زندگی کردن،...

اما...

زندگی تا به حال به او روی خوش نشان نداده بود.

نمیدانست چرا تبعید شده است به تنهایی ، به بی کسی؛

سالها برای دلخوشی دیگران دل فدا کرده بود.

هرشب خواب بیکرانه صافی را می دید که مملو از عشق بود.

هرشب رخت بر میبست تا برود

تا برهد از این زندان پر هیاهویی تنهایی

خسته بود ...

خسته بود از نقشی که هر روز و هر روز و هر روز مجبور بود برای دیگران بازی کند.

وحتی هرگز کسی ندانست که چرا هر روز آب تنگش شور تر و شور تر می شود ...

ماهی تنگ تنهایی...


شمارۀ 12

:gol:


زندگی یک چمدان است که می آوریش


بار و بندیل سبک میکنی و میبریش


خودکشی مرگ قشنگی که به ان دل بستم


دست کم هر دو سه شب سیر به فکرش هستم


گاه و بی گاه پر از پنجره های خطرم


به سرم میزند این مرتبه حتمن بپرم


گاه و بی گاه شقیقست و تفنگی که منم


قرص ماهی که تو باشی و پلنگ ی که منم


چمدان دست تو و ترس به چشمان من است


این غم انگیز تین حالت غمگین شدن است


قبل رفتن دو سه خط فحش بده داد بکش


هی تکانم بده نفرین کن و فریاد بکش


قبل رفتن بگذار از ته دل آ ه شوم


طوری از ریشه بکش اره که کوتاه شوم


مثل سیگار خطر ناک ترین دودم باش


شعله آغوش کنم حضرت نمرودم باش


شمارۀ 13

:gol:

از ماندن تا به جاده دل سپردن ، راهی نیست
و گامی نیست، برای برداشتن
و آبی نیست ، برای به پشت سر ریختن
آه، دوباره به گوش می رسد
صدای ماهی کوچک سرخی
از درون سینه ام
فریاد کنان دریا را صدا می زند و می گوید
دیگر وقتی برای از دست دادن نمانده
بایست و چمدان رفتن را در دست بگیر
بر فراز و نشیب های صعب العبور حوادث گام بگذار
و از دیوارهای سنگی هولناک ترین خاطرات سیاهت بالا برو
با امید برای خودت بالی بساز ، برای پرواز بر فراز بی نهایت خیال
اوج بگیر، فقط همین یک بار
تا دریا راهی نمانده....


شمارۀ 14

:gol:

ماهی-شاملو

من فكر مي كنم

هرگز نبوده قلب من
اين گونه
گرم و سرخ:
احساس مي كنم
در بدترين دقايق اين شام مرگزاي
چندين هزار چشمه خورشيد
در دلم
مي جوشد از يقين؛
احساس مي كنم
در هر كنار و گوشه اين شوره زار ياس
چندين هزار جنگل شاداب
ناگهان
مي رويد از زمين.

***

آه اي يقين گمشده، اي ماهي گريز
در بركه هاي آينه لغزيده تو به تو!
من آبگير صافيم، اينك! به سحر عشق؛
از بركه هاي آينه راهي به من بجو!

***

من فكر مي كنم
هرگز نبوده
دست من
اين سان بزرگ و شاد:
احساس مي كنم
در چشم من
به آبشر اشك سرخگون
خورشيد بي غروب سرودي كشد نفس؛
احساس مي كنم
در هر رگم
به تپش قلب من
كنون
بيدار باش قافله ئي مي زند جرس.

***

آمد شبي برهنه ام از در
چو روح آب
در سينه اش دو ماهي و در دستش آينه
گيسوي خيس او خزه بو، چون خزه به هم.
من بانگ بر گشيدم از آستان ياس:
- آه اي يقين يافته، بازت نمي نهم


شمارۀ 15

:gol:

سالهاست که در سفرم؛ نشانه اش همین چمدانی که قیافه ای خسته تر از من به خود گرفته
و سالهاست که حمل می کند دلتنگی هایم را
این بار اما همه چیز را مرتب چیده ام؛
لبخندانه ها را رو، برای روزی که دلم هوای گذشته را کرد و خاطرات بد را آن تهِ ته برای آن که نبینمشان
دوستت دارم ها را نیز از اولین تا آخرینشان از گوشه و کنارِ چمدانِ خاطراتم بیرون کشیده ام
و به تنهاییِ ماهیِ تنگ بلورم بخشیده ام
کاش این سفر دریا که نه، برکه ی کوچکی به من ببخشد
که روشنی اش
پهنه ی امیدی شود برای ماهیِ تنهای تنگ بلورم
و پناهی برای دوستت دارم هایی که دیگر کنجِ چمدان بیات نمی شوند.






 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بعضی وقتا
نباید شعر ها را کامل نوشت
بلکه باید
ادامه اش را سیر گریه کرد

با سلام و تشکر از مدیر محترم تمام متنها (البته غیر از متن خودم)زیبا بودند جدا لذت بردم از خوندنشون و افسوس خوردم که انتخابم محدود شده ضمن عذرخواهی از تمام شرکت کننده ها متن 5 را بخاطراستفاده ظریف از صنایع ادبی (بخصوص تشبیه استفاده شده در متن)و متن 6 را بخاطر متفاوت بودن و تک بودنش انتخاب میکنم.
 
آخرین ویرایش:

Similar threads

بالا