نظریه های مدیریت

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
چهارده اصل دمينگ ... Deming's 14 points
چهارده اصل دمينگ مي تواند به عنوان رهنمودي مورد استفاده مديران ارشد قرار گيرند


چهارده اصلي که ادواردز دمينگ(يکي از رهبران نهضت کيفيت) بر مي شمارد مي توانند به عنوان


رهنمودي مورد استفاده مديران ارشد قرار گيرند که عبارتند از:



1
هدفي با ثبات يا پايدار تعيين کنيد و بر آن اساس به صورت دائم محصولات و خدمات را اصلاح کنيد.



2
فلسفه جديد را بپذيريد.



3
خود را از قيد و بند بررسي هاي پياپي رها سازيد.



4
تنها بر اساس برچسب قيمت به کارکان پاداش ندهيد.



5
به صورت دائم درصدد اصلاح سيستم توليدوارائه خدمات باشيد.



6
براي آموزش ضمن خدمت ، روش هاي نوين به کار گيريد.



7
مربي به بار آوريد.



8
جرات داشته باشيد.



9
موانع بين واحدها و کارکنان را از ميان برداريد.



10
دست از شعار برداريد و براي کارکنان هدف هاي مشخص تعيين نکنيد.



11
سهميه هاي کمي را (براي کارکنان) حذف کنيد.



12
موانعي که بر سر راه مباهات کارکنان قرار دارد، از ميان برداريد.



13
براي آموزش و فراگيري اراد رنامه هاي سفت و سخت به اجرا درآوريد.

14

براي ايجاد تحول دست به اقدام عملي بزنيد.



Deming's 14 points

The 14 points are a basis for transformation of [American] industry. Adoption and action on the 14 points are a signal that management intend to stay in business and aim to protect investors and jobs. Such a system formed the basis for lessons for top management in Japan in 1950 and in subsequent years.

The 14 points apply anywhere, to small organisations as well as to large ones, to the service industry as well as to manufacturing. They apply to a division within a company.



1. Create constancy of purpose toward improvement of product and service, with the aim to become competitive and to stay in business, and to provide jobs.
2. Adopt the new philosophy. We are in a new economic age. Western management must awaken to the challenge, must learn their responsibilities, and take on leadership for change.
3. Cease dependence on inspection to achieve quality. Eliminate the need for inspection on a mass basis by building quality into the product in the first place.
4. End the practice of awarding business on the basis of price tag. Instead, minimise total cost. Move towards a single supplier for any one item, on a long-term relationship of loyalty and trust.
5. Improve constantly and forever the system of production and service, to improve quality and productivity, and thus constantly decrease costs.
6. Institute training on the job.
7. Institute leadership. The aim of supervision should be to help people and machines and gadgets to do a better job. Supervision of management is in need of an overhaul, as well as supervision of production workers.
8. Drive out fear, so that everyone may work effectively for the company.
9. Break down barriers between departments. People in research, design, sales, and production must work as a team, to foresee problems of production and in use that may be encountered with the product or service.
10. Eliminate slogans, exhortations, and targets for the workforce asking for zero defects and new levels of productivity. Such exhortations only create adversarial relationships, as the bulk of the causes of low quality and low productivity belong to the system and thus lie beyond the power of the work force.
11. a. Eliminate work standards (quotas) on the factory floor. Substitute leadership.
b. Eliminate management by objective. Eliminate management by numbers, numerical goals. Substitute leadership.
12. a. Remove barriers that rob the hourly paid worker of his right to pride in workmanship. The responsibility of supervisors must be changed from sheer numbers to quality.
b. Remove barriers that rob people in management and engineering of their right to pride in workmanship. This means, inter alia, abolishment of the annual or merit rating and management by objective.
13. Institute a vigorous program of education and self-improvement.
14. Put everybody in the company to work to accomplish the transformation. The transformation is everybody's job.
 

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
نظریه های موقعیتی و اقتضایی... Contingency and positional theorises

شبکه مدیریت سه بعدی،اقتضائی،مسیر–هدف،دوره زندگی،تجویز رهبری وجانشینهای رهبری

مهدی یاراحمدی خراسانی


نظریه های موقعیتی و اقتضایی

مقدمه

دراین نظریه ها بر یک شیوه و یا سبک رهبری تاکید نمی شود. ورهبری بر اساس شرایط مختلف متفاوت است. سه گروه عوامل در این نظریه ها در سبک رهبری موثر شناخته شده است:

1- عوامل مربوط به رهبر؛ مثل دانش و اگاهی ، ارزش ها واعتقادات رهبر

2- عوامل مربوط به پیروان؛ مثل میزان مستقل بودن، مسئولیت پذیری، همسویی با اهداف سازمانی و تجربیات آنان

3- عوامل مربوط به موقعیت و شرایط محیطی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی.



بر این اساس عوامل موثر در رهبری موفقیت آمیز به شرح زیر بیان می شود:

۱- شخصیت و خصوصیات رهبر

۲- اهداف و مأموریت های سازمان

۳- فضا و فرهنگ سازمانی

۴- شخصیت؛ انتظارات و رفتار مافوقان

۵- شخصیت و رفتار همکاران و زیر دستان



بر اساس مقدمات فوق الذکر و با توجه به نوع نگرش و درنظر داشتن عامل خاص در ارائه ی نظریه، از سوی اندیشمندان مختلف تئوری های متختلفی با رویکرد اقتضائی ارائه گردیده است که برخی از مهمترین آن ها به شرح زیر است:



۱- شبکه مدیریت سه بعدی: (ریدینگ)

از سوی ریدینگ ارائه گردیده است. و در واقع توسعه ی شبکه مدیریت است. در این تئوری مسئله موقعیت مطرح گردیده است و سبک های موثر و اثر بخش سبک هائی قلمداد شده اند که کاملا متفاوت با موقعیت تناسب دارند. وسبک های موثر سبک هائی هستند که با شرایط سنخیتی ندارند. در این تئوری سه بعد؛

الف- انسان گرائی

ب- سازمان گرائی

ج- بعد شرایط و موقعیت

وجود دارد.



۲- نظریه ی اقتضائی: (فیدلر)

این نظریه نطبیق موقعیت و سبک رهبری است. در این تئوری شیوه های رهبری تقریبا مثل شبکه مدیریت در دوقطب انسان گرائی و سازمان گرائی یا روابط انسانی و آمرانه قرار گرفته اند و سه عامل بعنوان شاخص و موقعیت و شرایط قلمداد گردیده اند که عبارتند از:

الف: چگونگی رابطه رهبر و پیرو

ب: مشخص بودن ساخت و وظایف در سازمان

ج: میزان قدرت شغلی و قانونی رهبر



بر اساس این تئوری در صورتی که موقعیت بسیار مطلوب یا نا مطلوب باشد رهبری وظیفه گرا و آمرانه بسیار اثر بخش است و زمانی که موقعیت در حد میانه باشد (تا اندازه ای مطلوب یا نا مطلوب) سبک رهبری انسان گرا و روابط انسانی اثر بهتری دارد.



۳- تئوری مسیر – هدف: (جان هوس)

یکی دیگر از تئوری های اقتضائی است که شناخته می شود. این تئوری توسط هوس (J.House) مطرح شده است. سبک رهبری در این تئوری چهار نوع است:

الف:آمرانه: مشارکت وجود ندارد و همه کاره رهبر است.

ب: حمایتی: رفتار رهبر مشفقانه است و از پیروان حمایت می کند.

ج: مشارکتی: تصمیمات با مشارکت کارکنان و رهبر اخذ می شود.

د: توفیق گرا: رهبر هدف های سازمان را مشخص کرده و به زیر دستان اعتماد می دهد تا به هدف های مذکور نائل شوند.



تئوی مسیر – هدف در رهبری بر اساس مدل انگیزشی انتظار و احتمال بنا شده است و بر این فرض استوار است که رفتار رهبر تا زمانی قابل پذیرش است که منبع انگیزش و رضایت آنان باشد. همچنین باید به این نکته اذعان نمود که چهار خصوصیت ذکر شده در تئوری مسیر هدف بر مبنای عوامل محیطی و خصوصیات پیروان است.

نکته دیگر در این تئوری این که در مسائل مخاطره آمیز سبک حمایتی مطلوب است.وظیفه ی رهبری در این تئوری شناخت عوامل محیطی و پیروان به منظور ایجاد انگیزه در آنان برای نیل به اهداف است.



۴- نظریه ی دوره زندگی: (هرسی و بلانچارد)

از نظریه های اقتضائی است . در این نظریه دو سبک رهبری کلی و جود دارد:

اول: رهبری وظیفه مدار

دوم: رهبری رابطه مدار

در قالب چهار سبک ترکیب و به عنوان موقعیت نیز میزان بلوغ و رشد مرئوسان در سه عامل:

اول: انگیزه

دوم: توفیق طلبی

سوم: توفیق طلبی، مسئولیت پذیری و میزان تجربیات و تحصیلات

خلاصه شده است. با عنایت به مطالب ذکر شده باید گفت در این تئوری چهار نوع سبک رهبری در ارتباط با چهار نوع موقعیت مطرح است. در این سبک افرادی که کاملاً بالغ هستند سبک رهبری از جهت رابطه مداری و وظیفه مداری در حداقل خود می باشد. و برای کسانی که کاملاً نابالغ هستند سبک وظیفه مداری قوی و رابطه مداری ضعیف ترکیب مناسبی است. 4 نوع سبک این تئوری به شرح زیر است:

الف: آمرانه

وظیفه مدار قوی و رابطه مدار ضعیف

مناسب افراد کاملاً نابالغ

ب: متقاعد کننده

وظیفه و رابطه مدار قوی

وقتی افراد تحت رهبری حدوداً نابالغ بشمار می آیند. در این سبک باید آنان را مجاب نمود و برای اهداف سازمان متقاعد کرد.

ج: مشارکتی

وظیفه مدار ضعیف و رابطه مدار قوی

برای افراد حدوداً بالغ، مشارکت با کارکنان بهترین طرح رهبری است.

د: تفویضی

وظیفه مدار و رابطه مدار ضعیف

زمانی که زیر دستان از بلوغ و رشد کامل برخوردار هستند این سبک مناسب است.



۵- نظریه ی مدل تجویزی رهبری: (ویکتور وروم و فیلیپ یتون)

در این مدل رابطه نحوه ی تصمیم گیری و سبک رهبری شمائی نظیر درخت تصمیم گیری است. طی سؤالاتی نحوه ی تصمیم گیری مدیر را مورد پرسش قرار می دهد و سبک رهبری مناسب را برای آن مشخص می کند. این مدل توسط ویکتور وروم (Vroom) و فیلیپ یتون (Yetton) مطرح شده است.



۶- نظریه ی جانشین های رهبری: (کر و جرمیر)

این نظریه لزوم رهبری را در برخی شرایط مورد سؤال و تردید قرار می دهد. و ادعا دارد که پاره ای شرایط می توانند به عنوان جانشین رهبری محسوب گردند و انجام وظیفه رهبری مدیر را غیر ضروری سازند. این نظریه توسط کر (Kerr) و جرمیر (Jermier) مطرح شده است. مثلاً بی تفاوتی نسبت به سازمان یا وجود گروه های منسجم کاری از زمره ی عواملی است که بر اساس این تئوری می توانند لزوم رهبری را از میان بردارد. این عوامل در سه گروه کلی با خصوصیات پیروان، خصوصیات وظیفه و شغل و خصوصیات سازمان است. در تئوری جانشین های رهبری به عوامل خنثی کننده ی رهبری نیز اشاره شده است.مثلاً رهبر منزوی از پیروان، عدم انعطاف سازمان، قدرت محدود رهبر عوامل خنثی کننده ی رهبری وظیفه گرا و حمایتی بشمار می رود.

بر طبق نظریه جر و کرمیر ، عمده ی جانشین های رهبری به شرح زیر است:



۱- خصوصیات پیروان:

تجربه، توانائی و آموزش بالای کارکنان جانشین رهبری وظیفه گرا.

گرایش های حرفه ای و قوی جانشین رهبری ووظیفه گرا و حمایتی.

بی تفاوتی نسبت به سازمان جانشین رهبری ووظیفه گرا و حمایتی.



۲- خصوصیات وظیفه و شغل:

کارهای تکراری و روتین جانشین رهبری وظیفه گرا

وجود بازخورهای مؤثر در شغل جانشین رهبری وظیفه گرا

ارضا کننده بودن نقش جانشین رهبری حمایتی



۳- خصوصیات سازمان:

وجود گروه های منسجم کاری جانشین رهبری وظیفه گرا و حمایتی

رسمی بودن سازمان جانشین رهبری وظیفه گرا
 

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
تئوری آَشوب / تئوری بی نظمی... chaos theory

از آشفتگی زندگی زائیده می شود، در حالی كه از نظم عادت بوجود می آید..آدامز مورخ آمریكایی

گردآوري: نرجس دهقانی زاده- كارشناس ارشد مدیریت آموزشی

ارائه دهنده: سارا رضوي

مقدمه :

درچند دهه اخير انقلاب عظيمي در علوم طبيعي بوده ايم. اين انقلاب در شيوه درك و تبيين پديده ها به وسيله انديشمنداني صورت گرفته است كه درساليان گذشته تبيين هاي خودرا درقالب هاي منظم ومشخص ارائه مي دادند. جهان رامجموعه اي از سيستم هايي تصور مي كردند كه مطابق با قوانين جبري طبيعت به طريقي مشخص و قابل پيش بيني درحركت است. ازاين رو معتقد بودند معلول ها به صورت خطي برآيند علل خاصي هستند. اكنون آن ها برنقش خلاقانه بي نظمي وآشوب تآكيد كرده و جهان را مجموعه اي از سيستم هائي ميدانند كه به شيوه هايي خود سازمانده عمل مي نمايند و پيامدهاي اين شيوه زندگي وجود حالات غير قابل پيش بيني و تصادفي است. اما در اين شرايط قوانين جبري طبيعي كماكان حاكميت دارند و پي برده شده كه سيستم ها به شيوه اي دوراني عمل مي كنند كه در آن بي نظمي منجر به نظم و نظم منجر به بي نظمي مي شود. امروزه ديگر تصور ساده از نحوه فعاليت جهان جاي خود را به تصوري پيچيده و پارادوكس گونه داده است. اين علم جديد تئوري پيچيدگي ناميده مي شود و جنبه اي از اين علم كه توجه همگان را به خود جلب كرده است تئوري آشوب يا نظم در بي نظمي ناميده مي شود. نظريه "نظم غايي" يا "نظم در بي نظمي" به ما ابزار حل مسائل پيچيده را در محيط پرآشوب و آكنده از تغيير و تحول امروز و فردا مي دهد.



تاریخچه:

بعد از قرون وسطی وقتی که انسان خود را از قید و بندها و جبرهای تحمیلی ان دوران آزاد کرد، رشد علمی اش آغاز شد ، غل و زنجیرها را از دست و پای عقل باز نمود و بدین طریق بود که از آن زمان به بعد هر روز قلل رفیع تری را در دنیای علم برای احاطه بیشتر بر طبیعت فتح نمود. نخستین بار سیستم هایی مشاهده شدند که اگرچه در قلمرو فیزیک مکانیک کلاسیک بودند، اما رفتار دینامیک و غیر خطی آنها باعث شده بود تا پیش بینی رفتار بلند مدت آنها عملا غیر ممکن گردد. بعدا ثابت گردید که نه تنها در عمل پیش بینی نا ممکن است بلکه در تئوری نیز سدهایی برای رسیدن به یک پیش بینی دقیق و دراز مدت وجود دارد.

مطالعه در مورد این مبحث در حقیقت از مطالعات هواشناسی شروع شد. چندی از دانشمندان هواشناسی مشغول مطالعه در مورد شرایط جوی و تاثیر موارد مختلف بر هوای جهان و منطقه داشتند. آنان به مدت دو سال مشغول مطالعه هوای یک منطقه خاص دارای آب و هوای نسبتا بی تغییر و کاملا معتدل بودند و تمامی تغییرات را ثبت می کردند. یک دستگاه ثبت نمودار تغییرات جوی هر روز راس ساعت شش صبح روشن می شد و نمودار تغییرات را تا شش بعد از ظهر ثبت می کرد. اما در پاییز سال دوم ناگهان نمودار این تغییرات به طرز عجیبی عوض شد. یعنی نموداری مغشوش به ثبت رسید که نشانه بروز تغییرات شدید جوی بود، اما آن چه به چشم دیده می شد هیچ تغییری مشاهده نمی کرد. دانشمندان شروع به مطالعه در این مورد کردند تا دلیل این تغییر را دریابند اما متوجه هیچ چیز نشدند. پس از پاییز، همه چیز دوباره عادی شد. این امر آنان را بر آن داشت تا یک سال دیگر مطالعات خود را در آن محل ادامه دهند. در پاییز سال بعد آنها همه چیز را تحت نظر داشتند. در این سال نتیجه مشاهدات خود را پیدا کردند. در نزدیکی آن محل دریاچه ای بود که گروهی از پرندگان مهاجر در پاییز به آنجا می رفتند. آن چه باعث تغییر شدید در نمودار می شد همین پرندگان بودند. پرواز دسته جمعی این پرندگان باعث می شد تا حرکت بال های آنان فشاری بر جو بیاورد و این فشار به مولکول های کناری هوا منتقل می شد و نهایتا به سنسور ثبت نمودار دستگاه می رسید. یکی از دانشمندان کنجکاو در پی آن شد که متوجه شود اگر این پرندگان آنجا نبودند چه می شد. وی با استفاده از یک برنامه کامپیوتری موقعیت منطقه را شبیه سازی کرد و برنامه را یکبار با حضور پرندگان و یکبار بدون حضور آنان اجرا کرد. هنگامی که پرندگان وجود داشتند کامپیوتر شرایط را دقیقا همان طور که در واقعیت بود نشان داد. اما بدون حضور پرندگان طوفانی بزرگ در منطقه شکل می گرفت که باعث تخریب تقریبا 12 هکتار از آن منطقه می شد. در حقیقت پر زدن آن پرندگان باعث می شد که شرایط شکل گیری این طوفان پیش نیاید پس از مطالعات جدی تر و عمیق تر و شبیه سازی جو جهان آنان به نتیجه ای رسیدند که مهم ترین شعار نظریه آشوب نام گرفت : پروانه ای در آفریقا بال می زند و گردبادی در آمریکای جنوبی شکل می گیرد.فشاری که بال زدن آن پروانه بر اتمسفر می آورد شاید بسیار ناچیز باشد، اما فرایند تشدید باعث می شود که این فشار ناچیز و اندک به مرور و پس از طی مسافت تبدیل به یک طوفان عظیم شود. در جای دیگری، گروهی از دانشمندان علم ژنتیک مشغول مطالعه بر نقشه ژنتیکی قورباغه ها بودند. آنان سعی داشتند تا نقشه ژنتیکی این موجودات را تهیه کنند و از آن در راه پیشرفت دانش ژنتیک استفاده کنند. برای جلوگیری از زاد و ولد قورباغه ها و کنترل وضعیت آزمایشگاهی آنان تصمیم گرفتند که تنها از قورباغه های نر استفاده کنند. پس از حدود یک سال مطالعه ناگهان چیزی غریب اتفاق افتاد. روزی آنان متوجه شدند که پنج قورباغه به تعداد قورباغه ها افزوده شده است!! پس از مطالعه آنان متوجه شدند که برای جلوگیری از انقراض نسل، در قورباغه ها جهشی ژنتیکی اتفاق افتاده است و این گروه از قورباغه ها شش ماه از سال را نر و شش ماه را ماده اند. در فاصله تغییر جنسیت آنان در بدنشان تولید مثل می کنند. و این امر باعث ایجاد شعار مهم دوم نظریه آشوب گشت : زندگی برای بقا راه خود را خواهد یافت. این نظریه در ابتدا تنها یک نظریه بود.ما مطالعات بعدی آن را به یک تئوری تبدیل کرد. مطالعات بیشتر آن را به حد علم نیز رساندند. به طوری که امروزه از آشوب در معماری و عمران نیزاستفاده می شود. چرا که یکی از اصولی که این علم بیان می کند این است که هیچ چیز قابل پیش بینی نیست. در نتيجه اين مشاهدات لورنتس در سال 1965 مشغول پژوهش روی مدل رياضی بسيار ساده ای که از آب و هوای زمين بود ، به يک معادله ديفرانسيل غير قابل حل رسيد.

وی برای حل اين معادله به روش‌های عددی با رایانه متوسل شد. او برای اينکه بتواند اين کار را در روزهای متوالی انجام دهد، نتيجه آخرين خروجی يک روز را به عنوان شرايط اوليه روز بعد وارد می کرد.

لورنتس در نهايت مشاهده کرد که نتيجه شبيه سازی های مختلف با شرايط اوليه يکسان با هم کاملا متفاوت است. بررسی خروجی چاپ شده رایانه نشان داده که رویال مک‌بی رایانه‌ای که لورنتس از آن استفاده می کرد، خروجی را تا ۴ رقم اعشار گرد می کند. از آنجايي محاسبات داخل اين رایانه با ۶ رقم اعشار صورت می گرفت، از بين رفتن دورقم آخر باعث چنين تاثيری شده بود.. اين واقعيت غير ممکن بودن پيشبینی آب و هوا در دراز مدت را نشان می دهد. این نظریه، گسترش خود را بیشتر مدیون کارهای هانری پوینکر، ادوارد لورنتس، بنوا مندلبروت و مایکل فایگن‌باوم می‌باشد. پوانکاره اولین کسی بود که اثبات کرد، مساله سه جرم (به عنوان مثال، خورشید، زمین، ماه) مساله‌ای بي نظم و غیر قابل حل است. شاخه دیگر از نظریه بي نظمي که در مکانیک کوانتومی به کار می‌رود، بي نظمي کوانتومی نام دارد. گفته می‌شود که پیر لاپلاس یا عمر خیام قبل از پوانکاره، به این مشکل و پدیده پی برده بودند.

اين نظريه سپس در حيطه تمام علوم و مباحث تجربي، رياضي، رفتاري، مديريتي و اجتماعي واردشده و اساس تغييرات بنيادي درعلوم به ويژه هواشناسي، نجوم، مكانيك، فيزيك، رياضي، زيست شناسي، اقتصاد و مديريت را فراهم آورده است .

تئوری آشوب، سیستم های دینامیکی بسیار پیچیده ای مانند اتمسفر زمین، جمعیت حیوانات، جریان مایعات، تپش قلب انسان، فرآیندهای زمین شناسی و ... را مورد بررسی قرار می دهد. انگاره اصلی و کلیدی تئوری آشوب این است که در هر بی نظمی ، نظمی نهفته است. به این معنا که نباید نظم را تنها در یک مقیاس جستجو کرد؛ پدیده ای که در مقیاس محلی، کاملا تصادفی و غیرقابل پیش بینی به نظر می رسد چه بسا در مقیاس بزرگتر، کاملا پایا (Stationary) و قابل پیش بینی باشد.



بي نظمي يا آشوب چيست ؟

تعاریف ارائه شده:

Chaos در لغت به معني درهم ريختگي، آشفتگي و بي نظمي است و مترادف آن در مكانيك Turbulanceيا تلاطم مي باشد. اين واژه به معني فقدان هرگونه ساختار يا نظم است و معمولاً در محاورات روزمره آشوب و آشفتگي نشانه بي نظمي و سازمان نيافتگي به نظر آورده مي شود و جنبه منفي در بردارد. اما در واقع با پيدايش نگرش جديد و روشن شدن ابعاد علمي و نظري آن امروزه ديگر بي نظمي و آشوب به مفهوم سازمان نيافتگي، ناكارائي، و درهم ريختگي تلقي نمي شود بلكه بي نظمي وجود جنبه هاي غيرقابل پيش بيني و اتفاقي درپديده هاي پوياست كه ويژگي خاص خود را داراست .بي نظمي نوعي نظم غائي دربي نظمي است .

_ هيلز در 1990 آشوب يا بي نظمي را اينگونه تعريف مي كند:

" بي نظمي وآشوب نوعي بي نظمي منظم ( orderly Disorder) يانظم در بي نظمي است .بي نظم از آن رو كه نتايج آن غير قابل پيش بيني است ومنظم بدان جهت كه از نوعي قطعيت برخوردارست ."

بي نظمي درمفهوم علمي يك مفهوم رياضي محسوب مي شود كه شايد نتوان خيلي دقيق آن‌را تعريف كرد اما مي توان آن‌را نوعي اتفاقي بودن همراه باقطعيت دانست. قطعيت آن بخاطر آن است كه بي‌نظمي دلايل دروني دارد وبه علت اختلالات خارجي رخ نمي دهد و اتفاقي‌ بودن بدليل آن‌كه رفتار بي نظمي، بي قاعده و غيرقابل پيش بيني دقيق است.



اما آشوب چگونه بوجود آمد؟

نخستین بار سیستم هایی مشاهده شدند که اگرچه در قلمرو فیزیک مکانیک کلاسیک بودند، اما رفتار دینامیک و غیر خطی آن ها باعث شده بود تا پیش بینی رفتار بلند مدت آنها عملاً غیر ممکن گردد. بعداً ثابت گردید که نه تنها در عمل پیش بینی نا ممکن است بلکه در تئوری نیز سدهایی برای رسیدن به یک پیش بینی دقیق و دراز مدت وجود دارد. دانشمندی بنام لورنتس در سال 1965 مشغول پژوهش روی مدل رياضی بسيار ساده ای که از آب و هوای زمين بود ، به يک معادله ديفرانسيل غير قابل حل رسيد. وی برای حل اين معادله به روشهای عددی با رایانه متوسل شد. او برای اينکه بتواند اين کار را در روزهای متوالی انجام دهد، نتيجه آخرين خروجی يک روز را به عنوان شرايط اوليه روز بعد وارد می کرد. لورنتس در نهايت مشاهده کرد که نتيجه شبيه سازی های مختلف با شرايط اوليه يکسان با هم کاملا متفاوت است. بررسی خروجی چاپ شده رایانه نشان داده که رویال مک‌بی رایانه‌ای که لورنتس از آن استفاده می کرد، خروجی را تا ۴ رقم اعشار گرد می کند. از آنجايي محاسبات داخل اين رایانه با ۶ رقم اعشار صورت می گرفت، از بين رفتن دورقم آخر باعث چنين تاثيری شده بود. مقدار تغييرات در عمل گرد کردن نزديک به اثر بال زدن يک پروانه است. اين واقعيت غير ممکن بودن پيشبینی آب و هوا در دراز مدت را نشان می دهد.



اصول اولیه تئوری بی نظمی:

الف ـ همه سیستمهای دینامیکی غیرخطی دارای اتراکتورAttractor هستند.

ب ـ این سیستمها ازنظم به بی نظمی و ازبی نظمی به نظم میرسند.

پ ـ این سیستمها بعد از گذار از اتراکتورها سگانه به فراکتال ها Fractal میرسند.

ت ـ اتراکتورها نقطه تعادل سیستم های دینامیکی را به نمایش میگذارند

بحث اتراکتورها بحث مرکزی تئوری بی نظمی است، اتراکتوربه معنی ساده آن یعنی نقطه جذب .

نقطه جذب از زاویه فیزیکی یعنی نقطه یا محدوده ای که یک سیستم دینامیکی بعد از گذار از مراحل اولیه خودش بالاجبار به سمت آن میرود و در آن جذب میشود.فیزیک‌دانان اصطلاحاّ به آن قفس طلایی سیستم‌های‌دینامیکی می‌گویند. چگونه‌ به این‌اتراکتورها دسترسی پیدا میکنیم ؟ جواب در افزایش سرعت وپیچیدگی سیستم های دینامیکی می‌باشد . بدین صورت که اگر سرعت یک سیستم دینامیکی را افزایش دهیم اتراکتورها یکی بعد از دیگری نمایان میشود. البته اتراکتورها آن موقع بوجود می آیند که سیستم با افزایش‌سرعت خود، خود را از حالت تعادل یا نظم به فاز عدم تعادل یا بی نظمی رسانده باشد. بعد از فاز بی نظمی، نظم جدیدی که به‌وجود می آید در اتراکتور جدید متبلور می شود.



ارزش‌ها به عنوان "جاذب‌هاي" آشوب:

يك مفهوم محوري براي درك معنا و كارايي ارزش‌ها در سازمان‌ها نظريه معروف "آشوب" در فيزيك و رياضيات است. نظريه آشوب به‌ عنوان مطالعه سيستم‌هاي پيچيده غيرخطي و پويا تعريف مي‌شود، پيچيده صرفاً بر پيچيدگي، غيرخطي بر بازگشت و الگوريتم‌هاي رياضي عالي‌تر، و پويايي بر عدم‌ ثبات و دوره‌اي ‌نبودن دلالت دارد. بنابراين, نظريه آشوب در حالت كلي خود ناظر بر مطالعه سيستم‌هاي پيچيده دائماً در حال تغيير بر پايه مفاهيم رياضي بازگشت، به شكل فرايندهاي بازگشتي يا مجموعه‌اي از معادلات ديفرانسيل است كه يك سيستم فيزيكي را مدل مي‌كنند. ضمن اينكه سازمان‌ها عالي‌ترين نمونه‌هاي آن چيزي هستند كه در فيزيك يا رياضيات از آن با عنوان "سيستم‌هاي آشوبي" يا "سيستم‌هاي پيچيده" نام مي‌برند. با اين وجود بزرگترين خلاقيت‌ها در "كرانه‌هاي آشوب" روي مي‌دهند. خلاقيت يك فرايند روانشناختي است كه پيش از نوآوري روي مي‌دهد و با توجه به نظم و پايداري بيش از حدي كه به ارمغان مي‌آورد اثرات معكوسي در پي دارد. اگر يك سيستم آشوبي را در مقطع زماني خاصي بُرش بزنيم, فقط هرج ‌و مرج مي‌بينيم؛ چيزي در مايه‌ بي‌نظمي، آشفتگي و پيش‌بيني‌ناپذيري كامل. در حالي‌كه اگر نگاه فرايندي داشته باشيم و توسعه سيستم آشوبي را در فاصله زماني كافي نگاه كنيم، مي‌توانيم شاهد باشيم كه درجه مشخصي نظم از درون آشوب بيرون مي‌آيد. يك سازمان از اين نظر كه داراي برخي ويژگي‌هاي بنيادي سيستم‌هاي آشوبي است، يك سيستم آشوبي به‌شمار مي‌رود. اين سيستم‌ها باز، پويا، اتلافي، غيرخطي، قادر به خودسازماندهي، غيرقابل پيش‌بيني و به ‌شدت وابسته به شرايط اوليه هستند. بعبارتی:

_ يك سازمان سيستمي آشوبي است: زيرا رفتار آينده آن را نمي‌توان به دقت پيش‌بيني كرد. رفتار سازمان با توجه به امكان اصلاحات كمينه در شرايط اوليه آن ماهيتي تصادفي و غيرقابل‌ پيش‌بيني دارد. چگونگي آغاز آن معلوم است اما اينكه چگونه به پايان مي‌رسد مشخص نيست.

_ يك سازمان سيستمي باز است: به اين معنا كه با محيط خود مبادله‌ اطلاعاتي، انرژيايي و مادي دارد.

_يك سازمان, سيستمي پويا و نه ايستا است: زيرا ويژگي‌هاي آن مستمراً با گذشت زمان تغيير مي‌كند

_ یك سازمان سيستمي اتلافي است: زيرا تكامل و گذار آن در طي زمان برگشت‌ناپذير است و فقط زماني كه ناپديد شود از حركت باز مي‌ايستد.

_ يك سازمان سيستمي غيرخطي است: زيرا نتيجه آن به‌گونه‌اي غيرقابل پيش‌بيني بيشتر از مجموع اجزاست يعني سيستم توانايي هم‌ا‌فزايي دارد. بنابراین سازمان‌ها، سيستم‌هاي اجتماعي آشوبي هستند كه نمي‌توان آن‌ها را با دستور‌العمل‌ها و اهداف سفت‌وسخت ضابطه‌مند نمود. توانمندي آن‌ها براي"خودسازماندهي" اساساً به اين امر بستگي دارد كه اعضاي سازمان‌ها بطور آزادانه مجموعه‌ مشتركي از ارزش‌ها و اصول را براي اقدامات خود بپذيرند.



"پري گوگين" برنده جايزه نوبل معتقد است كه دو نوع سيستم آشوبي وجود دارد:

1_ سيستم انرژي پايين و 2 _سيستم انرژي بالا.

مثلاً ورق‌هاي بازي نمونه‌اي از سيستم‌هاي انرژي پايين هستند چرا كه اين سيستم بدون دريافت انرژي، از طريق حضور بازيكنان، نمي‌تواند خود را به شكل يك بازي سازماندهي كند. اما آشوبِ همراه با اغتشاش و انرژي بالا كاملاً متفاوت است. بي‌نظمي موجود در آن بذر, نظم را در دل خود دارد. به بيان ديگر در قلمرو آشوب كه وقوع هر چيزي ممكن به‌نظر مي‌رسد، يك "جاذب عجيب" وارد بازي مي‌شود و نوع جديدي از نظم از درون آشوب آشكار مي‌شود. وضعيتي كه در طي آن آشوب به‌خاطر وجود به‌اصطلاح "جاذب عجيب" دست به "خودسازماندهي" مي‌زند، شالوده و سنگ‌بناي ايده‌آل براي خلاقيت و نوآوري محسوب مي‌شود.
در وضعيت خودسازماندهي‌شده آشوب، كاركنان سازمان در نقش‌هاي محدود محصور نمي‌شوند و به‌تدريج توانمندي خود را براي متمايزشدن و ايجاد روابط بيشتر توسعه مي‌دهند، و مستمراً در راستاي بيشينه‌سازي مشارك بالقوه خود در افزايش كارآمدي سازمان سوق داده مي‌شوند. بدين ترتيب ارزش‌ها بايد نقش سامان‌دهندگان يا "جاذب‌هاي" بي‌نظمي را ايفا كنند.. در نظريه آشوب، معادلاتي كه نشانگر تركيبات هندسي منظم نامعمول هستند و رفتار درازمدت سيستم‌هاي پيچيده را پيش‌بيني مي‌كنند، وظيفه جاذب‌ها را بر عهده دارند.در سازمان‌ها نيز همچون همه انواع سيستم‌هاي اجتماعي، اصول اوليه در درازمدت به شكل اصول غايي و نهايي در مي‌آيند.



اهداف نظریة پیچیدگی:

_توضیح ساختارهای غالب (خودسازمان دهی)

_ اندازه گیری پیچیدگی نسبی(پارامترهای چند گانه سلسله مراتبی)

_تدارک روشهای کنترل سیستمهای پیچیده (نقاط عطف)

_ به وجود آوردن مدلهای کارآ (تلخیص)

_ به دست دادن پیش گویی کننده های آماری ( محدودیت ها)

_حل مسائل غیرمعمول (میانبر)

_نمایش کاربردهای جدید محتمل (نوآوری)

_کمی کردن قوانین ترتیب و اطلاعات برای تمام اهداف می بایستی روشهای عملی کمی سازی ایجاد شوند (یعنی باید قابل محاسبه باشند).



_تحلیل سیستم‌های پیچیده:

پیش از تلاش برای اعمال هر نوع تکنیک کمی سازی به سیستمها یا سازمانها، می‌باید تصمیم بگیریم که آیا آنها در تمام جنبه‌های خود پیچیده هستند و نیز آیا پیچیدگی خود سازمان دهی در آنها وجود دارد یا خیر. ما نیازمند ریاضیاتی هستیم که قادر باشد سیستمها را به همان راحتی که انسان الگوها را تشخیص و طبقه‌بندی می‌کند از همدیگر تشخیص دهد و به علاوه امیدوار هستیم که قادر به پیشگویی لااقل برخی از جنبه های آیندة سیستم از رفتار گذشتة آن یا وضعیت حال آن باشیم و به این طریق برخی کنترل ها را بر سیر توسعة آن اعمال کنیم برای این منظور می‌توان از خصوصیات عمومی SOC برای طبقه بندی این نوع از سیستم‌ها استفاده کرد:

1_ نمایة نحوة اتصال: اجزا به طور متوسط دارای بیش از یک ورودی و بیش از یک خروجی هستند (ولی نه آنقدر زیاد که منتهی به آشوب شود.

2_ وضعیت تبدیل نسبت به ورودی های مورد استفادة سیستم و متوسط خروجیهای ایجاد شده توسط آن به طور تقریبی برابر با 1 است. اگر این اختلاف بسیار کمتر از 1 باشد سیستم به سمت یک وضعیت ایستا همگرا و اگر بسیار بیشتر از 1 باشد، سیستم به سمت وضعیت آشوبناک واگرا خواهد شد.

3_ قابلیت یادگیری اجزا قابلیت یادگیری از تجارب گذشته را دارند. این یادگیری برای تغییر دادن قواعد سیستم و بهینه سازی انتقال وضعیت‌ها به کار می رود.

4_ عملکرد موازی: برخی از اجزا به طور خودکار و موازی فعالیت می کنند. این پدیده باعث ارتقای سرعت پاسخگویی و قابلیت تطابق سیستم خواهد شد.

5_ تغییر برهم کنشها:اجزا قادرند اجزای دیگر را که با آنها برهمکنش دارند تغییر دهند.این تغییر می‌تواند دائمی یا موقت باشد.
6_ حلقه های بازخورد: در حلقة بازخورد خروجی‌ها به سمت ابتدای فرایند بازگشت داده می‌شوند به گونه‌ای که نتایج عملکردهای واقعی باعث تصحیح فرآیند خواهد شد.

7_ قابلیت کنترل: تمام متغبرها برای ثبات باید قابل کنترل باشند (متغبرهای غیر قابل کنترل معرف پتانسیل آشوب هستند) ولی کنترل نباید باعث ایجاد تغیر شود، بلکه صرفاً باید سیستم را در محدوده‌های تعریف شده نگهدارد.

8_ حوزه های جذب: راههای مختلفی در دسترس هستند که می‌توانند به یک هدف برسند. انعطاف پذیری پاسخ و آزادی خلاقیت در اینجا مطرح است.

9_ مرزهای خارجی: مرزهای سیستم نه کاملاً بسته‌اند و نه کاملاً باز، از صافی گذراندن اطلاعات در اینجا لازم به نظر می‌رسد.

10_ عملکرد سیستم: اهداف یا عملکردها می‌توانند چند گانه باشند، این امر یک وجهة چند بعدی به سیستم خواهد بخشید.

11_ بلوک های سازنده زیر سیستم‌ها در ابعاد مختلف می‌توانند وجود داشته باشند که یک ساختار مدولی و فراکتال به سیستم میبخشند.
12_خواص غالب عملکردهای برنامه‌ریزی نشده در طول عملیات مغلوب و به کنار گذارده خواهندشد.درحقیقت مدول ها، بر اثر برهم کنش اجزا خود را سازمان دهی می‌کنند

13_ ثبات سیستم: برخی اختلالات داخلی و خارجی می‌توانند در درون سیستم مضمحل شوند ولی برخی دیگر باعث بروز عوارض غیر منتظره‌ای درسیستم می‌شوند. قانونی برای میزان انتشار و طول اثر گذاری اختلالات باید وجود داشته باشد.

14_ کنترل غیر متمرکزکنترل در تمام سیستم توزیع شده است و تصمیم های موضعی توسط اجزا و یا مدول ها و در محدودة محدودیت ها اتخاذ می‌شوند.

15_ جریان اطلاعات: افزایش جریان اطلاعات می‌تواند معرف حرکتی از ثبات به سمت آشوب باشد. در سیستم های اجتماعی می‌توان این پدیده را از طریق فناوری اطلاعات مورد بررسی قرار داد. البته این یک نشانة کاملاً مشخص نیست ولی سیستمی که بسیاری از شرایط فوق را داراست بهتر می‌توان با نظریة پیچیدگی تحلیل تا روش های آماری و با فرض رفتار قطعی و خطی..

این نوع معیارها می توانند برای بازسازی اهداف نیز مورد استفاده قرار بگیرند، به خصوص اگر بخواهیم سیستمی را از اشکال ساده به سمت پیچیدگی خود سازمان دهی به پیش ببریم. این امر باعث خواهد شد تا سیستم از طریق نوآوری، بقا و قابلیت تطابق منافع بسیاری را کسب کند.



در کنار این تحلیل ها می توان از خصوصیات عمده واساسی سیستم های آشوبناک نیز یاد کرد:

_ ويژگيهاي عمده اين نظريه:

_ اثر پروانه‌اي (BUTTERFLY EFFECT)

_ خود سازماندهي (DYNAMIC ADAPTATION)

_ خودمانائي / خاصيت هولوگرافي (SELF - SIMILARITY)

_ جاذبـه‌هاي عجيب (STRANGE ATTRACTORS)

_ اثر پروانه اي: در واقع بيانگر رد روابط خطي بين علت و معلول و تأييد غيرخطي بودن روابط در پديده ها و سيستم هاست. به اين معنا كه يك تغيير جزيي در شرايط اوليه مي تواند به نتايج وسيع و پيش بيني نشده در ستاده هاي سيستم منجر گردد و اين سنگ بناي تئوري آشوب است. در نظريه آشوب يابي نظمي اعتقاد بر آن است كه در تمامي پديده ها، نقاطي وجود دارند كه تغييري اندك در آن‌ها باعث تغييرات عظيم خواهد شد .

در حوزه روانشناسی است در تئوری عظیم نابغه دنیای روانشناسی، فروید، چنین رویکردی مد نظرقرار گرفته است. فروید ریشه تمامی رفتارهای انسان‌ها در طول زندگی را متأثر از دوران کودکی (شرایط اولیه به زبان تئوری آشوب) می داند و با پی جویی این رفتارها تا دوران کودکی، به تحلیل این رفتارها می پردازد. المان

درگذشته سيستم‌هائي كه اثر پروانه‌اي ازخود نشان مي‌دادند به عنوان سيستم‌هاي بررسي ناپذير ازحيطه مطالعات علمي كنار نهاده مي‌شد و به اين جهت روش تحليلي خاصي براي مطالعه آن‌ها به وجود نيامده بود اما امروزه اين سيستم‌ها محل توجه دانشمندان است وكوشش مي‌شود تا مسائلي كه قبلا تصادفي، ناموزون و بي نظم تلقي مي شدند با تئوري آشوب مطالعه و راه حل يابي شوند.

_ خودسازماندهي: در محيط در حال تغيير امروز، سيستم هاي بي نظم در ارتباط با محيطشان هم چون موجودات زنده عمل مي كنند و براي رسيدن به موفقيت همواره بايد خلاق و نوآور باشند. اما هنگـامي كه سيستم به تعادل سازگار نزديك مي شود براي حفظ پويايي نياز به تغييرات اساسي دروني دارد كه اين تغييرات به جاي سازگاري و تطبيق با محيط، سازگاري پويا را موجب مي شود كه نتيجه آن دگرگوني روابط پايدار بين افراد، الگوهاي رفتاري، الگوهاي كار، نگرشها و طرز تلقي ها و فرهنگ‌ها است. در چنين شرايطي است كه تغييرات كوچك مي‌تواند تغييرات عمده‌اي را در رفتار سيستم ايجاد كند و تحت اين شرايط است كه اثر پروانه اي در كنار سازگاري پويا تبلور مي يابد. دانشمندان معتقدند كه آشفتگي، سازگاري‌ها و انطباق‌ها را در هم مي‌شكند كه اين امر در ظهور نظم نوين گاهي بسيار ضروري است و باعث خلاقيت مستمر در سايه تخريب خلاق در سيستم مي شود. مورگان خاصيت خودنظمي در سيستم ها را تابع چهار اصل مي داند. نخست آن‌كه سيستم بايد توان احساس و درك محيط خود و جذب اطلاعات از آن را دارا باشد. دوم آن‌كه، سيستم بايد قادر به برقراري ارتباط بين اين اطلاعات و عمليات خود باشد. سوم آن‌كه، سيستم بايد قدرت آگاهي از انحرافات را داشته باشد و چهارم آن‌كه، توانايي اجراي عمليات اصلاحي براي رفع مشكلات را دارا باشد. هرگاه اين چهار اصل برقرار شوند رابطه اي بين سيستم و محيط ايجادشده و سيستم خود نظم مي گردد و در مقابل وقايع، نوعي هوشمندي از خود بروز مي دهد..

_خودمانايي: در تئوري آشوب و معادلات آن نوعي شباهت بين اجزاء و كل قابل تشخيص است. بدين ترتيب كه هر جزيي از سيستم داراي ويژگي‌هاي كل بوده و مشابه آن است. به اين خاصيت هولوگرافي گفته مي شود. اولين بار هولوگرافي در سال 1948 توسط دنيس گابور مطرح شد. مورگان در كتاب خود تحت عنوان « نگارهاي سازمان» در استعاره سازمان به مثابه مغز ويژگي هاي هولوگرافي را عبارت از: جـزء خاصيت كـل را داشته و مانند آن عمل مي كند، سيستم توانايي يادگيري را دارد، سيستم داراي توانايي خودسازماندهي است. حتي اگر قسمتهايي از سيستم برداشته شود سيستم به راحتي مي تواند به فعاليت خود ادامه دهد. به عنوان مثال در رابطه با خاصيت هولوگرافي مي توان به آينه اشاره كرد.اين خاصيت در تمام قسمت هاي آن وجود دارد بگونه اي كه هر قطعه آن اين خاصيت كل را مي تواند از خود بروز دهد.

_ جاذبه های عجیب: علي رغم غيرقابل پيش بيني و غيرخطي بودن رفتار، جاذبه هاي عجيب بيانگر الگوهاي منظمي هستند كه از آشفتگي‌هاي موجود در سيستم و بي نظمي موجود به دست مي آيند. جاذبه هاي عجيب در همه جا وجود دارند همـه آنچه را كه ما در نظر اول بي نظـــم و آشوب گونه مي بينيم در درازمدت و با گذر زمان الگويي منظم و داراي نظم از خود نشان مي دهد. تغييرات شديد، رفتارهاي نامنظم، دگرگوني‌هاي غيرقابل پيش بيني، حركات بحراني و… همه در ذات خود داراي نظمي نهفته هستند.

جاذبه هاي غريب بدون الگو نيستند واز الگوي خاصي پيروي مي كنند و ارزش آنها هم درهمين الگو داشتن است. اين جاذبه ها داراي ويژگي هاي هندسي پيچيده اي هستند و داراي ابعاد غير صحيح مي باشند و مسير آن‌ها به هم پيچيده، چندجهته وگسترده است. در جاذبه هاي غريب هيچ مسيري تكرار نمي شود و هر مسير براي خود مسيري جديد است .جاذبه هاي غريب از تصاوير هندسي برگرفته كه قوم " اينكا " درصحراي پرو حك كرده اند كه اگر از نزديك به آنها نگاه كنيم نه نظمي را نشان مي دهند و نه تصوير معني دار را به ذهن متبادر مي سازند اما اگر ازآسمان و از راه دور به آن بنگريم تصاوير درختان، حيوانات و پرندگان را مي بينيم . جاذبه هاي غريب درهمه جا وجود دارند . همه آنچه را كه ما درنظر اول بي نظم وآشوبناك مي بينيم در دراز مدت وبا تكرار؛ الگوي منظمي ازخود نشان مي دهند.



theory Chaos


Chaos Theory doesn't have enough comedy to be a well-rounded comedy, nor does it have enough drama to be an adequately heavy-hitting drama. Instead, it chooses to blend those two genres, as well as throwing in scenes of tear-jerker romance, and the result is seemingly appropriate chaos. Ultimately, however, with a star like Ryan Reynolds, who seems suppressed with the overbearing drama in what should have been a solid comedy, Chaos Theory doesn't amount to much more than something to pass the time.


Frank Allen (Ryan Reynolds) lives life according to careful structure and planning out every minute of his day with note cards, which he writes for himself constantly. He's so successful at it, that he is an efficiency expert public speaker who lectures on multi-tasking and organization to crowds of uncaring business people.


His wife Susan (Emily Mortimer), becoming irked by his constant scribbling of notes, decides to set the clock back 10 minutes (described in the film as setting the clock forward) to give him some much-needed stress relief. However, her blunder causes him to miss the ferry that should have transported him to his presentation on time management. An hour behind schedule, he has ten too many drinks, and suddenly finds himself in the company of a home-wrecking seductress in his hotel room. When his wife calls to overhear a woman's voice, things go from bad to worse – especially when on his hurried trip home he gets in a car wreck with a pregnant woman, and is stuck helping deliver the child! A film about miscalculations and misunderstandings, Chaos Theory does have its moments of genuine laughs and realistic drama. But the two rarely blend seamlessly, and at the start the film is lighthearted and funny until it blatantly crashes into eye-opening drama, which abruptly changes the tone. Bits of comedy attempt to weasel itself into the now all-too-serious tragedies that continue to pile onto poor Frank, but the humor quickly becomes too little too late. Some of the events are traumatizing, while others are just silly, but most of all the unfortunate coincidences and exhaustive love triangle elements wear out the viewer, who can't picture Reynolds doing anything but Van Wilder vulgarity.


The characters often unrealistically restrain their use of abrasive language, and many of the plot devices, such as the index card ultimatum Frank presents at the beginning of the film, are terribly predictable. Emily Mortimer remains depressingly serious after the opening scene (in which she appears uncontrollably drunk) and the other supporting characters fail to emote anything remotely authentic. Reynolds juggles being a "creature of freedom" or a "monster of depression" as he adopts a lifestyle of embracing chance and whim, but he seems held back from his usual over-the-top comedy.


At one point Frank explains to his friend Buddy (Stuart Townsend) that all of the decisions he has made in his life, based on careful index-card outlining, were wrong. And that's how the audience feels about the progression of Chaos Theory's story, which jumps from mildly funny comedy to bleak drama, and never resembles the attentive construction that the title surely contrasts.

- Mike Massie
 

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
نظريه مك كله لند درباره انگيزش ... motivation

يكي از وظايف مدير ايجاد انگيزش در كاركنان است
امير عسكري


يكي از وظايف مدير ايجاد انگيزش در كاركنان است. براي اين كار مدير بايد عوامل انگيزش كاركنان را بشناسد.

مك كله لند توجه به نيازهاي زير را عامل افزايش انگيزش كاركنان مي داند:
1 - نياز به كسب موفقيت؛
2 - نياز به ايجاد ارتباط با ديگران؛
3 - نياز به كسب قدرت.
يكي ديگر از عوامل انگيزش پاداشهاي مادي است اما مك كله لند مي گويد مردم پاداشها را رد نمي كنند.اما پاداش براي ارضاي خوديابي آنها كافي نيست. اشخاصي كه نياز به كسب موفقيت در آنها شديد است چه خصوصياتي دارند؛
اهل بردوباختهاي سنگين نيستند، به شانس اعتقاد ندارند، اين افراد از انجام دادن كارهاي بسيار ساده و يا بسيار سخت اجتناب مي كنند، اين افراد به دنبال انجام كارهاي هماورد طلب هستند و به كارهايي كه خود شخص مديريت آن را به عهده داشته باشد روي مي آورند. اين افراد وقت بيشتري صرف فكركردن مي كنند تا كارها را بهتر انجام دهند. مك كله لند مي گويد مي توان نياز به كسب موفقيت را به افراد آموزش و كارايي پرسنل را افزايش داد.
مقدمه
سازمانها به وسيله تغييرات رفتاري افراد تغيير مي كنند، هرچند افراد تغيير را دوست ندارند اما پويايي جزء ماهيت كار است. بااين حال، تغييرات مورد نياز سازماني در استراتژي و ساختار، كليدهاي تحريك افراد هستند. تحقيقات روانشناسي وجود سه كليد احســاسي را تاييد مي كنند كه عبارتند از سائق هاي تحريك، دانش و انگيزه كه حدود 80 درصد از انسانهاي باهوش از نظر ذهني و كم هوش، رفتارشان به اين سه عامل بستگي دارد.

يكي از وظايف مدير در يك محيط كاري، اين است كه باعث انگيزش كاركنان شود. اما انگيزش در تمرين و تئوري كاري مشكل است و فهميدن آن سخت است. براي اينكه بدانيم چگونه مي توانيم انگيزش را در افراد افزايش دهيم بايد طبيعت و خوي انساني را ابتدا بشناسيم و مشكلات انسان را بفهميم. اگر كسي بخواهد مديريت و رهبري سازماني را برعهده داشته باشد بايد عوامل انگيزش را بشناسد. به خاطر اهيمت اين موضوع دانشمندان زيادي بر روي آن كار كرده اند از قبيل : (تئوري Y داگلاس مك گرگور)، فدريك هرز برگ (تئوري دوعاملي بهداشت، انگيزش)، التون مايو (تحقيقات هاتورن)، كريس آرگريس، رنسيس لايكرت و ديويد مك كله لند (انگيزش كسب موفقيت) كه از ميان اين دانشمندان به شرح مختصري از نظريه هاي مك كلــــه لند مي پردازيم.

تاريخچه
ديويد كلارنس مك كله لند در سال 1917 در نيويورك ديده به جهان گشود و در سال 1938 وارد دانشگاه وسليان(WESLEYAN) شد. وي مدرك فوق ليسانس خود را در رشته روانشناسي از دانشگاه ميسوري و در سال 1941 مدرك دكتري خود را در همين رشته از دانشگـاه يال (YALE) گرفت. در سال 1963 مك كله لنـد كار خود را به عنوان مشاور و كمك كننده مديران در زمينه ارزيابي و آموزش و استخدام در مك بر(MCBER) آغاز كرد. در طول اين سالها او مقايسه هايي در زمينه ضريب هوشي و شخصيت نوشت كه در مجله روانشناسان آمريكا به چاپ رسيد. سپس او بيشتر روي موضوع روابط و انگيزش متمركز شد. مك كله لند در سال 1956 به هيات علمي دانشگاه هاروارد پيوست و قبل از آن در دانشگاه وسليان موفق به اخذ كرسي استادي شده بود. آثار زيادي از وي به جا مانده است. مك كله لند در 27 مارس 1998 پس از 57 سال كار تحقيقاتي در 80 سالگي ديده از جان فرو بست.

تئوري پيداكردن نيازها
بعضي از نيازها از مشاهدات و تجربيات زندگي به دست آمده اند:
1 - نياز به كسب موفقيت: تلاش براي انجام دادن بعضي كارهاي مشكل و رسيدن به موفقيت؛
2 - نياز به ايجاد ارتباط با ديگران: به شكل روابط بسته با اشخاص و ايجاد ارتباط متقابل و دوستانه با افراد؛
3 - نياز به كسب قدرت: براي كنترل ديگران يعني ديگران را وارد كنيم تا به گونه اي مخالف رفتار هميشگي خود رفتار كنند.
نياز به كسب موفقيت ايجاد ارتباط با ديگران و نياز به كسب قدرت تقريباً 80 درصد نيروي محرك و انگيزش تمام افراد است.
قبل از نگاه كردن بيشتر به مسائل موفقيت، ايجاد ارتباط با ديگران و قدرت لازم است نكاتي مورد توجه قرار گيرد. هركس مي تواند اين سه محرك را در درجات مختلفي داشته باشد.

محركهاي يكسان براي افراد مختلف رفتارهاي متفاوتي به دنبال دارد. درواقع مردم فكر مي كنند تصويرهاي ثابت و مشخص معاني يكساني براي افراد مختلف دارند در صورتي كه چنين نيست.

مك كله لند بيان مي كند كه تعدادي از اين عوامل كه توضيح داده شده از طريق مشاهده و تجربه به دست آمده اند. اما اين افرادي كه نياز به كسب موفقيت شديد دارند چه مي كنند؟

كساني كه نياز به كسب موفقيت در آنها شديد است اهل قمار و بردوباختهاي سنگين نيستند، به هيچ وجه دوست ندارند كه در فرايند موفقيت شانس بياورند. آنها ترجيح مي دهند با مسائل و مشكلات روبرو شوند و به جاي اينكه

نتيجه كار را به حساب شانس بگذارند مسئوليت آن را شخصاً به عهده بگيرند. اما بايد به اين نكته توجه كرد كه اين افراد از انجام دادن كارهاي بسيار ساده كه موفقيت آن صددرصد است و يا كارهاي بسيار سخت كه امكان موفقيت پايين است اجتناب مي كنند.

افرادي كه در خود به شدت احساس نياز به پيشرفت مي كنند اگر چنين بپندارند كه مسئوليتي را كه قبول مي كنند احتمال موفقيت در آن 50 درصد باشد نهايت سعي خود را خواهند كرد و كار مزبور را به بهترين شكل انجام خواهند داد. و اين افراد از كارهايي كه جنبه شانس دارد متنفرند. زيرا موقعيتي كه در سايه شانس به دست آيد هيچ لذتي براي آنها به دنبال نخواهد داشت. اين افراد بيشتر به دنبال انجام كارهايي هستند كه در اصطلاح هماورد طلب باشند (رابينز - رفتار سازماني).

پاداشها و برانگيختن ميل به موفقيت مردم
يكي ديگر از خصوصيات ميل به موفقيت مردم اين است كه به نظر مي رسد آنها بيشتر نگران موفقيت شخصي باشند تا پاداش آن موفقيت. افراد پاداشها را رد نمي كنند اما پاداش براي ارضاي خوديابي آنها كافي نيست. مردم از خود پيروزي يا حل كردن يك مشكل لذت بيشتري مي برند تا اينكه به خاطر آن پاداش يا پول بيشتري دريافت كنند.

پول براي انگيزش مردم يك ارزش اوليه است و اين براي آنها معني ارزيابي كردن فرايندها و مقايسه موقعيت آنها با ديگران را فراهم مي كند و معمولاً مردم پول را براي مقام يا حمايت اقتصادي جستجو نمي كنند.

بازخورد: تمايل مردم براي نياز به كسب موفقيت است تا در بازخورد واقعي نتايج كارها موقعيت خود را بيابند و يك موفقيت شخصي به دست آورند. بنابراين، افرادي كه نياز به كسب موفقيت در آنها شديد است بيشتر به كارهاي فروشندگي و يا كارهاي خصوصي كه خود شخص مديريت كار را برعهده داشته باشد روي مي آورند. به علاوه طبيعت بازخورد واقعي براي برانگيختن مردم مهم است. در پاسخهايي كه اين افراد به سوالهاي پيرامون كارشان داده اند مشاهده مي شود كه اين افرادعلاقه اي به توضيح خصوصيات شخصيتي خود ندارند. افرادي كه نياز به كسب موفقيت در آنها زياد است مي خواهند واقعيت را بدانند و بازخورد نتايج را ببينند. چرا افرادي كه انگيزه كسب موفقيت در آنها بيشتر است عملكرد بهتري دارند؟

مك كله لند اينگونه بيان مي كند چون آنها معمولاً وقت بيشتري صرف فكركردن مي كنند تا اينكه چگونه كارها را بهتر انجام دهند. در حقيقت او فهميد هركجا كه فكر بهتري براي انجام كار باشد عملكرد بهتري اتفاق مي افتد.

مثالها: دانشجويان دانشگاه كه نياز به كسب موفقيت در آنها شديد است معمولاً نمره هاي بهتري از دانشجويان ضعيف تر مي گيرند. كساني كه تمايل به كسب موفقيت بيشتري دارند با تشويق كردن، عملكرد بهتري از آنها سر مي زند چون آنها هميشه سعي در بهتركردن امور محوله دارند.

شركتهايي كه تعداد بيشتري از اين افراد را در اختيار دارند سريعتر رشد مي كنند و بازده و سود بيشتري دارند و حتي مك كله لند تحليلهايش را از اين هم بيشتر توسعه داده و معتقد است در كشورهايي كه تعداد افراد با انگيزه كسب موفقيت، بيشتر است رشد اقتصادي ملي بيشتري دارند. آيا اين مهارت آموختني است؟

آيا مي توانيم انگيزه نياز به كسب موفقيت را به مردم آموزش دهيم؟ مك كله لند در حال قانع كردن ديگران براي پاسخ مثبت به سوال فوق بود. در حقيقت او مشغول توسعه برنامه هاي آموزشي براي افرادي بود كه مي خواستند ميل به كسب موفقيت را افـــــزايش دهند او همچنين برنامه هايي مشابه را براي قشرهاي ديگر جمعيت توسعه داد.

انگيزه مردم در كسب موفقيت: انگيزه افراد در كسب موفقيت مي تواند ستون اصلي اغلب سازمانها باشد اما در مورد استعداد مديران چه مي توان گفت؟ همان طور كه مي دانيم افرادبا ميل زياد به كسب موفقيت، داراي شخصيتهاي توليدكننده هستند. اما هنگامي كه آنها مستقل كار مي كنند، بهتر كار مي كنند تا هنگامي كه كار گروهي انجام مي دهند. هنگامي كه كاري را خوب انجام مي دهند ميل دارند تا ديگران هم مثل آنها عمل كنند. در نتيجه بعضي وقتها اين كمبودها باعث مي شود تا ديگران توليد و عملكرد آنها را سركوب كنند و مانع از به حداكثررساندن پتانسيل آنها شوند. امروزه نياز است كه ميل به كسب موفقيت كاركنان افزايش داده شود اما هنوز بسياري از مديران فقط به فكر افزايش مهارت كاري پرسنل هستند. يك مدير خوب بودن كافي نيست و مدير بايد تاثيرگذار باشد. مك كله لند به اين نتيجه رسيد كه برانگيختن ميل به كسب موفقيت مردم مثل خانواده هايي است كه انتظارهاي بيشتري نسبت به توانائيهاي فرزندانشان دارند. والدين از فرزندانشان در سنين بين 6 تا 8 سالگي توقع دارند در بعضي كارها از خود استقلال نشان دهند و كارهايي را بدون كمك انجام دهند مثل مراقبت از خود در اطراف خانه. اگر والدين اين توقعات را زود از فرزند خود داشته باشند و فرزندان نتوانند انجام دهند والدين بچه ها را سركوب مي كنند و شخصيت اين كودكان توسعه پيدا نمي كند و اين احساس را به بچــه ها مي دهد كه آنها را نمي خواهند و آنها بي عرضه اند . در حالي كه آنها هنوز براي اين استقلال آمادگي ندارند و به عكس اگر بيش از حد بچه ها مورد حفاظت قرار گيرند اين بچه ها وابستگي زيادي به والدينشـان پيدا مي كنند و هميشه منتظـر مـــي مانند تا والدين برايشان تصميم بگيرند.

نتيجه گيري
يكي از وظايف مدير و رهبر در يك سازمان بالابردن انگيزش افراد براي انجام شدن بهتر كارها است و يكي از خصوصيات يك رهبر خوب تاثيرگذار بودن اوست.

افرادي كه نياز به كسب موفقيت در آنها شديد باشد عملكرد بهتري دارند و سازمانهايي كه تعداد بيشتري از اين افراد را در اختياز داشته باشند بازده بهتري دارند و سودآورتر هستند. ديويد مك كله لند مي گويد ما مي توانيم افراد را آموزش دهيم تا آنها به اشخاصي تبديل شوند كه نياز به كسب موفقيت در آنها شديد است و از اين طريق مي توانيم عملكرد و بازده سازمان را بهبود ببخشيم.

منابع و ماخذ

1 - http://www.(david McClellands research into achivment motivation.
2 - (http://www.COM journal on-line-human Motivation and organizational Mobilization.
3 - (http://www.Employee motivation in the workplace - theory and practice.
4 - (http://www.mcClelandmedian. Com/psych. html,
5 - http://www.news harvard.edu/ gazette/ 1998/04.09/David mcClelandme.html.

6 - استيفـن. پي رابينز، رفتار سازماني: مفاهيم، نظريه ها. كاربـــــردها ترجمه علي پارساييان، سيد محمد اعرابي - (ويرايش 2) تهران دفتر پژوهشهاي فرهنگي، 1378.

* تدبیر​
 

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
تغيير سازمانی از ديدگاه نظريه آشوب
اكبر اعتباريان
چكيده
نظريه ها و الگوهاي سازمان و مديريت همچون بقيه رشته هاي دانش تحت تاثير پارادايمهاي علمي قرار دارند. دو پارادايم مهم يعني پارادايم نيوتني و پارادايم آشوب به طور جدي نظريه و الگوهاي سازماني را تحت تاثير خود قرار داده اند. در نظريه هاي ماشيني نظم، ثبات و پايداري و انعطاف ناپذيري جزء ويژگيهاي ذاتي سازمانها به حساب مي آيد. بنابر اين پس از تعريف ساختار، برنامه ها و تعيين رويه ها و روشها در سازمان، تغيير معنايي نخواهد داشت. در نظريه هاي ارگانيك، سازمان همچون ارگانيزم زنده، مريض و بيمار مي شود؛ بنابر اين براي بهبود آن بايد دست به تغيير زد. در اينجا تحت تاثير پارادايم نيوتني، تغييرات را مي توان مثل يك ماشين از قبل طرح‌ريزي كرد، نتايج آن را پيش بيني نمود و بدون كم و كاست به اجرا گذاشت و در اين ميان نقش محوري و تعيين كننده بر عهده رهبري تغيير است. نظريه سيستم هاي پيچيده و آشوب، اساس پارادايم ديگري است كه حوزة مديريت را نيز همچون ديگر حوزه هاي علمي تحت تأثيراصول خود قرار داده است. نظريه پيچيدگي براي مديران اين پيام راداردكه دوران مديريت ازطريق اهداف سلسله مراتبي ياازطريق منطق از پيش تعيين شده و كنترل هاي دقيق، به سر آمده است. در شرايط آشوب و بي نظمي، سيستم ها دائما بين جاذبه هاي مختلف در نوسان هستند(تعادل پويا) و گاه تغييركوچكي باعث بروز تغييرات وسيع و ريشه اي در سيستم مي شود. براي مديريت تغيير در سيستمهاي پيچيده و آشوبناك، روشهاي سنتي ديگر پاسخگو نيست و مديران بايد منطق تغيير در اين سيستم ها را بياموزند.



مقدمه
حدود500 سال قبل ازميلادمسيح ، هراكليوس فيلسوف يوناني اظهار داشت: «هيچ کس بيش از يک بار نمي تواند در يک رودخانه جاري شنا کند». اين نشان مي دهد از دير باز «تغيير» با چنين باريک بيني هايي مورد توجه بوده است. با اين وجود آدمي ثبات را دوست دارد، زيرا در تغيير ترس از ناشناخته ها نهفته است. دكارت طبيعت را مادة بي روحي مي دانست كه كل آن را مي توان با تحليل اجزايش شناخت. (شناخت استقرايي) از نظر نيوتن طبيعت ماشين خوش رفتاري است كه خداوند با قوانين معيني آن را به كار انداخته است كه اگر، آن قوانين راپيدا كنيم، قادر خواهيم بود آن را تحت اختيار خود درآوريم. در اين چارچوب، تغييرات، قابل پيش‌بيني، قابل محاسبه،قابل برنامه‌ريزي وپيشگيري بوده است. در پارادايم نيوتني، سازمان به مثابه ماشيني است كه با يك طرح دقيق از پيش تعريف شده و با استقرار انسانها(به عنوان اجزاي ماشين) در محلهاي تعيين شده، قادر است در مسيري كه براي آن پيش‌بيني شده است، حركت كند. اما تحولات شگرف درحوزه هاي مختلف شامل حوزه رقابت، توليد، تجارت و كسب و كار، دانش و آگاهي مشتريان، ساختار منابع توليد، دانش و فناوري و فنون و حذف مرزهاي سنتي سازمانها و جوامع و افزايش ارتباطات و تعاملات بين آنها منجر به ظهور پيچيدگيهايي شده است كه اداره و پاسخگويي به نيازهاي آن، بيرون از توان پارادايم نيوتني بود. نظريه سيستم‌هاي پيچيده و آشوب، اساس پارادايم ديگري است كه قدرت تبيين و توجيه شرايط جديد را دارد و حوزة مديريت را نيز همچون ديگر حوزه‌هاي علمي تحت تأثيراصول خود قرار داده است.



پارادايم نيوتني
در فضاي نيوتني، همه چيز براساس نظم از پيش تعيين شده استوار است ونتايج همه چيز براساس قوانين حركت، قطعي ومعين است. روابط بين علّت و معلول در اين جهان واضح و ساده ، متوالي وبه ترتيب تقدّم و تأخر به صورت يك زنجيره واحد است. منطق رخدادها و تغييرات و روابط اشيا وعناصر، خطي است. همه چيز قابل كنترل است وتعادل يك امر مقدس است. نظريه پردازي در مديريت همچون ساير حوزه هاي ديگر دانش، در فضاي اين پارادايم انجام گرفته است. اين نظريه ها را مي توان به دوگروه عمده تقسيم نمود:



۱- نظريه هاي ماشيني
اين نظريه ها همه چيز را ثابت مي‌انگارند و معتقدند اصولي كه كشف كرده‌اند، كم و بيش مسائل سازماني را حل مي كند. از نظر آنها سازمان همچون ماشيني است كه در آن وظيفة تخصصي هر جزء و روابط اجزا كاملاً مشخص و نتايج آن نيزقطعي وحتمي است. نظريه‌هاي ماشيني بر ثبات و پايداري سيستم ها و محيط بنا شده اند، به همين علت دراين دوران ايده ونظريه اي درمورد «تغييرسازماني» شكل نگرفته است.



۲- نظريه هاي ارگانيك
دو خطاي عمدة، نگرش مكانيستي (ماشيني) عبارت بود از:
الف) ديدگاه ماشيني نسبت به انسان؛
ب) توجه نكردن به تغييرات محيطي و داخلي.
رهيافت ارگانيكي به سازمان، خطاهاي فوق را اصلاح كرده و در آن «تغيير» در برابر «ثبات و پايداري» پذيرفته شده است. نظريه هاي عمده اي كه به عنوان مباني نظري تغيير مورد بحث ما هستند عبارت‌اند از:


الف) ديدگاه روابط انساني
در اين ديدگاه به افراد و گروهها به مانند، ارگانيزم‌هاي زنده نگاه مي شود كه ارضاي نيازهايشان باعث اثر بخشتر شدن آنها مي شود. «سازمان غير رسمي» كه مبتني بر دوستي وتعاملات طرح ريزي نشده، است، در كنار «سازمان رسمي » پذيرفته شده و مشاركت كاركنان در تصميم گيريها مورد توجه قرار گرفته است. توسعة سازماني ريشه در اين ديدگاه دارد. توسعه سازماني فرايندي است كه از طريق آن دانش وعملكردهاي علوم رفتاري براي كمك به سازماندهي در دستيابي به اثر بخشي بيشتر از قبيل بهبود كيفيت كالا وخدمات مورد استفاده قرار مي گيرد. (محمد زاده ،1382،ص19)


ب) ديدگاه فني ـ اجتماعي
در اين ديدگاه به اثر بخشي تغيير نه تنها از منظر فني بلكه از منظر انساني و اجتماعي نيز توجه شده است. وقتي يك سيستم فني مانند ساختار سازماني،طراحي شغلي يا تكنولوژي انتخاب مي كنيم، هميشه پيامدهايي بر سيستم اجتماعي دارد و برعكس. (مورگان،1997،ص38) مبناي نگرش به تغييردر مدل لوين ديدگاه فني ـ اجتماعي است. وي تغيير را عامل بر هم زننده تعادل مي داند. از نظر وي زماني بايد دست به تغيير زد که نيروهاي موافق(عوامل اجتماعي) نسبت به نيروهاي مخالف پيشي گرفته باشند. هاچ (1997، ص 256-253) در نقد مدل لوين مي نويسد:
_ او هر وضعيت رابه عنوان تعادلي از نيروهاي موافق ومخالف تغيير در نظر مي‌گرفت، پس تئوري او بيشتر يك تئوري ثبات است تا تغيير.
_ مدل او، فرايند پيچيده تغيير را از طريق مفاهيم ايستا وخطي ،بيش از حد ساده سازي كرده است .
_ او به تغيير سازماني در يك جهت و زمان واحد توجه كرده است، در حالي كه تغيير مي تواند چند بعدي و به طور ادامه‌دار (مستمر) باشد.


ج) ديدگاه سيستمي
در نگرش سيستمي سازمانها به مثابه ارگانيزم‌هاي زنده، براي بقاي خود بايد بتوانند با محيط به يك تعادل پويا برسند. از منظر بحث «تغيير»، بين رويکردهاي قبلي و رويکرد سيستمي سه تفاوت عمده وجود دارد: -1 توجه به محيط وتغييرات آن؛ 2) توجه به تغيير به عنوان يك فرايند مستمر؛ 3) نگرش كل نگر وتوجه به زير سيستمها وروابط بين آنها. بنابر اين «تغيير» فرايندي است ادامه دار(مستمر)، برخوردار از ابعاد متعدد و لازم براي بقا.


در نظريه «تغيير جامع سازماني» به طور همزمان، برسطوح سازماني، كاركردها، وظايف و ابعاد متعدد و مختلف تمركز شده و از يك منظر گسترده به تغيير سازماني نگريسته شده است وعلاوه بر اجزاي سيستم، كل سيستم نيز مورد توجه قرار گرفته است. به عنوان مثال مي توان از مديريت برمبناي هدف و مديريت كيفيت جامع نام برد. مديريت كيفيت جامع، يك تغيير سازماني فراگير است كه اصلاح و بهبود و توسعه را با هدف رضايتمندي و پاسخگويي به نيازهاي مشتريان وظيفه همه مي داند. در اين تعريف تاكيد بر همه زير سيستم‌ها، محيط، و استمرار تغيير است. الگوي جستجوـ عمل نيز يكي از الگوهايي است كه به استمرار تغيير براي دستيابي به تعادل پويا نظر داشته است. سير نظريه هاي تغيير نشان مي دهد، تغييرات سازماني در جهتي بوده است كه براي مديران در شرايط نامطمئن و نامشخص، تكيه گاه مطمئني را فراهم سازند. نظريه هاي طراحي مجدد ساختار، سازماندهي تيمي، به‌كارگيري تكنولوژي اطلاعات، تواناسازي کارکنان، مشتري محوري همه پاسخهايي به اين نياز هستند. اما آنچه در اين نظريه هاي نوين قابل تعمق است، پايبندي آنها به پارادايم نيوتني است. سه ويژگي مهم نظريه هاي مورد اشاره عبارت‌اند از:


1. تغييرات طرح‌ريزي شده؛
2. محوريت «رهبري» در تمام فرايندهاي تغيير. ( طرح تغيير، آماده سازي فضاي تغيير، دعوت به مشاركت وحمايت از تغيير، غلبه برمقاومت، همه معطوف به رهبري هستند) اين نگرش ريشه در ساختار سلسله مراتبي دارد. شايد به اعتباري بتوان گفت ابزار سلطه عوض شده ، در حالي‌كه سلطه همچنان باقي است. هاچ(1997) از زبان فراتجددگراها مي‌نويسد:بسياري از اين فلسفه‌هاي جديد، براي اتصال نظري بين قدرت، استقلال و نوآوري ساخته شده‌اند. آنها به هرصورت دردست تعدادي از مديران به ابزارهاي سلطه مبدل شده اند. مديران از مشاركت دم مي زنند تا اينكه كاركنان به آنها گرايش پيدا كنند و آنگاه با موذي گري شرايط را وارونه و مطلوبيتهاي خود را تحميل مي‌كنند. آنها به شكلي مي گويند: من شما راتوانا مي سازم تا آنچه را من مي گويم انجام دهيد؛
3. تحميل سازماندهي: در واقع اين مديران ورهبران تغيير هستند كه سازماندهي مناسب بعد ازتغيير را انتخاب مي كنند. آنها به نوعي سازمان رايك ماشين انعطاف پذير مي دانند كه مي توان طرح آن رابا نقشة قبلي عوض كرد.


مديران نوين، بايد مرزهاي سيستم را به روي ناپايداري و بي ثباتي باز كنند و حتي خود بي ثباتي ايجاد كنند؛ اين عمل مي تواند به ظهور الگوهاي رفتاري جديد كمك كند.



پارادايم آشوب
در دهة 1960، برخي از هواشناسان، رياضي دان‌ها، فيزيكدان‌ها وزيست شناسان به شواهدي دست پيداكردند ومباحثاتي ميان آنان شروع شد كه باعث طيفي از ناراحتيها، علايق، اعجابهاوحتي عصبانيتها شد.آنها نمي توانستند باور كنند كه طبيعت به گونه‌اي كه شواهدش را به تازگي مشاهده مي كردند، رفتار كند. آزمايشها نشان مي دادكه طبيعت داراي رفتارغيرقابل پيش بيني است والگوها وطرحهاي تصادفي وپيچيده اي را ايجاد مي كند كه با محاسبات و فرمول‌هاي خطي قابل انطباق نيست، بلكه در نقاط و وضعيتهاي مشخصي شاخه شاخه مي شود و راه خود را از نظر گاههاي ازپيش تعيين شده جدا مي كند. ابر،صاعقه،حبابهايي كه درپاي آبشارها تشكيل مي شوند از نمونة اين نوع از پديده‌ها هستند. به دنبال اين مشاهدات و آزمايشها نظريه جديدي به نام نظريه آشوب شكل گرفت. براساس نظريه آشوب جهان نظامي غيرخطي، پيچيده و غيرقابل پيش بيني است. اين نظريه به سيستم‌هايي اشاره دارد كه ضمن نشان دادن بي نظمي، حاوي نوعي نظم نهفته در درون خود هستند وبيانگر رفتارهاي نامنظم، غيرخطي و غيرقابل پيش بيني وپيچيده درسيستم هاست وقائل به وجود يك الگوي نظم غايي در تمام اين بي نظميهاست. به دليل غيرخطي بودن وپيچيدگي سيستم‌هاي آشوب ارائه مدل از اينگونه سيستم‌ها كاري بس مشكل وسخت است.به همين علّت سعي شده است به كمك مثالها ومدل‌هاي كامپيوتري وجهي از سيستم‌هاي آشوبناك نشان داده شود. مثال مورگان (1997) براي اين نوع سيستم‌ها، توده اي از«پرندگان»، «خفاشها‌» يا «ماهيها» است كه بر اساس سه قانون «1- حركت بدون تصادم؛ 2- حفظ حركت در جوار يكديگر 3- دور نشدن خيلي زياد از يكديگر» حركت مي كنند. اين الگو يك الگوي كامپيوتري است كه نشانگر يك تودة ديناميك يا يك سيستم آشوبناك است كه جزئيات حركات آنهاغيرقابل پيش بيني، ولي در كلّيت از يك نظم برخوردار است. تودة پرندگان، پيشرفت الگوهاي هوا ،واكنشهاي پيچيده شيميايي،اجتماع موريانه ها،پرواز پرسروصداي حشرات ازنمونه هاي سيستم‌هاي آشوبناك هستند.چهارويژگي مشترك درسيستم‌هاي آشوبناك عبارت‌اند از:



1ـ اثرپروانه اي
بر اساس اصل اثرپروانه اي (BUTTERFLY EFFECT)، يك تغييركوچك هر چند بي اهميت مانندپرزدن يك پروانه مي تواند منجر به تغييرات شگرف در يك سيستم شود، يا اينكه براساس گفته نويسندة مقالات علمي «كوين كلي» درسيستم‌هاي غيرخطي پيچيده applesا=2+2(1) (مورگان،1997) هر تغيير كوچك در سيستم غيرخطي مي تواند تغيير كوچك ديگري را ايجاد كند و تغيير بعدي، تغيير ديگري را تا اينكه درنهايت يك تغيير كيفي رخ مي دهد. براي مثال در رابطة غيرخطي زير تغيير مقدار X از 0 به 01/0 تغييربزرگي را در اندازه مقدار تابع ايجاد مي كند.

F(x)= (10000)100x
X=0 F(x)= 1 X=0/01 F(x)=10000



2ـ سازگاري پويا
سيستم‌هاي بي‌نظم در ارتباط با محيط‌شان هم چون موجودات زنده عمل مي كنند و نوعي تطابق و سازگاري پويا بين آنها وپيرامونشان برقرار است. اين سازگاري مانند هوشمندي مغز انسان از نوع ظهور لحظه‌اي است. ميزان و چگونگي هوشمندي مغز از قبل تعيين نشده، طرحي براي آن پيش بيني نشده، بلكه يك پديدة در حال ظهور(شدني) برنامه ريزي نشده است كه در جريان زمان تكامل مي يابد. سيستم هاي سازگار شونده پويا داراي ويژگيهاي زيرهستند:


الف) توان خود سازماندهي دارند: هر جزء در چارچوب محدوديتهاي كلي سيستم، خودراباشرايط پيش آمده سازگار و در نظم كلي سيستم سازماندهي مي‌كند. براي مثال هر قسمت مغز مي تواندباشرايط جديدخودراهماهنگ كند، بدون اينكه هماهنگي باكل را ازدست بدهد. تغيير و تحول در سيستم‌هاي آشوبناك براساس همين ويژگي خود سازماندهي انجام مي‌گيرد. فقيه(1376) اظهار مي دارد: «سيستم‌هاي خود سازمانبخش، داراي درجه اي ازآگاهي نسبت به وضيعت موجودخودوتفاوت آن باوضيعت عموماً مطلوب هستند. آنها مي توانند برپايه اطلاعاتي كه ازپيش دارند خود را نوسازي كنند».


ب) وي‍ژگي هم افزايي: در سيستم‌هاي پيچيده كل بزرگتر از جمع اجزاست. اين بدان معنا است كه تلاش افراد در چارچوب يك سيستم باز و آزاد، نسبت به سيستم‌هاي ساده و بسته، اثربخشتر و تاثير‌گذارتر است.


ج)ياد گيرنده هستند: مورگان(1997، ص 86) چهار اصل زير را براي يادگيرنده بودن يك سيستم لازم مي داند:
_ سيستمها بايد توان احساس، نظارت وشناسايي منظرهاي با اهميت محيط خود را داشته باشند؛
_ آنها بايد بتوانند اين اطلاعات را باهنجارهاي عملياتي كه رفتار آنها را هدايت مي كند مربوط سازد؛
_ آنها بايد بتوانند انحرافات مهم را ازهنجارها تشخيص دهند؛
_ آنها بايد بتوانند عمليات خودرا با تشخيص خطا اصلاح كنند.
در صورت وجود چهار شرط گفته شده، سيستم مي تواند برتغييرات محيط نظارت داشته باشد و واكنشهاي مناسب را از خود بروز دهد و به شيوة هوشمندانه و خود ـ تنظيم عمل نمايد.



3- خود ـ شباهتي
در نظريه آشوب ومعادلات آن، نوعي شباهت بين اجزا و كل قابل تشخيص است. مثال معروف آن، يك صفحة هولوگرام است كه توسط ليزر تصويري برآن ضبط شده باشد. اين صفحه داراي خاصيتي است كه درصورت جزء جزء شدن ، هرجزء آن تصويركامل را نشان مي دهد. همچنين يك قطعه آينه كه در صورت شكسته شدن، هرجزء آن آينه ديگري است.



4 - جاذبه هاي عجيب
جاذبه هاي عجيب، الگوهايي هستند كه از منظريامنظرهاي گوناگون بي نظم و آشفته ولي ازمنظريا منظرهاي ديگر داراي نظم هستند. هرچه افق ديد گسترده‌تر باشد، يافتن جاذبه عجيب ممكن تر وقدرت پيش‌بيني بيشتر خواهدبود.(الواني، 1378)نظريه پردازهاي بي نظمي درپژوهشهاي خود، توجه خاصي به چگونگي رفتار سيستم‌ها كه تحت نفوذ «جاذبه‌هاي» گوناگون قرارمي گيرند، داشته اند. براي درك بهتر مفهوم «جاذبه هاي گوناگون»، فرض كنيد دريك صبح آفتابي درايواني براي لذت بردن از زيباييهاي صبحگاهي نشسته ايد و در رؤيايي شيرين فرو رفته‌ايد. براي مثال خود را دركنار درياچه اي با آبهاي نيلگون که تصوير آسمان آبي را درخودجاي داده احساس مي کنيد. جنگلي سبز اطراف درياچه را فراگرفته است و پنگوئن ها با زيبايي اغوا کننده اي درآب شيرجه مي‌زنند. ناگهان دراين بين بنا به دليلي، توجه شما به پشت سرتان جلب مي شود. دراين حالت تيك تيك ساعت الكترونيك كه با صداي موتوريخچال درهم شده است، براي لحظه اي شمارا ازآن احساس، خارج مي كند. اگرچه ممكن است چشمهايتان هنوز برآن صحنه باشد، ولي ذهن وفكرتان جاي ديگري است. در اين حالت شما اسير دو «جاذبه» شده ايدكه از دوزمينة كاملاً متفاوت برخوردارند. هرچقدركه به سمت يكي كشيده مي‌شويد، از ديگري دور مي شويد. با كشيده شدن به سوي درياچه، صداهاي لوازم خانگي به نيستي سپرده مي‌شوند، اما اگربه سوي تيك تيك ساعت،اجاق ويخچال جذب شويد، (كاري كه درشستشوي مغزي انجام مي‌دهند) صداهاي مزاحم غالب مي‌شوند.(مورگان، 1997) به نظر مي آيد كه سيستم‌هاي پيچيده، ذاتاً اسير تنشهايي از اين نوع هستند. آنها دائماً تحت نفوذ چندين «جاذبه» قراردارند كه در نهايت زمينة جاذبة غالب، رفتار سيستم راآشكار مي سازد. بعضي از جاذبه ها سيستم را به سوي وضعيتهاي تعادل يا نزديك تعادل مي‌كشند، اين عمل ازطريق بازخورد منفي انجام مي گيردكه از رشد ناپايداري جلوگيري مي كند. برخي از جاذبه هاي ديگر سعي مي كنند نظم و ريخت جديدي به سيستم بدهند. اگر«جاذبه مسلط» (زمينه موجود) موفق شود، انرژي حركتي سيستم وناپايداري آن رادفع كند، پتانسيل‌هاي تغيير به تحليل مي روندو سيستم به وضعيت متزلزل قبلي خودبرمي گردد. ازطرف ديگر، اگرجاذبة جديد غلبه كند، انرژي هاي توليد شده راجذب خواهد كرد و نظم جديد حاكم مي شود.



مديريت درآشوب وپيچيدگي
تاثير پارادايم آشوب در نظريه هاي سازمان و مديريت را مي توان در طرح مباحثي همچون سازمانهاي يادگيرنده، تحليل سازمان از طريق استعاره هاي مغز و هولوگرام ، توجه به تيم‌هاي خود گردان و ساختارهاي غير متمركز و تيمي، مشاهده كرد. بنا به اظهار الواني(1378) نظريه هاي مديريت علمي،روابط انساني، مديريت مقداري وكمي ومديريت سيستمي افسانه مي شوند و واقعيتهاي امروز در تئوريهاي بي نظمي وآشوب باويژگيهاي خاص پديدار مي شوند. به گفته هاچ(1997) «دردوراني كه تغيير، مداوم، تصادفي وپيوسته است، ضروري است كه شيوه‌هاي تفكرسنتي را درهم بشكينم تا تغيير رابه نفع خويش به كار گيريم. ما وارد عصر منطق گريزي شده‌ايم. دوران خطرات بزرگ اما فرصتهاي بزرگتر».



پنج ايده کليدي براي مديريت تغيير
1) بازانديشي در مورد مفاهيمي مانند سازمان، مديريت،سلسله مراتب وكنترل: درنظام پيچيده،غيرخطي وآشوبناك، استفاده از نظام سلسله مراتبي چگونه خواهد بود؟ درنظامي كه پيش آمدها تصادفي و حوادث از منطق بي نظمي پيروي مي كنند، طرح‌ريزي چه مفهومي خواهد داشت؟ درست مثل اينكه شما برآن شويدكه يك مسير پيچ در پيچ ودرهم راباحركت برروي يك خط راست طي كنيد. در اين نظام،آينده قابل پيش بيني نيست آنچه ازدست مابرمي آيد حدس وگمان است وهيچ قطعيتي درآن نيست. چيزي كه هست، دانش ما احتمال پيش بيني وقوع آنها را بالا و پايين مي‌كند. در اين سيستم‌ها مديريت ازطريق اهداف سلسله مراتبي ياازطريق منطق از پيش تعيين شده، مثل اينكه در طراحي پلها و ساختمانها به كار گرفته مي شود، امكان پذير نيست. مديران بايد ياد بگيرند كه رخدادها وتغييرات به شكل آني هستند و آنها بااين گونه رخدادها روبه‌رويند. نظمها دركشمكش بين جاذبه‌هاي مختلف ظهورمي كنند، اما طبيعت دقيق اين نظم، هرگز طرح ريزي شده يا ازقبل تعيين شده نيست. الگوها ظهور مي كنند و نمي توان آنها راتحميل كرد. همه چيز درحال تغيير است و مديران خود نيز بخشي از تغيير هستند. آنها بايد مجموعه ذهنيات و نگرشهاي خود نسبت به «تغيير و کنترل» را تغيير دهند. در سيستم هاي پيچيده، طرح‌ريزي و کنترل پيش از عمل، کارساز نيست، بلکه مديران بايد ياد بگيرند که چگونه جريان و فرايند تغيير را روانسازي کنند.(مورگان،1997،ص 267ـ266)



2) فراگيري هنرمديريت و تغيير زمينه‌ها: نقش اساسي مديران بر اساس منظر پيچيدگي و بي‌نظمي، شكل دهي وايجاد زمينه‌هايي است كه درآنها شكلهاي مناسب از طريق خودـ سازماندهي به وجود آيند. در موقعيتهايي كه الگوي«جاذبه مسلط»، وضعيت نامطلوبي راحاكم كرده است، بايد مرزهاي سيستم را به روي ناپايداري و بي‌ثباتي بازكرد ياحتي خود اقدام به ايجاد بي ثباتي كرد؛ اين عمل مي تواند به ظهور يك الگوي رفتاري جديد كمك كند. براي شكستن قدرت« جاذبة بسته شده (مسلط)»، مديران بايد راههايي رابراي خلق زمينه هاي جديد پيدا كنند. براي مثال ذهن مشاوران و كارشناسان كليدي سازمان را با ناخوشايند جلوه دادن واقعيتهاي مالي، مطرح نمودن توان و قدرت حياتي نو آوري و خلاقيت ، روشن ساختن وضعيت رقبا و مشخصه هاي رقابتي در حال ظهور و مواردي از اين قبيل درگير كنند. ايجاد ائتلاف بين عناصر کليدي سازمان که قادر به تغيير وضعيت موجود هستند، راهبرد ديگري از اين نوع است. اين راهبردها مي‌توانند سيستم بسته شده را دچار بي ثباتي و درنتيجه آن را مجبور به حركت به سوي نقاط بحراني كنند. در اين وضعيت اگر نيروهاي تغيير از انرژي كافي براي غلبه بر جاذبه مسلط برخوردار باشند، جاذبة مسلط کنار زده مي‌شود و جاذبة جديد جايگزين آن مي‌شود. همچنين با رفتن به سراغ عمليات نو و جديد، امکان شکل گيري «تغيير» و ظهور زمينه هاي جديد را مي توان ايجاد كرد. براي مثال با تغيير در الگوهاي پاداش، تغيير درترکيب کارکنان کليدي و پست‌هاي آنها‌، ايجاد بحرانهاي مالي ساختگي، تعديل نيروي انساني و رخدادهاي بسيارزياد ديگر مي توان سيستم را از قالب بسته خود به حرکت واداشت. البته بايد به اين نکته مهم توجه شود که در سيستم‌هاي پيچيده و غير خطي، مديران کنترلي بر تغيير نمي‌توانند داشته باشند. آنها نمي‌توانند شكل دقيق الگوي«جاذبه» جانشين را تعريف كنند؛ اما با تغيير در عناصركليدي «جاذبة مسلط» و با بازكردن مرزهاي سيستم موجود نسبت به اطلاعات و تجارب جديد، مي توانند زمينه ظهوربراي «جاذبة جانشين » رافراهم سازند. در واقع مديران به ايجاد شرايطي كمك مي كنند كه تحت آن، جاذبه جديد ظهور مي كند.در سيستم‌هاي پيچيده دو نوع حلقة تقويت كننده و متعادل كننده در فعاليت وجود دارد. حلقه هاي تقويت كننده هميشه به دنبال تغيير«جاذبه» است و حلقه‌هاي متعادل كننده ازطريق بازخورد منفي به دنبال پايداري وثبات هستند. بنا به اظهار سنگه(1382، ص111) هر زماني كه مقاومتي در مقابل تغيير مشاهده شد، شما بايد توجه كنيد كه يك يا چند فرايند متعادل كننده مخفي، مشغول فعاليت هستند، اين مقاومت نه پايدار و زودگذر است ونه چيزي اسرارآميز، بلكه ناشي از ترس تغيير درهنجارهاي سنتي سازمان و نحوة انجام امور است. رهبران آگاه و مدير، به جاي افزايش فشار براي انجام تغييرات درسازمان ودرهم شكستن مقاومتها، در جستجوي يافتن منابع اين مقاومت هستند.


تغيير در سازمانهاي امروزي، در واقع نزاعي ميان جاذبه هاي مسلط و جاذبه هاي جديد است كه مديران مي توانند با ايجاد زمينه هاي غلبه
جاذبه هاي جديد، تغييرات مطلوب در سازمان ايجاد كنند.


3) فراگيري چگونگي استفاده از تغييرات كوچك براي خلق اثرات بزرگ: يكي ديگرازآموزه هاي نظريه آشوب و پيچيدگي براي مديريت تغيير، توجه به « لبه هاي آشوب» است. در آنجا اگر تغييرات کوچک در زمان و مکان مناسب اعمال شوند، قادر به ايجاد تغييرات بزرگ هستند. سنگه(1382، ص 81)، اين حالت را قانون اهرم كاري مي‌نامد. او معتقد است در حل مسائل بايداز جايي شروع كرد كه قانون اهرم كاري بيشترين اثر را دارد تا بتوان باحداقل سعي وتلاش به پيشرفت ونتيجه اي بزرگ دست يافت. تنها چالش پيش روي دست اندركاران تغيير اين است كه موضع مناسب براي اهرم راپيدا كنند والبته اين موضع براحتي مشخص نيست. مورگان (1997) درموردشناسايي نقاط اهرمي مي‌نويسد: اگر مديران يادبگيرند پارادكس‌هاي آني را شناسايي كنند يا اگر لازم باشد، پارادكس‌هايي را ايجاد كنند كه موجب تنش بين وضعيت موجود و وضعيت مطلوب شوند؛ آنها قادر به شناسايي نقاط بااهميت اهرمي و استفاده ازآنها براي غلبه برنيروهاي حافظ وضعيت موجود خواهند بود.


4) باتحول وتغييرپيوسته ونظم آني به عنوان امورمعمولي و طبيعي زندگي كردن: درسيستم هاي پيچيده هيچ كس دروضعيتي نيست كه عمليات سيستم رابه شكل جامع كنترل ياطرح ريزي كند. شكلها و وضعيتها ظهور مي كنند، آنها را نمي توان تحميل كرد. در بهترين حالت مديران مي توانند سيستم رابه سوي« جاذبة مطلوب» هدايت کنند يا اينكه پارامترهاي بحراني راكه برجريان تكامل سيستم نافذ هستند، فعال سازند. آنها همچنين بايد به هر ابتكار و تجربه اي به عنوان يك فرصت يادگيري نگاه كنند. در بحث هنر ايجاد زمينه هاي جديد، آنچه بيشتر مورد توجه است، استفاده از تجارب و الگوهاي يادگرفته شده به منظور تغيير الگوهاي «جاذبة مسلط» است. تجارب موفق، به مديران راهنمايي مي کند كه چه چيز مي‌تواند نقشة « جاذبة مسلط» راحفظ وچه چيز مي تواندكمك به ظهورجاذبه هاي جديد كند. مديريت آشوب بايد درمورد «‌مديريت روي لبه» سطح آگاهي خودرا افزايش دهد و در هنر «مديريت روي لبه» كسب مهارت كند. او بايد درهنگامه لازم ابتكارهاي جديد را در برابر فشارهاي «جاذبة مسلط» مصون نگاه داردو وقتي آن ابتكار توانست ازخود محافظت كند، آن رابه حال خويش رها کند. (مورگان، 1997، ص 267 ) امروزه مديران بايد تجربه كردن وآزمايش راسرزنش نكنند بلكه بايداجازه دهند كه كاركنان ازآزمايشها وتجارب خويش بياموزند. يادگيري، تجربه وكسب اطلاعات براي سازمانهاي امروزي به علّت پيچيدگي آن مي تواند به عنوان پايگاه اطلاعاتي باشد كه شناخت را امكان پذيرمي كند. در سيستم هاي آشوبناک، تعيين يك نقشة ازپيش تعيين شده ويك طرح ماشيني شده به هيچ وجه امكان پذيرنيست. در اين سيستم ها اطلاعات،آگاهي،تجربه، آزمايش مي تواند شناخت ايجادكند، همانطوركه درشناسايي بعضي ازسرطانها، ازطرح وريخت سلولي، پي به بيماري نمي برند، بلكه از اطلاعات وسيعي كه به دست مي آورندو مقايسه با اطلاعات تجارب قبلي مي توانند وضعيت را شناسايي كنند .


5) گشودگي دربرابر استعاره هاي جديد، كه مي توانند خودسازماندهي را روان كنند: استعاره هايي همچون، سازمان به مثابه مغز، سازمان به مثابه ارگانيزم، سازمان به مثابه هولوگرام، مي توانندراهگشاي مديران براي درك خودسازماندهي وفراهم سازي شرايط آن درسازمان شود. درادبيات پست مدرنيزم، استعارة جديدي به نام «كلاژ» مطرح است. كلاژ يادرهم آميختگي نوعي هنراست كه اشيا وقطعات واجزاي مختلف را به گونه اي دركناريكديگر مي چينند تا تصويري جديد، بديع و با معنا حاصل شود.كاربرد اين استعاره درسازمان، يعني اينكه مدير، نظريه پرداز يا رهبر بايد بتواند با به كارگيري شيوه‌ها و ريز رخساره‌هاي گوناگون، رخسارة موردنظرخود را بسازد، بنابراين بايددر نقش يك هنرمند عمل كند. درهنر« درهم آميختگي» هنرمند تعدادي تصوير نامربوط را در كنار يكديگر قرارمي دهد وازاين راه يك ايده واحساس قوي به بيننده مي دهد. اين ايده و احساس چيزي جدا ازعادات معمول بيننده است. مدير نيز بايد اينگونه عمل كند و بداند سازمانها رانمي توان فقط با نگرش تك بعدي و از زاوية ديد يك تئوري، توصيف يا درك كرد.


نتيجه گيري
جريان تكاملي زندگي بشر، نشان از حركت از سادگي فراگير به پيچيدگي فراگير دارد. آدمي پيچيده تر مي شود، همچنانكه حوزه انديشه، دانش و علوم، فناوري، و سيستم هاي اجتماعي پيچيده تر مي شوند. در اين سير تكاملي، همه چيز با هم حركت مي كند؛ به همين دليل وقتي بشر به درك نيوتني مي رسد، سيستم‌هاي اجتماعي نيز در مرحله ماشيني به سر مي‌برند و وقتي به درك بي نظمي و آشوب مي رسد، اين سيستم ها به مرحله پيچيدگي و پيش بيني ناپذيري رسيده اند. دوران ما، عصر تغييرات سريع و پيچيدگيهاي روز افزون است. اداره سازمانهاي پيچيده، مسائل پيچيده، اهداف پيچيده و دنياي پيچيده، به انسانهاي پيچيده نياز دارد. انسانهاي پيچيده نيز در سازمانهاي پيچيده پرورش مي يابند. سيستم هاي اجتماعي كه مرزهاي خود را به روي اين تغييرات سريع و تحولات بزرگ باز مي كنند، به خود فرصت مي‌دهند كه به بلوغ درك پيچيدگي دست يابند. سيستم هاي بسته، همچنان ساده باقي مي مانند و در نتيجه اعضاي آنها نيز فرصت يادگيري براي اداره جهان پيچيده را نخواهند داشت. كشور ما نيز به عنوان بخشي از دنياي امروز، نياز به مديراني دارد كه قدرت اداره سازمانهاي پيچيده و شرايط بي نظمي و آشوب را داشته باشند؛ بنابر اين سازمانها بايد اقدام به باز كردن مرزهاي خود به روي تحولات و تغييرات بيروني و افزايش تعاملات بيروني كنند تا اعضاي آنها در پيچيدگي ، فرصت پيچيده شدن را به دست آورند. سخن آخر اينكه بدون انسانهاي پيچيده، قادر به اداره پيچيدگي نيستيم و بدون وجود بستر پيچيده، قادر به پرورش انسانهاي پيچيده.



منابع

-1 الواني، مهدي(1378). بازتاب جلوه هاي نظريه بي نظمي درمديريت. فصلنامه مطالعات مديريت. شماره21و22. بهاروتابستان78.تهران:دانشگاه علامه طباطبايي .
-2 تابنده، احمد(1376)، آشوب نظم دار، ماهنامه تدبير، شماره 80، تهران: سازمان مديريت صنعتي، ص 40-31.
-3 سنگه، پيتر(1382).پنجمين فرمان- خلق سازمان يادگيرنده. ترجمه: كمال هدايت و حافظ روشن، محمد. چاپ چهارم.تهران. سازمان مديريت صنعتي.
-4 فقيه، نظام الدين(1376)، آشوب در سيستمهاي پويا و تحول در سيستم‌هاي مديريت، ماهنامه دانش مديريت، شماره 35 و 36.
-5 محمدزاده، عباس(1382)، مديريت توسعه(تحول سازمان به مثابه استرات‍ژي)، تهران:سمت.

6- Hatch,Mary Jo.(1997), Organization Theory, Oxford University Press.
7-Morgan,Garet.(1997), Images of organization , Sage Publication.


پانويس
1 - در فضاي خطي، نتيجه اين عمليات اولا يک عدد است و ثانيا 4 مي شود. نويسنده مي خواسته است نشان دهد، در فضاي پيچيده ممکن است نتيجه يک تغيير، ظهور پديده اي شود که در پيش‌بيني‌هاي شما هرگز جاي نمي گرفته است.
 

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
نظریه ها و مدل های جدید تعهد سازمانی​
دکتر علی اکبر فرهنگی

تعهد سازمانی یک نگرش مهم شغلی و سازمانی است که در طول سالهای گذشته موردعلاقه بسیاری از محققان رشته های رفتار سازمانی و روانشناسی خصوصاً روانشناسی اجتماعی بوده است. این نگرش در طول سه دهه گذشته دستخوش تغییراتی شده است
که شاید عمده ترین تغییر در این قلمرو مربوط به نگرش چندبعدی به این مفهوم تا نگرش یک بعدی به آن بوده است. همچنین باتوجه به تحولات اخیر در حیطه کسب و کار ازجمله کوچک سازیها و ادغامهای شرکتها در یکدیگر عده ای از صاحبنظران را بر آن داشته تا اظهار کنند که اثر تعهد سازمانی بر دیگر متغیرهای مهم در حوزه مدیریت منجمله ترک شغل، غیبت و عملکرد کاهش یافته است و به همین جهت بــررسی آن بی مورد است. اما عده ای دیگر از محققان این دیدگاه را نپذیرفته و معتقدند که تعهدسازمانی اهمیت خود را از دست نداده و همچنان می تواند موردتحقیق قرار گیرد. از این رو در این مقاله سعی شده است به طور مختصر به الگوهای چندبعدی اشاره شده و دیدگاههای موافق و مخالف درمـــورد اهمیت تعهدسازمانی نیز به طور کامل تر بیان شوند.

مقدمه
از آنجا که طبق تحقیقات صورت گرفته رفتار کارکنان در سازمان می تواندمتأثر از نگرشهایشان باشد، از این رو، آگاهی از آنها برای مدیران سازمانها ضروری به نظر می رسد. با وجود این، بایستی اذعان کرد، آگاهی از همه نگرشهای کارکنان برای مدیران سازمان اهمیت چندانی نداشته و مدیران نیز علاقه ای به دانستن همه این نگرشها ندارند. درواقع مدیران بیشتر علاقه مند به دانستن آن دسته از نگرشهایی هستند که با کار و سازمان مرتبط است. طبق تحقیقات انجام گرفته در این مورد سه نگرش عمده بیشترین توجه و تحقیق را از سوی محققان به خود جلب کرده اند. این سه نگرش عبارتند از: ۱ - رضایت شغلی(JOB SATISFACTION) ، ۲ - وابستگی شغلی (JOB INVOLVEMENT) و ۳ - تعهد سازمانی (ORGANIZATIONAL COMMITMENT) . در این مقاله به بررسی یکی از این نگرشها یعنی تعهدسازمانی پرداخته شده است. همچنین سعی شده است جدیدترین دستاوردها در این زمینه نیز ارائه گردد. تعریف تعهد: تعهد الزامی است که آزادی عمل را محدود می کند (فرهنگ لغت آکسفورد ۱۹۶۹).

ضرورت توجه به تعهدسازمانی
دلایل زیادی وجود دارد از اینکه چرا یک سازمان بایستی سطح تعهدسازمانی اعضایش را افزایش دهد (استیرز و پورتر، ۱۹۹۲، ص ۲۹۰). اولاً تعهدسازمانی یک مفهوم جدید بوده و به طورکلی با وابستگی و رضایت شغلی تفاوت دارد. برای مثال، پرستاران ممکن است کاری را که انجام می دهند دوست داشته باشند، ولی از بیمارستانی که در آن کار می کنند، ناراضی باشند که در آن صورت آنها شغلهای مشابه ای را در محیطهای مشابه دیگر جستجو خواهندکرد. یا بالعکس پیشخدمتهای رستورانها ممکن است، احساس مثبتی از محیط کار خود داشته باشند، اما از انتظار کشیدن در سر میزها یا به طورکلی همان شغلشان متنفر باشند (گرینبرگ و بارون، ۲۰۰۰، ص ۱۸۲). ثانیاً تحقیقات نشان داده است که تعهدسازمانی با پیامدهایی ازقبیل رضایت شغلی (باتمن و استراسر، ۱۹۸)، حضور (ماتیو و زاجیک ۱۹۹۰)، رفتار سازمانی فرا اجتماعی (اریلی و چتمن ۱۹۸۶) و عملکرد شغلی (می یر، آلن و اسمیت ۱۹۹۳) رابطه مثبت و با تمایل به ترک شغل (مودی، پورتر و استیرز ۱۹۸۲) رابطه منفی دارد (شیان چنج و همکاران، ۲۰۰۳، ص ۳۱۳).

دیدگاههایی درمورد کانونهای تعهدسازمانی
۱ - دیدگاه ریچرز (REICHERS): ریچرز یکی از اولین محققان درباره کانون تعهد، اعتقاد دارد که مفاهیم عمومی تعهد سازمانی ممکن است زمانی بهتر درک شوند که آنها را مجموعه ای از تعهـــدات درنظر گرفت. به اعتقاد او کارکنان می توانند تعهدات مختلفی را به اهداف و ارزشهای گروههای گوناگون در درون سازمان تجربه کنند. بنابراین، در درون سازمان تنها درک تعهد سازمانی مهم نیست، بلکه توجه به کانونهای تعهد نیز الزامی است. ریچرزکانونهای تعهد کارکنان را شامل تعهد به مدیریت عالی، سرپرستان، گروه کار، همکاران و مشتریان سازمان دانسته و معتقد است که کارکنان می توانند به این کانونها، باتوجه به درجه انطباق اهداف و ارزشهایشان با آنها طور متفاوتی متعهد شوند (شیان چنج و همکاران، ۲۰۰۳، ص ۳۱۳).

۲ - دیدگاه بکر و بیلینگس (BECKER&BILLINGS): برای طبقه بندی کانونهای تعهد، بکر و بیلینگس بین کسانی که متعهد به سطوح پایین سازمان همچون گروه کاری و سرپرست مستقیم هستند و کسانی که عمدتاً متعهد به سطوح بالای سازمان مثل مدیریت ارشد و سازمان در کل بودند، تمایز قائل شدند. با ترکیب هر کدام از این سطوح بالا و پایین، آنها چهار دیدگاه متمایز را مطرح کردند، که در شکل شماره یک نشان داده شده اند. ابتدا افرادی که تعهد کمی هم به گروههای کاری و سرپرستان و هم به مدیریت ارشد و سازمان دارند که به آنها عنوان بی تعهد دادند. برعکس افرادی که به هر دو کانون تعهد بالایی را نشان دادند،‌ متعهد نامیده شدند. در بین این دو گروه افرادی هستند که به سرپرست و گروه کاریشان کاملاً متعهد اما به مدیریت عالی و سازمان متعهد نیستند که به عنوان افراد متعهد جزیی (محلی) درنظر گرفته می شوند، و کسانی که به مدیریت ارشد و سازمان کاملاً متعهد ولی به سرپرست و گروه کاریشان متعهد نیستند که به آنها افراد متعهد کلی (جهانی) می گویند.

بکر و بیلینگس در مطالعه یک سازمان عرضه کننده لوازم نظامی بزرگ، دریافتند که نگرشهای کارکنان، مرتبط با رفتارهایشان بود. برای مثال افراد بی تعهد (برپایه پاسخهایشان به سوالهای مختلف) علاقه بیشتری به ترک شغل و علاقه کمتری برای کمک به دیگران داشتند. درعوض، افرادی که در طبقه متعهد قرار گرفتند، این چنین نبودند. آنهایی که به طورکلی (جهانی) و به طور جزیی (محلی) متعهد بودند، بین این دو گروه نهایی قرارگرفتند. درنتیجه اگرچه این روش تمایز بین کانونهای مختلف تعهد هنوز جدید است، ولی جای امیدواری است که بتوان از آن به عنوان ابزاری برای درک کلید ابعاد تعهد سازمانی استفاده کرد (گرینبرگ و بارون، ۱۹۹۷، ص ۱۹۱ - ۱۹۰). (شکل ۱)

تعهد سازمانی مفهوم یک بعدی یا چندبعدی؟
پورتر (PORTER) تعهد را براساس نیروی کلی همانندسازی (تعیین هویت) و مشارکت یک فرد در سازمان تعریف می کند. در این دیدگاه تعهد ناشی از سه عامل می شود. ۱ - قبول اهداف و ارزشهای سازمان ۲ - تمایل به همکاری با سازمان برای کسب اهدافش ۳ - میل به باقی ماندن در سازمان (استیزر، ۱۹۸۹، ص ۵۷۷ - ۵۷۶). در این دیدگاه، تعهد به عنوان یک مفهوم تک بعدی نگریسته شده است، که تنها متمرکز بر تعهد عاطفی است. سالها، اندیشمندان درک ما را از تعهد سازمانی با نگــــریستن به آن به شکل چندبعدی تغییر داده اند. این محققان علاقه مند به یک مجموعه وسیعتر از پیوندها بین کارکنان و سازمانها نسبت به آنچه که پورتر مطرح کرد، بوده اند. درحالی که پورتر متمرکز بر یک پیوند توصیف شده با قبول اهداف سازمان بوده است، تحقیقات محققان بعدی بر انواع تعهد متمرکز شده است که می تواند برای توجیه رفتار فرد و استمرار آن در محیط کار درنظر گرفته شود.(مودی، ۱۹۹۸، ص ۳۹۰ - ۳۸۹)

الگوهای چندبعدی
۱ - مدل اریلی و چتمن: اریلی و چتمن(OREILLY & CHATMAN)،(۱۹۸۶) الگوی چندبعدی خود را مبتنی بر این فرض بنا نهادند که تعهد، نگرشی را نسبت به سازمان ارائه کرده و مکانیسم هایی دارد که ازطریق آنها می تواند نگرش شکل بگیرد. بنابراین، مبتنی بر کار کلمن (KELMAN) در نگرش و تغییر رفتار (۱۹۵۸) اریلی و چتمن معتقدند که پیوند بین فرد و سازمان می تواند، سه شکل متابعت، همانندسازی و درونی کردن را به خود بگیرد.

متابعت، زمانی اتفاق می افتد که نگرشها و رفتارهای همسو با آنها به منظور کسب پاداشهای خاص اتخاذ می شوند. همانندسازی، زمانی اتفاق می افتد که فرد نفوذ را به خاطر ایجاد یـــا حفظ رابطه ارضاکننده می پذیرد (می یر و هرسکویچ، ۲۰۰۱، ص ۳۰۵). سرانجام درونی کردن، رفتاری که از ارزشها و یا اهداف نشأت گرفته را منعکس می کند که با ارزشها یا اهداف سازمان منطبق است (مودی، ۱۹۹۸، ص ۳۹۰).
بررسی جدیدتر از یک نمونه بزرگتر دو نوع تعهد را به جای سه نوع تعهد مشخص کرد که تعهد ابزاری (متابعت) و تعهد هنجاری (همانندسازی و درونی کردن) نامیده شدند. (کرمر، ۱۹۹۶، ص ۳۹۰ - ۳۸۹). در تحقیقات بعدی این دو محقق و همکارانشان نتوانستند تمایزی را بین همانندسازی و درونی کردن قایل شوند. از این رو، آنها در تحقیقات جدیدتر موارد همانندسازی و درونی کردن را ادغام کردند و آن را تعهد هنجاری نامیدند. متابعت، نیز در کار اخیرشان تعهد ابزاری نامیده شده است که متمایز از همانندسازی و درونی کردن است. برای مثال، اریلی و چتمن متوجه شدند که متابعت به طور مثبت تا منفی با ترک شغل ارتباط دارد. با درنظرگرفتن اینکه تعهد سازمانی عموماً به عنوان متغیری درنظرگرفته می شود که احتمال ترک شغل را کاهش دهد، این یافته بعضی سوالها را درباره اینکه آیا متابعت می تواند، به عنوان یک شکل از تعهد سازمانی درنظرگرفته شود را به وجود آورده است (مـــی یر و هرسکویچ، ۲۰۰۱، ص ۳۰۶).

۲ - مدل می یر و آلن: می یر و آلن (MEYER&ALLEN) مدل سه بعدیشان را مبتنی بر مشاهده شباهتها و تفاوتهایی که در مفاهیم تک بعدی تعهد سازمانی وجود داشت، ایجاد کردند. بحث کلی آنها این بود که تعهد، فرد را با سازمان پیوند می دهد و بنابراین، این پیوند احتمال ترک شغل را کاهش خواهد داد (می یر و هرسکویچ، ۲۰۰۱، ص ۳۰۵). آنها بین سه نوع تعهد، تمایز قائل می شوند. تعهد عاطفی اشاره به وابستگی احساسی فرد به سازمان دارد.

تعهد مستمر مربوط به تمایل به باقی ماندن در سازمان به خاطر هزینه های ترک سازمان یا پاداشهای ناشی از ماندن در سازمان می شود. سرانجام تعهد هنجاری احساس تکلیف به باقی ماندن به عنوان یک عضو سازمان را منعکس می کند. آشکارا یک همپوشی بین روشی که پورتر تعهد را مفهوم سازی کرده و کارهای بعدی اریلی و چتمن و می یر و آلن وجود دارد. روش پورتر به تعهد خیلی مشابه با بعد درونی کردن اریلی و چتمن و مفهوم تعهد عاطفی می یر و آلن است. در حقیقت به نظر می یر و آلن پرسشنامه تعهد سازمانی پورتر می تواند به عنوان تعهد عاطفی تفسیر شود (مودی، ۱۹۹۸، ص ۳۹۰). بررسیهای جدیدتر توسط می یر و آلن فرضیاتشان را درارتباط با ایجاد این مفهوم حمایت می کند، ولی با این حال، بعضی اختلاف نظرها همچنان وجود دارد، بر سر اینکه آیا واقعاً تعهد عاطفی و هنجاری شکلهای متمایزی هستند و یا اینکه آیا تعهد مستمر یک مفهـــوم تک بعدی است اتفاق نظر وجود ندارد. با وجود این تجزیه و تحلیلها سازگاری بهتر را زمانی نشان می دهند که این دو مفهوم (تعهد عاطفی و هنجاری) فاکتورهای مجزایی تعریف شوند.
نتایج مربوط به ابعاد تعهد مستمر، پیچیده است. بعضی مطالعات، تک بعدی بودن این تعهد را گزارش کرده و مطالعات دیگر شواهدی بر دو عاملی بودن این تعهد یافته اند که یکی از آنها از خودگذشتگی مربوط به ترک سازمان و دیگری درک فقدان فرصتهای استخدام جایگزین را منعکس می کنند (می یر و هرسکویچ، ۲۰۰۱، ص ۳۰۵).

۳ - مدل آنجل و پری: آنجل و پری (ANGLE&PERRY برپایه نتایج حاصل از تجزیه وتحلیل پرسشنامه تعهد سازمانی پورتر و همکارانش، بین تعهد ارزشی و تعهد به ماندن، تمایز قائل شدند. اگرچه این پرسشنامه یک بعدی درنظر گرفته شده است، تحلیل آنجل و پری دو عامل اساسی پرسشنامه را آشکار کرد.
یک عامل به وسیله پرسشهایی مشخص می شود که تعهد به ماندن را ارزیابی می کنند و دیگری به وسیله پرسشهایی که تعهد ارزشــــی (حمایت از اهداف سازمان) را اندازه گیری می کنند، مشخص می گـــردد (می یر و هرسکویچ، ۲۰۰۱، ص ۳۰۶). تعهد ارزشی آنجل و پری گرایش مثبتی را به سازمان نشان می دهد. این نوع تعهد اشاره به تعهد روانی و عاطفی دارد. تعهد به ماندن آنجل و پری اشاره به اهمیت تعاملات پاداشها - مشارکتهای تفکیک ناپذیر در یک مبادله اقتصادی دارد. این نوع تعهد اشاره به تعهد حسابگرانه مبتنی بر مبادله و تعهد مستمر دارد (مایر و شورمن، ۱۹۹۸، ص ۱۶ - ۱۵).

۴ - مدل مایر و شورمن: به نظر مایر و شورمن (MAYER&SCHOORMAN) تعهد سازمانی دو بعد دارد. آنها این دو بعد را تعهد مستمر (میل به ماندن در سازمان) و تعهد ارزشی (تمایل به تلاش مضاعف) نامیدند. اگرچه شباهتهایی بین ابعاد تعهد سازمانی شناسایی شده توسط آنجل و پری و مایر و شورمن و آنچه که توسط می یر و آلن شناسایی شده وجود دارد، اما یک تفاوت اساسی بین مدلهای آنها نیز وجود دارد. سه جزء تعهد می یر و آلن (عاطفی، مستمر و هنجاری) اصولاً براساس قالب ذهنی که فرد را به سازمان مرتبط می کنند، متفاوت هستند. نتیجه رفتاری هر سه جزء تعهد با این حال مشابه است و آن ادامه کار در سازمان است.
برعکس، در مدلهای آنجل و پری و مایر و شورمن، فرض شده است که تعهد مستمر مرتبط با تصمیم به ماندن یا ترک سازمان است. و تعهد ارزشی مرتبط به تلاش مضاعف درجهت حصول به اهداف سازمانی است (می یر و هرسکویچ، ۲۰۰۱، ص ۳۰۷ - ۳۰۶).

۵ - مدل پنلی و گولد: پنلی و گولد (PENLEY&GOULD) یک چارچوب چندبعدی را ارائه کردند. آنها بین سه شکل از تعهد با عناوین اخلاقی، حسابگرانه و بیگانگی تمایز قائل شدند. تعریف تعهد اخلاقی به طور نزدیکی با تعریف تعهد عاطفی می یر و آلن و تعهد ارزشی آنجل و پری و مایر و شورمن یکسان است.
استفاده از واژه تعهد حسابگرانه منطبق با متابعت مطرح شده در مدل اریلی و چتمن است و ممکن است به عنوان یک شکل از انگیزش به جای تعهد درنظر گرفته شود. سرانجام منظور آنها از تعهد بیگانگی تاحدی با تعهد مستمر می یر و آلن یکسان است (می یر و هرسکویچ، ۲۰۰۱، ص ۳۰۷).

دو دیدگاه درباره تعهد سازمانی۱ - تعهد سازمانی در دنیای امروز چیز بی ربطی است: بعضی از نویسندگان جدید معتقدند که تعهدسازمانی موضوع بی ربطی است و نیازی به تحقیق و بررسی ندارد. باروچ (BARUCH) یکی از این افراد است. به اعتقاد باروچ باتوجه به روندهای اخیر درمورد کوچک سازی سازمانها مثل فرایند مهندسی مجدد، ماهیت روابط کار در سه دهه اخیر به نحو چشمگیری تغییر کرده است به طوری که تعهدکارمند به سازمـــــان موضوع بی ربطی شده است. او می گوید که اهمیت تعهد سازمانی به عنوان یک مفهوم عمده در مدیریت و رفتار سازمانی درحال کاهش است و این روند همچنان ادامه دارد. اساس بحث باروچ این است که تعهدسازمانی برای کارکنان یک پیش شرط مهم است، اما مهمترین نیست. سازمانها باتوجه به فعالیتهای کوچک سازی در سالهای اخیر نسبت به استخدام کارکنان با تعهد یکسان نسبت به سازمان یا ناتوان و یا بی میل بوده اند. حتی دراکر (DRUCKER) برجسته ترین نویسنده مدیریت نیز نسبت به شرکتهایی که می گویند، برای کارکنانشان ارزش قائلند، بدبین است چرا که آنهـــــا خلاف آن را ثابت کرده اند. دراکر می گوید، همه سازمانها هر روزه اذعان می کنند که کارکنان بزرگترین دارایی آنها هستند، ولی باوجــود این به آنچه که می گویند کمتر عمل می کنند چه رسد به آنکه واقعاً معتقد به آن باشند. اکثر سازمانها معتقدند همان طور که تعهد سازمان به کارمند، کاهش یافته این انتظار وجود دارد که تعهد کارمند هم نسبت به سازمان کاهش یافته باشد.

به طورکلی نمی توان به منطق باروچ ایراد گرفت. تحقیقات نشان می دهند که حمایت سازمانی از کارمند با تعهد کارمند به سازمان به وضوح مرتبط است. همچنین شواهد زیادی وجود دارد مبنی بر اینکه بسیاری از سازمانها کارکنانشان را بازخرید می کنند تا هزینه ها را کاهش دهند و از این طریق توانایی رقابت در بازارهای جهانی را به طور فزاینده ای افزایش دهند. امشوف (EMSHOFF) تخمین می زند که بالغ بر ۹۰ درصــد شرکتهای بزرگ، کوچک شده اند. درباره تغییرات در محیطهای کاری در روزنامه نیویورک تایمز تخمین زده شده است که ۴۳ میلیون شغل در آمریکا بین سالهای ۱۹۷۹ تا ۱۹۹۵ از بین رفته است.
اکثر شغلهایی کــــه در این دوره به وجود آمده اند از بین رفته اند. این رقم ترک شغل کارکنان را آشکار می کند و این بی نظمی ممکن است، اثر منفی را بر تعهد سازمانی تشدید کند. همچنین مشخص شده است که شرکتها نه تنها در زمان ورشکستگی یا رکود کارکنانشان را بازخرید می کنند،‌ بلکه آنها در زمان سودآوری و رونق نیز دست به این عمل می زنند.

آنها با انجام این کار علامت مثبتی را برای تحلیلهای مالی ارائه و بنابراین، از این به عنوان حربه ای برای افزایش سهامداری در کوتاه مدت استفاده می کنند. برای مثال به گفته ریچهیلد (RICHHIELD) شــــرکت زیراکس در دوران سودآوری، برنامه هایی را برای کاهش کارکنانش اعلام کرد به طوری که تعداد آنها را به ۱۰ هزار کارمند در سال ۱۹۹۳ کاهش داد و این کار به افزایش ۷ درصدی سهام این شرکت در روز بعد منجر شد. تعجب آور خواهدبود اگر تعهد کارکنان به شرکت زیراکس درنتیجه چنین عملی کاهش نیابد. تعدادی از ادغام شرکتها و به مالکیت درآوردن شرکتی توسط شرکت دیگر نیز توسط باروچ ذکر شده اند که همچنین تعهد سازمانی کارکنان را کاهش داده اند. همان طور که سازمانهای بــزرگ مالکیت سازمانهای دیگر را به دست آورده یا دارائیهای خود را می فروشند آنچه که به طور فزاینده ای به شکل غالب ظاهر می شــــود موضوع کانون تعهد است. کاملاً به آسانی می توان دریافت که برای کارکنان در این شرایط درک اینکه چه چیزی و کدام سازمانشان است، مشکل است. در نتیجه ایجاد و شکل گیری تعهد در این شرایط برای آنها مشکل خواهدبود. برای مثال آیا کارمندی که متعهد به شرکت مک دونل داگلاس (MC DONNELL DOUGLAS) است می تواند به آسانی تعهدش را به شرکت بوئینگ منتقل کند.

۲ - تعهـــد سازمانی واقعاً مهم است: چطور می توان بحث باروچ را که معتقد است تعهد سازمانی یک مفهوم مدیریتی بی ربطی است را ارزیابی کرد. شواهدی وجود دارد که بسیاری از سازمانها استراتژی های کوچک سازی و کاهش هزینه ها را دنبال می کنند. برای این شرکتها ایجاد سطح بالایی از تعهد کارمند ظاهراً به عنوان یک استراتژی نه چندان مهم برای کسب موفقیت اقتصادی نسبت به شرکتهایی که به ایـــــن استراتژی متوسل می شوند درک می شود.

بنابراین، براساس تجربه واقعی مدیریت، ممکن است، صاحبنظری استدلال کند که تعهد کارمند چیز بی ربطی است، به خاطر اینکه سازمانهای کمتری استراتژی هایی را برای افزایش تعهد کارکنان ادامه می دهند. در این دیدگاه باروچ ممکن است تاحدودی درست بگوید. با این حال، از طرف دیگر شواهدی دال بر این وجود دارد که سازمانها درپی عملکرد بالا و استراتژی های منابع انسانی بـــــرای افزایش تعهد کارکنانشان هستند که می تواند سود اقتصادی بیشتری را برای آنها فراهم کند. از این دیدگاه تعهد کارمند نه تنها بی ربط نیست، بلکه به عنوان یک مفهوم مدیریتی به خاطر اینکه می تواند به مزیت رقابتی و موفقیت مالی منجر شود، خیلی مهم است. درحقیقت تعهد از این دیدگاه ممکن است، به عنوان کلیدی برای مزیت رقابتی محسوب شود. در این دیدگاه تعهد کارمند به عنوان یک استراتژی رقابتی،‌کاملاً برخلاف آنچه که باروچ می گوید، چیز بی ربطی نیست (مودی، ۱۹۹۸، ص ۳۹۶ - ۳۹۲).

نتیجه گیری
دراین مقاله به جدیدترین دیدگاهها درمورد تعهد سازمانی اشاره شد. الگوهای چندبعدی در این زمینه بیان شد و کانونهای تعهد و دیدگاههای موافق و مخالف درمورد تعهد سازمانی نیز موردبررسی قرار گرفت. اما سوال اینجاست که آیا آگاهی از این موضوعها می تواند داروی شفابخشی برای مشکلات سازمانهای کشور ما باشد؟ پاسخ منفی است. مدیران سازمانها بایستی توجه داشته باشند که زمانی این اطلاعات مفید است که بتوان از آنها برای بهبود سازمانهایشان استفاده کنند.

دکتر علی اکبر فرهنگی
علی حسین زاده
ماهنامه تدبیر


منابع:

۱ - STEERS, R.M&PORTER, L.W “MOTIVATION AND WORK BEHAVIOR”. MCGRAW-HILL, INC, 5th ed 1991.
2 - GREENBERG, J & BARON, R.A “BEHAVIOER IN ORGANIZATIONS”, PRENTIC-HALL, INC, 7th ed, 2000.
3 - SHIUAN, C.B & YU, J.D & RELLEY, J.H “ORGANIZATIONAL COMITMENT, SUPERVISORY COMMITMENT AND EMPLOYEE OUTCOMES IN THE CHINESE CONTEXT PROXIMAL PHYOTHESIS OR GLOBAL HYPOTHESIS”, JOURNAL OF ORGANIZATIONAL BEHAVIOR, VOL 24, NO 3 (2003).
4 - GREENBERG, J & BARON, R.A “BEHAVIOR IN ORGANIZATIONS”. PRENTIC-HALL, INC, 6th ed,1997.
5 - STEERS, R.M “INTRODUCTION TO ORGANIZATIONAL BEHAVIOR”. SCOTT-FORSMAND AND COMPANY 3rd ed 1987.
6 - MOWDAY, R.T “REFLECTIONS ON THE STUDY AND RELEVANCE OF ORGANIZATIONAL COMMITMENT”. HUMAN RESOURCE MANAGEMENT REVIEW, VOL 8, NO 4 (1998).
7 - MEYER, J.P & HERSCOVITCH, L “COMMITMENT IN THE WORKPLACE, TOWARD A GENERAL MODEL”, HUMAN RESOURCE MANAGEMENT REVIEW, VOL 11, (2001).
8 - CRAMER, D “JOB SATISFACTION AND ORGANIZATIONAL CONTINUANCE COMMITMENT: A TOW - WAVE PANEL STUDY”, JOURNAL OF ORGANIZATIONAL BEHAVIOR, VOL 17. NO 4 (1996).
9 - MAYER, R.C & SCHOORMAN, D.F “DIFFERENTIATING ANTECEDENTS OF ORGANIZATIONAL COMMITMENT: A TEST OF MARCH AND SIMON’ MODEL”, JOURNAL OF ORGANIZATIONAL BEHAVIOR, VOL 19 NO 1 (1998).




علی اکبر فرهنگی: استاد دانشکده مدیریت دانشگاه تهران علی حسین زاده: دانشجوی دکتری مدیریت دولتی دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم و تحقیقات
 

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
نظريه اسناد سازی​

شاید شما طعم پیروزی یا شکست را در کنکور چشیدید یا چشیده بودید یا خواهید چشید و اگر هم با کنکور سرو کاری نداشته باشید در دیگر میدانهای مبارزه در وسعت زندگی موفقیت یا شکست هایی را تجربه کرده اید .
عکس العمل آدمها در رابطه با شکست و پیروزیهایشان و نوع نگرش و تصمیم گیریهایشان بسیار متفاوت است و این ناشی از اسناد سازی آنهاست که امروز به آن می پردازیم.
ما آدمها عادت داریم که برای هر چیزی یک علتی، فرض می کنیم و بنا بر آن فرضمان ، استراتژی و تصمیمی اتخاذ می کنیم تا به اهدافمان برسیم.

دو مثال در مورد اسناد سازی و علت یابی افراد :
الف ) شاید افرادی را دیده اید که در صورت شکست ( مثلا شکست در کنکور) اینگونه علت یابی می کنند :
" علت شکستم خودم هستم ، و من هم توانائی آن را ندارم که بخواهم از شکستم جلوگیری کنم ، و زندگی من با شکست گره خورده است و هیچ موقع من در زندگی شانس نیاورده ام ، همیشه و در همه جا من و شکست در زندگی شریک هم بستر بوده ایم ."
ب ) افرادی را هم در اطراف خود می بینیم که شکست خود را اینگونه تبیین و علت یابی می کنند:
اگرچه مقداری کوتاهی کردم و بدون برنامه ریزی عمل کردم ، ولی می توانم با رفع نقاط ضعفم و اصلاح برنامه ام موفقیت را که در چند قدمی من است در آغوش کشم ، شکست لازمه پیروزی است و من باید شکست را نیز جزء تجارب زندگی ام به حساب آورم و مانند سایر قسمتهای زندگی به دنبال موفقیت باشم. من در این مورد به خصوص شکست خورده ام و باید این نقطه ضعفم را به درایت و تدبیر و مشورت به پیروزی تبدیل کنم . و در برنامه ام باید انعطاف لازم را بدهم."

بطور کلی ما ؛ به 4 جنبه متفاوت در علت تراشی و اسناد سازی هایمان توجه می کنیم ( این 4 جنبه را روی مثال کنکور توضیح می دهیم – در سایر اعمال و رفتار آدمی هم صادق است که خودتان آن را تعمیم دهید)
1 – درونی – بیرونی
مثلا آیا علت موفقیت یا شکست شما در کنکور خودتان بوده اید یا عوامل بیرونی تعیین کننده بوده است ؟ هر کدام را انتخاب کنید یا هر دو را انتخاب کنید ، نشان دهنده نوع اسناد سازی شما در این بخش است.
2 – کنترل پذیر – کنترل ناپذیر
آیا اینکه در کنکور پذیرفته یا رد شده اید در اختیار شما بوده است و پیرو این نظریه هستید که ما حاکم بر سرنوشت خود هستیم ؟ آیا عقیده دارید که شما یک مهره ای هستید که تقدیر روزگار به هرسمت سویی حرکتش می دهد ؟ و تکیه بر شانس و اقبال می کنید.؟
3 – پایدار – نا پایدار
آیا موفقیت یا شکست خود را قابل تغییر می دانید و یا فکر می کنید آنها تغییر ناپذیرند ( آیا حکم اعدام یا آزادی شما تجدید نظر می شود ؟ )
4 – اختصاصی – کلی
آیا با شکست خوردن ، اینگونه فکر می کنید که شما فردی هستید که همیشه و همه جا شکست می خورید یا با پیروز شدنتان آن را کلی می دانید؟

تا یادداشت بعدی بیندیشید که :
1 - شما وقتی به علل موفقیت و شکستتان می اندیشید در هر کدام از جنبه های 4 گانه فوق چگونه آن را اسناد سازی می کنید؟
2 – ما در هر یک از موارد بالا ، کدامیک از دو گزینه آن را برای اسناد سازی انتخاب کنیم تا به آرامش برسیم و در زندگی نیز موفق و پیروز باشیم.

.
راستی شما چقدر توانائی داريد؟
توانائی هایت چقدره ؟
قبل از خواندن این یادداشت چند لحظه به این فکر کن که شما چقدر توانائی بالقوه داری ؟ اگر ناگزیر شوی ، چه کارهایی می توانی انجام دهی؟
هر چقدر هم خود را دست بالا بگیری باز هم ، خودت را کم به حساب آورده ای و مطلب زیر از ویلیام جیمز در موردت صدق می کند که می گوید:

" اغلب آدم ها به لحاظ جسمی ، ذهنی یا اخـــــــلاقی در دایره بسیار باریکی از وجود بالقوه خود زنـدگی می کنند، تنها از جزئی از آگاهی احتمالی و منــابع روح و روان خود بهره می گیرند. کارشان به رفتار کسی می ماند که از مجموعه اندامهای زنده جســــم خود ، عادت کند که تنهــــا انگشت کوچکش را تکان دهد.
حوادث غیر منتظره و بحرانهای بزرگ نشان می دهند که منابع حیاتی ما چقـــدر از آنچه می پنداریم بزرگتر و عظیم تر است."

چه نوع اسناد سازی کنیم تا به موفقیت ما ختم شود ؟
نکاتی که روانشناسی کاربردی در اخیتار ما می گذارد تا به نتیجه آرامش بخش و موفقیت آمیز برسیم به شرح ذیل است:
یکم :
ذهن و مغز باید انعطاف داشته باشد و بسته به هر مسئله ای ، نوع اسناد سازی را تغییر دهیم ( سازگاری شخصیت ).
دوم :
نوعی از اسناد سازی مطلوب است که منجر به موفقیت شده و فرد را به سوی هدفش سوق دهد . حتی ممکن است این اسناد سازی درست هم نباشد ولی ما را به موفقیت روبرو سازد .
به مثالی توجه کنید که دو نوع اسناد سازی درمورد نتایج کنکور صورت می گیرد.

الف ) اسناد سازی نامطلوب : ( ایجاد افسردگی )
- سئوالات کنکور امسال بسیار مشکل بود ( اسناد بیرونی )
- سختی و سادگی سئوالات هم در اختیار ما نیست ( کنترل ناپذیر)
- من همیشه و همه جا ، گرفتاری دارم و این تمامی ندارد ( پایدار و کلی )

نتیجه >>> اسناد سازی با عاملی بیرونی ، کنترل ناپذیر ، پایدار و کلی موجب
می شود : 1 - نامیدی
2 - انتظار عدم موفقیت بعدی
3 – رفتار انفعالی
و اینها همه منجر به احساس شکست در ما می شود.

ب ) اسناد سازی مطلوب :
- اگر چه سئوالات کنکور مشکل بود ولی این مسئله برای همه داوطلبان مطرح بود و عامل اصلی ، کمی فعالیت و بی برنامگی من بوده است ( عامل درونی )
- برنامه ریزی و مطالعه کافی و استفاده از نظرات مشاورین و تجربه پذیرفته شدگان می تواند منجر به موفقیت من شود ( کنترل پذیر)
- مشکلات من دائمی نیست ( ناپایدار)
- من در سایر زمینه ها استعداد دارم و در جوانب مختلف شایستگی های زیادی از خود نشان داده ام ( اسناد سازی اختصاصی )

نتیجه >>> اسناد سازی با عامل درونی ، کنترل پذیر ، پایدار و اختصاصی موجب
می شود : 1 - امیدواری
2 - انتظار موفقیت بعدی
3 - رفتار فعال در جهت هدف
و اینها همه منجر به احساس موفقیت و انرژی جهت حرکت به سوی اهداف ميشود.

نتیجه گیری :
1 ) نوع تفکر و اسناد سازی شما منجر به انتظاراتی در شما می شود و بر مبنای
آن روشهایی را اتخاذ می کنید که ممکن است به احساس شکست یا موفقیت بیانجامد .
2 ) دقت کنید :
- استراتژی و روش مناسب انتخاب کنید ( دقت به بحث اسناد سازی )
- بر مبنای اسناد سازی خود تلاش کنید.
- در تلاش خود استقامت کافی نشان دهید
 

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
نقش نظريه در مديريت
شهروز فرجاد - فرانک مختاريان


چکيده: نظريه روشي براي مشاهده،درک و پيش بيني پيچيدگيهاي رفتارهاي انساني در چارچوب سازماني است. نظريه براي مديران نه به عنوان يک هدف ،بلکه به عنوان يک ابزار،چارچوب،نقشه و راهنماي ضروري براي تحقيق و عمل به شمار مي رود.داشتن رويکرد نظري براي مواجهه با متغير هاي متعدد سازماني و مديريتي يکي از چالشهاي اساسي مديران در قرن جديد است که در اين راه نظريه مي تواند نقش موثري براي افزايش ميزان اثربخشي و کارايي مديران ايفا کند.نظريه ها به عنوان ابزار به فعاليت مدير جهت داده و موجب توسعه مدل هاي ذهني وي مي شود. استفاده مناسب از نظريه ها ،راههاي جديدوموثري را براي تحليل موقعيتهاي پيچيده سازماني و مديريتي به روي مديران مي گشايد. بنابراين، ايجاد اصطلاحات و واژه هاي مشترک در حوزه مديريت براي ايجاد يک زبان حرفه اي مشترک و خلق يک تصوير بزرگ از سازمان و مديريت ضروري است.

مقدمه
همه ما در طول زندگي براي پاسخ به برخي پرسشهاي پيرامون چرايي وچگونگي برخي پديده ها ي اطرافمان، فعاليتهاي فکري را ترتيب مي دهيم که به طور آگاهانه يا ناآگاهانه ريشه در نظريه ها دارد . براي پاسخ به اين پرسش که چرا يک فرد خاص در يک موقعيت ويژه رفتارخاصي را از خود نشان مي دهد ونيز براي پيش بيني رفتارهاي افراد ، نيازمند نظريه ها هستيم.
نظريه ها به ما کمک مي کنند تا مشکلات و مسائل خاص خود وديگران را در ساختار و چارچوب خاصي درک کنيم . نظريه ها راهنمايي براي فعاليتهاي مختلف مديران است که مي توان از آن به عنوان ابزاري براي تبيين وتوجيه اقدامات و فعاليتهاي مختلف بهره جست .
نظريه روشي براي توجيه وقابل درک کردن يک موقعيت نگران کننده است که به ما امکان مي دهد منبع وذخيره عادات خود را به طور کار آمدتر به اجرا در آوريم .نظريه موجب ايجاد يک زبان مشترک (common language) براي درک بهتر نقشها در جامعه است که ما در آن زندگي مي کنيم .فهم اينکه چه چيزي اتفاق مي افتد و چرا آن پديده رخ مي دهد در سايه درک کاربرد نظريه مقدور است .

مفهوم تئوري
کر‌ لينگر، نظريه را مجموعه اي از ساختارها (مفاهيم) ، تعاريف وقضاياي مرتبط به هم مي‌داند که با مشخص نمودن روابط بين متغيرها ، بــه منظور توضيح وپيش بيني پديده‌ها‌، تصوير منظمي از آنان را ارائه مي‌کند‌‌‌.
نظريه فقط نظريه پردازي ايده آليستي وعقل سليم نيست ،بلکه چون واقعيتها خود سخن نمي گويند ،‌پس بايد يک چهارچوب تجربي قابل بررسي براي معني دادن به واقعيتهاي آن داشته باشيم .نظريه روشي براي درک يا مشاهده واقعيتهاست که به دنياي مجهول يا مبهم اطراف، معني مي دهد. نظريه نه به عنوان يک هدف ، بلکه به عنوان يک نقشه يا راهنماي ضروري براي مديران در عرصه تحقيق و عمل مطرح است.
نظريه اطلاعات جمع آوري شده در حوزه مديريت را خلاصه وسازماندهي کرده وبراي حوادث مشاهده شده ، تبيين هاي مناسب را از طريق تعيين روابط بين متغيرها ، فراهم مي سازد .
تحليل رويداد ها ومشکلات متعدد وداشتن يک مبنا يا چهارچوب فکري براي مشکل گشايي وتصميم گيري از طريق نظريه امکان پذيراست.
نظريه «نگرشي منظم ، سنجيده وعقلايي از موقعيت فراهم مي سازد ودرگزينش اصول مديريت، راهنماي افراد است. » (Joseph Bradly2004 ) . نظريه معرف واقعيت بوده ولي عين واقعيت نيست وابزاري است براي تبيــين آنچه هست ، نه آنچه بايد باشد . نظريه‌ها سکويي براي مشاهده، درک و پيش بيني پيچيدگيهاي رفتارهاي انساني است (Roger & Haines,2000 ).
نظريه همانند نقشه يا الگوهايي است که برحسب اوضاع واحوال سازماني مي تواند راه‌حلهايي را براي حل مشکلات سازماني تجويز کنند ( رحمان سرشت ، 1379 ).نقش نظريه ها به عنوان يک ابزار در مديريت بيشتر به خاطر دسته بندي اصول وآگاهي مهم ومناسب مديريتي ونيز آشکار کردن محدوديت ومشکلات دروني سازمان است .

نياز مديران به نظريه ها
برخي مديران در سايه بي اعتمادي وناباوريهاي شان به نظريه، معتقدند که واقعيتها ونظريه ها دو چيز کاملا متفاوت ودرواقع متضاد هم هستند .اين افراد اعتقادشان بر اين است که واقعيتها حقيقي وواقعي بوده ولي نظريه ها ، يک نظريه پردازي غير واقعي بيش نيست . در حالي که مديريت به عنوان يکي از شاخه هاي علوم رفتاري ، براي تشريح ،‌توضيح وتبيين رفتارهاي مختلف افراد در نقشها وسطوح مختلف سازماني نياز مند بهره گيري از نظريه‌هاست (Pamela A.Brade2000).
نظريه ها براي مديران روش تفکري منسجم در مورد رويدادها فراهم مي سازند .مديريت به عنوان هنر وعلم کاربرد دانش در مشکلات اداري وسازماني ، نياز مند استفاده از نظريه هاي مناسب براي درک عميق تر مشکلات روزمره مديريت وسازمان به منظور ارائه را ه حلهاي علمي براي رفع آنها ست. مدير با توسل به نظريه هاي مناسب مي تواند ريشه مشکلات راشناسايي وفرضيه هايي را براي عملي پيشنهاد کند.نظريه به عنوان فرايندي روشمند مي تواند تحليل موفقيتها و شکستهاي برنامه‌هاي مختلف را ارائه کرده ومدير را از روش « آزمون وخطا » باز دارد (Roger, Girad& victory2000). مدير براي توجيه نوع وميزان مداخلات خود در فعاليتهاي مختلف مديريتي وسازماني نيازمند ، استفاده از نظريه به عنوان يک ساخت نمادين است .
به کار بستن نظريه‌ها توسط مديران موجب توسعه مدل‌هاي ذهني مي‌شود که اين فرايند خود موجب افزايش اثر بخشي مداخلات مدير در امور مختلف و نيز فهم و درک مناسب رفتارهاي مختلف و علل آن مي‌شود.
استفاده از نظريه‌ها موجب ايجاد يک تصوير بزرگ مي‌شود که تبيين کننده و نشان دهنده مسائل، ابعاد و مشکلات مديريتي و سازماني در قالب جامع آن براي مديران است.
امروزه مديريت يکي از حوزه‌هاي در حال پيشرفتي است که به طرز فزاينده‌اي متکي به رشد بنيادهاي تئوريک است. تحقيقات نظريه‌مدار مي‌تواند اساس و تکيه گاه موثري براي پيشرفت و بهبود «عمل مديريتي» فراهم سازد، بنابراين براي پيشرفت در عمل مديريت، نيازمند توسعه نظريه و کاربرد مناسب آن هستيم.
زماني مي‌توان شاهد حرفه‌اي شدن مدير در عمل و فعاليت حرفه‌اي اش بود که تحقيقات علمي و بنيانهاي نظري از اين جريان حرفه‌اي شدن حمايت کنند
(Roger& Haines, 2000). وجود نظريه ‌هاي عملي در کنار نظريه ‌هاي شخصي و ضمني مديران مي‌تواند باعث افزايش کارايي مديران در مهارتهاي مختلف فني،انساني و ادراکي شود.
نظريه با ايجاد يک سيستم توصيفي موجب ارتباط اطلاعات مختلف و پراکنده به يکديگر شده و با پي‌ريزي يک شالوده محکم مي‌تواند نسبت به بي‌اعتمادي مديران نسبت به کاربرد عملي نظريه پاسخي مناسب بدهد.مديران در مواجهه با کار مديريتي در سطوح مختلف سازماني با واقعيتها، مشکلات و مسائل پيچيدگيهاي مختلفي مواجه هستند که تنها يک چارچوب قوي مي‌تواند به واقعيتهاي مورد نياز معنا بدهد.بنابراين مديران نيازمند نظريه ‌ها به عنوان کليدي براي بازکردن قفلهاي مشکلات و مسائل سازمان هستند (قورچيان وجعفري، 1384).

حرکت مديران از تئوري به عمل
در برخي موارد انواع فعاليتها، اقدامات و تصميم‌گيريهاي مديران دچار نوعي عمل زدگي ناشي از تفکر تئوريک ضعيف و ناقص است.عمل مطلوب هر مديري در سطوح مختلف سازماني مبتني بر نظريه است. ولي خيلي از مديران در مورد پيوند دادن نظريه به عمل با اشکال مواجه هستند وشايد يکي از دلايل اساسي چنين مشکلاتي اين باشد که خيلي از کتابها و مقالات در زمينه‌هاي مديريت به «نظريه» يا «عمل» يا اصول و فرايندهاي مديريت تأکيد دارند تا به نوعي نظريه‌ و عمل با همديگر . تلفيق نظريه و عمل در حوزة مديريت يک آرمان قديمي است که تا کنون در خيلي از موارد محقق نشده است.مشکل برگرداندن نظريه به عمل توسط مديران درمهارتهاي سه گانه (فني، انساني و ادراکي) مديريت و نيز در سطوح مختلف سازماني همچنان پابرجاست.
براي زمينه سازي و فراهم ساختن بستر مناسب براي تلفيق نظريه و عمل و مديريت قبل از هر اقدامي براي مرتبط کردن نظريه و عمل :
_ بايد بر ادبيات پژوهشي و ادبيات تخصصي اشراف کافي داشته باشيم.
_ نيازمند ايجاد اصطلاحات و واژه‌هاي مشترک هستيم. يعني اصطلاحات مشترکي که بتواند موجب ايجاد شناسايي و توافق بر سر واژه‌هاي اصلي بين نظريه و عمل در بين مديران شود.
_ بايد مديران با آزمودن نظريه‌هاي مختلف مديريتي و سازماني در موقعيتهاي مختلف ، نتايج آن را بسنجند.
_ مديران بايد بعد از آزمون نظريه ‌ها آنان از روي کاغذ و از ذهن به عمل، از انتزاعي بودن به جهان عيني و از مفاهيم پيچيده به اصطلاحات عادي در آورند، به طوري که براي خيلي از مديران قابل فهم باشد .
مديران با استفاده از نظريه ‌هاي مختلف بايد درصدد توجيه بهتر و کامل‌تر اعمال و فعاليتهاي مديريتي خويش باشند و بدانند که کداميک از نظريه‌ها، در کدام زمينه و موقعيت سازماني و مديريتي، سازگارتر است.
چالش اساسي مديران در پيوند نظريه و عمل آن است که بايد مديران از يکسو با ماهيت اصول و قواعد نظريه و از سوي ديگر با شرايط و ويژگيهاي سازمان آشنا باشند و سپس با توجه به زمان و مکان، نظريه مناسب را انتخاب کنند.
پس استفاده مناسب از نظريه، راههاي مؤثري از تفکر را به روي مديران باز خواهد گشود و در تحليل موقعيتهاي پيچيده سازماني و مديريتي کمک رسان آنان خواهد بود . مدير خواهد توانست با يک انسجام و يکپارچگي تئوريک و ژرف نگري براي درک پديده‌ها از مناسب‌ترين نظريه ‌ها استفاده کند.
دواثر مهم نظريه بر مديران شامل اثرات مستقيم و غير مستقيم است. در روش مستقيم که کاربرد بيشتري در بين مديران دارد، مثلا يک مدير از نظريه مديريت و سازمان مستقيما درسازمان استفاده مي‌کند.
اما در روش غيرمستقيم، نظريه در کوچکترين و جزيي‌ترين مسائل زندگي شخصي و کاري و نيز در برخوردهاي مدير تجلي پيدا مي‌کند (قورچيان،جعفري: 1384). يک نکته اساسي آنکه نظريه ‌هاي مختلف بايد با پيچيدگيها و مشکلات روزمرة مديران قابل انطباق باشد، نه اينکه سعي کنيم خود مديران را در قالب نظريه دربياوريم.
اجراي اين مراحل موجب ايجاد همان اصطلاحات و زبان مشترکي بين مديران مي‌شود تا آنان بتوانند نظريه ‌ها را به عنوان ساختهاي نمادين از انديشه و فکر خود با حوزة عمل سوق دهند .
پيوند مناسب نظريه و عمل موجب مي‌شود تا مديران با جرئت و اطمينان بيشتري نظريه ‌هاي مختلف را راهنماي فعاليتها و اقدامات خود قرار دهند. مهارتهاي متفکرانه مدير مي‌تواند به ارتباط نظريه و عمل منجر شده و يک فرايند مادام العمري از يادگيري بر مبناي نظريه به عمل و عمل به نظريه را باعث شود.

علل بحران نظريه در بين مديران
برخي نظامهاي آموزش به جاي تقويت روحيه پرسشگري و انتقادي در بين مديران ،آنان را تک بعدي و عمل گرا تربيت مي کنند. مديراني هم که محصول چنين نظامهايي باشند، در خيلي از مواقع فعاليتها و تصميم‌گيريهايشان يا بدون پشتوانه نظري است و يا اينکه در برخي موارد نيز که به تصورخودشان نظريه پردازي مي‌کنند به يک الگو برداري صرف مي پردازند (Realin , J.A 2003).
عوامل بسيار متعددي باعث آن شده‌اند که پديده‌اي بنام «بحران نظريه» در بين مديران جامعة ما روز به روز افزايش يابد. وجود بحران نظريه در بين مديران باعث ايجاد يک اساس و چهارچوب متزلزل و نامطمئن براي کار و فعاليتها و اقدامات مديران فراهم مي‌سازد (Boy lan, 2004) .تکيه بر فهم شهودي و باطني و اساس قراردادن اقدامات مديريت بر اساس چنين نظريه ‌هاي شخصي خام از نشانه‌هاي وجود بحران نظريه در مديريت است.
دوري از اشتباهات و بهبود هماهنگي بين اقدامات مختلف مدير تنها در سايه نظريه ممکن است. زيرا وظايف مديريت و سازمانهايي که مديران در آنها مديريت مي‌کنند،چنان داراي پيچيدگي زيادي هستند که براي فهم و بررسي خيلي از آن مشکلات، نيازمند ياري از نظريه ها‌ هستيم.
بنابراين، نظريه براي مديران نه يک هدف بلکه بايد يک ابزار، چارچوب، نقشه و راهنماي ضروري براي تحقيق و عمل باشد.
يکي از مشکلات اساسي مديران در استفاده از نظريه ها به پارادايم هاي آنان مربوط مي شود که مانع اساسي براي حرکت آنان به سوي نظريه است. پارادايم شامل نوعي جهان بيني و ديدگاهي کلي و نيزراهي براي بازگشايي پيچيدگيهاي جهان واقعي است.
باورها، و يا فرضهاي بنيادي مديري که در طول سالها تجربه و آموزش شکل گرفته، مواضع وي را نسبت به انسانها نشان مي‌دهد.
يکي از چالشهاي اساسي براي پايان دادن به بحرانها در بستر نظريه مي‌تواند کمک به مديران براي گذر از پارادايم‌هاي سنتي و کهنه به پارادايم‌هاي جديد باشد که اين امر نيازمند تربيت مديران در رده هاي مختلف عالي،مياني و عملياتي است. بنابراين، برگزاري دوره‌هايي که علاوه بر تقويت به پالايش نظريه ‌هاي شخصي و ضمني مديران کمک کند،لازم است. وجود چنين دوره‌هايي براي توسعه ذهنيت فلسفي مديران و ايجاد يک زبان مشترک براي تبادل تجربيات بين مديران حياتي است.
محدوديتهاي متعددي ديگري نيز وجود دارند که در گرايش‌ مديران جامعة ما به سوي نظريه مانع ايجاد مي‌کنند که در ذيل به آنها اشاره مي‌شود:
_ درک نکردن مفاهيم نظريه از سوي مديران؛
_ ناتواني در اصلاح و انطباق نظريه با واقعيتها؛
_ شکل گيري بيشتر نظريه ها در شرايط و فرهنگهاي بيگانه؛
_ دانش و تخصص محدود برخي مديران؛
_ فقدان فرهنگ تحقيق و توليد دانش در جامعه.

نظريه ‌ها و مدل ذهني مديران
بروگمن (Borgman,2003) مدل ذهني را به عنوان يک، مدل کاري نظام مند که افراد در ذهن خود براي تسهيل تعامل مي‌سازند، توصيف مي‌کند.
يک مدل ذهني با وجود تفاوتهايي که از نظر پيچيدگي‌ با يک مدل نمايشي يا نظام دارد، مي‌تواند به عنوان ابزاري براي حل مشکلات به کار برده شود.
مدل ذهني تنها يک پايگاه يا ابزار ذخيره دانش نيست، بلکه پردازش و سازماندهي مؤثر براي ايجاد پيوندهاي متقابل بين دانش از طريق اين مدل مسير است. کاربرد نظريه ‌ها به عنوان چارچوبهاي تئوريک از سوي مديران مي‌تواند بر بسط و توسعه مدل‌هاي ذهني نيز تأثير گذار باشد.
داشتن رويکرد تئوريک در مواجهه با مسائل سازماني و مديريتي از سوي مديران به تدريج زمينه‌هاي تشکيل مدل‌هاي ذهني را فراهم مي‌سازد که اين مدل مي‌تواند در شناخت و تحليل متغيرهاي دخيل در مسائل سازماني و مديريتي مؤثر باشند.
هر چقدر مدل ذهني مدير بنا بر شناخت نظريه ‌هاي مختلف سازماني و مديريتي و تجربه خوب شکل گرفته باشد، به همان اندازه مي‌تواند يک تصوير بزرگي را از چگونگي نشأت گرفتن مشکلات و مسائل سازماني و مديريتي فراهم سازد.
ميزان درک مدير از علل رفتار، چگونگي تعامل متغيرهاي مختلف در مسائل و مشکلات سازماني، پيش بيني و تبيين اتفاقات، وابسته به ميزان قدرت ذهني مدير است قدرتي که در سايه وجود چهارچوب تئوريک و توسعه مدلهاي ذهني مدير ميسر است.

نتيجه‌گيري
نظريه کوششي نظام مند و کلي براي توضيح پديده‌ها و پاسخ به چرايي و چگونگي مديران است.
نظريه راهنماي عمل ، زبان مشترک، چارچوب ادراکي و مفهومي و چالشهاي عملي خرد مديران است. خردي که در سايه بهره‌گيري از نظريه ‌ها، به واقعيت پيوسته و کاربست چارچوب‌هاي تئوريک و مدلهاي ذهني را براي پيوند تئوري و عمل مقدور مي‌سازد.
نظريه‌ها در برخوردها و تحليل رفتار تجلي مي‌يابند. نظريه به عنوان يک ابزار تکامل همانند يک قطب نما درجهت دهي به فعاليتهاي مدير نقش اساسي دارد. نظريه مانند کليدي براي بازکردن قفلهاي مشکلات و مسائل سازماني است. کمک به روشهاي مورد استفاده از سوي مديران و قدرت‌دهي به آنان از جمله مزاياي کاربست نظريه در فعاليتهاي مديريتي است.
نظريه راهي فردي براي تفکر و انديشه با استفاده از ايجاد يک ساختار تفکر براي هدايت افراد در مواجهه با مسائل ومشکلات است .اگر هر مديري که اقدام به عملي مي‌‌کند‌‌، نظريه را به عنوان پشتوانه آن اقدام قرار دهد‌، آن وقت پديده هاي مختلف زندگي براي درک وفهم آسان جلوه مي کند. طرح پرسشها از قبيل چرا مديريت لازم است ؟ چرا کارکنان چنين رفتاري از خود بروز مي دهند ؟‌چگونه يک مدير مي تواند با اثر بخشي در مداخلات سازماني شرکت کند ؟‌
و اينکه اصلا نظريه چيست ؟‌ چگونه شکل مي گيرد وچه کار بردهايي براي مديريت سازمانهامي تواند داشته باشد ؟ از جمله پرسشهايي هستند که پاسخ به هريک ازآنان ضرورت استفاده از نظريه ها را توجيه مي کند.به نظر برخي افراد واژه نظريه بياني متکلف وبسيار انتزاعي است که غير عملي بوده وبيشتر آکاد ميک است.
علت بيشتر بد بيني هاي مديران نيز نسبت به نظريه بيشتر ناشي از اين مسئله است که چون پديده هاي مختلف حوزه مديريت مثل قوانين ثابت طبيعي نيستند بلکه وابسته به متغير ها ، پارامترها وشرايط زماني ومکاني معيني هستند ، لذا نمي توان به صحت نظريه ها اطمينان حاصل کرد . بنابراين، نظريه توضيح يا تلاشي براي توضيح يک قسمت از تجربه ما از اين دنيا ست.
بنابراين، نظريه ، راههاي تازه اي را بر روي مديران گشوده ، وذهن آنان را به خيلي از جنبه هاي زندگي ومحيط دروني وبيروني سازمان باز مي کند .نظريه ها ابزاري مهم براي کمک به تحليل موقعيتهاي پيچيده ومکانيسمي اثر بخش براي مواجهه باچنين مسائل ومشکلات پيچيده است.

منابع:
رابينز، استيفن. تئوري سازمان (ساختار، طراحي، کاربردها.ترجمه دکتر سيد مهدي الواني و دکتر حسين دانايي فرد.انتشارات صفار- چاپ هفتم 1383.
رحمان سرشت ، حسين .تئوري‌هاي سازمان و مديريت (از نوين گرايي تا پسانوين گرايي) جلد اول.1379.
قورچيان،نادرقلي،جعفري ،پريوش.جزوه کلاسي تئوري‌هاي مديريت.واحد علوم و تحقيقات دانشگاه آزاد اسلامي.دوره دکتري مديريت آموزشي 1384.
مدني ، داود .نظريه‌هاي سازماني و مديريتي . انتشارات پيام نور- چاپ اول اسفند:1380.

- Boland, R.T., %& Tenkasi, R.V. (2004). Perspective Making and perspective Taking in communities of knowing. Organization science, 6,370-372.
- Carlile .paul. (2005) “the cycles of Theory Building in ManagementResearch” school of Management Boston university.
- Joseph Bradly(2004).Management Theory Based critical success Factors in Enterprise Resource Planning System Implementation.
- Pamela A.Brade.(2000).History of Management Theory.

- Polanyi, M. (2005). The Tacit Dimension Garden city, NY: Doubleday.
- Realin , J.A (2003). A model of work –Based Learning. Organization science, 8, 563-565.
- Reber, A.S.(2000). Implicitlearning and Tacit Knowledge. Journal of Experimental psychology: General, 3,219.
 

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
اندیشه های بزرگ در مدیریت
نورث کوت پارکینسون - رستم جی

خلاصه كتاب: ترجمه : دکترمهدی ایران نژاد پاریزی- انتشارات : مؤسسه بانکداری , بانک مرکزی جمهوری اسلامی ایران , مرکز آموزش بانکداری- تلخيص:الهه ملائی- مدیریت بر خلاف سایر رشته های علمی، رشته ای است که همه کس چیزی از آن می داند و هیچ کس به طور کامل بر آن وقوف ندارد. عدم اطلاع کافی از مدیریت ممکن است بدین لحاظ باشد که مدیران ناگزیرند برای انجام وظایف مدیریت: برنامه ریزی، سازماندهی، هماهنگی، رهبری و کنترل، از یافته های سایر علوم مانند آمار،اقتصاد، ریاضی، علوم سیاسی، روشهای مقداری، علوم رفتاری ( روانشناسی، جامعه شناسی و مردم شناسی و نظایر آن) و سایر رشته ها استفاده کنند.
کتاب اندیشه های بزرگ در مدیریت، مجموعه ای از علوم و فنون و اندیشه های مختلف است که در واقع علم مدیریت را به زبان ساده، عرضه می دارد. این کتاب به طریقی تدوین شده است که نه فقط برای صاحب نظران مدیریت و دانشجویان این رشته بسیار مفید و مؤثر است، بلکه تنها کتابی است که برای عموم مدیران اعم از کسانی که در بخش دولتی و خصوصی اشتغال دارند و حتی کسانی که در سازمان ها و موسسات کار می کنند، می تواند مورد استفاده قرار گیرد.
کتاب اندیشه های بزرگ در مدیریت در واقع جوهر و عصاره کتابهای متعدد و تجربه و نوآوری مدیران مشهور را در خود جای داده است. نظریه هایی از قبیل مکتب مدیریت علمی، اصول جهان شمول مدیریت، وظایف مدیر، تئوریهای انگیزش، نظریه های تصمیم گیری، مدیریت بر مبنای هدف، تحقیق عملیات، و مکاتب عمده مدیریت تماما به طرز ساده و شیوایی به رشته تحریر در آمده است. علاوه بر این، نحوه استفاده از منابع انسانی و تاثیر دانش و تکنولوژی در اداره سازمان ها به نحو مطلوب مورد بحث قرار گرفته است. همچنین چگونگی اداره بعضی از مؤسسات صنعتی و ابداع و نوآوری مدیرانی که با اعمال اندیشه های جلوتر از زمان خود تحول و دگرگونی شگرفی در نظام صنعتی و اداره این قبیل سازمانها پدید آورده اند، در این کتاب مورد امعان نظر واقع شده است. مضافا این که جداول ضمیمه، پیشگامان علم مدیریت و زمینه اشتراک مساعی آنان را از قرن 18 تا زمان حاضر منعکس می سازد. به طور کلی هر یک از فصول این کتاب می تواند نکات جالب و ارزنده ای را به علاقه مندان مدیریت و دانشجویان این رشته ارائه کند.مطالعه و به کار بستن ایده های کتاب در جهت افزایش دانش عمومی همه دست اندرکاران مدیریت، دانشجویان رشته های مدیریت و اصولا همه کسانی که در سازمانها اشتغال دارند و سایر علاقه مندان قویا توصیه می شود. دکتر سید مهدی عمرانی

رئیس موسسه بانکداری ایران
بانک مرکزی جمهوری اسلامی ایران
کتاب اندیشه های بزرگ در مدیریت در 49 فصل تدوین شده است که اندیشه و نظرات مدیران بزرگی از جمله فردریک وینسلو تیلور، پروفسور التون مایو، رابرت اون، ماری پارکرفالت، هانری فایول، آبراهام مازلو، هربرت سایمون، چستر برنارد، پیتر دراکر و... در آن گردآوری شده است.
در سه فصل اول نظریات فردریک وینسلو تیلور (1915-1856) تحت عناوین زیر مورد بررسی قرار گرفته است :
Frederick Winslow Taylor
(تیلور اولین کسی بود که انسان را در هنگام کار مورد مطالعه قرار داد و کتاب « مدیریت علمی» را منتشر کرد و با انتشار این کتاب، مدیریت علمی به وجود آمد و از آن پس قدرت تولید نیروی کار صد برابر شده است.)

فصل اول: مدیریت علمی موجب فراوانی می شود:
مدیریت علمی وسیله نیرومندی برای ریشه کن کردن فقر است.
1- مدیریت علمی چیست؟ مدیریت علمی عبارتست از تجزیه و تحلیل دقیق داده ها و ستاده ها و هزینه ها. که حدس ها و گمان و یا حساب سرانگشتی در آن جائی ندارد، بلکه مستلزم برنامه ریزی دقیق و اجرای سیستماتیک است.
2- قدرت تولید-نشانه سلامت: نیرومندی یک سازمان به قدرت تولید آن است.
3- مدیریت علمی و هماهنگی: مدیریت علمی به ایجاد هماهنگی بین مدیریت و نیروی کار توجه دارد.
4- مدیریت به عنوان یک رشته علمی
5- آموزش: آموزش مدیریت برای سلامت و قدرت بنگاه اعم از کوچک و بزرگ لازم است. مدیریت علمی را باید آموخت و به آن عمل کرد.
فصل 2: مدیریت علمی تیلور چه اشتباهی داشت؟
1- شهامت تیلور: تیلور مصمم بود که تنبلی را در کارگاه موقوف کند و چنانکه خودش می گفت می خواست انضباط سربازی را برقرار کند. در این راه میان او کارگران که می ترسیدند تیلور حجم کاری را زیاد کند، مبارزه ای پیگیر در گرفت، که زندگی تیلور را به خطر انداخت اما او آدم شجاعی بود و با وضع جریمه، نظم را برقرار کرد.
2- خصومت کارگران: کارگران معتقد بودند که تلاش تیلور برای افزایش کارآیی به منزله بردگی محض برای آنهاست و سلامتشان را به خطر می اندازد، آزادی شان را محدود می کند و به بیکاری در سطح وسیع منجر می شود.
3- انسان و ماشین: تیلور انسان و ماشین را معادل یکدیگر می دانست. تصور او از انسان درست نبود. انسان خلاق است، احساس و عاطفه دارد و هوشمند است. تیلور این ویژگی های اساسی را نادیده گرفته بود.
4- سوال نباشد: (در مورد تغییرات روشهای طرح ریزی شده): تیلور معتقدر بود کارگران حقوق نمی گیرند که فکر کنند و سوال بپرسند، آنها باید کار کنند.
5- بهترین روش وجود ندارد: هر کس برای انجام کارها روش مخصوص به خود دارد. اصرار تیلور در مورد بهترین روش منحصر به فرد، تصور درستی نبود.
6- شورش علیه مدیریت علمی: در آمریکا علیه مدیریت علمی جنجال بزرگی به راه افتاد که موجب اخراج شدن بدون ارائه دلیل و توضیح تیلور از «شرکت فولاد بتهلم» گردید.
7- نبوغ در آستان دنیای جدید: تیلور در آستانه نبوغش متوقف شده بود. او از نقش مدیریت و نیاز به بهبود بهره وری آگاهی کامل داشت، اما نمی دانست که چگونه انگیزه کارگران را در انسان پدید آورد.

فصل 3: راه های مختلف سازماندهی کار:
تقسیم کار، همانگونه که تیلور در نظر داشت، یکی از اصول مهم مدیریت علمی است. این اصل ایجاب می کند که کار به اجزای فرعی تقسیم شود تا حدی که بتوان عملیات های مختلف را به هر یک از کارکنان واگذار کرد.
1-مزایای تخصصی شدن کار: تقسیم کار، باعث می شود فرد فعالیت مربوط به خویش را به سادگی و در بالاترین حد کارآیی انجام دهد. از اینروست که تقسیم دقیق و تخصصی کردن کار از نقطه نظر افزایش قدرت تولید (بهره وری) توصیه می شود.
2- یکنواختی ماهیت کار: اما تقسیم کار، موجب یکنواختی و ملال آور بودن کار شده و تنوع و ویژگی معارضه جویی اش را از دست می دهد. چون فرد تنها یک کار را انجام می دهد که باعث سلب علاقه فرد نسبت به کارش و افسردگی او می شود.
3- رضایت از کار: کارگر زمانی احساس رضایت می کند که محصول نهایی کارش را ببیند، اما اگر در تمام عمرش پیچ و مهره بسازد احساس می کند که کارش معنایی ندارد و محلی برای استفاده از دانش، قوه خیال و هوش او در کار روزانه اش موجود نیست.
4- ارگونومیکز: ارگونومیکز عبارتست از علم جدید انطباق شغل یا ماشین با کارگر با هدف افزایش جذابیت کار و کاهش خستگی
5- تمامی وجود انسان غرق در کار می شود: کار بایستی به گونه ای سازمان داده شود که در آن آزادی عمل کافی برای توانایی های اساسی انسان از جمله هوش، قوه خیال، احساسات و آرمانها وجود داشته باشد.

فصل 4: کاوش برای بهترین روش انجام کار؛ فرانک گیلبرت(1924-1868) Frank Gilberth
1- تجزیه و تحلیل کار: فرانک ولیلیان گیلبرت (1972-1878)، به سبب کوششی که برای یافتن بهترین روش انجام کار یدی به خرج دادند، نامشان در تاریخ مدیریت جهان مانده است. آنان پیشگامان «حرکت سنجی» بودند.
2- نمودار جریان کار: ساده ترین روش برای تجزیه و تحلیل کار است. در این نمودار، تمام کار به پنج عنصر اصلی، عملیات، حمل و نقل، بازرسی، انبارداری و تحویل تقسیم می شود.
3-تربلیگ: گیلبرت این اصطلاح را با هجی کردن نام خود به صورت معکوس سکه زد. این اصطلاح برای نشان دادن عناصر اصلی حرکت در دوره کار یعنی بلند کردن، جابجا کردن و استراحت کردن به کار می رود.
4- تیلور و گیلبرت: تیلور به این سوال توجه داشت که کار عادلانه روزانه در مقابل دستمزد عادلانه روزانه چیست؟
گیلبرت سوال دیگری را هم مطرح کرد: چگونه می توان از کار عادلانه روزانه بهترین بهره وری را بدست آورد؟
گیلبرت معتقد بود تنها یک روش منحصر به فرد برای انجام کار به بهترین روش وجود دارد و حرکت سنجی، خستگی سنجی، زمان سنجی و مهارت سنجی بهترین روش را تعیین می کند.
-حرکت سنجی: عبارتست از تجزیه و تحلیل تمام حرکات مربوز به انجام کار (برای حذف حرکات غیر ضروری)
-خستگی سنجی: ایجاد تسهیلات کافی برای کارگران با هدف حذف خستگی غیر لازم
-مهارت سنجی: هدف این بررسی کشف بهترین روش آموزش کارگران است.
-زمان سنجی: علم زمان سنجی به این سوال پاسخ می دهد که چه مقدار وقت باید بر انجام حد مشخصی از کار اختصاص داد؟
5- بهترین روش منحصر به فرد انجام کار: شاید نتوان هیچ یک از روشها را بهترین روش دانست، لکن شاید بتوان بهترین روش را با تلفیق عناصر مختلف روشهای مختلف مورد استفاده، تعیین کرد.(مثال؛ بنائی، یک تجربه کلاسیک. گیلبرت یک بررسی کامل و دقیق از این فعالیت ها به عمل آورد، اصلاحات زیادی کرد و بهترین روش بنائی را به وجود آورد.)
6- مدیریت سیستم ها: گیلبرت مدیریت سیستم ها را ابداع کرد به این معنی که این نظریه را مطرح کرد که تمام عملیات به هم مربوط هستند باید با روش سیستماتیک انجام شوند.
7- همیشه جای بهبود وجود دارد: علاقه شدید گیلبرت به ساده نمودن و سیستماتیک کردن کار، حد و حصر نداشت.
8- شخصیت و محیط: گیلبرت این واقعیت را در یافته بود که قدرت تولید یک فرد به شخصیت او و محیط کار بستگی دارد.
9- بهترین روش منحصر به فرد وجود ندارد: این فرضیه گیلبرت که همیشه بهترین روش منحصر به فرد برای انجام کار وجود دارد، کاملا صحیح نیست.
در سه فصل 5 و 6 و 7 نظرات پرفسور التون مایو (1949-1880) بررسی می شود.

فصل 5: جامع ترین تحقیقات دنیا در زمینه روابط انسانی؛ تحقیقات هالوژن
در شرکت وسترن الکتریک، در آمریکا، اختلالات کارگری رو به فزونی و قدرت تولید پایین آمده بود. مدیران شرکت از این بابت بسیار گیج و مبهوت بودند.
1- روشنائی و قدرت تولید (بهره وری): مشاوران صنعتی علت را در نارسایی و رضایت بخش نبودن محیط کار و عواملی چون تهویه ضعیف و روشنایی غیر کافی دانستند اما این نظریه طی چند بررسی تجربی رد شد.
2- تحقیقات هالوژن: مشورت و تحقیقات انجام شده با استادان برجسته رشته جامعه شناسی دانشگاه هاروارد که به تحقیقات هالوژن معروف است ( چون کارخانه وسترن الکتریک در شهر هالوژن، نزدیک شیکاگو آمریکا قرار داشت)، نقطه عطفی در سیر اندیشه های مدیریت به وجود آورد.
3- پرفسور التون مایو: شخصیتی ممتاز بود، زودجوش و دارای صفات انسانی و اجتماعی که انسان را به خوبی می شناخت. (همانطور که تیلور ماشین را می شناخت) وی رهبری تحقیقات هالوژن را بر عهده داشت.
4- اولین آزمایش تجربی در اتاق مونتاژ: این تجربه نشان داد که انسان ها وقتی مورد قدردانی قرار گیرند چگونه کار می کنند.
5- اتاق مجتمع سیم بندی تلفن: نمونه دیگری از مطالعات هالوژن است.
6- بهره وری یک پدیده اجتماعی است: بهره وری صرفا یک پدیده فنی نیست بلکه، یک پدیده اجتماعی هم هست، در واقع نگرش کارگران نسبت به کار همکاران و سرپرستان است که بهره وری آنها را تعیین می کند. این یکی از نتایج عمده تحقیقات هالوژن است.

فصل 6: رفاقت و عزت نفس برای کارگران بیشترین اهمیت را دارد:
1-انسان یک مخلوق اجتماعی است: تحقیقات هالوژن نشان داد که رفتار کارگر تحت تاثیر جو گروهی تعیین می شود.
2- گروه کار اولیه: کارگران در گروه، هویت فردی خویش را از دست داده و نسبت به یکدیگر عمل و عکس العمل دارند. شناخت صحیح این گروه های کار برای کارآیی سازمان اهمیت دارد.
3- احساس تعلق: تعلق داشتن به گروه، انسان احساس امنیت می دهد. این احساس اساس هر گونه کار جمعی در کارخانه است.
4- تمایل به کمک: کارگر انتظار دارد که دیگران به او کمک کنند و همچنین مشتاق است که دیگران را یاری دهد.
50 کارگران می خواهند خود را با کارشان معرفی کنند: عزت نفس و منزلت کارگران باعث می شود تا کار را متعلق به خود دانسته و با علاقه و جدیت کار کنند.
6- قدر شناسی: این احساس که وجودش لازم است اعتماد به نفس کارگر را بیشتر می کند و در عین حال اشتیاق تازه ای در او به وجود می آورد.
7- کارائی و عزت نفس: کارآیی به عزت نفس بستگی دارد و وقتی که عزت نفس بیشتر شود، کارآیی هم بهبود می یابد.
8- قدردانی: قدردانی درست و صمیمانه، علاقه به کار را تقویت می کند و عملکرد را بهبود می بخشد.
9- عملکرد: اگر گروه منضبط و کاری باشد، فرد با تمام همتش سعی می کند که ضوابط و انتظارات گروه را تحقق بخشد.

فصل 7: اهمیت زیاد مدیریت با اشتراک مساعی
1-یک تعبیر جدید: یک جامعه شناس برجسته اخیرا اظهار نظر کرده است که تحقیقات هالوژن بدون تردید اهمیت اشتراک مساعی را نشان می دهد.
2- اشتراک مساعی و دل بستن به کار: طبق تحقیقات هالوژن، اشتراک مساعی افراد منجر به این می شود که به برنامه دل ببندند.
3- تجربیات گوناگون: تحقیقات دانشمندان علوم اجتماعی برای ارزیابی سودمندی اشتراک مساعی به نحو قاطعی نشان داد که اشتراک مساعی موجب افزایش کارآیی می شود و به رضایت کارکنان منجر می گردد. پاره یی از این تحقیقات تجربی:
-کارخانه پوشاک
-کارکنان یک اداره
-دانشمندان علوم پزشکی
4- دلایل: دلایل توفیق اشتراک مساعی:
اف) احساس رضایت ب) ارتباط و پیوند با امور مهم
5- تبادل افکار: اشتراک مساعی نه تنها کارآیی را افزایش می دهد، بلکه روابط بین هر دو نفر را نیز بهتر می کند.

6- اشتراک مساعی در سطح کارگاه: کار جمعی پایه اصلی کارآیی سازمان است. می توان گفت که مطالعات هالوژن تجربه مهمی در اشتراک مساعی کارکنان در سطح کارگاه به شمار می آید.

فصل 8: اولین مدیر بصیر دنیا؛ رابرت اون (1858-1771) Robert Owen

1- انقلاب صنعتی
2- مساله اصلی: رابرت اون اولین مدیری بود که به اهمیت تعادل میان دو وجه اصلی در صنعت که عبارتند از: عملکرد اقتصادی و روابط انسانی، به نحو کامل پی برد.
3- اتکاء به نفس: رابرت اون از کودکی متکی به خودش بود. او همیشه در ادراه انسانها و کار به نحو بارزی موفق بود.
4- نیولانارک: کارخانه رابرت اون، در نیولانارک اسکاتلند، مشهور شد. آنچه موجب شهرت این کارخانه در دنیا بود، روش جدید مدیریت اون بود.
5- آموزش نه تنبیه: اون به تنبیه عنوان وسیله برقرار کردن نظم و انضباط اعتقاد نداشت، او معتقد بود که شخصیت انسان تحت تاثیر تعلیم و تربیت و محیط، شکل می گیرد. بنابراین به تعلیم و تربیت کارکنان و تغییر دادن شرایط محیط شان پرداخت.
6- بهبود در برقراری نظم و انضباط؛
7- اولین مدیر پرسنل (کارگزینی)؛ اون را به حق می توان اولین مدیر پرسنل (کارگزینی) نامید.
8- طرح های دست مزد تشویقی؛ اون یک اندیشه اتکاری درباره طرح های دست مزد تشویقی داشت. او تخته هایی تهیه کرد که از چهار طرف به رنگهای سفید، زرد، آبی و سیاه بود. رنگها درجه عملکرد را نشان می دادند. سیاه برای عملکرد بد، آبی ضعیف، زرد متوسط و سفید خوب. تخته ها نزدیک کارگران در جایی قرار داشت که عملکرد آنها را منعکس می کرد. طرح دستمزد تشویقی بسیار مؤثر از اب درآمد...
9-جامعه از دیدگاه نو؛ عبارت «جامعه از دیدگاه نو» عنوان مهمترین اثر اون است که در آن نظریه مهمش را مبتنی بر اینکه شخصیت انسان تحت تاثیر تعلیم و تربیت و محیط شکل می گیرد، توضیح می دهد.
10- دستمزدها و بهره وری (قدرت تولید)؛ تصور کلی چنین بود که برای بدست آوردن سود بیشتر، دستمزدها را باید حدالمقدور پایین نگاه داشت. اون نشان داد که با دستمزد بیشتر می توان بهره وری بهتر و سود بیشتر به دست آورد.
11- اعتبار اندیشه های اون؛ اندیشه اون حتی امروز فوق العاده معتبر است.
-عدم فشار به کارگران از طرف مدیر
-جلب اعتماد کارکنان توسط مدیر
-تعلیم کارکنان توسط مدیر
-پرورش استعدادهای کارکنان توسط مدیر
-ایجاد زمینه اشتراک مساعی صمیمانه
پیتر دراکر اون را اولین مدیر، خوانده است.
در چهار فصل 9، 10، 11و 12 اندیشه ها و نظریات ماری پارکر فالت (1933-1868) را بررسی می کنیم؛
فصل 9: فلسفه مدیریت دموکراتیک توام با اشتراک مساعی؛
فالت یک دانشمند بزرگ و مشهور سیاسی بود. اما در سالهای آخر زندگیش وقت خود را ه بررسی و مطالعه در مدیریت امور بازرگانی اختصاص داد. او متوجه شد که این رشته قلمرو وسیعی را برای تفکر خلاق ارائه می کند.
1- کالبد شکافی بازرگانی؛ فالت مباحث مربوط به کابد شکافی بازرگانی را مورد توجه قرار نمی داد. آنچه توجه او را به خود معطوف می داشت، زیست شناسی و روانشناسی بازرگانی بود.
2- پویایی بازرگانی؛ فالت کار عملی انسان ها، ارزش ها و رشد و پیشرفت آنها را مورد توجه قرار می داد.
3- انسان خلاق است؛ اساس اعتقاد فالت این بود که انسان قابلیت رشد و پیشرفت دارد. او می تواند خلاق باشد. این مسئولیت مدیر است که امور مربوط را به گونه ای سازمان بدهد که افراد با تمام وجودشان در فعالیتها شرکت کنند.
4- دموکراتیک و پویا؛ شیوه فالت دموکراتیک و انسانی بود. فالت به مدیریت نیز نظریه ای پویا داشت. این با ایده مدیریت علمی تیلور شدیدا مغایرت داشت. بنابراین فلسفه فالت را به حق فلسفه مدیریت دموکراتیک و پویا نامیده اند.
فصل 10: اهمیت یکپارچگی عناصر گوناگون در یک سازمان
1-وحدت یکپارچه؛ به عقیده فالت، هدف عمده مدیریت بایستی دست یافتن به وحدت یکپارچه باشد. در هر مؤسسه ای تضاد منافع وجود دارد، لکن باید این منافع متضاد به گونه یی سازش برقرار کرد که حداکثر کارآیی تامین شود.
2- منافع متضاد (متفاوت)؛ هر مؤسسه ای باید حافظ منافع سهامداران، مشتریان، حکومت، مردم، کارگران، سرپرستان و مدیران باشد. منافع اینها با یکدیگر در تضاد است. از این روست که مدیریت با وظیفه ای دشوار و معارضه جویانه روبرو می شود.
3- هماهنگی اساسی منافع؛ مدیریت مجبور است که میان منافع متضاد سهامداران، مصرف کنندگان و کارگران تعادل برقرار کند
4- وحدت یکپارچه چگونه بدست می آید؛ فالت پیشنهادهای متعددی برای دست به وحدت یکپارچه ارائه داده است.
5- همکاری کارکنان؛
6- رفع اختلافات؛ هر وقت اختلافی پدید آید، اولین قدم این است که واقعیت ها را معلوم باید کرد و با همکاری یکدیگر مساله را مورد بررسی قرار داد. این روش، تفاهم و اعتماد متقابل را بهبود می بخشد.
7- مسئولیت مشترک؛ مدیریت و کارکنان باید مشترکا در مقابل تمام فعالیت ها مسئول باشند.
8- عدم تمرکز؛
9- برنامه ریزی و اجرا؛ فالت با تفکیک انعطاف ناپذیر برنامه ریزی از اجرا مخالف است.
10- وظایف شورای مشترک مدیریت؛ فالت تاکید می کند که شوراهای مشترک مدیریت هرگز نمی توانند مراجع اجرایی باشند.
11- تضاد و برخورد؛ وظیفه اساسی مدیریت هم اینست که تضاد و برخورد را به صورت سازنده ای در آورد.
فصل 11: قدرت، اختیار و کنترل این مفاهیم چه معنایی دارند؟
1- مفاهیم اساسی؛ قدرت، اختیار و کنترل مفاهیم اساسی در مدیریت هستند.
2- قدرت؛ عبارتست از استعداد انجام کار خاصی، یا توانایی پدید آوردن تغییر مطلوب. فالت قدرت را به دو دسته تقسیم می کند: «قدرت بر دیگران» و «قدرت با دیگران». فالت روی اهمیت توسعه قدرت با دیگران تاکید می کند. فقط از طریق اعمال قدرت با دیگران است که سازمانها می توانند به اوج کارآیی برسند.
3- قدرت و اختیار؛ قدرت، توانایی یا استعداد انجام کارهای معینی است. آن را نمی توان تفویض کرد. اگر یک مدیر تصمیم گیرنده قابلی باشد، بی درنگ تصمیمات مناسبی اتخاذ می کند. او نمی تواند این توانایی را به معاونش واگذار نماید. اما اگر مدیر اختیار خرید ماشین آلات به ارزش یک میلیون پوند داشته باشد، می توان این اختیار را به معاونش تفویض کند که معادل ده هزار پوند خرید کند.
4- کنترل امور و کنترل آدم ها؛ کنترل به معنای بدست آوردن نتایج مطلوب است. فالت میان آنچه خودش کنترل امور و کنترل آدمها نامیده، قایل به تفکیک شده است.
5- قانون موقعیت؛ هنگامی که به راه حلی دست یافتیم که موضوع پرستیژ و حب و بغض شخصی کنار گذاشته شد در واقع قانون موقعیت را کشف کرده ایم.
6- دستور ها غیر شخصی هستند؛ هنگامی که قانون موقعیت کشف شدف دستورها حالت غیر شخصی پیدا می کنند. «الف» به «ب» دستور نمی دهد، بلکه موقعیت است که دستور می دهد و مساله سلطه جویی شخصی از میان می رود.

فصل 12: رهبر خوب کیست؟
1- رهبری؛ فالت نظریه جدیدی درباره رهبری ارائه کرده است. فالت ویژگی های یک رهبر خوب را اینگونه توصیف می کند:
1-1- برانگیختن؛ وظیفه اصلی رهبر برانگیختن است به این معنی که پیروانش را برانگیزد تا حداکثر توانایی های خودشان را بروز دهند.
2-1- تعامل نیروها؛ رهبر خوب روابط متقابل نیروهای گوناگون را که در مؤسسه تاثیر می کند، درک می نماید.
3-1- یکپارچگی؛ رهبر باید تمام جریانات دانش، تخصص و تجربه را به صورت یکپارچه درآورد.
4-1- قضاوت مستقل؛ رهبر، به نظر تمام متخصصین گوش می دهد، لکن در مورد مسایل مستقلا قضاوت می کند.
5-1- میدان دید؛ رهبر خوب میدان دید سازمان را گسترش می دهد، او نیروی محرک تازه ای به سازمان القاء می کند.
6-1- تصمیم گیری؛ رهبر خوب کسی است که فکر می کند، پیش بینی و برنامه ریزی می کند و پیش از وقوع حوادث، اقدام می نماید.
7-1- ظاهر و باطن؛ فالت بسیار خردمندانه اظهار نظر کرده است که مهارتهای مدیر در ظاهر او هویدا نیست. مدیر بایستی صاحب بسیاری از صفات نهفته باشد، از قبیل قضاوت درست، دوراندیشی، آدم شناسی، شجاعت و خونسردی، و اینها صفاتی هستند که فورا در برخورد اول اشکار نمی شوند.
در دوفصل 13 و 14 نظرات هانری فایول (1925-1841) مورد بحث قرار گرفته است.

فصل 13: اصول مدیریت مؤثر در هر نوع سازمانی کاربرد دارند.
فردریک تیلور، پدر مدیریت علمی توجهش را به مسایل کارگاهی معطوف کرده بود، در حالی که هانری فایول به مشکلات مربوط به رده های بالای مدیریت توجه داشت. تیلور به قدرت تولید (بهره وری) تراشکار پرداخته بود، در حال که دومی (فایول) کارآیی مدیر عامل را در نظر داشت. سهمی که هر یک از این دو نفر در پیشرفت مدیریت داشتند، مکمل یکدیگر است. فایول نخستین کسی است که اصل تفکیک وظایف سازمان را وضع کرد.
1- ماهیت جهان شمول مدیریت؛ طبق نظریه فایول، اصول مدیریت شمول عام دارند. این اصول همانقدر که در ادارات دولتی کاربرد دارند، در سازمانهای خصوصی هم مصداق پیدا می کند.
2- اصل تفکیک وظایف؛ طبق این اصل سازمان بایستی به قسمت های مختلفی تقسیم شود که هر یک به انجام وظایف معینی بپردازد، مانند حسابداری، تولید و بازرگانی.
3- استراتژی صنفی؛ فایول جمله ای فراموش نشدنی دارد، به این مضمون که اداره کردن عبارتست از پیش بینی. این پیش بینی را اکنون استراتژی صنفی یا برنامه ریزی بلند مدت می خوانند.
4-فرماندهی و هماهنگی؛ فایول بر ضرورت وحدت فرماندهی و کنترل سازمان تاکید کرده است. هماهنگی در اداره سازمان اهمیت اساسی دارد.
5- ممیزی مدیریت؛ فایول نیاز به ممیزی مدیریت را پیشنهاد کرده است. مدیر نباید بی سبب خود را درگیر جزئیات کند. اموری که اهمیت دارند باید به زیر دستان با توجه به مقام و استعدادشان واگذار شود تا آنها هم پیشرفت کنند.
6- سازمان؛ مبتکر نمودار سازمانی هم فایول بود. او تاکید می کرد که نقشها بایستی به وضوح تعریف شود و می گفت که وظایف و مسئولیت ها را باید دقیقا مشخص کرد.
7- انضباط چیزی است که مدیران به وجودش می آورند؛ اگر مدیر در کار خودشان انضباط داشته باشند، تمام سازمان منضبط می شود. اگر مدیر در کارش سست و بی بند و بار اشد، افراد سازمان هم نسبت به کارشان بی اعتنا خواهند شد.
8- فرمولی برای تشکیل سازمانها؛ فایول یک فرمول شسته رفته برای تشکیل سازمان ها بر اساس تفکیک وظایف به دست داده است. در هر سازمانی شش وظیفه اساسی وجود دارد. امور فنی، امور تجاری، امور مالی، اموراعینی، امور حسابداری و امور مالی. امور اداری را می توان به پنج فعالیت تقسیم کرد که عبارتند از: برنامه ریزی، سازماندهی، هماهنگی، فرماندهی و کنترل.
9- کاربرد اصول؛ فایول در سمت مدیر عامل شرکتش موفقیت چشمگیری داشت. او سازمانش را بر پایه استوار رونق و پیشرفت بنا نهاد.

فصل 14: قواعد کلی مدیریت کار ساز؛
فایول در زمینه مدیریت هم نظریه پرداز بود و هم کارورزی ممتاز. او قواعد کلی بسیاری به صورت عباراتی پندآموز برای مدیریت کارساز وضع کرده است که مهمترین آنها را در ذیل اشاره می کنیم:
1-برنامه ها را باید عاقلانه تهیه کرد و دقیقا اجرا نمود؛ مدیریت به معنای آینده نگری است.
2- استقرار یک مرجع رهنمود دهنده واحد، صاحب صلاحیت و توان؛ در هر سازمانی اختلاف عقیده و نظرات گوناگون وجود دارد و بسیاری موقعیت های مبهم و مشکلات پیش بینی نشده پدید می آید. در تمام این موارد، یک مرجع نهایی برای حل اختلافات و تصمیم گیری موقع و رهبری فعالیت ها لازم است.
3- یکدست کردن فعالیت ها و هماهنگ کردن اقدامات؛
4- تصمیامت مشخص، دقیق و واضح؛ تصمیمات باید به گونه ای اخذ شوند که هم صحیح باشند و هم واضح.
5- - گزینش و ترفیع به نحو مطلوب؛ فاراد باید با دقت انتخاب باید دقیقا تعریف شوند. نظام ترفیع و حقوق و دستمزد باید به گونه ای باشد که انگیزه کافی برای انجام کار به نحو ممتاز و شایسته به وجود آورد.
6- تشویق به ابتکار و قبول مسئولیت؛ این کار موجب پیشرفت سریع سازمان و انجام وظایف با کارآیی مطلوب می شود.
7- منافع فردی تحت الشعاع منافع عمومی قرار می گیرد؛ هر فردی که در سازمان مسئولیتی به عهده دارد باید بیشترین اهمیت را برای هدفهای سازمان به طور کلی قایل شود و تمام ملاحظات دیگر را با وسواس کامل کنار بگذارد. این شخص بارز اعمال مدیریت در حد کمال است.
8- مبارزه عیه مقررات زاید و کاغذ بازی؛ فایول هوادار مدیریت سیستماتیک و برنامه ریزی شده بود.
مقررات و روشهای اجرائی به خودی خود هدف نیستند بلکه وسایلی هستند برای اقدام پویا و مؤثر. افراط در کاغذ بازی که نتیجه آن فرمالیته اداری است، به آسانی دستگاه اداری را دچار خفقان می کند.
9- نمونه پند آموز؛ فایول می گوید اعمال یک مدیر باید نمونه ای پند آموز باشد و مسایل عمومی مدیریت را به زیر دستانش در رده خودش عملا بفهماند.
10- روحیه گروهی؛ وحدت موجب قدرت است. کار واقعی یک مدیر این است که فعالیت ها هماهنگ و علاقه مندی و اشتیاق تشویق شود و از توانایی های هر فرد استفاده به عمل آید، تا یک تیم متعهد پویا به وجود آید که به وجود اید که به صورت یک تن واحد عمل کند. برای دست یافتن به این هدف تماسهای رو در رو بسیار با ارزش است.

فصل 15: تعهدات سازمان نسبت به جامعه و کارکنانش؛ اولیور شلدن (1951-1894)

Oliver Shelden
شلدن یک مدیر تجربی بود که کتابش به نام «فلسفه مدیریت» جلوتر از زمان خودش بود. شاید بتوان گفت که سهم عمده شلدن در پیشرفت مدیریت این بود که مسئولیت های اجتماعی مؤسسات را مشخص کرد.
1- صنعت- یک سازمان انسانی؛ کارآیی مطلوب، امکان پذیر نیست مگر آنکه اهمیت عامل انسانی به عنوان یک حقیقت شناخته شود.
2- صنعت و جامعه؛ هیچ تحول صنعتی عمده ای به وجود نمی آید مگر آنکه از حمایت مردم برخوردار باشد. صنعت اینک یکی از اجزای حیاتی جامعه است. ثبات جامعه به عملکرد روان و مطلوب صنعت بستگی دارد.
به عقیده شلدن صنعت باید تعهدات اجتماعی ذیل را انجام دهد:
1-2- حداقل دستمزد؛ صنعت تعهد دارد که فقر را از جامعه بزداید. یکی از هدفهای اصلی اش باید این باشد که حداقل دستمزد کارگران را به طریقی تامین کند که بتواند اقلا نیازهای اساسی خانواده اش را برآورده سازند.
2-2- فراغت کافی؛ کارکنان باید فراغت کافی داشته باشند زیرا فراغت موجب خلاقیت است و ساعات کار زیاد، زیان آور است.
3-2- تامین کار مورد علاقه؛ کار در کارخانه غالبا کسل کننده و زایل کننده خصال انسانی است. با کارگران صرفا به عنوان دارندگان دو دست رفتار می شود و این موجب دلسردی و بی علاقگی آنها می شود. تامین کار مورد علاقه با توجه به تحصیلات، استعداد و توانایی از اهمیت ویژه ای برخوردار است.
4-2- تقلیل کار خسته کننده؛ در صنعت عملیات و فعالیتهای بسیاری است که با کار دست به حد مفرط سر و کار دارد. این نوع کار از لحاظ جسمی و فکری مضر است، توانایی جسمی کارگر را به سرعت فرسوده می کند و ممکن است که او را دچار از کار افتادگی دائم کند. علاوه بر این، این احساس را در او به وجود می آورد که برده ای بیش نیست و کسی به وی توجه ندارد. برای تقلیل بار چنین فعالیتهایی باید از هر جهت کوشید تا وسایل کمکی مکانیکی لازم را فراهم آورد.
-2- احترام به شخصیت کارگر؛ بی اهمیتی به هویت کارگر و رفتار به مانند یک شئ با او موجب از دست رفتن عزت نفس کارگر می شود، تند خومی شود، از رئیس اش متنفر می شود و از کار منزجر می شود. لذا ضروری است که با کارگر مانند انسان رفتار کرد که شخصیتی منحصر به فرد، قابل رشد و پرورش و رفتار مسئولانه دارد. در این صورت است که او خلاق و مبتکر می شود و برای بهبود عملکردش کوشش و ابتکار به خرج می دهد و پیشنهادهای مفیدی را ارائه می کند.
6-2- دوستی بین مدیریت و کارکنان؛ این احتمالا مهم ترین اندیشه در فسفه شلدن است. رابطه بین مدیریت و کارکنان باید بر مبنای همکاری متقابل استوار باشد.
7-2- قبول هدفهای اجتماعی؛ صنعت باید هدفهای اجتماعی را بپذیرد وبرای پیش بردن این هدفها بکوشد. هدف باید همیشه در برنامه ریزی های مروز به توسعه مؤسسه، مورد توجه قرار گیرد.

فصل 16: آزمایشگاهی برای تحقیق درباره فقر و مدیریت؛ سی بوم رون تری (1954-1870)
Seebohm Rown Tree
سی بوم رون تری یکی از پیشگامان بزرگ در بررسی مساله فقر بود. او شناخت عمیقی از مسایل مربوط به انسان و کار در صنعت داشت.
1- حداقل دستمزد؛ سی بوم تری احتمالا اولین کسی بود که تامین حداقل دستمزد را پیشنهاد کرد. به عقیده او هیچ کارگری نباید از حد معینی کمتر باشد.
2- احتیاجات اساسی؛ کارکنان اساسا انتظار دو چیز را دارند: شرایط مادی بهتر و منزلت بالاتر.
3- کارگر به عنوان همکار؛ رون تری مساله اصلی مدیریت را به وضوح دریافته بود. کارگران باید همکاران مدیریت باشند.
4- ابتکار و مسولیت را تشویق کنید؛
5- شوراهای کارکنان؛ رون تری نخستین شوراهای کارکنان را در کارخانه اش تشکیل داد. بعدا شوراهای مربوط به هر قسمت، شوراهای مربوط به هر اداره، و یک شورای مرکزی تشکیل شد.
6- دستاوردهای شورای مرکزی؛ این شورا مقررات مربوط به کار را مورد تجدید نظر قرار داد..
7- اتحادیه های کارگری؛ سی بوم رون تری از نقش اتحادیه های کارگری برداشت درستی داشت.
8- دادگاه استیناف مشترک؛ تشکیل این دادگاه هم ابتکار مهم دیگری بود. این کمیته متشکل از نمایندگان کارگران و مدیریت است که اختیاراتی برای کشف حقایق و تعیین مجازات به نحو منصفانه داشت.
9- کمیته رسیدگی به سرقت؛ هدف اساسی این کمیته (متشکل از نمایندگان کارکنان و مدیریت) این بود تا به افکار عمومی علیه سرقت و حمایت از رفتار منضبط، شکل دهد.
10- انتخاب سرکارگر؛ برای کارگران، مدیریت عبارتست از سرپرستان مستقیم، یعنی سرکارگرانی که پیوسته با کارگران در تماس هستند. شورای اداره روش جدیدی را برای انتصاب سرکارگر پیشنهاد کرد. مدیریت نام شخص منتخب خود را در کمیته کوچکی متشکل از کارگران برای تصویب می دهد. اگر این پیشنهاد تصویب نشود، اشخاص دیگری را مشترکا در نظر می گیرند و شخص مورد قبول دو طرف قرار گرفت، به سمت سرکارگر منصوب می شود.
11- آزادی برای سؤال کردن؛ یکی دیگر از نکات برجسته این روش کاملا تازه در مدیریت، دادن آزادی به کارگران برای سؤال کردن در مورد خط مشی ها و عملیات شرکت بود.
12- کارآیی فنی کافی نیست؛ برای اداره سازمان های صنعتی امروزه کارآیی فنی نیست. اداره این سازمان ها مستلزم داشتن بینش تازه ای است.

فصل 17: وظیفه مدیر؛ لیندال ارویک (1891) Lyndall Urwick

لوترگیو لیک و لیندال ارویک را معماران سازمان خوانده اند، نخستینن کسانی بودند که اصول اساسی سازمان را بنا نهادند.

1- وظیفه مدیر؛ گبلولیک این سؤال را مطرح کرد که: «وظیفه مدیر چیست؟» پاسخی که خودش به سؤال داد POSDCORB است و آن کلمه ای است که از حروف اول هفت وظیفه اداری تشکیل یافته است. به این شرح:

Panning (برنامه ریزی)- تهیه طرح کلی کارهایی که باید انجام شود و روشهای انجام آنها برای دست یافتن به هدف سازمان

Organizing (سازماندهی)- ایجاد ساختار رسمی اعمال اختیارات که از طریق آن بایستی واحدهای تقسیم کار تنظیم، تعریف و هماهنگ شوند.

Staffing (استخدام)- انتخاب و آموزش کارکنان و تامین شرایط کاری مناسب برای آنان.

Directing (فرماندهی)- اتخاذ تصمیم و صدور اوامر و صدور دستورهای مشخص و معین.

Coordingating (هماهنگی)- ایجاد انطباق و سازش در عملیات قسمت های مختلف.

Reporting (گزارش دهی)- تهیه گزارش های مربوط به پیشرفت فعالیت های مختلف.

Budgeting (بودجه بندی)- برنامه ریزی مالی، حسابداری و کنترل هزینه ها.

روش فوق طریق سودمندی برای بخاطر سپردن و یادآوری وظایف مختلف مدیر.

2- اصول سازمان؛ گیلولیک و ارویک یک سلسله اصول کلی را برای تشکیل سازمانها وضع کرده اند که هشت اصل ذیل مهم ترین آنهاست:

2-1- تناسب آدم ها با ساختار؛ سازمانها باید به هر شیوه علمی طراحی شوند و به هر شخص وظیفه خاصی که مناسب اوست محول شود.

2-2- یک مدیر در راس؛ در راس هر سازمانی باید یک نفر به منزله فرمانده عالی باشد که تصمیم نهایی را اتخاذ کند و اختلافات را فیصله دهد.

2-3- وحدت فرماندهی؛ این اصل می گوید که هیچ کس نباید بیش از یک رئیس داشته باشد.

4-2- ستاد عمومی و تخصصی؛ مدیری که در راس سازمان قرار دارد همواره با انبوهی از کارهای مختف روبروست و وقت زیادی برای خواندن، فکر کردن و برنامه ریزی ندارد. او به دو نوع کمک نیاز دارد، یکی کمک تخصصی در رشته های مختلف امور فنی و برنامه ریزی است. دیگری ستاد عمومی است که از طرف مدیر دستورهایی را که اهمیت کمتری دارند صادر می کند، بر پیشرفت کار نظارت می نماید و مسایل را حل و فصل می کند.

5-2- مبنای طبقه بندی وظایف؛ در هر سازمانی لازم است که وظایف به گونه ای تقسیم شوند که افراد بتوانند در کارها تخصص پیدا کنند.

6-2- تفویض اختیار؛ مدیران باید بیاموزند که تفویض اختیار کنند. تفویض اختیار می تواند به کارآیی بیشتر و سرعت در انجام کار منجر شود.

7-2- مسئولیت و اختیار؛ ارویک این فرمول معروف را به این گونه بیان کرده است که: «در تمام سطوح، اختیار و مسئولیت باید ملازم و متناسب باشند.» یعنی برای اینکه مدیر مسئولیت خویش را به نحو شایسته انجام بدهد، باید اختیار لازم را نیز داشته باشد.

8-2- حیطه نظارت؛ یک نفر می تواند فقط بر کار تعداد محدودی از افراد نظارت کند که این محدودیت را حیطه نظارت گویند. حیطه نظارت به توانایی سرپرست نیز بستگی دارد.

3- هماهنگی یک فعالیت مستمر است؛ در هر سازمانی هماهنگی باید یک فعالیت مداوم و مستمر به شمار آید.

4- آماده به خدمت، نه در راس؛ در وضعیت پیچیده بسیاری از متخصصین دخالت دارند و این ا مدیر بالاترین رده سازمان است که رابطه بین توصیه آنان و مشکل مورد نظر را ملاحظه کند و تصمیم مناسب بگیرد. متخصص نباید مجاز باشد که بر سازمان سلطه یابد، بلکه هر وقت لازم باشد، باید نظر بدهد و نظر مشورتی وی باید مورد توجه واقع شود. او نباید در راس سازمان قرار بگیرد بلکه همیشه باید آماده خدمت باشد.

5- حاکمیت مردم؛ گیلولیک معتقد است که در تحلیل نهایی در یک حکومت دموکراسی این مردم اند که باید در مورد آنچه به صلاح آنهاست قضاوت کنند.

در فصل های 18 و 19 اندیشه های آبراهام مالز (پدر روانشناسی بشر دوستانه) بیان شده است؛

Abraham Maslow

فصل 18: نیازهای ممختلف و خواست های انسان

1- انسان ها و مدیران؛ بدیهی است که از تمام منابعی که در اختیار مدیران قرار دارند، منابع انسانی مهم ترین آنها به شمار می آید.

2- رفتار انسان؛ بیشتر مدیران از این منبع ارزشمند آگاهی چندانی ندارند.

3- نیازهای انسان؛ مازلو نظریه ای درباره نیازهای انسان ارائه کرده است که به طور وسیعی در نوشته های مربوط به مدیریت مورد بحث قرار گرفته است و در حقیقت مبنای تئوری Y داگلاس مک گریگور را تشکیل می دهد.

4- مازلو و فروید؛ فروید می گویدد انسان اساسا حیوانی است شهوت ران، متجاوز و بی پروا. مازلو این نظریه را مورد انتقاد قرار داده و می گوید که انسان ذاتا خوب و شریف و حتی گاه به صورت قدسیان در می آید.

5- سلسله مراتب نیازها؛ به عقیده مازلو، نیازهای انسان به صورت سلسله مراتب و به شکل هرمی است که در ذیل آمده است. انسان هرگز به طور کامل راضی نمی شود. او همیشه در پی یافتن چیزی است که ندارد و بنابراین تلاش می کند. نیازهای ارضا نشده است که موجب انگیزش انسان می شود.

آدمی که کاملا ارضا شده است، غیر فعال و بی تفاوت می شود. انسان سالم می کوشد به حد کمال برسد. Your browser may not support display of this image. 1-5- نیازهای فیزیولوژیکی؛ نیازهایی چون آب، هوا، خواب، غذا و میل جنسی.

2-5- نیازهای ایمنی؛ طلب ایمنی در هنگام کار و اطمینان از استخدام دائم.

3-5- نیاز به مهر و محبت؛ تلاش و طلب همیشگی برای یافتن دوستان و معاشران و محبت.

4-5- نیاز به قدر و منزلت؛ نیاز به اعتماد به نفس و عزت نفس، نیاز به قدردانی و شناخت.

5-5- خودیابی؛هدف نهایی زندگی انسان.

فصل 19: اندیشه های مازلو درباره مدیریت

1- مدیریت روشنگرانه؛ “Eupsychian” (یوسای کین خوانده می شود.) یعنی مدیریت بسیار روشنگرانه و آن عبارتست از مدیریت به سبک واقعا دموکراتیک.

2- هم نیروزائی؛ یعنی اگر مدیریت و کارکنان همکاری کنند هر دو وضع بهتری خواهند داشت. از این فرآیند، سازمان به طور کلی سود می برد. این، اصل هم نیروزائی است.

3- ویژگی های مدیریت «روشنگرانه» :

1-3- به همه کس باید اعتماد کرد؛ در سازمانهای «روشنگرانه» آدمها به دقت انتخاب می شوند.

2-3- هرکس می خواهد کارش را بهبود بخشد؛ روحیه خلاق در سرشت تمام انسان هاست.

3-3- آدمها برای رسیدن به کمال کوشش می کنند؛ در سازمان «روشنگرانه» تلاش فرد برای رسیدن به کمال، انگیزه غالب است.

4-3- نگرش نسبت به کار؛ در سازمان «روشنگرانه» افراد کار کردن را به تنبلی ترجیح می دهند

5-3- روابط دموکراتیک؛ رابطه میان رئیس و مرئوس دموکراتیک است. چنین فضایی زمینه ای مساعد برای رشد و نمو مدیریت است.

6-3- قدرت سازمانی؛ در سازمان های «روشنگرانه» کارکنان با رضا و رغبت از مسئولیت های بیشتر استقبال می کنند. این معیاری است برای سنجش قدرت سازمانی.

7-3- افراد مواد و ابزار کارشان را دوست دارند.

8-3- افراد طالب تشویق در برابر انظار دیگرانند؛ این غریزه طبیعی بشر است.

9-3- دلبستگی و احترام به رئیس؛

در فصل های 27-20 نگرش و نظریات داگلاس مک گری گور (1964-1906) بیان شده است.

فصل 20: دو نگرش کاملا متفاوت نسبت به مدیریت؛ تئوری X و تئوری 2

کتاب معروف مک گری گور به نام «جنبه های انسانی سازمان» در طرز فکر مدیران دنیا تاثیر فراوان داشت. او در این کتاب، تئوری معروفش را به نام تئوری Y مطرح کرد که با تئوری سنتی که اوآن را تئوری X خوانده است تعارض آشکار دارد.

1- نخست ببینیم که تئوری X چیست؟

1-1 انسان تنبل است؛ تئوری X فرض می کند که آدم ها عموما تنبل اند و کار را دوست ندارند از این رو باید به آنها پاداش داد و یا با ارعاب، فشار و تنبیه به کار وادارشان کرد. این فلسفه مدیریت مبتنی بر اصل تنبیه و تشویق است.

2-1- انسان طالب امنیت است؛ تئوری X می گوید که آدم ها جاه طلب نیستند، نمی خواهند ابتکار به خرج دهند، از مسئولیت گریزانند و آنچه می خواهند امنیت است.

2- تئوری Y؛ مک گری گور تئوریX را نادرست و گمراه کننده می داند. تئوری Y که او مطرح کرده است، به انسان از دیدگاه دیگری نگاه می کند.

1-2- کار یک فعالیت طبیعی است؛ هر کس طبیعتا تمایل به کار دارد.

2-2- انسان خواهان یادگیری است؛ هر انسانی می خواهد چیزهای تازه ای یاد بگیرد و پیشرفت کند.

3-2 خودسازی؛ هدف اصلی هر انسان عادی، خودسازی است.

4-2 انضباط و عملکرد؛ خود هدایتی از انضباط تحمیلی به مراتب مؤثرتر است.

5-2- پاداش ها و مشوق ها؛ دو نوع مشوق وجود دارد: درون زا و برون زا. درون زا مثل: آزادی عمل در انجام کار و رون زا مثل: ترفیع

6-2- استراتژی مدیریت؛ مساله اصلی که در پیش روی مدیریت قرار دارد این است که در افراد نسبت به وظایف و فعالیت های سازمان تعهد به وجود آورد. این هدف با تامین مشوق های درونی به گونه روشنگرانه، بدست می آید. افراد باید به تقبل کار مشکل تشویق شوند و اگر ندانسته مرتکب خطایی شوند، چنین اشتباهاتی را باید نادیده گرفت. این روش در عمل بهتر از شیوه دیگر باعث رشد و تقویت روحیه سازمانی می شود.

7-2- هدفهای فردی و سازمانی؛ هر کس طالب خودسازی است. سازمان ها خواستار حداکثر کارآیی در تولید هستند. وظیفه مدیریت انطباق این دو نیاز است و این کار امکان پذیر است. در یک سازمان خوب، افراد از طریق کارشان پیشرفت می کنند و این امر به کارآیی بیشتر منجر می شود. بنابراین، سازمان و فرد به طور همزمان موجب رشد و پیشرفت یکدیگر می شوند.

8-2- کارگر عادی؛ یک کارگر عادی هم از صفاتی چون قوه ابتکار، هوش، دانش و نیت پاک برخوردار است.

9-2- منابع استفاده نشده؛ این مسئولیت مدیران است که از طریق کار، بهترین فرصت های ممکن را برای رشد استعدادهای افراد فراهم آورند.

10-2- مدیریت، نه ملایمت؛ تئوری Y از هر کس انتظار دارد که به بهترین نحو ممکن کار کند. این تئوری می گوید آدمها به طور کلی عقلانی عمل می کنند و حس همکاری دارند و اگر فرصت لازم فراهم شود، آنها خود انضباطی لازم را برای کار سازمانی به وجود می آورند.

فصل 21؛ چگونگی ارزیابی عملکرد و توانایی

1- هدف؛ این مسئولیت اولیه مدیریت است که مطمئن شود، مسول اجرایی کارش را با کارآیی مطلوب انجام می دهد.

2- روش؛ در مرحه اول، شرح شغل رسمی حاوی وظایف و مسئولیت ها تهیه می گردد و برای راهنمایی فرد به او داده می شود. سرپرست بر کار او نظارت منظم دارد و به طور ادواری گزارش ارزیابی رسمی تهیه می کند.

3- انتقاد مک گری گور از ارزیابی عملکرد؛ مک گری گور معتقد است که کل روند ارزیابی، به نحو گمراه کننده ای سهل و ممتنع است و معایب ذیل را در بردارد:

1-3- شرح شغل؛ آنچه در شرح شغل نوشته می شود از چگونگی انجام کار و سازمان عملا تصویر چندانی روشنی به دست نمی دهد.

2-3- هدف های مختف؛ ارزیابی عملکرد می تواند در خدمت سه هدف متفاوت قرار گیرد که عبارتند از:

الف) هدف اداری؛ ارزیابی عمکرد، رهنمود مطمئنی برای ترفیع و مقاصد دیگر بدست نمی دهد.

ب) هدف اطلاعاتی؛ زیر دستان اغلب راغبند از عملکرد خودشان مطلع شده و درباره آن با سرپرستان بحث کنند. اما گاها این بحث بر اثر انتقاد، موجب تیره شدن رابطه بین رئیس و مرئوس می شود. اصولا تلفیق نقش منتقد و مشاور بسیار دشوار است و مدیران مهارات کار مشاوره را ندارند.

ج) هدف انگیزشی؛ سومین هدف ارزیابی عملکرد، ایجاد انگیزش به منظور نشان دادن علاقه بیشتر به کار و اصلاح عملکرد اوست. اما در نتیجه عمل ارزیابی، ممکن است او دلسرد شود و شوق و رغبت به کار را از دست بدهد.

3-3- راه حل؛ به نظر مک گریگور ارزیابی باید به صورت خود ارزیابی باشد و مدیریت باید افراد را ترغیب کند که خود ارزیابی را به عهده بگیرند و خود کنترلی را به حد کافی برسانند.

فصل 22: کار تیمی

1- چگونه یک تیم خوب به وجود آوریم؛ ویژگی های مهم یک تیم کارآمد:

1-1- همدلی با کار؛ اعضای تیم باید با کارشان همدلی کنند، یکدیگر را درک نمایند و در انجام کار، همکار داوطلبانه و خود جوش داشته باشند.

2-1- ارتباط آزادانه؛ تبادل نظر باید به گونه ای صریح و آزادانه، البته با بیان مؤدبانه، صورت بگیرد و در مطرح کردن پیشنهادهای ظاهرا غیر عادی هیچ چیزی وجود نداشته باشد.

3-1- اعتماد متقابل؛ این حس اعتماد به راستگویی و آمادگی در انجام تعهدات و وعده ها بستگی دارد.

4-1- حمایت متقابل؛ اعضای تیم باید آماده باشند که صمیمانه به یکدیگر کمک کنند.

5-1- استفاده از تیم در موقع ضرورت؛ نباید چنین تصور شود که هر کاری را باید با اشتراک مساعی یا به صورت گروهی انجام داد. بعضی از کارها به صورت انفرادی بهتر انجام می گیرد.

6-1- نقش ها؛ کار تیمی با انواع مختلف نقش های عملیاتی با برنامه ریزی و اجرای پروژه ها، طرح ها و برنامه ها سروکار دارد.

7-1- حل و فصل اختلافات؛ سازمان اغلب با مسایل پیچیده ای روبرو می شود. در خصوص موضوعات متفاوت بی تردید اختلاف نظر به وجود می آید.

8-1- راه های حل و فصل اختلافات؛ اختلافات را می توان به طریق متفاوتی حل و فصل کرد که اختصارا در ذیل آمده است:

- تفرقه انداختن و حکومت کردن؛ این روش، سازمان را مختل می کند و انجام کار تیمی مؤثر غیر ممکن می شود.

- سرکوب کردن اختلافات؛ می توان اشخاص را از اظهار نظر بازداشت. می توان اختلافات را نادیده گرفت. برای حفظ هماهنگی می توان افراد را به دست برداشتن از مخالفت ترغیب کرد.

- رفع اختلافات با کار سازنده؛ اختلافات را می توان با روش سازنده و خلاق برطرف کرد.

فصل 23: چگونه مدیریت و اتحادیه کارگری همکاری ایجاد می شود؟ این فصل به پدیده رشد روانی می پردازد.

1- روابط بین مدیریت و اتحادیه کارگری؛ روابط بین مدیریت و اتحادیه کارگری در نهایت روابط بین آدم هاست روابط مزبور پدیده ای روانی است و به رشد روانی پرسنل در هر دو طرف (مدیریت و اتحادیه) بستگی دارد.

2- سه مرحله؛ روابط میان مدیریت و اتحادیه کارگری را می توان به صورت سه مرحله مشخص کرد: مرحله مبارزه، مرحله بی طرفی و مرحله همکاری.

3- ماهیت رشد روانی؛ رشد روانی روند آهسته ای است به معنای تفاهم و اعتماد متقابل هر چه بیشتر که به نحو غیر محسوس از طریق فعالیت های روزانه شکل می گیرد.

4- ساختار سازمان ها؛ در مدیریت منشا اختیار بالا است و اختیار از بالا به پایین جاری می شود. در سازمان اتحادیه قدرت از پایین به بالا جریان دارد، یعنی از توده کارکنان به رهبران اتحادیه منتقل می شود.

5- قرارداد دسته جمعی؛ یک فرآیند رقابت جویانه است که در آن هر یک از طرفین برای گرفتن امتیاز از طرف دیگر دست به مانور می زنند.

6- مبنای تعهد پذیری؛ کارگران فقط در صورتی می توانند امنیت شغلی، دستمزد و حقوق بیشتر و تسهیلات رفاهی کافی را انتظار داشته باشند که مؤسسه از رونق و رشد برخوردار شود. و این در صورتی تحقق می یابد که مدیریت و رهبران اتحادیه ها دریابند که همکاری به نفع هر دو طرف است.

7- نقش سرکارگر؛ برای کارگر کارگاه، مدیریت یعنی سرکارگر. سرکارگر، در ایجاد روحیه همکاری در سازمان یک فرد کلیدی است.

8- دانش و سهم کارکنان (در پیشرفت کار)؛ مدیریت این واقعیت را بپذیرد که کارکنان نیز دارای دانش و تجربه با ارزشی هستند و باید بتوانند که از این دانش به نحو کامل استفاده کنند.

فصل 24: مبنای قدرت و اختیار مدیریت

1- قدرت مدیریت؛ مدیر مسئولیت های بسیار دارد . اما آیا مدیر قدرت آن را دارد که کارها را به انجام برساند.

2- انواع قدرت؛ قدرت مدیریت را می توان به پنج نوع تقسیم کرد: 1- قدرت یا اختیار قانونی، 2- قدرت بر مبنای پاداش یا تنبیه، 3- قدرت بر مبنای همدلی، 4- اختیار مبتنی بر ارتباطات تشویق آمیز، 5- اختیار ناشی از درستکاری و شایستگی مدیر.

3- اختیار قانونی مدیریت؛ مدیر ممکن است تا حدودی اختیار قانونی داشته باشد. اما اختیار برای تضمین پیروی از دستورهایش، محدود است. اختیار او در واقع وابسته به زیر دستانی است که ظاهرا بر آنها ریاست می کند. وقتی که کارخانه اعتصاب می کند، اختیار مدیر نسبت به کارکنانش عملا نفی می شود. اختیار مدیریت یک امر طبیعی یا منطقی نیست و هرگز نمی تواند مطلق باشد.

4- پاداش ها و تنبیهات؛ مدیر می تواند نسبت به زیر دستانش با اعطای پاداش یا به کار بردن تنبیه اعمال قدرت کند. توانایی مدیر در تحت نفوذ قرار دادن کارکنان از طریق پاداش ها و تنبیهات، سخت محدود است.

5- همدلی؛ افراد ممکن است با رئیس خود همدلی کنند، به این سبب که او را دوست دارند و برای او و مؤسسه احترام قائلند و به آن اعتماد دارند.

6- ارتباطات تشویق آمیز؛ طریق دیگر برای تحت نفوذ قرار دادن آدمها این است که آنها را به نحوی تشویق آمیز مورد خطاب قرار دهیم. اختیار مدیریت بر مبنای ارتباطات تشویق آمیز هم با محدودیت های بسیاری روبرو است.

7- اختیار بر مبنای دانش، شایستگی و درستکاری، از آنجایی که اختیارات مدیریت از حقوق طبیعی ناشی نمی شود، مدیر مجبور است این اختیارات را که از درستکاری، دانش شایستگی و مسئولیت پذیری او سرچشمه می گیرد و به وجود آورد و عاقلانه اعمال کند.

فصل 25: بهبود روابط صنف و ستاد؛

1- وظیفه؛ روابط صنف و ستاد در هر سازمانی، یک مؤسسه حساس و پیچیده است.

2- سیستم های کنترل؛ الگوی عادی کنترل مدیریت را می توان به این شرح توصیف کرد: استانداردهای عملکرد برای تمام قسمت های اصلی و فرعی وضع می شود. کارکنان ستاد، عملکرد را بر اساس استانداردهای تعیین شده می سنجند و انحرافات را به مدیریت مافوق گزارش می کنند.

3- چگونگی کار سیستم کنترل؛ سیستم در عمل خوب نمی چرخد، کارکنان ستاد مجبورند اشتباهات را کشف و به مدیریت گزارش کنند.

4- مقاومت در برابر فعالیت های ستاد؛ در مدیریت صنف یک خصومت طبیعی نسبت به ستاد پدید می آید.

5- مفهوم اصلی کنترل؛ سیستم کنترل صرفا سوء تفاهم و خصومت ایجاد می کند، روابط را در داخل سازمان تحریف می کند و سیستم با شکست مواجه می شود.

6- کنترل عبارتست از خودکنترلی؛ طبق تئوری Y، کنترل یعنی خودکنترلی. هر کس باید عملکرد خودش را هدایت و کنترل کند.

7- وظیفه ستاد؛ نقشی که ستاد ایفا می کند جنبه آموزش دارد. باید کمک و هدایت کند.

8- انواع کمک؛ کمک به ستاد به واحدهای صنف ممکن است در زمینه برنامه ریزی استراتژیک، ارائه راه حل برای مسایل مشکل، پیشنهاد راه ها و وسایل طرح ریزی و عملیات سیستم کنترل باشد. همچینن در خصوص نحوه استفاده و به کارگیری خدمات، رهنمود دهد.

9- برنامه ریزی استراتژیک؛ برنامه ریزی استراتژیک کار پیچیده ای است که مستلزم در دست داشتن اطلاعات بسیار در مورد موضوعاتی نظیر روندهای اقتصادی است.

ستاد این چنین اطلاعات را جمع آوری می کند و تلفیق می کند و قابلیت اجرای پروژه ها و طرح های گوناگون را بررسی و معلوم می نماید.

10- مشکل گشایی؛ ستاد مشکلات را بررسی و تحلیل می نماید و اقداماتی را برای حل مشکل پیشنهاد کند.

11- کنترل مدیریت؛ طرح ریزی سیستم کنترل کار پیچیده ای است. ستاد می تواند به انجام این مقصود کمک ارزنده ای بکند.

12- به کار گیری خدمات؛ ستاد می تواند توصیه های سودمندی در مورد چگونگی سازماندهی و اداره خدماتی از قبیل رستوران و فروشگاه بکند.

13- وابستگی صنف و ستاد؛وظایف صنف و ستاد متقابلا وابسته به یکدیگرند.

فصل 26: چگونگی تربیت مدیران؛

1- نیاز به تربیت مدیر؛ هر سازمان مجبور است طرحی برای تامین مدیر به تعداد کافی داشته باشد. راه حل ای که بدیهی به نظر می رسد ، آموزش دادن به مدیران است. (راه حل مناسب برای تامین مدیر به حد کافی برای سازمان آموزش دادن به مدیران است.)

2- نگرش مکانیکی؛ آموزش مدیریت غالبا به سبک مکانیکی طرح ریزی می شود.

3- نگرش کشاورزی؛ برای پیشرفت مدیریت باید شرایط مناسب را ایجاد کرد، همچون ایجاد شرایط مناسب برای کشاورزی.

4- شرایط اقتصادی و تکنولوژی؛ بعضی از سازمان ها به رشد و بهبود مدیریت کمک می کنند، در حالی که برخی دیگر مانع آن می شوند.

5- ساختار شرکت، سیاست ها و اعمال؛ بعضی از مؤسسات مدیران را در فواصل کوتاه جابجا می کند، این مدیران تجربه کافی کسب نمی کنند، نمی توانند با هیچ شغلی همدلی کنند و لذا نمی توانند پیشرفت نمایند.

6- سرپرست مستقیم؛ معلم واقعی در هر سازمان، سرپرست مستقیم است. هر برخوردی بین رئیس و مرئوس، برای مرئوس یک درس است.

7- جنبه های بهبود مدیریت؛بهبود مدیریت چندین جنبه دارد. در وهله اول، مدیر باید درک درستی از تغییر شرایط اجتماعی، اقتصادی و تکنولوژی داشته باشد.

8- چگونگی حل مشکلات؛ در وهله دوم، مدیر باید قادر باشد که مشکلات را حل کند و درست تصمیم بگیرد. این امر شامل توانایی تجزیه و تحلیل مسایل، در نظر گرفتن راه حل های مختلف و ارزیابی فواید و عملی بودن نسبی آنها می شود.

9- پیشرفت واقعی؛ شایستگی مدیریت در حین کار ساخته و پرداخته می شود. راز بهبود مدیریت در تشویق مدیران به ابتکار و اقدام برای انجام اموری است که ظاهرا غیر ممکن است، حتی اگر با شکست هایی همراه باشد.

فصل 27: تئوری معروف Y در عمل

1- تئوری آرمانی؛ بسیاری از مدیران، فکر می کنند که تئوری Y غیر واقع بینانه است و عملی نیست و در واقع، تخیلی است.

2- اساس تئوری Y؛ اساس این تئوری این است که اگر آدمها به نحو مناسبی تشویق شوند، با طیب خاطر کار می کنند، در آنها خودکنترلی کافی به وجود می آید و با صمیمیت و دلبستگی برای بدست آوردن هرفهای سازمانی تلاش می کنند.

- در معادن زغال سنگ انگلستان دو سیستم پیاده شده است که عبارتند از: سیستم سنتی و سیستم تلفیقی.

3- سیستم سنتی؛ سیستم سنتی به طور کلی بر اساس تئوری X است. در این سیستم کوششی برای ایجاد یک تیم تولیدی به عمل نمی آید، زیرا هر فرد به طور جداگانه و مجزا از دیگران در نظر گرفته می شود.

4- سیستم تلفیقی؛ اساس سیستم تلفیقی را تئوری Y تشکیل می دهد. کارگران تیم های خودشان را تشکیل می دهند. تیم امور مروبط به خود را اداره می کند، کار خود را برنامه ریزی و کنترل می نماید و به کمیت و کیفیت تولید رسیدگی می کند.

5- برتری سیستم تلفیقی؛ در سیستم تلفیقی افراد به یکدیگر کمک می کنند و در مهارتها، دانش و تجربه یکدیگر سهیم می شوند. بر اساس تحقیقات قدرت تولید در سیستم تلفیقی 95 درصد رسیده است و در سیستم سنتی فقط 67 درصد بوده است.

در دوفصل 28 و 29، با نظرات هربرت سایمون (1916) آشنا می شویم:Herbert Simon

فصل 28: یک برنده جایزه نوبل از واقع گرایی در مدیریت حمایت می کند.

سایمون نخستین نظریه پرداز مدیریت است.

1- انسان اقتصادی در برابر انسان اداری؛ موضوع عمده کتاب «رفتار اداری» سایمون این است که رفتار اداری کاملا عقلانی نیست. چون، تمام دانش و اطلاعات لازم برای اتخاذ یک شیوه کاملا عقلانی نسبت به مسایل اداری به ندرت موجود است.

2- انسان اقتصادی؛ در اقتصاد، فرض بر عقلانیت کامل است. انسان اقتصادی را فقط یک ملاحظه هدایت می کند و آن بیشینه کردن سود است. دنیای انسان اقتصادی یک دنیای تخیلی است که در آن هر چه روی می دهد نظم و قاعده ای بی نقص دارد.

3- دنیای واقعی؛ دنیای واقعی، دنیایی است پیچیده و مالامال از مشکلات پنهان. دنیای واقعی دستخوش بی اطمینانی و ریسک هایی است که حتی در حدود دقت معقول، قابل محاسبه نیست.

4- دامنه امکانات؛ هنگام عقلانی اندیشیدن در یک سازمان، محدودیت های بسیاری به سازمان تحمیل می شود.

5- سودآوری نسبی؛ فهرست پروژه های ممکن نیز یک فهرست محدود است. برای پیشرفت کار، بسیاری از چیزها راباید فرض کرد. هر برنامه ای با تعداد حدسیات، همراه است و همچنین حساسیت برنامه ریزی را نسبت به ارزشهای مورد نظرش منعکس می کند.

6- توان محاسبه؛ توان محاسبه انسان ها نیز محدود است.

7- مثال واقعی؛ فرض کنیم یک شرکت سازنده اتومبیل متوجه می شود که دارد موقعیتش را در بازار از دست می دهد، بنابراین در صدد آن برمی آید تا موقعیت خود را در بازار به دست آورده و چه بسا بهبود دهد. اما چگونه؟

ممکن است استاندارد مد های موجود را اصلاح کند یا شاید بهتر آن باشد که قیمت فروش را کاهش دهد، و یک روش دیگر هم آن است که بلند پروازی کند و مدل های جدیدی به بازار بفرستد.

برای انتخای هر یک از این شقوق باید نکاتی را در نظر داشته باشد:

الف) امکانات بازار؛

ب) رجحانهای مشتریان؛

ج) تبلیغات؛ تبلیغات نقش مهمی در ایجاد تقاضا برای یک محصول ایفا می کند اما هیچ کس نمی داند که بهترین روش تبلیغ برای یک کالای خاص چیست؟ تاثیر تبلیغات غیر قابل پیش بینی است.

8- انسان اداری قانع است؛ انسان اداری از انسان اقتصادی به مراتب واقع بین تر است. او به محدودیت های خویش وقوف کامل دارد. اگر سازمانش به طور نسبی خوب کار کند خرسند است. بلند پروازی مفرط ندارد و «قانع می شود.»

9- هنر ره بردن از آشفتگی ها؛ تصمیم گیری را به درستی «هنر ره بردن از آشفتگی ها» توصیف کرده اند.

فصل 29؛ سازمان صنعتی کامپیوتر گرای دهه های 1980 و 1990

1- تحلیل فرآیند تصمیم گیری؛ سایمون، توانایی بالقوه وسیعی در کامپیوتر می بیند.

2- طبقه بندی تصمیمات؛ طبق گفته سایمون، تصمیمات بر دو نوع اند: برنامه ریزی شده و برنامه ریزی نشده.

1-2- تصمیمات برنامه ریزی شده؛ یکنواخت و تکراری هستند و روشهای معینی برای پرداختن به آنها وجود دارد.

2-2- تصمیمات برنامه ریزی نشده؛ عبارتند از تصمیمات جدید و غیر تکراری که برای پرداختن به آنها روش معینی وجود ندارد.

3- فنون اخذ تصمیم؛ این فنون را می توان به صورت فنون سنتی و فنون امروزی طبقه بندی کرد.

1-3- فنون سنتی؛ این فنون بر مبنای عدات و قواعد و روشهای معلوم و جا افتاده، استوارند.

2-3- فنون امروزی؛ عبارتند از فنون ریاضی مانند تحقیق عملیات. همچنین استفاده از کامپیوتر در انجام تمام عملیات حسابداری

4- تحول در تصمیم گیری؛ به کمک کامپیوتر فنون تصمیم گیری جدید برای پرداختن به تصمیمات برنامه ریزی نشده ابداع خواهد شد.

5- مشکل گشای کلی؛ یک برنامه جدید موسوم به «مشکل گشای کلی» ابداع گردیده است که می تواند هر مشکل کلی را حل کند.

6- مبنای طرح سازمانی؛ یک سازمان مانند یک کیک سه طبقه است.

1-6- جریان کار اصلی، فعالیت های کارگاهی و کار در حال انجام (طبقه تحتانی)

2-6- تصمیمات برنامه ریزی شده (طبقه میانی)
3-6- فعالیت های برنامه ریزی نشده (طبقه فوقانی)

7- طرح سازمان جدید:
1-7-طبقه اول: خودکار شدن ماشین آلات در فرآیندهای تولید و توزیع
2-7- طبقه دوم: کامپیوتری شدن تصمیمات برنامه ریزی شده
3-7- طبقه سوم: نقش بارز کامپیوتر در تصمیمات جدید و ابتکاری
8- تغییرات بنیانی؛ در نتیجه توسعه کامپیوتر به عنوان یک متفکر مبتکر، ممکن است تغییری بنیانی پدید آید.
9- وظیفه مدیریت؛ فنون جدید تصمیم گیری، وظایف مدیر را تغییر می دهد. کارخانه جدید (با این نوع تصمیم گیری) به صورت محیط مساعد تری برای کار، در می آید.
 

kafsh dozak

عضو جدید
انديشه و نظريات رنه دکارت فيلسوف فرانسوي‏
دکارت؛ در دوراهي شک و يقين

معصومه نعمتي- اشاره: رنه دکارت در 31 مارس 1596 در لاهه فرانسه به دنيا آمد. رنه دکارت فيلسوف و رياضيدان و فيزيکدان معروف زمان خود بود ولي با اين حال دکارت از جمله پايه گذاران فلسفه جديد يا رنسانس شناخته مي شود. در بيشتر متون فلسفي، فلاسفه قرن هفدهم و هجدم به دو گونه عقل گرا و تجربه گرا تقسيم شده اند. بر اين منوال رنه دکارت جزء فيلسوفان
مکتب عقل گرا محسوب مي شود. ‏
تحقيقات و نوشته هاي وي بيشتر نتيجه تجربه و تفکرات شخصي وي بود به همين دليل کمتر از کتب و مطالعات ديگر فيلسوفان و محققان بهره برده بود. از مهم ترين کتاب هاي وي
مي‌توان به تاملات، فلسفه دکارت، سير حکمت در اروپا، قواعد هدايت ذهن و کارگاه خرد نام برد. در سال 1641 کتاب معروف خود تاملات را منتشر کرد. در اين کتاب دکارت سعي دارد تا انسان ها را به انديشيدن وا دارد. چند سال بعد از انتشار اين کتاب به استهکلم سوئد رفته و در آنجا به ملکه کريستينا درس مي دهد. سرانجام در سال 1650 در استهکلم چشم از جهان فرو مي‌‌بندد.‏
نگاهي به کتاب تاملات(‏meditations‏): تاملات دکارت به واقع تمهيدي است بسيار خلاقانه براي تشويق خواننده به دنبال کردن پيچ و خم هاي برهان ها و استدلال ها. کتاب فرد را دعوت مي کند به اينکه خودتان را جاي همان "من"ي بگذاريد که در متن سخن مي گويد و از ميان مراحل پي در پي ترديد و روشن بيني راه باز کنيد و پيش برويد. دکارت در تاملات عزم خود جزم
مي‌کند که ثابت کند ميدان معرفتش تا کجا امتداد دارد و چه چيزهايي را مي تواند بداند. ديدگاه غالب در فرانسه در سال 1640 يعني زماني که دکارت تاملات خود را نوشت، ديدگاه آيين کاتوليک بود که از بسياري جهات با علم سرستيز داشت. دکارت همچنين با سنت فلسفه مدرسي دست و پنجه نرم مي کرد. سنتي که تمايل داشت مهارت هاي مباحثه و مجادله را برتر از طلب حقيقت بنشاند.‏‎ ‎‏ به طور کلي اين کتاب حاوي حسب حال شش روز تامل از زاويه ديد اول شخص است.‏
شک دکارتي (‏Cartesian doubt‏): که در آن براي نيل به مقاصد استدلالي هر عقيده اي که درباره آن يقين کامل ندارد خطا پنداشته مي شود. روش شک مستلزم آن است که همه باورهاي سابق خود را نادرست فرض کنيم. تنها بايد به چيزي اعتقاد آوريم که کاملاً به درستي آن يقين داريم. کم ترين ترديد درباره درستي آن براي کنار نهادنش کفايت مي کند. يکي از چيزهايي که دکارت عقل گرا را از تجربه گرايان متمايز کرد، تاکيد او بر ميزان
خطا پذيري و قابل اطمينان نبودن حواس به عنوان منشا اطلاعات مربوط به جهان بود. از سوي ديگر، دکارت بر خصلت تعميم پذيري علم انگشت مي گذاشت. به نظر مي‌رسد روش شک دستوري در خصوص هر چيزي که بتوان در آن ترديد روا داشت به شک و شبهه دامن
مي‌زند، ولي واقعيت چيز ديگري است. دکارت در اين باب شک نمي کند که معاني مورد نظرش از کلمات همان‌هايي است که آخرين باري که آن کلمات را استعمال کرده بود در نظر داشت. با اين حال از منظر دکارت اين اشکالي جدي نيست و شک دکارتي همچنان شکل جديدي از شکاکيت باقي مي ماند.
دوگانه انگاري دکارتي (‏dualism‏): اعتقاد دکارت به اينکه مي تواند از وجود خودش به عنوان انديشنده بيش از موجودي داراي بدن مطمئن باشد حاکي از
جدا‌سازي ذهن و جسم است. ذهن يا نفس همان دکارت واقعي يا هر کس ديگر است که بدنش ممکن است وجود داشته باشد يا وجود نداشته باشد. ذهن مي تواند پس از نابودي بدن زنده بماند. اين جدايي قاطع ميان ذهن و بدن يا روح و جسم به دوگانه انگاري دکارتي مشهور است. يکي از جدي ترين اشکالاتي که اين نظريه به آن دامن مي زند تبيين اين معناست که تعامل ميان ذهني غير مادي و بدني مادي امکان پذير است. به نظر
مي‌رسد که صورتي از يگانه انگاري يعني نظريه اي که مي‌گويد فقط يک نوع جوهر دارد در قياس با نظريه دوگانه انگار واقع بينانه تر است.
دُور دکارتي (‏Cartesian circle‏): عنواني است که گاهي به اشکالي در نظام فکري دکارت اطلاق
مي شود. تصورات واضح و متمايز از آن رو منابع موثق معرفتند که خدايي خيرخواه، خدايي که آدمي را فريب نمي دهد، آنها را عطا مي کند؛ ولي وجود خدا تنها با اتکا بر معرفت حاصل از تصوراتي واضح و متمايز اثبات مي شود. بدين قرار دکارت به دور گرفتار آمده است.
نقد و بررسي نظريات: دکارت نخستين کسي نبود که به منظور کشف راه درست وصول به معرفت دست به شکي نظام دار زند. به گفته باترفيلد، پيش از او فرانسيس سانچر در سال 1581 به اين کار اقدام کرده بود. اما فيلسوف هوشمندي لازم بود که از اين شکاکيت، فلسفه اي نوين و نظام دار بسازد. بنابراين همان طور که خود او خاطر‌نشان کرده است، به کارگيري روش شک نظام دار از سوي او نه به خاطر شک گرايي، بلکه به منظور رسيدن به يقين است، چرا که دکارت به اين نتيجه رسيد که در يک چيز نمي توان شک کرد و آن وجود شخص يا ذهن شک کننده است. درباره موجه يا ناموجه بودن اين نتيجه گيري بحث هاي فراواني صورت گرفته است، اما آنچه براي ما اهميت دارد نحوه استدلال دکارت و ساختاري آن است. يقين مقدماتي و اساسي براي دکارت وجود خود او به مثابه موجودي متفکر يا شک‌کننده است. و نه بيش از آن. اين موجود، ابعاد زماني يا مکاني ندارد و جسم نيست. زيرا وجود جسم، وجود فضا و ماده، يعني دنيايي سه بعدي را ايجاب مي کند که دکارت در اين مرحله از برهان خود قائل به وجود چنين دنيايي نيست.‏
بنابراين عقيده يا يقين دکارت نسبت به وجود خويش به مثابه موجودي متفکر، او را مستقيماً به عقيده مشابهي در باب وجود جهان خارجي هدايت نکرد. چنين باوري فقط از رهگذر اعتقاد به تقدمي منطقي مبني بر وجود خداوند حاصل مي شود: "من فکر
مي کنم راهي را کشف کرده ام که ما را از تامل درباره خداوند حقيقي... به حصول معرفت نسبت به همه چيزهاي ديگر رهنمون خواهد شد."‏
به نظر نمي آيد بيان اين مطلب که اين انگاره استدلالي نفوذي دير پا داشته است، خيال پردازي باشد. زيرا اگر خدا از اين برهان حذف شود، بديهي است که در اين صورت حرکت از عقيده به وجود خويش براي رسيدن به وجود جهان خارجي دشوارتر خواهد شد، مگر آنکه برهان هاي ديگري جايگزين پيوند ناشي از وجود خدا در برهان دکارتي شود. به اين ترتيب خطر جدايي نابهنجار از جهان که همواره در اين برهان حضور دارد، بسيار افزايش مي يابد. به گفته تورگو در ميانه قرن هجدهم، دليل آن که دکارت راديکاليسم فلسفي خود را از اين پيش تر نبرد، ترسش از جدا افتادگي بود: "مي توان گفت وي از آن تنهايي که براي خود به وجود آورده بود مي ترسيد و قادر به تحمل آن نبود."‏
شايد بتوان گفت که در بينش او، عنصر رواقي قبول و تفويض در مقابل جهان به ظاهر رام نشدني، چنان که بايد مورد مداقه قرار نگرفته است، "از آنجا که ما بر هيچ چيز به جز انديشه هايمان اختيار کامل نداريم"، بهتر است "به جاي تلاش براي تغيير جهان، آرزوهاي خود را تغيير دهيم." ما بايد به سهم کنوني خويش راضي باشيم، اين گونه تقدير گرايي مي تواند مبناهاي متعددي داشته باشد، اما بين اين انديشه دکارت که ما فقط انديشه خود را به طور کامل در اختيار داريم، و شکافي که بين عقيده به وجود خويش به عنوان موجودي متفکر، و عقيده به وجود جهان خارج بر جاي مي گذارد، آشکارا نوعي پيوند وجود دارد. در اينجاست که مي توان يکي از ريشه‌هاي فلسفي گرايش دروني ليبراليسم به کناره گيري از فعاليت عمومي و پناه بردن به دنياي خصوصي تامل و انزوا را رديابي کرد.‏
دکارت به رغم تقدير گرايي، بر پيوند ميان انديشه و عمل، و معرفت و قدرت صحه مي گذاشت. به ادعاي او فلسقه جديد بر خلاف فلسفه نظري قرون وسطايي، فلسفه اي عملي است. مارکس در جلد اول کتاب سرمايه مي نويسد: دکارت در تعريف حيوانات به مثابه ماشين صرف، با چشمان عصر کارخانه مي نگرد. حال آنکه در قرون وسطي حيوانات دست ياران انسان محسوب مي شدند."‏
دکارت وجود خود را در مقام موجودي انديشنده به اثبات رسانده، کل برنامه سازنده او بر دو پايه استوار است: وجود خدايي خيرخواه و اين واقعيت که هر آنچه به وضوح و تمايز در مي يابيم درست است. اين پايه ها هر دو به خودي خود بحث انگيزند. با اين حال، انتقاد بنيادي تري وجود دارد که غالباً عليه دکارت اظهار مي شود، و آن اينکه وقتي او در تأييد وجود خدا استدلال مي آورد بر مفهوم تصورات واضح و متمايز تکيه دارد به تعبير ديگر استدلال او دور است. شماري از هم روزگاران دکارت متذکر شده اند که اين اشکال در کنه برنامه دکارت وجود دارد. اشکال مزبور به دور دکارتي معروف شده و نقدي است که جاندار بر کل اهتمام سازنده اي که دکارت در تاملات ورزيده است. دکارت راه مشخصي براي خلاص شدن از آن ندارد مگر اينکه توجيه ديگري براي اعتقادش به وجود خداوند بيايد، يا در غير اين صورت براي اعتقادش به صدق هر آنچه به وضوح و تمايز درک مي کند توجيهي مستقل پيدا کند.‏






منابع: ‏
ليبراليسم غرب ظهور و سقوط، ترجمه عباس مخبر، تهران: نشر مرکز، 1377
آثار کلاسيک فلسفه، مترجم مسعود عليا، تهران: ققنوس، 1382
تاريخ فلسفه سياسي غرب، عبدالرحمن عالم، تهران: وزارت امور خارجه
 

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
نظريه رهبری اقتضايي هرسی- ‌بلانچارد
ابزار انتخاب سبک مديريت مناسب برای افراد
سيدمحمداعظمی نژاد*
در نظر بگيريد عضو جدید گروه شما، آموزش‌های اوليه را از شما گرفته و آماده شروع به کار است. شما نيز اطلاعات لازم را به او می‌دهيد و از او می‌خواهيد کار را شروع کند.




[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]اما وقتی بعدازظهر سری به او می‌زنيد، مشاهده می‌کنيد که او نااميدانه دست به هيچ کاری نزده است و بدتر اينکه اعتماد به نفس لازم برای درخواست کمک را ندارد. به اين ترتيب هم زمان ازدست رفته و هم کارهای ارجاع شده انجام نشده است.
اگرچه ممکن است بخواهيد اين فرد را سرزنش کنيد، اما توجه داشته باشید که ممکن است این مشکل از طرف شما باشد و شما بيش از هرکس دیگری مستحق سرزنش باشید. چگونه می‌توان از تکرار چنين وضعيتی جلوگيری
کرد؟
در اين نوشتار ابزار فوق العاده انتخاب سبک مديريت بر اساس بلوغ سازمانی افراد را با هم مرور می‌کنيم.

معرفی ابزار
نظريه رهبری اقتضايی هرسی- بلانچارد به عنوان يک ابزار، می‌گويد مديران موفق به جای استفاده از تنها يک سبک رهبری، بايد سبک رهبری خود را براساس سطح بلوغ سازمانی و جزئيات کاری که به آنها واگذار شده تغيير
دهند.
با استفاده از اين ابزار، مديران می‌توانند به جای تاکيد کمتر يا بيشتر در کار يا روابط‌شان با افراد، روی نحوه هدايت آنها تمرکز نمايند.

سبک‌های مديريت
بر اساس اين نظريه، چهار سبک اصلی مديريت وجود دارد:
• دستوری (S1): رهبر به فرد می‌گويد که دقيقا بايد چه کاری و چگونه آن را انجام دهد.
• تشويقی- استدلالی(S2): رهبر علاوه بر شفاف کردن کار، دليل انجام کار را نيز توضيح می‌دهد.
• مشارکتی- حمايتی(S3): رهبر در تصميم‌گيری‌ها از مشارکت افراد استفاده می‌کند و روی روابط تمرکز بيشتری دارد و از آنها حمايت می‌کند.
• تفويض اختيار(S4): رهبر کارها را تفويض و پيشرفت آنها را پايش می‌کند.
همانطور که می‌بينيد در سبک‌های S1 و S2 تمرکز بر انجام کارها و در دو حالت بعدی تمرکز بر توسعه توانايي افراد برای انجام کار به صورت مستقل است.

سطوح بلوغ
بر اساس اين ابزار چهار سطح بلوغ تعريف می‌شود:
• M1: افراد در اين سطح ، از بلوغ پايينی برخوردار هستند. در اين سطح افراد فاقد دانش، مهارت و اعتماد به نفس و تمايل لازم برای انجام کارها دارند.
• M2: در اين سطح افراد تمايل برای انجام کار دارند و هنوز مهارت لازم برای انجام موفقيت آميز و بدون خطای آن را ندارند.
• M3: افراد اين سطح آمادگی و تمايل متوسط و بالاتر از سطح بلوغ قبلی دارند.
• M4: در اين سطح افراد هم آمادگی و هم تمايل کافی برای انجام کارها را دارند.
اکنون با استفاده از اين ابزار براساس سطح بلوغ، سبک رهبری متناظر و مناسب را انتخاب کنيد:
[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]
[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]نکته قابل توجه در اين ابزار پويا بودن آن است. به اين معنا که هر زمان مدير تشخيص دهد سطح بلوغ فرد به هر دليلی دچار بهبود و کاهش شده است، بايد سبک خود را نسبت به فرد مورد نظر تنظيم کند. برای لمس اثربخشی اين ابزار فقط بايد از آن استفاده کنيد.
در نوشتارهای آتی اين ستون ابزارهای ديگری برای سبک مديريت معرفی خواهد شد..
[/FONT]
 

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
نظریه کارگزاری

هرگاه تفکیکی بین مالکان (کارفرمایان) و مدیران (کارگزاران، عمال) یک شرکت باشد، احتمال نادیده گرفتن خواسته‏ها و امیال مالکان وجود دارد.
این واقعیت و تصدیق اینکه کارگزاران دستمزدهای زیادی می‏گیرند، مبنایی برای دسته‏ای از نظریات پیچیده ولی سودمند را ایجاد کرد که به عنوان نظریه کارگزاری (عاملیت) شناخته می‏شوند. هرگاه صاحبان (یا مدیران) اختیار تصمیم‏گیری را به دیگران واگذار کنند، رابطه کارگزاری بین دو طرف به وجود می‏آید. روابط کارگزاری، مانند روابط بین سهامداران و مدیران، تا جایی که مدیران تصمیمات سرمایه‏گذاری را به شیوه‏هایی اتخاذ کنند که سازگار با منافع سهامداران باشند، اثربخش تلقی می‏شوند. با این همه، وقتی که منافع مدیران از منافع مالکان فاصله می‏گیرد، تصمیمات مدیران به احتمال بیشتر بازتاب ترجیحات مدیران است تا ترجیحات مالکان.
به طور کلی، مالکان به دنبال حداکثر کردن ارزش سهام هستند. وقتی که مدیران بخش مهمی از سهام شرکت را داشته باشند (بلوک سهام)، آنها نیز استراتژی‏هایی را ترجیح خواهند داد که منجر به افزایش ارزش سهام شوند. البته، هرگاه مدیران بیشتر به «عامل استخدام‌شده» شبیه باشند تا مالک-شریک، اغلب استراتژی‏هایی را ترجیح می‏دهند که بازدهی مالی خود آنها را افزایش دهد تا بازدهی سهامداران را. چنین رفتاری می‏تواند منجر به عملکرد کاهنده سهام (مانند زمانی که پاداش‏های بالای مدیران اجرایی سبب کاهش درآمدهای سازمانی می‏شود) و تصمیماتی استراتژیک شود که سمت و سوی شرکت را به طرف نتایجی سوق می‏دهند که از منظر سهامداران کمتر بهینه هستند.
اگر، آن گونه که نظریه کارگزاری استدلال می‏کند، مدیران خودخواه به گونه‌ای عمل کنند که رفاه خود را به هزینه سود سهامداران سازمان افزایش دهند، پس مالکانی که اختیار تصمیم‏گیری خود را به کارگزاران خود واگذار می‏کنند باعث از دست دادن سود بالقوه‏ای می‏شوند که ممکن بود بر اثر استراتژی‏های بهینه مالکان به دست آید یا باعث تحمیل هزینه سیستم‏های نظارت و کنترل شوند که برای حداقل‏سازی عواقب ناشی از تصمیمات مدیریتی خودمحورانه طراحی می‏شوند.
مسائل کارگزاری چگونه پدیدار می‏شوند
از آنجایی که مالکان فقط به بخش نسبتا کوچکی از اطلاعات عملکرد شرکت دسترسی دارند که مورد استفاده مدیران اجرایی قرار می‏گیرند و نمی‏توانند هر تصمیم یا اقدام مدیر اجرایی را نظارت کنند، مدیران اجرایی اغلب برای پیگیری منافع خود آزادی عمل دارند. این وضعیت به عنوان مساله کژمنشی اخلاقی شناخته‌شده است. همچنین شانه خالی کردن از مسوولیت نیز نامیده می‏شود که اشاره به «منفعت‏جویی شخصی توأم با لبخند» دارد.
به عنوان برآیندی از کژمنشی‌ها، مدیران اجرایی ممکن است استراتژی‏هایی را طراحی کنند که بیشترین منافع ممکن را برای آنها فراهم کند، درحالی‌که منافع سازمان ملاحظات فرعی باشند. برای مثال، مدیران اجرایی ممکن است در پایان سال محصولات را پیش‌فروش کنند تا پاداش‏های سالانه خود را افزایش دهند، حتی با وجود اینکه تخفیفات گسترده‏ای که باید بدهند ثبات قیمت محصولات آنها را در سال بعد تهدید خواهد کرد.
دلیل عمده دوم برای بروز هزینه‏های کارگزاری به عنوان کژ گزینی ( انتخاب نامناسب یا وارونه) شناخته می‏شود که اشاره به توانایی محدود سهامداران در تعیین دقیق شایستگی‏ها و اولویت‏های مدیران اجرایی به هنگام استخدام آنها دارد. از آنجایی که کارفرمایان نمی‏توانند در بدو امر مناسب بودن یک مدیر اجرایی را به عنوان کارگزار مالکان تعیین یا گواهی نمایند، احتمال بروز مسائل غیرمنتظره ناشی از اولویت‏های غیر همپوشان (بدون فصل مشترک) بین کارگزاران و مالکان وجود دارد.
رایج‏ترین راه‌حل برای مساله کژ گزینی و معضل اخلاقی (moral dilemma) این است که مالکان تلاش کنند، از طریق استفاده از برنامه‏های پرداخت پاداش مدیران اجرایی، منافع خود را تا جایی که ممکن است با منافع کارگزاران همسو سازند. غالب‏ترین این رویکردها گزینه سهام است که مدیران اجرایی را قادر می‏سازد درست همانند سایر سهامداران از افزایش ارزش سهام منتفع شوند. در بیشتر موارد، برنامه‏های پاداش مدیران اجرایی تلاش‏هایی برای همسوسازی منافع مالکان و مدیران اجرایی‏اند تا به آن وسیله مدیران اجرایی را برای پشتیبانی از استراتژی‏هایی که دارایی‏های سهامداران را افزایش می‏دهد برانگیزند. در عین اینکه چنین طرح‏هایی غیر محتمل است که منفعت شخصی را به عنوان یک معیار اصلی در تصمیم‏گیری مدیران اجرایی از بین ببرند، ولی به کاهش هزینه‏های مرتبط با معضل اخلاقی و کژ گزینی کمک می‏کنند.
راه‌حل‌هایی برای مساله کارگزاری
علاوه بر تعریف مسوولیت‏های یک کارگزار در یک قرارداد و شمول عناصری نظیر مشوق‏های مبتنی بر پاداش که به همسویی منافع مدیران اجرایی و مالکان کمک می‏کنند، کارفرمایان می‏توانند اقدامات متعدد دیگری نیز برای به حداقل رساندن مسائل کارگزاری انجام دهند. نخست آنکه مالکان به مدیران اجرایی پاداش فوق‏العاده‏ای بابت خدماتشان بپردازند. این فوق‏العاده به مدیران کمک می‏کند تا وفاداری خود را به سهامداران به عنوان کلید دستیابی به اهداف مالی شخصی خود ببینند.
راه‌حل دوم برای مساله کارگزاری دریافت‏ جبران خدمات مرتبط با بهره‏وری است. این به آن معنی است که مدیران اجرایی برای عملکرد عالی در آینده پاداش فوق‏العاده‏ شایسته‏ای دریافت می‏کنند. اقدامات استراتژیک در سال اول، که قرار است تاثیراتی در سال سوم داشته باشند، مبنایی برای پاداش‏های مدیر در سال سوم خواهند بود. این تاخير زمانی بین عمل و پاداش به طور واقع‌بینانه‌تری به نتایج تصمیمات مدیران اجرایی پاداش می‏دهد، مدیر را برای مدت طولانی به شرکت پیوند می‏دهد و به طرز مناسبی فعالیت‏های مدیریت استراتژیک را به آینده معطوف می‏سازد.
سرانجام، تشکیل تیم‏هایی از مدیران اجرایی در بخش‏های مختلف یک سازمان می‏تواند به تمرکز سنجه‏های عملکرد بر اهداف سازمانی به جای اهداف شخصی کمک کند. از طریق استفاده از تیم‏های مدیریتی، منافع مالکان اغلب اولویتی را دریافت می‏کنند که استحقاقش را دارند.
منبع: کتاب مدیریت استراتژیک: تدوین، پیاده‏سازی و کنترل. ترجمه: محمدحسین بیرامی، سازمان مدیریت صنعتی
 

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
نظریه جدید مدیریت کارآمد

نظریه جدیدمدیریت کارآمد:الگوی مديريتي برای آینده
نویسنده: الیزابت هیل​
مهارت‏های نیرومند مدیریتی، اساس هر کسب‏وکاری هستند. مدیران هسته اصلی الگوهای مدیریتی‏اند. آنان، کسب‏وکار را حفظ و موفقیت آن را تضمین می‏ کنند. برای موفقیت، فرد یا افراد برجسته‏ای مورد نیازند. مدیرخوب، باید حائز مهارت‏های ادراکی، فنی و انسانی باشد. اعمال مدیریتی شامل برنامه ‏ریزی، سازماندهی، رهبری و نظارت بر فرآیند نیل به اهداف هستند. در ادامه، تاریخچه‏ای از مدیریت بیان می‏شود و به دو نظریه مهم مدیریت که در اکثر سازمان‏ها کاربرد دارند اشاره می‏شود. سپس نظریه جدیدی از مدیریت موثر را بیان می‌کنیم که الگویی ساده‏شده و جزئی‏محورتر است. این الگو فقط بر جنبه‏های مهم مدیریت تمرکز می‏کند و به شرکت کمک می‏کند احساس رضایت از کسب اهداف را به بالاترین سطح برساند.

تاریخچه مدیریت

با گذشت زمان، تعریف مدیریت تغییر کرده است. در آغاز دهه 1990، موضوع مدیریت دغدغه مهم بسیاری از کسب‏وکارها بود. پدر علم مدیریت فردریک تیلور است که در 1911، اصول مدیریت علمی را بیان کرد. یکی از نظریه‏های مدیریتی، با هدف‏گذاری آغاز می‏شود. هدف‏گذاری فرآیندی مداوم است. گام بعدی، سازماندهی افراد به‏نحوی است که با اهداف کسب‏وکار متناسب شوند. زمانی‏که اهداف مشخص می‏شوند ابتدا باید یک شخص، فعالیت‏ها، تصمیم‏ها و روابط مورد نیاز برای کمک به موفقیت شرکت را تجزیه‏وتحلیل کند. سپس اهداف را به فعالیت‏هایی قابل‏ کنترل تقسیم و علاوه ‏بر آن، کارها را به مشاغلی قابل‏مدیریت تفکیک کند. (بابرو1988)
در مدیریت کلاسیک، مرحله بعدی کار، انگیزه‌بخشی و بیان اهداف است. انگیزه‏بخشی مستلزم وجود اهدافی روشن است (بروس2002). جک‏ولش - مدیرعامل جنرال‏الکتریک- می‏گفت: بیشتر شرکت‏ها مملو از کارکنانی‏اند که هیچ اطلاعی از تصویر بزرگ شرکت- اهدافی که شرکت به‏دنبال آنها است- ندارند و چون احساس می‏کنند وجود و مشارکت‏شان اهمیتی ندارد، پس فقط انجام ‏وظیفه می‏کنند و بس! انگیزه‏بخشی و حصول اطمینان از توجه کارکنان به اهداف تعیین‏شده، جزو وظایف اصلی هر مدیر است.
ارزیابی عملکرد کارکنان و مدیران، عامل مهمی است که بازخوردهایش فرصت دستیابی به اهداف شرکت را به‏طرزی موثر، فراهم می‏کند. هدف نهایی سیستم ارزیابی عملکرد، بهبود عملکرد سازمان است. اطلاعات به‏دست آمده به شرکت می‏گوید کجا هستند، چگونه عمل کنند و به‏کجا می‏روند. ارزیابی عملکرد به رشد و توسعه افراد کمک می‏کند و با واگذاری دقیق و بابرنامه وظایف به کارکنان محقق می‏شود. مدیر باید همکارانش را بشناسد و به آنان اعتماد کند، به‏همان‏اندازه، کارمند آماده اعتماد کردن به مدیر می‏شود (کاتلینوکف2005)
عدم تمرکز و تفویض اختیار، گام بعدی مدیریت کلاسیک است. یقینا وظایف و مشکلات فراوانی سرراه موفقیت یک کسب‏وکار وجود دارد که به‏طور آشکارا شخص به‏تنهایی قادر به انجام آنها نیست. در محیط پیچیده کسب‏وکار امروزی و با همه روندهای تاثیرگذار بر این کسب‏وکارها، مانند جهانی شدن، ‏فرد نمی‏تواند همه آنچه تجارت رو به ‏رشد، نیاز دارد را برآورده کند یا دست‏کم سرعت مورد نیاز را نخواهد داشت.تشکیل گروه و اضافه‏کردن مدیران دیگر به شرکت، ضرورتی است برای بقا در فضای کسب‏وکار امروزی.
عدم تمرکز به افراد می‏گوید چه کارهایی باید انجام شود و به‏آنان اجازه می‏دهد کارها را به روش خودشان انجام دهند. رهبر گروه باید بر حوزه تخصصی‏اش تمرکز کند و سایر وظایف تفویض شوند. (هلر ان‏دی)
تفویض‏اختیار فرآیندی است که ماهیت مدیریت را ساده‏تر و ممکن‏تر می‏کند. این امر اجازه می‏دهد کارها از طریق دیگران صورت پذیرد. مدیر باید اطلاعاتی که کارکنان نیاز دارند را دراختیارشان بگذارد و درباره اهداف تعیین‏شده با آنان به‏طور شفاف سخن بگوید. سرانجام، براساس این نظریه مدیریت، مدیران باید با کارکنان‏شان ارتباط برقرار کنند تا محیط‏کار لذت‏بخشی فراهم آید. مادامی‏که مدیران و کارکنان درکنار هم و درجهت هدفی مشخص کوشش می‏کنند، با کار کمتر، اهداف بیشتری به‏دست می‏آید (هیرِن 2004).
نظریه دیگری هست که مبتنی بر اقدامات ساده‏تری درمقایسه با نظریه مدیریت کلاسیک است. طبق‏نظر شرمرهورن، مدیریت از چهار وظیفه تشکیل شده است. اولین وظیفه، برنامه‏ریزی است؛ عملی که از هدف‌گذاری و تصمیم‏گیری برای چگونگی دستیابی به اهداف حاصل می‏شود. وظیفه دوم، سازماندهی است. این گام از مدیریت، شامل طرح‏ریزی شغلی، نیروی‏انسانی و منابع موردنیاز برای نیل به اهداف است. وظیفه سوم، رهبری است که مبتنی بر الهام‏بخشی به کارکنان جهت تلاش بیشتر و دستیابی به اهداف تعیین‏شده است. و اما وظیفه آخر، نظارت است. این مفهوم، عملکرد افراد را ارزیابی می‏کند و اطمینان می‏دهد نتایج موردانتظار حاصل شده‏اند. همان‏گونه که ملاحظه می‏شود این نظریه بسیار شبیه نظریه کلاسیک است، اما کمی ساده‏تر.

الگو
در مفهوم کلاسیک مدیریت کسب‏وکار، مدیران موظف بودند افراد را نظارت، سرپرستی و هدایت کنند. همان‏گونه که مشاهده شد، با توجه به سابقه تاریخی ذکرشده، نظریه‏های مشروحه، همگی بر برنامه‏ریزی، سازماندهی، رهبری و نظارت تاکید داشتند. مدیران فقط می‏کوشند به‏گونه‏ای عمل کنند که مدیران مافوق خود را راضی کنند. آنان با حداقل کیفیت و استانداردهای لازم کار را پیش می‏برند تا بتوانند کسب‏وکار را حفظ کنند. نظریه‏های قدیم، به واقعیت الهام‏بخشی به کارکنان، توجهی نداشتند. کارکنان، مدیری می‏خواهند که به آنان احترام بگذارد و احساس کنند می‏توانند هرچه می‏خواهند از او بپرسند. همچنین نیاز دارند مدیرشان را باور کنند و مدیر صرفا فردی نباشد که می‏گوید چه‏کارهایی باید انجام شوند.
روش‏های قدیمی مدیریت دیگر کاربرد ندارند. در اقتصاد دانش‏محور امروزی، کارکنان بدل به موثرترین منابع شرکت‏ها شده‏اند. آنان نیرومندترین مرجعی هستند که به‏کار گرفته می‏شوند تا هر شرکتی صاحب مزیت رقابتی شود. در دنیای پرشتاب کنونی، کارکنانی که به‏نحوی مطلوب مدیریت می‏شوند، انگیزه‏های بالایی دارند و در رشد و اجرای راهبردها نقشی اساسی دارند. در فضای کسب‏وکار رقابتی امروز، شخصی مدیر تلقی می‏شود که بتواند با انگیزه‏بخشی به کارکنان شرکت را به اهدافش برساند، موضوعی که بیشتر اوقات باعث ایجاد شأن و منزلت برای خود مدیر می‌شود.

تحقیقات رایج
الگوی مدیریتی جدیدی که باید در همه شرکت‏ها به‏اجرا درآید، با رهبری آغاز می‌شود. فضایی بر کسب‏وکار امروزی سایه افکنده است که آن را دستخوش تغییراتی سریع می‏کند.
یکی از این تغییرات، تبدیل وظیفه مدیریت به‏ رهبری است. رهبران به کارکنان کمک می‏کنند براساس چشم‏اندازهای شرکت، عمل و رفتار کنند. رهبران روحیه افراد را ارتقا می‏بخشند و باعث می‏شوند کارکنان هرچه بیشتر خود را با مدیریت تطبیق دهند و اهداف شرکت نیز بهتر حاصل شوند (کاتلینوکف2005)
وظیفه بعدی، ایجاد تمرکز بیشتر بر خلق چشم‏اندازها و توانمندسازی کارکنان است. مدیران باید توجه ویژه‏ای به سه بخش اصلی کسب‏وکار یعنی افراد، دانش و انسجام داشته باشند. هر زمان که مدیران توجه‏شان به این سه مهم معطوف باشد، عملکرد مالی شرکت نیز بهبود می‏یابد. مدیران باید مطمئن شوند که این توجهات در جای خود و به‏شکلی مطلوب صورت بگیرند؛ طوری‏که اهداف کوتاه‏مدت و بلندمدت، حاصل شوند. وظیفه بعدی توجه به این حقیقت است که فقط درصورتی مدیریت می‏تواند کارآمد باشد که هر سه عامل گفته شده، به‏خوبی پرورش یافته باشند.
همگام با کسب‏وکار عجول این روزها، ضروری است مدیران، رقابت‏‌پذیر باشند. آنان باید بر کارکنان تاثیر بگذارند و بیاموزند افراد را تربیت کنند. وظیفه بعدی، داشتن تفکر سیستمی است. به این‏ معنا که همه‏چیز را در قالب یک کل، ببینیم. این مهم بر عواملی تاکید می‏ورزد که سازمان را یاری می‏کند بیش از مجموع همه قسمت‏ها، به نتایج دلخواه برسد (کاتلینوکف2005). آخرین وظیفه الگوی جدید مدیریت کارآمد، همسویی اجرای تفکرات سیستمی با اینترنت و سایر فناوری‏های روز دنیا است.
در نظریه جدید مدیریت، بسیاری از مدیران می‏کوشند از روش‏های سنتی مدیریت برپایه نظارت، فاصله بگیرند و روابط ‏سازمانی را به‏وسیله اینترنت و فناوری‏های موجود، مدیریت کنند؛ این عوامل اجازه می‏دهند ارتباطات به‏خوبی در سازمان شکل بگیرند. این نظریه اصرار دارد که عامل مهم، ایجاد و حفظ روابط صحیح بین کارکنان و مدیران و کارکنان با مشتریان است تا شرکت سودآوری بیشتری داشته باشد و به موفقیت بیندیشد. مهم‏ترین آموزه این نظریه آن است که هر فرد باید بتواند چگونگی کارکردن با افراد را فراگیرد و مدیران باید به کارکنان انگیزه دهند و بر آنان تاثیرگذاری کنند تا به اهداف شرکت نائل شوند. این، مهم‏ترین استعدادی است که مدیر باید داشته باشد. همچنین بیان می‏کند مدیران می‏توانند کارکنان را حمایت کنند تا بهترین عملکرد را داشته باشند.

کاربرد
الگوی جدید مدیریت کارآمد، مفهوم کلاسیک مدیریت را به‏سمت مدیریت چندوظیفه‏ای و هدف‏گرا تغییر می‏دهد. این الگو طی فرآیند فروش در یکی از فروشگاه‏های خرده‏فروشی وریزون وایرلس، کاربردش را نشان می‏دهد. مشتری‏ای وارد فروشگاه می‏شود و قصد خرید گوشی تلفن همراه دارد. او تصمیم دارد فقط گوشی بخرد و نیازی به برنامه یا لوازم جانبی ندارد. فروشنده اطمینان دارد می‌تواند وظیفه‏اش را انجام دهد و با فروش گوشی کار را تمام کند؛ اما خوب می‏داند برای بالابردن سود فروشگاه ناچار است از مدیریت بخواهد به‏گونه‏ای وارد ادامه مذاکره (معامله) شود تا لوازم یا برنامه‏های جانبی نیز فروخته شوند.

1- وظیفه رهبری

می‏توان مشاهده کرد که مدیر، کارمندش را رهبری و الهام‏بخشی کرده است تا اهداف بیشتری کسب کند، زیرا فروشنده از او می‏خواهد کمک کند تا توفیق بیشتری در فروش حاصل شود. مدیر برخی فواید و امکانات برنامه‏ها و لوازم جانبی را که مشتری درصورت خرید، از آنها بهره‏مند می‏شود را می‏گوید و به‏نوعی او را حمایت می‏کند. مدیر او را رهبری می‏کند و کمک می‏کند تا بداند در چنین اوضاعی چگونه با مشتری سخن بگوید و اگر هم مشتری قصد خرید نداشت، خود مدیر نقش فروشنده را به‏عهده بگیرد و می‏کوشد این‏گونه برای آینده، آموزش لازم را به فروشندگان داده باشد.

2- چشم‏انداز و توانمندسازی
برای شرکت وریزون‏وایرلس، اهداف کوتاه‏مدت و بلندمدتی متصور است. مثالی از اهداف کوتاه‏مدت، رسیدن به سود موردنظر ماهانه است. مثالی از اهداف بلندمدت هم، مدیریت برمبنای هدف است که هرسه ماه یک‏بار از سوی مدیریت اعلام می‏شود. با حصول اطمینان از اینکه فروشنده، محصولات را می‏شناسد و می‏داند که باید همراه گوشی، برخی لوازم و برنامه‏های جانبی را نیز بفروشد، هم فروشنده به اهداف شخصی‏اش می‏رسد و هم اهداف سودمحور شرکت محقق می‏شوند. بنابراین مدیر اطمینان می‏یابد که بر سه عنصر اصلی کسب‏وکار تمرکز داشته است. افراد، دانش و انسجام همان سه عنصری هستند که مدیر دراین اوضاع به آنها توجه دارد. وظیفه مدیر ایجاب می‏کند علاوه بر فروشندگان، به مشتریان نیز نشان دهد به این سه اصل مهم، دقت دارد.

3- الهام بخشی و تربیت
مدیر باید اجازه دهد فروشنده کارش تمام شود سپس آموزش و تربیت لازم را به او بدهد. این کار نباید درحین فروش صورت بگیرد، زیرا احساس خجالت‏زدگی و ناکارآمدی به فروشنده دست می‏دهد. در مقابل، مدیر باید نقش مشتری را بازی کند و از فروشنده بخواهد بکوشد اقلام مورد نظر را به او بفروشد. تربیت صحیح فروشنده، به او اعتمادبه‏نفس می‏دهد، لذا در آینده دیگر نیازی به‏کمک مدیر ندارد.

4- اینترنت و فناوری
برای اثربخشی بیشتر در مواجهه با کارکنان، مدیر باید همگام با فناوری‏های نوین، پیش برود. اینترنت انقلابی برای آینده‏ است. روزی- که خیلی هم دیر نیست- فرا می‏رسد که همه کارها با اینترنت انجام می‏پذیرد. درباره مثال بالا، اگر مدیر، محصول یا فواید محصولاتی که فروشنده قصد فروش آنها را داشت، نمی‏دانست قطعا نمی‏توانست مشتری را متقاعد به خرید کند. به‏همین دلیل موضوع اینترنت و فناوری به نظریه جدید مدیریت کارآمد اضافه شده است؛ زیرا اگر مدیر از فناوری روز دنیا عقب باشد، آن‏گاه چگونه می‏توان انتظار داشت کارکنانش همه‏چیز را بدانند.
برای موفقیت درکسب‏وکار، مدیر باید الزاما نسبت به همه تغییروتحولات، آگاه و به‏روز باشد. درمجموع، نظریه‏های قدیم مدیریت دیگر منسوخ شده‏اند و بعید است با تغییرات روزافزون اقتصادی کنونی، همگام باشند. مهم‏ترین وظیفه مدیر، نخست ایفای نقش رهبری است و سپس سایر وظایف الگوی جدید مدیریت به‏تبع آن صورت می‏گیرند. مطالعات آینده در زمینه مدیریت بر اهمیت نقش اینترنت و فناوری در فرآیندهاي مدیریتی، تاکید خواهند ورزید. اگرچه مهارت‏های انسانی و تربیتی برای مدیران مهم هستند، اما مدیر باید بداند چگونه و چه چیزهایی به کارکنان بیاموزد تا آنان راه موفقیت در دنیای کسب‏وکار کنونی را درپیش بگیرند.



نویسنده: الیزابت هیل
مترجم: علیرضا ابوالفتحی
ماخذ: نشریه دنیای اقتصاد
 

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت

گراندد تئوری (نظریه زمینه ای)
دکتر فریدون وردی نژاد​
تعاریف: گراندد تئوری یک روش پژوهشی استقرایی و اکتشافی است که به پژوهشگران در حوزه های موضوعی گوناگون امکان می دهد تا به جای اتکا به تئوری های موجود، خود به تدوین تئوری اقدام کند.این تئوری به شکل نظام مند و بر اساس داده های واقعی تدوین می شود. این روش در مواردی کاربرد دارد که دانش ما در آن زمینه ها محدود است. گلَزر و استراوس[1] در سال 1967 برای اولین بار این راهبرد اجرایی پژوهش کیفی را در کتاب خود مطرح کردند:
«موضوع اصلی کتاب ما، کشف تئوری بر اساس گردآوری نظام مند داده در پژوهش های علوم اجتماعی است. هر فصل این کتاب بر مراحلی می پردازد که ما در فرایند تولید تئوری پشت سر گذاشته ایم. انگیزه اصلی از معرفی این تئوری رسیدن به مرحله ای از شناخت در مورد موضوع مورد مطالعه است که ما را قادر می سازد نظریه ای را که ساخته ایم بر اساس داده های واقعی استحکام بخشیم.»
استراوس و کوربین در سال 1994 در یک تعریف مشابه گراندد تئوری را این گونه تبیین کرده اند:
گراندد تئوری(نظریه زمینه ای) یک روش پژوهش عمومی برای تولید تئوری است. منظور از نظریه زمینه ای، نظریه برگرفته از داده هایی است که در طی فرایند پژوهش به صورت نظام مند گردآوری و تحلیل شده اند. در این راهبرد، گردآوری و تحلیل داده ها و نظریه ای که در نهایت از داده ها استنتاج می شود، در ارتباط نزدیک با یکدیگر قرار دارند. پژوهشگر به جای این که مطالعه خود را با نظریه از پیش تصور شده ای آغاز کند، کار را با یک حوزه مطالعاتی خاص شروع کرده، اجازه می دهد که نظریه از دل داده ها پدیدار شود.نظریه بر گرفته از داده ها نسبت به نظریه ای که حاصل جمع آمدن یک سلسله مفاهیم بر اساس تجربه یا تاملات صرف است، با احتمال بیشتری می تواند نمایانگر واقعیت باشد و از آن جا که نظریه های زمینه ای از داده ها استنتاج می شوند، می توانند با ایجاد بصیرت و ادراک عمیق تر، رهنمود مطمئنی برای عمل باشند.
تعریف منصوریان از گراندد تئوری در سال 1386 به شرح زیر است:
گراندد تئوری در ساده ترین شکل ممکن عبارت است از فرایند ساخت یک نظریه مدون از طریق گردآوری سازمان یافته داده و تحلیل استقرایی داده ها برای پاسخگویی بر پرسش های نوین آن دسته از پژوهش های کیفی که فاقد مبانی نظری کافی در زمینه موضوع مورد مطالعه هستند.
پاول می گوید: نظریه زمینه ای، روشی است که نظریه ها، مفاهیم، فرضیه ها و قضایا را به جای استنتاج از پیش فرض های قبلی، سایر پژوهش ها یا چارچوب های نظری موجود، به طور مستقیم از داده ها کشف می کند. زمانی که گردآوری و تحلیل داده ها متوقف شد، نظریه حاصل ، درک عمیقی در ارتباط با موجودیت های مورد مطالعه فراهم می کند. این کار، نظریه را به عنوان یک فرایند، مورد تاکید قرار می دهد، یعنی به جای یک فراورده تکمیل شده، آن را موجودیتی پیوسته در حال تکوین تلقی می کند. قابلیت تعمیم در این جا عامل موثری نیست. زیرا هدف ، درک پدیده است نه کنترل آن و منظور ادراک شرایط در یک محیط خاص و به همان شکل موجود است، نه پیش بینی آن چه که ممکن است در محیط های مشابه اتفاق بیفتد و تحقیق بر آن است که چرایی رفتارهای افراد را درک کند.

5 ویژگی نظریه هایی که از طریق گراندد تئوری تولید می شوند:
1. پژوهشگر را قادر به توضیح و تشریح موضوع مورد مطالعه سازد و امکان پیشگویی در مورد رخدادهای ممکن در زمینه تحقیق را فراهم سازد.
2. در پیشرفت مبانی نظری موضوع مورد مطالعه مؤثر باشد و در آن مشارکت کند.
3. علاوه بر مبانی نظری در زمینه های علمی موضوع مورد مطالعه نیز کاربرد داشته باشد.
4. رویکرد تازه ای برای نگرش به موضوع مورد مطالعه فراهم آورده و پژوهشگر به مرحله ای از شناخت نسبت به داده برساند که بتواند به داده گردآوری شده معنا و مفهوم ببخشد.
5. پژوهش های آتی در زمینه مورد نظر

شباهت ها و تفاوت های نظریه زمینه ای با دیگر روش ها
مطالعاتی که با راهبرد نظریه زمینه ای انجام می گیرند، با سایر راهبرد های پژوهش کیفی، از برخی جنبه ها دارای مشابهت یا تفاوت هستند.
شباهت ها: نظریه زمینه ای از نظر موارد زیر با سایر راهبرد ها مشابه است:
منابع داده ها در این راهبرد نیز مانند راهبرد های دیگر عبارت از مصاحبه، مشاهدات میدانی و اسناد و مدارکی مانند دفترهای یادداشت و خاطرات و زندگینامه ها و خود – زندگینامه ها، منابع تاریخی، روزنامه ها و سایر رسانه ها از جمله نوارهای ویدیویی است. در نظریه زمینه ای نیز مانند سایر راهبرد ها می توان از داده های کمی و یا ترکیب روش های تحلیل کیفی و کمی استفاده کرد. همچنین پژوهشگرانی که از راهبرد نظریه زمینه ای استفاده می کنند، مانند سایر پژوهشگران کیفی، مسئولیت و نقشی را که در تفسیر داده ها بر عهده دارند، به خوبی می پذیرند و تنها به گزارش و بیان دیدگاه های افراد، گروه ها و سازمان های تحت مطالعه اکتفا نمی کنند، بلکه مسئولیت تفسیر دیده ها، شنیده ها و خوانده های خود را نیز بر عهده می گیرند.
تفاوت: تفاوت اساسی میان راهبرد نظریه زمینه ای با سایر راهبرد های پژوهش کیفی تاکید این راهبرد بر تکوین نظریه است. پژوهشگران می توانند در اجرای نظریه زمینه ای در جهت تکوین نظریه قایم به ذات[2]است که به دلیل همین زمینه ای بودن و تکوین آن از طریق میان کنش با داده های گردآوری شده در یک موقعیت مشخص،متفاوت از نظریه های عمومی تر قیاسی است.

چگونگی اجرای گراندد تئوری:

1. تئوری پرسش های پژوهش
2. گردآوری داده ها همراه با تحلیل تا جایی که به مرحله اشباع می رسیم.
3. کدگذاری داده ها در سه مرحله (یافتن مفاهیم در داده ها)
کدگذاری آزاد
کدگذاری محوری
کدگذاری انتخابی(گزینشی)
(تحلیل داده هایی که به منظور تکوین نظریه زمینه ای گردآوری می شوند، با استفاده از رمزگذاری نظری[3] انجام می گیرد. در این شیوه، ابتدا رمزهای مناسب به بخش های مختلف داده ها اختصاص داده می شود و این مرزها در قالب مقوله ها دسته بندی می شوند که این فرایند، رمزگذاری آزاد[4]نامیده می شود، سپس پژوهشگر با اندیشیدن در مورد ابعاد متفاوت این مقوله ها و یافتن پیوندهای میان آن ها به رمزگذاری محوری[5]اقدام می کند.
لازم به ذکر است که در جریان این رمزگذاری ها، پژوهشگر با استفاده از نمونه گیری نظری[6] و با توجه به مفاهیم پدیدار شده از دل داده ها، به گردآوری داده ها در مورد افراد، رخدادها و موقعیت های مختلفی می پردازد که تصویر غنی تری از مفاهیم و مقوله های حاصل، فراهم خواهند کرد. سرانجام، با رمزگذاری گزینشی[7] مقوله ها پالایش می شوند و با طی این فرایند ها در نهایت، چارچوبی نظری پدیدار می شود.)
4. یادداشت برداری
5. نگارش و تدوین تئوری[8]
آخرین وظیفه گراندد تئوریست این است که آنچه او از این تصویر می بیند را برای سایر افراد به تصویر بکشد.
به کمک تئوری ساخته شده می توان فرضیه هایی تدوین کرد که پژوهش های بعدی به آزمون آنها بپردازد.
هرچند که مایه گرفتن مفاهیم از داده ها، مشخصه اصلی راهبرد نظریه زمینه ای است، خلاقیت پژوهشگر نیز در این راهبرد، جزیی اساسی محسوب می شود. تحلیل ، عبارت از میان کنش مابین پژوهشگر و داده هاست که این خود، آمیزه ای از دانش و هنر محسوب می شود. حفظ دقت و اعتبار در یک حد معین و مایه گرفتن تحلیل از داده ها، متکی به دانش تحلیل است و توانایی پژوهشگر در مورد نامگذاری مناسب مقوله ها، پرسیدن سؤالات برانگیزنده، مقایسه و استنتاج طرحی نو، یکپارچه و واقع بینانه از انبوه داده های خام و سازمان نیافته، خلاقیت وی را متجلی می کند.
مثالی از پژوهش های نظریه زمینه ای:
مدرسان دروس زمین شناسی برای تفهیم فرایندها و مفاهیم علمی مربوط به حوزه زمین شناسی از منابع اطلاعاتی متنوعی استفاده می کنند، نیازهای اطلاعاتی و رفتار اطلاع یابی این گروه از مدرسان طی یک پژوهش کیفی و با استفاده از راهبرد نظریه زمینه ای ، توسط وارد مورد مطالعه قرار گرفت.
نمونه ای هدفمند به تعداد هفت نفر از مدرسان زمین شناسی شاغل در چهار دانشگاه انتخاب شدند و برای گردآوری داده ها از روش های مختلفی مانند مصاحبه نیمه طراحی شده، مرور اسناد و مدارک و مشاهده در کلاس های درس استفاده شد.
تحلیل داده ها از طریق رمزگذاری، مقوله بندی و تفسیر الگوها و روابط انجام گرفت. در جریان اجرای پژوهش، عوامل زمینه ای مربوط نیز شناسایی شد و در نهایت، مدل ساده ای به دست آمد که نشان دهنده نقش اطلاعات در آموزش و تدریس گروه شرکت کنندگان بود.
در این بررسی مشخص شد که مدرسان در امر آموزش و تدریس از مجموعه های شخصی خود نیز استفاده می کنند و برای این مدرسان، کمبود وقت و بودجه برای تبدیل منابع چاپی و اسلایدها به تصاویر دیجیتالی یکی از موانع مهم در تدریس و آموزش، محسوب می شود.
یافته های پژوهش برای کتابداران دانشگاهی نیز اشاراتی ضمنی دربرداشت و توجه بیشتر به فراهم آوری رسانه های دیداری و همکاری در رابطه با مجموعه سازی تعاونی از طریق بسته بندی مجدد مجموعه های شخصی مدرسان را، جهت ارتقاء سطح تدریس، مورد تأکید قرار می داد.


________________________________________
[1] Glaser and Strauss
[2] Substantive Theory
[3] theoretical coding
[4] open coding
[5] axial coding
[6] theoretical sampling
http://searches.blogfa.com/post-98.aspx
 

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
تئوری پنجره شکسته
Broken Window Theory​
دسامبر سال ١٩٨۴ است. سرما در نیویورک بیداد می کند. میزان قتل و تجاوز در نیویورک ٧٠٪ بیش از شهرهای دیگر آمریکاست. اپیدمی کرک (Crack Epidemic) و مواد مخدر شهر را در چنگال خود می فشرد. مرد جوانی به نام برنهارد گوئتز (Bernhard Goetz) وارد ایستگاه مترو در تقاطع خیابان چهارده و هفده می شود. مردی باریک اندام و سی و چند ساله که شلوار جین بپا دارد و بادگیری نیز بر تن کرده است. چهار مرد جوان سیاه پوست بخشی از قطار را برای خود قرق کرده اند در حالی که بقیه مسافران از ترس برخورد با آنان همه در گوشه دیگر واگن نشسته اند.
گوئتز بی توجه به وضعیت، صندلی نزدیک به آنان انتخاب کرده و همان جا می نشیند.
یکی از سیاهپوستان در حالی که برخاسته و به سمت او حرکت می کند شروع به صحبت می کند.
حال شما چطوره؟ بلافاصله سه جوان دیگر هم پشت سر او براه می افتند و تقریبا گوئتز را در محاصره خود قرار می دهند.
گوئتز بسیار خونسرد از او می پرسد: چه می خواهی؟
مرد جوان سیاهپوست معطل نمی کند و بلافاصله می گوید ۵ دلار بده به من.
گوئتز خود را به نشنیدن می زند .
او دوباره تکرار می کند: گفتم ۵ دلار بده.
گوئتز دستش را در جیبش فرو می برد و یک کلت کالیبر ٣٨ بیرون می کشد.
لحظه ای هم تامل نمی کند. به سرعت برق و باد هر چهارتای آنان را مورد شلیک گلوله قرار می دهد.
ظاهرا گلوله به یکی از آنان به نام کیبی (Cabey) برخورد نمی کند.
کیبی روی زمین نشسته و التماس می کند.
گوئتز بالای سر او رفته و بسیار خونسرد می گوید مثل این که تو هنوز سالمی؟
این هم یکی دیگر و گلوله ای که باعث گردید کیبی برای همیشه فلج شود به سمت او شلیک می کند.
مسافران در حالی که در بهت و شوک بسر می بردند با چشم های از حدقه درآمده او را نگاه می کردند.
در همان حال یکی از آنان ترمز اضطراری قطار را می کشد.
با ایستادن قطار گوئتز به آهستگی به سمت در خروجی حرکت کرده و در میان تاریکی تونل مترو گم می شود.
این ماجرا بازتاب گسترده ای پیدا کرد.
چند روز بعد گوئتز خود را به پلیس معرفی کرد، و ماجرای "چریک مترو" موضوع روز روزنامه های آمریکا و به خصوص نیویورک گردید.
روزنامه ها به طور باور نکردنی به تجلیل از مردی پرداختند که سفید پوست بود و در مقابل سیاهان که همواره منشاء جرم و جنایت هستند به مقابله برخاسته بود!
چهار جوان سیاهپوست از مرگ نجات یافته (یکی از آنان فلج شد) و محاکمه جنجالی گوئتز بالاخره به برائت وی از کلیه اتهامات (به غیر از حمل غیرقانونی اسلحه) انجامید.
داستان "چریک مترو" سمبل روزهای تاریک تاریخ شهر نیویورک است.
روزهائی که اپیدمی جرم و جنایت شهر را در بر گرفته بود.
در این میان شاید بدترین، کثیف ترین و خطرناکترین محل در نیویورک ایستگاه های مترو و قطارهائی بودند که میلیونها نفر را در روز جابه جا می کردند.
از سوی دیگر سیستم فرسوده مترو نیز مزید بر علت شده بود. روزی نبود که آتش سوزی در سیستم به وقوع نپیوندد و یا در جائی قطار از ریل خارج نشود.
در بعضی مناطق آن قدر وضعیت ریل ها خراب بود که نوارهای قرمز بسته بودند که معنی اش آن بود که قطار نباید از ١٠ مایل در ساعت سریع تر حرکت می کرد.
در زمستان واگن ها سرد و در تابستان گرم و نفس گیر بودند.
هیچ یک از واگن ها تهویه نداشتند.
عکس هائی که پس از وقوع جرم توسط گوئتز از داخل واگن مربوطه توسط پلیس برداشته شده بود نشان می داد که مانند هزاران واگن دیگر در آن روز کف آن از آشغال و قوطی خالی نوشابه و آبجو مملو بود.
باج گیری در ایستگاه ها و در داخل قطارها امری روزمره و عادی بود.
فرار از پرداخت پول بلیط رایج بود و سیستم مترو ٢٠٠ میلیون دلار در سال از این بابت ضرر می کرد.
مردم از روی نرده ها به داخل ایستگاه می پریدند و یا ماشین ها را از قصد خراب می کردند و یک باره سیل جمعیت بدون پرداخت بلیط به داخل سرازیر می شد.
اما آن چه که بیش از همه به چشم می خورد گرفیتی (Graffiti) بود. ( گرفیتی نقش ها و عبارات عجیب و غریب و درهمی است که بر روی دیوار نقاشی و یا نوشته می شود).
هر شش هزار واگنی که در حال کار بودند از سقف تا کف و از داخل و خارج از گرفیتی پوشیده شده بودند.
آن نقش و نگارهای نامنظم و بی قاعده چهره ای زشت و عبوس و غریب را در شهر بزرگ زیرزمینی نیویورک پدید آورده بودند.
این گونه بود وضعیت شهر نیویورک در دهه ١٩٨٠ شهری که موجودیتش در چنگال جرم و جنایت و کرک فشرده می شد.
با آغاز دهه ١٩٩٠ به ناگاه وضعیت گوئی به یک نقطه عطف برخورد کرد.
سیر نزولی آغاز گردید.
قتل و جنایت به میزان ٧٠ درصد و جرائم کوچک تر مانند دزدی و غیره ۵٠ درصد کاهش یافت.
در ایستگاه های مترو با پایان یافتن دهه ١٩٩٠، ٧۵ درصد از جرائم از میان رفته بود.
در سال ١٩٩۶ وقتی گوئتز برای بار دوم به دلیل شکایت کیبی جوانی که فلج شده بود به محاکمه فراخوانده شد روزنامه ها و مردم کمترین اعتنائی دیگر به داستان وی نکردند.
زمانی که نیویورک امن ترین شهر بزرگ آمریکا شده بود دیگر حافظه ها علاقه ای به بازگشت به روزهای زشت گذشته را نداشتند.
از سال ١٩٩٠ تا نیمه این دهه جمعیت تازه واردی به این شهر نیامدند و جماعتی که مسئول شرّ و خباثت بودند یک مرتبه به یک عزیمت دستجمعی دست نزدند.
هیچ کس در خیابان ها براه نیفتاد و بد و خوب را به مردم آموزش نداد.
همان تعداد بیمار روانی و همان تعداد افراد شروری که تمایل به ارتکاب جرم داشتند، هنوز در شهر وجود داشت.
اما به دلیلی ده ها هزار تن از کسانی که دست به جرم و جنایت می زدند به ناگاه دست از عمل خود کشیدند.
در سال ١٩٨۴ برخورد بین یک مسافر مترو و چهار جوان سیاهپوست بر سر ۵ دلار حادثه ای خونین آفرید ولی امروز دیگر وقوع چنین حادثه ای محتمل نیست.
چگونه این اتفاق افتاد؟
همان گونه که ناهنجاری های اجتماعی حالت اپیدمی به خود می گیرد، ناپدید شدن آن نیز از همان قوانین تبعیت می کنند.
آن چه که مالکولم گلدول (Malcolm Gladwell) در کتاب " نقطه عطف" (The Tipping Point) به عنوان یکی از عمده ترین مختصات یک اپیدمی اجتماعی از آن یاد می کند " قدرت محتوای پیام" (Power of Context) است.
برای شیوع و همه جا گیر شدن یک پدیده اجتماعی از مد گرفته تا عادات خوب و بد اجتماعی تا محبوب شدن یک برنامه تلویزیونی و یا یک رهبری سیاسی و غیره، شرط اصلی این است که پیامی که تازه از جا کنده شده از آن چنان قدرتی برخوردار باشد که بتواند لایه های مختلف اجتماع را به سرعت در هم نوردد.
در دهه ١٩٩٠ میزان جرم در تمامی ایالات متحده رو به کاهش گذارد.
یکی از دلائل آن کاهش خرید و فروش کرک کوکائین (Crack Cocaine) بود که در بین معتادان و فروشندگان مواد، انواع جرائم را دامن زده بود.
وضعیت اقتصادی به طور چشم گیری بهبود یافت.
ظهور کمپانی های والافن و داغ شدن بازار بورس و سر بر آوردن هزاران شرکت جدید بازار کار را داغ کرد و میزان بیکاری کاهش یافت.
جمعیت رو به پیر شدن گذاشت و تعداد افراد در گروه سنی ١٨ تا ٢۴ سال که اکثر جرائم به آنان نسبت داده می شد رو به کاهش گذارد.
اما مطالعاتی که انجام شد مطلب را پیچیده کرد.
در دوره زمانی که نقطه عطف ظاهر گردید و به ناگاه میزان خشونت در جامعه رو به کم شدن گذاشت هنوز وضعیت اقتصادی شهر بهبود نیافته بود.
هنوز اقتصاد در حالت سکون به سر می برد.
در واقع فقیرترین بخش های شهر نیویورک به خاطر قطع کمک های دولت و خدمات رفاهی بدترین ضربه را در سال های آغازین ١٩٩٠ دریافت کردند.
کم شدن کرک حتما عامل موثری بوده ولی مطالعات نشان داد که کاهش مصرف کرک سال ها پیش از وقوع نقطه عطف جرائم آغاز گردیده بود.
از طرفی آمار نشان می دهد به دلیل مهاجرت های سنگین در دهه ١٩٨٠، تعداد جوانان در دهه ١٩٩٠ نه تنها کمتر نشد بلکه بیشتر هم شد. (علت اصلی مهاجرت ها وضع اسفناک اقتصاد در شهرهای کوچک بود که مردم در آرزوی یافتن کار و نان به نیویورک هجوم آوردند).
از طرف دیگر تمامی این عوامل تاثیرات تدریجی در تغییر شکل اجتماع دارند.
اتفاقی که در نیویورک افتاد همه حالات مختلف را به خود گرفت مگر یک تغییر تدریجی.
کاهش جرائم و خشونت ناگهانی و به سرعت اتفاق افتاد.
درست مثل یک اپیدمی.
بنابراین باید عامل دیگری در کار می بود.
باید توضیح دیگری برای این وضعیت پیدا می شد.
این " توضیح دیگر" چیزی نبود مگر: "تئوری پنجره شکسته (Broken Window Theory)"

تئوری پنجره شکسته محصول فکری دو جرم شناس آمریکائی (Criminologist) بود به اسامی جمس ویلسون (James Wilson) و جورج کلینگ (George Kelling).
این دو استدلال می کردند که جرم نتیجه یک نابسامانی است.
اگر پنجره ای شکسته باشد و مرمت نشود آن کس که تمایل به شکستن قانون و هنجارهای اجتماعی را دارد با مشاهده بی تفاوتی جامعه به این امر دست به شکستن شیشه دیگری می زند.
دیری نمی پاید که شیشه های بیشتری شکسته می شود و این احساس آنارشی و هرج و مرج از خیابان به خیابان و از محله ای به محله دیگر می رود و با خود سیگنالی را به همراه دارد از این قرار که هر کاری را که بخواهید مجازید انجام دهید بدون آن که کسی مزاحم شما شود.
در میان تمامی مصائب اجتماعی که گریبان نیویورک را گرفته بود ویلسون و کلینگ دست روی باج خواهی های کوچک در ایستگاه های مترو، نقاشی های گرفیتی و نیز فرار از پرداخت پول بلیط گذاشتند.
آن ها استدلال می کردند که این جرائم کوچک، علامت و پیامی را به جامعه می دهد که ارتکاب جرم آزاد است هر چند که فی نفسه خود این جرائم کوچک اند.
این است تئوری اپیدمی جرم که به ناگاه نظرات را به خود جلب کرد.
حالا وقت آن بود که این تئوری در مرحله عمل به آزمایش گذاشته شود.
دیوید گان (David Gunn) به مدیریت سیستم مترو گمارده شد و پروژه چند میلیارد دلاری تغییر و بهبود سیستم متروی نیویورک آغاز گردید.
برنامه ریزان به وی توصیه کردند که خود را درگیر مسائل جزئی مانند گرفیتی نکند و در عوض به تصحیح سیستمی بپردازد که به کلی در حال از هم پاشیدن بود.
اما پاسخ گان عجیب بود. گرفیتی است که سمبل از هم پاشیده شدن سیستم است باید جلوی آن را به هر بهائی گرفت.
او معتقد بود بدون برنده شدن در جنگ با گرفیتی تمام تغییرات فیزیکی که شما انجام می دهید محکوم به نابودی است.
قطار جدیدی می گذارید اما بیش از یک روز نمی پاید که رنگ و نقاشی و خط های عجیب بر روی آن نمایان می شود و سپس نوبت به صندلی ها و داخل واگن ها می رسد.
گان در قلب محله خطرناک هارلم یک کارگاه بزرگ تعمیر و نقاشی واگن بر پا کرد.
واگن هائی که روی آن ها گرفیتی کشیده می شد بلافاصله به آن جا منتقل می شدند.
به دستور او تعمیرکاران سه روز صبر می کردند تا بر و بچه های محله خوب واگن را کثیف کنند و هر کاری دلشان می خواهد از نقاشی و غیره بکنند بعد دستور می داد شبانه واگن را رنگ بزنند و صبح زود روی خط قرار دهند.
به این ترتیب زحمت سه روز رفقا به هدر رفته بود.
در حالی که گان در بخش ترانزیت نیویورک همه چیز را زیر نظر گرفته ویلیام برتون (William Bratton) به سمت ریاست پلیس متروی نیویورک برگزیده شد.
برتون نیز از طرفداران تئوری "پنجره شکسته" بود و به آن ایمانی راسخ داشت.
در این زمان ١٧٠٫٠٠٠ نفر در روز به نحوی از پرداخت پول بلیط می گریختند.
از روی ماشین های دریافت ژتون می پریدند و یا از لای پره های دروازه های اتوماتیک خود را به زور به داخل می کشانیدند.
در حالی که کلی جرائم و مشکلات دیگر در داخل و اطراف ایستگاه های مترو در جریان بود برتون به مقابله مسئله کوچک و جزئی پرداخت بهاء بلیط و جلوگیری از فرار مردم از این مسئله کم بها پرداخت.
در بدترین ایستگاه ها تعداد مامورانش را چند برابر کرد.
به محض این که تخلفی مشاهده می شد فرد را دستگیر می کردند و به سالن ورودی می آوردند و در همان جا در حالی که همه آن ها را با زنجیر به هم بسته بودند سرپا و در مقابل موج مسافران نگاه می داشتند. هدف برتون ارسال یک پیام به جامعه بود که پلیس در این مبارزه جدی و مصمم است.
اداره پلیس را به ایستگاه های مترو منتقل کرد.
ماشین های سیار پلیس در ایستگاه ها گذاشت.
همان جا انگشت نگاری انجام می شد و سوابق شخص بیرون کشیده می شد.
از هر ٢٠ نفر یک نفر اسلحه غیر مجاز با خود حمل می کرد که پرونده خود را سنگین تر می کرد.
هر بازداشت ممکن بود به کشف چاقو و اسلحه و بعضا قاتلی فراری منجر شود.
مجرمین بزرگ به سرعت دریافتند که با این جرم کوچک ممکن است خود را به دردسر بزرگتری بیاندازند.
اسلحه ها در خانه گذاشته شد و افراد شرّ نیز دست و پای خود را در ایستگاه های مترو جمع کردند.
کمترین خطائی دردسر بزرگی می توانست در پی داشته باشد.
پس از انتخاب جولیانی (کاندیدای پیشتاز ریاست جمهوری سال ٢٠٠۸ از جناح جمهوریخواه) به سمت شهردار نیویورک، برتون به مقام ریاست پلیس نیویورک برگزیده شد.
این بار نوبت جرائم کوچک خیابانی رسید.
درخواست پول سر چهار راه ها وقتی که ماشین ها متوقف می شدند، مستی، ادرار کردن در خیابان و جرائمی از این قبیل که بسیار پیش پا افتاده به نظر می رسیدند موجب دردسر فرد می شد.
تز جولیانی و برتون با استفاده از "پنجره شکسته" این بود که بی توجهی به جرائم کوچک پیامی است به جنایتکاران و مجرمین بزرگتری که جامعه از هم گسیخته است و بالعکس مقابله با این جرائم کوچک به این معنی بود که اگر پلیس تحمل این حرکات را نداشته باشد پس طبیعتا با جرائم بزرگ تر برخورد شدیدتر و جدی تری خواهد داشت.
از چهار نفری که از گوئتز درخواست تنها ۵ دلار کردند یکی سابقه دزدی، دیگری سابقه شرارت و دعوا و سومی سابقه تجاوز به عنف داشت که دو سال پس از این واقعه تیراندازی به ٢۵ سال زندان محکوم شد. گوئتز خود نیز دارای سابقه مشکلات خانوادگی با پدری خشن بود و در مدرسه همواره مورد استهزاء بچه ها قرار می گرفت. دوبار در خیابان او را کتک زده و پولش را دزدیده بودند و از همان جا تصمیم گرفته بود که با خود اسلحه حمل کند.
لیلیان روبین (Lillian Rubin) نویسنده بیوگرافی گوئتز می نویسد "برنی" )مخفف اسم او که برنهارد بود ( با ریختن خشمی کهنه و قدیمی به بیرون دیگر لازم نبود جنگ را در درون خود ادامه دهد.
رابین هم چنین می گوید:
گلوله های او در واقع بر هدف هائی در گذشته شلیک می شدند. بد اقبالی آن چهار نفر بود که روزی، به طور مشخص در برابر کسی قرار گرفتند که مشکلات روحی عدیده ای داشت.
روانشناسان از تبهکاران به عنوان افرادی یاد می کنند که در گذشته با پدر و مادر و یا هر دو آن ها مشکلات عاطفی شدید داشته اند و یا افرادی که در ارتباط با فرد و یا افرادی روابط خارج از عرف)مثل روابط جنسی، روابط کاری خشن و ناسالم و غیره) داشته اند.
در کتاب هائی که توسط روانشناسان محافظه کار به رشته تحریر درآمده از شکست پدر و مادرها و محیط مدرسه در آموزش ارزش های اخلاقی به بچه ها به عنوان عاملی در بار آوردن ناهنجاری های رفتاری یاد می شود.
و بالاخره این روزها ژن را تا حدود ۵٠ درصد مقصر در رفتار تبهکارانه فرد می دانند.
تئوری پنجره شکسته هیچ یک از موارد فوق را انکار نمی کند بلکه می گوید، همه این عناصر وقتی فرصت ظهور پیدا می کنند که "موقعیت" برای بروز آن ها فراهم شده باشد.
به عبارت دیگر آن چه که روان شناسی می گوید اینست که هم گوئتز و هم جوانان، زندانی دنیای تباه خویش هستند، حال آن که پنجره شکسته می گوید افراد هر اندازه هم که شرور باشند نسبت به موقعیت و آتمسفری که در آن قرار می گیرند حساس اند.
این جوّ می تواند آن ها را به سمت گونه ای از برداشت سوق دهد که اقدام به عمل تبهکارانه امری مجاز شمرده می شود.
با تغییر این فضا خصیصه های منفی وادار به عقب نشینی می شوند.
اما قلب این نظریه این جاست که این تغییرات لازم نیست بنیادی و اساسی باشند بلکه تغییراتی کوچک چون از بین بردن گرفیتی و یا جلوگیری از تقلب در خرید بلیط قطار می تواند تحولی سریع و ناگهانی و اپیدمیک را در جامعه به وجود آورده به ناگاه جرائم بزرگ را نیز به طور باور نکردنی کاهش دهد.
این تفکر در زمان خود پدیده ای رادیکال و غیر واقعی محسوب می شود.
اما سیر تحولات، درستی نظریه ویلسون و کلینگ را به اثبات رساند.


ماخذ: وبلاگ خانه مدیران جوان


Experimental evidence for the Broken Window Theory

Category: Nicolas Claidière's blog
Published on Tuesday, 16 December 2008 16:27
Written by Nicolas Claidière
In the late 80's, New York experienced a high rate of violence and crack was everywhere. In 1985 when George L. Kelling, coauthor of the article "Broken Windows", was hired as a consultant to the New York City Transit Authority, the subway was awfull. Kelling implemented new measures. He made every graffiti disappear and cleaned every station. Day after day after day, new graffitti would be made in the night and removed during the day, until oneday the new policy started to be successful and graffiti progressively disappeared. Mayor and police department of New York also employed the same method, they implemented a zero tolerance policing with easier arrestee procedure. Police started enforcing the law very strictly, against subway fare evasion, public drinkers, urinators, and the like. The rates of both petty and serious crime fell suddenly and significantly.
New York crime and drug decline is one of the best example of a successful implementation of the Broken Window Theory (BWT). BWT states that signs of disorder, like graffiti, dirty streets, broken windows... induce more disorder. Not only more graffitti and other petty crimes, but also more serious crimes like murder, robbery, etc. Consequently, removing the minor signs of disorder is thought to induce a decrease in the amount of more serious crimes.

Figure: Minor signs of disorder in Paris, France (author: Jean-noël Lafargue).
The BWT has been implemented in many cities around the world, with some success, but until now, the causal arrow leading from minor crime to more serious ones has remained highly speculative.
In a recent paper, Kees Keizer, Siegwart Lindenberg and Linda Steg conduct insightful and delightful field experiments to assess the BWT. I'll detail just one example to give you the flavour of the six experiments. In one setting they looked at whether individuals would steal an envelope visibly containing a five euro note. "The white (addressed) window envelope sticking out of a mailbox (situated in Groningen) was very noticeable for everyone approaching the mailbox, and it was clearly visible that the envelope contained a €5 note". In the baseline condition the mail box and the ground surrounding it were clean. In one test condition the mail box was covered with graffitti and in another the ground was covered with litter.
The results were quite dramatic, the rate of robbery doubled between the baseline and the "disorder" conditions! In the baseline condition, 13% of passer-bys stole the envelope, with graffitti this rate raised to 27% and with litter to 25%.
The authors conclude: "There is a clear message for policymakers and police officers: Early disorder diagnosis and intervention are of vital importance when fighting the spread of disorder. Signs of inappropriate behavior like graffiti or broken windows lead to other inappropriate behavior (e.g., litter or stealing), which in turn results in the inhibition of other norms (i.e., a general weakening of the goal to act appropriately). So once disorder has spread, merely fixing the broken windows or removing the graffiti may not be sufficient anymore. An effective intervention should now address the goal to act appropriately on all fronts."

Abstract of the paper:
Imagine that the neighborhood you are living in is covered with graffiti, litter, and unreturned shopping carts. Would this reality cause you to litter more, trespass, or even steal? A thesis known as the broken windows theory suggests that signs of disorderly and petty criminal behavior trigger more disorderly and petty criminal behavior, thus causing the behavior to spread. This may cause neighborhoods to decay and the quality of life of its inhabitants to deteriorate. For a city government, this may be a vital policy issue. But does disorder really spread in neighborhoods? So far there has not been strong empirical support, and it is not clear what constitutes disorder and what may make it spread. We generated hypotheses about the spread of disorder and tested them in six field experiments. We found that, when people observe that others violated a certain social norm or legitimate rule, they are more likely to violate other norms or rules, which causes disorder to spread

References:
"Broken Windows" by James Q. Wilson and George L. Kelling, Atlantic Monthly, March 1982

http://www.cognitionandculture.net/...imental-evidence-for-the-broken-window-theory
 

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت


نظریه های خرده فرهنگی
محمد کاوه​
خرده فرهنگ «شیوه زندگی خاص یک گروه در فرهنگ بزرگ تر جامعه» است. در واقع، خرده فرهنگ شامل: راه و روش ها، بینش ها، ارزش ها و نحوه رفتاری است که در گروه های کوچک یک جامعه جریان دارد و موجب تفاوت های فکری و رفتاری آنها از یکدیگر می شود. نظریه خرده فرهنگی در دهه های اخیر بر بزهکاری جوانان متمرکز شده و در تبیین جامعه شناختی، کژ رفتاری های جوانان را برحسب ویژگی های خرده فرهنگی مورد بررسی قرار می دهد (ستوده، 1386: 148 و 147). نظریه پردازان خرده فرهنگی، بزهکاری جوانان را از جرم متمایز دانسته و بر این باور بودند که رفتار بزهکارانه به وسیله افرادی رخ می دهد که هنوز به سن قانونی نرسیده اند. برخی از این نظریه پردازان عبارت بودند از: آلبرت کوهن (Albert Cohen-1955)، والتر میلر (Walter.B. Miler-1958)، کلووارد و اُهلاین (Cloward & Ohlin-1960)، ماتزا (Matza-1964)، فِلِدمن (Feldman-1965)، گِسن (Gassin) و بوردوا (Bordua) که به تشریح نظراتشان پرداخته می شود.

الف- نظریه «پسران بزهکار (Delinquent Boys)» آلبرت کوهن:

کوهن با بسط نظریات مرتن، مطالعاتی را در زمینه خرده فرهنگ های انحرافی انجام داد. او با بررسی پسران بزهکار، نظریه خرده فرهنگی را با تفکیک رفتار انحرافی جوانان از انحرافات اجتماعی بزرگسالان و تأکید بر بزهکاری پسران طبقات پایین تدوین کرد. سپس نظریه ای کلی درباره چگونگی پیدایش خرده فرهنگ بزهکار ارایه داد. از نظر وی، ساخت نظام اجتماعی و فرهنگ و سازمان اجتماعی آن برای افرادی که هر یک موقعیت های خاصی را در نظام اجتماعی اشغال کرده اند مسائلی از نظر هم سازی با شرایط اجتماعی به وجود می آورد و آنها را به طور مؤثر یا غیر مؤثر به وسایلی مجهز می کند تا مشکلات همسازی با محیط را حل کنند. هنگامی که برای برخی از این افراد وسایل «هم سازی» با محیط بر اساس معیارهای پذیرفته شده اجتماعی کافی نباشد، این افراد به نفی جنبه هایی از فرهنگ جامعه که مشکلات همسازی با محیط را برای آنان فراهم کرده اند پرداخته و خرده فرهنگ هایی که زندگی را برایشان آسان تر می سازد، جایگزین این جنبه های نفی شده فرهنگ جامعه می کنند. برای مثال، معلمان در ارزیابی دانش آموزان، معیارهایی از فرهنگ عمومی جامعه را ملاک قرار می دهند که معمولاً بر اساس استانداردهای طبقه متوسط تعیین شده است. این در حالی است که دانش آموزانی که در خانواده های طبقه پایین جامعه پذیر شده اند، به طور نسبی قادر به هم سازی با این معیارها نیستند و نمی توانند بر اساس این استانداردها با دانش آموزان طبقات اجتماعی دیگر رقابت کنند. بنابراین یکی از راه حل هایی که آنان برای مشکل هم سازی خود انتخاب می کنند، رفتار بزهکارانه با مشارکت دانش آموزانی است که شرایط مشابهی دارند. آنان دار و دسته های بزهکار را شکل می دهند؛ زیرا اگر به تنهایی مرتکب رفتار انحرافی شوند، از دیگران جدا افتاده و موفق نخواهند شد. این رفتارهای بزهکارانه در دار و دسته های بزهکار، مجموعه جدیدی از هنجارها را برای اعضای این دار و دسته ها فراهم می کند و آنها با ارتکاب انواع بزهکاری نظیر: تخریب اموال دولتی، شکستن کیوسک های تلفن، پاره کردن صندلی های اتوبوس های عمومی و غیره می توانند علیه مظاهر فرهنگ طبقه متوسط برای خود منزلت اجتماعی کسب کنند (احمدی، 1384: 73 و 72). به نظر کوهن، پسران جوانی که گاهی اوقات مرتکب برخی از کژ رفتاری ها می شوند، عمل آنها صرفاً به منظور کسب منافع مادی نیست؛ زیرا آنها بعضی از رفتارهای انحرافی جوانان مانند خشونت های فیزیکی را رفتاری می دانند که جوانان صرفاً به منظور لذت های شخصی مرتکب می شوند و این نوع رفتار توسط الگوهای خرده فرهنگی آنان به عنوان رفتارهایی درست ارزیابی می شود (ستوده، 1386: 148 و 47). در حقیقت فرهنگ فرعی بزهکاری به بزهکاران پاداش مثبت می دهد و در بین هم سالان به عنوان ارزش تلقی می شود که در نهایت باعث ایجاد انحراف آنها می شود (صارمی، 1380: 33). بر این اساس کوهن اعتقاد داشت جوانانی که از طبقات اجتماعی پایین تری هستند، اهداف یکسانی نظیر همان اهداف کلی جامعه دارند؛ اما اغلب اوقات به ابزارهایی که بتوانند به این اهداف برسند دسترسی ندارند. به همین منظور عضویت در یک خرده فرهنگ بزهکارانه می توانند به عنوان ابزارهای جایگزین برای رسیدن به این موقعیت اجتماعی باشد (سوتیل و همکاران، 1383: 171). به عبارت دیگر، خرده فرهنگ بزهکار پاسخ دسته جمعی افرادی است که در ساختار اجتماعی موقعیت یکسانی داشته و برای کسب موقعیت های اجتماعی بالا و مزایای مادی که به تبع این موقعیت حاصل می شود، احساس ناتوانی می کنند و انتخاب خرده فرهنگ بزهکار به طور دسته جمعی راه حلی است برای کسب موقعیت اجتماعی فرد بر اساس معیارهایی که از طرف آنان پذیرفته شده و انجام آنها برایشان امکان پذیر است (زاهد و الماسی، 1386: 74).

ب- نظریه «فرهنگ طبقه پایین (Class Culture As A Generating Milieu)» میلر:
میلر نیز در تحلیل خود که از کجروی ارائه می دهد، این نظر کوهن را که معتقد بود «بزهکاری از یک فرهنگ فرعی که واکنشی در مقابل شکست ناشی از حصول هدف های کلی است»، مردود دانسته (صارمی، 1380: 128) و ادعا می کند که افراد، تنها با زندگی در میان طبقات اجتماعی فرودست و تأثیر پذیری از خرده فرهنگ آنها به طرف اعمال غیر قانونی و رفتارهای انحرافی کشیده می شوند (قنادان و همکاران، 1384: 206). در حقیقت، نظریه میلر مبتنی بر ویژگی های طبقاتی جوانان طبقات پایین جامعه است. به اعتقاد او، پدران خانواده های طبقات پایین جامعه، به علت عدم توانایی کافی در ارضای نیازهای فرزندانشان، از منزلت اجتماعی بالایی برخوردار نبوده و خانواده حول محور مادران سازماندهی می شود. میلر همچنین اظهار می دارد که پسرهای خانواده های طبقات پایین، بیشتر از پسرهای سایر طبقات اجتماعی از آزادی و استقلال برای ترک خانه برخوردارند. آنان همین طور نسبت به بچه های طبقه متوسط برای انجام دادن برخی از بزهکاری ها نظیر: خوردن مشروبات الکلی و کشیدن سیگار که منتسب به بزرگسالان است مستعدتر هستند؛ زیرا «خودمختاری» از ویژگی های منحصر به فرد بچه های طبقه پایین است. علاوه بر خودمختاری، قانون و مقررات از منظر جوانان این طبقه، به عنوان پدیده ای تعریف می شود که برای آنان ایجاد زحمت می کند. از طرفی دیگر، جوانان طبقات پایین، پلیس را به عنوان منبعی از حفاظت یا خدمات اجتماعی مورد توجه قرار نداده و نقش پلیس را ایجاد زحمت و به ستوه آوردن مردم می دانند و بر این اساس تمایلی به احترام گذاشت به پلیس ندارند. چنین نگرشی نسبت به پلیس، جوانان طبقات پایین را برای اعمال بزهکارانه آماده می سازد. به طور کلی، آنچه باعث می شود جوانان طبقه پایین جامعه بزهکار شوند، شدت توجه و دلبستگی آنان به ارزش های طبقه پایین جامعه است (احمدی، 1384: 76-74).

پ- نظریه «فرصت افتراقی (Differential Opportunity))» کلووارد و اهلاین:
مهم ترین کار کلووارد و اهلاین این بود که نظریه های بی هنجاری دورکیم و بی سازمانی اجتماعی مرتن را کاملاً گسترش دادند. آنها به تفسیر معنادار مهم تری نسبت به نظریه خرده فرهنگی پرداختند. این دو متفکر، انحراف را این گونه توضیح می دهند که از یک طرف، یک هدف فرهنگی فراگیر و جامع وجود دارد و از طرفی دیگر «ساختار فرصت های مشروع و نامشروع (Legitimate & Illegitimate Opporunity)» که شخص توسط «هم کنشی ابزارهای نهادی شده و اهداف فرهنگی» در یکی از دو ساختار جا می گیرد. این دو جامعه شناس در اثر خود تحت عنوان «بزهکاری و فرصت» ادعا کردند دسترسی افراد برای کسب ارزش ها و ایفای نقش های اجتماعی، در ساختار فرصت های متفاوت صورت می گیرد (صارمی، 1380: 116). آنها گرایش جوانان به بزهکاری را برحسب ساختار فرصت مشروع و نامشروع مورد توجه قرار داده و بر این باور بودند که بزهکاری از نظر اجتماعی به صورت خرده فرهنگ بزهکار نمایان می شود و به همان گونه که در خرده فرهنگ بهنجار، فرصت های مشروع وجود دارد، در خرده فرهنگ بزهکار هم فرصت های نامشروع برای رسیدن به هدف های فرهنگی وجود دارد و این خرده فرهنگ بزهکار فرصت هایی برای آموختن و عمل کردن نقش های بزهکارانه را برای افراد فراهم می سازد. از آن مهم تر اینکه این خرده فرهنگ، الگوهای موفق بزهکاری را در معرض افراد قرار می دهد و فرصت های مناسب برای آنان فراهم می کند تا این الگوها را به کار ببرند. در جوامع سرمایه داری و صنعتی، برای فرصت های شغلی موجود، متقاضیان بسیاری با توانمندی های لازم برای احراز آن مشاغل وجود دارد؛ اما انتخاب افراد برای استفاده از این فرصت ها بعضاً وابسته به عواملی خارج از توانمندی های آنان است. عواملی چون: قومیت، مذهب و طبقه اجتماعی می تواند در انتصاب افراد در مشاغل گوناگون نقش داشته باشد. یکی از اشکالاتی که نظریه فرصت افتراقی کلووارد و اهلاین با آن مواجه است، فقدان تعاریف قابل اندازه گیری از مفاهیمی است که در این نظریه به کار رفته است. به علاوه، اعتبار تجربی این نظریه نیز سؤال برانگیز می باشد (احمدی، 1384: 77).

ت- نظریه «خنثی سازی (Neutralization)» ماتزا:

ماتزا نیز دیدگاه کلووارد و اهلاین را جبری دانسته و آن را رد کرد. او معتقد بود برای عمل انسان، باید آزادی عمل و حق انتخاب قائل شد. وی می گوید: «بسیاری از جوانان صرفاً بدون آگاهی از نتیجه عمل خود، به سمت کجروی کشیده می شوند. آنها تعهد واقعی به بزهکاری ندارند و فقط با این عمل تفریح می کنند. کجروی آنها به مشغولیت تمام وقت مربوط نیست؛ بلکه فعالیتی است گهگاهی و پراکنده که بنا به موقعیت، جایگزین رفتار می شود» (صارمی، 1380: 129 و 128). البته ماتزا قبول داشت که ارتباط نزدیک با فرد منحرف می تواند انحرافات بعدی را تحریک کند (چلبی و روزبهانی، 1380: 96). او تلاش کرد تا به معنا و مفهومی که بزهکار برای کنش خود دارد دست یابد و رابطه میان باورها و کنش فرد را بیابد؛ زیرا باورها، انگیزه و محرک کنش هستند و بدون فهم باورها، تبیین بزهکاری فاصله بسیاری با واقعیت بزهکاری دارد. ماتزا چنین می پنداشت که جوانان طبقه پایین، نه از فرهنگ مسلط جامعه تبعیت می کنند و نه آن را مردود می شمارند؛ بلکه بر این باورند که در عالم واقعیت، پیش آمدهایی برای آنان به وجود می آید که موجب پایین آمدن شئونات آنها می شود. چنین باور و فهمی از عالم واقع سبب می شود تا تقید اخلاقی به نظم قانونی را خنثی ساخته و یک نوع «ساخت های زبانی» بیاموزند که این ساخت ها آنان را قادر می سازد تا رفتار بزهکارانه را توجیه کنند. فنون خنثی سازی ارزش های فرهنگی مسلط که جوانان در توجیه رفتار بزهکارانه خود استفاده می کنند به شرح زیر است:
1- انکار مسئولیت. یعنی اینکه خود را بیمار بدانند.
2- انکار آسیب رساندن به دیگران. مثل اینکه می گویند: «آنها ثروتمند هستند و می توانند این سرقت را تحمل کنند».
3- انکار قربانی بزه. نظیر اینکه بگویند: «ما به کسی آسیب نرسانده ایم»؛ یا اینکه گفته شود: «در هر صورت برای او این اتفاق رخ می داد».
4- سرزنش کردن سرزنش کنندگان. مثلاً گفته شود: «والدین یا کسانی که ما را مورد سرزنش قرار می دهند زمینه های بزهکاری ما را فراهم می سازند».
5- اظهار وفاداری. نظیر اینکه گفته شود: «من این کار را برای خودم نکرده ام» و یا اینکه گفته شود: «من نمی توانستم دوستانم را تنها بگذارم».
به اعتقاد ماتزا، استفاده از این فنون خنثی سازی، جوانان طبقات پایین را قادر می سازد بدون اینکه احساس تقصیر کنند، خارج از چارچوب اخلاق و قانون عمل کنند. البته انتقادهایی نیز بر این نظریه وارد شده است. از جمله اینکه بسیاری از پیش فرض های ماتزا به آسانی قابل آزمون تجربی نیست. او این فرض را مطرح می کند که یک نیروی انگیزشی، جوانان را در حالتی از سر درگمی قرار می دهد و موجب می شود تا آنان مرتکب رفتار بزهکارانه شوند. اما در این فرض روشن نیست که چگونه این نیرو می تواند مشاهده شود یا اندازه گیری شود. افزون بر این، در حالی که ماتزا بزهکاری جوانان را در چارچوب جامعه شناسی انگیزه ها به خوبی مطرح کرده، ولی به علت اینکه نتوانسته است انگیزه های جوانان را در ارتکاب رفتار بزهکارانه به ساخت های اجتماعی ارتباط دهد، نظریه اش بیش از حد ذهنی شده است. ایراد دیگر اینکه ماتزا مهم ترین انگیزه بزهکاران را در ارتکاب رفتار بزهکارانه، آگاهی کاذب می داند؛ در حالی که مواردی نیز وجود دارد که فرد با آگاهی صحیح مرتکب رفتار بزهکارانه می شود (احمدی، 1384: 80-77).
از بین سایر نظریه پردازان دیدگاه خرده فرهنگی، فِلِدمن بر این باور بود که جوان بزهکاری که اتومبیلی را می دزدد، برای فروش نیست؛ بلکه برای از بین بردن آن و یا رانندگی بدون رعایت قوانین است تا با این عمل پایگاه اجتماعی خود را در گروه تثبیت کند. او چنین تصور می کرد که برخی از جوانان برای نشان دادن صفت «کله شقی» و «جرأت حادثه جویی» که برای آنان بسیار ارزشمند است، به بزهکاری روی می آورند. برای مثال، ظاهراً مصرف مواد مخدر یا دزدی، جوان را در چشم هم گنانش در گروه خرده فرهنگی، کسی می سازد (ستوده، 1386: 148 و 147). ریموند گِسن (Raymond Gassin) نیز اعتقاد داشت بزهکاری ممکن است به وسیله وجود یک خرده فرهنگ بزهکاری برخاسته از طبقات زبون و مغضوب توضیح داده شود که حصول به مقام متوسط برای آنها غیر ممکن است. این خرده فرهنگ امکان دارد یک نوع نظام منسجم تشکیل دهد که اصولاً جدای از اخلاق کاری و به گونه ای اجتناب ناپذیر موجب بزهکاری شود (صارمی، 1380: 25). سرانجام بوردوا چنین استدلال کرد که کوهن خرده فرهنگ را برای تفسیر شکست تحصیلی به کار برده و مفهوم محرومیت فرهنگی برای آن قائل است؛ اما نظریه وی برای تفسیر بزهکاری کاربردی ندارد؛ زیرا محرومیت فرهنگی از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود ولی این انتقال در مورد خرده فرهنگ بزهکاری صورت نمی گیرد. البته چنین به نظر می رسد که منظور بوردوا این است که خرده فرهنگ بزهکاری به وسیله هر نسلی از جوانان که در مقابل موقعیت خود در ساختار اجتماعی واکنش نشان می دهند، از نو به وجود می آید (همان، 128).

* نظریه سازه گرایی (Constructionist Theory):

این نظریه با دو نگاه به مسائل اجتماعی پرداخته است. در نگاه متقدم خود وضعیت ها و شرایطی را مسئله آمیز می داند که حساسیت های اخلاقی فرد را جریحه دار کرده باشد و در نگاه متأخر خویش جنبه های انسانی را مخدوش سازد. از آن جایی که در نگاه متقدم این بینش، مسایل اجتماعی ناشی از افراد بیمار بوده و در نگاه متأخر آن، مسایل اجتماعی زاییده جامعه بیمار هستند، به همین دلیل راه حل مسایل اجتماعی از نقطه نظرهای قدیم و جدید این نگره هم به ترتیب شامل: جداسازی و عقیم سازی افراد آموزش ناپذیر از جامعه به منظور کاهش انتقال آسیب های آنان به سایرین و آموزش معیارهای برتر اخلاقی و ارزش های طبقه متوسط به افراد آموزش پذیر برای تغییر و تحول در راستای سازگاری بهتر اجتماعی یا جلوگیری از انسانیت زدایی شرایط و نهادهای اجتماعی برای تأمین حساسیت های فزاینده افراد نسبت به نیازهای حیاتی می باشد. پیروان این نظریه معتقدند که جامعه شناسی باید مسایل اجتماعی را برای یاری رسانی به جامعه در راستای حل مسایل آن و همچنین کمک به اعتلای رشته علمی جامعه شناسی مورد تعمیق قرار دهد؛ چرا که برقراری توازن میان مسایل اجتماعی و مسایل جامعه شناختی ضروری است. لذا از این منظر، ضمن حفظ تیزبینی نسبت به مسایل اجتماعی جدید نظیر: فقر، جنگ، اعتیاد، بیکاری و فحشاء، می باید با مشارکت سیستماتیک در دانش علمی انحراف شناسی اجتماعی، شرایط تدوین نگرشی ترکیبی به مسایل مزبور را نیز فراهم کرد (محمدی اصل، 1385: 220 و 216).

* نظریه ستیزه ارزشی:
این نظریه مدعی است که ریشه بروز مسائل اجتماعی، در تعارض ارزش های اجتماعی مردم به خصوص در صحنه روابط قدرت نهفته است و به همین خاطر، نگرش و راه حل این مسائل نیز باید از زاویه جامعه صورت گیرد. در واقع، گرایش منفی بسیار قوی نسبت به سلب حیات آدمی از طریق خودکشی، تن دادن به فحشاء، هم جنس بازی، شرب خمر و سایر رفتارهایی که اختیار و انتخاب شخصی منحرف در آنها دخالت دارند، عمدتاً از طرف گروه های اجتماعی معینی ناشی شده است. نظریه ستیزه ارزشی نیز مسئله اجتماعی را وضعیتی می داند که مردم آن را مسئله اجتماعی بدانند؛ یعنی اولاً مردم نسبت به آن وضعیت نامطلوب توجه کرده و ثانیاً با ابراز نوعی تنفر اخلاقی در این خصوص، راجع به امکان تغییر و اصلاح آن اظهار امیدواری کنند. طبق نظریه ستیزه ارزشی، راه حل مسائل اجتماعی در مواردی هم چون: چانه زنی، مصالحه، اجماع، مذاکره و بالاخره نمایش ساده و پیچیده قدرت و زور جلوه می کند. منظور از چانه زنی، رسیدن طرفین به توافق برحسب تبادل امتیازات متقابل است و منظور از اجماع، رسیدن توافق طرفین برای کنار گذاشتن موقت یا مستمر تضادها بر پایه دستیابی به زمینه ای مشترک در قالب معاهده ای معین است (همان، 156-152). از این منظر، بزهکاری نوجوانان یک مسئله عمومی اجتماعی است که با ارزش های سایر گروه های اجتماعی ناسازگار بوده و اگر چنین گروه هایی موجب جلب توجه عمومی به این وضعیت شوند و تقاضای تغییر گسترده آن را برانگیزند، خود به خود مسئله اجتماعی بزهکاری نوجوانان نیز تعریف می شود (محمدی اصل، 1384: 89). این نظریه راه حل بزهکاری نوجوانان را در گرو عمل گروهی سازمان یافته در رویارویی با مخالفان و تلاش برای ایجاد تغییرات پایدار در خط مشی قانون گذاری دانسته و بیش از ترغیب آموزش همگانی به سمت اصلاح، بر ایجاد پایگاه قدرت اقتصادی و سیاسی به منظور تکوین اصلاحات مورد نظر اهتمام می ورزد (محمدی اصل، 1385: 157).

* نظریه شهرنشینی (Urbanity Theory):
در جهان شرق، ابن خلدون از اولین کسانی است که انحراف اجتماعی را در ابعاد کلان اجتماعی مطرح کرده و با مفاهیمی متفاوت، آن را بخش تفکیک ناپذیری از توسعه تمدن شهری می داند. به اعتقاد او، انحطاط یکی از مراحل تمدن است. یعنی وقتی انسان ها شهرنشین می شوند، از مقام انسانی خود به تدریج ساقط می شوند. بنابراین، انحطاط برای تمدن امری حتمی است؛ زیرا گرایش به اخلاق شهری مترادف با از میان رفتن معنویات می باشد. به اعتقاد ابن خلدون، عوامل متعددی در بروز این انحطاط مؤثرند که عبارتند از: 1) تن آسانی و محو شجاعت. 2) از بین رفتن حصارها و ضعف قدرت دفاعی. 3) رواج عادات ناپسند و مال دوستی و خود - پرستی و از بین رفتن صفات نیک. 4) ضعف اعتقادات دینی. 5) عدم رعایت حقوق مردم از طرف حاکمان. 6) آمدن اشخاص وابسته از بیرون جامعه. 7) تجارت حاکمان و زیان زدن به مردم. 8) برقراری مالیات های طاقت فرسا به علت بالا رفتن هزینه های حکومتی. 9) حمله اقوام وحشی به دلیل ضعف عصبیت. 10) افزایش بیماری ها و از میان رفتن مردم (محسنی، 1386: 51 و 50).

* دیدگاه برچسب زنی (Labeling Approach):
در حقیقت نقاط ضعف و انتقادات وارده به دیدگاه های آسیب شناسی، بی سازمانی اجتماعی، ستیزه ارزشی و انحراف رفتاری، اساسی ترین خاستگاه بروز دیدگاه «برچسب زنی» در دهه 1960 برای تبیین مسائل اجتماعی به شمار می رود. این دیدگاه، نظریه ها و روش های اشاره شده را در تبیین انحرافات نارسا ارزیابی کرد و مدعی شد تا زمانی که تبیین انحرافات به اتکای دیدگاه های قبلی و روش های پیمایشی صورت می گیرد، نمی توان به ادراک صحیحی از مسائل اجتماعی دست پیدا کرد. به عبارت دقیق تر، دیدگاه «برچسب زنی» عمدتاً به واسطه ضعف نظریه «رفتار انحرافی» در تبیین برخی مسائل اجتماعی رشد کرد و با نقد بینشی و روشی نظریه «رفتار انحرافی» مدعی شد مسائل اجتماعی بیش از آن که محصول شرایط ذاتی افراد یا خرده نظام های اجتماعی باشند، محصول شرایطی هستند که جامعه غالب تعریف کرده و از این حیث انحراف را جان می بخشند. از این منظر، منحرفان اجتماعی افرادی هستند که به نحو مؤثری نشان «انحراف» به آنها زده شده است. بر اساس این دیدگاه، مسئله اجتماعی مبتنی بر یک تعریف ذهنی است که مردم از آن دارند. زیرا انحراف چیزی نیست که ذاتاً در اشکال معینی از رفتار وجود داشته باشد؛ بلکه آنچه وجود دارد مصوباتی است که توسط ناظران مستقیم و غیر مستقیم این رفتارها وضع شده است. یعنی عامل مهم در تعیین انحراف، ناظران اجتماعی هستند که تصمیمی گیرند چه عمل یا اعمالی مصداق بارز انحراف به شمار می آیند یا نمی آیند (محمدی اصل، 1385: 191 و 189). در حقیقت می توان گفت دیدگاه برچسب زنی با این فرض که جرم و رفتار مجرمانه یک روند اجتماعی می باشد، آغاز شده است. تأکید اصلی این نظریه در مورد طبیعت و ماهیت رفتار متقابل یا کنش و واکنش بین بزهکار و بزه دیده و همچنین مقامات قضایی می باشد. هر آنچه که به عنوان جرم به حساب می آید، در واقعیت امر به وسیله عملکرد و فعالیت های نظام عدالت کیفری و مأموران آن تصمیم گیری می شود. این به معنای آن است که تعریف نوع خاصی از رفتار به عنوان رفتار مجرمانه یا فرد خاص به عنوان مجرم بستگی به این دارد که عمل برچسب زنی توسط چه کسی صورت گرفته باشد؟. نظریه برچسب زنی بیشترین کارکرد را در زمینه اجرای عدالت در مورد نوجوانان دارد (وایت و هینس، 1382: 134 و 123).
این دیدگاه را که گاهی نگرش «واکنش جامعتی» به انحرافات نیز می نامند برای اولین بار، ادوین. م. لِمرت (Edwin.M. Lemert) و هاوارد بکر (Howard Becker) فرمول بندی کردند (شیخاوندی، 1379: 94). لمرت (1951) بر این باور بود که فرآیند درگیر شدن فرد در رفتار بزهکارانه و مجرمانه و تبدیل شدن او به منحرف حرفه ای، از دو مرحله می گذرد: در مرحله اول هر کسی ممکن است به عللی برای اولین بار مرتکب رفتار انحرافی شود که این نوع انحراف برای شخص پی آمدهای ناچیزی دارد. لمرت این رفتار را که فرد مرتکب می شود و برای آن برچسب منحرف دریافت نمی کند «انحراف اولیه (Primary Deviance)» نامید و ادعا کرد هنگامی که این رفتار انحرافی تداوم می یابد و برچسب منحرف به فرد زده می شود «انحراف دومین (Secondary Deviance)» پدید می آید و عامل رفتار تبدیل به بزهکار یا مجرم حرفه ای می شود. بکر (1973) نیز در تحلیل رفتار انحرافی به دو عنصر «خود برچسب زنی (Sele-Labeling)» و نتایج حاصل از برچسب های «اتهام زنندگان (Accusers)» اشاره کرده است. برچسب های اتهام زنندگان، به این معناست که چگونه فرد توسط دیگران برچسب منحرف خورده است که در این مورد، می توان انحراف را برحسب نتایجی از برچسب هایی که به وسیله اتهام زنندگان و تعریف کنندگان انحراف و قانون گذاران به کار رفته است، تحلیل کرد. به عقیده بکر، برگزیدگان قدرت و وضع کنندگان قانون، منابع اصلی برچسب ها را فراهم می سازند. برچسب ها مقولات انحراف را باز تولید کرده و بیانگر ساخت قدرت جامعه می باشند. او مثال می زند که عمل تزریق هروئین، ذاتاً انحراف اجتماعی نیست؛ زیرا اگر پرستاری در بیمارستان به دستور پزشک این عمل را انجام دهد عملی بهنجار تعریف می شود. بنابراین هنگامی این عمل، رفتار انحرافی در نظر گرفته می شود که به شیوه ای که از نظر مردم مناسب و صحیح نیست، صورت گیرد و صفت انحراف اجتماعی که به کرداری داده می شود، به چگونگی تعریف آن کردار در ذهن افراد بستگی دارد. در کنار لمرت و بکر، تراشر در تحقیق خود در مورد دار و دسته های بزهکاری شیکاگو برچسب های بزهکاری و جرم را عاملی بالقوه منفی بر رفتار جوانان شناسایی کرد و چند سال بعد، تانن بوم (Tannenbaum-1938) اصطلاح «نمایش مضر (Dramatization)» را مطرح ساخت. نمایش مضر به معنای به نمایش گذاشتن، فاش کردن و گزارش کردن رفتار انحرافی افراد همراه با ویژگی های منحرفان است. این امر موجب می شود هویت شخصی متخلفان برای دیگران مشخص شده و آنان به عنوان افرادی برچسب خورده به جامعه معرفی شوند (احمدی، 1384: 103-101). از نظر تانن بومع تقریباً همه بزهکارانی که بیشتر عمر خود را در کانون های اصلاح و تربیت و اردوگاه ها به سر برده اند بیشتر از بزهکارانی که در این مراکز زندگی نکرده اند به سوی کجروی و جرم کشیده می شوند. به این ترتیب، تنبیه و مجازات، کجروی ها و جرایم را افزایش می دهد.
به طور کلی، دیدگاه برچسب زنی در جست و جوی تبیین علل کجروی نیست؛ بلکه به دنبال یافتن پاسخی برای سؤالاتی از این قبیل است که: «چه کسانی برچسب انحراف را به چه کسانی می زنند و پی آمدهای برچسب زدن برای کسانی که به آنها برچسب زده می شود چیست؟» (قنادان و همکاران، 1384: 206 و 207). آنها در این رابطه بر روی توانایی نهادهای عدالت کیفری مانند پلیس که توان برچسب زدن انواع خاصی از رفتار به گروه های خاصی از اشخاص را دارا هستند، تأکید می کنند (سوتیل و همکاران، 1383: 172). همچنین این دیدگاه به دنبال سبب شناسی انحراف اولیه نیست؛ بلکه به علل پیدایش انحراف دومین می پردازد؛ زیرا فرد پس از برچسب خوردن، تغییر هویت داده و خصیصه های همان برچسب را به خود می گیرد. برای مثال، فردی که به علت دزدی زندانی شده است، پس از رهایی به علت برچسب «دزد» که به او زده شده است، نه تنها نمی تواند شغلی بیابد، بلکه چون فردی منحرف تعریف می شود و به مانند یک مجرم با وی رفتار می کنند و مقبولیت اجتماعی خود را نیز به عنوان یک شهروند عادی از دست می دهد، در کنش متقابل اجتماعی با مردم به تدریج تغییر هویت داده و هویت یک مجرم را کسب می کند. بنابراین، فرد خصیصه های همان برچسب «دزد» را به خود می گیرد؛ در نتیجه احتمال زیاد دارد که مجدداً مرتکب دزدی و یا جرایم دیگری شود (احمدی، 1384: 103-101). پس یکی از نتایج برچسب زنی و بدنام کردن این است که برخی افراد که به صورت نادرستی برچسب خورده اند نه تنها بعدها دست به کارهای مجرمانه بعدی می زنند، بلکه به دنبال این هستند که مایه تسلی خاطر خود را در همراهی و مشارکت با دیگران یعنی اشخاصی که به همین صورت مانند آنها تحت عنوان غریبه ها متمایز شده اند پیدا بکنند. یکی دیگر از نتایج برچسب زنی این است که برای افرادی که همانند یکدیگر و تحت یک عنوان برچسب خورده اند انگیزه و محرکی ایجاد می کند تا بتوانند راحت تر با همدیگر ارتباط برقرار کنند که این ارتباط اغلب به شکل پیدایش بزهکاران یا خرده فرهنگ های مجرمانه می باشد (وایت و هینس، 1382: 124). این دیدگاه، راهکار کاهش بزهکاری را در تعریف مجدد از وضعیت های مسئله آمیز و آموزش کنترل برچسب زنی می داند (محمدی اصل، 1385: 217).
با آنکه این دیدگاه ابعاد جدیدی را در تبیین بزهکاری و جرم در جامعه شناسی انحرافات مطرح کرده است، اما از کاستی های اساسی برخوردار است. یکی از این کاستی ها این است که یک نظریه نظام یافته نمی تواند بنا شود، مگر اینکه اصطلاحاتی را تعریف کند که قابل اندازه گیری باشد. دیدگاه برچسب زنی به ویژگی های فردی و اجتماعی و اقتصادی افراد نظیر: سن، جنس و موقعیت اجتماعی توجه نمی کند؛ در حالی که افراد با ویژگی های فردی و اجتماعی متفاوت ممکن است که واکنش های متفاوتی به برچسب ها نشان دهند. برای مثال، برچسب ها ممکن است یک مرد جوان را به بزهکاری تشویق کند؛ اما یک زن بزرگسال را از دزدی بازدارد. به علاوه، تأثیر برچسب ها در انواع متفاوت انحرافات اجتماعی یکسان نیست. مثلاً، برچسب ها در مورد تخلف رانندگی ممکن است تأثیر مثبت و در مورد فحشاء تأثیر منفی داشته باشند. نتیجه اینکه، برچسب ها شرط لازم و کافی برای باز تولید بزهکاری و جرم نخواهند بود (احمدی، 1384: 105).

* نظریه فرا مدرنیستی (Ultra Modernist Theory):

فرا مدرنیست ها در اوایل قرن بیستم و در فرانسه بر روی صحنه آمدند و ارزش های اساسی مدرنیسم هم چون: نوآوری، عقلانیت و عینیت را مورد انتقاد قرار داده و خواستار توجه بیشتر به ارزش های فرامدرنیستی از قبیل: احساس، الهام و ذهنیت گرایی شدند تا زندگی آن چنان که آنان می پندارند غنی تر و معنادارتر شود. فرامدرنیست ها مدعی شدند که تحلیل گران کج رفتاری، دیدگاه خود شخص کج رفتار، قربانی و یا هر کس دیگر را نسبت به کجرفتاری و هم چنین شیوه های واکنش نشان دادن دیگران به کجرفتاری را نادیده گرفته و حذف کرده اند. در واقع، رویکرد اثبات گرایی از نظر فرامدرنیست ها بیشتر تحمیل دیدگاه حرفه ای دانشمندان به سوژه مورد مطالعه است تا جست و جوی واقعیت عینی. همین موضع گیری، نظریه پردازان فرامدرنیست را به پدیدار شناسان پیوند می زند (صدیق سروستانی، 1386: 76).

* نظریه الگوی جرم (The Crime Pattern Theory):
نظریه الگوی جرم به این امر توجه دارد که چگونه مردم و اموال در فرآیند تکوین جرم در زمان و مکان مربوط به واقعه مجرمانه قرار می گیرند. این نظریه 3 مفهوم اصلی گره (Nide)، گذرگاه (Path) و لبه (Edge) را مطرح می سازد. منظور از گره، جاهایی است که مقصد یا مبدأ سفرهای شهری به شمار می روند. رایج ترین گره ها در زندگی روزمره مردم عبارتند از: محل های سکونت، کار، تحصیل و یا تفریح. گذرگاه ها، مسیرهای بین این گره ها هستند. یعنی مسیرهایی که مردم برای رفتن از یک گره به گره دیگر در آن تردد می کنند. مانند: خیابان ها، کوچه ها و وسایل حمل و نقل عمومی که افراد برای رفتن به محل کار یا برگشت به منزل از آن استفاده می کنند. سومین مفهوم از نظریه الگوی جرم یعنی لبه، اشاره به مرزهای گره یعنی مرزهای مناطقی دارد که مردم در آن زندگی می کنند یا به دنبال سرگرمی هستند. به موجب نظریه الگوی جرم، هر بزهکار در اطراف گره های فعالیت روزمره خود (خانه، مدرسه و محل سرگرمی) و گذرگاه های بین این گره ها به دنبال طعمه می گردد و به همین دلیل مردم بیش تر در گذرگاه هایی که فعالیت روزمره خود را طی می کنند، مورد بزه قرار می گیرند. بر این اساس، نظریه الگوی جرم در تبیین و تجزیه و تحلیل جرم به توزیع جغرافیایی جرم و آهنگ فعالیت روزمره زندگی توجه خاصی را معطوف می کند. طبق این نظریه، درصد کمی از جرایم در گره ها اتفاق می افتد؛ زیرا میزان تأمین امنیت و محافظت در گره ها بالاتر است. با این حال جرایمی مانند خشونت های خانگی، بدرفتاری علیه کودکان و سرقت از منازل بیشتر در گره ها به وقوع می پیوندد. برعکس،‌ امکان بزه دیدگی در گذرگاه ها در سایر جرایم بالاتر است. به عنوان مثال، جیب بری، حمله، تهاجم جنسی و اخاذی و جرایمی از این قبیل در گذرگاه ها زیادتر اتفاق می افتد؛ زیرا بیرون از منزل بودن شاگردان مدارس، بسته بودن مراکز تفریحی، ازدحام مردم در وسایل حمل و نقل عمومی، شلوغ و تراکم پیاده روها و هر جریان دیگری که مردم را میان گره ها و در طول گذرگاه ها حرکت می دهد، فرصت را برای بزهکاران فراهم می کند. اما برخی از جرایم مانند حملات نژادپرستانه، سرقت از مغازه ها یا کش رفتن اجناس، بیشتر در لبه ها اتفاق می افتد؛ به این خاطر که مردم محلات مختلف که یکدیگر را نمی شناسند در لبه ها دور هم جمع می شوند. پیروان این نظریه بر این باورند که طراحی و مدیریت محله، شهر و مناطق تجاری می تواند تغییرات اساسی در نرخ جرایم ایجاد کند (محمد نسل، 1386: 299 و 298).

* نظریه انتخاب عقلانی (Rational Choicetheory):
نظریه انتخاب عقلانی که خالق آن کلارک و کورنیش (Clark & Cornish) هستند، در جرم شناسی بر این پیش فرض استوار شده است که مجرمان تصمیم گیرندگانی منطقی هستند که به مسایل اقتصادی و مالی خویش فکر می کنند و با انجام دادن جرم در سعی در سود رساندن به خود دارند (حشتمی، 1384). این امر تصمیمات و انتخاب هایی را در پی دارد. اگرچه عقلایی بودن این تصمیمات و انتخاب ها ممکن است در حد ابتدایی باشد، اما مقید به محدودیت های زمان،‌ توان و در دسترس بودن اطلاعات مربوط می باشد. از آنجا که جرائم به لحاظ خصوصیات ساختار گزینشی، بسیار متنوع هستند، تمرکز کورنیش و کلارک بر اوضاع و احوال متصل به جرم است. یک تأثیر رویکرد کورنیش و کلارک، مصاحبه با بزهکاران در این رابطه است که چه چیزی رفتار مجرمانه آنها را شکل داده است. این اقدام که بعدها توسط آکلبوم (Akelbome-1991) مورد بازنگری قرار گرفت، در شکل دهی به اندیشه های پیشگیری از جرم و فهم روشی که طی آن گزینش بزهکار شکل می گیرد، مؤثر بوده است؛ در حالی که رویکرد کورنیش و کلارک، هم به تصمیم اولیه برای درگیر شدن در یک جرم و هم به تصمیم برای ارتکاب جرم در شرایط خاص می پردازد که تأثیر آن در زمینه اخیر بیشتر از کاربرد نخست آن بوده است (پیز، 1383: 131-129). اما با وجود اینکه کلارک و کورنیش را خالق این نظریه می دانند، پیشگام واقعی بحث انتخاب عقلانی در علوم اجتماعی ماکس وبر است. یکی از مهم ترین تلاش های وبر در این زمینه طبقه بندی کُنش است. تعریف وبر از کنش عقلانی هدف دار، کنشی است که بتوان اَعمال فردی را که می کوشد با انتخاب وسائل مقتضی به هدف معینی نائل شود را فهمید؛ مشروط بر این که کمّ و کیف وضعیتی که مبنای انتخاب اوست، برای دیگران آشنا باشد. وبر این نوع رفتار را چنین تعریف کرده است: «یک کنش عقلانی زمانی معطوف به مجموعه اهداف معین شخصی است که هدف، ابزار و نتایج ثانوی آن، همگی به شکل عقلانی در نظر گرفته شده و سنجیده شده باشند. چنین بررسی و سنجشی شامل در نظر گرفتن ابزار جایگزین برای هدف موجود، رابطه این هدف با دیگر نتایج حاصل از به کارگیری ابزار موجود و در نهایت اهمیت نسبی دیگر اهداف ممکن است» (جوادی یگانه، 1387: 63 و 38). به طور کلی، پیروان نظریه انتخاب منطقی معتقدند که افراد به سوی فعالیت های تبهکارانه رانده نمی شوند، بلکه فعالانه دست به ارتکاب این اعمال می زنند؛ زیرا آنها فکر می کنند که این کار ارزش ریسک کردن را دارد (بیات و همکاران، 1387: 62). به عبارتی، آنان معتقدند که در اکثر موارد، انحراف در نتیجه ارزیابی کاملاً منطقی خطرها و دست آوردها حاصل می شود. در این حالت، تبهکاران از یک طرف چیزی را که عایدشان می شود و از طرف دیگر میزان خطر دستگیری را نزد خود برآورد می کنند و در نتیجه تصمیم می گیرند که آن را انجام دهند یا از آن صرف نظر کنند. بنابراین، فرد عامل اصلی در بروز بزهکاری است و آنهایی که دچار انحراف رفتاری می شوند، در حقیقت می دانند که چه کار می کنند. البته نوجوانان بزهکار همیشه عقلانی ترین کار را انجام نمی دهند؛ زیرا آنها ارزش های متفاوتی نسبت به ارزش های بزرگسالان دارند و انگیزه هایشان نیز نسبت به انگیزه های جنایت کاران بزرگسال متفاوت است. آنها اغلب به عواقب کارهای خودشان فکر نمی کنند و اعمال بزهکارانه آنها بیشتر اوقات در اثر عمل نکردن به مقررات، شورش کردن بر ضد عرف ها و اهداف فرهنگی صورت می گیرد. از این منظر، جرم یک رفتار آموخته شده است و مردم رفتارهای مجرمانه را با قرار گرفتن در گروه ها می آموزند؛ به این شکل که اگر فرد در گروهی قرار گیرد که رفتاری را قابل قبول می داند، به احتمال فراوان به طرف آن رفتار قابل قبول کشیده خواهد شد (رجبی پور، 1387: 42 و 41). به طور خلاصه، این نظریه بر این باور است که علت اصلی انحراف و رفتار فرد، اراده آزاد اوست و هیج عاملی او را وادار به کجروی نمی کند؛ بلکه کجروی نوعی تصمیم گیری فردی و گزینش عقلانی فایده گرایانه است که پس از سنجش پی آمدهای مثبت و منفی یک رفتار انحرافی صورت می گیرد. اگر عوامل تحریک کننده ای هم وجود داشته باشد،‌ تنها در حد زمینه سازی و انگیزش اراده نقش دارد و نه بیش تر (موسی صدر، 1383: 19 و 18). اما به این نظریه انتقاداتی وارد شده که مهم ترین ایراد آن است که این نظریه در جرائم مالی بیش از سایر جرایم کاربرد دارد (پیز، 1383: 131-129).

* نظریه فعالیت روزمره (Routione Activity Theory):
نظریه فعالیت روزمره متعلق به کوهن و فِلسون (Cohen & Felson) بوده و کار آنها بر فعالیت های روزمره مجرمان متمرکز است. این نظریه بیش تر بر رویدادهای مجرمانه تأکید دارد و کم تر به وضعیت های ذهنی یا پیشینه مجرمان می پردازد (بیات و همکاران، 1387: 61). به طور کلی فعالیت روزمره بر این فرض مبتنی است که برای وقوع جرم باید میان حداقل 3 عامل، تقارن زمانی و مکانی وجود داشته باشد این 3 عامل عبارتند از: وجود بزهکار احتمالی تحریک شده (A Likely & Motivated Offender)، وجود آماج بزه مناسب (A Suitable Target) و فقدان محافظ کارآمد برای جلوگیری از وقوع جرم (The Lack of a Suitable Guardian to Prevent the Crime from Happening). ارائه دهندگان این نظریه معتقدند همان متغیرهایی که فرصت های برخورداری از مزایای زندگی را افزایش می دهند، فرصت های وقوع خشونت و جرم را نیز فزونی می بخشند. برای مثال، استفاده از خودرو همان گونه که هم برای یک شهروند عادی و هم برای یک مجرم مجال برخورداری از سرعت عمل و تحرک بیشتر را فراهم می کند، آماج هایی آسیب پذیر را نیز برای جرم سرقت خودرو تدارک می بیند (محمد نسل، 1386: 296). البته این نظریه ابتدا برای توضیح جرائم خشونت آمیز ارائه شد؛ اما بعداً برای اینکه شامل سایر اقسام جرائم نیز بشود، بسط داده شد. پیروان نظریه فعالیت روزمره می گویند از آنجا که الگوهای زندگی روزمره، افراد را از خانه و خانواده خود دور می کنند، بزهکاران اهدافی بدون محافظان کارآمد پیدا می کنند. از طرف دیگر، کاهش اجتماعات سنتی، کنترل های اجتماعی غیر رسمی را که باعث محافظت کارآمد می شوند تضعیف می کند.

* نظریه شیوه زندگی (Life Style Theory):
این نظریه، فعالیت های روزمره را چه در محل کار و چه در اوقات فراغت لحاظ می کند. این فعالیت ها احتمال بزه دیدگی شخصی فرد را با توجه به افرادی که آن شخص با آنها معاشرت دارد و در معرض ارتباط با آنهاست معین می کند. زمینه های تحقیقی که رویکرد شیوه زندگی توصیه می کند، بررسی تفاوت های مربوط به بزه دیدگی برحسب سن، جنس، قومیت و شباهت معمولاً زیاد بین خصوصیت های جمعیت شناختی بزه دیدگان و بزهکاران را شامل می شود. نظریه شیوه زندگی به وسیله گاروفالو (1987) اصلاح شد تا شامل آثار مستقیم ساختار اجتماعی بر بزه دیدگی نیز بشود؛ زیرا احتمال دارد افراد مجبور به زندگی در مکان هایی باشند که خودشان بر نگزیده اند و مخاطراتی را تجربه کنند که ارتباطی به شیوه زندگی آنها نداشته باشد (پیز، 1383: 129 و 128).

* نظریه فرصت جرم (Crime opportunity Theory):
در بررسی مبانی نظری فرصت جرم، رد پای 3 نظریه معروف الگوی جرم، انتخاب منطقی و فعالیت روزمره به چشم می خورد. اصول این نظریه که ابتدا توسط کوهن، کلوگل و لند (Cohen, Kluegel & Land-1981) تدوین و ارایه گردیده بود، توسط فلسون و کلارک (Felson & Clarke-1998) تکمیل شده است. فلسون و کلارک در این نظریه 10 اصل را به عنوان اصول نظریه فرصت برشمرده اند: 1) فرصت در وقوع تمام جرایم نقش دارد و محدود به یک سری جرایم خاص نیست. 2) فرصت های جرم بسیار خاص هستند و نباید تصور کرد که فرصت مربوط به یک جرم به سایر جرم ها نیز تعمیم پیدا می کند. 3) فرصت ها جرم تقارن زمانی و مکانی دارند و در محله های مختلف به طور متفاوتی توزیع شده اند. 4) فرصت های جرم به فعالیت های روزمره وابسته هستند. مثلاً همان طور که فروشندگان سیار به دنبال جاهای پر رفت و آمد هستند، جیب برها و کیف قاپ ها و برخی دیگر از بزهکاران نیز شلوغی را می پسندند. 5) ارتکاب یک جرم، فرصت را برای جرائم دیگر مهیا می کند. مثلاً ورود به خانه برای سرقت می تواند منجر به صدمه زدن و یا تجاوز جنسی به ساکنان منزل نیز بشود. 6) برای از محصولات، فرصت های وسوسه انگیز بیشتری را تولید می کنند. مثل پول نقد که سوژه مناسبی برای سرقت است. 7) تحولات اجتماعی و فنی فرصت های جدید جرم را ایجاد می کنند. به عنوان نمونه، افزایش کار زنان در خارج از منزل یا افزایش کالاهای با دوام و سبک، فرصت جرم بیشتری را ایجاد می کند. 8) جرم می تواند از طریق کاهش فرصت ها پیشگیری شود. 9) کاهش فرصت ها معمولاً منجر به جابه جایی جرم نمی شوند و 10) کاهش متمرکز فرصت می تواند سبب کاهش مضاعف شود. از مجموع این اصول می توان چنین عنوان کرد که تفکر حاکم بر این نظریه آن است که به صرف وجود بزهکار و بزه دیده، جرم واقع نمی شود؛ بلکه باید فرصت و موقعیت مناسب برای ارتکاب نیز فراهم باشد. بنابراین، نظریه فرصت از نقش مثبت شرایط زمینه ساز وقوع جرم و نقش منفی عوامل مانع جرم صحبت می کند و مدعی است که افزایش فرصت های ارتکاب جرم احتمال وقوع جرایم را هم افزایش داده و برعکس، کاهش فرصت های ارتکاب، احتمال وقوع جرایم را تقلیل می دهد. (محمد نسل، 1386: 317-293).

* نظریه فمنیسیتی (Feminism Theory):
در حقیقت این نظریه بر این باور است که زنان و مردان برابرند و باید با حقوق یکسانی ارزیابی شوند. اما انسان ها در یک نظام پدر سالار که مردان بر زنان تسلط دارند، زندگی می کنند که در آن به جنس مرد بیشتر از زن بها داده می شود و چنین فرض می شود که جنسیت از نظر اجتماعی پدید می آید؛ نه از نظر ژنتیکی. نظریه فمنیستی بر این باور است که خاستگاه این نابرابری جنسی، نابرابری قدرت مردان با زنان در جامعه سرمایه داری است. در واقع، این نظریه به این امر توجه دارد که زنان به وسیله پدرسالاری و سرمایه داری استثمار می شوند. زیرا بسیاری از زنان نسبتاً منابع اقتصادی و شغل با دست مزد کم دارند و جرایمی مانند: روسپی گری و دزدی از مغازه ها وسیله ای می شود برای این زنان به منظور رسیدن به پول یا به دست آوردن مشتری. برخی از فمنیست ها، کجرفتاری و جرم زنان را به عنوان واکنش عقلی به تجربه های تبعیض جنسی در کار، ازدواج و روابط بین فردی تبیین می کنند و معتقد هستند که ممکن است بعضی از جرایم زنان نیز ناشی از بی سوادی، فقدان فرصت های شغل و انتظارات کلیشه ای از آنان باشد (ستوده، 1386: 146 و 145). بر همین اساس، مارکسیسم فمینیسم، یکی از رویکردهایی است که با پیروی از سنت مارکسیسم، نابرابری جنسی و مردسالاری را با نظام طبقاتی در داخل طبقه مسلط سرمایه داری معاصر پیوند می زند. این رویکرد به ورای تلاش برای تبیین مجرمیت زنان رفته و به قربانی شدن زنان و شیوه های برخورد با زنان توسط نظام های قضایی سرمایه داری توجه می کند. بر اساس این رویکرد، نظام دادرسی در جامعه سرمایه داری نیز بر اساس سلطه مردان و ظلم و ستم به زنان بنا شده و به همین علت زنان قربانیان قانون و نظام دادرسی کیفری می باشند (احمدی، 1384: 70). به طور کلی، تأکید این نظریه بر روی انواع خاصی از جرایم است که بر علیه زنان، صرفاً به این دلیل که زن هستند صورت می گیرد. همچنین وضعیت زنان مجرم در شرایطی که نابرابری های وسیع تر اجتماعی و تعدیات مبتنی بر جنسیت وجود دارد مورد توجه این نظریه می باشد. جرایم بر علیه زنان و همچنین جرایمی که آنها در آن دخالت دارند اینگونه به نظر می رسد که نتیجه سرکوب و ظلم اجتماعی موجود علیه زنان و وابستگی اقتصادی زنان به مردان یا به نهادها و مؤسسات دولتی ارائه کننده کمک مالی می باشد. از نقطه نظر جرم شناسی فمنیستی، نیاز شدیدی به ایجاد تغییرات اساسی در مورد نظام عدالت کیفری موجود و خود جامعه به عنوان یک کل وجود دارد. در نهایت امر این گونه به نظر می رسد که مسئله اصلی در مقوله اعطای اختیار و آزادی عمل اجتماعی به زنان به عنوان بخش عظیمی از جامعه و نیز مقابله و برخورد با ماهیت منفی و محدود کننده تسلط و اقتدار مردان همان گونه که در نهادها و مؤسسات پایه گذاری شده موجود وجود دارد، می باشد (وایت و هینس، 1382: 183-181). اما این نظریه نیز کاستی هایی دارد که می توان به شرح زیر بیان کرد:
1- وجود جرم و بزهکاری در کشورهای سوسیالیستی از قبیل اتحاد جماهیر شوروی سابق، که بیانگر آن است نظام سرمایه داری تنها علت وقوع جرم و بزهکاری نیست.
2- وجود میزان قابل توجهی از جرم و بزهکاری در میان جوانان طبقه متوسط به علت شکاف نسل، ابهام هویت و نفوذ فرهنگ طبقه پایین در بین جوانان طبقه متوسط.
3- قدرت نسبی تبیینی عوامل دیگر در کنار طبقه اجتماعی و عوامل اقتصادی در تحلیل جرم و بزهکاری.
4- انکار کارآمد بودن نسبی روش های تجربی در تبیین جرم و بزهکاری و تفکیک بین نظریه و عمل که در تمام ارزیابی های نظریه های تضاد حفظ شده است، اعتبار این نظریه ها را خدشه دار می سازد.
5- ارتباط معنادار بین نابرابری و استثمار طبقاتی با میزان جرم و بزهکاری در جوامع سرمایه داری که به عنوان یکی از پیش فرض های اساسی نظریه های تضاد بیان شده در بسیاری از مطالعات تجربی تأیید نشده است. به عنوان نمونه، ژاپن با درجه بالایی از نابرابری ها و استثمار، در دهه های گذشته میزان پایینی از جرم و بزهکاری را تجربه کرده است. میزان جرم و بزهکاری در کشور سوئد نیز در حالی که نظام سرمایه داری بر آن حاکم است بسیار پایین است (احمدی، 1384: 70).
از طرفی، نظریه های فمنیستی با توجه به خاستگاه و به ویژه مبانی فلسفی و فکری آنها در راستای هویت انسانی قرار نداشته و از دو بُعد جغرافیایی و فرهنگی قابلیتی برای تعمیم ندارند. زیرا کارکردهای این نظریه ها و پی آمدهای جریان های فمنیستی یا زنان را به مردانی تبدیل می کند که به دنبال نقش های ایشان از زن بودن فاصله گرفته و به از خود بیگانگی هویتی و اسیب های مختلف روانی، خانوادگی و اخلاقی تن می دهند یا در ستیز علیه جنس مردانه بخشی از وجود خود را نفی کرده و پایه های خانواده را سست و نسل بشر را با انحرافات بزرگی چون هم جنس گرایی مواجه می سازند (آقاجانی، 1388: 46).
منبع :کاوه، محمد، (1391)، آسیب شناسی بیماری های اجتماعی (جلد اول)، تهران: نشر جامعه شناسان، چاپ اول 1391.

* نظریه کنترل اجتماعی (Social Control Theory):

نظریه کنترل اجتماعی (نظارت اجتماعی) از نظریه نظم اجتماعی (بی هنجاری) دورکیم تأثیر پذیرفته و به عوامل خاص اجتماعی که برای حفظ نظم در جامعه اهمیت دارند توجه کرده است. این نظریه بر فرآیند اجتماعی کردن، بیشتر از مجازات کردن در برقراری نظم جامعه تأکید دارد و برای تبیین برخی جرایم مانند: جرایم سازمان یافته، جرایم یقه سفیدها و جرایم حرفه ای کمتر کاربرد دارد و بیشتر در مورد جرایم جوانان و عرضه پیشنهادهای عملی برای پیشگیری از جرم فایده دارد (سخاوت، 1381: 60). این نظریه که پیوند اجتماعی (Social Bond) نیز نامیده می شود این طور فرض می کند که اگر انسان ها به حال خود رها شوند، به طور طبیعی مرتکب جرم و کجروی خواهند شد. یعنی سابقه رفتار کجروانه به طور طبیعی و ذاتی در میان مردم وجود دارد؛ زیرا همه انسان ها نیازهای برآورده نشده و آرزوهای متعدد و نامحدودی دارند و رفتارهای انحرافی در بسیاری از موارد آنها را راحت تر و زودتر به مقصودشان می رساند و کامروایی را نصیبشان می کند. فرضیه اساسی این نظریه نیز این است که تفاوت های موجود در ارتکاب جرم و کجروی در میان افراد، بر اساس تفاوت های موجود در نیروهای منع کننده یا کنترل های اجتماعی است که تبیین می شود. به عبارت دیگر، قیود و مهارهای اجتماعی است که نا هم نوایی را در میان انسان ها محدود می کند و در حقیقت کجروی و بزهکاری محصول نارسایی یا نابسندگی کنترل های اجتماعی می باشد (طالبان، 1383: 5). از پیشگامان این نظریه می توان به تراویس هیرشی (Traviss Hirschi) اشاره کرد. از نظر هیرشی، کنترل اجتماعی به شیوه هایی گفته می شود که جامعه برای واداشتن اعضایش به هم نوایی و جلوگیری از ناهم نوایی و ناسازگاری به کار می برد (ستوده، 1386: 134). او اعتقاد داشت با وجود اینکه تمام افراد، بالقوه مستعد انجام جرم و هنجار شکنی هستند، اما به خاطر ترس از اینکه عمل مجرمانه به روابط آنها با خانواده، دوستان، همسایه ها، معلمان و کارفرمایشان آسیب برساند، خود را کنترل می کنند. در واقع هیرشی، کجروی را معلول گسستگی یا ضعف تعلق فرد با جامعه می دانست. او (1969) در کتاب تأثیرگذارش تحت عنوان «علل بزهکاری»، وقوع فعالیت انحرافی را در درجه اول نتیجه شکست و ضعف پیوندهایی معرفی کرد که فرد را به جامعه پیوند می دهد (بیات و همکاران، 1387: 78). هیرشی 4 عنصری را که باعث پیوند بین فرد و جامعه می شود چنین تعریف کرده است:

الف- دلبستگی یا وابستگی (Attachment):
دلبستگی با افراد و نهادهای اجتماعی، یکی از شیوه هایی است که فرد خود را از طریق آن با جامعه پیوند می دهد. ضعف چنین پیوندهایی موجب می شود که فرد خود را در ارتکاب کجرفتاری آزاد بداند. برای مثال، یک فرد مجرد بیشتر امکان دارد که دزدی یا خودکشی کند؛ یا این که به مصرف مواد مخدر دست بزند. در حالی که فرد متأهل به دلیل پیوندهای اجتماعی که دارد، احتمال کمتری دارد که مرتکب کجرفتاری شود.

ب- تعهد (Commitment):
افراد جامعه در دستیابی به هدف هایی مانند: تحصیل، کار، خانه و دوستان که برای آنها سرمایه گذاری کرده اند و وقت و انرژی خود را در راه آن صرف کرده اند، بیشتر به فعالیت های متداول زندگی تعهد دارند. از این رو به منظور موقعیت و پایگاه اجتماعی که با تلاش خود به دست آورده اند کجرفتاری نمی کنند.

پ- درگیر بودن (Involvement):
معمولاً کسانی که درگیر کار، زندگی خانوادگی، سرگرمی، مشارکت اجتماعی و امثال این هستند کمتر فرصت پیدا می کنند که هنجارشکنی کنند. برعکس، کسانی که بیکار هستند بیشتر به کجرفتاری روی می آورند. به همین دلیل آسیب شناسان اجتماعی معتقدند که افزایش سال های تحصیل، انجام خدمت وظیفه و فراهم بودن امکانات ورزشی، باعث کاهش کجرفتاری و بزهکاری در میان جوانان می شود.

ت- ایمان یا باور (Belief):
یعنی هر چه قدر که میزان اعتقاد به ارزش های اخلاقی و هنجارهای فرهنگی ضعیف تر باشد، احتمال بروز کجرفتاری در فرد بیشتر می شود. فردی که خود را تحت تأثیر اعتقادات معمول در جامعه نبیند، هیچ وظیفه اخلاقی نیز برای هم نوایی با قوانین رسمی و غیر رسمی برای خود تصور نمی کند (ستوده، 1386: 139 و 138).
هیرشی ادعا کرد اگرچه شاغل بودن، فرصت برای فعالیت های بزهکارانه را محدود می کند (چلبی و روزبهانی، 1380: 96)، با این حال احتمال بزهکاری هنگامی که 4 عنصر یاد شده ضعیف شود، بیشتر است. منظور هیرشی این است که فرد نسبت به افرادی که با آنان پیوندهای نزدیکی دارد، دارای احساساتی است که این احساسات موجب می شود نسبت به آن چه درباره رفتارش می اندیشند مراقب باشد. بنابراین، کنترل بزهکاری با تعلقات جوانان نسبت به والدینشان پیوند می خورد. هیرشی مؤلفه های چهارگانه نظریه اش را روی یک نمونه چهار هزار نفری از جوانان کالیفرنیا آزمود. نتایج این پژوهش نشان داد که موقعیت و پایگاه اقتصادی - اجتماعی والدین نسبت به تعلق فرزندان به والدین تأثیر کمتری بر رفتار بزهکارانه جوانان دارد. پس از وی، هیندلانگ (1973) نیز پی برد علاوه بر اینکه ارتباط معناداری بین تعلق به خانواده و مدرسه و رفتار بزهکارانه وجود دارد، یک رابطه مثبت بین تعلقات و تقیدات به گروه های هم سال بزهکار و گرایش جوانان به رفتار بزهکارانه نیز وجود دارد. با این حال، هیندلانگ دریافت که تعیین هویت با گروه های هم سال، لزوماً موجب افزایش بزهکاری نمی شود؛ بلکه برای تبیین بزهکاری باید به ورای تعلق به گروه های هم سال رفته و نوع گروه های هم سالی را که فرد به آنها تعلق می یابد کشف کرد. زیرا تنها تعلق به هم سال بزهکار موجب افزایش بزهکاری جوانان می شود و احتمال اینکه تعلق به گروه های هم سال عادی، رفتار بزهکارانه را کاهش دهد نیز وجود دارد. او همچنین بر این باور بود که جامعه پذیری جوانان در زمان و مکانی صورت می گیرد که بیشترین خطر قربانی شدن و گرایش به رفتار بزهکارانه برای آنها وجود دارد (احمدی، 1384: 90-86).
اما در حالی که هیرشی علت وجود هم نوایی در جامعه را کنترل رفتار افراد توسط عوامل مختلف و شیوه این کنترل را پیوند فرد با جامعه می دانست؛ جان بریتویت (John Braithwaite-1989) از کنترل افراد توسط جامعه از طریق «شرمنده سازی» مختلف بحث کرده است. به نظر بریتویت، شرمنده سازی نوعی ابراز عدم تأیید اجتماعی نسبت به رفتاری خاص برای تحریک ندامت در شخص کجرفتار است. وی از دو نوع شرمنده سازی صحبت می کند. اول، شرمنده سازی جدا کننده که طی آن، کجرفتار مجازات، بدنام، طرد و در نتیجه از جامعه هم نوایان تبعید می شود و دوم، شرمنده سازی پیوند دهنده که ضمن اعلام درک احساس کجرفتار و نادیده گرفتن تخلف وی و حتی ابراز احترام به او، نوعی احساس تقصیر در او ایجاد کرده و در نهایت او را از ادامه کجرفتاری باز می دارد و از بازگشت او به جمع نوایان استقبال می کند (صدیق سروستانی، 1386: 54 و 53).
هیرشی فرد بزهکار را به عنوان شخصی که به صورت نسبی فارغ از دلبستگی ها، علایق، عواطف، آرمان ها و باورهای اخلاقی است در نظر آورده و می گوید: «فرد بنا به اراده آزاد خود دست به ارتکاب رفتار بزهکارانه می زند؛ زیرا وابستگی های او به نظم جاری و متعارف موجود در جامعه، گسسته شده است». هیرشی در پاسخ به این سؤال که چرا اشخاص خود را با شرایط اطراف وفق می دهند؟ به تأثیر تعهدات اجتماعی اشاره می کند. یکی از عناصر اصلی تعهد اجتماعی، وابستگی و احساس تعلق خاطر افراد است که بر روی میزان حساسیت و توجه به نظریات دیگران تأکید می کند. هنگامی که تعلق خاطر موجود بین والدین و کودکان محکم تر می شود، احتمال بسیار کمی وجود دارد که کودک منحرف و بزهکار شود (سوتیل و همکاران، 1383: 172 و 171).
به طور کلی می توان گفت این نظریه بر این پیش فرض استوار شده است که برای کاستن از تمایل به رفتار بزهکارانه و مجرمانه، باید همه افراد کنترل شوند. پیروان این نظریه، رفتار انحرافی را عمومی و جهان شمول دانسته و آن را نتیجه کارکرد ضعیف ساز و کارهای یک سو، عوامل فردی کنترل نظیر: خودپنداره منفی، ناکامی، روان پریشی و اعتماد به نفس پایین می دانند و از سوی دیگر، معتقدند که نظام های کنترل ناقص اجتماعی و فقدان تقید و تعهد نسبت به نهادهای بنیادین اجتماعی مانند: خانواده و مدرسه به رفتار انحرافی منتهی می شود. کنترل های اجتماعی از کنترل های رسمی نظیر: قوانین و کنترل های غیر رسمی هم چون: ضمانت های اجتماعی به دست می آیند. برخی از مقوله های کنترل برای تحلیل بزهکاری جوانان به شرح زیر است:
1- کنترل مستقیم که والدین آن را از طریق تنبیه و تشویق اعمال می کنند.
2- کنترل غیر مستقیم که به وسیله آن جوانان از رفتار بزهکارانه خودداری می کنند؛ زیرا این رفتار ممکن است موجب نگرانی و ناامیدی برای والدین یا دیگرانی باشد که با آنها روابط نزدیکی دارند.
3- کنترل درونی که به وسیله آن، آگاهی از احساس تقصیر و گناه و شرم، جوانان را از درگیر شدن در رفتار بزهکارانه باز می دارد.
خود - انگاره (Self-Image)، خود - پنداره (Self-Concept) و خود - ادراکی (Self-Perception) از مؤلفه های توانایی های درونی است که زمینه را فراهم می سازند تا فرد خودش را به عنوان فردی مسئول درک کرده و مسئولانه عمل کند و در نتیجه مرتکب رفتار انحرافی نشود. دو دانشمند به نام های والتر رکلس (Walter Reckless-1961) و کاپلان (Kaplan-1978) بر این باور بودند که فردی که خود - پنداره مثبت دارد و به منظور تأیید خود حرکت می کند، معمولاً اعتماد به نفس بالایی داشته و از موفقیت بیشتری در زندگی نیز برخوردار است. چنین فردی کمتر برای دستیابی به اهدافش از راه های غیر قانونی استفاده می کند. در مقابل، افراد با خود - پنداره منفی در دوستیابی و حفظ روابط دوستی، زیاد موفق نبوده و به لحاظ اخلاقی بیش تر در معرض انحرافات اجتماعی هستند. کسی که خود - پنداره منفی دارد، معمولاً در مورد هویت خود احساس خطر می کند؛ قدرت پذیرش خود را نداشته و به انکار خود می پردازد. او از زندگی در خانواده، مدرسه و اجتماع احساس عدم موفقیت و شکست کرده و برای جبران مشکلات خود مرتکب رفتار بزهکارانه و مجرمانه می شود. تأثیر خود - پنداره منفی بر بزهکاری جوانان در تحقیقات تجربی به اثبات رسیده است. به طور مثال، رکلس و همکاران (1957) در مورد جوانان کلمبیا و اُهایو شواهدی به دست آورده اند که ثابت کرده است خود - پنداره جوانان بزهکار پایین تر از خود - پنداره جوانان غیر بزهکار است. البته در پاسخ به این سؤال که چه عواملی سبب می شود که جوانان مرتکب رفتار بزهکارانه شوند، برخی از نظریه پردازان کنترل اجتماعی مثل: نی (Nei-1958)، هیرشی (1969) و الیوت (Eliout-1988) این نوع رفتار را بر اساس میزان تعلقات و تقیدات جوانان نسبت به نهادها و سازمان های اجتماعی مانند: خانواده، مدرسه و گروه های هم سال تبیین می کنند. آنان بر این باورند که تعلق خاطر و تقید نسبت به نهادها و سازمان ها می تواند جوانان را در گروه های رسمی ادغام کرده و موجب کنترل فردی و اجتماعی شده و رفتار افراد را منظم کند (احمدی، 1384: 90-86). اغلب طرفداران این نظریه می گویند که باید به رفتار مجرمانه در جامعه توجه داشت نه هم نوایی؛ زیرا زندگی روی هم رفته پر از وسوسه و فریب است و مردم فقط به این دلیل با هنجارهای اجتماعی هم نوایی نشان می دهند که جامعه قادر است رفتار آنان را کنترل کند و اگر چنین کنترلی نبود، ممکن بود هم نوایی به میزان کمی وجود داشته باشد. این نظریه تأکید می کند که انسان ها موجوداتی هستند با آرزوهای نامحدود که برخلاف دیگر جانوران، حتی با برآورده شدن معیارهای زیستی، سیری نمی پذیرند. به بیان دیگر، انسان هرچه بیشتر داشته باشد، بیشتر می خواهد و معمولاً برآورده شدن هر نیاز به جای کاستن از آرزوهای انسان، نیاز تازه ای را برمی انگیزاند (ستوده، 1386: 134 و 133).
اما این نظریه در عین حال که از دید جامعه شناختی به عوامل بالقوه مؤثر در بزهکاری توجه دارد، از یک نظر نقص دارد و آن عدم توجه کافی به تأثیر محیط در بزهکاری یا عوامل بالفعل است. چنانکه برخی از پژوهش گران نشان داده اند که وابستگی، تعهد، درگیر بودن و باورهای قراردادی به تنهایی نمی توانند تبیین کننده علت بزهکاری باشند. در این میان، رفقا، مصاحبان بزهکار و به طور کلی همه خلافکاران نیز نقش مهم و شاید مؤثرتری از عوامل فوق داشته باشند (مشکانی و مشکانی، 1381: 11).

* نظریه عمومی جرم (General Theory of Crime):
در این نظریه (1990)، گاتفریدسون (Gottfredson) و هیرشی برخی از اصول اظهار شده در نظریه کنترل اجتماعی را با تلفیق مفاهیم کنترل با نظریه های زیست اجتماعی، روان شناختی، فعالیت های روزمره و انتخاب منطقی، نوسازی و مجدداً تعریف کردند. در نظریه عمومی جرم، بزهکاری و رفتارهای مجرمانه از قبیل سرقت های مقرون به آزار یا ورودهای غیر مجاز به ملک دیگران به قصد ارتکاب بزه، حوادث و اَعمالی غیر قانونی هستند و وقتی مردم در آن درگیر می شوند که دریابند آنها سودمندند. اگر هدف ها به خوبی به وسیله محافظان کارآمد مورد محافظت قرار گیرند، نرخ جرایم کاهش می یابد و تنها بزهکاران غیر منطقی به این سمت حرکت می کنند. گاتفریدسون و هیرشی ادعا کردند افراد با خویشتن داری (خود - کنترلی) محدود تمایل هستند تکانشی باشند. افراد تکانشی، دارای خصوصیت بی عاطفه ای، مادی، خطر ساز، کوته بین و غیر کلامی هستند. آنها کار به خاطر اهداف آینده را نمی پذیرند و به همان نسبت که بالغ می شوند ازدواج ها، مشاغل و دوستی هایشان بی ثبات می شود. به زعم گاتفریدسون و هیرشی، افرادی که در خویشتن داری ضعیف هستند اگر در رفتارها انحرافی درگیر شوند کمتر احساس شرمندگی کرده و احتمال دارد این اَعمال را خوشایند بدانند. این دو نظریه پرداز ریشه های فقر خویشتن داری را در نقص روش های پرورش کودک ردیابی می کنند. به باور آنها، والدینی که نمی پذیرند یا قادر به مراقبت از رفتار کودکانشان نیستند، پذیرفتن رفتار انحرافی هنگامی که اتفاق می افتد و مجازات آن رفتار، کودکانی با نقص خویشتن داری به وجود می آورد. از طرفی، کودکانی که به والدین خود وابسته نیستند و به شکلی ناقص سرپرستی می شوند و یا والدینشان منحرف هستند احتمال بیشتری دارد که فقر خویشتن داری در آنها گسترش یابد. به این نظریه نیز چندین انتقاد وارد شده است. از جمله اینکه این نظریه تکرار مکررات و متضمن دور در استدلال است. همچنین از نظر فرهنگی محدود می باشد و مطالعات متعدد نشان داده اند که بسیاری از بزهکاران در کشورهای دیگر با فقدان خویشتن داری مواجه نیستند. ایراد دیگر اینکه آیا می توان گفت که همه بزهکاران تکانشی عمل می کنند!؟ (گودرزی، 1381: ش 9).

* نظریه سن - مدرج (Age-Graded Theory):

این نظریه توسط سامپسون و لُب (Sampson & Laubs) ارایه شده است. این دانشمندان دریافتند که ثبات رفتار بزهکارانه می تواند توسط حوادثی که بعداً در زندگی رخ می دهد تحت تأثیر قرار گیرد. آنها با نظر گاتفریدسون و هیرشی مبنی بر اینکه کنترل های اجتماعی رسمی و غیر رسمی، بزهکاری را محدود می کند و آغاز جرم از ابتدای زندگی شروع شده و در خط سیر زندگی استمرار می یابد موافق هستند؛ اما با این اعتقاد که به محض آغاز این خط سیر هیچ چیز نمی تواند مانع پیشرفت آن شود مخالفند. سامپسون و لُب، داده های آماری گلوک که بیش از 40 سال قبل جمع آوری شده بود را این بار توسط رایانه مورد تجزیه و تحلیل قرار دادند و شواهدی به دست آوردند که دیدگاه خط سیر زندگی را مورد حمایت قرار داد. آنها دریافتند کودکانی که وارد در حرفه های مجرمانه هستند کسانی می باشند که در خانه و مدرسه در رنج و مشقت قرار دارند و با دوستان منحرف ارتباط دارند. آن دو پی بردند نوجوانانی که در خطر افتادن در ورطه بزهکاری هستند می توانند بهنجار، معمولی و متداول زندگی کنند؛ به شرطی که بتوانند شغلی خوب بیابند یا به حرفه های موفقیت آمیز دست یابند. موفقیت آنها ممکن است بستگی به شانس داشته باشد و چه بسا احتمال دارد با کارگرانی که می خواهند با وجود سوابقشان شانسی به آنها بدهند، درگیر شوند. به زعم سامپسون و لُب، وقتی که این نوجوانان بالغ شوند، حتی آنها که مشکلات زیادی با قانون دارند قادر به دست کشیدن از جرم هستند مشروط بر اینکه بتوانند به یک همسر که از آنها حمایت و پشتیبانی کند وابسته شوند. این محققان پی بردند که ایجاد هنجارهای اجتماعی و تقویت الزام های اجتماعی احتمال انحراف طولانی مدت را کاهش می دهد. این یافته حاکی از آن است که حوادثی که در اواخر نوجوانی و بزرگسالی رخ می دهد در واقع اثر مستقیم بزرگسالی و حرفه های مجرمانه را انجام می دهد. حوادث زندگی می توانند هم به پایان بخشیدن و هم به تداوم فعالیت های مجرمانه کمک کنند. مثلاً دستگیری و مجازات بزهکار ممکن است اثر مستقیم ناچیزی در بزهکاری آینده وی داشته باشد. اما می تواند به ادامه فعالیت های مجرمانه کمک کند؛ زیرا احتمال استخدام و ثبات شغلی یعنی دو عاملی که به طور مستقیم به جرم مربوط می شوند را کاهش می دهد. این نظریه با سؤالاتی مواجه شده که نیاز به پاسخ گویی دارد. از جمله اینکه: «چرا عده ای از بچه ها تغییر می یابند در حالی که عده دیگر هم چنان پافشاری می کنند؟» و یا این سؤال که: «چرا عده ای از افراد وارد ازدواج های مستحکمی می شوند در حالی که افراد دیگر این کار را نمی کنند؟» (همان، ش 12 و 11).

* نظریه کنترل قدرت (Power Control Theory):

نظریه کنترل قدرت که هاگان و همکاران (Hagan et Al-1985) براساس سنت مارکسیسم تدوین کردند بر این پیش فرض استوار است که حضور قدرت در سازمان های کار (وزارت خانه ها، سازمان ها و اداره ها) که والدین در آن مشغول می باشند و آزادی کنترل نشده در محط، خانواده ها را برای رفتار بزهکارانه آماده می سازد. این نظریه، بقه و جنسیت را با هم در تبیین رفتار بزهکارانه جوانان مورد توجه قرار داده و بر این باور است که ساختار نظام شغلی، عامه مردم را به دو دسته کنترل کنندگان و کنترل شوندگان تقسیم می کند. در این میان، والدین جوانان طبقات محروم به عنوان «کنترل شوندگان» در سازمان های کار، و صاحبان سرمایه و دولت های سرمایه داری با اِعمال قدرت بر والدین به عنوان «کنترل کنندگان» تلقی می شوند. به علت قدرت اِعمال شده بر والدین در محیط کار، ممکن است آنان از رفتار انحرافی فرزندان خود معذور و غافل بمانند. بنابراین، قدرت و کنترل و در نتیجه آزادی برای منحرف شدن به طور مستقیم به موقعیت طبقاتی افراد ارتباط داشته و جنس مذکر برای منحرف شدن از جنس مؤنث آزادتر است (احمدی، 1384: 69 و 68).

* نظریه کنش متقابل نمادین (Symbolic Interaction Theory):

همان طور که گفته شد، پیش فرض اساسی در روان شناسی اجتماعی این است که انحراف اجتماعی در فرآیندهای کنش متقابل اجتماعی شکل می گیرد (احمدی، 1384: 85). در نظریه کنش متقابل نمادین نیز بر کنش متقابل میان کنش گر و جهان تأکید می شود. کنش گر و جهان، فراگردهایی ساختاری و ثابت نیستند؛ بلکه پویا بوده و در فراگرد کنش، هم کنش گر و هم جهان، به طور دائم بازسازی و نو می شوند. پیروان این نظریه، جامعه پذیری را فرآیندی می دانند که طی آن، فرد با نمادها و معانی اجتماعی (مانند: ارزش ها و قواعد) آشنا شده و «خود» وی شکل می گیرد. سپس دارای ظرفیت تفکر و استدلال شده، توانایی تعامل و تبادل با خود و دیگران را به دست می آورد. از صاحب نظران و نظریه پردازان مهم این دیدگاه می توان از: جرج هربرت مید، هربرت بلومر (Herbert Blumer)، مانفورد کان (Manford Kuhn، چارلز هورتن کولی، توماس لاکمن (Thomas Luckmann) و پیتر برگر (Peter Berger) نام برد (زین آبادی، 1386: 195).
تأکید بر نسبیت معانی اجتماعی را ابتدا جامعه شناسانی نظیر: کولی و مید عنوان کردند. کولی با طرح مفهوم «خویشتن آیینه گون (The Looking Glass Self)» و مید با طرح «دیگری تعمیم یافته (Generalized Other)»، نظریه برچسب زنی را در تبیین بزهکاری و جرم توسعه دادند. زیرا این نظریه بر تغییرات «تصورات از خود» در بزهکاران و مجرمان تأکید می کند. نظریه کنش متقابل در سنت روان شناسی اجتماعی مید و کولی به چگونگی شکل یافتن تصور از خود اهمیت می دهد. در این مورد، در شکل گیری تصور از خود به عنوان فردی بزهکار، جامعه و نهادها و سازمان های رسمی نقش اساسی دارند. رفتار اجتماعی انسان، اعم از بهنجار یا نابهنجار، در کنش متقابل بر اساس یک عمل دو جانبه و متقابل شکل می گیرد. هسته این نظریه «خود» است که به عنوان یک محصول اجتماعی همیشه ظاهر می شود و از مشارکت در فرآیند تعاملات اجتماعی استنتاج می شود و در این مدت هویت فرد به کنش های متقابل با دیگران ایجاد و حفظ می شود (احمدی، 1384: 102-100).
از نظر مید، خود اجتماعی (Social Self) هویتی است که به وسیله واکنش های دیگران به فرد داده می شود (گیدنز، 1379: 811). مید و کولی «اندیشه» و «خود» را آفریده جامعه دانسته و بر این باور بودند که رفتار آدمی در متن زندگی اجتماعی تعیین می شود و آگاهی و شناخت خویشتن همراه با هم در اثر ارتباطات ذهنی از راه کنش های متقابل با دیگران به وجود می آیند. به اعتقاد آنها، «خود» یک ساختار اجتماعی است که از تجربه اجتماعی برخاسته است. آنها در این زمینه به عامل زبان اشاره کرده و آن را عامل کنش متقابل می دانند. عامل زبان، جریان جامعه پذیری را ممکن ساخته و کنترل اجتماعی را امکان پذیر می سازد. مید دو جنبه برای شخصیت فرد یا «خود» در نظر می گیرد. یکی «به من (ME)» که ساخته و پرداخته جامعه و محیط خارجی است و در آن خواسته های اجتماعی تحقق می یابد و مجموعه ای از انتظارات، تعریف ها، شناخت ها و معانی متفاوتی است که از درون ضابطه ها و رابطه های اجتماعی برخاسته و به فرد راه و روش زندگی و منش و شخصیت می دهد. «به من» ناظر رفتار آدمی است و بخش قراردادی است. جنبه دوم، «من (I)» می باشد که معلول ویژگی های روانی و تجربه های بی مانند در زندگی اجتماعی فرد است. «من» بخش آفرینشگر شخصیت فرد می باشد. به نظر مید، «من» تمایل های کنترل نشده و هدایت نشده فرد را در برمی گیرد. بنابراین هر عملی در فرد در شکل «من» آغاز شده و در شکل «به من» پایان می پذیرد. «من» سبب تک روی های فرد شده و نوعی اصالت فردی به او می دهد. از این رو، مجموعه «من» و «به من» سبب می شود که فرد در عین حال که تا حدودی تابع جامعه است، رفتار بی مانندی هم داشته باشد. در نظر مید، انسان ها کنش های دیگران را تفسیر می کنند و سپس برحسب تفسیرشان واکنش نشان می دهند. بنابراین دلیل های کنش اجتماعی از نوع قانون های عینی که از خارج بر انسان ها چیره می شود برنمی خیزد؛ بلکه ریشه در تعریف انسان ها از جایگاه یا تفسیر آنها از رویدادها دارد (احمدی، 1382: 15).

* نظریه مارکسیستی ساختاری - تلفیقی (Integrated Structural-Marxist Theory):

نظریه مارکسیست ساختاری - ادغامی توسط جان پائولی و مارک کولوین - Mark Colvin - John Paully & 1983) طرح ریزی شده است. به اعتقاد آنان موقعیت طبقاتی والدین و ویژگی ها و شرایط اقتصادی حاکم بر بازار و بزهکاری جوانان با هم ارتباط معنادار دارند (احمدی، 1384: 68-64). پائولی و کولوین جرم را نتیجه فرآیند اجتماعی شدن در محدوده خانواده دانسته و معتقدند روابط خانوادگی اجباری به وسیله تعارض و اساس ناامیدی مشخص شده، پیشاهنگ حرفه ای گری مجرمانه اند. بر اساس این طرز تفکر، روابط خانوادگی و بزهکاری به طور دقیق توسط بازار کنترل می شوند. در این نظریه، کیفیت تجربه کار شخص به وسیله تعاملی تاریخی در رقابت میان سرمایه داران و میزان مبارزه طبقاتی شکل می گیرد. مزدبگیرانی که جایگاه پایین تری در سلسله مراتب اقتصادی اشغال کرده اند روابطی اجباری با ناظران و کارفرمایان تجربه می کنند. تجربیات منفی در محل کار، موجب فشار و از خود بیگانگی در جایگاه خانوادگی می شود که با ناسازگاری و نظم تنبیهی بیش از اندازه در خانه مرتبط است. کودکانی که در چنین محیطی زندگی می کنند از والدینشان بیگانه خواهند شد و مشکلات ناهماهنگی و عدم تطبیق با مؤسسات اجتماعی به ویژه مدرسه را تجربه می کنند. مثلاً جوانان بالغ شده در خانواده ای که والدینشان در محل کار، ساختمان ها را کنترل می کنند و بسیار محتمل است که به مدارس فقیری بروند که به طور ناقص مبتنی بر ضوابط استاندارد شده کار می کنند، به کندی در مسیر یادگیری قرار می گیرند. هر کدام از این عوامل با رفتارهای مجرمانه ارتباط دارند. روابط اجتماعی منفی در خانه و مدرسه منجر به احساس از خودبیگانگی و فشار می شوند. آنها دوباره به وسیله معاشرت با گروه هایی که به نحوی مشابه هم سالان را از خود بیگانه کرده اند، تحمیل می شوند. در برخی موارد، گروه های هم سال به سمت الگوهای رفتار خشونت آمیز جهت گیری می کنند؛ در حالی که در نمونه های دیگر، گروه ها قادر خواهند بود اعضایشان را از نظر اقتصادی از رفتار مجرمانه منتفع سازند. بر طبق نظریه ساختاری - تلفیقی، اعتقاد به اینکه خط و مشی کنترل جرم می تواند فرمول بندی شود بدون نگاه به ریشه مسبب آن، خوش باوری محسوب می شود. مجازات های اجباری یا درمان های گمراه کنند نیز نمی توانند مؤثر باشند؛ مگر اینکه روابط اصلی با توجه به تولید مادی تغییر یابند و کسانی که کالاها را تولید می کنند باید فرصت بیشتری به آنها به منظور کنترل اَشکال تولید و انجام کارهایی نظیر آن و قدرتی به منظور شکل دادن به زندگی خود و خانواده هایشان داده شود (گودرزی، 1381: ش 9).

* نظریه محرومیت نسبی (Relative Deprivation Theory):
نظریه پردازان این تئوری معتقدند که مردم از طریق مقایسه بین خود و امکانات طبقه بالاتر احساس محرومیت نسبی کرده و مرتکب اَعمال غیر قانونی برای رسیدن به سطوح بالاتر می شوند. طبق این نظریه، افرادی که در مناطق حاشیه ای شهر زندگی می کنند و راهی برای ارضای نیازهای بنیادین خود نمی یابند، دست به جرایمی مانند: دزدی و تجاوز می زنند. البته محرومیت نسبی محدود به طبقات پایین نیست و افراد ثروتمند هم ممکن است زمانی که در رسیدن به اهداف و آرزوهای خود ناکام می مانند، به خصوص زمانی که دست آوردهای خودشان را با دست آوردهای موفقیت آمیز قشر بالاتر از خود مقایسه می کنند، احساس محرومیت و ناکامی کنند و احتمال دارد از وسایل غیر قانونی برای دستیابی به هدف های مورد نظر خود استفاده کنند (بیات و همکاران، 1387: 79 و 78).

* نظریه همبستگی اجتماعی (Social Cohesi Theory):

به اعتقاد دورکیم، اگر در جامعه ای «همبستگی اجتماعی» یعنی نیروی کششی که افراد یک جامعه را به هم پیوند می دهد قوی باشد، اعضای آن احتمالاً با هنجارهای اجتماعی و ارزش ها هم نوا می شوند. ولی اگر در جامعه ای همبستگی اجتماعی ضعیف باشد، ممکن است مردم به سوی رفتار مجرمانه کشیده شوند. به بیان دیگر، افرادی که با اجتماع خود، همبستگی دارند تمایل به تبعیت از مقررات آن را نیز دارند؛ در حالی که کسانی که از اجتماع بریده اند، ممکن است تمایل به نقض آن مقررات داشته باشند. بنابراین کجروی ها و نوع کنترل اجتماعی با توجه به ساختار جامعه، شکل حکومت، فرهنگ و نهادهای اجتماعی متفاوت است. یعنی در یک جامعه بسته روستایی که همه اعضاء آن همدیگر را می شناسند و روابط بر اساس احترام است و کوچک ترها به وسیله و تحت کنترل بزرگ ترها یا به عبارتی ریش سفیدان هستند، اعضای جامعه برای آنکه انگشت نما نشده و از جامعه خود طرد نشوند، کم تر به کجروی روی می آورند. از این رو افراد سعی می کنند در چارچوب سنت و فرهنگ جامعه خود زندگی کنند. زیرا در این گونه جوامع نگاه ریش سفیدان به فرد خاطی سنگین تر از چند سال زندان است. اما شکل «کنترل اجتماعی» در جوامع باز مثل شهرها متفاوت است. در شهر، خانواده کوچک تر شده و اعضایش به خاطر مشکلات اقتصادی و شغلی و درگیر شدن با زندگی ماشینی کم تر همدیگر را می بینند. به همین دلیل در آن جا قانون و مقررات کنترل کننده رفتار اجتماعی است (ستوده، 1386: 135 و 134).

* نظریه هم نشینی افتراقی (Differential Association Theory):

ساترلند (1939) با ارائه این نظریه ادعا کرد که رفتار انحرافی از طریق «هم نشینی افتراقی» یا «معاشرت با اغیار (Differantial Association)» یعنی داشتن روابط اجتماعی با انواع خاصی از مردم (مانند تبهکاران) آموخته می شود و برای آن که یک فرد، جنایتکار شود، باید نخست یاد بگیرد که چگونه می توان جنایت کرد (همان، 149). به عبارتی دیگر این نظریه بر این پیش فرض بنا شده است که رفتار انحرافی، موروثی و ذاتی نیست و به همان روشی یاد گرفته می شود که هر رفتار دیگری آموخته می شود. در این فرآیند یادگیری، معاشران یک فرد، قواعد حقوقی را به عنوان امور مناسب یا نامناسب تعریف می کنند و فرد این تعاریف را از آنان فرا می گیرد؛ سپس به دلیل اینکه در معرض تعاریفی قرار می گیرد که قانون شکنی را به احترام به قانون ترجیح می دهند، بزهکار یا جنایتکار می شود. البته بدیهی است که همه مردم با این گونه تعاریف برخورد دارند؛ اما مسئله اساسی میزان برخورد است. برای مثال، یک فرد جوان ممکن است با تعداد اندکی از بزهکاران معاشرت داشته باشد؛ اما این روابط طوری باشد که فرد در معرض الگوهای بسیاری در زمینه بزهکاری قرار گیرد. از طرفی احتمال دارد در شبکه روابطی که افراد با بزهکاران دارند، برخی از انواع بزهکاری مورد تحسین و برخی دیگری از انواع آن مورد بی اعتنایی قرار گرفته و حتی زشت شمرده شوند. به عنوان مثال، دزدهای حرفه ای نیز ممکن است نسبت به تجاوز به عنف، قتل و اعتیاد به مواد مخدر به اندازه مردم درستکار نفرت داشته باشند و این اعمال را محکوم کنند (احمدی، 1384: 98-95). ساترلند در این نظریه نشان می دهد که جنایت و انحراف از طریق انتقال فرهنگی در گروه های اجتماعی و محیط اجتماعی آلوده به فساد یاد گرفته می شود (بیات و همکاران، 1387: 77). در حقیقت او این گونه مطرح می کند که انسان در شرایط مساعد محیطی، اجتماعی و معاشرتی از خرده فرهنگ خاصی تأثیر پذیرفته و زمینه های انحراف در وی به وجود می آید. یعنی در این خرده فرهنگ که شرایط فرهنگی و محیطی برای انحراف مناسب است، همراهان و زمینه ارتباط و معاشرت می تواند به روند منحرف شدن افراد کمک کند. فضای فرهنگی مساعد برای تخطی از ارزش ها و هنجارهای حاکم و تن دادن به ارزش ها و هنجارهایی که در آن خرده فرهنگ جاری است، معمولاً از طریق دوستان و معاشران یا تحت تأثیر آژانس ها و نهادهای دیگر شکل می گیرد (صارمی، 1380: 116). هم چنین وجود افراد مجرم در خانواده فرصت آموختن و یادگیری انحرافات را برای سایر اعضاء فراهم می کند؛ در حالی که هر چه روابط اعضای خانواده سالم و از صمیمیت بیشتری برخوردار باشد، امکان بروز انحراف کمتر خواهد شد (چلبی و روزبهانی، 1380: 96). ساترلند و یکی دیگر از نظریه پردازان هم نشینی افتراقی به نام کِرسی (Cressy-1974) استدلال می کردند که جرم در ماهیت خود یک عامل فرهنگی است؛ به این معنا که نوعی رفتار آموخته شده و اکتسابی می باشد و افرادی که در محله های خاصی از جامعه زندگی می کنند، به واسطه تعامل با افراد دیگر آنچه را که در مورد رفتار مجرمانه باشد می آموزند. مهم ترین کنش و واکنش ها در درون گروه های شخصی نزدیک به هم و صمیمی اتفاق می افتد که البته شامل گروه های هم سن و سال نیز می شود (وایت و هینس، 1382: 109). به طور کلی، نظریه هم نشینی افتراقی طبیعت انسان را متمایل به انحراف نمی داند؛ بلکه فرض می کند که انگیزش های کجروانه در افراد متغیری است که توسط شرایط معین اجتماعی تعیین می شود که آنها را به رفتار کجروانه در افراد متغیری است که توسط شرایط معین اجتماعی تعیین می شود که آنها را به رفتار کجروانه وامی دارد. یادگیری انگیزش ها، نگرش ها و فنونی که گرایش به کجروی را حمایت و تقویت می کنند، درون مناسبات اجتماعی فرد با دیگرانی اتفاق می افتد که روابط صمیمی با وی دارند. فرآیند یادگیری رفتار کجروانه، هم شامل فنون کجروی و هم شامل انگیزه ها، نگرش ها و دلیل تراشی های لازم برای آنان می شود. به این ترتیب یک فرد، هم می آموزد که چگونه با موفقیت دزدی کند و هم به چه شکل استدلال بیاورد تا دزدی خود را توجیه کند و برای آن بهانه ای بتراشد. ساترلند در تشریح تئوری خود می گوید: «در بعضی اجتماعات، فرد کسانی را پیرامون خود می بیند که قوانین را به صورت قواعدی تعریف می کنند که باید آنها را رعایت کرد؛ ولی در برخی اجتماعات دیگر، کسانی در اطراف فرد هستند که تعریف های آنها در راستای سرپیچی از قوانین است. بنابراین یک فرد به این دلیل بزهکار می شود که تعریف های نقض قوانین پیرامون وی بر تعریف های تأیید کننده رعایت قوانین غلبه داشته باشد و لذا فرد آن نوع تعریف ها را ترجیح داده و می پذیرد. این اصل هم نشینی افتراقی است». البته ساترلند تأکید می کند که تحقق این وضعیت مستلزم هم نشینی مستقیم فرد با کجروان و بزهکاران نیست؛ بلکه حتی ممکن است فرد تعریف های تأیید کننده کجروی را به صورت غیر مستقیم و با مشاهده اینکه مثلاً پدرش درآمد خود را از راه های نادرست تأمین می کند یا با شنیدن سخنان مادرش که با افتخار از رانندگی با سرعت غیر مجاز و فرار از دست پلیس سخن می گوید، بیاموزد. به طور اساسی، این تئوری برخلاف نظریه کنترل اجتماعی، برای رفتارهای مجرمانه عمومی و به ویژه جرائم یقه سفیدان پایه گذاری شده است؛ ولی به طور گسترده ای در بزهکاری نوجوانان و اعتیاد نیز به کار رفته است. تحقیقات پترسون و دشیون (Patterson & Dishion-1985)، آنیو (Agnew-1991)، وار (Warr-1993)، سیمونز، کُنگر و لورنز (Simond, Conger & Lorenz-1994) و ویتارو، برندن و ترمبلی (Vitaro, Brendgen & Tremblay-2000) به خوبی مؤید آن است که نوجوانانی که دوستان بزهکار بیشتری دارند،‌ ارتکاب اعمالی بزهکارانه بیشتری را نیز انجام می دهند (طالبان، 1383: 11-8). اما اگر چه نظریه هم نشینی افتراقی در چند دهه گذشته به عنوان یکی از واقعی ترین نظریه های جامعه شناسی انحرافات برای تبیین بزهکاری و جرم با توجه به مؤلفه های روان شناختی - اجتماعی توسعه یافته است؛ با این حال، این نظریه نیز واجد چند انتقاد اساسی می باشد. از جمله اینکه این نظریه نمی تواند تمام انواع بزهکاری و جرم را تبیین کند؛ زیرا در بسیاری از موارد، بزهکاری و جرم رابطه ای با هم نشینی ندارد و شخص می تواند بدون هم نشینی با منحرفان، منحرف شود. اِشکال بعدی اینکه نقش نظام های اجتماعی در ایجاد زمینه های بزهکاری و جرم در این نظریه نادیده گرفته شده است و ایراد دیگر اینکه همه اصطلاحات کلی که ساترلند در این نظریه به کار برده است قابل عملیاتی کردن و اندازه گیری نیستند؛ زیرا اندازه گیری دقیق ساز و کارهایی که به وسیله آنها مردم رفتار انحرافی را یاد می گیرند بسیار مشکل است (احمدی، 1384: 98-95). سرانجام اینکه این نظریه به عواملی توجه دارد که با وجود مهم بودن جامع نیستند؛ زیرا برخی از بررسی ها نشان داده اند که نظارت و حمایت خانواده و وابستگی مثبت کودک و نوجوان به والدین،‌ تأثیر منفی الگوهای بزهکارانه هم سالان یا اطرافیان را که خارج از خانه به کودک و نوجوان منتقل می شود، خنثی می کند (مشکانی و مشکانی، 1381: 12). نظریه هم نشینی افتراقی، در برخی از متون تحت عنوان نظریه «آمیزش متفاوت»، نظریه «انتقال فرهنگی»، «نظریه پیوند افتراقی» و نظریه «تشکیلات متمایز» نیز مطرح شده است.

* نظریه هویت پذیری افتراقی:
دانیل گلیزر (Daniel Glaser-1956) مدعی شد که نظریه ساترلند رویکردی ماشین انگارانه به کج رفتاران دارد و چنین می پندارد که تعامل با کج رفتاران، شخص را به طور مکانیکی درگیر امور کجرفتارانه می کند. در حالی که با این کار قابلیت های تصمیم سازی و پذیرش نقش فرد نادیده گرفته شده است. گلیزر در تلاش برای اصلاح این تصویر ماشین انگارانه از کجرفتاران اظهار می کند که تعامل با کجرفتاران به خودی خود ضرری ندارد؛ مگر اینکه به حدی برسد که فرد خود را با کجرفتاران یکی بداند و از آنها هویت بگیرد. بنابراین از نظر او نشست و برخاست افراد با کجرفتاران در جهان واقع یا در کتاب ها و فیلم ها، در صورتی که کسی از آنها هویت نپذیرد و با آنها به عنوان الگو و قهرمان برخورد نکند، هراسی ندارد؛ چون پیوند افتراقی را شکل دهنده کجرفتاری نمی داند و علت اصلی کجرفتاری را دخالت متغیر سوم یعنی هویت پذیری از کجرفتاران یا هویت پذیری افتراقی می انگارد.

* نظریه تقویت افتراقی (Differential Reinforcement):

رابرت برگس و رانلد ایکرز (Robert Burgess & Ronald Akers-1968) براساس «نظریه تقویت» در روان شناسی که می گوید ادامه یا توقف هر نوع رفتاری بستگی به تشویق یا مجازات دارد، یعنی تشویق موجب ادامه رفتاری خاص و مجازات باعث توقف آن رفتار خواهد شد، نظریه ساترلند را مورد انتقاد قرار داده و مدعی شدند که صرف پیوند با کجرفتاران کسی را کجرفتار نمی کند؛ بلکه همین افراد، کجرفتاری را در صورتی که با فراوانی و احتمال بیشتر رضایت بخش تر باشد، به هم نوایی ترجیح می دهند. برگس و ایکرز بر اساس قانون نیروی تقویت افتراقی اعتقاد داشتند که اگر تعدادی عامل، نیروهای تقویت کننده تولید کنند، آن عامل بیشتری احتمال وقوع را دارد که بیشتری تقویت کننده را به لحاظ مقدار، فراوانی و احتمال تولید کند. بنابراین از نظر برگس و ایکزر، دخالت متغیر سوم یعنی تقویت افتراقی در فضای پیوند افتراقی علت اصلی کجرفتاری است (صدیق سروستانی، 1386: 50 و 49).

* نظریه یادگیری اجتماعی (Social Learning Theory):

بر اساس نظریه یادگیری اجتماعی، رفتار انحرافی آموختنی است و در فرآیند رابطه با افراد دیگر، به خصوص در گروه های کوچک آموخته می شود. اندیشمندانی نظیر باندورا این نظریه را توسعه دادند. باندورا (1973) تأکید کرد که توانمندی انسان برای استفاده از نمادها به او یاری می دهد تا رویدادها را باز نماید؛ تجربه آگاه خود را تحلیل کند و با دیگران در هر فاصله زمانی و مکانی ارتباط برقرار کرده یا به طرح، خلق، تصور و پرداختن به اعمال دوراندیشانه اقدام کند. از نظر باندورا، رفتار در نتیجه کنش متقابل بین شناخت و عوامل محیطی به وجود می آید. شخص می تواند با کمک فرآیند الگوسازی و با مشاهده رفتار دیگران، چه به صورت تصادفی و چه آگاهانه، یاد بگیرد. انتخاب الگوی یادگیری به وسیله شخص، تحت تأثیر عوامل مختلفی نظیر: سن، جنس و موقعیت اجتماعی است و الگوهای برگزیده شده توسط فرد می تواند مطابق با ارزش ها و هنجارهای رسمی جامعه باشد. همچنین فرد ممکن است الگوهای رفتار انحرافی را برگزیند. بر همین اساس، فرآیند «مدل سازی (Modeling)» در کانون توجه نظریه یادگیری اجتماعی قرار دارد که در آن، شخص رفتار اجتماعی دیگران را به وسیله مشاهده و تقلید یاد می گیرد و آموختنی ها از طریق پاداش و تنبیه تقویت می شود (احمدی، 1384: 95 و 94). به عبارتی، نظریه یادگیری اجتماعی، اهمیت یادگیری مشاهده ای پاداش و تنبیه را مورد تأکید قرار داده و بیان می کند که کودک رفتارهای مربوط به جنس خود را از طریق مشاهده الگوهای نقش جنسی و تشویق شدن برای رفتارهای مناسب و تنبیه شدن برای رفتارهای نامناسب نقش جنسی فرامی گیرد (اسدورو، 1384: 155). این نظریه از جوانب متفاوت به گونه های متعددی به «تحریک های محیطی» که در این دیدگاه «مشوّق» نام گرفته اند اشاره می کند و مدعی است که این مشوق ها می توانند در افزایش رفتارهای ضد اجتماعی مؤثر باشند. در این نظریه همچنین یادآوری می شود که تأثیر این مشوق ها هنگامی معنادار خواهد بود که محیط، نوعی زمینه تقویت را برای ارتکاب رفتارهای ضد اجتماعی فراهم ساخته باشد. نمونه ای از این مشوق ها، برخوردارهای آزار دهنده گذشته، اوهام، استعمال الکل و مواد مخدر می باشد (بیات و همکاران، 1387: 80). یکی دیگر از دانشمندانی که در این خصوص مطالعه کرده است، پیرون (Pieron) می باشد که معتقد بود رفتار آدم ها را باید معلول روابط آنها با محیط مادی و اجتماعی دانست که در آن مؤثر هستند؛ و این رفتار را در آدم ها به وجود می آورند. از این رو طبیعت آدمی ممکن نیست مستقل از ساختمان واقعی میدان اجتماعی موجود باشد و گوناگونی فرهنگ ها، معیارها و ارزش ها به تفاوت های محیط مادی، عوامل اقتصادی، تماس با اقوام دیگر و پیش آمدها بستگی دارد (مجدفر، 55: 142). منبع :کاوه، محمد، (1391)، آسیب شناسی بیماری های اجتماعی (جلد اول)، تهران: نشر جامعه شناسان، چاپ اول 1391.
 

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت


نظریه های بی سازمانی اجتماعی
(Social Disorganization)​
از نیمه دوم قرن نوزدهم میلادی تا ربع سوم قرن بیستم، توسعه نظری مفهوم «بی هنجاری» و «بی سازمانی اجتماعی» توسط دورکیم (1878)، پارک و برگس (1927)، پارسونز (1942) و مِرتن (1957)، به مطالعات محیط اروپایی و آمریکایی در تبیین جرم و بزهکاری کمک کرد. مطالعات این صاحب نظران، همبستگی معناداری را میان رفتار انحرافی و عواملی چون: سن، جنس، تراکم و رشد جمعیت، شهرنشینی و مذهب نشان داد. به اعتقاد این محققان، عوامل اجتماعی، افراد را کنترل می کنند؛ ولی هنگامی که این عوامل بی ثبات شوند، افراد توان کمتری برای کنترل رفتار خود دارند و فقدان ثبات در ساختار اجتماعی، رفتار انحرافی را به همراه خواهد داشت (احمدی، 1384: 43). مرتن در این باره می نویسد: رفتاری که از نظر اجتماعی منحرف است، همان قدر محصول ساختار اجتماعی است که رفتار هم سو و هم خوان با هنجارهای اجتماعی (دوچ و کراوس، 1386: 212). به طور کلی اساس این نظریه ها آن است که برخی اجتماعات به خاطر اختلال در فرآیندهای رسمی و غیر رسمی کنترل اجتماعی، قادر به خود تنظیمی مؤثر نیستند. این شرایط منجر به مختل شدن ساختار سازمانی محله می شود که سست شدن پیوندهای ساکنان نسبت به همدیگر و نسبت به اجتماع را به دنبال خواهد داشت. در نتیجه برخی از ساکنان به طور طولانی مدت از کنترل های اجتماعی هنجاری پیروی نخواهند کرد؛ زیرا این اجتماعات بی سازمان قادر به درک ارزش های مشترک ساکنان و حل مسائل مختلف نیستند. به این دلیل که آنها نمی توانند وفاق مربوط به ارزش ها، هنجارها، نقش ها و یا توافقات سلسله مراتبی را در میان اعضایشان ایجاد یا حفظ کنند (بیات، شرافتی پور و عبدی، 1387: 75).
نظریه های بی سازمانی اجتماعی، جامعه را یک نظام پیچیده و پویا می داند که بخش های مختلف آن از طریق قواعد و مقررات اجتماعی با یکدیگر هماهنگ و منظم می شوند و هنگامی که مسئله ای یک بخش از نظام را تغییر می دهد، سایر بخش های آن نیز باید خود را با آن بخش هماهنگ و سازگار کنند. از نگاه این نظریه، مسائل اجتماعی محصول در هم ریختگی سازمان اجتماعی و فرهنگی است. چنان که طلاق، جنایت، جنگ، خودکشی، اعتیاد، خشونت، الکلیسم و سایر مسائل اجتماعی از این نگاه برآیند گسیختگی مناسبات هنجارین مردمی است که جامعه، ثبات و استمرار خود را مدیون آنهاست. به سخن دیگر، اَشکال گوناگون نابهنجاری، نتیجه دگرگونی و گسیختگی قوانین نظام بخش و سازمان دهنده ای است که قبلاً وجود داشته اند؛ ولی به واسطه تغییرات نابهنجار اجتماعی، واژگون شده و سپس به وجود آورنده انحراف شده اند (محمدی اصل، 1385: 138 و 123). نظریه های بی سازمانی اجتماعی کاهش کارآیی نهادهای اجتماعی مانند خانواده و تضعیف تقیدهای خویشاوندی به عنوان نیروهای غیر رسمی کنترل اجتماعی، هم چنین کاهش انسجام سنتی اجتماعی که پی آمد رشد سریع صنعتی شدن، شهرنشینی و مهاجرت فزاینده به سوی حوزه های شهری است را باعث افزایش جرایمی هم چون: قتل، سرقت، انحرافات جنسی و اعتیاد می داند (احمدی، 1384: 43). همچنین این نظریه ها قریب به اتفاق مسائل اجتماعی را محصول انهدام سنن، تعارض قواعد اجتماعی، فقدان قواعد متنوع رفتاری در سطح جامعه (محمدی اصل، 1385: 124)، تضاد فرهنگی، بی هنجاری، ضعف قوانین و ناهماهنگی نهادها و مناسبات اجتماعی که در نتیجه تغییرات سریع اجتماعی و برهم زننده تعادل آن به وجود آمده است و باعث احساس ناکامی در افراد و انهدام کنترل اجتماعی می شود، می داند. پیروان نظریه های بی سازمانی اجتماعی راه حل مسائل اجتماعی را در ایجاد قوانین کارآمد یا کاهش سرعت تغییرات اجتماعی در راستای احیای هماهنگی پیشین نظام اجتماعی خلاصه می کنند. به اعتقاد آنان، راه حل بزهکاری عبارت است از: ایجاد و تقویت قواعد اجتماعی مناسب، صریح، قابل اجرا و سازگار برای کنترل وضعیت ها از طریق هماهنگ سازی رفتار مردم و نظام که در پرتو ارزیابی و تعدیل دائمی قواعد مزبور همواره در راه رفع نیازهای انسانی جامعه گام نهاده و رفع کننده نیاز بزهکاری می شود (همان، 319 و 216). مهم ترین ایرادات وارد شده به این نظریه ها آن است که بیشتر به توسعه تبیین های نظری انحراف پرداخته اند تا به اصلاح اجتماعی و اغلب به فقدان روحیه جمعی در مسائل حوزه های حاشیه شهری اشاره دارند (رجبی پور، 1387: 42). مهم ترین نظریه های بی سازمانی اجتماعی عبارتند از: نظریه بی هنجاری دورکیم، نظریه بوم شناختی پارک و برگس، نظریه کنش اجتماعی پارسونز و نظریه فشار ساختاری مرتن.

نظریه بی هنجاری یا آنومی (Anomie Theory):
جامعه شناسی به ناک مک ایور اصطلاح «آنومی» را به این شکل تعریف کرده است: «آنومی عبارت است از حالت ذهنی کسی که به اخلاقیات حاکم و خاستگاه آن پشت پا زده، دیگر اعتقادی به جمع جامعه خود ندارد و خود را مجبور به تبعیت و پیروی از آنها نمی بیند. انسان آنومیک نیز از نظر ذهنی عقیم می شود و تنها به تمایلات خود می پردازد و مسئولیت هیچ کس و هیچ چیز را نمی پذیرد» (شیخاوندی، 1379: 75). اصطلاح آنومی برای اولین بار در کتاب «تقسیم کار اجتماعی (The Division of Labor)» و توسط دورکیم به کار برده شد. او این مفهوم را به «شرایط اجتماعی بی هنجار» یا «بی سازمانی اجتماعی» تعبیر کرد. به اعتقاد وی، جوامع انسانی از ماهیتی به طور نسبی ساده و غیر مرکب به جوامعی پیچیده تبدیل شده اند؛ به همان شکلی که گسترش تقسیم کار، موجب گذار جوامع اروپایی از یک مرحله سنتی، ساده، مکانیکی و فئودالی به مرحله مدرن، صنعتی، پیچیده و ارگانیکی شد. بنابراین، همان طور که جوامع گسترش می یابند، جمعیت ها نیز متراکم تر شده و با پیشرفت های اقتصادی و فناوری، روابط اجتماعی نیز تغییر می کند. در این موقعیت، جامعه از طریق نظام وابستگی دو جانبه افراد با یکدیگر به لحاظ نظام مالی، شغلی و غیره به بقای خود ادامه می دهد. البته تحت شرایطی، تقسیم کار به صورت «غیر عادی» توسعه می یابد و گفته می شود که جامعه در حالت غیر عادی قرار دارد. در این جا 3 حالت متصور است. اولین حالت از بحران های اقتصادی و کشمکش های صنعتی ناشی می شود. این بحران ها و کشمکش ها که همراه با تغییرات ثروت در ساختارهای اقتصادی و اجتماعی است، تزلزل در مبانی نظم کهن و آشفتگی اجتماعی را به دنیال خواهد داشت. حالت دوم، از تقسیمات نژادی و طبقه بندی های غیر طبیعی ناشی می شود که در آن افرادی که از طبقات پایین تر هستند در برابر قیود مستبدانه شورش می کنند و در سومین حالت غیر عادی تقسیم کار، فقدان هماهنگی در میان حرفه های مختلف موجب فروپاشی انسجام اجتماعی می شود. این تغییرات اجتماعی بدون وجود هنجارهای اخلاقی، جامعه را دستخوش عدم تعادل و بی سازمانی اجتماعی می کند. بنابراین به نظر می رسد که در افکار دورکیم، ارتباط معناداری بین آنومی، بحران اقتصادی، کنترل اجتماعی و رفتار انحرافی وجود دارد. او عواملی را که موجب آنومی در جامعه مدرن می شود به شرح زیر دسته بندی کرده است:
1- تغییر ناگهانی در استانداردهای زندگی
2- قرار گرفتن هنجارها در معرض شرایط دائماً در حال تغییر
3- پیشرفت اقتصادی مبتنی بر روابط فردی آزاد شده از نظم
4- تضعیف نیروهای اخلاقی جامعه.
دورکیم با استفاده از آمارهای رسمی خودکشی در اروپا، روابط معناداری بین متغیرهایی نظیر: مذهب، تجرد، تأهل، وجود فرزندان در خانواده، شهری و روستایی بودن، جنگ و جامعه سیاسی با خودکشی را مشاهده کرد و نتیجه گرفت که اگر این عوامل پیوندهای میان فرد و زندگی اجتماعی و جامعه را مستحکم کرده و گسست و انزوای فرد را از گروه های اجتماعی در جامعه کاهش دهد، احتمال ارتکاب خودکشی از سوی فرد بسیار کم می شود. بنابراین، برای مثال تجرد و تأهل بدون فرزند چون موجب قطع شدن پیوند فرد با جامعه می شود، احتمال ارتکاب خودکشی را در فرد افزایش می دهد (احمدی، 1384: 47-44). همچنین دورکیم (1951) بر این باور بود که در شرایط اجتماعی ثابت و استوار، آرزوهای انسان ها از طریق هنجارها، تنظیم و محدود می شود و با از هم پاشیدگی هنجارها و از بین رفتن کنترل آرزوها، یک وضعیت از آرزوهای بی حد و حصر یا آنومی به وجود می آید. از آنجا که این آرزوهای بی حد و حصر نمی توانند ارضاء شوند، در نتیجه یک وضعیت نارضایتی اجتماعی دائمی پدید می آید. سپس این نارضایتی به شکل اقدامات منفی نظیر: خودکشی، تبهکاری، طلاق و غیره ظاهر می شود (ستوده، 1386: 128). البته از نظر دورکیم هیچ جامعه ای به وضعیت بی هنجاری کامل نمی رسد؛ اما در برخی شرایط میزان بی هنجاری در روابط اجتماعی و بخش های خاصی از جامعه اوج می گیرد. به زعم او، زمانی که قواعد اجتماعی در جوامع پیچیده ای که با کاهش همبستگی و وفاق روبه رو هستند کم تر التزام آور می شود و مردم احساس می کنند که از فشار هنجارها کاسته شده است، آن گاه افزایش جرم و قانون گریزی اجتناب ناپذیر می شود (واحدی و همکاران، 1388: 39).
به اعتقاد دورکیم، وظیفه اصلی جامعه متعادل ساختن نیازهای بشر است. فرد اختیار خود را به دست جامعه می سپارد؛ زیرا جامعه را تنها قدرت معنوی برتر از خود می داند و تنها جامعه است که قدرت لازم را برای تصریح قانون و تنظیم ماده ای به این مضمون که هوس های انسان نباید از حد خود فراتر رود را دارد. در شرایط استثنایی، یعنی زمانی که تغییرات سریع، جامعه را مختل می کند، مهار کردن هوس های انسانی غیر ممکن می شود؛ بعد از آن است که حالت آنومی به وجود می آید و این تغییرات باعث می شود تا جامعه نفوذ خود را در هدایت بشر از دست بدهد.
به طور کلی، نظریه آنومی دورکیم دارای دو بعد است. به این معنا که دورکیم آنومی را به عنوان بی سازمانی نظام اجتماعی که از طریق شهرنشینی و به تحلیل رفتن جامعه سنتی به وقوع می پیوندد تعریف کرده است و مشخصه آن بی هنجاری و نامتناهی بودن آرزوهاست. دورکیم معتقد بود بی هنجاری هنگامی اتفاق می افتد که افراد از قیود اجتماعی سنتی رهایی یابند. او نوع دیگری از آنومی را نیز تمییز می دهد و آن، آنومی در سطح فردی یا «آنوما» است. آنوما نوعی احساس فردی از بی هنجاری و نشانگر حالتی فکری است که در آن احساسات فرد نسبت به خود وی سنجیده می شود. چنین حالتی همراه با نابسامانی ها و اختلالاتی در سطح فردی بوده و او نوعی احساس ناهنجاری و پوچی و بی قدرتی را تجربه می کند. در زمینه تعریف عملیاتی آنومی در سطح فردی و سنجش آن، اسرول (Esrol) برای آنومی 5 جزء تعیین کرده است:
الف- این احساس که رهبران اجتماع علاقه ای به نیازهای شخصی نداشته و به آن بی توجه هستند؛
ب- احساس اینکه نظم اجتماعی اساساً بی ثبات بوده و غیرقابل پیش بینی است؛
پ- این دیدگاه که شخص در حال عقب نشینی از اهدافی است که قبلاً به آن رسیده است؛
ت- احساس بی معنا بودن زندگی که ناشی از تنزل یا فقدان هنجارهای اجتماعی درونی شده است و
ث- این احساس که روابط شخصی و بی واسطه فرد دیگر حالت سازنده یا پشتیبانی کننده را ندارد (معاونت اجتماعی و پیشگیری از وقوع جرم، 1383: 158-156).
اما نظریه ها و پیش فرض های دورکیم درباره جرم و بزهکاری مورد انتقاد بسیاری از تضادگرایان و جرم شناسان جدید نظیر راتر (Ruther-1965) و تایلُر، والتون و یونگ (Taylor, Walton & Young-1973) قرار گرفته است. آنان به این نکته اشاره کرده اند که اگرچه به کار بردن مفهوم بی هنجاری و بی سازمانی اجتماعی در تبیین جرم و بزهکاری نقطه شروع خوبی است، ولی در تحلیل و تبیین رفتار انحرافی، دورکیم عوامل فرهنگی نظیر قومیت را انکار کرده است؛ در حالی که عوامل فرهنگی می تواند تأثیر قابل توجهی بر رفتار انحرافی داشته باشد (احمدی، 1384: 50 و 49).

نظریه بوم شناختی انحراف (Ecology Deviance Theory):
در دهه 1920 گروهی از جامعه شناسان که مقر آنها در شیکاگو بود و بعدها به اعضای مکتب شیکاگو (Shicago School) شهرت یافتند، روشی با عنوان «بوم شناسی» برای مطالعه زندگی اجتماعی ایجاد کردند که به مطالعه روابط بین گروه های انسانی و محیط آنان می پردازد. اعضای مکتب شیکاگو این مفهوم را درباره رشد شهرهای بزرگ به کار بردند و چنین استدلال کردند که رفتار انسان را می توان برحسب محیط شهری او تبیین کرد. به ویژه آنان مدعی شدند که در اثر توسعه شهرهای بزرگ، محله های مشخصی به وجود می آیند که هر کدام شیوه های خاص زندگی خود را دارند (ستوده، 1386: 152). دو تن از این جامعه شناسان به نام های پارک و برگس (Park & Bergs) که در زمینه جامعه شناسی شهری مطالعه می کردند، در تبیین انحرافات اجتماعی بر متغیرهایی که با پدیده شهرنشینی ارتباط داشت تمرکز کردند. برخی از این متغیرها عبارت بودند از: زبان، قومیت، مهاجرت، حوزه های سکونتگاهی و تراکم جمعیت. به اعتقاد پارک و برگس، محیط فیزیکی شهر با الگوهای فرهنگی - اجتماعی، جمعیت شهری و زندگی شهرنشنی در هم تنیده است. پارک بر این باور بود که نواحی شهری از انگیزه ها و غرایز ساکنان ممانعت می کند و باعث انحرافات اجتماعی می شود. بر اساس نظریه برگس نیز که «الگوی نوع آرمانی (Ideal - Typical Pattern)» نام دارد، جامعه صنعتی کلان شهر از 5 منطقه سکونتگاهی به شکل دوایر متحدالمرکز از مرکز به پیرامون به ترتیب به شرح زیر تشکیل شده است:
1- منطقه تجاری - مرکزی
2- منطقه انتقالی
3- منطقه سکونتگاهی کارگران
4- منطقه سکونتگاهی طبقه متوسط
5- منطقه با کم ترین جرم.
برگس معتقد بود که در منطقه انتقالی، به دلایلی چون: سطح بالای تحرک جمعیت، نرح بالای مهاجرت، ویرانی خانه ها و تراکم جمعیت، بالاترین نرخ جرم و بزهکاری مشاهده می شود. عدم ثبات جمعیتی و بوم شناختی در منطقه انتقالی موجب تخریب توانایی کارکردی نهادهای اجتماعی از قبیل: خانواده و کنترل رفتار ساکنان می شود. از طرفی، ارزش های سنتی فرهنگ قومی توان متقاعدسازی نوجوانان و جوانان را نداشته و آنان به یک وضعیت حاشیه ای کشیده می شوند. در نتیجه، فاقد هویت های گروهی و مرجع هایی می شوند که آنان را به سمت رفتاری که در جامعه مورد پذیرش است سوق دهد. در چنین شرایطی، گروه های هم سال و گروه های هم سال بزهکار جای خالی را پر کرده و راه حل هایی برای خروج از این وجود حاشیه ای ارایه می دهند. در وضعیت هایی که هیچ گروهی به عنوان یک گروه مرجع در صحنه حاضر نباشد، تداوم انزوا و تنهایی موجب ارتکاب رفتارهای بزهکارانه ای نظیر: استفاده از مواد مخدر و انحرافات جنسی می شود (احمدی، 1384: 59-55). پارک و برگس بر این باور بودند چنان چه اقلیت های فرهنگی و نژادی مهاجران، از فرهنگ متجانس خود جدا شده و به عنوان یک خرده فرهنگ وارد مناطق شهری به ویژه سکونتگاه های فقیرنشین شوند؛ در شهرهای صنعتی این فرآیند تبدیل گروه های اقلیت به خرده فرهنگ، همراه با پایگاه اقتصادی - اجتماعی پایین ساکنان و سکونت در زاغه نشین های شهر منتهی به ایجاد یک خرده فرهنگ بزهکارانه و شیوع جرم و جنایت خواهد شد (احمدی، خواجه نوری و موسوی، 1388: 108).
کلیفوارد شاو و هنری مک کِی (Clifordshaw & Henery Mc Kay) نیز با استفاده از همین نظریه، شهر شیکاگو را به 5 ناحیه تقسیم کردند. آنها میزان تبهکاری را برای هر یک از این نواحی بررسی کردند و با استفاده از آمار بزهکاران دریافتند که میزان بزهکاری به ترتیب از ناحیه 1 که مرکز تجارت است به سمت ناحیه 5 که در حاشیه خاری شهر قرار دارد کاهش می یابد (ستوده، 1386: 152). شاو و مک کی به این نتیجه رسیدند که تبهکاری در مناطق فقیرنشین و شلوغ به علت وجود خرده فرهنگ های جرم زا بیشتر از مناطق متوسط یا اعیان نشین می باشد (صارمی، 1380: 26). آنها نتیجه به دست آمده را این گونه تبیین کردند که ناحیه 1، به 2 دلیل محل تردد و جا به جایی زیاد جمعیت است؛ اول این که مهاجرانی که از روستا به شهر می آیند چون اغلب پول کافی ندارند و مخارج در ناحیه 1 کم تر است، معمولاً زندگی شهری خود را از این ناحیه آغاز می کنند. سپس بسیاری از مهاجران پس از تثبیت وضع خود به نواحی ثروتمند نقل مکان می کنند و جای خود را به افراد تازه وارد می دهند و دومین دلیل جابجایی جمعیت، گسترش مرکز تجاری در این ناحیه شهری است. هجوم به مناطق تجاری که قبلاً مناطق مسکونی بوده است، جابه جایی جمعیت را دامن می زند. شاو و مک کی استدلال کردند که این فرآیند شهری دلیل تمرکز جمعیت و بزهکاری در ناحیه انتقال جمعیت است. جابه جایی زیاد جمعیت از شکل گرفتن جامعه با ثبات جلوگیری می کند و به بی سازمانی اجتماعی منتهی می شود که نشانه های آن عبارتند از: بزهکاری، روسپی گری، قماربازی، مصرف غیر قانونی داروهای مخدر، مصرف مشروبات الکلی، پرخاشگری و خانواده های از هم گسیخته. این کجرفتاری ها به این دلیل در مرکز تجارت و بازرگانی رخ می دهند که در مراکز انتقال و جابه جایی جمعیت، کنترل اجتماعی وجود دارد و کنترل هایی از قبیل: افکار عمومی، نظارت همگانی و کنترل خانوادگی آنقدر قوی نیستند که از پیدایش ارزش ها و هنجارهای اجتماعی جلوگیری کنند (ستوده، 1386: 154-152). مطالعات دانشمندان دیگر نظیر: تراشر (Thrasher)، وایت (Whyte) و لَندر (Lander) نیز نتیجه گیری شاو و مک کی را تأیید کردند (صارمی، 1380: 33). اما با وجود اینکه تبیین های بوم شناختی با تأکید بر بی سازمانی اجتماعی در کلان شهرها، باعث شناسایی برخی از عوامل مؤثر بر رفتار انحرافی شدند، بر این دیدگاه نیز در بسیاری از جنبه ها انتقاداتی وارد شده است. به عنوان نمونه، برخلاف تحقیقات جامعه شناسان مکتب شیکاگو که بالاترین نرخ جرم و بزهکاری را در منطقه انتقالی شهر مشاهده کرده و کاهش میزان جرم و بزهکاری را از مرکز شهر به سمت پیرامون نشان داده اند؛ در بسیاری از کشورها این الگوی توزیع نرخ جرایم تأیید نشده است. مثلاً در آرژانتین نرخ جرایم در حاشیه ها و مناطق پیرامونی شهر بالاتر از سایر مناطق شهر است؛ زیرا بخش های فقیرتر شهر نزدیک به حومه های آن دیده شده است. به علاوه، در این رویکرد، جرایم طبقات پایین جامعه که در مناطق محروم شهر زندگی می کنند بررسی شده و کم تر به جرایم یقه سفیدان توجه شده است. از طرفی، استفاده از آمارهای رسمی که بیش تر جرایم و بزهکاری های طبقات محروم جامعه در آن ثبت شده و روش تحلیل این آمارها از کاستی های روش شناختی این دیدگاه است (احمدی، 1384: 59-55).

نظریه کنش اجتماعی (Action Social Theory):
پارسونز (1942) مهم ترین عناصر شکل دهنده یک عمل را سنخ عاملان، سنخ وضعیتی که عمل در آن شکل می گیرد، اهداف و انتظارات و ارزش های عاملان، وسایل تحقق آن اهداف و معرفت عاملان بر اوضاع می دانست. وی نظام اجتماعی را شامل تعامل های افراد در گروه ها و خرده فرهنگ ها عنوان کرد که شامل سازماندهی هنجارها، ارزش ها و نهادهای راهنمای تعامل افراد است. از نظر او کنش یا عمل عبارت از رفتاری است که به وسیله مقاصدی که کنشگران برای اشیاء و اشخاص قائل می شوند جهت داده شده است (صارمی، 1380: 132). پارسونز معتقد بود که ایجاد یک جامعه ممکن نیست مگر اینکه تمام افراد بالغ، اصولی را بپذیرند که بر اساس آن نحوه تقسیم کار برای همه قابل درک و تحمل پذیر شود. به این معنا که جامعه از انسان هایی تشکیل شده که درباره یک سری ارزش های به خصوص اتفاق نظر دارند و درباره آنچه که درست یا نادرست تصور می شود، یکسان می اندیشند. این ارزش ها به نابرابری های موجود در سازمان اجتماعی مشروعیت می بخشند و از نظر اخلاقی آنها را برای افراد جامعه پذیرفتنی می کند. از دیدگاه جامعه شناسی پارسونزی، نظم اجتماعی به تحقق ارزش های مشترک و عمومی وابسته است که به صورتی مشروع و اجباری مورد پذیرش جامعه قرار می گیرند و به منزله معیارهایی عمل می کنند که سرانجام اَعمال به وسیله آنها برگزیده می شود. از نظر پارسونز، هر فرد در نظام شخصیتی خود که قسمتی از نظام کلی کنش است، هویتی منحصر به فرد و یکتا دارد؛ اما این نظام شخصیتی در ارتباط متقابل با سایر بخش های نظام کنش عمل می کند. کنش برخلاف رفتار که حاصل پایگاه و نقش اجتماعی فرد در جامعه است، ارادی بوده و فرد در انجام دادن آن مختار می باشد. وی ارزش ها را راهنمای کنش معرفی کرد و تأکید داشت که کنش های اجتماعی در چارچوب نظام هنجارها و ارزش های اجتماعی از خصلت ارادی برخوردار است. نظریه کنش اجتماعی او در واقع بیانگر سلسله مراتب حاکم بر ارزش های متناظر خرده نظام های فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی نظام کنش افراد است. از نظر پارسونز، مجموعه فرآیندهایی که به مدد آنها اجتماعی شدن افراد تحقق می یابد، در حکم کارکرد حفظ الگو در جامعه است؛ و این فرآیند اجتماعی شدن از طریق نقش پذیری و کنش متقابل با دیگران صورت می گیرد. از این طریق فرهنگ به عاملان انتقال می یابد و توسط آنها درونی شده، عامل مهمی در انگیزش رفتار اجتماعی آنها به حساب می آید. هنجارها و ارزش های اجتماعی نیز از طریق فرآیند اجتماعی شدن، ملکه ذهن شده و به صورت بخشی از وجود کنش گران در می آیند؛ به طوری که آنها در ضمن پی گرفتن منافع خود، به مصالح کلی نظام اجتماعی هم خدمت می کنند (منشی، 1384: 144-140). به طور کلی، بحث اصلی پارسونز در تبیین انحرافات اجتماعی بر مبنای پیش فرضی که در مورد خرده نظام های چهارگانه: فرهنگ، اجتماع، شخصیت و اقتصاد مطرح کرده، شکل گرفته است. کارکردهای مناسب هر یک از این خرده نظام ها و ارتباط و کنش متقابل بین آنها عامل کنترل کننده جامعه و همچنین عامل بقاء و پایداری نظام اجتماعی است. در مقابل، عدم تعادل و بی سازمانی در هر یک از خرده نظام ها، حیات جامعه را تهدید کرده و زمینه را برای رفتار انحرافی فراهم می سازد. از نگاه جامعه شناسی پارسونزی، نهادها و سازمان های اجتماعی، عوامل اجرایی و ابزارهای جامعه پذیری، الگوهای رفتاری و درونی ساختن آنها در افراد هستند. در صورتی که نهادها و سازمان های کارگزار جامعه پذیری نظیر: خانواده، مدرسه و وسایل ارتباط جمعی کارآیی لازم را نداشته باشند، جامعه دچار بی سازمانی اجتماعی شده و پی آمد آن، شیوع رفتار انحرافی در جامعه است. پارسونز، آنومی را نیز حاصل گسیختگی کامل نظم هنجاری می دانست. او مفاهیمی با عنوان محرک، اقناع، اجبار و اضطراب به کار برده و بر این باور بود که اینها شکل هایی از هم نوایی اجباری است. او انحراف اجتماعی و هم نوایی را به عنوان رفتاری معرفی می کند که در بستر کنش متقابل اجتماعی و با تکیه بر مفهوم نقش اجتماعی و انتظارات مربوط به آن، رشد و معنا می یابد. پارسونز روابط فرزند و والدین را به عنوان منبعی از طغیان دوره جوانی ذکر کرده و اظهار می دارد که جوانان به دلیل بعضی از گویه های پذیرفته شده فرهنگ خانواده های طبقه متوسط، مرتکب رفتار بزهکارانه می شوند. برای مثال، داشتن اتومبیل یک ارزش پذیرفته شده نزد خانواده های طبقه متوسط بوده و در زندگی جوانان با اهمیت است. بعضی از جوانان ممکن است که به شیوه های غیر قابل قبولی هم چون دزدی، تلاش کنند تا اتومبیل به دست آورند و احتمالاً از اتومبیل به شیوه های غیرقابل قبول مانند رانندگی خطرناک نیز استفاده کنند. به اعتقاد او، چنین مشکلی در میان جوانان طبقه متوسط در جامعه صنعتی نسبت به جوانان سایر طبقات اجتماعی شیوع بیشتری دارد. در یک جمله می توان گفت: پارسونز علل رفتار انحرافی را در ساخت نظام اجتماعی جست و جو کرده و بر نقش نهادهای اجتماعی تأکید کرده است (احمدی، 1384: 55 و 54).

نظریه فشار ساختاری (Structural Strain Theory):

مرتن با طرح نظریه «فشار ساختاری»، رفتارهای انحرافی را نتیجه فشارهای جامعه دانست که بعضی مردم را وادار به کجروی می کند (ستوده، 1386: 129). از نظر وی، به جای اینکه پرسیده شود چرا افراد هم نوا می شوند، باید سؤال شود که آنان چرا نا هم نوا می شوند؟. به اعتقاد او دو عنصر در ساختارهای اجتماعی - فرهنگی مهم است. این دو عنصر که در تجزیه و تحلیل ها تفکیک ناپذیرند، در وضعیت عینی با یکدیگر درهم آمیخته اند و عبارتند از: اهداف و وسایل. اهداف، یعنی هدف ها، منظورها و علاقه هایی که به وسیله فرهنگ جامعه تعریف و تعیین شده و برای همه اعضای جامعه یا بخش هایی از آن به صورت هدف هایی مشروع درآمده است. در واقع، اهداف، چارچوب مرجع آرمانی رفتار هستند که ارزش تلاش کردن دارند. وسایل نیز عنصر دوم ساختار فرهنگی هستند که شیوه های پذیرفتنی رسیدن به این اهداف را تعیین، تنظیم و نظارت می کنند (کوثری، 1382: 19). بر اساس همین اعتقاد، مرتن (1957) به دنبال این بود که توجیهی برای وقوع مستمر جرایم در ایالات متحده آمریکا پیدا کند. سرانجام به دنبال سعی و تلاش هایی که او به منظور توجیه علل شیوع و رواج جرایم انجام داد، وی این مطلب را پذیرفت که میزان جرایم با توانایی و قابلیت جامعه در پی ریزی هنجارهایی که رفتارهای مردم را کنترل می کند ارتباط دارد. او چنین استدلال کرد که جرم را می توان در رابطه با دو متغیر اصلی مورد بررسی قرار داد. اول، اهداف تعریف شده فرهنگی جامعه و دوم، ابزارهای نهادینه شده ای که به کمک آنها فرد می تواند به این هدف ها دست پیدا کند (وایت و هینس، 1382: 106). او تبیین مسئله انحراف بر اساس فرضیه ای فردگرایانه و روان شناختی را مردود اعلام کرد و گفت که ساخت اجتماعی، تنوعی از شیوه های کنش را در اختیار اشخاص قرار می دهد و این شرایط ساختی می باشد که علت اصلی انحرافات اجتماعی است (صارمی، 1380: 30 و 29). مرتن (1970) در مقاله معروفش با عنوان «ساخت اجتماعی و آنومی (Social Structur & Anomie)» مفهوم آنومی دورکیم را تعدیل کرد و مدعی شد که تضاد میان اهداف فرهنگی مانند: پول، قدرت، مقام و ابزارهای نهادی شده مشروع (Institutionalized Legitimate Means) برای دسترسی به آن اهداف، منبع اولیه آنومی است. برای مثال، جامعه آمریکا همه اعضایش را به آرزوی داشتن ثروت، قدرت و موقعیت اجتماعی تشویق می کند؛ ولی ارضای این آرزوها و انتظارات، فقط برای عده خاصی از اعضای جامعه میسر است. چون در جامعه آمریکا هدف عمده برای بیشتر اعضای جامعه، دستیابی به موفقیت اقتصادی است؛ اما در بعضی از ساخت های اقتصادی و اجتماعی، فرصت های قانونی برای به دست آوردن چنین موفقیتی مثلاً شغل و تحصیل به طور همگانی و عادلانه در جامعه توزیع نشده است. اگرچه بیشتر مردم می توانند بعضی از مشاغل را به دست آورند، ولی توانایی دسترسی به مشاغل بالا فقط برای افراد خاصی فراهم است. در نتیجه دیگران راه تخلف از قانون را برای رسیدن به آن موفقیت انتخاب می کنند. بنابراین، جرم و بزهکاری از ساختار اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جامعه نشأت می گیرد و به همین دلیل، واکنش های زیر از سوی افراد جامعه که ناشی از فشارهای بین اهداف فرهنگی و راه ها و وسایل دستیابی به آن اهداف است، انجام می شود:

1- هم نوایی (Conformity):
این واکنش در حالتی صورت می گیرد که جامعه متعادل بوده و افراد، اهداف فرهنگی و راه ها و ابزارهای نهادی شده و قابل قبول برای رسیدن به آن اهداف را پذیرفته و در آن جهت تلاش کنند.

2- نوآوری (Innovation):
این واکنش نیز وضعیتی است که در آن، افراد اهداف فرهنگی را پذیرفته اند؛ اما برای رسیدن به آن اهداف، وسایل و راه های مشروع را نپذیرفته و راه ها و وسایل غیر مشروع و غیر قانونی را انتخاب کرده اند. به طور نمونه، اختلاس به منظور تأمین هزینه تحصیل فرزندان، یک نوه رفتار انحرافی از نوع نوآوری و بدعت گذاری است.

3- تشریفات پرستی (Ritualism):
تشریفات پرستی به این معناست که افراد، ابزارها و وسایل مورد تأیید جامعه را نپذیرفته اند؛ اما اهداف فرهنگی در سطح وسیعی انکار می شود. مانند پرستاری که به قوانین و مقررات رسمی تعریف شده در بیمارستان بیشتر اهمیت می دهد تا نجات جان بیماری که در آستانه مرگ در خارج از چارچوب رسمی بیمارستان به فوریت های پزشکی نیاز دارد.

4- عقب نشینی (Retreat):
این واکنش، حالتی است که در آن، افراد جامعه نه اهداف فرهنگی دارند و نه وسایل و راه های مشروع رسیدن به آن اهداف را می پذیرند. این رفتار در معتادان به مواد مخدر و الکلی ها به وفور دیده می شود.

5- طغیان (Rebellion):
وضعیتی است که افراد هم اهداف فرهنگی و هم راه ها و ابزارهای نیل به آن اهداف را انکار کرده، اما در جهت ایجاد شرایطی بهتر و اهدافی جدید به منظور تعدیل ساخت های اجتماعی تلاش می کنند. به نظر مرتن، رفتار انقلابیون و اعتصاب کنندگان یک کارخانه نمونه هایی از این نوع رفتار انحرافی است (احمدی، 1384: 53-50).
به طور کلی می توان گفت مرتن معتقد بود که اگر فرد درباره اهداف مهم و اولویت دار جامعه شک و تردید داشته باشد و اعتماد خود را نسبت به اعتبار آنها از دست بدهد، دچار حالت «آنومیک» یا «بی رویگی» می شود. در چنین موردی دورکیم و مرتن تقریباً مفهوم مشترکی از «بی هنجاری» دارند (شیخاوندی، 1379: 73). او تأکید کرد که اگر راه ها و روش های شروع برای رسیدن به هدف مهیا نباشد، گروهی از افراد به زودی راه های غیر مجاز و نامشروع را برای رسیدن به هدف های خود انتخاب می کنند (شامبیاتی، 1385: 135 و 134). اما در حالی که مرتن اعتقاد دارد که انحراف، از عدم توانایی فرد در دستیابی به اهداف مورد انتظار جامعه ناشی می شود، رایزمن (Riseman) بر این باور است که در جوامع سنتی، سلوک انسان ها از طریق سنت هدایت می شود. در این جوامع، مجموعه منسجم سنت ها عامل هدایت کننده رفتارهاست و انحراف از جریان حاکم دامنه ای بسیار محدود دارد. در مقابل، در جوامع جدید سلوک انسان ها مبتنی بر جریانی است که نه از طریق سنت، بلکه از سوی دیگران هدایت می شود. ریزمن یادآور می شود که در چند قرن پیش، در جوامع غربی مردم از طریق هوشیاری جمعی و بر اساس هنجارهای حاکم بر حیات خانوادگی و جامعه در اجتماعات ساکن و آرام زندگی می کردند. اما امروزه شخصیت انسان ها به سوی دیگران هدایت شده است و از آن جا که سنت منسجم و جامعه ساکن هم وجود ندارد، راهنمای روشنی که بتواند رفتار را هدایت کند نیز وجود ندارد و آنچه باقی می ماند، «قضاوت های دیگران» است. با توجه به اینکه در جوامع جدید گروه های بسیاری با هنجارهای رفتاری گوناگون مطرح هستند، گرایش به دیگران هم راهنمای قابل اتکایی برای فرد به وجود نمی آورد. نتیجه اینکه رفتار فاقد ثبات و استمرار است و متکی به هیچ هنجار ثابتی نیست. ریزمن نتیجه می گیرد از آنجا که در جوامع پیچیده و متحول کنونی موجودیت اجتماعات ساکن غیر ممکن است، در نهایت افراد خودمختاری (Autonomy) پیدا می شوند که بدون ریشه داشتن در یک جامعه ساکن و احساس پیوستگی با یک گروه مشخص، به نحو دلخواه عمل می کنند. خلاصه آن که به اعتقاد ریزمن، ریشه نداشتن در سنت های جامعه و احساس خودمختاری عامل بروز رفتارهای انحرافی است.
مک کلوسکی و شار (Mc Closky & Schaar) نیز شواهدی ارائه کردند که بر اساس آن، رفتارهای انحرافی فقط در میان افرادی مشاهده نمی شود که به گفته مرتن دچار شکست های ناشی از محرومیت باشند؛ بلکه در میان افراد بسیار موفق هم این رفتارهای انحرافی ممکن است بروز کند. آنها با اتکاء به مطالعات خود نشان دادند اشخاصی که در مراتب بالایی از رفتارهای انحرافی قرار دارند همان هایی هستند که در آنها دشمنی با دیگران، اضطراب، بدبینی، رفتارهای مستبدانه و علائم از خود بیگانگی وجود دارد (محسنی، 1386: 60). یکی دیگر از اشکالاتی که به نظریه مرتن وارد آمده این است که نظریه وی توانایی تبیین جرایم سازمان یافته نظیر: اختلاس و ارتشاء افراد طبقات بالا و برگزیدگان قدرت را ندارد. به علاوه، مرتن افراد را در موقعیت های ثابتی فرض کرده که برخی مناسب برای هم نوایی و برخی مناسب برای انحراف اجتماعی هستند. این در حالی است که در واقعیت اجتماعی، افراد نقش هایی ایفا می کنند که در بسیاری از موارد، مختلط و آمیخته است (احمدی، 1384: 53-50). دو نمونه دیگر از اشکالات این نظریه نیز این است که جرایم قدرتمندان، یعنی کسانی که به ابزارهای قانونی دسترسی دارند اما برای به دست آوردن موفقیت های خود از رفتارهای انحراف آمیز کمک می گیرند و همچنین موضوعات مربوط به جنسیت را مورد توجه قرار نداده است.

نظریه فشار جامعه شناختی - روان شناختی (Sociological-Psychological Strain Theory):

یکی از نظریه پردازانی که نظریه مرتن را بسط داد، رابرت آگینو (Robert Agnew-1980) بود. آگینو می گوید هیچ تعریف متفق القولی در مورد نظریه روان شناختی جامعه شناختی فشار وجود ندارد؛ با این حال دو مشخصه برای این نظریه می توان برشمرد. نخست، نظریه فشار می گوید که بزهکاری هنگامی رخ می دهد که افراد نمی توانند آنچه را می خواهند از طریق مجاری مشروع به دست آورند. دومین مشخصه نظریه فشار نیز آن است که خواسته های برآورده نشده، فشاری بر فرد در جهت بزهکاری وارد می کند. به اعتقاد آگنیو گسستگی بین آرزوها و انتظارات در بیشتر مواقع منشأ عمده خشم / ناکامی نیست؛ زیرا آرزوها به اهداف آرمانی اشاره دارند و شکست در دستیابی به این اهداف خیلی جدی گرفته نمی شود. به علاوه، داده ها نشان می دهند که مردم تمایل دارند اهداف متنوعی را دنبال کنند و بیش ترین اهمیت را به آن اهدافی می دهند که به بهترین نحو قابل دستیابی هستند و در مورد سطوح فعلی و مورد انتظار دستیابی به هدف خود اغراق یا آنان را تحریف می کنند. از آنجا که هیچ کس انتظار ندارد در همه زمینه ها موفق باشد و به اهدافش دست یافته باشد، همین امر برای جلوگیری از فشار کافی است. علاوه بر این، افراد گاهی اوقات خود را به خاطر عدم دستیابی، ملامت می کنند و آن را ناشی از عدم توانایی های خود می دانند و همین امر باز جلوی خشم / ناکامی یا فشار را می گیرد. بنابراین، شکاف و گسستگی بین آرزوها و انتظارات تنها در برخی موقعیت های خاص منشأ فشار است. موقعیت هایی که در آنان محیط اجتماعی تمرکز بر یک یا چند هدف محدود و خاص را ترویج می کند. موقعیت هایی که در آنها بازخورد بیرونی که توسط دیگران به فرد داده می شود به قدری مکرر و صادقانه است که مانع از آن می شود که افراد در مورد میزان دستیابی به اهداف خود اغراق نکنند و در واقع احساس ناکامی به آنان دست دهد. به نظر آگینو غیر از گسستگی بین آرزوها و انتظارات، سرچشمه های بسیاری برای فشار وجود دارد. او معتقد بود بزرگسالان نه تنها به دنبال آن هستند که به صورت مثبت به اهداف ارزشمند دست یابند، بلکه می کوشند تا از موقعیت های رنج آور یا مورد تنفر نیز اجتناب کنند. با این همه، نظیر تلاش برای هدف جویی، تلاش برای اجتناب از موقعیت هایی که ممکن است رنج آور باشند نیز ممکن است مسدود شود. برای مثال، بزرگسالانی که مورد تعرض جنسی والدین یا معلمان خود قرار می گیرند ممکن است نتوانند به صورت قانونی از خانه و مدرسه بگریزند. این ناتوانی از گریز از موقعیت های رنج آور یا این انسداد رفتار اجتناب از رنج می تواند منشأ مهم دیگری برای فشار باشد. به اعتقاد آگینو، بزهکاری ممکن است روشی برای کاهش فشار باشد. یعنی برای دستیابی به اهداف دارای ارزش مثبت، برای حفظ یا تقویت محرک های مثبت یا برای پایان بخشیدن یا فرار از محرک های منفی. البته بزهکاری ممکن است برای لذت جویی یا هنگامی که بزرگسالان درصدد اداره کردن حالات عاطفی منفی خود از طریق مصرف مواد مخدر باشند، رخ دهد (کوثری، 1382: 25-22). به طور کلی، روح نظریه فشار روانی - اجتماعی این پرسش را مطرح می کند که «چگونه افراد راه هایی را می یابند که فشار وارده به خود را کاهش دهند؟». پس نظیر مرتن، به جای آنکه پرسیده شود: «چرا افراد منحرف می شوند؟»، باید پرسید: «چه طور می شود که افراد راه هایی برای پرهیز از انحراف می یابند؟» (کوثری، 1385: 98).

نظریه پدیدارشناسی (Phenomenology Theory):
پدیدارشناسی به عنوان یک نظریه در اوایل قرن بیستم توسط ادموند هرسول (Edmound Hurssell) پایه گذاری شد و سپس کاربرد اصول فلسفی آن در جامعه شناسی و روان شناسی اجتماعی توسط آلفرد شوتز بنا نهاده شد. سرانجام، کارفینگل پیش فرض های اساسی این نظریه را تحت عنوان «روش شناسی مردمی» در موارد مشخص به کار برد و اندیشمندانی چون سکورل (Cicourel) و فیلیپس (Phillips) اصول آن را در به تصویر کشیدن و تبیین انحرافات به کار بردند. به طور کلی، پیش فرض پدیدارشناسی این است که انحرافات اجتماعی محصول روابط و کنش های متقابل اعمال و کردار معنادار افراد جامعه است. پیروان این نظریه میان ارزش ها و قواعد ظاهری و دستوری که ظاهراً اعضای جامعه باید به آنها پای بند باشند و ارزش ها و قواعد اساسی که واقعاً مردم به آنها پای بند می باشند تفاوت قائل هستند. آنها معتقدند که افراد دنیای پیرامون خود را به وسیله ارزش ها و قواعد اساسی که در بیشتر موارد با ارزش ها و قواعد ظاهری و دستوری تفاوت اساسی دارد، معنا می بخشند و به تصویر می کشند و سرانجام بر اساس آنها رفتار خود را شکل می دهند. پس در واقع، ارزش ها و قواعد ظاهری و دستوری، رفتارهای مردم را شکل نمی دهند. بر این اساس، پدیدارشناسی می کوشد تا واقعیت اجتماعی بزهکاری و جرم را همان گونه که از سوی بزهکاران و مجرمان ساخته و پرداخته شده به تصویر بکشد و چگونگی ساختن و پرداختن آن را روشن کند؛ تا از این طریق به تبیین کافی و معنادار اعمال و رفتار بزهکاران و مجرمان دست یابد. این نظریه در شناخت ماهیت بزهکاری و جرم، بر معنا بخشیدن به جامعه، نظم اجتماعی و انحراف اجتماعی از طریق کنش متقابل تأکید می کند و بر این باور است که در شناخت انحراف نباید آن را به عنوان یک پدیده عینی بررسی کرد؛ بلکه باید به فهم و تفسیر ذهنی بزهکاران و مجرمان توجه کرد. به علاوه، مخاطبان گوناگون ممکن است فهم و تفسیر متفاوتی از انحرافات اجتماعی داشته باشند. برای مثال، بخشی از جامعه ممکن است گروهی را تروریست و بخش دیگری از جامعه آنان را به عنوان پدیده ای اجتماعی درک کنند (احمدی، 1384: 107 و 106).

نظریه پنجره های شکسته (Broken Windows Theory):

نظریه پنجره های شکسته (1982) محصول فکری دو جرم شناس آمریکایی به نام های جیمز ویلسون (James Wilson) و جورج کلینگ (George Kelling) می باشد. ویلسون و کلینگ استدلال کردند که جرم نتیجه یک نابسامانی است. به طور مثال، اگر پنجره ای شکسته باشد و مرمت نشود، آن فردی که تمایل به شکستن قانون و هنجارهای اجتماعی دارد، با مشاهده بی تفاوتی جامعه به این امر، دست به شکستن شیشه دیگری می زند و دیری نمی گذرد که شیشه های بیشتری می شکند و این احساس آنارشی و هرج و مرج از خیابان به خیابان و از محله ای به محله دیگر می رود و با خود سیگنالی را به همراه دارد از این قرار که هر کاری را که بخواهید مجاز هستید انجام دهید بدون آنکه کسی مزاحم شما شود. بر اساس این نظریه، چنانچه شهروندان یک جامعه و ضابطان نسبت به جرایم خفیف و انحرافات خرد با دیده چشم پوشی برخورد کنند، این امر در دراز مدت باعث می شود که در آن منطقه و محله بی نظمی به وجود آید و چنین تصور شود که آن محله یا گروه به گمان برخی از افراد صاحب ندارد که به انحرافات و کجروی ها پاسخ دهد. از دل این بی نظمی ناشی از عدم برخورد با جرایم ساده و خفیف، جرایم بزرگ و شدید به وجود می آیند. بنابراین، جرم ناشی از تداوم بی نظمی است و برخورد قوی و قاطع و بدون چشم پوشی با جرایم ساده می تواند از بروز جرایم بزرگ تر جلوگیری کند. پیروان این نظریه چنین استدلال می کنند که کسانی که با پرسه زدن، استفاده از مواد مخدر، فعالیت در گروه های جنایی کوچک و نوشیدن علنی مشروبات الکلی نظم عمومی را مختل می کنند، کنترل آنها مؤثرترین راه برای کاهش بی نظمی اجتماعی است (شرافتی پور و عبدی، 1387: 93 و 92).

منبع :کاوه، محمد، (1391)، آسیب شناسی بیماری های اجتماعی (جلد اول)، تهران: نشر جامعه شناسان، چاپ اول 1391.

http://www.tebyan-chb.ir/Tebyan/News_SP/viewImage.aspx?id=15482

Social Disorganization Theory

Social disorganization theory grew out of research conducted in Chicago by Shaw and McKay (see Shaw and McKay, 1942). Using spatial maps to examine the residential locations of juveniles referred to Chicago courts, Shaw and McKay discovered that rates of crime were not evenly dispersed across time and space in the city. Instead, crime tended to be concentrated in particular areas of the city, and importantly, remained relatively stable within different areas despite continual changes in the populations who lived in each area. In neighbourhoods with high crime rates, for example, the rates remained relatively high regardless of which racial or ethnic group happened to reside there at any particular time, and, as these previously “crime-prone groups” moved to lower-crime areas of the city, their rate of criminal activity decreased accordingly to correspond with the lower rates characteristic of that area. These observations led Shaw and McKay to the conclusion that crime was likely a function of neighbourhood dynamics, and not necessarily a function of the individuals within neighbourhoods. The question that remained was, what are the characteristics of various neighbourhoods which account for the stability of the crime rate?

In answering this question, Shaw and McKay focused on the urban areas experiencing rapid changes in their social and economic structure, or the “zones of transition.” In particular, they looked to neighbourhoods that were low in socio-economic status. It is important to clarify that, despite the economic deprivation of areas with higher than average crime rates, Shaw and McKay did not propose a simple direct relationship between economic deprivation and crime. They argued instead that areas characterized by economic deprivation had high rates of population turnover, since these were undesirable residential communities, which people left once it became feasible for them to do so. Socio-economically deprived areas also tended to be settled by newly arrived immigrants, which resulted in the ethnic and racial heterogeneity of these areas. As such, socio-economically deprived areas had high rates of residential mobility and racial heterogeneity. These neighbourhoods were viewed as “socially disorganized.” In such areas, conventional institutions of social control (e.g., family, schools, churches, voluntary community organizations) were weak and unable to regulate the behaviour of the neighbourhoods’ youths.

Shaw and McKay (1942) also noted that, aside from the lack of behavioural regulation, socially disorganized neighbourhoods tended to produce “criminal traditions” that could be passed to successive generations of youths. This system of pro-delinquency attitudes could be easily learned by youths through their daily contact with older juveniles. Thus, a neighbourhood characterized by social disorganization provides fertile soil for crime and delinquency in two ways: through a lack of behavioural control mechanisms and through the cultural transmission of delinquent values.

The social disorganization perspective remained both popular and influential throughout the 1950s and 1960s. As Bursik and Grasmick (1992) note, however, with the refinement of survey approaches to data collection and the increased interest in social-psychological theories of control, deterrence, social learning, and labelling, the focus of the discipline significantly began to shift from group dynamics to individual processes during the 1960s and 1970s. This trend away from macro-level criminological theory and research saw the social disorganization tradition fall into relative disfavour among criminologists, many of whom viewed it as irrelevant, or at best, marginal to modern criminology (e.g., Arnold and Brungardt, 1983; Davidson, 1981; cf. Byrne and Sampson, 1986).

Even so, social disorganization theory was “rediscovered” in the 1980s. Research by scholars such as Bursik (1986; 1988), Sampson and Groves (1989), and Wilson (1990; 1996) helped to revitalize, and partially reformulate and extend, the social disorganization tradition. In doing so, a number of criticisms levelled at the theory have been addressed (Bursik, 1988). For example, research has been conducted to test for the “reciprocal effects” of social disorganization (Bursik, 1986) and to test for the potential impact that levels of social disorganization of given communities may have on neighbouring communities (Heitgerd and Bursik, 1987).

In addition, the scope of the theory was adjusted and expanded to include constructs beyond the macro-level components originally specified by Shaw and McKay (i.e., low socio-economic status, residential mobility and racial heterogeneity). New concepts have been added that have enhanced its theoretical utility. In particular, recent research has explicitly tested for “intervening mechanisms” or mediating variables between the traditional social disorganization variables and crime rates. The intervening mechanisms noted by researchers include the effect of social disorganization on rates of family disruption and collective efficacy, which, in turn, directly influence crime rates (Sampson and Groves, 1989; Sampson, Raudenbush and Earls, 1997).

Recent research on social disorganization has taken two distinct but related directions. These have been referred to as the systemic model of social disorganization (Bursik and Grasmick, 1993; 1996) and the social capital/collective efficacy framework developed by Robert Sampson and his colleagues (Sampson, Morenoff and Earls, 1999; Sampson, Raudenbush and Earls, 1997).

The systemic variant of social disorganization focuses on the structural variation of three basic types of networks and the effects of these on crime. These networks relate to the private sphere (intimate friendship and kinship relations), parochial networks (less intimate and secondary group relationships), and the public sphere (groups and institutions outside the neighbourhood). This variant focuses on the effects of social disorganization on these three sources of behaviour regulation.

The social capital/collective efficacy framework of Sampson and his colleagues argues that social disorganization can reduce social capital and collective efficacy and thereby increase crime and violence rates. Social capital fosters trust and solidarity among residents, while collective efficacy relates to the belief that residents can effectively control the likelihood of undesirable behaviour within their neighbourhood. Especially important in this variant of social disorganization theory is the development of intergenerational networks, the mutual transferral of advice, material goods, and information about child rearing, and expectations for the joint informal control, support, and supervision of children within the neighbourhood (Sampson, Morenoff and Earls, 1999).
Processes Leading from Social Disorganization to Crime
Family Processes

Sampson (1986) indicates that social disorganization may have an effect on youth violence through its effects on family structures and stability. He suggested that traditional social disorganization variables may influence community crime rates when taking into account the effects of levels of family disruption. This may occur by (1)removing an important set of control structures over youths’ behaviour, and (2)creating greater opportunities for criminal victimization (i.e., through the lack of capable guardianship). Essentially, Sampson (1986) recognized the relationship of social disorganization theory to control theory and routine activities/lifestyle theory.

To test his assertions, Sampson (1986) used three measures of family structure. First, he included a measure of the per cent of residents in a neighbourhood who were ever married and who were either divorced or separated. The second measure of family structure was the per cent of female-headed families. Finally, he included a measure of the per cent of primary or single-headed households. His analyses revealed that, independent of the traditional social disorganization variables, the family structure variables each had a direct significant effect on community crime rates. Thus, Sampson’s work identified an important and additional source of social disorganization (implicit in the work of Shaw and McKay) that had been previously overlooked by empirical studies.

McNulty and Bellair (2003) also investigated the importance of family processes within the social disorganization tradition. This study integrates theory and research in criminology and urban sociology to specify a contextual model of differences in adolescent violence between whites and five racial-ethnic groups. The model presented views these differences as a function of variation in community contexts, family socioeconomic well-being, and the social capital available to adolescents and families. Data from the National Education Longitudinal Survey (1988 to 1992), which included information on 14,358 adolescents across 2,988 US locales, were matched with community-level data from the 1990 US census to test the resulting model. The white-black disparity in adolescents’ fighting is explained by higher levels of disadvantage in the communities in which black children often live. The disadvantage index accounted for the largest reduction in the black effect on fighting, reflecting the well-documented concentration of disadvantage in black communities. Importantly, and in agreement with the importance of family processes for social disorganization theory, the results indicate that the effect of concentrated disadvantage on fighting is mediated by more proximate processes that are linked to family well-being.

Tolan, Gorman-Smith and Henry (2003) employ data from a longitudinal study of 284 African-American and Latino adolescent boys and their caregivers, living in poor urban communities, to test a developmental-ecological model of violence. Six annual waves of data were applied to evaluate the relations between microsystem influences of parenting and peer deviance, macrosystem influences of community structural characteristics and neighbourhood social organization, and individual involvement in violence. Structural equation modelling analyses showed that community structural characteristics significantly predicted neighbourhood social processes. Importantly, it was found that parenting practices partially mediated the relation between neighbourhood social processes and gang membership.

Consistent with the above research that social disorganization may influence the level of youth violence through its effect on family processes, other researchers have found that family processes may be used to mitigate the deleterious effects of social disorganization. Burfeind (1984), for example, examined the role of the family, within a larger social context, as it relates to delinquency. This study focused on 1,588 non-black junior and senior high school students in the US. Burfeind analyzed the interactive effects of five family dimensions in relation to four other causal variables commonly associated with delinquency involvement: community social disorganization, delinquent friends, attachment to peers, and delinquent definitions. Analysis revealed that family factors influenced delinquency in different ways. The level of an adolescent’s attachment to the father was found to be independently related to delinquent activity after controlling for all other effects (independent and interactive). Paternal discipline had an interactive effect on delinquency, such that the type of paternal discipline influenced the effect that community social disorganization and the number of delinquent friends had on delinquency.

Sampson (1992) has attempted to consolidate the empirical findings that relate social disorganization to family processes and then to delinquency and youth violence. In so doing, he has developed a community-level theory of social disorganization, which places primary emphasis on family management practices and child health and development. He notes that the embeddedness of families and children in a community context is a central feature of the theory. Prenatal care, child abuse prevention, monitoring and supervision of youth, and other family management practices are intertwined with community networks of social organization. Social disorganization directly and indirectly influences the care of children and other family processes, and ultimately, rates of delinquency and crime.
Neighbourhood Processes

Neighbourhood processes have been implicated in the link between social disorganization and crime, with a number of authors arguing for the importance of different causal pathways. Sampson and Groves (1989) investigated how informal social controls are affected by social disorganization. Their study used aggregated data from the British Crime Survey. The intervening mechanisms between social disorganization variables and crime rates specified in their study include informal control mechanisms such as youths’ local friendship networks, the prevalence of unsupervised peer groups, and the level of organizational participation in the neighbourhood. Their general hypothesis is that social disorganization (i.e., low economic status, ethnic heterogeneity, residential mobility) affects informal control mechanisms in such a way that it increases crime and delinquency rates. The dependent measures employed in the study were total victimization, robbery, mugging, burglary, theft, and vandalism rates. The model was first tested by analyzing data for 238 localities in Great Britain, constructed from a 1982 national survey of 10,905 residents. The model was then replicated on an independent national sample of 11,030 residents of 300 British localities in 1984. Results from both surveys support the hypothesis and show that social disorganization significantly influenced the intervening variables, which in turn influenced all crime outcome measures.

Sun, Triplett and Gainey (2004), using American data, test an extended model of social disorganization that includes the theoretical paths proposed by Sampson and Groves (1989). Their model predicts that neighbourhoods with low socio-economic status, high residential mobility, racial heterogeneity, and family disruption should have sparse local friendship networks, low organizational participation, and unsupervised youth groups. These, in turn, are predicted to increase crime rates. To test this model, the authors used interview data from 8,155 residents of 36 neighbourhoods in seven US cities. The findings offered partial support for the Sampson and Groves model, since social disorganization variables were more effective in transmitting the effects of structural characteristics on assault compared with robbery.

Sampson, Raudenbush and Earls (1997) examined how social disorganization influences violence and crime, via its effects on collective efficacy. Their study argued that socially disorganized neighbourhoods are likely to be low on collective efficacy, which was defined as “the willingness of local residents to intervene for the common good” (Sampson et al., 1997: 919). The authors go on to state that community residents are “unlikely to intervene in a neighbourhood context in which the rules are unclear and people mistrust or fear one another. It follows that socially cohesive neighbourhoods will prove the most fertile contexts for the realization of social control.” (919). Using aggregated data from the Project on Human Development in Chicago Neighbourhoods, they found that the traditional social disorganization variables explained 70 per cent of the variation in their collective efficacy measures, which, in turn, effectively mediated much of the direct effects of the social disorganization variables on violence and crime.

Cantillon et al. (2003) utilized an updated systemic model of social disorganization to investigate neighbourhood effects on both positive and negative youth outcomes. They argue that updated social disorganization models facilitate the assessment of truly important social processes and dynamics that result in cohesive and supportive neighbourhoods. These authors hypothesized that a sense of community was a more valid, comprehensive, and applicable measure for the mediating variables in social disorganization theory. Sense of community was defined as “a feeling that members have of belonging, a feeling that members matter to one another and to the group, and a shared faith that members’ needs will be met by their commitment to be together” (324). Data for this study was gathered by interviews in 1999–2000. The sample consisted of 103 tenth-graders, one parent, and one neighbour of each tenth-grader. Mediation testing employed the principles outlined by Baron and Kenny (1986). Results supported the hypothesis that sense of community mediates the effect of neighbourhood disadvantage on youth outcomes.
Social Disorganization and Economic Deprivation

A number of studies have supported the idea that economic deprivation may be an important influence on social disorganization, which, in turn, as the previous research has indicated, is an important influence on youth violence. This proposes that economic deprivation could lead to social disorganization, which in turn leads to violence and crime. Other researchers, in contrast, have argued that poverty conditions the effects of social disorganization on youth violence. That is, social disorganization in conjunction with poverty results in higher rates of youth violence than either social disorganization or poverty alone do. No mediating processes are proposed in this second explanation. The research highlighted below offers partial support for both propositions, and indicates that researchers and practitioners who are interested in the effects of social disorganization on crime should also consider the importance of economic deprivation.

Shaw and McKay (1942) viewed the economic well-being of a community as a major determinant of variation in rates of delinquency. In particular, poor communities lack adequate resources to defend their interests collectively. Kornhauser (1978: 78−79) summarizes this position as follows:

In poor communities, institutions lack adequate money and knowledge. From the family to the community at large, money and skills for the effective performance of allotted functions are deficient or absent. Also, the intermediate structures created in communities with populations that are more affluent and knowledgeable fail to emerge in the less resourceful slum.... Without intermediate structures, community wide relations are weak or cannot become established.

Shaw and McKay consistently found strong negative associations between several different indicators of neighbourhood socio-economic status and delinquency rates. However, a number of studies in the 1950s and 1960s argued that, while crime rates are higher in lower socio economic areas, this relationship is spurious and disappears when other area characteristics are simultaneously considered (e.g., Bordua, 1958; Lander, 1954; Polk, 1957). Lander, for example, argued that delinquency rates reflected the level of anomie or integration in a given area and not the economic status of the area. Other researchers, in contrast, have argued that economic deprivation is a strong predictor of youth violence, independent of other influences (Baron, 2004; Bellair, Roscigno and Mcnulty, 2003; Eisler and Schissel, 2004). Social disorganization researchers, in contrast to both of the above views, argue that the relationship between economic deprivation and youth violence is more complex, and could be better understood if the concept of social disorganization is integrated with economic deprivation. Following is an examination of research in this tradition.

Blau and Blau (1982) argue that when economic inequalities are associated with ascribed characteristics such as race, this creates latent animosities and a situation characterized by social disorganization. This is because such ascriptions are perceived to be illegitimate, especially in societies that value egalitarianism. This situation is made more salient by the visible marker of race. The consequence is socially structured inequalities, which result in feelings of “resentment, frustration, hopelessness and alienation” (119). Blau and Blau suggest that these feelings lead to widespread social disorganization and violent crime. Blau and Blau test these assertions using 1970 US data for a sample of 125 Standard Metropolitan Statistical Areas with populations of more than 250,000. The findings support their hypothesis.

Eamon (2001) conducted research that is consistent with the findings of Blau and Blau (1982). In doing so, he examined the influence of parenting practices, environmental influences and poverty on anti-social behaviour. Data from a sample of 10 to 12-year-old children (N = 963) from the National Longitudinal Survey of Youth (USA) are analyzed. Deviant peer pressure and neighbourhood problems partially mediate the relation between poverty and young adolescent anti-social behaviour. Both of the above studies are supportive of the idea that economic deprivation could lead to social disorganization, which in turn can lead to youth violence.

The research by Smith and Jarjoura (1988), Warner and Pierce (1993), and Warner and Roundtree (1997), in contrast to the above, all support the idea that poverty may moderate the relationship between social disorganization and crime. That is, social disorganization may lead to crime, but the effects are even more pronounced when social disorganization occurs within the context of high levels of poverty.

Smith and Jarjoura (1988) examine the relationship between neighbourhood characteristics and rates of violent crime and burglary. They argue that Shaw and McKay’s social disorganization theory provides a meaningful point of departure for examining the uneven distribution of criminal victimization across social units. Measures of three central theoretical elements in Shaw and McKay’s social disorganization perspective (poverty, residential mobility, and racial heterogeneity) and variables from the subculture of violence, social control, and opportunity perspectives are included in this research. The authors use data from 11,419 individuals in 57 US neighbourhoods from three Standard Metropolitan Statistical Areas to test their hypotheses. The results indicate that core components of Shaw and McKay’s theory are important in explaining neighbourhood victimization rates, although their influence is more conditional than direct and varies by type of crime. Specifically, an interaction between percentage of low income households and residential mobility is a significant predictor of violent crime. That is, “the influence of residential mobility on violent crime rates varies with the poverty level of an area. Communities that are characterized by rapid population turnover and high levels of poverty have significantly higher violent crime rates than mobile areas that are more affluent, or poor areas that are characterized by more stable populations.” (42−43; italics in original). These results hold, regardless of level of urbanization, and are found in each of the three Standard Metropolitan Statistical Areas for which the authors examined data. In the case of burglary, in contrast to violent crime, the interaction terms were not significant.

Warner and Pierce (1993) examine social disorganization theory using calls to the police as a measure of crime. Data were gathered from 60 Boston neighbourhoods in 1980. The authors argue that data based on complainant reports of crime, rather than official police reports, allow for the investigation of differences in findings based on victimization data and official crime data. The rates of assault, robbery, and burglary are regressed on poverty, residential mobility, racial heterogeneity, family disruption, and structural density. Interaction terms for poverty and heterogeneity, poverty, and mobility, and mobility and heterogeneity are also explored. The authors find that each of the social disorganization variables predicted crime rates, with poverty being the strongest and most consistent predictor. Interaction terms constructed between poverty and racial heterogeneity and poverty and residential mobility were also fairly stable predictors of crime. Similarly to Smith and Jarjoura (1988), the results indicate that poverty strengthens the effects of social disorganization on crime.

Warner and Roundtree (1997) employ a sample of 100 Seattle census tracts and investigate the influence of poverty, racial heterogeneity, residential stability, and interaction terms on assault and burglary. Consistent with the results of Smith and Jarjoura (1988) and Warner and Pierce (1993), they find that an interaction term between poverty and residential stability significantly predicts both dependent measures.

The studies cited in this section indicate that economic deprivation is an important factor to consider when examining the influence of social disorganization on crime. Two relationships between these constructs have been suggested by the existing research. Firstly, poverty may increase social disorganization, which in turn may lead to youth violence. Secondly, poverty may moderate or condition the relationship between social disorganization and youth violence. Specifically, the influence of social disorganization on crime may be more pronounced in poorer areas and attenuated in more affluent areas.
The relative importance of social disorganization as a predictor of youth violence compared with other theories of crime

In addition to examining the results of studies that use social disorganization as a predictor of youth violence, it is important to assess the relative importance of social disorganization when compared with other theories of crime. This may be done through an assessment of the findings of review studies, and by examining the findings of meta-analytical studies that have attempted to assess the relative importance of various theories of crime. One review study (Sampson, Morenoff and Gannon-Rowley, 2002) and one meta-analytical study (Pratt and Cullen, 2005) will be examined.

Sampson, Morenoff and Gannon-Rowley (2002) review and assess the cumulative research of “neighbourhood effects” literature that examines social processes related to problem behaviours and health-related outcomes. In doing so, they examine the range of studies that have used social disorganization as a predictor of crime to assess whether this variable has generally been found to be important. Over 40 studies published in peer-reviewed journals from the mid-1990s to 2001 are included. The analysis evaluates the salience of social-interactional and institutional mechanisms hypothesized to account for neighbourhood-level variations in a variety of phenomena (e.g., delinquency, violence, depression, high-risk behaviour), especially among adolescents. Neighbourhood ties, social control, mutual trust, institutional resources, disorder and routine activity patterns are highlighted. The review indicates that crime rates are related to neighbourhood ties and patterns of interaction, social cohesion, and informal social control, and are generally supportive of a social disorganization explanation.

Pratt and Cullen (2005) conduct a meta-analysis, which examines the relative effects of macro-level predictors of crime in relation to seven macro-level criminological perspectives. The analysis included 214 empirical studies, published between 1960 and 1999, that contained 509 statistical models that produced a total of 1,984 effect size estimates. Indicators of “concentrated disadvantage” (e.g., racial heterogeneity, poverty, and family disruption) are among the strongest and most stable predictors. Except for incarceration, variables indicating increased use of the criminal justice system (e.g., policing and get-tough policy effects) are among the weakest. Across all studies, the authors find that social disorganization and resource/economic deprivation theories receive strong empirical support; anomie/strain, social support/social altruism, and routine activity theories receive moderate support; and deterrence/rational choice and subcultural theories receive weak support.
Policy Implications
Pratt and Cullen (2005), in their meta-analysis of seven macro-level criminological perspectives, found that criminal justice system variables were consistently among the weakest predictors of crime, with the exception of incarceration, which was negatively related to crime rates. Over all, the most obvious implication of the findings is the likely futility of continued efforts to reduce crime by focusing exclusively on criminal justice system dynamics, with the possible exception of incarceration. The wisdom of expanded imprisonment must nonetheless be balanced against its financial costs and its questionable impact on the social vitality of inner cities. This implies that policy-makers must exercise caution when ignoring the root causes of crime and placing potentially excessive faith in criminal justice solutions to control crime. The research by Pratt and Cullen (2005) suggests that a focus on social disorganization and resource/economic deprivation theories, and the related policy implications for crime and youth violence reduction, warrant further consideration.

Social disorganization theory suggests that public spending and private investment must be concentrated in the most impoverished areas. This does not mean spending more human service dollars for the underclass by funding well-intentioned programs run by middle-class providers located on the periphery of the poorest neighbourhoods. Rather, this suggests that money be spent mainly on programs physically located in underclass neighbourhoods, run by people with ties to the neighbourhoods they intend to serve. This policy has the effect of targeting programs for the underclass while also strengthening minority agencies or creating new agencies within very poor neighbourhoods. These agencies not only provide services, but can also provide jobs for neighbourhood residents. As employment opportunities increase and better-funded local agencies become centres for social action, pressures on working- and middle-class residents to flee should decrease. Such an approach will also simultaneously strengthen residential ties and interconnections within neighbourhoods.

Social disorganization theory suggests that family preservation programs should be funded. This is because the family may be able to resist the deleterious effects of social disorganization on their children, and since strong families may also work together to reduce social disorganization in their communities. Family preservation programs are short-term, intensive, empowerment model programs, which focus not on an individual client but rather on the needs of the entire family. In dozens of states and cities in the US, these programs have been modelled after the successful “homebuilders” projects funded by the Edna McConnell Clark Foundation. Nelson, Landsman and Duetelman (1990) indicate that one of the most encouraging advances in social work in the past decade has been the development of family preservation programs.

Social disorganization theory implies that large public bureaucracies should become more neighbourhood-based and more open to input from clients and the neighbourhoods they serve. Reminiscent of the 1960s community control movement (Altshuler, 1970), current research suggests that social control is least effective when imposed by outside forces. Community controls are strengthened most when informal community-level networks are voluntarily tied to external bureaucracies and other resources (Figueira-McDonough, 1991). Diverse reform trends in policing, education and social services all stress more community involvement in public bureaucracies (Chubb and Moe, 1990; Comer, 1972; Goldstein, 1977; Kamerman and Kahn, 1989). These reforms, insofar as they increase client and neighbourhood control and break down existing bureaucratic barriers, merit support. Further ideas which relate to public policy implications are discussed in Elliott and Tolan (1998) and Wilson (1987).
Conclusion

The studies reviewed above indicate that social disorganization is an important predictor of youth violence and crime, and that social disorganization has its impact on youth violence and crime by affecting a number of mediating processes that facilitate youth violence. The findings also indicate that researchers and practitioners need to consider the linkages between economic deprivation and social disorganization when attempting to explain the genesis of youth violence. In attempting to attenuate youth violence, a number of policy implications are suggested by social disorganization theory.
References

Altshuler, Alan A. (1970). Community Control, The Black Demand for Participation in Large American Cities. New York: Pegasus.
Arnold, W.R. and T.M. Brungardt. (1983). Juvenile misconduct and delinquency. Boston: Houghton and Mifflin.
Baron, R and D. Kenny. (1986). The moderator-mediator distinction in social psychological research: Conceptual, strategic and statistical considerations. Journal of Personality and Social Psychology, 51, 1173–1182.
Baron, S. W. (2004). General strain, street youth and crime: A test of Agnew’s revised theory. Criminology,42(2), 457−483.
Bellair, P. E., V.J. Roscigno and T.L. Mcnulty. (2003). Linking local labour market opportunity to violent adolescent delinquency. Journal of Research in Crime and Delinquency, 40(1), 6−33.
Blau Judith R. and Peter M. Blau. (1982). The cost of inequality: Metropolitan structure and violent crime. American Sociological Review, 47(1), 114−129.
Bordua, D.J. (l958). Juvenile Delinquency and Anomie: An Attempt at Replication. Social Problems, 6, 230−238.
Burfeind, James W. (1984). The role of the family in delinquency causation: An interactional view. Ann Arbor: University Microfilms International.
Bursik, R.J. (1986). Ecological stability and the dynamics of delinquency. In A. J. Reiss and M. Tonry (Eds.), Communities and Crime (pp. 35−66). Chicago: University of Chicago Press.
Bursik, R.J. (1988). Social disorganization and theories of crime and delinquency: Problems and prospects. Criminology, 26, 519−551.
Bursik, R.J. and H.G. Grasmick. (1992). Longitudinal neighbourhood profiles in delinquency: The decomposition of change. Journal of Quantitative Criminology, 8, 247−263.
Bursik, R.J. and H.G. Grasmick. (1993). Neighbourhoods and Crime. New York: Lexington.
Bursik, R.J. and H.G. Grasmick. (1996). Neighbourhood-based networks and the control of crime and delinquency. In H. Barlow (Ed.) Crime and Public Policy (pp. 107−130). Boulder: Westview Press.
Byrne, J.M. and R.J. Sampson. (1986). The Social Ecology of Crime. New York: Springer-Verlag.
Cantillon, D., W.S. Davidson and J.H. Schweitzer. (2003). Measuring community social organization: Sense of community as a mediator in social disorganization theory. Journal of Criminal Justice, 31(4), 321−339.
Chubb, John E. and Terry M. Moe. (1990). Politics, Markets, and America’s Schools. Washington, D.C.: The Brookings Institute.
Comer, James P. (1972). Beyond Black and White. New York: Quadrangle Books.
Davidson, R.N. (1981). Crime and Environment. New York: St. Martin’s Press.
Eamon, M. K. (2001). Poverty, parenting, peer, and neighbourhood influences on young adolescent antisocial behavior. Journal of Social Service Research, 28(1), 1−23.
Eisler, L. and B. Schissel. (2004). Privation and vulnerability to victimization for Canadian youth: The contexts of gender, race, and geography. Youth Violence and Juvenile Justice, 2(4), 359−373.
Elliott, D. S. and P.H. Tolan. (1998). Youth violence, prevention, intervention and social policy: An overview. In D. Flannery and C.R. Huff (Eds.), Youth Violence: A Volume in the Psychiatric Clinics of North America (pp. 3−46). Washington: American Psychiatric Association.
Figueira-McDonough, Josefina. (1991). Community structure and delinquency: A typology. Social Service Review, 65, 68-91.
Goldstein, Herman. (1977). Policing a Free Society. Cambridge, MA.: Ballinger Publishing.
Haynie, D. L., E. Silver and B. Teasdale. (2006). Neighbourhood characteristics, peer networks, and adolescent violence. Journal of Quantitative Criminology, 22(2), 147−169.
Heitgard, J.L. and R.J. Bursik. (1987). Extracommunity dynamics and the ecology of delinquency. American Journal of Sociology, 92, 775−787.
Kamerman, Sheila B. and Alfred J. Kahn. (1989). Social Services for Children, Youth, and Families in the United States. Greenwich, CO: The Annie E. Casey Foundation.
Kornhauser, R. R. (1978). Social Sources of Delinquency: An appraisal of Analytic Models. Chicago: University of Chicago Press.
Lander B. (1954). Towards an Understanding of Juvenile Delinquency. New York: Columbia University Press.
McNulty, T. L. and P.E. Bellair. (2003). Explaining racial and ethnic differences in adolescent violence: Structural disadvantage, family well-being, and social capital. Justice Quarterly, 20(1), 1−31.
Nelson, Kristine, Miriam J. Landsman and Wendy Deutelman. (1990). Three Models of Family-Centered Placement Prevention Services. Child Welfare, 69, 3−21.
Polk K. (1957). Juvenile Delinquency and Social Areas. Social Problems, 5, 214−224.
Pratt, T. C. and F.T. Cullen. (2005). Assessing macro-level predictors and theories of crime: A meta-analysis. In M. Tonry (Ed.), Crime and Justice, Volume 32: A Review of Research (pp. 373−450). Chicago: University of Chicago Press.
Sampson, R.J. (1986). Neighbourhood family structure and the risk of personal victimization. In R.J. Sampson and J.M Byrne (Eds.), The Social Ecology of Crime (pp. 25−46). New York: Springer-Verlag.
Sampson, R.J. (1992). Family management and child development: Insights from social disorganization theory. In Joan McCord (Ed.), Facts, Frameworks, and Forecasts: Advances in Criminological Theory (vol. 3, pp. 63−93). New Brunswick, NJ: Transaction.
Sampson, R.J. and W.B. Groves. (1989). Community structure and crime: Testing social disorganization theory. American Journal of Sociology, 94, 774−802.
Sampson, R.J., J.D. Morenoff and F. Earls. (1999). Beyond social capital: Spatial dynamics of collective efficacy of children. American Sociological Review, 64, 633−660.
Sampson, R.J., J. D. Morenoff and T. Gannon-Rowley. (2002). Assessing 'neighbourhood effects': Social processes and new directions in research. Annual Review of Sociology, 28, 443−478.
Sampson, R.J., S.W. Raudenbush, and F. Earls. (1997). Neighbourhoods and violent crime: A multi level study of collective efficacy. Science, 227, 916−924.
Shaw, C. R. and H.D. McKay. (1942). Juvenile delinquency and urban areas; A study of rates of delinquents in relation to differential characteristics of local communities in American cities. Chicago: University of Chicago Press.
Sheidow, A. J., D. Gorman-Smith, P.H. Tolan and D.B. Henry. (2001). Family and community characteristics: Risk factors for violence exposure in inner-city youth. Journal of Community Psychology, 29(3), 345−360.
Sun, I. Y., R. Triplett and R.R. Gainey. (2004). Neighbourhood characteristics and crime: A test of Sampson and Groves' model of social disorganization. Western Criminology Review, 5(1), 1−16
Tolan, P. H., D. Gorman-Smith and D.B. Henry. (2003). The developmental ecology of urban males' youth violence. Developmental Psychology, 39(2), 274−291.
Wilson, W. J. (1987). The Truly Disadvantaged: The Inner City, the Underclass, and Public Policy. Chicago: University of Chicago Press.
Wilson, W.J. (1990). The Truly Disadvantaged. Chicago: University of Chicago Press.
Wilson, W.J. (1996). When Work Disappears. New York: Vintage Books.


http://www.children.gov.on.ca/htdoc...volume5/chapter04_social_disorganization.aspx
 

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت


آشنائی با مکتب نهادگرائي[1]
محمد کيواني امينه ٭​
چكيده: با توجه به اهميت مکتب نهادگرائي در ميان مکاتب فعال اقتصاد کنوني و نوع نگرش و بينشي که اين مکتب به پديده‌هاي اقتصادي دارد، آشنائي با ادبيات نهادگرائي، مي‌تواند براي دانش پژوهان رشته اقتصاد، بسيار آموزنده باشد. اين مکتب با داشتن روش‌شناسي تجربي و توسل به پژوهش‌هاي تجربي و استقرائي بجاي نگرش تحليلي و انتزاعي و با بررسي پديده‌هاي اقتصادي در چارچوب رويکرد تکاملي و داشتن مشي عمل گرايانه، سعي در تحليل نهادها به عنوان بستر و قالب انجام فعاليت‌هاي اقتصادي دارد. نوع نگاه متفاوت و جالب توجه اين مکتب به دولت، بنگاه اقتصادي، قوانين و مقررات، توسعه اقتصادي و ...، باعث گرديده است تحليل‌هاي اين مکتب، تمايز و تفاوت قابل ملاحظه‌اي نسبت به ساير گفتمان‌هاي رايج اقتصادي داشته باشد. جداي از اين، بين رشته‌اي بودن اين مکتب و استفاده آزادانه آن از يافته‌هاي ساير علوم، خصوصاً حقوق، جامعه‌شناسي، مديريت و علوم‌سياسي، سرآغازي براي حذف مرزهاي رشته‌هاي علوم انساني و رسيدن به نوعي جامع‌نگري در علوم انساني مي‌باشد. در اين جستار، ابتدا با بررسي مفهوم نهاد از تعاريف نهادگرايان جديد و قديم و معرفي نهادگرائي جديد و قديم و اصول تفکر نهادگرائي، به معرفي روش‌شناسي نهادگرا و همچنين روش تحليلي اقتصاد و حقوق پرداخته خواهد شد و سرانجام به بيان نگرش اين مکتب به مفاهيم مهم اقتصادي مثل دولت، بنگاه اقتصادي، توسعه و مقررات و... پرداخته خواهد شد.

كليدواژه‌ها: نهادگرائي ـ اقتصاد و حقوق ـ دولت ـ توسعه ـ‌ بنگاه اقتصادي ـ روش‌شناسي نهادگرا. مقدمه
آشنائي با مکتب نهادگرائي به عنوان يکي از مکاتب مطرح و جديد در ادبيات اقتصادي، با توجه به نگاه متفاوت آن به اقتصاد و مفاهيم اقتصادي، مي‌تواند بسيار مفيد و آموزنده باشد. در خصوص اهميت اين مکتب، همين مقدار کافي است که بگوييم، آمريکائي‌ها، آغاز تفکرات اساسي اقتصادي خود را به انديشه‌هاي نهادگرايانه پيوند مي‌زنند. اين نگرش که از دهه‌هاي پاياني قرن نوزدهم در آمريکا تولد يافت، پس از طي چندين دهه فترت، با تجديد ساختار دوباره و با ادبيات جديد ولي با استفاده از همان ايده اوليه، توانسته است جايگاه خوبي در ادبيات اقتصادي معاصر پيدا نموده و همچنين بر فضاي علمي بسياري از جوامع علمي و آکادميک حاکم گردد و جوايز نوبل متعددي را براي طرفدارانش به ارمغان بياورد. نهادگرائي، به خصوص نهادگرائي جديد، با روش‌شناسي استقراءگرايانه و مشي تجربي و واقع‌گرايانه و با نگاه بين رشته‌اي خصوصا اقتصاد و حقوق، سعي دارد پديده‌هاي اقتصادي را در قالب نهادها و عملکرد نهادي مورد بررسي قرار دهد. از ديگر ويژگي‌هاي برجسته اين مکتب جديد، توانائي انطباق و هماهنگي آن با ساير نگرش‌هاي مرسوم در علم اقتصاد، خصوصاً مکتب نئوکلاسيک و در جهت توضيح دهندگي بهتر پديده‌هاي اقتصادي مي‌باشد. در اين جستار، ابتدا با بررسي مفهوم نهاد از تعاريف نهادگرايان جديد و قديم و معرفي نهادگرائي جديد و قديم و اصول تفکر نهادگرائي، به معرفي روش‌شناسي نهادگرا و همچنين روش تحليلي اقتصاد و حقوق پرداخته خواهد شد. پس از اين، به بيان نگرش اين مکتب به مفاهيم مهم اقتصادي مثل دولت، بنگاه اقتصادي، توسعه و مقررات و... مي‌پردازيم و نوع برخورد اين مکتب با پديده‌هاي مختلف اقتصادي بيان مي‌گردد و سرانجام به جمع‌بندي مقاله پرداخته مي‌شود.

1 - تعريف نهاد مطابق رويكرد نهادگرائي
در معرفي و شناخت نهاد، تعريف يكسان و اجماعي كه مورد توافق همه دانشمندان نهادگرا باشد، وجود ندارد و هر كس مطابق تفكر و سليقه خود به تعريف جداگانه‌اي از نهاد پرداخته است. به عنوان مثال كامونز نهاد را "هر گونه عمل دسته جمعي كه اعمال فردي را كنترل مي‌كند" مي‌نامند (Steven G. Modema, pp. 418-453). دون پورت نهاد را به معناي "هرگونه تفكر پذيرفته شده يا عرف متداول جامعه و يا نوع تفكر مقبول و يا عادات ‌‌‌‌‍[براي انجام امور]" بيان مي‌نمايد (Steven G. Modema, pp. 418-453) . در ديگر تعاريف، نهاد " نظام سازمان يافته روابط اجتماعي است كه متضمن ارزشها و رويه‌هاي عمومي معين است و نيازهاي معيني از جامعه را برآورده مي‌سازد" و يا "فرايندهايي است كه صورت‌هاي رسمي يا غيررسمي رفتار كارگزاران اقتصادي را شكل مي‌دهند و بر انديشه‌ها و برنامه‌هاي آنان تأثير مي‌گذارند" ذكر گرديده است (J. Campbell, 1997; p. self, 1993). داگلاس نورث از نهادگرايان برجسته و برنده جايزه نوبل، نهاد را اين گونه معرفي مي‌نمايد: "نهادها قوانین بازي در جامعه‌اند يا به عبارتی سنجيده‌تر قيودي هستند وضع شده از جانب نوع بشر كه روابط متقابل انسان‌ها با يكديگر را شکل مي‌دهند [راهنمای كنش متقابل انسان‌ها] و سبب نظام‌مند شدن انگيزه‌هاي نهفته در مبادلات بشري مي‌گردند". بنابراين نهادها با ارائه ساختارهايي براي زندگی روزمره، عدم اطمينان را كاهش داده و تعيين كننده عملكرد اقتصادها در بلند مدت مي‌باشند (داگلاس سي نورث، 1377، صص 19-21).بنابراین نهادها ساختاری را فراهم مي‌آورند تا ابناء بشر در طي زمان و به كمك آنها نظم آفريده و تلاش نمايند تا بي‌ثباتي در معاملات خود را كاهش دهند. پس از معرفي مفهوم نهاد در ادبيات نهادگرائي به بيان نهادگرائي قديم و جديد مي‌پردازيم.

2 - نهادگرائي و قرائت‌هاي قديم وجديد آن
همان‌طور كه بيان گرديد، نهادگرائي نوعي تجزيه و تحليل اقتصادي است كه نقش نهاد‌هاي مختلف را در تبيين وقايع اقتصادي مورد تأكيد قرار مي‌دهد.مكتب نهادگرائي كه از ايالات متحده نشأت گرفته و هم اكنون هم تا حد زيادي در آنجا متمركز است و به نوعي تفكر آمريكايي به حساب مي‌آيد و آمريكايي‌ها آغاز تفكرات اساسي اقتصادي در كشور خود را با نوعي انديشه نهادگرايانه پيوند مي‌زنند (يدالله دادگر، 1383، صص 35-36). اگر چه نهادگرائي اوليه در انتقاد به رويكرد فائق اقتصادي ظهور نمود و نهادگرايان اوليه از منتقدان جدي نئوكلاسيك‌ها به حساب مي‌آمدند، اما نهادگرائي جديد تا حد زيادي نظريه‌هاي خود را محدود به اجرايي و عملياتي شدن نموده و جنبه عمل گرايانه‌تري در تحليل‌هاي اقتصادي داشته و با مکتب نئوکلاسيک سازگارتر است.
اگر بخواهيم مكتب نهادگرائي را آنطور كه هست بشناسيم، بايستي شرايط ظهور و بروز اين مكتب (يعني زمان بين جنگ‌هاي داخلي ايالات متحده تا جنگ جهاني اول) را مورد بررسي قرار دهيم. در اين زمان، شرايط زندگي نيروي كار در نتيجه كاركرد نامطلوب اقتصاد سرمايه‌داري وخيم بوده و فاصله فقير و غني و اختلاف‌هاي درآمدي کاملا مشهود بوده است. ربا خواري و رانت جويي توسط دلالان مرسوم بوده و امنيت شغلي كارگران نامناسب گزارش شده است و شرايط اقتصادي به گونه‌اي بوده كه دولت براي سركوبي كارگران ناراضي از ارتش استفاده مي‌نمود. در كنار اين مشكلات، ايجاد بنگاه‌هاي بزرگ و انحصاري روز به روز وسيع‌تر مي‌گرديد (يدالله دادگر، 1383، صص 424-426). اوضاع مذكور، نگرش بسياري از اقتصاددانان را نسبت به كارايي تفكر اقتصادي نئوكلاسيك و نهايي‌گرايي نااميد ساخت. ظهور رويكرد نهادگرائي توسط اقتصاددانان جوان آمريكايي، در واقع انقلاب و طغياني بود عليه رويكرد نص‌گرايي كه با نگرش قياسي و استنتاجي خود مشغول بسط و تبليغ نگرش نئوكلاسيك در اقتصاد بود (Steven G. Modema, pp. 418-453).
به اعتقاد نهادگرايان، رويكرد نئوكلاسيك رفتار انسان‌ها را در مدل‌هاي مرسوم خود بسيار ساده انگارانه در نظر گرفته است، درحالي كه در عالم واقع، انگيزه‌هاي كنش‌گران اقتصادي بسيار پيچيده‌تر و رجحان‌هايشان دروني‌تر از آن است كه در مدل‌هاي انتزاعي نئوكلاسيك فرض شود. به اعتقاد نهادگرايان، مدل‌هاي مکتب نئوکلاسيک داراي الگو‌هاي فرض شده است که در صورت تحقق کامل آنها، مکتب نئوکلاسيک به شکل کاملي توضيح دهنده رفتار‌هاي اقتصادي خواهد بود، ولي به عنوان مثال، در جامعه‌اي که هزينه‌هاي مختلف مبادلاتي وجود دارد، نهادها اهميت يافته و بايستي آنها در تحليل‌هاي اقتصادي وارد نمود. البته بايستي خاطر نشان نمود رويكرد نهادگرائي هيچ گاه معتقد به براندازي و حذف مكتب نئوكلاسيك نبوده و فقط آن را در تحليل مسايل اقتصادي ناكافي مي‌داند (داگلاس سي ‌نورث،‌1377، ‌صص 32-37، صص 50-70؛ Steven G. Modema, pp. 418-453).
مکتب نهادگرائي، حوزه بررسي خود را بسيار فراتر از اقتصاد مرسوم در نظر گرفته و اقتصاد را تنها شامل بازار نمي‌داند، بلكه بازار را نوعي نهاد تعريف مي‌كند كه خود متشكل از تعدادي نهادهاي فرعي است و با ساير مجموعه‌هاي نهادي مثل فرهنگ، دولت، مقررات و ايدئولوژي و... ارتباط دارد. اصل اساسي تفكر نهادگرائي بر اين حقيقت استوار است كه بازار به تنهائي تضمين كننده توزيع و تخصيص بهينه منابع نمي باشد بلكه اين ساختار سازمان نهادي و قدرت در جامعه است كه تخصيص منابع را صورت مي‌دهد و يا بجاي اينكه قيمت و توزيع كالاها و خدمات را تابعي از نظام عرضه و تقاضا در يك بازار مفهومي صرف بداند، نظام عرضه و تقاضا را تابعي از ساختار قدرت، ثروت و نهادها مي‌داند.
بنابراين اقتصاد نهادي يك نظريه تحول اجتماعي يا كنترل اجتماعي است. نوعي جهت‌گيري فعال به سمت نهادهاي اجتماعي از طريق تمركز بر تأثير نهادها بر عملكرد اقتصادي و فرايند‌هاي تحول نهادي و يا به عبارت ديگر نوعي تمركز بر شكل‌گيري و كاركرد نهادها به عنوان علت و پيامد ساختار قدرت و رفتار اجتماعي شده افراد و گروه‌ها و به عنوان شيوه‌اي است كه اقتصادها از طريق آن سازماندهي شده و كنترل مي‌شوند. اين نگرش به تقليد از مکتب سلف خود، يعني مكتب تاريخي آلمان معتقد است، واقعيت‌هاي اقتصادي مي‌بايد در لواي تاريخ آنها و از طريق روش‌هاي عمل‌گرايانه‌اي همچون توصيف آماري، شيوه استقرايي و [در قالب يک کل منتظم] مورد مطالعه قرار بگيرند (محمد حسين تمدن جهرمي، 1383).
تعاريف و مطالبي كه تا اينجا بيان گرديد، بيشتر منعكس كننده نظريه‌هاي نهادگريان قديمي مي‌باشد. نكته‌اي كه حتي در تعاريف فوق هم مشهود است، كلي بودن و منتظم نبودن تعاريف نهادگرائي قديمي است كه هر خواننده‌اي را بدون اينكه به هدف خاصي هدايت نمايد، درگير جملات كلي و متشتت مي‌نمايد. اين اشكال، باعث گرديد، نهادگرائي جديد، با پيگيري همان ايده اوليه، يعني بررسي نقش نهادها در اقتصاد، ولي با تعاريف محدود‌تر و عملياتي تر در الگوهاي اقتصادي و در قالب‌هاي نزديك به نئوكلاسيك، تجديد ساختار نمايد (Peter Clein, 2000). اين نگرش تا آنجا پيش مي‌رود كه داگلاس نورث در مذمت نهادگرايان اوليه بيان مي‌دارد: "آنها ضد نظريه بودند." نهادگريان قديمي چيزي ندارند جز مشتي از مشاهدات كه اين مشاهدات يا بايستي با يك نظريه سازماندهي شود و يا بايد نصيب آتش گردد (علي نصيري اقدم،‌1384). نهادگرائي جديد با تاكيد محدودتر و ضابطه‌مندتر بر شعار اوليه نهادگرائي، بيشتر به بررسي رابطه حقوق و اقتصاد و بررسي نظام حقوقي، به عنوان نهادي كه شكل دهنده بستر و نحوه انجام فعاليت‌هاي اقتصادي است، تاكيد مي‌ورزد. ايشان معتقدند جامعه بوسيله نظام‌هاي پيچيده حقوقي كه حقوق مالكيت را تعريف و طراحي مي‌نمايد، اداره و كنترل مي‌شود و بر تخصيص منابع تأثير مي‌گذارد (Peter Clein, 2000). به طور خلاصه بايستي گفت نهادگرائي جديد، در واقع نوع تكامل يافته‌اي از نهادگرائي اوليه است كه به همراه تولد و سنتز رشته جديدي بنام "اقتصاد و حقوق" در دانشگاه شيكاگو عينيت يافته و به نوبه خود به شاخه‌هاي مختلفي تحت عنوان نگرش تكاملي و قراردادطلبانه و... تقسيم شده است (يدالله دادگر، 1383، صص 424-426). اين مکتب در علوم مختلف با تركيب نمودن اقتصاد، حقوق، تئوري سازمان، علوم سياسي، روان‌شناسي و جامعه‌شناسي، و در جهت درك نهادهاي سياسي اقتصادي و اجتماعي، توليد طيف وسيعي از نظريه‌ها و عقايد را نموده است، اين مكتب جديد، كاملاً بين رشته‌اي عمل نموده و آزادانه در دريافت مطالب از ساير علوم و استفاده از آنها در تئوري پردازي‌هاي خود استفاده مي‌نمايد (يدالله دادگر، 1383، صص 424-426). ولي در هر حال بايستي تصريح نمود تم و زبان اصلي اين مکتب، اقتصاد است. همان‌طور كه بيان گرديد، کلي بودن و قرائت پذيري مولفه‌هاي اصلي نهادگرائي، باعث گرديده است تا طيف وسيعي از عقايد و نظريه‌ها در آن جاي گيرد، تا آنجا كه بطور مثال نهادگراي جديد اروپايي اعتقاداتي بسيار نزديک به نئوماركسيست‌ها دارد (يدالله دادگر، 1383، صص 424-426). و نهادگرائي جديد آمريكايي بيشتر متمايل به نئوكلاسيك و در جهت پر كردن خلاهاي نهادي موجود در اقتصاد خرد نئوكلاسيك حركت مي‌نمايد (علي نصيري اقدم، 1384). به عقيده نهادگرايان جديد آمريکايي، نهاد يك كالاي كمياب بوده و مثل ساير كالاها، تحليل‌هاي خرد اقتصادي در مورد آن مصداق دارد. اين رويكرد نهادگرايانه، بيشتر حساب مدار، بوده و بر نظام‌هاي حقوقي و همچنين هزينه مبادله تاكيد فراوان دارد (يدالله دادگر، 1384).
در حال حاضر رويكرد نهادگرائي جديد، با سرعت زياد در كشورهاي پيشرفته و بويژه در آمريكا در حال گسترش مي‌باشد. نهادگرايان جديد، خواهان افزايش حضور مؤثر دولت جهت شكل دهي و حمايت از نهادهاي اجتماعي و اقتصادي مي‌باشند (Kerkmeester Heico, 1999, pp. 383-395). اگر چه نمي توان تمام تحولات نهادي صورت گرفته در مکاتب مختلف علم اقتصاد متعارف را به نهادگرائي نسبت داد و آن را جايگزين نظام سرمايه‌داري دانست، ولي مي‌توان به صراحت ادعا نمود اين مکتب، تأثيرهاي زيادي را بر ديگر مکاتب اقتصادي داشته و خواهد داشت.
پس از ذكر اين مسائل هم اكنون نوبت به بيان اصول تفكر و عقايد نهادگرايان در مورد پديده‌هاي اقتصادي مي‌پردازيم.

3 - اصول تفكر و تحليل نهادگرائي
پس از آشنايي اجمالي با مكتب نهادگرائي و نگرش‌هاي قديم و جديد آن، اكنون نوبت آن مي‌رسد كه با اصول تفكر و تحليل اين مكتب آشنا شويم. بطور كلي مي‌توان ويژگي‌هاي اصلي تفكر نهادگرايانه را به صورت ذيل دسته‌بندي نمود.
توجه و تاكيد بر تجربه گرايي و توسل به اطلاعات تجربي و مسايل واقعي بجاي توجه بر ايده‌ها و نظريه‌هاي تجريدي و انتزاعي و همچنين توجه به نهاد‌هاي مختلف جوامع انساني. نهادگرايان تجربه‌گرايي خود را از مكتب تاريخي آلمان اخذ نموده‌اند و به همين دليل، بسياري از دانشمندان عقايد اقتصادي، نهادگرايان را وارثان مكتب تاريخي آلمان قلمداد مي‌نمايند. اگر چه نظريه‌هاي نهادگرائي توسعه يافته‌تر از مكتب تاريخي بوده و نسبت به مكتب تاريخي آلمان ليبرال‌تر بوده، و نگرش‌هاي ملي‌گرايانه كمتري دارد.
توجه به فلسفه عمل‌گرايي[2] و بررسي نظام ارتباط افراد در محيط‌هاي تجربي، بجاي نگرش تجريدي و انتزاعي که در مكاتب ديگر همچون نئوكلاسيك کاملاً رايج است، نهادگرايان عمل‌گرايي خود را مديون عقايد كارلز پييرز، جان دوي و ويليام جيمز مي‌باشند.
نگرش تكاملي به نهادها و بالتبع تغييرات نهادي و بنابراين توجه بيشتر بر مسير حركت و روندها، بجاي بررسي ايستا و نقطه‌اي پديد‌هاي اجتماعي تأکيد دارند (Steven G. Modema, pp. 418-453). نهادگرايان نگرش تكاملي خود را از مكتب داروين و همچنين عقايد اسپنسر اخذ نموده‌اند و [و از اين جهت، وام دار نظريه داروين مي‌باشند]. بنابراين بناي تحليلي كه اقتصاددانان نهادگرا تحليل‌هاي خود را بر پايه آن مبتني مي‌سازند، به صورت ذيل بيان مي‌گردد:
رفتار‌هاي اقتصادي و عملكرد اقتصادها به شدت متأثر از محيط نهادي آنها مي‌باشد. اين تأثير‌گذاري دو سويه بوده و عملكرد اقتصادها هم به نوبه خود محيط‌هاي نهادي را متأثر مي‌سازند (Steven G. Modema, pp. 418-453).
نوعي تعامل دو طرفه بين نهادها و رفتار عاملان اقتصادي وجود دارد. اين تعاملات در چارچوب نظريه تكاملي مطرح مي‌گردد(Steven G. Modema, pp. 418-453).
تاكيد نهادگرايان بيشتر بر تعارض و تضاد در فضاي اقتصادي است، بجاي اينكه پديده‌هاي اقتصادي را در چارچوب يك نظم متوازن و مبتني بر همكاري خودكار و غير ارادي ناشي از عملكرد آزادانه معاملات اقتصادي مبتني نمايند. بنابراين مسلم خواهد بود كه تضاد ذاتي موجود در روابط اقتصادي، بايستي با ساختاربندي نهادها و طراحي و ايجاد يك مكانيسم كنترل اجتماعي (نظام حقوقي ـ اجتماعي) جهت انجام فعاليت‌هاي اقتصادي كاناليزه گردد (Steven G. Modema, pp. 418-453).
در تجزيه و تحليل رويكرد تكاملي، تمركز و توجه نهادگرايان، بيشتر متوجه شرايط تحميلي توسط فن‌آوري‌هاي مدرن و نهادهاي مالي موجود در بازار‌هاي پيچيده سرمايه‌داري مي‌باشد(Steven G. Modema, pp. 418-453).
نهادگرائي در تبيين پديده‌هاي اقتصادي، نگاه بين رشته‌اي داشته و از يافته‌هاي ساير علوم، همچون روان‌شناسي، جامعه‌شناسي، انسان‌شناسي و حقوق استفاده مي‌نمايد تا بتواند رفتار عاملان اقتصادي را به بهترين وجه، تحليل و بررسي نمايد(Steven G. Modema, pp. 418-453).
ملاحظه مي‌نماييم كه تنها وظيفه اقتصاددانان‌ها نيست كه نظام متناسب اقتصادي را انتخاب نمايند، بلكه حقوق‌دانان، سياست‌مداران، جامعه‌شناسان و... مي‌بايستي جنبه‌هاي مختلف نظام اقتصادي را مورد مطالعه قرار دهد. بنا به اظهار نظر يکي از نهادگرايان، اگر اصول كلي اقتصادي به حقوق‌دانان آموخته شود، شايد آنها بتوانند بسيار بهتر از اقتصاددان‌ها به گزينش نظام اقتصادي ايده‌آل بپردازند.
ذكر اين نكته لازم و ضروري است كه تحليل‌هاي نهادگرايانه به دنبال يك قضاوت هنجاري و يا قاعده‌اي نيست، بلكه نوعي توصيف است. نگاهي عملي و موفق جهت درک و فهم ارتباط بين حقوق و اقتصاد، تا بتواند تمامي جوانب اقتصادي مسايل را در برگيرد. بنابراين، نكته كليدي و مهم اين خواهد بود كه متوجه باشيم رويكرد نهادگرائي براي كساني كه دقيقاً به دنبال يافتن راه‌حل‌هاي بهينه براي مسائل و سياست‌گذاري‌هاي اقتصادي مي‌باشند، نااميد كننده و كسل كننده خواهد بود (Steven G. Modema, pp. 418-453).
در پايان اين قسمت بايستي متذكر گرديم، مطالب مطرح شده در بالا، عقايد كلي نهادگرايان بوده و نهادگرائي جديد عقايد تلطيف شده‌تري دارد. به عنوان مثال نهادگرائي اوليه، بيشتر روي مجموعه و كل تأكيد دارد و عملكرد اقتصادي را در فضاي کل اجتماع مورد بررسي قرار مي‌دهد، ولي نهادگرائي جديد بيشتر نگرش فرد‌گرايي روش‌شناختي را مبناي تحليل‌هاي خود قرار داده و بررسي نهادها را بيشتر محدود به نظام حقوقي ـ به عنوان بستر انجام فعاليت‌هاي اقتصادي ـ نموده است. بنابراين، با توجه به اين حقيقت كه رويكرد غالب در اين مقاله مبتني بر نهادگرائي جديد آمريكايي يا قراردادي مي‌باشد، لذا لازم است به معرفي روش تحليل نهادگرائي در زمينه اقتصاد و حقوق پرداخته شود.

4 - روش‌شناسي نهادگرا
همان‌طور كه در قسمت‌هاي قبلي نيز بيان گرديد رويكرد نهادگرائي در اقتصاد، در مقابله با رويكرد مرسوم اقتصاد و در پاسخ به ناكارآمدي تئوري‌هاي نئوكلاسيك ايجاد گرديد. اين انتقادات تنها محدود به جنبه‌هاي تئوريك نبوده و جنبه‌هاي روش‌شناختي و معرفتي را نيز در برمي‌گيرد. نهادگرايان، روش نئوكلاسيك‌ها را كه مبتني بر قياس و تحليل و در محيط انتزاعي و با استفاده از ابزارهاي رياضي مي‌باشد، براي درك پديده‌اي اقتصادي ناكافي دانسته و معتقدند براي درك بهتر حقايق و قوانين اقتصادي، بايد آنها را در بطن واقعيت‌هاي اقتصاد دنبال نمود (Kerkmeester Heico, 1999, pp. 383-395) و از اين رو روش‌هاي استقرايي و تمركز بر روي واقعيات و حركت از سمت واقعيات به سمت تئوري‌پردازي و يا به عبارت ديگر، مطالعه مشاهدات تجربي و سپس تعميم استنتاجات و استقراء از آنها را بر روش تحليلي و انتزاعي ترجيح مي‌دهند. بنابراين آغاز يك تحقيق مطابق رويكرد نهادگرايان از يك سؤال و يا يك موضوع واقعي آغاز مي‌گردد و نه از يك اصل موضوعه (Kerkmeester Heico, 1999, pp. 383-395; Peter Clein, 2000). به عنوان مثال در نگرش كوز، روش قياسي صرف در اقتصاد به روش تخته سياه معروف است، به اين صورت كه مدل‌هاي ارائه شده بر روي تخته سياه محكوم به اثبات و انطباق با واقعيت است (Peter Clein, 2000). نكته مهمي كه بايستي به آن اشاره شود، اين حقيقت است كه رويكرد نهادگرائي به هيچ قائل به برتري مطلق روش استقرايي بر روش تحليلي نمي‌باشد، بلكه در بسياري موارد، روش قياسي را مرجّح مي‌داند(Steven G. Modema, pp. 418-453). همچنين استفاده از ابزارهاي قياسي و رياضي، در پژوهش‌هاي نهادگرايان جديد کاملاً محسوس است.
نكته مهم ديگري كه در نگرش نهادگرايانه وجود دارد، وجود 3 مؤلفه كليدي كل‌گرايي، حركت تكاملي و عمل‌گرايي مي‌باشد. اين مؤلفه‌ها همان قدر كه تفكرات نهادگرايان را شكل داده و متأثر نموده است، بر روش‌شناسي ايشان هم اثرگذار بوده است. به عنوان مثال با نگرش كل‌گرايي، پديده‌هاي اقتصادي ديگر بصورت مجزا و در قالب گزاره‌هاي ذره‌اي بررسي نمي‌شود بلكه در قالب كل اقتصاد و در طي يك نگرش سيستمي و با توجه به ساير مجموعه‌هاي نهادي، تجزيه و تحليل مي‌گردد. نهادگرايان پديده‌هاي اقتصادي را در قالب عليت‌هاي تراكمي مورد بررسي قرار مي‌دهند (به اين صورت كه متغيرهاي اقتصادي و اجتماعي همواره بر روي هم تأثيرگذار مي‌باشد) و اين روند تأثيرگذاري همواره بصورت زنجيره‌وار ادامه مي‌يابد، در نتيجه ما هيچ‌گاه نقطه يا نقاط تعادلي نداريم و مسايل اقتصادي را تنها مي‌توان در قالب روند و مسير حركت آنها مورد بررسي قرار داد).
با توجه به رويكرد تكاملي، اقتصاد نهادگرا در تحليل پديده‌هاي اقتصادي، معتقد به پويايي مسايل مي‌باشد و تحليل‌هاي آن عمدتاً به سمت تعيين مسير و نوع حركت است و بر برنامه ريزي در جهت تحول نهادها، در راستاي رشد اقتصادي تأكيد دارد.
از نگاه عمل‌گرايي و همچنين تجربه‌گرايي منتج از مكتب تاريخي، رويكرد نهادگرائي معتقد است حقايق اقتصادي را بايستي از بطن واقعيت‌هاي استنتاج نموده و از اين رو، بر مطالعه‌هاي آماري تأكيد دارد و الگوي استقرايي را در اين خصوص مناسب مي‌داند. اساس مطالعه‌هاي آماري نهادگرايان بيشتر از نوع ارتباط بين متغيرهاست[3] تا اينكه به بررسي رابطه عليت[4] بپردازد (Peter Clein, 2000). در مطالعه‌هاي كمي و مقداري بر روي متغيرهاي كيفي، نهادگرايان ابتدا رابطه تأثيرگذاري متغير مورد نظر با يك متغير ديگر كه قابليت اندازه‌گيري و كمي‌شدن داشته باشد را يافته، و سپس تغييرات متغير ثانويه را بجاي متغير اوليه مورد بررسي قرار مي‌دهند. مدل‌هاي داگلاس نورث در كمي سازي برخي متغيرهاي نهادي ـ که منجر به کسب جايزه نوبل اقتصاد براي وي گرديد) نيز مبتني بر همين روش مي‌باشد. براي درك بهتر روش‌شناسي نهادگرا، ذكر مثال جالب توجه در مورد يكي از تحقيقات رونالد كوز درباره فانوس دريايي مي‌تواند جالب توجه باشد:
سالهاست كه در كتاب‌هاي بخش عمومي از فانوس دريايي به عنوان يك كالاي عمومي كه دولت مي‌بايستي متولي توليد آن باشد و بخش خصوصي انگيزه‌اي براي توليد آن ندارد، ياد مي‌شود. ولي تحقيقات آماري رونالد كوز در اين مورد نشان داد كه درصد قابل توجهي از فانوس‌هاي دريايي در قرن نوزدهم ميلادي، متوليان خصوصي داشته است (Peter Clein, 2000). از ديگر موارد جالب توجه در اين زمينه، تحقيقات بنسون درباره خدمات پليس و بزرگراه‌ها است که نشان مي‌دهد، در گذشته همگي اينها متوليان خصوصي داشته است (Bruce L.Benson, 1994, V.32, PP. 231-249). در پايان ذكر اين نكته لازم است كه اولاً رويكرد نهادگرائي قايل به نفي روش‌شناسي نئوكلاسيك نمي‌باشد و فقط تلاش دارد تا بتواند مكمل آن باشد، همچنين، نهادگرايان معتقدند رويكرد نهادگرائي هنوز پختگي لازم را براي ارائه چارچوب‌هاي تحليلي كافي پيدا ننموده است و براي رسيدن به اين سطح از معرفت علمي، بايستي راه زيادي را بپيمايد (داگلاس سي نورث، 1988، ص 19).

5- روش تحليل نهادگرائي در مطالعه اقتصاد و حقوق

در مطالعات اقتصاد و حقوق، اقتصاد نهادگرا به بررسي عمومي و همه جانبه مسايل مي‌پردازد و به تجزيه و تحليل و توصيف روابط سيستماتيك و نظام‌مند مابين ساختارهاي سياسي، اقتصادي و حقوقي نهادها و نقشي كه نهادها در نظام اقتصادي و حقوقي ايفاء مي‌نمايند و همچنين ويژگي‌هاي جامعه اقتصادي كه در قالب اين نهادهاي حقوقي به وجود مي‌آيند، مي‌پردازد (Steven G. Modema, pp. 418-453).
اين رويكرد تطبيقي در حقوق و اقتصاد، براي تحليل قوانين و مقررات، اقدام‌هاي ذيل را در 3 مرحله اساسي انجام مي‌دهد.
مرحله قانوني و يا حقوقي، در اين مرحله، محقق انواع قراردادهاي اجتماعي كه افراد جامعه را به همديگر مرتبط و متصل مي‌نمايد، مورد بازبيني و بررسي قرار مي‌گيرد.
مرحله ساختاري، در اين مرحله، محقق به ساختاربندي مجدد نهادهاي حقوقي و اقتصادي و سياسي مرتبط با موضوع مي‌پردازد.
مرحله عينيت بخشيدن و يا تجسم وضعيت موجود، در اين مرحله ، به بررسي اقتصادي موضوع مورد مطالعه و پتانسيل ها و زمينه‌هاي ارتباطات سياسي و اقتصادي نهاد و يا نظام جايگزين پرداخته مي‌شود (Steven G. Modema, pp. 418-453). [و بنا به عبارت ساده‌تر ويژگي‌هاي جامعه اقتصادي كه توسط اين نهادهاي جايگزين بوجود مي‌آيد بررسي مي‌شود].
بهتر است براي روشن‌تر شدن موضوع اين روش تطبيقي را با ذكر مثالي مرتبط با بحث مشخص نماييم. يكي از مسايل موجود در بازرگاني خارجي كشورمان، دولتي بودن بازرگاني خارجي است. يك اقتصاددان نهادگرا، در بررسي اين مساله، ابتدا به بررسي و توصيف نظام بازرگاني دولتي پرداخته و جوانب مختلف اين نوع بازرگاني را مورد بررسي قرار داده، سپس ساير نظام‌هاي جايگزين در اين زمينه را، مورد ارزيابي قرار مي‌دهد. به عنوان مثال نظام جايگزين بازرگاني دولتي، بازرگاني آزاد مي‌باشد. بازرگاني آزاد، مورد بررسي قرار گرفته و نظام متناسب با اين نوع بازرگاني در فضاي ذهني و يا به كمك تجربه‌هاي ساير كشورها مورد بررسي قرار مي‌گيرد. در مرحله سوم، به بررسي تأثيرات اين نظام جايگزين در اقتصاد و همچنين شيوه جديد ارتباطات افراد تحت اين نظام پرداخته مي‌شود و پس از مقايسه نهاد‌هاي جايگزين، به انتخاب نظام متناسب (نظام بازرگاني دولتي و يا نظام بازرگاني آزاد)، مطابق با مقتضيات و شرايط جامعه پرداخته مي‌شود.
بنابراين نهادگرايان جديد معتقدند كه در بررسي نظام اقتصادي موجود، بايستي نظام‌هاي و سيستم‌هاي اقتصادي جايگزين مورد بررسي قرار گرفته و كارآمدي‌ها و ناكارايي‌هاي هر كدام مورد سنجش و ارزيابي صحيح قرار گيرد. به اين ترتيب، ما فقط يك نظام كارآمد و بهينه به نام نظام بازار نداريم و نبايستي صرفاً به دنبال راه حل‌هاي شكست بازار باشيم، بلكه بايستي نظام دولتي را هم ارزيابي نموده و شكست دولت را هم ارزيابي و تحليل نماييم (Peter Clein, 2000). در اين بررسي‌ها، ما مسائل جزئي و كوچك را ناديده انگاشته و بيشتر بر روي مسايل مهم و قواعد اساسي نظام حقوقي و همچنين ميزان كارآمدي نظام‌هاي جايگزين آنها در عمل، بحث مي‌نماييم. در اين شيوه تحليل و بررسي، مراد از نظام حقوقي، منحصراً نظام قوانين و مقررات و يا دستگاه قانون‌گذاري نمي‌باشد، بلكه مفهوم اين نظام حقوقي، قوه مقننه، رويه‌هاي قضايي، ديوانسالاري حاكم و همچنين شيوه اجرا و... را شامل مي‌گردد (Steven G. Modema, pp. 418-453). در پايان ذكر اين نكته لازم است كه نهادگرايان تحليل‌هاي اقتصاد و حقوق را بيشتر براي تحليل روابط دولت در اقتصاد بکار مي‌برند.

6 - رويكرد نهادگرايان به مسايل اساسي اقتصاد

در اين قسمت به بررسي و توضيح نگاه اقتصاددانان نهادگرا به مسايل اساسي اقتصادي همچون دولت، بنگاه ، توسعه اقتصادي، حقوق مالكيت و هزينه مبادله و همچنين ملاك‌هاي ارزيابي نهادگرايان در ارزيابي نظام‌هاي اقتصادي پرداخته مي‌شود.

6-1- نگرش نهادگرائي به دولت و نقش آن
يكي از مهم‌ترين و اساسي‌ترين تفاوت ميان مكاتب اقتصادي با يكديگر در نوع نگاه آنها به دولت و وظايف محوله به آن است. بطور كلي نهادگرايان نقش مثبت و سازنده‌اي را براي دولت در نظر گرفته و ابزارهائي را در جهت پياده نمودن نهادهاي كارآمد و ايجاد بستر نهادي لازم براي توسعه اقتصادي براي دولت در نظر مي‌گيرند. اين رويكرد چندان مطلوب ليبراليسم جهاني نيست و نقش دولت در رويكرد نهادگرائي، بسيار گسترده‌تر و فراگيرتر از نقشي است كه نئوكلاسيك‌ها براي دولت به عنوان نگهبان شب قائلند. با تمام اين مسائل، بايستي عنوان نمود كه سازمان‌هاي مهم بين‌المللي همچون بانك جهاني و يا صندوق بين‌المللي پولIMF، در گزارش‌هاي جديد خود به نقش مهم و مؤثر دولت در مديريت رشد و توسعه اقتصادي اذعان نموده و دولت منضبط و فراهم آورنده نهادهاي لازم براي شكل‌گيري بازارهاي كارآمد را لازمه توسعه دانسته‌اند (گزارش‌ بانک جهاني، 1378). به عنوان مثال بانك جهاني در گزارش شماره 133 خود به سال 1992 در مورد وام‌هاي بازسازي و توسعه کشورها اعلام مي‌دارد:
شايد مشكل مراجعان و استفاده كنندگان از كمك‌ها [کمک‌هاي بانك جهاني]، فقط ناشي از خط مشي‌هاي بد اقتصادي نباشد و ريشه در نارسايي‌هاي نهادي داشته باشد كه فقط در دراز مدت و با اعمال برنامه‌هاي مؤثر توسط دولت‌هاي کارآمد اصلاح مي‌شود (پيتر اوانز، 1373، صص 59-62). همچنين گزارش سال 2002 بانک جهاني که جنبه نهادي هم داشت، در تشريح اهداف دولت، به نهادسازي براي بازار تأکيد فراوان داشته و عنوان مي‌نمود، با توجه به اين حقيقت که هزينه‌هاي شکست نهادي را همواره فقيرترين و ضعيف‌ترين اقشار جامعه مي‌پردازند، دولت مي‌بايستي به اصلاح نهادها پرداخته و تثبيت شرايط اقتصاد کلان را در اولويت‌هاي کاري خود قرار دهد (World Bank, 2002).
از مهمترين دغدغة نهادگرايان درباره دولت، نوع نظام حكومتي مي‌باشد. به اعتقاد نهادگرايان هر چقدر دولت و يا حكومت بطور كلي، در برگيرنده نظريه‌هاي نمايندگان گروهاي مختلف اجتماع باشد، منافع اقشار مختلف آن جامعه بهتر و بيشتر محقق خواهد شد و منابع و امكانات و ثروت آن جامعه نيز عادلانه‌تر و بهتر توزيع مي‌گردد. همچنين دولت وظيفه دارد تا با ايجاد يك بستر باثبات و مطمئن، به تشويق سرمايه‌گذاري بپردازد. اين اهداف مي‌تواند با قابل پيش‌بيني نمودن سود سرمايه‌گذاري (بنا به نظر ماكس وبر) و يا درك و شناسايي فرصت‌هاي سرمايه‌گذاري و تبديل آنها به سرمايه‌گذاري‌هاي واقعي (Albert Hirschman, 1958) (بنا به نظر هيرشمن) و يا ايجاد محيطي مطمئن به توزيع متناسب مخاطرات در شبكه‌هاي سرمايه‌داري (مثل بيمه و مؤسسات مالي و سرمايه‌گذاران) پرداخته و در صورت فقدان اين نهادها خود دولت متولي آن باشد. همچنين بنا به نظر گرشنكرول (Alexander Gersdnenkron, 1962) ، وظيفه دولت بايستي به ابداع و اختراع پروسه انباشت سرمايه و مشاركت فعال در آن (بنا به نظر هيرشمن وگرشنكرول) منحصر گردد. مي‌توان نظر كارل پولاني را به مجموع اين سخنان اضافه نمود. وي معتقد است: "افزايش چشمگير دخالت‌گري مداوم و سازمان يافته و متمركز دولت است كه راه بازار آزاد را مي‌گشايد و باز نگه مي‌دارد." به نظر وي حيات بازار نه تنها با ساير پيوندهاي اجتماعي، بلكه با سياست‌ها و خط‌مشي‌هاي دولت در هم تنيده است (Karl Polanyi, 1957). بنابراين لازمه رسيدن به يك نظام كارآمد بازار، وجود يك دولت ديوانسالار مدرن است و بدون اين مهم، به كار بستن بهترين خط‌مشي‌ها و سياست‌ها، بي‌فايده خواهد بود. اين مفهوم را مايكل ليپتون (Michael Lipton, 1991) در مثال زيبايي به تصوير كشده است. وي معتقد است "همان‌طور كه ناهار مجاني نداريم، بازار مجاني هم نداريم، بازار خرج دارد و اطلاعات و مخاطرات بخش‌هاي مختلف همانند كشاورزي، داراي چنان ساختاري است كه دخالت فزاينده دولت، پيش نياز بازارهاي آزادتر است (پيتر اوانز، 1383، ص 69).
بنابراين به عنوان جمع‌بندي بحث بايستي عنوان نمود نهادگرائي هيچ‌گاه در پي حذف دولت و يا محدود نمودن بدون معيار دولت نمي‌باشد، بلكه يك دولت قدرتمند، مدرن و كارآمد كه بتواند در مواقع ضروري خلأهاي نظام بازار را جبران نمايد، لازم و اجتناب ناپذير مي‌داند. به عنوان مثال نقش مؤثر دولت در كشورهاي تازه صنعتي شده آسياي شرقي در كنترل آشفتگي‌هاي سياسي و اجتماعي و همچنين تعامل سازنده با گروه‌هاي خاص يكي از علل مهم توسعه يافتن آنها بيان گرديده است (پيتر اوانز، 1383، ص 69). البته كيفيت و نحوه عملكرد دولت و قانون‌گذاران و مجريان دولتي، به نوع نظام سياسي و ميزان كارآمدي ساختار سياسي آن جامعه بستگي دارد. اصولاً هر تحليلي در مورد دولت و عملکرد آن، بدون بحث درباره انگيزه كساني كه چرخ هدايت دولت را بر عهده گرفته‌اند ، با بخش عمده تحليل‌هاي اقتصادي ناسازگار است.

6-2- نگرش نهادگرايان به بنگاه اقتصادي
از ديگر تمايزات نهادگرايان نسبت به نئوکلاسيک‌ها، تفاوت نگرش اين دو مکتب در نگاه به بنگاه اقتصادي است نهادگرايان، نئوکلاسيک‌ها را مورد نکوهش قرار داده و معتقدند که نئوکلاسيک‌ها بنگاه را همچون جعبه سياهي مي‌پندارند كه عوامل توليد از يك سو داخل و ستانده و محصولات از سمت ديگر خارج مي‌شود. نهادگرايان شركت‌ها را مجموعه‌اي از قراردادهاي مرتبط مي‌دانند كه مابين صاحبان سرمايه و سهام، مديران و كارمندان، شركت و مشتريان، عرضه كنندگان و... منعقد گرديده است. اين مجموعه ارتباطات سلسله مراتبي قراردادي (Peter Clein, 2000)، با جمع و هماهنگ نمودن منافع متعارض افراد در فعاليت‌هاي اقتصادي شركت و در چارچوب روابط قراردادي، باعث انجام پذيرفتن فعاليت‌هاي اقتصادي مي‌گردد (Peter Clein, 2000).

6-3- نگرش نهادگرائي به حقوق مالکيت
نهادگرايان همچنين در مباحث خود تأكيد زيادي روي حقوق مالكيت مي‌نمايند و معتقدند نحوه تعريف حقوق مالكيت مي‌تواند جهت انجام فعاليت‌هاي اقتصادي را متأثر نمايد. به عنوان مثال حقوق مالكيت محكم و كارآمد، مي‌تواند تشكيل سرمايه مؤثر را افزايش دهد. همچنين حقوق مالكيت در موارد مالكيت معنوي مثل حق اختراع و يا اكتشاف و يا اسرار تجاري مي‌تواند نوآوري و خلاقيت را تشويق و يا محدود نمايد. به عنوان مثال و در جهت مشخص شدن اهميت مباحث مالكيت در عملكرد اقتصادي، نهادگرايان علت رشد و توسعه سريع انگليس در قرن هفدهم و تشكيل سريع سرمايه در آن كشور را، اعتقاد به عدم سلب مالكيت خصوصي توسط دولتمردان وقت آن کشور مي‌دانند (Peter Clein, 2000).
نهادگرايان همچنين در كنار نهادها ـ به عنوان مدل‌هاي بيروني شكل دهنده رفتار انسان‌ها ـ به اهميت ايدئولوژي‌ها به عنوان مدل‌هاي دروني کنترل کننده افراد و از عوامل تأثيرگذار بر عملكرد جوامع تأكيد دارند. ايدئولوژي‌ها و پارادايم‌هاي حاكم بر اذهان افراد جوامع انساني، مي‌توانند جهت تغييرات نهادي و عملكرد نهادها را متأثر سازند. نهادگرايان با تقسيم‌بندي ايدئولوژي‌ها، برخي از آنها را ناكارآمد و مانع اساسي توسعه كشورهاي جهان سومي قلمداد مي‌نمايد. به عنوان مثال نهادگرايان برخي ايدئولوژي‌هاي مذهبي را به دليل ناشكيبايي در مقابل دانش و تكنولوژي مذموم دانسته و برخي ديگر را بدليل تشويق صداقت و درستكاري و بنابراين كاهش هزينه‌هاي مبادلاتي تحسين مي‌كنند (داگلاس سي نورث، 1988، صص 96-127).

6-4- نگرش نهادگرايان به هزينه‌هاي مبادلاتي و مخاطرات توليد و تجارت
نهادگرايان همچنين موانع و مشكلات اقتصادها و علت توسعه نيافتگي برخي اقتصادها را تنها منحصر به خلأ فن‌آوري و يا هزينه‌هاي نهايي توليد نمي‌دانند. بلكه هزينه‌هاي مبادلاتي[5] را يكي از اركان مهم و تأثيرگذار در عملكرد اقتصادها قلمداد مي‌نمايند. هزينه‌هاي مبادلاتي شامل هزينه‌هاي انجام مبادلات و همچنين بيمه آنها و يا ريسك ناشي از تخلف و يا نكول قراردادها مي‌باشد. نهادگرايان معتقدند كاهش اين هزينه‌ها باعث افزايش فعاليت‌هاي اقتصادي، خصوصاً تقسيم كار و تخصصي شدن امور و بالتبع توسعه اقتصادي خواهد گرديد. نهادگرايان با بررسي اقسام مختلف نظام‌هاي اقتصادي و اجراي مبادلات در شرايط مختلف، به تعيين هزينه‌هاي مبادله مي‌پردازند. نهادگرايان با مطالعه مدل‌هاي مختلف، بدنبال مكانيسمي مي‌گردند كه بتوان هزينه‌هاي مبادلاتي را كاهش داد. به عنوان مثال، در يك جامعه با ثبات و آزاد و داراي ريسك و نااطميناني كمتر، حركت به سمت بازار موفق‌تر خواهد بود و در يك جامعه داراي ريسك و نااطميناني‌هاي بالاتر که در آن قدرت مواجهه بنگاه‌ها با شرايط پيش‌بيني نشده و مخاطرات تجاري پايين است و شرايط نااطميناني بر بازارها حاکم است، يك نظام سلسله مراتبي و با ديوانسالاري گسترده و کارآمد، در جهت نظارت بهتر و کاراتر و کنترل بهتر فعاليت‌هاي اقتصادي و در راستاي جلوگيري از بروز تخلفات و مخاطرات بازار، مي‌تواند نظام حمايتي بهتر و بالتبع هزينه‌هاي مبادلاتي کل كمتري را ايجاد نمايد. هزينه‌هاي معاملاتي را مي‌توان به دو دسته تقسيم نمود. دسته اول كه آشكارتر بوده و قابل محاسبه عددي مي‌باشند، مجموع هزينه‌هايي مي‌باشد كه در بازار صرف مي‌شود که اين هزينه‌ها شامل هزينه‌هاي حسابداري، وكيل، ثبت و اجراي قراردادها و غيره مي‌باشند. دسته ديگري از اين هزينه‌ها، مستتر بوده و بدون اينكه هزينه آشكاري داشته باشند مانع از توسعه فعاليت‌هاي تجاري شده و يا معاملات موجود را محدود مي‌نمايند. اين هزينه‌ها عمدتاً به دليل ناكارايي نظام حقوقي در تعريف طرق کارآمد و شيوه‌هاي صحيح انجام مبادلات و نظام قراردادها و اجراي آنها بروز مي‌نمايد. موارد ذيل بايستي جزو هزينه‌هاي مبادلاتي به حساب آيند:
- هزينه‌هاي اجراي حقوق مالكيت به دليل حقوق مالكيت ضعيف
- هزينه‌هاي حمايت و اجراي قراردادها ناشي از نكول قراردادها، هزينه‌هاي اجراي ضمانت نامه‌ها، علايم تجاري
- هزينه نظارت بر قراردادها و پيش‌بيني رفتار عاملان اقتصادي و حسن اجراي آنها
- هزينه‌هاي كسب اطلاعات
- هزينه‌هاي دادرسي و مطالبه حقوق و همچنين هزينه‌هاي مجازات وتنبيه [خاطي] (داگلاس سي نورث، 1988، صص 104-114).

در مجموع مي‌توان اظهار داشت، هزينه‌هاي انجام معامله و تركيب آن، نشانگر مجموعة پيچيده و مركب نهادهاي رسمي و غير رسمي است كه اقتصاد و يا حتي در مقياس بالاتر جامعه را مي‌سازد (Ronald H. Coase, 1998, V88, PP. 40-72). به عنوان مثال، در بررسي ساختار و چارچوب نهادي حاكم در كشورهاي توسعه نيافته و جهان سومي، هزينه‌هاي معاملاتي زياد، باعث عدم انجام فعاليت‌هاي اقتصادي مولد و بنابراين تكرار چرخه فقر گرديده است. در عمده اين كشورها به دليل بي‌ثباتي حقوق مالكيت، اجراي ضعيف قوانين، وجود موانع ورود به صنعت و محدوديت‌هاي انحصار طلبانه، بنگاه‌هايي را كه در پي حداكثر نمودن سود مي‌باشند، به سمت داشتن سرمايه اندك، افق‌هاي كوتاه مدت توليد و تجارت و مقياس‌هاي كوچك توليد سوق مي‌دهد. در اين جوامع، سودمندترين كسب و كار اقتصادي، احتمالاً فعاليت در جهت توزيع مجدد منابع و كالاها و يا حضور در بازار سياه خواهد بود (داگلاس سي نورث، 1988، ص 114).

6-5- نگرش نهادگرائي به توسعه اقتصادي
مسئله ديگري كه مي‌تواند در درك بهتر تفكر نهادگرائي مؤثر باشد، درك نگرش نهادگريان به مفهوم توسعه است. در نگرش نهادگرا، توسعه در پاسخ به تكامل تدريجي نهادهاي حمايتي اجتماعي و تجارت ايجاد مي‌گردد (داگلاس سي نورث، 1988، ص 55). بنابراين ميزان رشد و توسعه يافتگي كشورها بستگي به درجه كنترل ريسك‌ها و مخاطرات تجاري (شامل نكول معاملات، عدم سودجوئي غير قانوني در فعاليت‌هاي اقتصادي و تقسيم متوازن و متناسب زيان‌ها و...) به وسيله نهادها مي‌باشد (Peter Clein, 2000). نهادهاي کارآمد باعث كاهش هزينه‌هاي اطلاعاتي، تشويق تشكيل سرمايه و حركت آزادانه آن، اجازه قيمتي شدن ريسك (بيمه‌ها) و همچنين ساير تسهيلات مشاركتي مي‌شود. گسترش اين نهادها، خود به خود باعث گسترش و توسعه صنايع و فعاليت‌هاي اقتصادي مي‌گردد (حسين بذرافشان، 1384). در مقابل، زماني كه نرخ هزينه‌هاي معاملاتي و عدم قطعيت‌ها و نااطميناني‌ها بالاست، عدم شكل‌گيري تخصص‌ها و اكتفا به تعاملات خود اتكاء، نوعي بيمه محسوب مي‌گردد.
هرچه ميزان تخصصي شدن و تعداد و تنوع صفات با ارزش قراردادها بيشتر باشد، بايستي به نهادهاي قابل اطميناني كه به افراد اطمينان مي‌دهد تا بدون نگراني و ترديد، به پذيرش قراردادهاي پيچيده تن در دهند، اهميت بيشتري مي‌يابد. بنابراين حركت ناموزون و درازمدت از سنت‌ها و رسوم غير مدون، به سوي قوانين مكتوب مرتبط است با تخصصي شدن روزافزون و تقسيم كار فزاينده‌اي كه متناسب جوامع پيچيده‌تر است (داگلاس سي نورث، 1988، صص 55-90) همچنين نهادگرايان در سياست‌گذاري براي توسعه، به دنبال چينش ساختار‌هاي حقوقي و اقتصادي خاصي نيستند، بلکه معتقدند نهادها بايستي طوري اصلاح و يا تعديل گردند که موانع توسعه بازار برطرف شده و شرايط عملکرد بهينه نظام اقتصادي مهيا شود (داگلاس سي نورث، 1988، صص 55-90). براي نيل به اين مهم، نهادها چهار رهيافت اساسي را مورد استفاده قرار مي‌دهند:
1) تکميل نهاد‌هاي موجود
2) نوآوري براي ايجاد نهاد‌هاي کارآمد
3) ايجاد ارتباط ميان جوامع از طريق گسترش جريان تجارت و اطلاعات [تا بر اثر گسترش بازار، تقاضا براي نهاد‌هاي جديد فزوني يافته و آنها توليد شده و يا وارد گردند.]
4) بهبود رقابت در اقتصاد [رقابت پذير نمودن صنايع از طريق گسترش تجارت آزاد] (World Bank, 2002)

همچنين در نظر نهادگرايان در تعيين مسائل توسعه نيافتگي كشورهاي جهان سوم، آنها معتقدند كه مديران اين كشورها، بيشتر فرصت‌هايي را تشويق مي‌نمايند كه مشوق توزيع درآمدند تا توليد بيشتر درآمدها و گسترش دهنده فعاليت‌هاي توزيعي و يا باز توزيعي هستند تا فعاليت‌هاي توليدي. سازمان‌هاي فعال در كشورهاي توسعه نيافته بيشتر توسعه دهنده انحصارند تا رقابت و محدود كننده فرصت‌ها هستند تا خالق آنها. اين سازمان‌ها كارآمد هستند، ولي در جهت افزايش سود خود و ناكارا نمودن نهادهاي موجود. بنابراين نهادهاي ناقص در اين كشورها باعث بروز سازمان‌هاي ناكارا و عملكرد اقتصادي ضعيف اين كشورها مي‌گردد (World Bank, 2002).
در مجموع بايستي عنوان نمود نهادگرايان معتقدند، جهت رسيدن به توسعه اقتصادي و صنعتي، توسعه نهادي در جهت كاهش مخاطرات و هزينه‌هاي مبادلاتي ضرورت داشته و اين دو به صورت دو سويه باعث تقويت و يا تضعيف يكديگر مي‌باشند (داگلاس سي نورث، 1988، صص 55-90).

6-6- نگرش نهادگرايان به مقررات و قوانين اقتصادي
از ديگر مسائل كليدي در مكتب نهادگرائي، توجه ويژه نهادگرايان به قوانين و مقررات است. ابتدايي‌ترين آثار در اين زمينه در آثار هنري كارتر آدامز 1897ـ ريچارد الي 1914ـ وبلن1906ـ1899 مشهود است (Steven G. Modema, PP. 418-453). به اعتقاد آنها، نظام حقوقي و قوانين و مقررات، پايه و اساس هر نظام اقتصادي است. اصلاح نظام حقوقي نقطه آغاز ساختن يك جامعه اقتصادي جديد است. آثار بيشتري در اين‌باره در مقالات و كتب نهادگرايان جديد، خصوصاً اقصاددانان دانشگاه شيكاگو وجود دارد. به اعتقاد نهادگرايان، قوانين و مقررات در واقع بخشي از شبكه بزرگتري از محدوديت‌ها و هنجارهاي غير رسمي هستند كه فعاليت افراد و بنگاه‌ها را در امورات اقتصادي و اجتماعي هدايت مي‌نمايند.
البته درباره چيستي و ماهيت محدوديت‌هاي غير رسمي در بين نهادگرايان اختلاف نظر وجود دارد. به اعتقاد غالب نهادگرايان، اين شبكه محدوديت‌هاي غيررسمي يا فرهنگ، در واقع، راه حل‌هاي تعادل نش براي بازي‌هاي تكرار شونده تعاملات اجتماعي مي‌باشد (Kerkmeester Heico, 1999, PP. 383-395; Peter Clein, 2000). به اعتقاد برخي ديگر، اين محدوديت‌ها در واقع قواعد ثانويه قراردهاي اجتماعي بوده و برآيند مسائل مختلف اجتماعي و شرايط محيطي (مثل ايدئولوژي، ساختار توليد، شرايط محيطي و...) مي‌باشند. در هر حال، واقعيتي كه در پس تمام اين مباحث وجود دارد، اين است كه قوانين فعلي به خصوص در زمينه تجارت داخلي و تجارت بين‌الملل، (خصوصاً در نظام‌هاي حقوقي مبتني بر رويه قضايي[6]) همان عرف‌هاي متداول تجارت بين‌الملل بوده كه در طي صدها سال بر اثر تعاملات بازرگاني شكل گرفته و هم اكنون به صورت قوانين مدون و كدبندي شده در آمده است (Peter Clein, 2000). بطور كلي، روند شكل‌گيري حقوق بين‌الملل و خصوصاً حقوق بين‌الملل بازرگاني، به عنوان جهت دهنده و شكل دهنده حقوق داخلي كشورها، تبديل شكلي نهادي، از عرف‌هاي بين‌المللي به مفاد و مواد مندرج در كنوانسيون‌ها و يا اساسنامه سازمان‌هاي بين‌المللي مي‌باشد (پرويز ذوالعين، 1377، صص 668-694). قوانين و مقررات، وظيفه تسهيل مبادلات، فراهم ساختن بستر مناسب و ايجاد فرصت‌هاي سودآور براي عاملان اقتصادي و تشويق انواع خاصي از مبادلات، رتق و فتق اختلافات و در نهايت كاهش هزينه‌هاي معادلاتي و ممكن نمودن انجام معاملات پيچيده را به عهده دارد. سوالي كه در اين جا مطرح مي‌گردد اين خواهد بود كه ملاك‌ها و معيارهاي قانون‌گذاري از نگاه نهادگرايان چيست و چه ضوابطي را در قانون‌گذاري لحاظ مي‌نمايند. در پاسخ به اين سوال، بايستي عنوان نمود، نهادگرايان مطابق روش اقتصاد و حقوق، به انتخاب بهترين نظام مالكيت و قوانين و مقررات كه بتواند به باثبات‌ترين نحو باعث افزايش توليد و كارايي شود و در ضمن منافع همه گروه‌ها را هم برآورده سازد، مي‌پردازند. بنابراين، قوانين بر اساس شاخص ميزان ضد اجتماعي بودن يا ميزان رفاه اجتماعي كه افزايش و يا كاهش مي‌دهند، سنجيده مي‌شود. از اين رو، نهادگرايان منافع كل جامعه را در قبل و بعد از اعمال قانون مقايسه نموده و قانوني را ضد اجتماعي تلقي مي‌نمايند كه نسبت منافع به هزينه‌اش براي جامعه، کمتر از ساير مقررات جايگزين باشد (علي نصيري اقدم، 1384).
نهادگرايان جديد توجه خود را بر روي حقوق مالكيت متمركز نموده و اعتقاد دارند، ايجاد حقوق مالكيت كارا بايستي در قلب سياست‌هاي توسعه‌اي قرار گيرد (حسين بذرافشان، 1384).
نهادگرايان همچنين در تدوين قوانين، به ساختار نظام قانون‌گذاري پرداخته و معتقدند هر چه ساختار سياسي قدرت، دموكرات‌تر و تدوين قوانين توسط همه گروه‌هاي درگير با موضوع صورت پذيرد، راه حل‌ها بهتر و كارآمدتر مي‌گردد.
همچنين معتقدند قوانين را بايستي با توجه به هزينه‌هاي اجرايي آن وضع نمود. زيرا كه گاهي اوقات هزينه‌هاي اجراي قانون از منافع آن بيشتر شده و بنابراين در عرضه دو كالاي عمومي قانون و اجرا، بايستي همه مسايل در عملياتي كردن و اجراي قوانين لحاظ شود. همچنين ساختار نظام اجرا و كثرت و شدت نقايص و ضعف‌هاي نظام اجرا در هزينه‌هاي اجرايي قوانين مؤثر است. به عنوان مثال دلايل ناقص بودن نظام اجرا مي‌تواند به علت هزينه‌بر بودن اندازه‌گيري خصوصيات قراردادها و يا عهده‌دار بودن امر اجراي قوانين توسط كارگزاران داراي نفع شخصي باشد. به عنوان مثال، همان‌طور كه مي‌دانيم بسياري از كشورهاي توسعه نيافته و يا كمتر توسعه يافته (مثل ايران) قوانين اساسي و تجارت خود را از روي قوانين كشورهاي توسعه يافته اقتباس نموده‌اند، (به عنوان مثال كشورهاي آمريكاي لاتين در نظام‌هاي حقوقي خود، پيرو قوانين آمريكا بوده و بيشتر كشورهاي آسيايي و آفريقايي، قوانين اساسي تجارت خود را از فرانسه و يا انگليس اقتباس نموده‌اند). ولي ضعف نظام اجرا و ناتواني اين جوامع در بسط شيوه‌هاي كارآمد و كم هزينه اجرا، مهم‌ترين عامل ركود تاريخي و اشتغال ناقص اين جوامع به حساب مي‌آيد (داگلاس سي نورث، 1988، صص 95-114). سازمان‌هاي ناكارا، نهادهاي ضعيف و همچنين نفوذ گروهاي خاص در تفسير و يا تغيير قوانين و يا اجراي سليقه‌اي آنها به علت بازدهي بالاي دستکاري قوانين، سطوح سرمايه انساني پايين‌تر، ظرفيت اداري ضعيف‌تر و سطوح پذيرش متفاوت نسبت به فساد، باعث آن گرديده كه رانت‌هاي قانون‌گذاري و يا اجراي قانون، يكي از پرسودترين فعاليت‌ها به حساب آيد و كارگزاران سياسي از وضعيت اقتصادي بسيار بالاتري حتي نسبت به بازرگان و صاحبان صنايع برخوردار باشند (World Bank, 2002). راه حل اين گونه جوامع بنا به نظر نهادگرايان، اصلاح نظام قانون‌گذاري و دموكراتيزه شدن حكومت‌ها و يا بطور كلي اصلاح ساختار سياسي جامعه مي‌باشد.
به عنوان آخرين مطلب، بهتر است معيارها و ملاك‌هاي ارزيابي در تصميم گيري‌هاي اقتصادي كه توسط نهادگرايان مورد استفاده قرار مي‌گيرد را بيان نماييم. نهادگرايان، تحليل‌هاي خود را بر اساس كارايي صرف اقتصادي بنا نمي‌گذارند، بلكه بيشتر بر اساس توزيع درآمد و يا ثروت، نرخ اشتغال و يا هر علت ديگر كه باعث افزايش كيفيت زندگي و يا رفاه كل گردد، به سياست‌گذاري اقتصادي مي‌پردازند. همچنين آنها در بررسي تصميمات اقتصادي، تأثير آن را بر روي منافع گروه‌هاي خاص (مثل فقرا و طبقات متوسط) بررسي نموده و جنبه‌هاي مختلف موضوع را در قالب كل اقتصاد مورد مطالعه و ارزيابي قرار مي‌دهند (Steven G. Modema, PP. 418-453).

نتيجه‌گيري
همان‌طور که در متن مقاله نيز بيان گرديد، نگرش نهادگرائي با رويکرد بين رشته‌اي و خصوصاً توجه ويژه به حقوق، سعي دارد به درک صحيحي از نظام اقتصادي جوامع دست يابد. بر اساس اين ايده و با توجه به خلأ مطالعات نهادي در ادبيات علوم‌انساني در کشور، مي‌توان به شناسائي و ارزيابي نظام سياسي ـ اجتماعي و حقوقي کشور پرداخت و به نتايج ارزنده‌اي در خصوص مشکلات و نارسايي‌ها و همچنين کارآمدي و يا ناکارآئي اين نظام‌هاي دست يافت. نتايج اين بررسي‌ها مي‌تواند در قالب توصيه‌هاي سياستي در خدمت مجريان و مسؤلين کشور قرار گرفته و به اصلاح استراتژي‌هاي کلان کشور بپردازد. اميد است با اشاعه اين نگرش و با همت و تلاش پژوهش‌گران عزيز، بتوان بر مشکلات کنوني غلبه نمود و آينده‌اي روشن براي ايران عزيز و انقلاب اسلامي پيش‌بيني نمود.

پي‌نوشت‌ها:
٭ دانش‌آموخته کارشناسي ارشد رشته معارف اسلامي و اقتصاد دانشگاه امام صادق(ع)

[1] - برگرفته شده از پايان‌نامه کارشناسي ارشد: «ارزيابي کارآمدي قوانين و مقررات بازرگاني ايران پس از انقلاب اسلامي از ديدگاه نهادگرائي»، استاد راهنما محمدرضا شاهرودي، دانشجو: محمد کيواني امينه، تهران: دانشگاه امام صادق(ع)، 1385.
[2] - Pragmatism
[3] - Correlation
[4] - Causality
[5] - Transaction costs
[6] - Common Law


منابع و مآخذ:
1) اوانز، پيتر (1373)، توسعه يا چپاول ونقش دولت در تحول صنعتي، ترجمه عباس زندباف و عباس مخبر، تهران: انتشارات طرح نو.
2) تمدن جهرمي، محمد حسين(1383)، رويارويي مكاتب اقتصادي، تهران: انتشارات جهاد دانشگاهي، مقاله نهادگرايان.
3) دادگر، يدالله (1383)، تاريخ تحولات انديشه اقتصادي، تهران: انتشارات دانشگاه مفيد.
4) دادگر، يدالله (1384)، جايگاه نهادگرائي در اقتصاد متعارف و مسايل آن، فصلنامه تكاپو، بهار و تابستان 1384، شماره11 و 12.
5) ذوالعين، پرويز (1383)، مباني حقوق بين‌الملل حقوق عمومي، تهران: وزارت امور خارجه، مرکز چاپ و انتشارات، چاپ سوم.
6) صمدي، هادي (1384)، نهاد، نهاد گرايي، نهادينه شدن، فصلنامه علمي تخصصي تكاپوـ بهار و تابستان 84، شماره هاي11 و 12.
7) گزارش بانک جهاني (1378)، نقش دولت در جهان در حال تحول، برادران شرکاء و ديگران،‌ تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهش‌هاي بازرگاني، چاپ اول.
8) متوسلي، محمود، سياست‌هاي تجاري و توسعه اقتصادي، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهش‌هاي بازرگاني.
9) نصيري اقدم، علي (1384)، اقتصاد نهادگرائي جديد، فصلنامه تكاپو، بهار و تابستان 84، شماره11 و 12.
10) نورث ، داگلاس سي (1384)، اقتصاد نهادگرائي جديد و توسعه جهان سوم، تكاپو، شماره 11 و12.
11) نورث، داگلاس سي (1377)، نهادها، تغييرات نهادي و عملکرد اقتصادي، ترجمه محمد رضا معيني، تهران: سازمان برنامه و بودجه.

12) Benson, Bruce. L. (1994), the public goods really common pools? Considerations of evolution of policing and highways in England; Economic inquiry, vol 32, pp. 231-249.
13)Braga, carles. Primo Alberto and fink ty carstain (1999), How stronger protection of intellectual proper rights affects international trades flow, World bank policy research- NO. 2051.
14)Campbell, J. (1997), mechanism of evolutionary change in economic governance, London, Edward Elgar
15)Clein, peter, New Institutional Economy's, Encyclopedia of Law & Economics.
16)Coase, Ronald .H (1988), “The Lighthouse in Economics, 1974 in The Firm, the Market and The Law”. Edited by Ronald Coale, Chicago, University of Chicago press, pp. 187-213.
17)Coase. Ronald. H. (1998), The new institiational economics. American Economics Review vol 88, pp. 40-72
18)Gersdnenkron, Alexander (1962), Economic loackwardness in historical perspective, Cambridge mass Belknap.
19)Golub. Stephen. (1997), International Labor Standards and international trade, World Bank paper.
20)Heico, Kerkmeester, (1999), [Institutional] Methodology: General, Encyclopedia. Low & Economics, pp. 383- 395.
21)Hirschman, Albert (1958), The strategy of economic Development, New Haven, Yale University press.
22)Levchen Ko,A.Andrei. (2004), IMF. 04.231 DC.Washington from, WWW.IMF. Crglexternaly pub Indus. Html.
23)Lipton, Michael (1991), Market relaxation and Ayricaharal Development, In state or market oxford Clarendon presses.
24)Modema, G, Steven, mercuro, Nicholas, istory Institutional law & Economics, Encyclopedia. Low & Economics, pp. 418-453.
25)Paulo, Joel. R. Do (2003), international trade institutions Contribate to economic growth and Development. Virginia Journal of inter national Low.
26)Polanyi, Karl (1957), {1944} the great Transformation Boston, Beacon press.
27)Self, P. (1993), government by the market, London, Macmillan.
28)States and industrial transformation, Princeton University press- 1995.
29)Sykes, O, Alan, international trade, University of Chicago, Encyclopedia, Law & Economics.
30)World Bank, Building Institutions for Markets, World Development Report 2002.


http://www.isu.ac.ir/Publication/Andesh-ye-Sadiq/Andesh-ye-Sadiq_22/Andesh-ye-Sadiq_2204.htm
 

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
نظریه ی قدرت فوکو
سمانه کوهستانی​
چکیده: این مقاله،تلاش دارد تا دیدگاه فوکو درباره ی قدرت و رابطه ی آن با مفاهیمی چون، دانش و معرفت و انوع قدرت و مکانیزم های آن،انضباط و ....و تا حدودی انتقادات وارد بر این دیدگاه را مورد بررسی قرار دهد،فوکو به طور کلی قدرت را یک وضعیت استراتژیکی پیچیده و مرتبط و تفکیک ناپذیر از دانش و معرفت می داند که صرفاً در مالکیت نیست بلکه در همه جا و همه ی مکان ها حضوری دائمی و چشم گیر دارد.

کلید واژه ها: فوکو،قدرت،دانش،معرفت.

مقدمه:
قدرت،یکی از عام ترین مفاهیم در علوم انسانی و اجتماعی است و شاید دلیل این عام بودن،حضور همیشگی اش در روابط اجتماعی و انسانی باشد.قدرت،ذاتی روابط اجتماعی است و جامعه به واسطه آن به سامان می شود. در نگرش سیاسی و فلسفی عمومی معاصر،قدرت همواره معادل حکومت تلقی می شود و حکومت،تنها صاحب امتیاز قدرت به حساب می آید و مردم فاقد آن هستند.بر پایه ی این نگرش،کشمکش اصلی در جوامع،تضاد بین فرادستان"صاحبان قدرت" و فرو دستان"افراد فاقد قدرت" می باشد،بنابراین،در این دیدگاه،چالش اصلی عبارت است از تلاش فرودستان در جهت به دست گرفتن تمام یا بخشی از قدرت و در پی آن رسیدن به رهایی و آزادی،اما فوکو این برداشت از قدرت را نوعی توهم می داند و اظهار می دارد،نباید قدرت را به عنوان امتیازی که تصاحب و تملک می شود در نظر گرفت،بلکه باید آن را به منزله ی شبکه ای از مناسبات دانست که همواره در حال گسترش و فعالیت است.فوکو،قدرت و مناسبات آن را در روابط میان شهروندان یا در مرز میان طبقات اجتماعی نمی بیند،بلکه آن را شبکه ای گسترده که تا اعماق جامعه پیش رفته است و همه ی افراد در این شبکه کم و بیش درگیرند،می داند،چه بالایی ها و چه پایینی ها!چه حاکمان و چه زیردستان،همگی در مسیر اعمال قدرتند.بر همین مبنا،فوکو از ما می خواهد که در توصیف اثرات قدرت از به کار بردن واژه های منفی،دست برداریم.یعنی واژه هایی نظیرک"قدرت طرد می کند"،"سرکوب می کند"،"جلوگیری و سانسور می کند"و ...مبین مناسبات قدرت نیست و در واقع به عقیده ی وی،"قدرت تولید می کند."
به طور کلی میشل فوکو،این اندیشمند فرامدرن نقشی تعیین کننده در طرح ادبیات مربوط به قدرت دارد.

زندگی شخصی:(گوشه ای از زندگی فوکو)
میشل فوکو(1984-1926) در پوایته،فرانسه متولد شد.در اکول نرمال سوپریور به تحصیل پرداخت.در دهه ی 1950 در سوئد،لهستان و آلمان تدریس کرد.در 1960 به فرانسه بازگشت.در 1970 برای تدریس در کرسی تاریخ سیستم های فکری در کلژ دوفرانس،برترین موسسه دانشگاهی در فرانسه برگزیده شد.فوکو پساساختارگرایی است که به این مسئله پرداخته که چگونه دانش و قدرت متقابلاً یکدیگر را به وجود می آورند.دانش بیشتر اعمال قدرت است تا تلاش برای رسیدن به حقیقت،و حقیقت به همان اندازه نمایش قدرت است که نشانگر اراده به دانستن.(سیدمن،234:1388)

قدرت از دیدگاه فوکو:

به گمان فوکو،قدرت به سان ظرفیتی برای عمل نیست که در دستان برخی افراد یا گروه ها متمرکز شده باشد.در عوض،قدرت نیروی چند ظرفیتی است که به واسطه ی مجموعه ای متکثر از شبکه های اجتماعی به حرکت در می آید.قدرت در سراسر جامعه پراکنده و منتشر شده است:قدرت می تواند به واسطه زندان یا بیمارستان روانی،یا به واسطه گفتمان های مختلف از قبیل روانپزشکی یا خبیث منتشر شود.همان گونه که فوکو می گوید،قدرت همه جا هست چون که از همه جا نشأت می گیرد.قدرت بیشتر به سان مجموعه استراتژی های پیش رونده و روابط به نظر می رسد تا وضعیت ابدی و پایداری از امور.

قدرت وضعیت استراتژیکی پیچیده:

قدرت مولد معرفت و دانش است و آن چه ما به عنوان درست و نادرست می شناسیم یعنی مفهوم حقیقت و خطا،دقیقاً در حوزه ی سیاسی شکل می گیرد.از دیدگاه فوکو،قدرت چیزی است که در مالکیت دولت،طبقه حاکمه و یا شخص حاکم نیست،بر عکس قدرت یک استراتژی است:قدرت نه یک نهاد و نه یک ساختار بلکه"وضعیت استراتژیکی پیچیده" و "کثرت روابط میان نیروها"،است.هر جا قدرت هست،مقاومت هم هست و قدرت در واقع برای بقراری خود نیازمند وجود شمار کثیری از نقاط مقاومت است.به عبارت دیگر شبکه روابط قدرت در عین حال همواره با مجموعه ای از اشکال مقاومت است.بر طبق تحلیل فوکو"قدرت" تنها بر روی افراد آزاد و اعمال آن ها اعمال می شود و آنان را برمی انگیزد تا از میان گزینه های مختلف دست به انتخاب بزنند.از همین رو شرط وجود قدرت،رابطه مستمر آن با مبارزه،مقاومت و آزادی است.اما هر جا نافرمانی و مقاومت به پایان برسد،رابطه قدرت هم پایان می یابد.(تلخیص از رابینو و دریفوس(فوکو)،28:1379-25)
فوکو،در خصوص مفهوم قدرت،درک سلسله مراتبی ساده را رد می کند و معتقد است قدرت یک مفهوم ساده ی ابلاغی از بالا به پایین و دستوری نیست،بلکه در شبکه ای از روابط درهم پیچیده،ساری و جاری است.همان چیزی که ساختار جامعه را تعیین و آن را مشروع می کند.قدرت در این مفهوم ریشه در لایه های مختلف تعاملات اجتماعی و زبانی(مفاهیم) دارد.به عبارت دیگر اعمال قدرت به شکل یک بردار خطی رو به پایین اجرا نمی شود بلکه به اصطلاح در یک ظرف گفتمانی شکل می پذیرد و معنی می یابد:در اندیشه ی فوکو"مسأله قدرت" در همه جا جاری است،در نسبت ها و اهمیت یافتن مناسبت ها،در روابط و تعاملات زبانی و کلامی میان افراد،طبقات و گروه های اجتماعی که به روش ها و منش های گوناگون ابراز می شود.به عبارت دیگر آنچه باعث بازتولید نظم موجود می شود،گره خورده با آن نظمی است که مجموعه مفاهیم را در خرد جمعی جامعه تولید می کند و مشروعیت می بخشد.فوکو در"اراده به دانستن" قدرت را پیش از هر چیز به منزله کثرت مناسبات نیرو درک می کند.مناسباتی که ذاتی عرصه ای هستند که در آن اعمال می شوند.
فوکو،شکل رادیکالی تصور ما از قدرت را دچار تغییر مفهوم کرد.بر پایه نظریات وی قدرت امری "بازدارنده" نیست،بلکه در دوران جدید قدرت از این شکل که ما را از انجام دادن چیزی منع کند فراتر رفته است.در مقابل فوکو معتقد است قدرت امری"مولد" است و قدرت هویت و ذهنیت را تولید می کند.به علاوه از نظر او قدرت صرفاً از یک منبع نشأت نمی گیرد و نمی توان فقط دولت یا طبقه حاکم را منشأ ایجاد قدرت دانست.قدرت در اندیشه فوکو به شکل مویرگی مفهوم سازی شده است.قدرت مانند خون در شبکه مویرگی بدن به هر نقطه ای می رسد و آن را تحت تأثیر قرار می دهد.(لوکس،59:1387)

مکانیزم های قدرت:
در "میکروفیزیک قدرت"،فوکو چهره های قدرت را بررسی می کند و به تحلیل قدرت پرداخت:
1-قدرت به هیچ رو در یک مکان خاص وجود ندارد،بلکه در تمامی ساحات زندگی در جوامع مدرن ریشه دوانده است.به این مفهوم که نقطه مرکزی ندارد و برخلاف تصور نظریه پردازان مارکسیست-لنینیست به گونه ی یک هیرارشی از بالا به پایین تنظیم نمی شود.(قدرت تمامی افراد جامعه را در برمیگیرد،و فرد،در واقع امر،محصول قدرت است.
2-قدرت در اختیار درآورده نمی شود و اما،بر کوچک ترین عنصر جامعه اثرگذار است.
3-قدرت نباید حتماً از روابط اقتصادی سربلند کند و آن را نمی توان در رابطه با خودمختاری و وابستگی درک کرد.
4-همه چیز و همگان در مدار قدرت می چرخند،ساختارهای قدرت همواره پویا و سیال اند.(M.facult.1985.s.12)
اما مطالعه ی این خرده- فیزیک مستلزم آن است که قدرت اعمال شده در آن نه به منزله ی یک خاصیت،بلکه به منزله ی یک استراتژی درنظر گرفته شود،و اثرهای استیلایی این قدرت نه به یک"تصاحب" بلکه به ترتیبات،مانورها،تاکتیک ها،تکنیک ها و عملکردها نسبت داده شود،مستلزم آن است که این قدرت را نه به منزله ی امتیازی که می توان از آن برخوردار شد،بلکه به منزله ی شبکه ای از مناسبات همواره در حال گسترش و فعالیت دید،مستلزم آن است که نیزوی دائمی الگوی این قدرت دانسته شود و نه قراردادی که معامله ای را انجام می دهد یا فتحی که قلمرویی را تسخیر می کند.روی هم رفته باید پذیرفت که این قدرت اعمال می شود و نه تصاحب،و این قدرت"امتیاز" کسب شده یا حفظ شده ی ظبقه ی حاکم نیست،بلکه اثر و نتیجه ی کلی موقعیت های استراتژیک این طبقه است-اثری که موقعیت کسانی که تحت سلطه اند آن را آشکار و گاه همراهی می کند.وانگهی این قدرت بر کسانی که "آن را ندارند"،صرفاً به منزله ی اجبار یا ممنوعیت اعمال نمی شود،بلکه این قدرت آنان را محاصره می کند و از طریق و از خلال آنان می گذرد،این قدرت بر آنان تکیه می کند،درست همان گونه که آنان نیز در مبارزه ی خود علیه قدرت،به نوبه ی خود بر چنگال هایی که قدرت بر آنان تکیه می کنند.این بدان معناست که این روابط تا اعماق جامعه پیش می رود،که این روابط در روابط میان دولت و شهروندان یا در مرز میان طبقات جا ندارد و این روابط صرفاً به بازتولید شکل کلی قاونون یا دولت در سطح افراد،بدن ها،حرکت ها و رفتارها بسنده نمی کند،بدان معنا است که گرچه پیوستگی و تداوم وجود دارد(در حقیقت،این روابط بدین صورت و بر اساس سلسله ی کاملی از چرخ دنده های پیچیده مفصل بندی می شود.) اما تشابه یا همتایی وجود ندارد،بلکه تمایز و ویژگی ساز و کار و شیوه وجود ندارد.سرانجام این که روابط تک معنایی نیستند،این روابط نقطه های بی شمار رویایی و کانون های بی ثباتی را که هر یک خطرهای خود را دارد تببین می کنند،خطرهای درگیری،مبارزه و واژگونی دست کم موقتی مناسبات نیروها.پس واژگونی این "خرده قدرت ها" از قانون همه یا هیچ پیروی نمی کند،این واژگونی یک باز برای همیشه با کنترل و نظارت نوین دستگاه ها یا با عملکردی نوین یا با تخریب نهادها به دست نمی آید،در عوض،هیچ یک از مقاطع معین این واژگونی در تاریخ ثبت نمی شود مگر با اثرهایی که این واژگونی بر تمامی شبکه ای که در آن گرفتار شده،می گذارد.(فوکو،1378: 39-38)

چگونگی مهار قدرت:
فوکو،کنترل قدرت و مبارزه و مقاومت در برابر آن را کاری مشکل می داند و علت این دشواری را نیز در عدم درک قدرت می بیند.او استدلال می کند که قبل از قرن 19 مبارزه با استثمار مشکل بود،زیرا ماهیت آن را نمی شناختیم ولی امروزه می دانیم که چه کس دیگران را استثمار می کند اما هنوز ماهیت قدرت را نمی شناسیم و نمی دانیم که قدرت به دست چه کسانی و چگونه به دست می آید و اعمال می شود.تنها می دانیم که قدرت دست حکومت گران نیست و کسانی که قدرت را اعمال می کنند لزوماً کسانی نیستند که منافعشان از راه اعمال قدرت تضمین می شود و برعکس نفع برندگان از اعمال قدرت همیشه اعمال کننده قدرت نیستند.به علاوه اشتیاق به قدرت به رابطه قدرت و منافع شکل می دهند.گاهی توده ها،مشتاق اند افراد خاصی به قدرت برسند و آن ها هم علیه توده کار کنند.با این حال مشتاق این قدرت خاص و اعمالش هستند.
از طرفی هم مفاهیم"طبقه حاکم"یا"جناح به قدرت رسیده" یا "دستگاه حاکم" هیچ گاه به درستی ضابطه مندی نشده اند و بی اندازه سیال اند.به هر حال فوکو امیدوار است که شاید مبارزه های جاری به همراه تئوری های موضعی و محلی و منفصلی که از این مبارزه ها حاصل می شود و جزئی از مبارزات را شکل می دهد در آستانه کشف نحوه اعمال قدرت قرار داشته باشند.

وی وجوه مشترک این مخالفت ها را با انواع قدرت در موارد زیر فهرست می کند:
1)این مبارزات جهانی هستند و محدود به یک کشور نیستند.
2)هدف این ها انتقاد از اثرات قدرت به خودی خود است.
3)بی واسطه و آشوب طلبانه و اقتدارگریزانه اند.
4)از یک سو بر حق متفاوت بودن فرد و از سوی دیگر بر ناحقی جداسازی افراد تأکید دارند.
5)با اثرات قدرتی که با دانش و صلاحیت پیوند دارد مبارزه می کنند.
6)آن ها خشونت اقتصادی و ایدئولوژیک یک دولت را نفی می کنند و نظام تفتیش عقاید علمی و اداری را که هویت ما را تعیین می کند،نفی می کنند.

به طور خلاصه،حمله به تفکیک و شکل قدرت است که خود را بر زندگی روزمره بلاواسطه ای که به فرد هویت می بخشد.این قدرتی است که افراد را به سوژه تبدیل می کند.بنا بر تعریف فوکو سوژه یعنی:1)منقاد دیگری بودن به موجب کنترل و وابستگی2)مقید به هویت خود بودن به واسطه آگاهی و خودشناسی که هر دو معنی حاکی نوعی قدرت مسخر کننده اند.از نظر فوکو به طور کلی سه نوع مبارزه وجود دارد:یا علیه اشکال سلطه قومی،مذهبی و اجتماعی است،یا علیه اشکال استثمار است،یا علیه سوژه شدگی و انقیاد،یعنی چیزی که فرد را به خودش مقید می کند و بدین شیوه وی را تسلیم دیگران می سازد.فوکو مدعی است که می توان در طول تاریخ مثال های بسیاری از این سه نوع مباره اجتماعی پیدا کرد که یا از هم جدا و یا با هم در آمیخته اند.مثلاً:در جوامع فئودالی مبارزه علیه اشکال قومی-اجتماعی و در قرن نوزدهم-علیه استثمار و امروزه علیه اشکال انقیاد الویت دارد.به گمان فوکو این نخستین بار نیست که جامعه غربی با سوژه سازی و انقیاد مواجه شده است در قرن پانزده و شانزده نیز این قدرت و مبارزه با آن وجود داشت.اما وجه غالب نبود،بر خلاف امروزه که این مبارزات الویت و محوریت یافته است.فوکو به دنبال بدگمانی اش نسبت به حقایق عام معتقد است که خودِ مفهوم عدالت فیزیکی از آن مفاهیم کلی و حقایق عامی است که در جوامع مختلف به عنوان ابزار کسب قدرت اقتصادی و سیاسی یا سلاحی برای مبارزه با قدرت اختراع شده است و به کار رفته وی رود.به نظر او تمایل به کلی نگری مانع فهم ما از نحوه عملکرد دولت در جوامع غربی است.باید از مدینه های آرمانی و پی گیری مبادی نخستین دست کشید و برای رسیدن به "آزادی" و "جامعه ای آزاد" با زیاده طلبی های قدرت و سوژه سازی های آن مبارزه کرد و چون قدرت در همه جا پخش است شهروند نیز باید به کمک استراتژی های موضعی در برابر آن موضع بگیرد،زیرا این قدرتی که ریشه های تاریخی دارد چیزی نیست که با یک شورش یا انقلاب برافتد بلکه باید قدم به قدم جلوی گسترش آن را گرفت. (Heinrich Fink،p.1-7)
به نظر فوکو همیشه فرهنگ غرب اصرار داشت که قدرت را حقوقی و منفی ببیند،نه تکنیکی و مثبت. و این به نهاد سلطنت مربوط می شود که در سده های میانه تکامل یافت.بدین صورت که سلطنت در پیکارهای محلی فئودال ها خود را همچون دارو یا نیرویی که قادر است خشونت را پایان دهد،نشان داد.سلطنت خود را با اختصاص کارهای حقوقی و منفی به خویش پذیرفتنی جلوه داد.گرچه از همان اول از آن کارکردها فراتر رفت و حاکم و قانون و نهی نظامی به وجود آورد که در دوره های بعدی به وسیله نظریه های حقوقی گسترش یافت.بنابراین نظریه های سیاسی هرگز از وسوسه های شخصی حاکم خلاص نشد و هنوز هم با مسأله حاکمیت سرگرم است.(نادری،1384)

انواع قدرت:
فوکو،سه نوع قدرت را در جامعه مشخص کرده است:
1)قدرت انضباطی،که از دید فوکو برای نخستین بار در اروپای قرن هفدهم در قالبی اجتماعی سازماندهی شد و افراد انسانی را همچون منابع قدرت در نظر می گیرد.قدرت انضباطی،هر دو وجه توانمند ساز و محدود کننده را داراست و با مطیع و منضبط کردن بدن ها امکان سازماندهی شان را در نظام های اجتماعی به دست می آورد.
2)قدرت مشرف بر حیات،که معنایش امنیت و سلامت است.این شکل از قدرت به زعم فوکو در اروپای قرن هجدهم تکامل یافت و تحت تأثیر همان نگاه جمهوری خواهانه ای صورت بندی می شد که آدمیان را نیروهایی شکل پذیر می دانست و تربیت کردن و بهینه ساختن ایشان را وظیفه ی دولت می دید.این رده از روابط قدرت،جمعیت را همچون منبع اقتدار در نظر می گرفت و از این رو به سازماندهی جمعیت ها،ترویج بهداشت و با پشتوانه پزشکی و روانپزشکی مدرن به تثبیت شکلی هنجارین از بدن ها و شخصیت ها در این حوزه های جمعیتی همت می گماشت.
روش های پیشوای روحانی در راه های مختلف به کار گرفته شده،با این حال پیشوای روحانی یکی از فعال ترین عضوهای جامعه،در جهان غرب به شمار می آید.(p.5.184)
3)قدرت حاکمیت بنیاد،این قدرت در قالب دولت و نهادهای سیاسی تبلور می یابد و همان است که نگاه نظریات کلاسیک بدان دوخته شده است.از دید فوکو شکلی از روابط قدرت در قرون هفدهم و هجدهم میلادی در غرب تکامل یافت که در سازماندهی قدرت سیاسی در جوامع یهودی باستانی ریشه داشت.این روابط،مسئولیت کردارهای تابعان را به حاکم تحویل می کرد و در نتیجه وی را مسئول رستگاری پیروانش فرض می کرد.حاکم در برابر بر عهده گرفتن این مسئولیت خطیر،اطاعت بی چون و چرای تابعان را در تمام عرصه ی زیست جهانشان طلب می کرد و این به رابطه ی شبان و گله اش شبیه بود.(وکیلی،267:1389)
اما ویژگی های این قدرت شبان وار که در بالا به آن اشاره ای شد،به شرح ذیل است:
1)سلامتی،رفاه،امنیت و حمایت از مردم را در همین جهان تضمین می کند-یعنی رستگاری دنیوی افراد
2)کارگزاران یا متصدیان قدرت شبان وار در ساختارها و نهادهای عمومی و همچنین خصوصی افزایش می یابند.(دستگاه های دولتی،پلیس،سازمان های بشردوست،نهادهای پزشکی.)(اسمارت،172:1385)

قدرت،معرفت و بدن:
در آثار فوکو،پنداشت بدن در حکم یکی از مولفه های اصلی عملکرد روابط قدرت،جایگاه برجسته ای دارد.در تحلیل تبارشناختی است که بدن به عنوان ابژه ی معرفت و هدف اعمال قدرت مکشوف می گردد.معلوم می شود که بدن در عرصه ای سیاسی جای دارد و انباشته از روابط قدرت است که آن را رام و مولد،و بنابراین،به لحاظ سیاسی و اقتصادی مفید و سودآور می کنند.این تسخیر بدن و نیورهای آن از رهگذر فناوری سیاسی مقدور می شود،این فناوری سیاسی مقوم دانشی از بدن است که دقیقاً دانش عملکرد بدن نیست و{مقوم}چیرگی و سلطه ای بر نیروهای بدن است که چیزی بیش از توانایی غلبه بر آن ها است.(اسمارت،99:1385)
این فناوری سیاسی بدن-این محاسبه ها،سازماندهی ها و فنونی که روابط قدرت،معرفت و بدن را به هم متصل می کند-هیچ قرارگاه نهادی مشخصی ندارد،هر چند ممکن است نهادها از آن استفاده کنند یا برخی از روش های آن را به کار گیرند.در نتیجه،تحلیل روابط قدرت،معرفت و بدن در سطح نهادهای اجتماعی انجام نمی گیرد،بلکه کانون تحلیل بر پراکندگی و توزیع فناوری های خاص قدرت و روابط متقابل آن ها با پیدایش صور خاص معرفت،خصوصاً علمی که موجودات انسانی،یعنی فرد،موضوع(ابژه ی)آن ها است،متمرکز می شود.تحلیل های تبارشناختی فوکو با بررسی خصلت روابط قدرت مدرن آغاز می شود،یعنی با این پرسش که"قدرت چگونه اعمال می شود" و مسئله ی ملازم با آن،یعنی روابط میان قدرت و معرفت.این تحلیل ها به آثار فوکو درباره ی امور جنسی ختم می شود که در آن ها شواهد روشنی از چرخش کانون توجه و مطالعه ی سوبژه و سوبژکتیویته در تمدن غرب و چرخش از فنون سلطه به "فنون ضمیر نفس" دیده می شود.مطالعاتی که در آن ها پرسش روابط قدرت جایگاه برجسته ای دارد،خصوصاً در مراقفبت و تنبیه و تاریخ امور جنسی(جلد 1)،به روشنی مشهود است که هیچ گونه فرمول بندی کلی و تعمیمی از روابط قدرت و معرفت امکان پذیر نیست،در واقع،این مطالبات دقیقاً با روابط تاریخی گوناگون میان صور معرفت و شکل های اعمال قدرت سر و کار دارند.(اسمارت،1385،:100-99)

مراقبت و تنبیه:(تحول مجازات)
هدف این کتاب ارائه ی تاریخ به هم پیوسته ی روح مدرن و قدرت نوین قضاوت کردن است،{یعنی}تبارشناسی مجموعه ی پیچیده ی کنونی علمی-قضایی که قدرت تنبیه تکیه گاه هایش را از آن می گیرد،توجیه ها و قواعدش را از آن دریافت می کند،اثرهایش را در آن بسط می دهد و غرابتِ مفرط اش را در آن پنهان می کند.(فوکو،34:1378)
مراقبت و تنبیه با توصیف تصویر گونه ای از کیفر و عذابی که بر بدن"دامی ین شاه کش" در 1757 وارد آوردند آغاز می شود.پس از ماجرای خوفناک مراسم شکنجه و اعدام دامی ین در ملأعام،فهرست بلند بالایی از قواعدی دیده می شود که در واقع جدول روزانه ی فعالیت ها(مثل برنامه ی بیدار شدن،دعا،کار،غذا،آموزش،استراحت،نظافت شخصی و از این قبیل)در"دارالتأدیب زندانیان جوان" در پاریس،حدود هشتاد سال پس از دامی ین است.توصیف این دو فضای کاملاً متفاوت و متضاد،دگرگونی بنیادینی را که در کردوکارهای کیفری به وقوع پیوسته بود،به نحو موثری ترسیم می کند که همانا ناپیدید شدن نمایش عمومی مجازات جسمانی و استقرار شکل متفاوتی از مجازات بود.این دگرگونی از نظر فوکو بازنمود تغییر هدف تنبیه و مجازات از بدن به "روح" یا "روان" بود.اما،با این که بدن دیگر مفعول مستقیم و بی واسطه ی کردوکارهای کیفری نبود،هنوز هم تابع فرآیند کیفری بود-محبوس در زندان،مجبور به کار،محکوم به محرومیت جنسی و دستخوش مجموعه ای از کنترل ها و مقررات دیگر.بنابراین،اگرچه مفعول بی واسطه ی مجازات تغییر کرده بود و از شکنجه کردن و عذاب دادن بدن به محروم شدن از ثروت و حقوق آزادی فردی تبدیل شده بود،اما دست کم ته مانده ای از تنبیه بدنی،تا به امروز همچنان بر جای مانده است.اسناد و مدارک تاریخ کیفری به طور کلی تأکید می کند که در طول 200 سال گذشته شدت و سختی مجازات ها پیوسته رو به کاهش بوده است. با این که فوکو با این نکته مستقیماً مخالفت نمی کند اما معتقد است که دگرگونی های مهم چندان ربطی به این تغییرات کمیتی ندارد.-شدت کم تر،درد کم تر،سنگدلی کم تر-بلکه شامل تغییرات کیفی هستند،یعنی تغییر اصلی همانا"تعویض مفعول و هدف عملیات کیفری" است که از بدن مجرم به "روح" فرد تغییر کرده است.بحث فوکو این است کحه از آغاز سده ی نوزدهم سلسله ی کاملی از انواع دگرگونی ها در نظام کیفری به وقوع پیوسته است-قاضی ها "چیزی غیر از جرایم را به محاکمه می کشند."که همانا فرد است،یعنی آن چه هستند و آن چه باید باشند،قضاوت به سایر مقامات نیز اعطا شده است،مثل پزشک و مددکار اجتماعی، و یک حکم کیفری اکنون راهی برای"اصلاح" یک مجرم شده است.ما هنوز هم تنبیه می کنیم،ولی درصدد معالجه و درمان هستیم.خلاصه ی کلام،کار فوکو ربطی به ارائه ی شواهدی برای تأیید روند افزایش نرم خویی در مجازات ندارد،بلکه در پی بررسی تغییرات گوناگون شکل مجازات و کاربست آن است-ظهور عرصه ی تازه ای از ابژه ها،نظام نوین حقیقت و مجموعه ی تازه ای از قواعد در اجرای عدالت کیفری.(اسمارت،1385: 98-97)
در واقع حق تنبیه از انتقام پادشاه به دفاع از جامعه بدل شد.اما این حق تنبیه از نو با عنصرهایی چنان شدید ترکیب شد که تقریباً مخوف تر گردید.تبهکار از تهدیدی با ماهیت افراطی رهانیده شد اما در معرض کیفری قرار گرفت که به نظر بی حد و مرز می رسید.بازگشت برقدرتی خوفناک،از همین رو،وضع کردنه اصل اعتدال برای قدرت مجازات ضرورت یافت.(اسمارت،:1385: 115-114)

تکنیک های اجرای انضباط:
انضباط:فن قدرتی است که رویه هایی برای تأدیب یا رام کردن بدن ها(چه فردی چه جمعی)فراهم می کند.ابزارهایی که قدرت انضباطی به واسطه ی آن ها همه چیز را در چنبره ی خویش می گیرد عبارتند از:نظارت سلسله مراتبی،قضاوت هنجار ساز و تجسس.مفهوم نظارت سلسله مراتبی دال بر پیوند میان مرئی بودن و قدرت است،و نیز دال بر این است که دم و دستگاهی که برای نظارت و مراقبت طراحی شده القا کننده ی آثار و نتایج قدرت است،و این که یک ابزار جبری و قهری کسانی را که در معرض آن هستند قابل رویت می کند.طبق استدلال فوکو،در طول عصر کلاسیک،"دیده بانی های "گوناگون برای دسته های آدمیان برساخته شد،که اساساً از روی مدل هیئت هندسی اردوگاه نظامی،که نظارت دقیق را تسهیل می کرد،ساخته می شد.مدل اردوگاه"نموداری از قدرت که به وسیله ی رویت پذیری عمومی عمل می کند."شالوده ای فراهم ساخت که بر مبنای آن منظومه ی قدرت نوینی پا گرفت،منظومه ی قدرتی که با سازماندهی و نظم و ترتیب دادن به فضاها با مشاهده و نظارت کسانی را که درون آن بودند مقدور می ساخت و با مرئی ساختن مردم،امکان شناختن آنان و تغییر دادن آنان را فراهم می کرد.اگر امکان برساختن دستگاه انضباطی کامل و تمام عیاری وجود داشت،آن گاه،یک نگاه"چشم اقتدار"می توانست پیوسته همه چیز را زیر نظر بگیرد.اما در نبودِ امکان تحقق چنین آرمانی،"چشم انضباط"نیازمند پشتوانه هایی است که به شکل سلسله مراتب پاییدن و نظارت کارکردی و مداوم درآمد.به خاطر سپردن این مطلب اهمیت دارد که قدرتی که از طریق نظارت سلسله مراتبی اعمال می شود یک دارایی یا خاصیت نیست،بلکه خصلت یک ماشین یا دستگاه را دارد که از طریق آن قدرت تولید می شود و افراد در حوزه ی ماندگار و پیوسته ای توزیع می شوند.(اسمارت: 1385،114-112)
دومین ابزار قدرت انضباطی،قضاوت بهنجار ساز است.طبق استدلال فوکو،در بطن نظام انضباطی قدرت،"مادون مجازات" یا مجازات فراقضایی نهفته است که بر انبوهی از رفتارها اعمال می شود.از همین رو:در کارگاه و مدرسه و ارتش مجموعه ی بی کم و کاستی از خرده مجازات های مربوط به زمان(تأخیر،غیبت،وقفه در کار)،مربوط به فعالیت(بی توجهی،سهل انگاری،بی همتی)،مربوط به رفتار(بی ادبی،نا فرمانی)،مربوط به سخن گفتن(پرحرفی،گستاخی)،مربوط به بدن(ایستارهای "نادرست"،اداهای نامربوط،بی نظافتی)و مربوط به مسائل جنسی(بی نزاکتی،بی حیایی)به شدت اعمال می شد.(همان)
در اصل،چیزی که مجازات می شود،ناهمنوایی است که اعمال قدرت انضباطی درصدد اصلاح آن است.ولی انضباط نه فقط از طریق تنبیه و مجازات،بلکه،افزون بر آن،از طریق تشویق یا پاداش ها و امتیازاهایی به خاطر رفتار و کردار مناسب و جریمه و مجازات به خاطر سوء رفتار،عمل می کند.یکی از نتایج این نظام تشویق و تنبیه در فرآیند تعلیم و اصلاح،این است که اتباع خود را توزیع و رتبه بندی می کند.هدف مجازات در نظام قدرت انضباطی،نه جریمه کردن است نه سرکوب کردن،بلکه بهنجار ساختن است که همراه با پاییدن(نظارت سلسله مراتبی)،به عنوان مهم ترین ابزارهای اعمال قدرت از عصر کلاسیک سرچشمه گرفته اند.
سومین ابزار انضباط،یعنی وارسی،ترکیبی از فنون نظارت سلسله مراتبی و داوریِ بهنجارساز است،تا" نگاه خیره ی بهنجارساز" به وجود آید که می توان افراد را از طریق آن طبقه بندی کرد و مورد قضاوت قرار داد.در وارسی:"انقیاد کسانی که ابژه دانسته می شوند و ابژه شدن کسانی که به انقیاد کشیده شده اند{عیان می شود}....در این تفکیک ظریف می توان کل قلمرو معرفت،و همه ی اقسام قدرت را پیدا کرد.(همان)
فوکو تصریح می کند:انضباط را نمی توان با یک نهاد یا یک دستگاه یکی گرفت،انضباط نوعی قدرت و شیوه ای برای اعمال قدرت است که دربرگیرنده ی مجموعه ی کاملی از ابزارها،فنون،رویه ها،سطوح کاربد و آماج ها است،انضباط نوعی "فیزیک" یا"کالبد شناسی"قدرت،و نوعی"فناوری"است.و ممکن است برخی نهادهای تخصصی(ندامتگاه ها....)یا نهادهایی که آن را به سان ابزار اصلی برای نیل به هدف معینی به کار می گیرند(مدارس،بیمارستان ها)یا سازمان های از پیش موجودی که آن را ابزاری برای تقویت یا سازماندهی دوباره ی سازوکارهای قدرت درونی می یابند،عهده دار انضباط شوند به عبارتی دیگر،انضباط بانی سازوکار قدرت خاصی است،نوعی"کالبد شناسی سیاسی"که در طول سده ی هجدهم موجب سهولت سازماندهی دوباره ی همه ی نهادها(زندان ها-بیمارستان ها-مدارس و کارگاه ها)و تبدیل آن ها به دم و دستگاه هایی شد که در چهارچوبشان قدرت و معرفت به صورت متقابل و چرخه ای یکدیگر را تقویت می کردند،و از همان جا بود که شکل گیری چندین شاخه ی دانش(مثل جرم شناسی،روان پزشکی،علوم تربیتی و ...)آغاز شد. (Heinrich Fink،p.1-7)
به طور گسترده پنج معنی به هم پیوسته از کلمه ی دیسیپلین وجود دارد.مسیرهای انضباطی به هواداران و از آن جهت شاخه ای از دستورالعمل ها یا دپارتمان دانش است.این متن مذهبی یک ایده ی آموزشی مدرن برای"بدنه ی دانش" یا یک انضباط مانند جامعه شناختی یا اقتصاد را فراهم می کند.ما می توانیم انضباط را به عنوان بدنه ی دانش و دانش برای بدنه تعریف کنیم چون آموزش مغز به طور اجتناب ناپذیری آموزش بدن را دربردارد.دوماً،این نمایانگر یک روش آموزش یا دستورالعمل برای بدنه ی دانش است.انضباط،ارتباط مهمی با مسائل نظامی دارد که شامل تکرار،در به کارگیری سلاح می شود.سوم اینکه،یک معنی در ارتباط با عالم مسیحیت دارد که اشاره به یک سیستم قانون گذاری دارد که به وسیله ی آن دستورات در کلیسا اجرا می شود.شامل به کار گیری روش های جزایی برای جلب اطاعت و بندگی.فعل انضباط به معنی وادارکردن افراد به شکل های مختلف برای اطاعت کردن است.این یک ابزار برای اصلاح است.نهایتاً کاربرد نادری برای تعریف رژیم پزشکی دارد که در آن دستورات پزشک باعث ایجاد انضباط در بیماران می شود در جامعه ی معاصر پس از مطالعات میشل فوکو،ایده ی قوانین فزاینده ی مشخصی که منجر به جامعه ی منضبط یا جامعه ای براساس نظام های "کارسرال" وجود دارد. (p.183-186)

پیدایش جامعه ی انضباطی:

با گسترش مکانیسم های انضباطی،"جامعه انضباطی"پدیدار شد.از نگاه فوکو پیدایش جامعه انضباطی با سه فراگرد کلی همراه بود.اولاً از لحاظ اقتصادی و اجتماعی،تکنولوژی های قدرت انضباطی در زمانی شکل گرفتند که وقوع تحولاتی در جمعیت و در شیوه تولید،زمینه ی مناسبی برای گسترش تکنولوژی های اداره جمعیت و تأمین کارایی برای دستگاه های تولیدی فراهم آورده بود،تکنولوژی های انضباطی قدرت،در نتیجه فرآیند انباشت سرمایه را پرشتاب کردند.ثانیاً از لحاظ حقوقی و سیاسی تکنولوژی های انضباطی در درون ساختارهای حقوقی و سیاسی تعبیه شدند،در پس ظاهر برابری حقوقی،شبکه ای از قدرت های خرد و کوچک گسترش یافت.روابط قدرت،بنیاد این ظاهر حقوقی را تشکیل می دادند و ضامن اطاعت و فرمانبرداری بودند.ثالثاً از لحاظ علمی،با گسترش تکنولوژی های انضباطی،روابط متقابل میان اعمال قدرت و تشکیل دانش،افزایش یافت.نهادهای انضباطی دستگاه هایی بودند که در آن ها روش های گردآوری و ایجاد اطلاعات و دانش وسیله ای برای اعمال سلطه می شد.(رابینو و دریفوس:29،1379)
جوامع انضباطی در تقابل با جوامع مدرن اولیه ای قرار دارند که حول محور تمرکز اقتدار در دستان حاکمان مطلق سازمان یافته بودند.در این جوامع،نظم اجتماعی را حاکم مطلقی حفظ می کرد که قدرت گرفتن یا بخشیدن حق حیات یا طلب اطاعت را داشت،قدرت حول سرکوب-توان ساکت،سانسور یا انکار کردن-سازمان یافته است.برای مثال،در اروپای مدرن اولیه،قانون تجلی حاکمیت فرمانروای مطلق به حساب می آمد.تخطی از آن نیز به چالش کشیدن و حمله به حاکم مطلق بود.فرد مجرم با تعذیب مجازات می شد تا اقتدار حاکم مطلق اثبات شود.تعذیب بدن خاطیان روشی بود برای نمایش عمومی قدرت سرکوبگر و مطلق فرمانروا.
در جامعه ی انضباطی،نظم از طریق تکنولوژی های کنترلی همچون تفکیک فضا،مدیریت زمان،محبوس کردن،مراقبت و سیستم امتحان،که انسان ها را به منظور بهنجار ساختن رفتار اجتماعی دسته بندی می کنند،حفظ می شود.اگر نهاد نمونه در جوامع مبتنی بر قدرت مطلق پادشاه باشد در جامعه ی انضباطی،ارتش،کارخانه،بیمارستان و زندان است.حفظ نظم بیش از آن که توسط سلسله مراتبی از فرمانروا و فرمانبردار باشد،به وسیله ی دستگاهی از فنون و گفتمان انضباطی انجام می شود.قدرت در سامان انضباطی بیش از آن که به شکل سرکوب تجلی کند،در تولید سوژه ها یا خویشتن های اجتماعی نمود می یابد که حکم ابژه ی کنترل بهنجارساز را دارند.برای مثال،هدف محاکمات جرم شناختی مدرن،تنبیه بدن از طریق تعذیب نیست.بلکه بدن به وسیله ی دستگاه نامنظم مراقبت(مانند محافظان،مونیتورهای تلویزیونی،جداول زمانی زندان و فعالیت های محدود شده) تحت نظارت و مدیریت قرار دارد.
وانگهی،هدف اصلی کنترل اجتماعی روان مجرمان است.فوکو از اعمال و گفتمان های جرم شناسانه ای سخن می گوید که"سوژه ی تبکار" را به وجود می آورند،هویت شخصیتی که سرشت ذاتی روانی و اجتماعی اش او را به ارتکاب جرم وا می دارد.برساختن سوژه تبهکار،ایجاد مجموعه ای از تکنولوژی های کنترلی(مانند حبس،مراقبت و استراتژی های بازپروری)و متخصصان(قشضات،روسای زندان ها،مددکاران اجتماعی،اعطا کنندگان آزادی مشروط به زندانیان،روان شناسان)را که هدفشان بهنجار کردن رفتار فرد مجرم است،توجیه می کند.
فوکو،منکر اهمیت اجتماعی قدرت سرکوبگر دولت یا قشر اجتماعی حاکم(مانند نخبگان اقتصادی یا قدرت روان)نیست.بلکه او اصرار دارد که تولید نظم اجتماعی مبتنی بر انضباط در زندان ها،بیمارستان ها،کارخانه ها،ارتش و مدارس برای جوامع معاصر غربی از اهمیت اساسی برخوردار است.این قدرت به اطاعت واداشتن نیست که این ساختارهای اجتماعی را ممکن ساخته است،بلکه نظم اجتماعی را مجموعه ای از استراتژی های برقرار کننده ی انضباط-از حبس تا سیستم های امتحان-به وجود می آورد،که هدفشان تنظیم رفتار از طریق تحمیل هنجارهای بهنجار بودن،سلامت،هوشمندی و تندرستی است.(سیدمن،:1388،249-248)

حبس در جامعه انضباطی:
منظور فوکو از جامعه انضباطی جامعه تحت انضباط یا کاملاً،انضباط یافته نیست،زیرا هیچ انضباط و قدرتی بدون مقاومت پیش نمی رود.منظور از جامعه ی انضباطی جامعه ای است که در آن مکانیسم های انضباط در سراسر پیکر جامعه پخش و منتشر می شوند.در این رابطه فوکو از "شبکه حبس"سخن می گوید: که درون آن زندان ها،موسسات خیریه،پرورشگاه ها،مراکز تربیت اخلاقی و ...قرار دارند.نظارت،مراقبت،ایجاد امنیت،کسب دانش و اطلاعات و منفرد سازی نیازمند دانش مربوط به تشخیص بهنجار و نابهنجار و مستلزم معاینه و نظارت است. در همین رابطه فوکو از "قدرت مشرف بر حیات"سخن گفته است.قدرت مشرف بر حیات دو بعد دارد:یکی اعمال تکنیک های قدرت بر حیات فرد به منظور افزایش توانایی ها و سودمندی اقتصادی بدن فرد و تضمین فرمانبردای سیاسی،دوم اعمال تکنیک های قدرت بر پیکر جامعه از طریق نظارت بر بهداشت،اخلاقیات،تولید مثل و اداره جمعیت این موضوع به ویژه در تاریخ جنسیت بررسی می شود.(رابینو دریفوس:29،1379)

مسئله ی مقاومت(مقاومت و قدرت):
این جمله ی فوکو که"هر جا قدرت هست،مقاومت هم هست."نقطه ی شروع مناسبی برای پی گرفتن این بحث است.مقصود فوکو از جمله ی مذکور این است که هر جا که قدرت اعمال می شود مقاومت نیز حضور داد و به موازات شبکه ی روابط قدرت،کثرتی از صور نیز دیده می شود.فوکو در بازتقریری که از فرضیه ی قدرت-مقاومت می کند این استدلال را می آورد که اعمال قدرت را نباید صرفاً بر حسب رابطه ی میان کارگزاران فردی یا جمعی،یا به عنوان رابطه ی مبتنی بر خشونت یا وفاق درک کرد،بلکه باید در حکم:کل ساختار کنش هایی{تلقی کرد} که همه ی کنش های ممکن را در برمی گیرد،برمی انگیزد،تلقی می کند،می فریبد،آسان تر یا دشوارتر می سازد، و در حالت های افراطی مطلقاً،ممنوع یا محدود می کند،با این حال اعمال قدرت همیشه راهی برای تأثیر گذاشتن بر سوبژه های کنشگر به دلیل کنش آنها یا توانایی اقدام به کنش آن ها است.
به عبارت دیگر،قدرت فقط روی سوبژه های (فردی یا جمعی)آزاد اعمال می شود.یعنی سوبژه هایی که کردار یا کنش آنها در عرصه ای از امکان ها و انتخاب ها قرار دارد.بنابراین،قضیه ی "هر جا هست مقاومت هم هست"به صورت تازه ای درمی آید،یعنی این که در ذات رابطه ی قدرت"سرکشی های اراده و پافشاری بر آزادی نهفته که در ذات رابطه ی قدرت سرکشی های اراده و پافشاری بر آزادی نهفته که به طور مداوم رابطه ی قدرت را برمی انگیزد."
طبق استدلال فوکو،هر رابطه ی قدرتی بیانگر"استراتژی مبارزه"بالقوه است،به این معنا که ساز و کارهای نسبتاً ثابتی که در جریان اعمال قدرت می توانند رفتارها را هدایت و نتایج را منظم و مرتب کنند،ممکن است به دست"بازی آزاد واکنش های متخاصم" از صحنه خارج شوند.به بیان دیگر،یکی از حدود هر رابطه قدرتی،رویارویی و تخاصمی است که ممکن است آن را تضعیف کند یا از میان بردارد.کعکس این مطلب نیز صادق است،یعنی حد یک رابطه ی تخاصم،استقرار و تحکیم یک رابطه ی قدرت است،رابطه ای که سازوکارهای تأثیرگذاری بر کنش دیگران،جای بازی آزاد نیروها و واکنش ها را می گیرد.به این ترتیب،روابط قدرت،که مقوامت(مبارزه نافرمانی و از این قبیل) شرط لازم برای وجود آن است،در میان حد و مرزهای تخاصم و پیروزی کامل و مطلق بر یک خصم قرار می گیرد که یک سوبژه دیگر هیچ گونه آزادی عمل نداشته باشد.(اسمارت:1385-176-174)

قدرت و دانش(معرفت):
فوکو در تحلیل قدرت،کاری با اشکال سازمان یافته و متمرکز قدرت ندارد بلکه موضوع اصلی بحث او تکنیک هایی است که در نهادهای گوناگون تجسم می یابند.به سخن دیگر مسئله مورد بحث فوکو،اعمال،حوزه اجرا و اثرات قدرت است نه قبضه یا تصاحب قدرت. از دیدگاه فوکو به جای تمرکز بر انگیزه ها و منافع گروه ها یا طبقات در اعمال سلطه باید به تحلیل فرآیندهای پیچیده ای بپردازیم که از طریق آن ها افراد به عنوان آثار قدرت ابژه ساز تشکیل می شوند.قدرت شبکه ای است که همه در آن گرفتارند.افراد،مالک یا کارگزار قدرت نیستند بلکه مجرای آن اند.حقایق و خواسته ها از اثرات قدرت هستند.فرد،هم محصول قدرت و هم وسیله ای برای تشخیص و تبلور آن است.برای شناخت تاریخ،تکنیک و تاکتیک های قدرت باید از سطح فرد(و یا به گفته فوکو"از سطح فیزیک خرد" شروع کرد.تنها پس از شناخت مکانیسم ها و تکنیک های قدرت می توان فواید اقتصادی یا سیاسی آن را دریافت:نکته مهم این که از نظر فوکو، مکانیسم های قدرت متضمن تولید ابزارهای موثر برای ایجاد و انباشت دانش هستند.مشاهده،ثبت وقایع تحقیق و بررسی فضاهایی ایجاد می کند که در درون آنها دانش شکل می گیرد.مکانیسم های قدرت مدرن در سده های هفدهم و هجدهم پیدا شدند و از طریق نظام های مراقبتی و شبکه اجبارهای مادی بر بدن ها اعمال گردیدند.فوکو این قدرت جدا را "قدرت انضباطی" می نامند.که پیدایش و اعمال آن به نحو جدایی ناپذیری با پیدایش دستگاه های خاص دانش و تکوین علوم انسانی پیوند داشته است.(رابینو و دریفوس:1379: 26-25)
تحلیل های فوکو آشکارا بر پایه ی این فرض مأخوذ از نیچه استوارند که معرفت پیوند تفکیک ناپذیری با شبکه های قدرت دارد:قدرت معرفت را تولید می کند.( و نه فقط با تشویق و ترغیب به تولید معرفت،به این دلیل که معرفت به قدرت خدمت می کند.،یا با کاربست معرفت به دلیل سودمند بودن آن)،قدرت و معرفت مستقیماً بر یکدیگر دلالت می کنند،هیچ رابطه ی قدرتی نیست که حوزه ای از معرفت همبسته ی خود را ایجاد نکند،و هیچ معرفتی نیست که در آن واحد مستلزم و بانی روابط قدرت نباشد.(اسمارت،100:1385)
تعامل دائمی ای که بین قدرت و دانش به خصوص در ارتباطات شفاهی وجود دارد به گونه ای است که حقیقت اساساً ناپایدار باقی می ماند.این در واقع به این معنی است که تأثیر و عملکرد قدرت ناپایدار بلکه غیرقابل پیش بینی است.ایم مسئله در بحث سلطه رسانه ها اهمیت دارد.واقعیت،تنها محصول قدرت تجلی یافته در بیرون نیست،بلکه یکی از پدیده های این جهان است که به شرایط و عوامل بسیاری بستگی دارد.محدودیت هایی که به اشکال مختلف ایجاد می شوند و باعث پدید آمدن واقعیت می شوند.
او در ادامه ذکر می کند که هیچ رابطه ی قدرتی بدون تشکیل حوزه ای از دانش متصور نیست و هیچ دانشی هم نیست که متضمن روابط قدرت و دانش لازم و ملزوم یکدیگرند.هر جا که قدرت اعمال می شود،دانش نیز تولید می شود.به عبارتی قدرت موجد و منشأ دانش و معرفت است.به طور مثال،توسعه ی دانش جرم شناسی در قرن نوزدهم در گرو توسعه زندان ها بوده است.بر خلاف نگرش سنتی منفی،مخرب،فسادآور،سرکوبگرانه،محمدود کننده و بازدارنده به قدرت در نگرش مدرن قدرت جنبه عقلایی تری به خود گرفته است و می تواند مثبت،مولد و موجد باشد.(قلی پور،162:1388)
وی در ادامه می نویسد:این درست است که آدم نباید ضرورتاً قرن نوزده را به انتظار می کشید تا بدین وسیله قدرت خود را با{کمک}مقداری از مشوره ها و شناخت نمایان می کرد،مختصر با گفتمان افرادی که کم و بیش به وسیله ی قدرت شایستگی داشتند و یا برآورده می شدند.اینکه حکام(خودمختاران)و شاهان،آموزگاران و فیلسوفان را در دور و بر خویش جمع کرده بودند و از فرزانگان و اموزگاران مشورت می گرفتند،{این همه} درست است و ریشه در قرن نوزده ندارد و اما از قرن نوزده به بعد معرفت{مبدل} به اساسنامه می شود،{به شکل} نهادگونه با قدرت معین مجهز شده است،در حوزه ی تقسیم کار دستی و کار روشنفکری قرن نوزده چیز جدیدی را پدید آورده است.به این معنا که معرفت مجهز شده با قدرت معین در جامعه باید کارکرد داشته باشد.به این مفهوم که این معرفت است که قدرت را در اختیار در می آورد و نه اراده خوب قدرت و یا کنجکاوی وی که به پیشواز معرفت می رود.
پس آن چه جدید است نه این واقعیت است که میان قدرت و معرفت رابطه ای وجود دارد،بلکه شکلی که قدرت در آن مادیت می یابد:آن هم به این معنا که معرفت بی واسطه با قدرت پیوند می خورد.از قرن نوزده به بعد قدرت به شکل متمرکز آن در دست حکام نیست،بلکه تقسیم می شود و آن را باید در دست تولید کنندگان و اداره کنندگان آن جستجو کرد.نشر معرفت پیوند تنگاتنگ با انتشار قدرت در شکل نظام های انضباطی وارد که به طور نمونه در مهندسی یک زندان که به مدل(panaption)شهرت دارد،تجسم یافته است.مهندس آن جرمی بنتام،طرح زندانی را ریخت که حجره های آن یک دایره را تشکیل می دهند و در مرکز آن برج مراقبت وجود دارد.زندانبان می تواند از این برج تمامی زندانیان را تحت مراقبت گیرد.شگفت انگیز تر این که بی آن که زندانبانی در برج باشد،زندانیان خود را تحت نظارت حس می کنند.
تأکید و توجه خاص فوکو به زندان تمام دید-معماری معین آن،سازماندهی فعالیت و مراقبت که توسط گروه معدودی انجام می گرفت-خواننده8 را نسبت به این نکته اساسی آگاه می گرداند.ممکن است گفته شود که اعمال انضباط به اقتدار محدود متخصص عملی خاص متکی است،اما نیروی انضباط به توجه کلی که ما نسبت به ارزیابی و اصلاح رفتارمان بنا بر هنجارها در زبان و در سیاست های ما جریان دارد،انحرافات توجه عموم را به خود جلب می کند و باعث نگرانی آن ها می شود.(استونز،387:1379)
خلاصه ی کلام این که،معرفتی که در قرن نوزده سربلند کرد،از مقررات،آیین نامه ها،بازرسی کامل و کنترل میایه برداشته است.چنین معرفتی را می توان در چاهرچوب نهادهای جامعه،به طور مثال زندان ها،تیمارستان،دستگاه نظامی و ....کرد،که خود سهم ارزند و نقش مهم در کنترل کل نظام اجتماعی دراد.فوکو در این ارتباط می نویسد:"آن چه کارگاه،در مدرسه و در ارتش بیش از حد افزایش می یابد،یک نوع میکروعدلیه ی زمان(Mikro-jusiz- دیر آمدن،حاضر نبودن،وقفه-یا فعالیت(بی توجهی،بی دقتی،تنبلی){ و یا میکرو عدلیه} جسم(بد ایستادن و اشارات بد،کثیف بودن) و در زمینه ی امیال جنسی زننده و بی شرمی است (Heinrich Fink،1-7)و بدین سان است که اطفال،جنون زدگان،محکومین و افرادی که مروبط به "نژاد" دیگر شناخته می شوند،(فراموش نکنیم که قرن هجده گهواره نزاد باوری مدرن است)مبدل به موضوع شرح،توضیح و گزاره های بیوگرافیک می شوند.دقیقاً در بطن همین نظام است که علوم انسانی زاده می شود و فوکو ان را بی رحمانه به شلاق نقد می بندد.قدرتی که در شکل علوم انسانی چهره می نمایاند و از سوی آن بیان می گردد، در تار و پود معرفت روزمره راه پیدا می کند و هنجار پدید می آورد.هنجارهایی که قواعد زندگی روزمره ی انسان ها را تحت کنترل خویش در می آورد.
برای فهمیدن اینکه ما چگونه به یک نیازمندی تبدیل شده ایم،با پیروی از فوکو،نه یک تئوری بلکه تحلیلی است که می آزماید چگونه تکنولوژی های قدرت و دانش از قدیم به هم متصل شده و در قالب های بتنی و صنعتی گسترش یافته اند.پکیده اثر فوکو به عنوان مروری بر منطق سیاست غربی عمل می کند.این مقاله اثبات می کند که چگونه این فرآیندها از طریق بعضی افراد حاکم و دستوردهنده،تا این حد در ارتباط نزدیک با اقداماتی نظیر هویت سازی و تولید دانش هستند.(p.1 89-117)

موافقین و مخالفین فوکو:
فوکو همواره در دو کفه ترازو قرار داشته است . یا به تعبیری در دو قطب متفاوت درک می شده است.دیدگاه اول به دلایل متفاوت به رد وی پرداخته است و دیدگاه او را غیر قابل دفاع و ارزش می داند.دیدگاه دوم که درست در قطب مقابل و متضادی می باشد،به تحسین وی و سنت او پرداخته است.در بحث از دیدگاه اول، و مواجهه ای اینچنینی با فوکو،که از اولین روزهای اشتهارش با آن دست به گریبان بوده،مواجهه سارتر با فوکو مشاهده می شود.سارتر پس از انتشار کتاب نظم اشیاء قویاً آن را رد می کند.دلیل وی در رد آن عدم تازگی و نوآموری و اهتمام به بدیهه گویی و تکرار این کتاب است،سارتر این کتاب را آخرین مانعی تلقی می کند که بورژوازی توانسته در برابر مارکس َعلم کند.(کچوئیان،227:1382).بدین معنا،در واقع سارتر کار فوکو را کاری سیاسی قلمداد می کرد که تنها کارکرد آن مواجهه با مارکسیسم و تلاش برای امحای حقایق آن بود.دلیل آن را می توان در دفاع سارتر از مارکسیسم و تلاش وی برای تلفیق اگزیستانسیالیسم و مارکسیسم دانست.نه تنها سارتر،بلکه تمام آنانی که به نوعی تعلق خاطر به اندیشه مارکس داشته و خود را وامدار وی می دانستند از وی آزرده خاطر بوده و جزء دسته ی اخیر محسوب می شوند،چرا که فوکو نقد جدی خود را در همین کتاب بر مارکس و چهارچوب نظری وی در برخورد و تحلیل دانش و فرآورده های ذهنی وارد می سازد.همین دیدگاه فوکو و بنا بر اعتبار همین کار(رد مارکسیسم و چهارچوب های تحلیلی ان در برخوردار با دانش)،دیدگاه متقابل را برای ستایش فوکو فراهم آورده است در واقع شارحانی چون شریدان نه تنها این رویکرد ضد مارکسیستی را نقض نمی داند،بلکه به اعتبار آن یکی از ضعف های مطرح در کارهای دیرینه شناسانه وی را توجیه می کند.(بری اسمارت)نیز اندیشه های فوکو را دقیقاً بنا به همین اعتبار که زمینه ی رهایی از خطاها و مغالطات مارکسیست در مورد دانش را فراهم می سازد،تحسین می کند.او از نقطه نظر به این مسئله می پردازد که مارکسیسم را بالاترین صورت عقلانیت و معتبرترین علم تاریخ قلمداد می شده است.بی تردید،یکی از سرسخت ترین مخالفان فوکو در مرحله ی تبارشناسی،هابرماس می باشد.دید فوکو در طرح دیرینه شناسی،ناظر به این مسئله است که چهارچوب ها یا معیارهای درستی و نادرستی یا حقیقت و خطا در هر عصر یا شناسه خاصی،حاصل بازی توأمان دانش و قدرت سیاسی می باشد.در واقع از آن جایی که قدرت و سیاست در اشکال مختلف آن،از دید فوکو،در شکل دهی به دانش نقشی ایفا می کند،حقیقت و خطا و صدق و کذب مستقیماً حاصل قدرت سیاسی می باشد.به همین دلیل است که سخن گفتن از رژیم های حقیقت و خطا را با مددگیری از نیچه به مفهوم اراده یا میل به حقیقت پیوند می زند در این معنا،فوکو نظریه های علمی را ابزارهایی در دست قدرت های سیاسی قلمداد می کند که میل به قدرت خود را پوشش اراده به حقیقت و به مدد آن پاسخ می گویند.هابرماس یکی از صاحبنظرانی است که با اندیشه ی فوق به شدت به مبارزه برخاسته و به نقد آن می پردازد.هابرماس اندیشه ی فوکو را فلسفه ی (تروریستی ضدعقل گرا)می خواند.از دید وی،فوکو همزمان با بسط اندیشه هایش بنیان و ریشه ی خود را نیز می زند.زیرا وی با رد اصول و معیارهایی کلی عقلی،امکانی برای اعتبار یا داوری دیدگاه هایش و نقد آن ها باقی نمی گذارد.هابرماس به عنوان کسی که معتقد است تجدد پروژه ای ناتمام و کامل نشده است،تلاش فوکو را در صورتی معتبر قلمداد می کند که وی به عقلانیت و اصول عقلانی مطروحه در عصر روشنگری،پایبند بماند.رها کردن این اصول و معیارهای کلی از نظر او(پایان فلسفه) نیز می باشد،چرا که دیگر بیرون از این چهارچوب،امکانی برای فلسفه پردازی و اندیشه باقی نمی ماند.بر پایه ی نقد هابرماس بر فوکو،وی را می توان شایسته عنوان آنارشیست جدید دانست،هر چند هابرماس او را متهم به محافظه کاری می کند اما این با آنارشیسم کلاسیک فرق دارد.چرا که آنارشیست های قرن نوزدهم آرمان گرا بودند و فوکو نیست و دیگر صفت عقل گرایی آنارشیست های کلاسیک است که فوکو در سنت مقابل آن(ضد عقل گرایی)جای می گیرد.(ریچارد رورتی)از دیگر مخالفین فوکو می باشد.او مخالفت خود را در قالب طرح یک سوال از وی مطرح می کند که اهمیت این سوال از نظر امکان صورتبندی معرفت شناسی از طریق تحقیق تاریخی می باشد،یعنی همان چیزی که دیرینه شناسی دانش موضوع اهتمام فوکو است،سوال رورتی این است که آیا فوکو به ما طرحی یا بنیانی برای چیزی نظیر یک نظریه دانش می دهد،آیا ما باید دیرینه شناسی او را همچون گونه ای از حوزه ی جایگزین برای نظریه دانش بدانیم؟پاسخ رورتی به این سوال منفی است.چرا که اساساً او با استدلال هایی که می آورد،این را نفی می کند.(دلوز)از جمله متفکران طرفدار فوکو است که اندیشه ی فرامدرن وی را با (اینیشتین) مقایسه می کند.از نظر وی،همان گونه که هنوز نیز انسان های متعارف در فضا و زمان نیوتنی زندگی و اندیشه می کنند و زندگی و فهم در زمان انیشتینی برای آن ها دشوار است،هضم و قبول اندیشه های فوکو که متعلق به هصری دیگر است نیز برای اهل تجدد سخت و دشوار است.(مینجر پوتزل) نیز در اظهاراتی مشابه،فوکو را دنباله ی انقلاب علمی در حوزه ی فیزیک قلمداد می کند او معتقد است فوکو با آگاهی نسبت به تغییراتی که در این حوزه ی علمی با پیدایی نظریه ی نسبیت و نظریه ی میدان ها به وجود آمده،کوشیده است انقلابی مشابه در قلمرو علوم انسانی به وجود آورد و چهارچوب مفهومی نظریات مذکور را به این حوزه ها بکشاند اما وجه جدایی پوتزل از سایر اندیشمندان ذکر شده،دیدگاه خاص وی نسبت به فوکو است.چرا که فوکو را ترکیبی از موفقیت و شکست می داند،و البته متفکرانی که با وی هم عقیده هستند،نیز کم نیستند.کسانی که معتقدند فوکو هم تخریب گر است و هم سازنده،که البته قدرت تخریب گری وی بالاتر از قدرت سازندگی وی است.به هر ترتیب،نگاهی کلی به اندیشه های فوکو نشانگر این نکته مهم است که نمی توان نظام جامعی از دل اندیشه های وی استخراج کرد و خود وی نیز به این نکته اذعان دارد که عصر لین نظام پردازی ها به سر رسیده است.شاید بهترین تعبیر در مورد فوکو و در راستای بحث اخیر،این باشد که فوکو به معنایی ابن الوقت می باشد،ابن الوقتی نه لز نوع عرفانی بلکه از نوع تجددی و دنیوی اش.(نادری،1384)
در غرب نظریه قدرت فوکو مورد نقد و بررسی جدی قرار گرفته است.در حوزه ی زبان آلمانی نقد یورگن هابرماس(Jurgen Habermas)اکسل هونیت(Axel Honneth) و استفان برویر(Stefan Breuer) در خور توجه و تأمل است.
یورگن هابرماس به این دلیل منتقد فوکو است چرا که اعتقاد دارد برداشت فوکو از قدت باعث آسیب های جانبی می شود و فوکو از نظر فلسفی باید پاسخگوی آن ها باشد.در رویکرد فوکویی گریزی از قدرت نیست و هر نوع عمل گفتمانی در حوزه دانش عملاً به کارکردهای قدرت ارتباط می یابد.در حقیقت تعارض یا تفاوت در اینجاست که از دید هابرماس،به عنوان یک ادامه دهنده پروژه مدرنیته،قدرت باید به واسطه یک نظریه انتقادی که قادر به برقراری تمایزهای هنجاری بین استفاده مشروع و نامشروع از آن باشد،تعدیل شود.به عبارت دیگر رویکرد هابرماسی به قدرت،رویکرد مبتنی بر نظریه انتقادی است که کارکردهای مشروع و نامشروع قدرت و هنجارهایش را مدون و به این واسطه کارکرد قدرت را تعدیل می کند.این وظیفه روشنگرانه و آگاهی بخشی است که هابرماس برای نظریه انتقادی در تعدیل مناسبات قدرت قائل می شود.در حالی که فوکو خود این نظریه انتقادی و هر عمل گفتمانی را هم در چهارچوب مناسبات قدرت بررسی می کند.گفتمان نقد طبق دیدگاه هابرماسی مستقل از قدرت عمل می کند در حالی که طبق دیدگاه فوکویی گفتمان نقد خودش بخشی از عملکرد قدرت است.از دید فوکو هر نوع عمل انتقادی در موضع نقد قدرت از پیش و در پس زمینه،ن عمل انتقادی مفهوم قدرت و میل به کسب قدرت دارد.یعنی به عبارتی ناقدرتی که در حوزه ی انتقادی قرار دارد،پیشاپیش از جنس قدرت است و در مناسبات قدرت عمل می کند.( تلخیص از:کلی،1385)
نقد دیگر بر آثار فوکو به خصوص نظریه ی قدرت وی،نقدهای استفان برویر است.در مورد آنچه مربوط به نظریه ی قدرت فوکو می شود،می توان این پرسش را مطرح کرد که آیا فوکو به موضوع قدرت برای دستیابی به آناتومی جوامع مدرن ارزش مبالغه آمیز قایل می شود یا نه؟
نظریه ی قدرت فوکو در زمینه ی انضباط گرایی و انضباط سازی،خویشاوندهای زیاد با نظریه ی ماکس وبر و کارل مارکس و بالاخره آدورنو و هورکهایمر است.
ماکس وبر خصیصه ی اصلی جوامع مدرن را در گرایش روزافزون ان به "عقل ابزاری"،رشد بوروکراسی و انضباط در بوروکراسی می دید که بالاخره"قفس آهنین" می آفریند.کارل مارکس کوشید تا در هم تنیدگی استثمار را با روند عقلانی و با انضباط سازی در کارخانه ها و ...در جوامع سرمایه داری را بررسی کند . به شکل کالایی جامعه بپردازد.نظریه انتقادی هورکهایمر و آدورنو،با کمک گرفتن از مارکس و وبر- نباید فروید را فراموش کرد-در "دیالکتیک روشنگری"روند تمدن را به مثابه ی روند رشد"عقل ابزاری" و انضباط نشانه گرفتند و پس از جنگ دوم جهانی به نظریه ی "چامعه ی کاملاً اداره شده" دست یافتند.و اما،نقد بنیادین فوکو بر اندیشمندان کلاسیک در غرب،اندیشمندانی چون کانت،هگل،مارکس و وبر،این بود که آنان شیفته و دلباخته تاریخ سرسری اند.آن هم بدین مفهوم که کوشیده اند ویژگی های جوامع را در دوره های مختلف تاریخ از یک ساختار معین استنتاج کنند.از این رو به آن ها اتهام"تقلیل گرا" را می زند.
نقد دیگر بر آثار او به خصوص نظریه ی قدرت فوکو،متعلق به پولانتزاس است،بنا به استدلال پولانتزاس،در آثار فوکو اهمیت طبقات اجتماعی و مبارزه ی طبقاتی بسیار دست کم گرفته می شود و دوم این که مسئله ی نقش محوری دولت در اعمال قدرت در جوامع مدرن تقریباً به طور کامل نادیده گرفته می شود.استدلال پولانتزاس چنین است که انگاره ی روابط قدرت در آثار فوکو فاقد شالوده یا مبنای مشخص است.اگر فرمول بندی های این دو نفر را با هم مقایسه کنیم معلوم می شود که از نظر فوکو روابط قدرت خانه زاد زندگی اجتماعی یا مترادف با اجتماعی بودگی است،از نظر پولاتزاس قدرت شالوده ی مشخصی دارد که"در مورد تفکیک طبقاتی و مبارزه ی طبقاتی به صورت:الف)استثمارب9جایگاه طبقات مختلف در دستگاه ها و سازوکارهای گوناگون قدرت و پ)دم و دستگاه دولت"درمی آید:فقدان مبنا یا شالوده ی مشخص برای قدرت در آثار فوکو،که در این متن و زمینه ی خاص عملاً به معنای فقدان انگاره ی بنیادهای اقتصادی قدرت و نادیده گذاشتن مادیت نهادی دولت است،ریشه ی "بن بسن منطقی"اندیشه ی فوکو معرفی می شود.
پولانتزاس این معضل را چنین بیان می کند که اگر قدرت هیچ شالوده و بنیادی ندارد،و اگر قدرت همیشه امری درون-ماندگار است،آن گاه چرا باید مقاومتی وجود داشته باشد؟مقاومت از کجا می آید؟و اصلاً چگونه ممکن می شود؟پاسخی که پولانتزاس به این مسئله ی مقاومت می دهد کاملاً سر راست و قابل پیش بینی است،یعنی این که،برخلاف نظر فوکو،قدرت در روابط تولید ریشه دارد و بنابراین مقاومت و مخالفت را باید به صورت پدید هایی مفهوم پردازی کرد که در ساختار روابط تولید ریشه دارند.پولانتزاس در دولت،قدرت،سوسیالیسم آثار فوکو را به دلیل نادیده گرفتن مسئله ی قدرت دولت،آن هم در زمانه ای که دامنه و اهمیت آن"به ابعادی رسیده است که پیش از این هرگز دیده نشد"حورد انتقاد قرار می دهد و انتقادهای مشابه پرشماری در پی این جمله می آید که همگی حاکی از این هستند که فوکو جایی هم که به مسئله ی دولت می پردازد،متکی به انگاره ای از دولت است که محدود به تجهیزات و دستگاه های عمومی ارتش،پلیس،زندان،دادگاه و غیره می شود.خلاصه این که شماری از قراردادگاه های اعمال قدرت دولتی مثل آسایشگاه ها و بیمارستان ها و دم و دستگاه های ورزش... نادیده می ماند.(اسمارت،165:1385-164)

جمع بندی و نتیجه گیری:
در یک جمع بندی مختصر می توان گفت که فوکو در نظریه ی قدرت خویش می کوشد،نشان دهد که قدرت به هیچ رو طردگونه و آشکار تجلی نمی یابد،بلکه به صورت بسیار بغرنج و زیرکانه با کوچک ترین عنصر جامعه در تماس است.مهم تر از همه جسم افراد را تغییر می دهد،کنترل می کند و می سازد.نظریه ی قدرت وی همچنان می خواهد به ما بگوید:قدرتی که بی واسطه خود را با معرفت یکی می داند،خود پدیدآورنده ی معرفت است.قدرت از دیدگاه فوکو در جوامع مدرن چنان حضور همه جانبه دارد که در عین حال در برابر خویش مقاومت ایجاد می کند.
به هر حال،قدرت نزد فوکو چیزی نیست که در مالکیت دولت یا طبقه حاکم یا شخص حاکم باشد،بر عکس قدرت یک استراتژی است و نه یک نهاد یا یک ساختار.قدرت شبکه ای است که همه در آن گرفتارند و انسان ها و نهادها و ساختارها همه مجری آن اند.و این که از نظر فوکو هر جا قدرت هست،مقاومت هم هست زیرا لازمه ی قدرت مقاومت است و اگر مقاومتی نباشد قدرتی در کار نخواهد بود،بدین جهت که قدرت تنها بر افراد آزاد اعمال می شود و مقاومت و آزادی شرط وجود قدرت است.


منابع:
نادری،احمد:بررسی اندیشه و زندگی میشل فوکو،گزارش تحقیق نظری ارائه شده برای درس نظریه های جدید انسان شناسی دکتر فکوهی دانشگاه تهران،کارشناسی ارشد،1384
وکیلی،شروین:نظریه قدرت،1389
فوکو،میشل-ترجمه:سرخوش،نیکو-جهاندیده،افشین،مراقبت و تنبیه(تولد زندان)،1378
کلی،مایکل-ترجمه:سجودی،فرزان-نقد قدرت،1385
سیدمن،اسیتون-ترجمه:جلیلی،هادی-کشاکش آراء در جامعه شناسی
استونز،راب-ترجمه:میردامادی،مهرداد-متفکران بزرگ جامعه شناسی
قلی پور،آرین:جامعه شناسی سازمان ها،رویکرد جامعه شناسی به سازمان و مدیریت.1388
دریفوس،هیوبرت-رابینو،پل،میشل فوکو،فراساختارگرایی و هرمنوتیک،ترجمه:حسین بشیریه،1379
اسمارت،بری-میشل فوکو-ترجمه:چاووشیان،جوافشانی-میشل فوکو،1385
کچوئیان،حسین،فوکو و دیرینه شناسی دانش،1382
An analytics of power relations: Foucault on the history of discipline Roger; Deacon
doi: 10.1177/0952695102015001074History of the Human Sciences February 2002 vol. 15 no. 1 89-117
-Discipline Bryan S. Turner
doi: 10.1177/0263276406062698 Theory, Culture & Society May 2006 vol. 23 no. 2-3 183-186
Ben Gloder -Genology of pastoral power-2007.pp 158-176
۱ـ Heinrich Fink– Eitel, Foucault zur Einführung, Hamburg, S. 7
4ـ M. Foucault, Freiheit und Selbstsorge, Frankfurt a. Main, 1985, S. 12
http://socialsciences.ir/index.php?...-06-14&catid=76:1391-07-08-18-29-24&Itemid=58
Michel Foucault - Biography

http://www.www.www.iran-eng.ir/image/jpeg;base64,/9j/4AAQSkZJRgABAQAAAQABAAD/2wCEAAkGBxQSEhUUExMWFRUXGRoaFxgYFhocGhgcHRcZFxcYHRgYHCggGhwlHBgVITEiJSkrLi4uFx8zODMsNygtLisBCgoKBQUFDgUFDisZExkrKysrKysrKysrKysrKysrKysrKysrKysrKysrKysrKysrKysrKysrKysrKysrKysrK//AABEIAPAAwwMBIgACEQEDEQH/xAAcAAABBQEBAQAAAAAAAAAAAAAEAgMFBgcAAQj/xABEEAACAQMCAwUFBQYFAwIHAAABAhEAAyEEEgUxQQYTIlFhMnGBkaEHI0JSsRRicsHR8CQzQ4LhU6Lxc5IVFjRjg7LC/8QAFAEBAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAP/EABQRAQAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAD/2gAMAwEAAhEDEQA/ANlpYNJFKoEXa+e/tfT/ABQ/hNfQdysD+1kTqf8AaaDM2J8/qabJPn9TT91aYIoPJPn9TXufX5mvQKO0diTQBZ9fma4T5n5mrjwPsjf1hPcWi4BhmmEX3ucT7qumh+xtjm/qlA/Lbtz/ANztB+AoMbg+vzNehT6/M1vQ+yXRgQWvsf41E/DbQGt+yXTx93fuqf31RgfkFNBipB9frXmfX61pHEfs61Fudm28P3PaHvQ8qrzcGIMFSD1BBBHvBzQVmD5n5mlAHzPzNWJuD0ocJoKyQfM/WvBPr8zVkucJpn/4XQQWfM/X+tdnzP1qfXhU9KS3C/SggM+vzNeZ9f7+NTTcO9KbbQelBESfP6muk+f1NSn7DXn7FQBWy0cz9a8qQTR4ryg+t5pymaWpoG7p51hP2npOp+FbtcisP+0tP8SfdQZlqBmhiKO1S5oM86DkX+/7/vFaP9mnYs6v769I0wMAcu+YcwCPwDqfPA86q/Yjs62v1S2Z22wN11vyoMY/eMlR756V9HaFUVVS2NiIAqKOQUCAB8KA3R6SECooVVwqjCgeQHSi3s7RmnNM4Ajr7q81DgigFfn/AD/lXqacHzrxrYmepp+xE4oI/WaTz/TrUDxvhlu4njXfHr4l/hPP4VbNZdBGZNQ1+JPOOuPrQZtxDgxTIbeo6xB84ZfwmmBoJzFWm4mTPnj3H3VHtCtt8+XvoIK9w6hn4d6VZLqzTBTlQQQ0PpXh0H9/zqdEQabcjnQV65w/0oZtD8Ksl0CKF25oIB9ERTf7BU+VpLIKCBTRGvKmZ/uDXUG/UqaTSgaAe4edYf8AaJnUn3Vt1486xLt+Z1JPpQZ9rFzQBGalNYtR5QkwvMkAe8mB9YoNf+yjh5saM3DG++27/wDGoItL7idzfEVfrD+4nzn64qv6C1tiyvs21Cj02KF/lR3DUYtiAARJPIeYjqaC1aUTGTy6frRTADp9aa0gx4iT+nwHSni4BxAoGRJPI++nTZaIBX4g1wuhck9POmxxC3yJ6x8fhQD6jSnqw+ANR+q08K3U4/5qwhA3Lp5GgtXw/BKn50FH1CiDg5MZOR6/pUTqlmDPLy+c++KsfE9KUOB0ETyEkz8JIqv62F6ezu/X+lB0yoIwTzjz60y3wNJ0Z5iMc/608UzQNMKQ608q8v6Ui7QBulMBaIv+VMxQMOKSB8xTzimSKDxQP7NeV6v95FdQbrNKmk0oUAeoasW7cD/Et7v51s+oPOsZ7aD/ABDH0oKPrFpPBrU6nTjp31qfd3imiNYuaVwWF1Ngnl3qf/sBQbNwnTm5cbpP1yatX7CFXH6Y+NVbhFxlW6zB0VCFFsyrM0AkseYWSABjrJ5U5pO3unsm6t+5IEYCkkk85JMDpz86BHE+2Gltg/4hAQcgGfkADPwmk8J7TrdYFLguKxIx0iJkcxz6jNZV2s4wdW73bUd2GIConhUdBuiOWTXvYS7dvalLQvXrS3MNdsttcCcAnqJ86DZdUzQSp9pgFBwGJ6CT7vrXnCr1khbYLXLrTE+zg4aJwpHiE5ik8T7A6K4pN5bl+4BCvfv3LkeQljCieg9aym52j1enuFtM/do24AKoLpBgoUMkFfZGMxQWbtjxi9p7htXr7MRB2i4QADnlbVfrQvZrtBY7xXNlC3R/xKfMN7VVW0+rvt3gLO1xXLHG8MBCli+B0JAGBUjouyuqdZF5UuiSQQCo6+0ACIBEz6UGm3+M2oV7l4LbuGE3yxBEl/F0tkDr7JzkYqj3O1umvCW32G5bLykD4uJH6UBc1mpRVW5YLFX9vxIHEMmBGFEgz1mn37PNfi5qGck8gu4Z55Y5oJHh91C8pdRpJUKCDziDuHPJqTKdJ/v3ZiqxpexVkXf2nvLqlGDbBt5iMb+YEwOVG9p+299LXd6Je6Vf81yoJ3HIQTy67ic5jpQTExTTp8KTwvXd/p0vRG8Z8pHtRTtAHctUwE50dcWmWTpQClJPupm5bowp/cU0V68zQBqvr9a6iRZ9K6g2mKWKaDUsNQA3xk1jnayDqGrYdW3Osb7SGdQ36UFV1gzR/BuB6wqmqsWWZUYMrKRulT7QTmQCP+KG1iwfrUp2e43qbLILTnuyqrsORuSSIjKkiTjyNA7c4vrntEXt1y6GDEnLAFAyhgqgHkQBE4NQul4FbaTqbjAnxbSCp2/mhiMVdt53d8omVK3BE9SUaP3SzSOZD+lWJ9JYvWh319NwiWNxQFaOg6D050GYm8lvemmLu13243EeWWc+KPMCp3sPwe8NRbEG2s96yCYOzCF/My7QPSelW3g3BNMx+6cMF5sgZgIPV4C48pmpPhN5WbdazaB2l5jeRIhR+UT9aC3izutx12/Ly/U1mPGew+y619E3K+btpcMD1uIR9R/KtN/aVUiTAj6VF6vX2A+5nHpnPwigy4dirzjfptQzL64g+W4cvcaJ0XZRt3+J1ZC/iQsPFkGInlUl2i4up1DWzatX7UBhvHiknxeJYJjHOakeD2eHkArp7St7v60Ea/Bi5BsqwRGVtpMW2AYyqIwJmNp8qOuABQGhcSI5esTyPpU8dQqiBAEzVd7QasbDGOo/48p86CE4rf7qzcY5G4bjyG1Ru/rStBZ0up0txbAabqk+MDcWjng4jyqV4Vbs3dNftXiFS6pEnIXyM/CoHgfZ59Hq7ahzctG3ceQMhQhmQeXMUC+ylplsBCQQpZgf4njl/tn41Lqo8/7/AKUnhml2WlHWFP8A2g/rNOsIM0DN1PSKZZYoi760wwoGWAptwP1p1+fupi55UDMHzr2kla6g2WK9FIFLFBFcQbDe6sg4wJusedbBxAYPurJeLJ963SKCua1KJ7NOBfVTyc49H5ofnj40zxARTensupVwJ2srRGcEH+VBoXB9O6m7duABd4XaeYdU3SY6Hw/EGrBo1QmXMx0nBnJnzNCdpQRZdwy7HddyxBS5tgNP5WA+oqscc4wbOnlQSzAAe8mAp+JoJDtj2ha+w09ltqTBjqJ8qgOPcV1OmtWrVpA1pQQGDbeZkyCOfrSuFcKdXDXGBaPLqedWDiFhHtneQYPyoKLqO2N8LDFx6Ekz7iOdQytrNZcAth15RGD7yTV4bhSspAdVBPNiKQONabSttF5WYc4G4/IfSgsXCezxt2URzvZB4mPMk1C6nT3LDmZ7sn4qTyn0r09vrajxG7Bkbu7IEjJzGTHPyqO1HaRNTIV8EESZz/Q0Fq4fr2DGzcw23cp5gjlPzFCcSJwM4P0qOsO5t6JzG7c9uf3djN8fYX50TqroLc+Z/XnQEcPZyFVLfe+Mb1EDwjmc4/8AFWKzbU2WVy6WbeWYwXZJBYMw/MegjnVa4Zevh1XStbW4S2LkhSoWdsgGCcHl0qw2RqbgU6p7ZCwRatyQT+ZnYCY8ooGTJzET08h0Hyppxmjbo60w8Af8UA1xOXl/eaHZaOdfWh7onHSgDdf+aGvWqPdOtD3EzQBBCa6nAvp9TXUGurSgs9aSlORQRGuGGrJ+Ia+337qxE1rusOG91ZUvZdL+pdiRQDW9DbuEEkfP/irDpuG2Su0ZGc17b7EIOTVI6Ts0E/FQdxbU6XulOqL/AHcCNuHj2cgc/T0qj8bt7rU5lCLkGZhWDgQc1pdnSkdY90z9D/4qndsNObN4OMrcEz6gQy+6M/E0Fc1yXzdZLSly3jADR6gg9SfKhuxRvcS1Tae5cbTooJYIvjJBjb4uTTk9cVYeEhSFUmDbwpHMpPg5eUmve03Zq1qiH3GzqUiLqD2oyCQM+XiBkR1oJqx2c4Jpnf8AadRauMLaq63ru4qw9pxJlWby6RSU7Y8I0dq2tq2142iHBtWYJImX3vtDcz+Kg+zXYaxbRRdvLcdmL3SVLbm5gQTgRBkySSalxpNLYaBtbnJYqvPpgExQR9jt5b15NnTcOdmBuFxdKqib19pyAfaJgrzIHOlL2cs2bRt2lULuZnYDmzGQBP4QDA9wqZfiXfEqGhZyFEL746/EmlwOU+EZb+VBWu0NwW7+mtKIFq07n0YwgOPe1RV18g+X9zT+su9/rL1wHCqqj3CTHziooX8v6zH8qCwdm706mwTya8V9+63cTHvIWtQGgUe8Vi6ak6fu3H+iRdPuU/Tr8qLsduNXeINtkZSSMXM45mCJAzj3UGi67hctz/8AFBX+GEcqB4FrrvO6R655e+rPc4nb2RImgrGpXbhqFbNSF+3vM8hSP2Ue+gBflQ9yDP6VI3LAGKHeyKCN2/3NdR62xXUGkClnlSFr25cVBLsFHmxAH1oI3XzDV89doO0t7T6q4LZjPnW/6nWWnDbbqMfIOpI+tfOvaTg+ovaq4bVm44nG1SZ93n8KBS/aJqx+L604v2k6sdR86if/AJT1f/QYRzkjynz9DRNnsPrDJNoKM+0wEwATEEnlFBIL9peq9Pn/AMV43by5ehb4BScxzX1Hn7qj17H39obdZzmBcHlJJxgDz5ZptezFwg+O3IJGCenMjHT6wY5GgvHDLptkMplCMQZBnJ9wI+tWLUPuSQTAB2t8OXvFUTgBbTqUdkdQcMD7MyCIPkRVx4NxFVwwlZ8QGZn8S+hFBFuL/wCc7fdg+nOpKx2ee7DkETygQPpU9YvaZTIKMOnmKJvdrrSSAx5YgdaBOi4IbYIOPUnMe7pT3FFNuyYPMTNBW+2KAHeQxxgDkPfUDx7tRvmYHkB9F/T50A0bLDt+JyZ/QfzqCLQ6joBNdxDiW5UUZMAmf0rzh3C31VxUQElpAUGCwEb2Zs92g/MRjpJxQWLs3ojq1ZO7kXyyiT7SgbGP/poWLluRICiSTGW8OOzVBVON5XPVZI8Xryr6Z4JwxdJYZiMog3NBUbUB2oqknYi5hZPPdMk1h9rss+l197my2SDbYj2w8FWM9AGz50EvxHi2o06koA6pu3gEkoAfaOPZz8I9ZESv2kuPw1M7ybgACud+0nvIZlmDhgSDuxnmCOlVrtH2aQtvtQhMyrdeobAAEggGMTyoJO39phH4afH2n/u1neu4fcskC4pUnI8iPMHkaF20Gmv9pgP4I91NH7RAfwVm5FG6PhV66pa3ad1GCyqSAffyoL8v2gA/hrqrFnspqdo+6I+I/rXUH05xDW90DC7nPQdMwCfLPWsw41r7msvNbQwFw9zx7gT+C2pUAFthECcCScZ7tTr7mpIsjwXbpHtAwoGLm9OioDbA5ksSIwYP0HDLVhEthtiqQJdgBcJJ3MSZ8TkYI5bYJNAPpuEKm9LYUEbWlZFyGzu3t7QI3AYEwaUjqPZYuwMlQNo9otIP4wAGAHXPpROpuJZTxhSg8RZvCHAKSV8oCudp5wYqKW5CFWPsgFoWBJZNygDlBt3FMgnxYFASNbtLMbaWzbG98ydq95umIPK1E7jl1NBXtYBFt9vdwFyfaI8DwANzBgt2GB/1wagbmqB8MmCP+oFZiVXfCx4SSgMnAjlUTduw7EGMSZ6zLL1lwSoXksmDigl+K8d3MRsJbcpBbDFgW3ABCeZb83IKpxVdv8SJkAwSpA8W4FemJAgiBtyR3a867UG5dJVbRhz0Hu8BmJEspAPLePKnbPZfUX2hiqwYbJJXPi8I8stjyoCex2qD6y1addyuHtxE80O0heYII6HM8hRvFtJc0p57kgbGmQy5iIwVP0pfYrs01rV6Z933hYbMYVgoKk7SZWWCkGAZ58q0PjPZwX7ff2Pu0eS1phKo0nep/KQQQQPy0GWXOJTBPz/lu8qTd4p5uD6SKe45wXunK3LT2jAMrcTawMwwFyPIgjpGYqBfRllL2zcKCZZlQLjmN05PuoDLvEyxmSTQ7Xdx3Odo6ZkmgLdlmui2XAmJbMCfcOXrVl0HZK6GC82aQu1S5OMwBzA8+XuoGrCzkAkRIA9pj0A8pPX0NbD2G4Quk0/7ReO12I3sczJAS2o5xnaqjn0y00H2T7IJpAt/U+O6TFu0BJBgCB5vMy3sqAOgJN50OgJYXb0F1nYoytqRGDGXIMFuQ6ADmFa7a6q8dOxKlEJC27IzcudS1wyNqhRPdjOMnpVSb2HnxXBDsYO3b3jruwYG2GU5JAEgCan+3Wo7zUFcRaQNDAEFiWKzux/poNvM95VXv3EyiNOxhzHQAKpEkeP/ADCCceISKBZtCC8AAeJgfErD8SDaSQwk5JMSfdT9q8AjQVukiNrQWCN4gFHWQcn15c6QLdvvJtkoEGRacsrCYMkAbSAJnbnIgRAJ1lgoH3gAMZMoscohpJHsnnnpQQOrUZS4Fe2W9ohWkTuJgkDeJ9kc2liVWFqEvdmLDsxQtbAn7stuViOe257W3b1joeVW/T6QHK7kCyzG4QqogIZ2ZmmCBzjowzmoJ+0Fu5qFs6RQ1tIa5cNuXugTIVcbUAOYOaB7S8BsW7c2tveBd+7ZvPMECScYzIqxIqtbKtLjaWTafCepBESRHQ59QKTwzS90C7RtAAiBtbkB1BbBHMA/AV1m2qOSAqOu1nAUeyCcywk7sgQckEANyoFWWx4LdwqcgoybYJnHzr2imvaf8V5d3WQR9MRXUAvZZJQ3WCoXKW+8BEookLuaSPGxYyZywiaVqNSpRbZO1HUbiMsiMECsU8yHbA/6bGBmmNZbPdtt3bSIQqDu2QxDwIkgXLOAB7BzUfqnZmAEIwPhZG2spbezKqwTBlpQExAoHNTq96wysPDuuRMbWQsUJkRLPfxunw4HOo7Uai4+9LjpaYkqRzDQ1xmPOCZR5MAjGTNdfbvrdrvggIJBSGJ2gI48VvBJ7y3BjBDfFViyVfcERRPjJWSGBQncQACc3H3EgwDQDWbe/wBm5duwRhd3dkbre0vdaMAhxBUEA4nNIRGYeHZaVpUMsvdbwqYYkGSwup7MDBPulHUsy3GYq5XqSGGB497CPa7wldoPhNSN7QBGAKsGPgwrZMCISDPIACZmOVBC8P0ix4ndrYQN45JIXEgDHiVcZxPXkJVNP4EAUeyrIxGGhu7K+EZLQFicycim0AC7rssJhVUgSrbdpmSCilboHSCfEpWCBxniKqjZ8KiDuhnUwY37mGWAfP4gCCASKBvQcY7vXaEFhi/bVmGNwZbVqdxJMHYsjEfMDRO2Paa1wlrjOpuG+N9uwDnvQQjk4O1GGwzHNGxLVnPZjhbadrev1dotcf8A+i00feXm/CxHpKndGAJPSZ7h3Z64Wu8R1wTU6wPiwTCWCoB2nOWCspC8gDMmaCo3E1uu1X7Tq7LELi2nK2rQWVZhggkTJGTE86et8GVXDl7d0grOxCZJyZMmIyQoiPOtm7I6xU0iOwUG4O8YKBADklExzCrAznFFaLT2NQXYW1W2jm2oChdxUw746bgyx+6fOgxYcG72SqOwMkwxVMDa87cAbVUQJBFB29Tf4a1vu7tyyxtbioIO3xTsKmV5Ry6z761nV9lbiW+70l+Vt29iC4vUqAu26OZ8IERiTWT8f7Ma/cLd3T3ASgLPAZQtslrjAr1AztGTAxQaR9l3bdNeWS+AusCyrdLlueaKfYgrlOvOfKx8U427qw03JPC92Nw3ctlpTh7hbwTO1CcyRFUpfsoZSjaXVKCqqVuFGDbgMOGRuRkYHQmpPivFrj6e3pmtpacOVcWmDLttkqCgEFDvXAPKMTQQOjbvSDuDsSzbWUuW8YUbmMS7ItsyIgg0RZstaO4kvd9pUTBMq4OMc8kSZJnyFGCyU2qIa5EgHxDJkgoYyxa2JOPFXW7FvcfC753LskEwpAPmD1kn8ZH4aCOva25atrsJdolARKiAdywAu3LqZI/CRyANO2Lha4Qyos4YkwrSC3hBJEQUXJ59c4OVNxDkLckS5KkFcDAAOFMTM43riidXNtW2TmN3JZkeIPI9mAJP5XMZFBH6rhS6lWW67pZO1WCOfFjeZAHPcF6iQpBA2g1FDs3a01vdaVltqVkR4rxzkOSIBEgHkNp88WrSMGuA70IBkSQxP7sMQROAehJkc6pfbrj3e3009l8IoLsFLAsSNgKjyxK9GJ/NQTdq7LJtEklXLBg7IYZApBwWHQz1J8qF4xqxaJuEBSBuKghSN52Fy0k2VbxCQDcfIBVac4SijRwzA4J27d207trAAGfagE8pECdsNT+1/FGutat2gd5LBQFjbMLKbRvYxuBY5xA5GgZe8+oJurZkMTG2w5GDt6SOnKcV1XXhentWrNu3B8KjI0t64CDkMLli4LbgzIIAmcgGa6gjNbpwd5wG2sDutMskiRbhrgKldqgKDBzNNsuWt24AhU3KIutuY9yX2wVY70ITrsbyqa1LbTuDCyqiAFGUk7Q43QphxIUnDbkP+atBXry94ls75DuqGZbaQF7sKwBDNKysyTAO+BAAaTTM7MtuCdpY5kDYLpFnDFWG8gHHNIqTFosrFLaXGUJbgsQGOTsFyHBCiDtZczIMCk6LS4kksF/PO1tqr3UBgNrASRAna4n/ACjTvD0JE3VG6YHhG0y4gleZJY8gfFsKgqTkG7ml7wNJ3BoIKoFEN3xB6gqe9uQZhwCAUdIJEkS7qYkzPiYAkNhnaCASQTgS5lkkGmtW4ACu+XPMSZnaLnSX7wpkEDdBmGU7i2JQBSxleblRgyVY7WELO7u+UqWCuHUqwCN4hrNgubiykgmCSCWBEbtwBLQevjgjcLnXuyHAF1bLqdTAtKGGnW4pIuuuC+w5KIIAXAYjkBSuEaRbovXNQqi1Z2oiEQC4QMiNgMEUZIxO8CDEmJ7R9uV1Y7s2xCRAUg2kgR4GhSB5GBFBdW7a6TTam6c3LrhQLsAuYBm3H4EByAuBuMzmojtRxtgty/YZWF22yMNxhgV2q658LgTGDIO3oKiOyfZc6kNddNiJ7bN6AONp8zuHnO4zSDpiupS2IZX1CGIMEC4gztzliB86C0XLzBtixC7UEGfZVVjp+lI7P8Xud1bKYWHc9AWdnecRMFv+ZozjmlF52tag7bMMWUEpvJchtziSBtIx1mh7fBWCN3RIt25VN4/D3ILRHOCQJHUGgTpO3PdDTu5EGw1zaB7VxnXcxAwCFIP+815rvtOF0IqsLe65b3FgQuwMGeSOQIG0/wAVUnhXZhwtlSjElbjruXBSFAxzB8VvP8WKtXDOxhuu6XECrtt3AAMkm44UHyHgk+dBdtP2vtCxcuNcQi2jEQy5IEqMcsgD41X7GlCqA7MHgB2iTDiFIY8stcYkA+waD1PYy2l+27KoWyA4BUeJ2J2JgYG1GaM8xUiby2+837WM5MmHJhcjOJJI/wDUNA3dsFAzXVZGYYJIdkA3HcTGVG+DP5BQ9ldwClNskCIG4cytwBsz4T0j7sCjgRIEtvYkhTc8JH5BIHOIjqHU0m3o7W1jI8Aic7gTAy24lZEyOhJPWgUboIBBJO7whXiFAlix6HwsAM5Cmnr6EeMse8iARABHNp9+5mjqLo/LTFpSTtUblMkFoVlWBMyJMEKY/wDtN50tdQLrlcAoOc7dqDLDE7lBGCegigjuO8c/ZdNcuHYd+7uwowxEBRunInwuOa4aRzFE7L8NW4S1xw7kszPvIO7azFzc5KBncTOCcjlUh201yXLyWDuVVJZhukF/Zt7oPtW13ez7YKCpLTbrNvbIcEdECsm2CgYTFyDnZInluXqDumvBLLJCgFVkAcywJDFI3K5CytsEhUWSfFVK4BZD6trz8kJFs7oDXPaCrcJBF04KEfiCzipvi3FTsMoyiHUPMMCDLbSB4rm4g3CMZVR7Oalwtbl5jbsJuuPO4YJM5JiJHTI8RIHlFBb+IdorYuN95qDmZsXtltpyXCH2GadzL0YsMxNdQY7NImLuqBuc3JG0ycmQ5DdeorqC23NSzLNv8bxbZGmEhSrKQVJ5pC4LAIZLIwLXD9Nhl3C6NkCR4MEjayEghJDyMnJO1GA3dekupdlcspKQpUMAPvG2sCU8TDcT7PiUKeYKtgKu6SFIRnHJgUACCdx2t1ABhNyNLAtADNoA4MKwDeGSvibG4hiGAMyDvjmGjDwHxaG0qDudwvh3BwA260u4GFO7I2tCuRtJVgppl7G425tjawG3aByJ2su1iJUwnh8lUZgUayFQ10Mtvb7AEwFZgkgNBOAokRuA2uJQGgjb17c9wYiRvi54oC5O51JWRiXmPCG60Hxvio0/jG1SMZLqeoI2g7xOwrEgoUZDI2EGXdUr2vurgZ13SQJIVpDMqz4ZIkgyG8SmZDUL2N7Oni2oF6+pOis7gu4nbdfCkKTlkAVQT1CLOaCvdnew+r19rvbjizaZoUlSTdZzAwCCZMyT6mta7O/Z/odAO82C66rLXLkEKFEsypyXlNT62N95FtqFs2A3If6hARVH8CM5J82HlS+O6bvrb2Ejc4VXyJRHLBm9+0OB5n0oICybj6cMw8Vwd4R1HeEsFx5LtUH92ovhnAWfUXHKk7b1i0B+7a237jSOQLOBB/JV9vbVdUC+N920DkAoGT6CQPiOVecFspbtABp3F2ZjEszMSxx69KDtfoFu2ntMA29SCrAEeKRJB+JFC6/SXFt27FsDbsFt7jMQUXaFlVAy5HuA6zR/Dr6sHaZPeOp/2nbH0pu7eBu2hESznp+Fefn1FA0vCktu91gPYVFA5KoLEAepZs+cL5UZptKFLPEF9oj8oWdo+pNJ1jAtbU5l5/8AaC0/AxTurueEgdSF+Z/80Fb7RXsoIJLHvD6GRtMeaBQwB5gMKqlnUo0KBK+LKkSgjxEA8gq7iFyedTnai+TqGAkggJCgzCg7h5HqZqt3hDWlRFbAC9OZWGLDkNoEn+KgK09sqDCsWB2qZ3KwMoQT+Wd42/uj0pbWtjRkMw8K7cFz4WRo+Az+YUz3S7g21gWIOwEyCPDML7UYyOsUL/8AEBcuC0G3KVMHzAkOSejAbiJz4aCVLnazIpUpkMQcLAyQxMwDv5gHvCMRUWnFDta5OWUrvG5QVBPNThgIJIHNWJkxSdbrGRSNhKtGVG5JPmPJfOOvMVC9sNUotpaRSrOQGVPOYyG5XACCJ9oOaCD4Sd90XDagEnaIkhkyqITzIERPUr5VaLt5UtwWRGKsHyXmFCtDH3hZ6lWoLguluIGhCWELsaN4gz4V8iMge0CDBYGAUNQspthixI/zMgRtAGOUTt9AxPOgr3aM+E7bqtsQsVUEAAexzMCJbzktPMUP2c1L6he6t2rYQDfeaAUQBjBdWUy0KRIjpJpjtGIDKGLeBswDO0AZUezGc9JoHhXG/wBmsp3KfeE7maQczyEpKgrgw0UF1Ftl8ICgDA3MSY6Eknrz+NdVetcNu3AHNwgnoWEjoOnpXlBf9Ba3TMAwpln5L7U94W8UQTuaADmOcuhBcLw5CkEEhZ3BdylmDdCCR5y11DMoaGvO5Dd2wlSIcNgKTKvuKEZwoJEAcwy8lWdNKhgoLEDbuDjOUfGWUbVQe14QNpkoDQL0bB0J2rsuQuW381l0YN4WnKwzAEYlTBpepvhrZYvMTcEt4ceEncQpYrjLFSIQOZAaivC6kMgViICwvhDjaRtIjxR7LeFyACVYAmH43fNmWulQ9tUMxGzIKguxJSIJEgv+VQQXoBdNoX111bIfubNtf8QwAHdJgIomGVn8eCAD7XNJa8cG46g32LChVtsAgU47she7IjkBBXPVTVH7EWrmsY2tMCNLJuXXjaGvEAOAJJZegBM+FiedatwngyWmJGYQW56tDFiSPQx8d3nQdwK+4N1WH+puHP8AGquOfkSaK4cR3moYxJuAfBbaAe7m3zphOJrtLCJZm+QJUR8qh9Jrj3mpGcXlMj1spj1OOXT40E69ydWPSw31uqP/AOaG4Pecrt2kQzgzA5OT06wfjUZc4qV1VosMNYvA/wC17TAx0Hi59ZHlU1wrVB98HHeMBy/KOUc+uT5UA3DQEOoDdL5IBxhkR+mIktQ/7VN6yFwN95Wg8iU3A+Z9k/OpW1we3ba86KS1597ySQW2BZAPIQoxyxSdOo7zoSzkz/DbA8vWgevJ95aE8i59/hj+Y5V7r7u17K89zsT7lRiff0p1l+9U+Sk/Nh/ShtXm+nkltz/7iFH6HyoM+1Gqm890NshmCAtBcgkboPIdcdYoB9cCrOpKBWIPyksD1Mk4PUmndXbEKVghnYMH9TnbOVMyD8KZ4iVVvu2EqAW9PywORj1oAeJaVnXvFuOZ9pydpycwRznlB60nTNcQFyQIJFvamSTC4CzubCmIzuapDSWtimLm4xBBAXH8BkHJmf3aFu6wqhVFgEhWgbQDOWMYPMrE5AFAwLjNLBpUEb2MiGXmBBJO3MzyE4qJOrFzWM8QVi2kZ2z1DHBOTtPQFjUrxbX7LO4bdxkW9szIwrxyMGAy9Vb5u9meArtQMoZSpFxWWQSZJzIhjkD8qigau6Y3mLoJRR7VsciOcAkFgCOUiIJU9KhrmsbcRtLbW8RgDDbSdx/Cdqjp4VjzNaCmptWPCoO9vFtU5PvBhVzECcyPiC198nuT4xuIYrCgLmWIyBgnrJAmgzTtM9xWuKyjKsRAiARI5dAPhyml9hNMkG/cMi3JGCdkfiJWdvvYbfOpntbw/kzK4iVjaF/ACZxynmKH0Gkf9nQEgT45EqVBJG1TAIOPwt8KADW64m4xZVJk8z0GFGMYED4V1WRNDZYAgKBAwHTy9cn411BLLqVIYNvtsCpG1txDEkm5D7gZMDMyXXmCTTq3DEkEQG5ZIDMogT0jdAMEAAESuWNOZG0s5kFZHikZLL4faEhsSSYYZ3A08h3b95t7RDA9BCncQR0K9efM85oCtUyRsAUgeEDcpJ39cAqA0TtJIu4Hhdc1zieibV6ldLYMBv8AMBElFMByHPslzj8TnbLMMLUtxu/bQncyqO7d49oKoNtnXwxIyhOBuDB1ht1S32a3rX7N+0u33upvMHaI2qCwtoAJC4IPM5c8+dBbuD7LGmHdoERVYqAMQshfXkB86N4csW7QJkhVJM9YBb6zS79sFTaHhGyJHRT4Qo+ANBcQ4/prLpba4AXDkGRjaoxPmdwjzg0HnAdLOntmOaz8yWH60rhnDgbmoJ63QAfRLaLHuktQuo7TWbdnZYLOVCIu1ScEqm7l0BmpBOP2pIhh19kj9etAhuEo2oVvw2kcEdN1wofmFT/uFPaPQKj3AFwe7b34ZSPkq0rs4h7gM877ha4ZEEbyWCkeghf9tE6bVqwLk4JIHuBIB+OaBq3o1S7cuRtDIgZix/Du88CARmh9I25rbbWUTcHiEEiAN0A8j612s1ttiiuQd5aFmRCCSYHX34zTfFe0VnTrJMHcqj/cwUY+NAapPen0tj4eJv6Uzft+O6/PwKoHnG5j+oqK13bWxb3MEdiF6DmBJAH1+dVw/aDba2H2XZuJJCwVErEqfKI+VABf3CGaGDBufkQZmcH191RCo7AeWJbb54n1jpU5a1Ye3bWJyIEDE+fliheJue7I3RnkBkAf1oEq4Twn8XiiJkHAU+n9a6xpxvJwQpmYI6n8R5AY+dPWtQCyhubYn4TgedN8avrpNOYknms8ixmJHUTEjyFBXuLX31GoKWyD3R8QOBvM5EYLge6ZHOpzg+nDJuM+2inPMbgWBUcpgAk9BVc7PWptXBMu3jILxk5jHtMYJg8lAqa4RfG9l24uwGIbxRtjr0HM+lBOWXDtcukghCyhRIIH4iy5yw69FjpSdLqlcOpMwYEzMbZEoQRGSecHBFNtbYBsAMQWKj/UjO9ORDEc/IACmtMu1GKrGfCm38Ij8JHISfD150FZ+0Ynu7ThCWB2T7UgiDJ5yM5oTS682UUBCBGTuyMADntzIo7tj4rBJQiCRJQRIQ8gCZ99VtdDc1gUWlAWAGbyxBAMAE+lA0/aO5JiOZ/ETXVdNB2Z0iW1Vt7MBk+Z611AaLI/FuuKigtIYhmbMiYW2o8J8yApEG2QVvcCvAfNtCXX2FmAUBZR93BU5AMHJBgxIaHRBXZhPUkjBBPslgDjMsOgIuCQGmh+OcRUW7r8vuyS6dPCJUzEKcY5sJEIIkKN9pnF1hbCEEuA1yBAIBLLKxg7i5jBQm4OTCJbsVfXhdjfrCd1xVfT6bqwlj3jdIwpA55qjcM4qDrDqrtrvAG3LbbxcsW1JMbtsLz57a0Xsb2XvcWuHVatmClpHmIYHavqfzch0FBIcE0Gt4xduXbt99JbKKpW0AWYBn2Ak4xLE/xVPaD7Mram2wvyFJMsniYwVUyWwAC2PWrzoOHLaG1RtQEQowB/Wu1ViVuSemIHLw0DPZ7SW7NoBOuSTzPl9BRyneSeYBx7/Oq7w/iIs6XvrxhESWY9IHOKkU4ki2VO6AyyD0M5FAniepu7x3aDulnvGJgk9AB1HnQeg1T7NzWQin2E8lzk+p+k1K2VDbE3Bo8R9SOVGXsAmJ9POgp3EdcC6Illd2WLbRKJI3R6t/Kh+J8S0u09/phtBk/A7lOPcPnVztaQCWIBZoLH3eyPcJqP1vBrWoYBl8KMCf3mHsj3A599BVLPHtG9si4jWi4YARJUMI6dc0w2p4eSlpHU+GOkqAME9AefxNTHaDshaKErO84QebHkfhz+FU7V/Z2UAtq4MCCSIknmfmTQGaa3tJCMIJMGeY6Zpd9l9jbvMc4iaB7K6VkJUyVWQDGJXqAeYn9KtNqz92T16Hz88/pQROm0IUb2baqgnaR185rPO0XEl12pPdtFu1EeTPz/APHnR/2m9qSANLZJ3Ge8I6fu1XeE9nNQxU2dO74AfwkATyIPU0Fh0V24sENtjq0AsG8RWByJgS55KAKM11whlOJBJBwckCD4SKO0nZjUqpL2PawVX8gO7bnlJ5+gFR969f00l9E8EySFJ/lQO8KvbNwt2d25g2dxBxPvVyRJPKNo6VY3tO6yFVW2CAX6zkEdY86C4N2osXcAbWPMGQZiBU4g6kUFS13ZVLoG5ign/TxIwBOelWHQaNLFsLbUmMZ/rTptBjPIe+nU1AMqMD+dAJtY5hRXUSHFdQf/2Q==​
Michel Foucault was a French philosopher or more specifically a historian of systems of thought, a self-made title created when he was promoted to a new professorship at the prestigious Collège de France in 1970. Foucault is generally accepted as having been the most influential social theorist of the second half of the twentieth century. He was born on October 15, 1926, in Poitiers, France, and died in Paris in 1984 from an AIDS-related illness. As an openly homo***ual man he was one of the first high-profile intellectuals to succumb to the illness, which was at the time still most unknown. However, it would appear that he knew he had AIDS and he reportedly was not afraid to die as he sometimes shared with his friends his thoughts of suicide. Yet, he continued working relentlessly until the end, spending the last eight months of his life working on the last two volumes of The History of ***uality, which happened to come out just before he died in Paris at the hospital on June 26th 1984. He is buried at the Cimetière du Vendeuvre in Vienne, in the Rhone-Alpes Region, not far from Poitier the city where he was born.

Foucault’s father was a surgeon, and encouraged the same career for his son. Foucault graduated from Saint-Stanislas school having studied philosophy with Louis Girard who would become a notorious professor. After that Foucault attended the Lycée Henri-IV in Paris, then in 1946, equipped with an impressive academic record he entered the École Normale Supérièure d’Ulm, which is the most prestigious French school for humanities studies. Fascinated by psychology he received the equivalent of a BA degree in Psychopathology in 1947. In 1948, working under the famous phenomenologist Maurice Merleau-Ponty, he received another BA type of degree in Philosophy. In 1950 he failed his his agrégation (French University high-level competitive examination for the recruitment of professors) in Philosophy, but succeeded in 1951. During the 1950s he worked in a psychiatric hospital, then from 1954-58 he taught French at the University of Uppsala in Sweden. He then spent a year at the University of Warsaw, and a year at the university of Hamburg.

Through his impressive career Foucault became known for his many demonstrative arguments that power depends not on material relations or authority but instead primarily on discursive networks. This new perspective as applied to old questions such as madness, social discipline, body-image, truth, normative ***uality etc. were instrumental in designing the post-modern intellectual landscape we are still in nowadays. Today Michel Foucault is listed as the most cited intellectual worldwide in the humanities by The Times Higher Education Guide. This is not so, however if we consider the field of philosophy alone, and that in spite of it being the discipline Foucault was largely educated in, and which, it is safe to say he might have identified with the most. This is probably because Foucault’s definition of philosophy focuses on the critique of truth and does so by conceiving it as inextricable from a critique of history. This is because according to him, it makes philosophy a much richer discipline. Linking philosophy and history, however is considered by many as irreconcilable with the generally accepted definition of philosophy as being independent of it.

In 1959 Foucault received his doctorat d'état under the supervision of Georges Canguilhem, the famous French philosopher. The paper he presented was published two years later with the name Folie et déraison: Histoire de la folie à l'âge classique (Madness and Unreason: History of Madness in the Classical Age, 1961). In this text, Foucault abolished the possibility of separating madness and reason into universally objective categories. He did so by studying how the division has been historically established, how the distinctions we make between madness and sanity are a result of the invention of madness in the Age of Reason. He does a reading of Descartes' First Meditation, and accuses him of being able to doubt everything except his own sanity, thus excluding madness from his famous hyperbolic doubt.

In the 1960s Foucault was head of the philosophy departments at the University of Clermont-Ferrand. It was at this time that he met the philosophy student Daniel Defert, whose political activism would be a major influence on Foucault. When Defert went to fulfill his volunteer service requirement in Tunisia, Foucault followed, teaching in Tunisia from 1966-68. They returned to Paris during the time of the student revolts, an event that would have a profound effect on Foucault's work. He took the position of head of the Philosophy Department at the University of Paris-VII at Vincennes where he brought together some of the most promising thinkers in France at the time, which included Alain Badiou and Jacques Rancière. Both went on to become leading thinkers of their generation, and both have taught at EGS. It was also in 1968 that he formed, with others, the Prison Information Group, an organization that gave voice to the concerns of prisoners.

In The History of ***uality, Volume 2: The Use of Pleasure, one of his last far-reaching works he wrote: "[W]hat is philosophy today–philosophical activity, I mean–if it is not the critical work that thought brings to bear on itself?". Foucault is here practicing the very kind of critical questioning he is hinting at. It is a sort of reflective movement of thought that challenges the all-too-often uncritical tendencies of philosophical thinking, especially when it fails to see that it is itself part of what needs to be critiqued. In this light, Foucault is not simply stating something to be accepted or refuted, for that too would lead to complacent thinking. On the contrary, in his very use of language here and elsewhere there is a clear opening for something other, perhaps even unknown, which is made possible in part through a challenging use of the questioning mode.

Foucault’s project, then, should not be confused with traditional history and needs to be wrestled with. He helpfully continues: "In what does it [philosophy] consist, if not in the endeavor to know how and to what extent it might be possible to think differently, instead of legitimating what is already known?" Significantly, he is questioning the very discourse of philosophy as an established tradition whose tendency towards rigidity needs to be interrogated. Foucault’s re-defining of "philosophical activity" characterizes what philosophy needs to be today if it is to do more than simply perpetuate the status quo. There is thus in a very real sense a political and ethical level to Foucault’s work. This is to varying degrees evident in all of his corpus, hence the appeal many critical thinkers still find in his research today.

Foucault always endeavors to write what he calls a "history of the present" and in spite of the apparent contradiction it is a critical move that has political reach. Because what matters today has roots in the past, a history of the present is a productive space for critical thinking. In Foucault’s own words: "The game is to try to detect those things which have not yet been talked about, those things that, at the present time, introduce, show, give some more or less vague indications of the fragility of our system of thought, in our way of reflecting, in our practices." Early on he refers to such history in terms of archeology and later as his research become more directly political, as genealogy, taking his cue from Friedrich Nietzsche.

His numerous archaeological, or epistemological studies recognize the changing frameworks of production of knowledge through the history of such practices as science, philosophy, art and literature. In his later genealogical practice, he argues that institutional power, intrinsically linked with knowledge, forms individual human "subjects", and subjects them to disciplinary norms and standards. These norms are produced historically, there is no timeless truth behind them. For him truth is something that is historically produced. Foucault examines the "abnormal" human subject as an object-of-knowledge of the discourses of human and empirical science such as psychiatry, medicine, and penalization.

Foucault published The Order of Things in 1966, which immediately became a bestseller in France, perhaps surprisingly given the level of complexity of the book (arguably his most difficult to read). It is an archeological study of the development of biology, economics and linguistics through the 18th and 19th centuries. It is in this book that he makes his famous prediction at the end that "man", a subject formed by discourse as a result of the arrangement of knowledge over the last two centuries, will soon be "erased, like a face drawn in sand at the edge of the sea." Less poetically and in the same book: "As the archeology of our thought easily shows, man is an invention of a recent date. And one perhaps nearing its end."

Foucault's book Archaeology of Knowledge was published in 1969. As with The Order of Things, this text uses an approach to the history of knowledge inspired by Friedrich Nietzsche's work, although not yet using Friedrich Nietzsche terminology of "geneaology", and this is a rare major work for Foucault that does not include a historical study per se. Because what Foucault is really after in this book is the question of archeology as a method of historical analysis. This attitude to history is based on the idea that the historian is only interested in what has implications for present events, so history is always written from the perspective of the present, and fulfills a need of the present. Thus, Foucault's work can be traced to events in his present day. The Order of Things would have been inspired by the rise of structuralism in the 1960s, for example, and the prison uprisings in the early 1970s would have inspired Discipline and Punish: The Birth of the Prison (1975). Discourses are governed by such historical positioning, which have their own logic, which Foucault refers to as an "archive". Archeology, Foucault explains, is the very excavation of such archive.

In 1975 with the publication of Discipline and Punish: The Birth of the Prison, his work begins to focus more explicitly on power. He rejects the Enlightenment's philosophical and juridical interpretation of power as conceptualized particularly in relation to representative government, and he introduces instead the notion of power as "discipline" and takes the penal system as the context of his analysis, only to generalize it further to society at large. He shows this kind of discipline is a specific historical form of power that was taken up by the state from the army in the 17th century, which spread widely across society through institutions. Here he begins to examine the relationship of power to knowledge and to the body, which would become a pivotal Foucaultian move in his future research. He argues that these institutions, including the army, the factory and the school, all discipline the bodies of their subjects through surveilling, knowledge-gathering techniques, both real and perceived. Indeed, the goal of such exercise of power is to produce "docile bodies" that can be monitored, and which lead to the psychological control of individuals. Foucault goes as far as arguing that such power produces individuals as such. In maping the emergence of a disciplinary society and its new articulation of power, he uses the model of Jeremy Bentham's Panopticon to illustrate the structure of power through an architecture designed for surveillance. The design of Bentham's prison allows for the invisible surveillance of a large number of prisoners by a small number of guards, eventually resulting in the embodiment of surveillance by the prisoners, making the actual guards obsolete. The prison is a tool of knowledge for the institutional formation of subjects, thus power and knowledge are inextricably linked. The rather controversial conclusion of the book is that the prison system is actually an institution whose purpose is to produce criminality and recidivism.

During the 1970s and 1980s Foucault's reputation grew and he lectured all over the world. In 1971 he was invited to debate Noam Chomsky in on Dutch television for The International Philosophers Project. It gave rise to a fascinating debate, which has been published several times since then. Chomsky argued for the concept of human nature as a political guide for activism while Foucault argued that any notions of human nature cannot escape power and must thus first be analyzed as such.

During the later years of his professorship at the Collège de France he started writing The History of ***uality, a major project he would never finish because of his untimely death. The first volume of the work was published in 1976 in French and the English version would follow two years later, entitled The History of ***uality Volume I: An Introduction. However, the French title was much more indicative of what Foucault was after: "Histoire de la ***ualité, tome 1 : La Volonté de savoir", which translates as The History of ***uality Volume I: The Will to Knowledge (a newer edition is simply named The Will to Knowledge). It is an amazingly prominent work, maybe even his most influential. The main thesis of the work is to be found in part two of the book called "The Repressive Hypothesis" where Foucault articulately explains that in spite of the generally accepted belief that we have been ***ually repressed, the notion of ***ual repression cannot be separated from the concomitant imperative for us to talk about *** more than ever before. Indeed, according to Foucault it follows in the name of liberating so-called innate tendencies, certain behaviors are actually produced. With the contention that modern power operates to produce the very behaviors it targets, Foucault attacks here again the notion of power as repression of something that is already in place. Such new notion of power has been and continues to be incredibly influential in various fields.

His last two books, the second and third volumes of the history of ***uality research, entitled The Uses of Pleasure and The Care of the Self respectively, both relate the Western subject's understanding of ourselves as ***ual beings to our moral and ethical lives. He traces the history of the construction of subjectivity through the analyses of ancient texts. In The Uses of Pleasure he looks at pleasure in the Greek social system as a play of power in social relations; pleasure is derived from the social position realized through ***uality. Later, in Christianity, pleasure was to become linked with illicit conduct and transgression. In The Care of the Self, Foucault looks at the Greeks' systems of rules that were applied to ***ual and other forms of social conduct. He analyses how the rules of self-control allow access to pleasure and to truth. In this structure of a subject's life dominated by the care for the self, excess becomes the danger, rather than the Christian deviance.

What Foucault made from delving into these ancient texts, is the notion of an ethics to do with one’s relation to one’s self. Indeed the constitution of the self is the overarching question for Foucault at the end of his life. Yet the point for him was not to present a new ethics. Rather, it was the possibility for new analyses that focused on subjectivity itself. Foucault became very interested in the way subjectivity is constructed and especially how subjects produce themselves vis-à-vis truth.

In his last few books Foucault works with a system of control, not understood by traditional concepts of authority, which he calls bio-power. Bio-power can be understood as the prerogative of the state to "make live and let die", which is distinct from the rule of the sovereign power which would "let live and make die" by rule of the king. This attitude toward the lives of social subjects is a way of understanding the new formation of power in Western society. Foucault's history of ***uality suggests that pleasure is found in regulation and self-discipline rather than in libertine or permissive conduct, and encourages resistance to the state through the development of individual ethics towards the production of an admirable life: "We must at the same time conceive of *** without the law, and power without the king."


http://www.egs.edu/library/michel-foucault/biography/
 

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت


چالش های تئوری بومی مدیریت درایران
موقعیت تئوریهای بومی در مدیریت​
گرچه گام نهادن دراین راه ناشناخته وتفحص وتحقیق درتئوری بومی مدیریت کاری دشوار ونیازمندتوانایی علمی بیشتری است امابراساس"آب دریا رااگرنتوان کشید هم به قدرتشنگی باید چشید"درپاسخ به رغبت وعلاقه خودوبه امیدرهیابی وبهره گیری ازآثاربزرگان هرمقاله وکتاب ونوشته ا ی که بوی "مدیریت بومی"می داد ودردسترس بودپی گرفتم تامگردرنهایت ازمیان این راههای پیچ درپیچ حرفی برای گفتن بازیابم. وقتی سخن ازمدیریت واداره ی امورعمومی به میان می آیدبایدآن را درمیان فرهنگ وتمدن بشری جستجونمودچراکه پیدایش مدیریت به پیدایش گروههای اجتماعی وشکل گیری خانواده اجتماعات وزندگی جمعی انسانها برمی گردد.روابط متقابل اساس زندگی جمعی است وروابط برهراساس مبتنی باشد اداره ومدیریت رادرپی دارد.
مطالعه ای ولواجمالی درتمدنهای باستان درشرق وغرب ازچین وایران گرفته تاروم ومصر وجود یک نوع ویژه ازمدیریت عمومی رانمایان می سازد.تجهیزارتشهای منظم اداره سرزمینهای پهناور وامپراطوریهای قدرتمندهمه وهمه نشان ازیک نظم وسازمان دقیق حکومتی دارد.وجود سلسله مراتب ونظم وانظباط درارتشها وسازمان دهی دقیق آن ها مقررات خراج ومالیات سرانه حکومتها وجودحاکمان ورهبران مقتدربادفترودستک ودواوین مالی ولشکری به خوبی مشخص می سازند که تولد مدیریت قرنها پیش همراه باتولداجتماع وگروههای بشری صورت گرفته است.لذا به جرات می توان گفت مدیریت جدیدعلیرغم خصوصیات ویژه وسیستماتیک-که مستلزم شرایط خاص اجتماعی وپیشرفت علوم بشری است-ریشه درگذشته های دورداردومسیردورودرازی راطی کرده تابتدریج یک دانش آکادمیک ودانشگاهی مطرح شده است.
گرچه"مدیریت"به مفهوم کلی آن سابقه ای به قدمت زندگی جمعی انسانهادارداماآن چه که بنام دانش مدیریت سازمانهاوموسسات بخصوص موسسات انتفاعی تکامل پیداکرده است مربوط به اواخر قرن نوزدهم وعمدتا بیستم است تاقبل ازقرن بیستم سازمانها درمقیاسی کوچک وبااستفاده ازروشهای ساده اداره می شدندووهنوزپیچیدگی امروزخودراپیدانکرده بودنددرحالی که امروزمدیریتهابامسائل گوناگونی همچون جمعیت فزاینده .رکود.آگاهی اجتماعی. کمبودمنابع-بخصوص منابع انرژی-تورم .تامین ورفاه رقابت ونظایرآن روبروهستند.توجه به همه این مسائل همراه بابزرگ شدن نسبی سازمانها وپیشرفت تکنولوژی واستفاده ازعلوم ریاضیات .اقتصادوکامپیوتر پیچیدگی مدیریت رابیشترکرده است.پیشرفت مدیریت تاانقلاب صنعتی هماهنگ ومحسوس نبود(جاسبی-۱۳۶۸-ص۱۹).سقوط فئودالیسم وایجادنظامهای سلطنتی نظریه مرکانتی لیستها انقلاب صنعتی وپدیده ی رسانس ایجاد کارخانه ها پیدایش شهرنشینی مدرن وبطورکلی تغییر وتحول درساختاراقتصادی اجتماعی شرایط جدیدی رااقتضاء می نمود رهبران فکری اقتصادآزاد بتدریج ضرورت نقش پذیری دولتها رامی پذیردچراکه لزوم بازاریابی برای گسترش دامنه ی بازرگانی وفروش محصولات کارخانجات وتهیه ی مواداولیه موردنیازایفای نقش دولت وسازمانهای متعدد راالزامی می سازد.کامرالیستهای آلمانی اولین جریان بودندکه لزوم آموزش برای اداره عمومی رالازم برشمردند.البته به طورحتم اگوست کنت جامعه شناس فرانسوی باپایه گذاری جامعه شناسی علمی راه تول سایرعلوم انسانی واجتماعی-ازجمله مدیریت جدید-راهموار ساخت .ویلسون باانتشارمقاله معروف خودبطور مشخص فتح بابی بوددراندیشه مدیریت جدید.درهرحال آن چه قطعی به نظرمی رسدایجادرشدوتوسعه نظریه ی جدیدمدیریت ازاوایل قرن بیستم باتولدنظریه های کلاسیک-اعم ازبورکراسی ماکس وبر نظریه اداری هنری فایل مدیریت علمی تایلور پابه عرصه ی وجودگذاشته است.
ظهوراکثریت قریب به اتفاق دانشمندان ومخترعان ومکتشفان درممالک اروپایی وغربی وکشورهایی که وجهه استعماری دارندصحت این استنباط راقطعی می سازد که پیشرفت علوم وتکنولوژی درممالکی میسراست که دارای حاکمیت مستقل سرمایه وامکانات کافی باشند.لذامشاهده می شودکه مدیریت جدیدبه سان سایرعلوم جدیدازغرب واروپا سربلند می کند.به نظرمی رسد پیروزی کشورهای فاتح جنگ های جهانی اول ودوم وسیطره ی آنها برجهان ودستیابی به سرمایه های هنگفت کشورهای محکوم یکی ازعوامل مهم واساسی پیشرفت آنان درعلم وتکنولوژی بوده است بدیهی است که همین عامل نیزبستر رشدوتکامل مدیریت جدید رادرهمین سرزمینها ایجادنموده باشد.ظهوربانیان اصلی نظریه کلاسیک درآمریکا واروپاغرب رامرکزاصلی ومهدمدیریت جدیدقرارداده است.رشدوتکامل اندیشه هایی که پس ازرنسانس وانقلاب صنعتی وظهورماشینیسم دراروپاایجاد شده بودندپس ازتحکیم پایه های قدرت بی رقیب جهانی آمریکاواروپا بتدریج به تناسب نیازها وضرورت پیشرفت علم وتکنولوژی ولزوم گسترش سازمانهاومراکز صنعتی وبازرگانی ظهورتئوریهای جدیدومکمل تئوریهای موجود راباعث گردید.مدیریت جدیددرغرب که ازتئوریهای کلاسیک آغازوبه نظریه رفتاری وتئوری نئوکلاسیک وسرانجام نظریه های نوین سیستمها اقتضاء رسیده است یک مسیروروندطبیعی متناسب باخواستهانیازهاورشدوترقی نظامهای حاکم برغرب راطی نموده است وهنوز هم این روندپابپای احتیاجات جامعه غربی به پیش می رود.
ممالک سوسیالیستی ودرراس آنهاروسیه ی شوروی اگرچه درابتدابه خاطر اندیشه های دگم وبسته مارکسیستی بامنطقی سست دربرابرمدیریت جدید وهسته ی اولیه ی آن بورکراسی بنای مخالفت نهادند وآن راابزاری دردست طبقه ی حاکم برای استثمار می دانستند اما به مرورزمان ازآن جاکه علیرغم اختلافات ظاهری اساس وپایه ی ارزشهای موردقبول آن هاباغرب تفاوت چندانی نداشت نه تنها وجود سازمان وبورکراسی ومدیریت جدیدبرای دستیابی به قدرت-لااقل درمراحل اولیه تاسیس یک جامعه ی سوسیالیستی-رالازم دیدند(جاسبی.۱۳۵۸ص۲۹و۲۸)بلکه حراست ازمتخصصین مدیریت راهمانند تخم چشم ازوظایف مسئولان ورهبران جامعه سوسیالیستی شمردند(جاسبی ص۴۷)البته بعضا اظهارنظرهایی ازجانب رهبران کشورهایی مانند چین ویوگسلاوی برعلیه بورکراسی-بعنوان یکی ازارکان تئوری کلاسیک-شده است که اکثرا جنبه ی سیاسی داشته است امادرهرحال.شرق ناگزیرا ازتوجه به مدیریت جدیدشده ودراین راه تاجایی پیش رفت که لنین می گوید:"به نظرمن اکنون لازم ترین چیز برای مایادگیریی اصول ومبانی مدیریت جدیدازاروپاوآمریکاست"(جاسبی ص۴۸)بدین سان مشاهده می شودظهور استخانوسیم-که کوپیه اشمیت قهرمان کارتایلور است-موجی ازگرایش روسیه به تئوریهای جدید مدیریت غربی راعیان می سازدودرسالهای اخیربا سقوط پایگاه اصلی رژیمهای کمونیستی وگرایش چشمگیرآنان به روشهای غربی پذیرش تئوریهای غربی تاحدزیادی قطعی شده است.
● زمینه های پیدایش تئوری بومی مدیریت:
کشورهای جهان سوم که عموما یامستعمره ی دول غربی بوده اندیابه نحوی تحت نفوذآنان پس ازدستیابی به استقلال سیاسی بازهم متاثر ازفرهنگ غرب ومحکوم خواستها ونیات آنان شدند ازآن جاکه سرمایه های هنگفتشان توسط قدرتهای بزرگ تحت لوای کمک به رشدوتوسعه ازاختیار خودشان خارج شده است.طبیعی است ممالک محکوم هیچگاه دارای نظریه ی مستقل وبرخاسته ازنیازهای جامعه ی خودنشده واستفاده ازهدفهاوروشها بصورت تزریقی وبانظر استعمارگران جدید ودرجهت منافع آنها بوده استدرواقع"آنچه بعنوان نهادهای اداری وسیاسی درکشورهای عقب نگه داشته شده وجوددارندنهادها وسازمانهایی هستند که فارغ ازنیازها واحتیاجات بومی آنها تاسیس شده اندوتنها بصورت اهرمهایی درجهت تحصیل غارت منابع آنها بوسیله کشورهای امپریالیست بوده است بنابراین پس ازاستقلال سیاسی{واقعی}دراین کشورها بایدتحول وانقلابی درنظام اداری آنهاروی دهد"(طاهری۱۳۶۴)ونیز"اداره عمومی درکشورهای درحال توسعه بواسطه عوامل مختلف همواره به تناسب توسعه سریع اقتصادی واجتماعی دیگر هدفهای ملی بنیان نیافته است.به همین خاطرمدیریت جدید درممالک جهان سوم نتوانسته است روندصحیح ومنطقی مناسب احوال خودبیابد".
آمریکا بخاطر ویژگیهای خاص خود ازجمله برخورداری ازنیروهای نخبه ازهمان ابتدای تشکیل کشور آمریکابدورماندن ازصحنه های جنگ اول ودوم جهانی وسیاستهای مالیویژه ای که طی یک قرن اعمال نموده است چندین دهه است درسطح جهان به ایجاد سلطه ی فرهنگی سیاسی اقتصادی پرداخته ودراین راستا تایک دهه پیش به بهانه جلوگیری ازنفوذ مارکسیسم درکشورهای جهان سوم درزمینهای مختلف فعالترین کشور سلطه گری پس ازجنگ بوده است:"ازآغازسال۱۹۶۳تا۱۹۴۵ایالات متحده به تنهایی علاوه برارسال یک میلیاردوششصد میلیون دلارهزاران تکنسین رابه عنوان بخشی ازبرنامه کمکهای فنی خود{دارامرمدیریت}به۵۷کشورجهان سوم گسیل داشته است این کمکها بطورمختلف انجام گرفته آمریکاییهابعنوان مشاور پیمانکار محقق قطعات دانشگاهی ونظایرآن بهکشورهای جهان سوم فرستاده شدند""درسال۱۹۶۰گروهی علاقمند به مشکلات اداری ممالک درحال توسعه باعنوان گروه مدیریت تطبیقی درایالات متحده آمریکا تشکیل شد.علاقه ی{!}این گروه آن طور که درنوشته هایشان منعکس است به بهینه کردن ساختار وعملکرد اداری کشورهای درحال توسعه بود"(فقیهی اقتصادمدیریت ۱۳۶۸شماره۲ص۹۸)شکی نیست آمریکا دراین حاتم بخشی ها انگیزه وهدفی جزنفوذفرهنگ غرب ووابستگی بیشتر جهان سوم به بلوک سرمایه داری نداشته است کمااین که پس ازگذشت قریب نیم قرن مشاهده می شود جزدویاسه مورداز۵۷ کشوری که توسعه آن ها موردنظرآمریکا بوده است تاکنون نه تنها دهها کشور موردحمایت آمریکا پیشرفت نداشته اندبلکه روزبه روز اقتصادونظام مدیریتی شان بیمارترازگذشته می شود.
همانگونه که قبلاذکرشد مدیریت تطبیقی اصطلاحی است که گروهی علاقمندبه مشکلات اداری جهان سوم مطرح ساختند.بطورطبیعی عوامل متمایل به غرب عنوان"مدیریت تطبیقی"یامدیریتی که منجربه توسعه ی این کشورها شود را پذیرفته وتبلیغ نموده اندباور آنه براین بودکه"هدف اصلی درکوشش های مربوط به اصلاحات بایدموجب توانییهای اداری ومدیریتی بیشتربرای نیل به هدفهای ملی گردد(مدیریت امروز ص۱۹)این سخنی است که درسمینار بین المنطقه ای دانشگاه ساکن انگلستان درسال ۱۹۷۱توسط موسسه مطالعات توسعه برگزارشده مطرح می شود:"مکرراشنیده ایم که اداره ی عمومی دربسیاری ازکشورهاازحدیث دیدگاه متاثرازسنت هاوازحدیث عمل درمحدودیت روشهای اجراقراردارد وبه این جهت بایدآنرا بصورت وسیله ای موثردرتوسعه ی اقتصادی واجتماعی درآورد"(مدیریت امروز ص۱۹)و"نظربه تفاوتهایی که میان کشورها وجودداردتعیین یک استراتژی خاص یا نمونه که بتوان آن رابعنوان قالبی کلی وعمومی ازاستراتژی مناسب برای همه کشورهای درحال توسعه یایک دسته ای ازآن ها ارائه دادامکان پذیرنیست.درهرکشوربایداستراتژی مخصوصی باتوجه به شرایط واوضاع واحوال تنظیم کرد"(مدیریت امروز ص۱۹)درواقع "مدیریت توسعه یعنی اداره ی خط مشی ها برنامه ها وطرحهایی که برای هدفهای توسعه ای تنظیم شده است.درمفهوم بهبوداداره نیز به کارمی رود"(فقیهی ص۹۸)اگرچه ظاهرا چنین برداشت ی ازالگوی عرضه شده ی غرب محتمل است اماعملا بسیاری ازعلمای مدیریت ومدیران نسبتا علاقمند به کشورهای جهان سوم دریافتند که دیکته کردن طرحهای ازپیش ساخته غرب نمی توانند گام مثبتی درپیشرفت وتوسعه جهان سوم بردارند وعکس العمل های متفاوت ازخودشان دارند چراکه:"مدل مدیریت توسعه زمینه ی روشنفکرانه ای برای اجرای سیاست خارجی امریکادرآن زمان{۱۹۵۰-۱۹۶۰} شد"(فقیهی ص۹۸)ودرهمین حال تعدادی معتقد به پیروی ازالگوی ممالک غرب شده وبرخی نیز براین باورکه:"درپیوستگی بافرهنگ غرب اگربه تسخیرواخذ عوامل خلاق این فرهنگ توجه نشود ضعف عمومی یعنی فقدان تولیدکننده فرهنگ همچنان درجسم وجان یک فرهنگ ضعیف ترباقی می ماند"(مدیریت امروز۱۳۵۲ ش۸ ص۱)چراکه"روشهای مدیریتی غرب منبعث ازنیازمندیهای آنان وقدرتی است که در امکانات وشرایط آنان وجودداردوناشی ازیک تجربه وممارست طولانی ومولودتکامل تدریجی نظام اجتماعی واقتصادی آنهاست"(مدیریت امروز ۱۳۵۱ ش۸ ص۷)این گونه است که علیرغم وابستگی فکری اکثزافراد مرتبط باتوسعه ورشددرممالک جهان سوم اندیشه تئوری بومی ومدیریت والگوی که متناسب باساختار اجتماعی وفرهنگ جوامع تحت سلطه باشد دربرابرتئوری قالبی غرب ساخته مدیریت تطبیقی وتوسعه مطرح می شود.
"پی گیری هدفهای توسعه ای مناطق درحال توسعه-توسط غرب وبدلیل سیاسی-منجر به پیدایش رشته فرعی مدیریت تطبیقی وتوسعه که گرایشی ازدانش مدیریت دولتی است شد"(فقیهی ص۹۸)امابروز انقلابهای مردمی وحصول استقلال سیاسی برخی ازممالک جهان سوم بسیاری ازصاحب نظران مدیریت آن ها رابه تبیین الگوی مناسب درمدیریت وتلاش برای مصرفی تئوری بومی ومحلی مدیریت واداشت.دراین فضباوربراین شدکه:"ماازراه ترجمه وانتقال روشهای مدیریت غرب به سیستم آموزشی خودنمی توانیم آگاهی ودرکی کافی ازعوامل شناسایی نیازمندیهای واقعی مطالعه درروشها وکیفیت مدیریت بدست آوریم مگرآن که خوددرکارمدیریت باتوجه به سه عامل فوق دست به مطالعه وتحقیق زده وبااستفاده ازقواعد تحقیقی علمی وضوابط کلی که علم مدیریت بدست میدهد ازتقلید واقتباس کلمه به کلمه ی روشهای مدیریت درفرهنگ ودرتجربه های عینی وعلمی روزانه اداری خودداری کنیم مامی توانیم بامطالعه وتحقیق درکارمدیریت ضرورت علمی تغییراساسی مضمون ومحتوای کارسازمان ها وایجادروشهای تازه مدیریت رابرای تضمین حداکثرسرعت مطلوب رشدوتوسعه گوشزدنمائیم ووجودناهماهنگی بین شکل غربی مدیریت ومضمون بومی ومحلی آن راازراه بررسیهای تجربی وعملی نشان دهیم"(مدیریت امروز۱۳۵۱ ش۸ ص۴)درهمین زمینه گروه تحقیق سازمان ملل درتوصیه های خودبه ممالک درحال توسعه می گوید:"دستگاههای دولتی بایددرخدمت ومتعلق به جامعه باشند بعبارت دیگر درفرهنگ ارزشها مشکلات وآروزهای جامعه شریک باشندحتی هنگامی که مشورتهای کارشناسی ازکارشناسان خارجی پذیرفته می شود.دولتهاباید به این اقدامات وتوصیه ها جنبه بومی بدهند"(طاهری.ص۱۶و۱۵)ونیزتاکیدمی نماید: "اگردریک کشوردرحال توسعه تمایل به رشداقتصادی وتغیرات سریع اجتماعی وجود داشته باشد دستگاههای دولتی آن کشورناگزیرندازروشهاومراحل اداری گذشته خلاص شوند.امادربکارگیری روشهای جدیدونیروی انسانی آموزش دیده بایدفرهنگ ملی وقابلیت پرسنل دربکارگیری آن روشها رانیزدرنظرداشت.برای توسعه عمل پویا نیازبه دستگاههای اداری مناسب می باشد.البته بایددرعین این که ازروشهای جدید استفاده می شودبه سنن ملی نیزتوجه کافی می شود".(طاهری ص۸۸)اگرچه بازهم ردپای نفوذغرب دررهنمودهای فوق مشهود است لکن به هرحال خوداندیشمندان جهان سوم به این مهم پی می برندکه تبعیت ازیک الگوی قالبی وتحمیلی نه تنها دررشدوتوسعه ی کشورشان موثرنیست بلکه آنان رابه ورطه ی نابودی می کشاند.گروه فوق الذکراضافه می نماید:"یک مشکل ومسثله دیگری که کشورهای درحال توسعه باآن روبروهستند مدیریت نیروی انسانی است.درگذشته یعنی پیش ازاستقلال نظام پرسنلی این کشورها براساس سیستمهای مدیریتی غربی بوده است لذالازم است که کشورهای مذبورباتوجه به آداب ورسوم ملی وسنن خودوشرایط بومی نظامی جدیدبنیان نهند"(طاهری ص۸۸)مهمترین ویژگی تئوری بومی مدیریت که وجه تمایزآن باتئوری تطبیقی وتوسعه نیزهست هماناارائه آن توسط اندیشمندان ممالک جهان سوم است که بامدل قالبی وپیش ساخته ی غربیها تفاوت خواهدداشت انتظارمی رودازآن جاکه برخاسته ازخواستها آرمانها وشرایط فرهنگی اجتماعی جهان سوم است بتواندبابهره گیری ازابتکار تجربه مطالعه وتحقیق درجهت توسعه وپیشرفت جامعه موثرباشد.
تئوری بومی مدیریت درایران:ایران باستان شش صدواندی سال قبل ازمیلادباپی ریزی دولت مادوسپس دولتهای هخامنشی واشکانیان وسرانجام ساسانیان موجب گردیدسلاطین وشاهان ایرانی بااختیارات کامل دراداره امورمالی لشکری وقضاوت که منشاء خدایی برای آن تامل بودندصدها سال براین سرزمین حکمرانی کرده که امپراطوریهای وسیع منظم وقدرتمندشان نشان ازوجودمدیریت دارد.درآخرین حکومت قبل ازاسلام حکومت استبدادی برپاست شاه ایجاد تشکیلات دولتی متمرکز شده ومقامات مهم مملکتی ازحالات توارثی خارج وشاه شخصاامراء وصاحب منصبان راانتخاب می نمود بطورکلی ازویژگیهای بارزدوران قبل ازاسلام وجودتشکیلات منظم ارتش سیستم مالیات وخراج ودفترودواوین وحساب وکتاب مالی تمرکز سیاسی رامی توان نام بردکه همه بیانگروجودشیوه ای مشخص ازنظام مدیریتی درایران باستان است.
اسلام بعنوان دینی فراترازارتباط شخصی فردباخدا باداشتن مجموعه ی قوانین مقررات ویژه توانست درشبه جزیره ی عربستان تشکیل حکومت داده وبه تدریج باشعارعدالت خواهی ومبارزه باظلم افکارملل همجوار ازجمله ایران –رابه خود جلب نماید وسرانجام سایه ی خودرابراین سرزمین گستراند.اسلام زمانی واردایران شدکه دامنه ی حکومت خلفای راشدین (رض)وسیعتر شده وتشکیلات نسبتا منظم لشکری وکشوری ایجاد کرده بود.تشکیلات سیاسی(خلیفه ووالیان)تشکیلات نظامی(خلیفه وامراوسرداران)تشکیلات قضایی(خلیفه وقضات)تشکیلات مالی(خلیفه ومتصدیان بیت المال وعاملین زکات)و..ازحکومت اسلامی یک نظام مقتدرومتمرکز ساخت.درآن زمان حاکم ایران بمنزله ی یکی ازوالیان خلیفه تلقی شده وایران یکی ازایالتهای قدرتمند نظام خلافت اسلامی بود.این روند تاپایان حکومت خلفای راشدین تداوم یافت.پس ازاستقرار نظام سلطنتی وموروثی بنی امیه تشکیل حکومت استبدادی آن ها بخاطرتبعیضات نارواجنبشهای ملی ومذهبی درایران نضج گرفت وبه تدریج دوره ی سلاطین مستقل ایرانی فرارسید.پس ازحمله ی مغول ترکان حاکم شدند ودرمقاطعی بازهم حکومت های کوچک وخودمختاربه وجود آمدند تااین که صفویان باایجادقدرت مرکزی سازمان دائمی ارتش رابه وجودمی آورند.حکومت استبدادی اختیارات شاه وماموران دولتی زیرنظروی درسازمانها عمل می کنندپس ازصفویه بازهم مدتی حکومتهای پراکنده وغیرمتمرکز حاکم شدندتااین که قاجاریان دگربارتمرکزنسبی رابه ایران برمی گرداند.تاسیس دولت قاجاریه هم زمان باتحولات عمیق سیاسی واقتصادی اروپاست ولذابه تدریج باارتباطات شاهان قاجار باممالک غربی باب مراوده بازشدوپای آنها به ایران بازمی شود واندک اندک فرهنگ واندیشه ی غربی واروپایی واردایران می شود تشکیل وزارتخانه وسازمانها بخصوص پس ازمشروطه-روند سریعتری به خودمی گیرد.زمانی که شاهان قاجار باب مرآوده باغرب راگشودند بتدریج درپی اجرای الگوی جدیدغربی برآمدندتااین که باجریان مشروطه وتدوین قانون اساسی وتفکیک قواتشکیل هیئت وزراوایجادوزارتخانه هاوسازمان های دولتی به سبک اروپا کشورواردمرحله ی جدیدی می شود-پس ازاضحلال سلسله ی قاجاریه وحکومت یافتن رضا خان که باحمایت انگلیسی ها ورضایت شوروی صورت گرفت ایران نیزپس ازجنگ وحضورسران سه قدرت فاتح وغالب-آمریکا-شوروی-انگلستان وشکست وتجزیه کامل عثمانی واردجرگه کشورهای جهان سوم شدکه وضعیت اموراداری متناسب باغرب ونیات سوء سیاسی بعنوان الگوونمونه ترقی وتمدن وتحت لوای توسعه وپیشرفت ممالک جهان سوم به این کشورها تحمیل گردیددرنتیجه وضعیتی حاصل شدکه شکل ومحتوای راه حل مغایرفرهنگ وشرایط عمومی این کشورها وروند پیشرفت علوم وتکنولوژی بوده وتناسبی باآن الگوی ازپیش ساخته نداشتند ولذاتنشها بوجودآمد وبرخی کشورها که موفق به انقلاب درارزشها می شدنددرصددارائه الگوی بومی ومحلی برای اداره کشور خود برآوردند.درایران نیز به سال ۱۳۵۷ه.ش نظام سلطنتی موروثی استبدادی متمایل به غرب ساقط وانقلاب اسلامی به پیروزی رسید وتحولاتی راموجب شدکه به آن اشاره خواهدشد.دخالتها وحضورآمریکا وغرب درایران عصرپهلوی تاحدی بودکه درسال ۱۳۲۹ یک گروه آمریکایی برای تجدید ساختارونظام خدمات کشوری واردایران شده وپس ازکودتای ۲۸مرداددرپی طرح اصل۴ترومن به فعالیتهای خودسرعت بیشتری داده وتاسال ۵۷تقریباهمه ارکان اداری راباب طبع ونظرخودسازماندهی کرده بودند."به اعتقاد پارهای ازصاحب نظران رشته ی مدیریت دولتی ایران دردوران شاه قراربود الگویی از"مدیریت توسعه"باشد"(فقیهی ص۹۸)ودلایل این امر راتامین ثبات وحفظ ایران درقلمرو غرب حفظ وصدورنفت به غرب استحکام روابط بین ایران وآمریکاراایجادثبات سیاسی ورفاه عمومی{رفاه ظاهری}ومقاومت دربرابرکمونیسمدانستند.(فقیهی ص۹۸)امابرخورد صاحبانظران اموراداری ایران پس ازپیروزی انقلاب اسلامی دوگونه بوده است به طوری که دودیدگاه نسبتا متفاوت رادنبال کرده اند دراین جابه اجمال به نظریات این دوگروه اشاره خواهدشد: دکترجاسبی ضمن اشاره به دیدگاه متاثرازغرب می گوید آنها براین باوراندکه درزمینه ی تهیه وتنظیم وارائه مطالب گذشته که عمدتا برگردان کتب غربی وترجمان فرهنگ غرب است بایستی بدون کم وکاست وحتی بدون نقدوبررسی اصول ومبانی آن مورداستفاده قراربگیرند(جاسبی ص۱۴)دکترفقیهی درمقاله ی دیوان سالاری وتوسعه درتئوری وعمل اشاره دارندبه این که:"تعدادی ازنویسندگان معتقدند که نوین گرایی سیاسی وتحول اقتصادی واجتماعی بایدمبتنی برالگوهایی باشدکه ممالک صنعتی غرب تجربه کرده اند"(فقیهی ص۹۸)بدیهی است افرادی که تحصیلات عالیه خودرا درزمینه ی مدیریت درغرب گذرانده ویا درداخل درمحیطی غرب زده وهمه ی منابع وکتب موردمطالعه ی آن ها آثارغربی ویا برگردان ترجمه ی آن ها بوده است چنان چه درهمان چهارچوب بیندیشند نظری جزآن نخواهندداشت وحتی مباحث صرفا عملی وداخلیشان هم درچهارچوب اندیشه ی مدیریت غربی عرضه خواهدشد.نگاهی گذرا به کتب مدیریت منتشرشده پس ازانقلاب به مامی گویدکه غالب مطالب یاترجمه آثارغربی هاست ویادرچهارچوب آن مقالات.و نشریات معدودمدیریت نیزوضعی مشابه دارندوچنانچه انتقادی ازجانب افرادایرانی-این طرز فکر-صورت گرفته باشدتکرارانتقادات غربی هاست ونه ازدیدیک کشورجهان سومی ودرراستای تبیین تئوری بومی ومتناسب بامقتضیات جامعه خود.تفکردیگرازاین توهم ونادرست نشأت می گیردکه هرآنچه ازغرب وآثارمنصوب به آن هابه دست می آیدرابایستی یکجابه دست فراموشی سپردویکباره دورریخت.درحقیقت این طرزفکر.نفی نظام های سرمایه داری سوسینالیستی رابه معنی نفی علوم تکنولوژی.فنون .روش هاوهرآنچه که دراین نظام هامی توان به دست آوردتلقی می نماید.(جاسبی ص۱۴).پس ازپیروزی انقلاب اسلامی وایجاداین اندیشه که اسلام به عنوان مکتبی حاوی قوانین اجتماعی می توانداداره ی جامعه رابرعهده بگیردبرخی رادراین توهم فروبردکه صرفاباتوصیه های اخلاقی وذکرصفات مدیرمی توان مکتب جدید مدیریت به وجودآورد.فاصله وجدایی عمیق بین طرفداران اسلامی کردن مدیریتوطرفداران اجرای کامل هرآن چه غربی هامی گویندبه وجودآمدکه قطعا عامل این شکاف وجدایی عدم توجه به مرزهای دین وعلم کاربرد هریک ازآن دوزمینه ی مدیریت ودراصل نبودساختمان بین این دو دسته است.عدم ارتباط متقابل دوگروه فوق الذکر ریشه درزمینه های تاریخی اندیشه ی آن دودارداززمانیکه شاهان قاجارشیفته ی فرهنگ وتمدن غرب شدند زمینه ی رشدگسترش این اندیشه فراهم آمدکه رمزپیشرفت وموفقیت غربی هاصرفادرشکل وظاهرپیگیری شدتاجایی که دراواخردوران حکومت شاه درتمام زمینه هاسعی درالگوگرفتن ازغرب می شد.به همین روال سیستم اداره عمومی ومدیریت نیزمتاثرازتئوریها ونظرات غرب بود.نگاهی اجمالی آثارمدیریتی تالیفات وترجمه ودرج مقالات درمجلات ویژه مدیریت برای اثبات این مدعاکافی است.پس ازپیروزی انقلاب اسلامی در۲۲بهمن۵۷وظهورتفکرجدیدی به نام لزوم اسلامی کردن روابط قوانین وبرنامه ها یک تضادعمیق بین حامیان اندیشه ی توسل به غرب وفکرجدیدبوجودآورد.اگرچه تفکرجدید درقریب یک ربع قرن پس ازانقلاب نه تنهاتئوری ونظریه مشخص وقابل اجرایی ارائه ننموده اندبلکه می روند که دراثرافراط کاری پذیرای مجددوکامل اندیشه توسل به غرب شوند.متاسفانه طی این مدت نه تنهاارتباط وهمفکری برای ایجادیک تئوری والگوی بومی ومتناسب باشرایطامعه ایرانی حاصل نشد بلکه قلمها به ردوقبول وتعصب بیش ازحد کشانیده شده چنانچه هیچکدام ازتحصیلکرده های غرب-جزمعدودانگشت شمار-حاضربه مطالعه وایجاد بشری واستثمارگرتلقی کرده وعلیرغم تلاشهای محدود سالهای اخیرتوسط برخی مراکزی مثل مرکزآموزش مدیریت دولتی این تضادتاکنون ادامه داشته است.بمنظورحصول نتیجه وردیابی تئوری بومی ازمیان مباحث مطرح شده ضمن تجزیه وتحلیل نظریات دوگروه فوق الذکر و معدودافراد معتقدبه لزوم تنظیم تئوری بومی مدیریت بطوراجمال طرح پیشنهادی گروه اخیرنیزبررسی می شودحامیان مدیریت غربی بااستدلال این که مدیریت یک علم است وعلم بدورازقضاوتها وارزشهای فردی واجتماعی است لذا قابل دخل وتصرف وتعدیل نیست مگراین که باروشهای علمی تئوری سازی نموده یابه اصطلاح آن پرداخت به دفاع ازنظرخودپرداخته اند ازترجمه ی کتب مدیریت سازمان وشقوق مختلفه آن گرفته تانگارش کتب ومقالات که علمای مدیریت ایرانی وحتی جزواتی که مراکزآموزش عالی مدیریت تدوین ومنتشر کرده اند همه حامل اصول ومبانی مدیریت غربی است وتلاش چندانی درجهت تطبیق بافرهنگ وشرایط خاص اجتماعی فرهنگی ایران انجام نگرفته. چراکه آنان براین باورندکه:"امروز دانش وفن مدیریت وعلم اداری نیز باحیطه ی وسیعی که یافته است مانند همه علوم دارای زبانی است که بالغات واصلاحات ویژه ی خود درعصرمارواج یافته است.سرچشمه درغرب دارد.مااندک زمانی پس ازغریبان به اهمیت آن پی برده ایم ودراین اندک زمان علوم اداری ومدیریت درغرب چندان وسعت یاقته است که به اندوخته های آن نیازهای قاطع داریم."(مدیریت اسلامی سازمان اموراستخدامی ۱۳۵۶ ص۳۴).طبیعی است وقتی بنابراخذازغرب گرفته باشیم وآن راماخذ ومرجع فرض کنیم نیازی به نوآوری بومی نخواهد بود!تفکردوم وپیروان مدیریت اسلامی بدون این که تعریف دقیقی ازمدیریت کرده باشند به کلی گویی اکتفا نموده وبیان ویژگیهای مدیرمسلمان رابجای بحث درمورداداره ومدیریت واصول مبانی آن قرارداده اند.چشم اندازی برکتب ومقالات وجزواتی که طی این دهه پیرامون مدیریت اسلامی-اگرآن را به جای مدیریت بومی بپذیریم که جای بحث دارد-عرضه شده است.به جزچنداستثنا مارادرپی گیری نقاط قوت وضعف آن رهنمون خواهدشد.این تفکربراین مبنااستواراست که:"همه ی مکاتب مدیریت یکصدسال گذشته نشان می دهد که هم علمای مدیریت معروف بربهبودکارونتایج حاصل ازآن بوده است.حتی درمکاتبی چون مکتب روابط انسانی که به ارتباط بین انسانها بیش ازهرعامل دیگر اهمیت می دهد مراد ومقصود بهره ی بیشتر وسودجستن بیشتراست.درحقیقت دراغلب مکاتب مدیریت انسان وسیله ای است که اگر بیشتر موردتوجه قرارگیردبازده بهتری بارخواهدآوردنه این که انسان به عنوان انسان وبه خاطرشرافت وکرامت انسانی موردنظرقرارگرفته باشد.مدیریت جدید که درجهان غرب به عنوان دانش مدیریت ازآن سخن گفته می شود مدیریتی است که درجامعه ی سرمایه داری به عنوان ابزاری درجهت استثمار هرچه بیشتر کارگران به نفع سرمایه داران دراختیارمدیران قرارگرفته است"(توانایان فرد۱۳۶۵ ص۱۱۲)مجموعا همه ی افرادی که درزمینه ی مدیریت اسلامی بحث کردندمدیریت غرب راابزاری برای سودجویی بیشتروتبدیل انسان به وسیله ی تولیدقلمدادکرده اند وحتی مکتب روابط انسانی راراه تلطیف شده ای برای بهره بری بیشترازانسان درخدمت سیستم اختاپوسی تولیددانسته اند(زمردیان ۱۳۵۸ بهاروتابستان)پیروان این تفکرهمواره درپی یافتن مبانی نظری وعلمی مدیریت دربینش اسلامی براساس قرآن واحادیث بوده اند(مدیریت اسلامی سازمان اموراستخدامی ص۷)وازتعابیری مانندمدیریت خداگونه وپیامبرگونه استفاده کردند.(توانایان فرد ص۱۱۲).تعریف موردنظراین فکر ازمدیریت عبارتست از:"مدیریتی که زمینه رشدانسان به سوی الله رافراهم نماید ومطابق کتاب وسنت وسیره وروش پیامبر(ٌص)وامامان معصوم وعلوم وفنون وتجارب بشری جهت رسیدن به اهداف یک نظام وابعاد مختلف همانند یک محور ومدار وقطب عمل کند مدیریت اسلامی می نامیم"( مدیریت اسلامی. سازمان اموراستخدامی ص۱۲)و"درجامعه ی قسط آمیز اسلامی دانش مدیریت چیز دیگری خواهد بود که نه تنها ابزار استثمارکارگرتوسط مدیربه نفع سرمایه دارنیست بلکه ابزاررفع استثمارواستقرارقسط نیزباشد"(توانایان فرد ص۱۱۲)وبعضا به جای مدیریت ازواژه تدبیر نام برده می شودبرعکس مدیریت علمی که مدیریت راعبارت ازترکیب عوامل مادی وانسانی برای کارآیی وبازده ی بیشتری ویاهرهدف مشترک دیگر تعریف می کندووظایفی ازقبیل:برنامه ریزی فرماندهی سازماندهی ونظارت برای وی قائل اندافرادی که مدیریت اسلامی رامطرح کرده انداغلب به بیان اوصاف وویژگی ها وصفات مدیرپرداختند.بیان صفاتی ازقبل:ایمان تقوااعتقادبه ولایت فقیه ویالزوم سعه ی صدربرای مدیر-بدون ارایه تعریف مشخصی از آنها-ازآن جمله است(ری شهری مجله دانش مدیریت ۱۳۶۸ شماره ی ۵)ناگفته نماند چند مورد استثنا نیزدرسالهای اخیرمنتشر شده است که یاازمنظرمنفی به مدیریت اسلامی نگریسته ویا اصولی راازقرآن برای آن استخراج نموده اند.ازجمله آقایان مصباح یزدی ولی الله تقی پورری شهری مکارم شیرازی و...عملابین دواندیشه فوق هیچ ارتباط یا امکان ارنباطی به چشم نمی خوردامادراین میان افرادمعدود وانگشت شماری نیزبوده اند که ضمن اعتقاد وپایبندی به اصول وارزشهای فرهنگی جامعه درصددیافتن کانال وپلی برای ایجادرابطه بین اصول وتطبیق آن باتکنیک های پیشرفته بشری قابل اجرا درجامعه کنونی راجزووظایف نسل متعهد دانشگاهی ایران برشمرد وشرایط فعلی رانیازمند ایجاد پل بین اصول ومکتبی وتئوریها وعقاید علمی امروزه جهان دانستند(افجه ای ۱۳۶۳نشردانشگاهی )وباتفکیک قائل شدن بین مکتب وعلم کوشیدند درراستای تنظیم تئوری بومی مدیریت گام بردارند(افجه ای۱۳۶۸ اقتصادمدیریت)بایدگفت اساسی ترین گام راآقای دکترعلی اصغرزمردیان درسال ۵۸برداشته است که متاسفانه ازجانب اساتیدمدیریت ایران بااستقبال روبرونشد.وی برای اولین بارازضرورت تنظیم وتدوین تئوری بومی مدیریت سخن به میان می آوردوضمن بررسی فعالیتهای قبلی که برای تطبیق مدیریت رایج غرب باشرایط واوضاع واحوال ایران ازجانب بیگانگان صورت گرفته است ازجوشش درونی وخودی وبومی اساتید مدیریت سخن می گوید.نقش مدیریت رادرتوسعه ی جوامع درحال توسعه انکارناپذیر خوانده اماالگوی مدیریت توسعه وتطبیقی راارائه مدلهای پیش ساخته طراحان آن تئوری وممالک غربی استثمارگرمی داندچراکه معتقداست تئوری مدیریت توسعه ازبدوامرتعصب ایدئولوژیک ومفهوم محدودی ازتوسعه بوده ونگرش اغراق آمیز برای نیل به تغیرات اجتماعی ازطریق مدیریت داشته است وپیروی ازآن را منطبق با سیاست های خاص کشورهای جهان سوم درقالب نظام اقتصادی سیاسی بین المللی راعلت شکست آن می داندولذاپس ازتحول عمیق حاصله ازانقلاب۵۷ وبریدن ازسیاستهای غرب لزوم تنظیم تئوری بومی مدیریت راموردتاکید قرارداده وطرح مسئله مدیریت رافراتر ازگزینش فلان مدیریا هیئت مدیره ویابحث ازشورایی وغیرشورای بودن مدیریت می شمارد وی معتقداست:"آن چه فقدانش ملموس است نبودن یک چهارچوب تئوری مناسب مدیریت مبتنی برارزشهای ایدئولوژیک وواقعیتهای اجتماعی فرهنگی اقتصادی وسیاسی جامعه ی ماست تابرپایه ی آن نوع مدیریت فراخور بخشهاوسازمانها مختلف تعیین واعمال شود"به همین جهت تلاش درجهت تدوین تئوری بومی مدیریت راوظیفه ی ملی واخلاقی پژوهشگران ودست اندرکاران مطلع ومتعهد رشته ی مدیریت می داند.دکترزمردیان ضمن پرداختن به معنی تئوری وقواعدتئوری سازی بهره گیری ازنگرشهای اصیل وسودمندی چون نظریه ی سیستم رامطرح وبراین اساس پنج مرحله اساسی رابرای تنظیم ارائه یک تئوری جامع مدیریت قائل است:مرحله ی اول تعیین نظام ارزشها به عنوان زیرساخت سایرمراحل که ملهم ازمبانی ایدئولوژیک وواقعیتهای حاکم برجامعه خواهدبودمثلا دراین خصوص نگرش فرهنگ جامعه مابه هدف سازمان وجایگاه خوددرسازمان....رابایدمشخص نمود.مرحله دوم تنظیم قالبهای ذهنی وچهارچوبهای تئوری باالهام ازنظام ارزشها وباعنایت به جنبه های مختلف دانش مدیریت دراین مرحله ی تئوری باید قالبی برای اخذتکنولوژی منطبق بانیازهای جامعه که منبعث ازواقعیتهای اجتماعی اقتصادی...باشد.بهره وری حداکثر ازمنابع محدودتامین کندارائه نماید.مرحله سوم الگوها ومدلهاکه باتنظیم قالبهایی می توان الگو اقتباس نمود.مرحله چهارم پژوهش وآموزش .دراین فرایندتوجه به قالبهای مناسب تئوری محتواوسرانجام انتخاب تزمتدولوژی پژوهشی که به نحوی عینی مسائل ومشکلات رابررسی نموده وبه راه حلهای مناسب دست یابد اساس کار راتشکیل می دهد.وسرانجام مرحله پنجم مرحله کاربرد است.نتایج پژوهش وآموزش تواما منتج به کاربردفنون وتکنیکها وازدید تئوری نتایج حاصل ازکاربرد بطورمداوم برپایه ی واقعیتهای سیاسی اجتماعی...ازیک سو ویافته های دانش ازسوی دیگرموردارزشیابی قرارگرفته ونتایج حاصل ازرابطه بامسایل جدید به صورت بازیافت وارد سیکل ترمیم شده گته و خودبه معیاری برای تعدیل تئوری هامدلها الگوهاویاروندهای پژوهشی وآموزشی تبدیل خواهدشد(مدیریت امروز۱۳۵۸ )ظاهراعدم استقبال واحیانا ناخوشایندی اساتیدمدیریت درایران دررابطه بامقاله ی آغازین آقای زمردیان موجب می شود که درسال ۵۹ طی مقاله ی دیگری (زمردیان مدیریت بومی ازتئوری تاعمل مدیریت امروز ش۴۷ ۱۳۵۹)مصرانه برپیشنهادی خودپافشاری نموده وضرورت تنظیم تئوری بومی وعملی بودن این نظریه راگوشزدنمایدوباذکرسه مقطع اساسی تشکیل دهنده ی چهارچوب نظام مدیریت بومی یعنی تبین ارزشها تعیین استراتژی وجهت گیریها تنظیم الگوها فنون وروشها که منجربه کاربرد مرحله ی عملی خواهدشدالگویی رابه عنوان پیشنهادعرضه می کند که نتیجه ی آن عام گرایی هدایت وکمک به عامل انسانی دربرابرکنترل شدیدعامل انسانی برتری فردبرسیستم به جای برتری سیستم برفرد وبالاخره تاکیدبرمشارکت موثرفرددرتصمیم گیریهای مهم دربرابر نفی مشارکت فرددرتصمیم گیریهای مهم خواهدبود.درالگوی جدیدپیشنهادی ایشان که نقطه ی مقابل مرکزاقماراست.ویژگیهایی به شرح ذیل وجودخواهدداشت:
۱) خط مشی ها وتصمیم گیریها ازواحدناشی می شودکه ماهیتا باهم متفاوت بوده وبانیازهای هربخش مطابقت دارد.
۲) مشارکت واحدها(بخش ها)درتنظیم خط مشی هاوتصمیم گیریهای کلی درحداکثراست.
۳) مرکزواحدها مشترکادرآزمایش وانتخاب فرآیندها-روابط تقسیم کار وهدایت امور-سهیم هستند.
۴) مرکزوواحدها هردودریادگیری مسائل وچگونگی حل آن ها شرکت دارند.
۵) کنترل مرکزی تنها درحدهماهنگی ومرکزاطلاعاتی وجوددارد. ● جمع بندی وارایه پیشنهاد:
۱) ضرورت پرداختن به مقوله مدیریت درجوامعی بافرهنگهای متفاوت هم ازمنظر نگرش اقتضایی وتئوری های مدیریت تطبیقی مدیریت استراتژیک واخیرا مدیریت بین المللی وهم ازمنظرنظریه پردازان عرصه ی فرهنگ وجامعه شناسی موردتوافق است.نکته ی مهم دراین باب اعتنا به ارزشهای حاکمبرهرجامعه ازجمله ارزشهای دینی درکشورمسلمانی مثل ایران است.البته نباید دربررسی هاومطالعات به ماهیت دین وعلوم بی توجه بودهمانگونه که روشهای مطالعه دراین امرمتفاوت است حوزه ی آن هاکاربردها وعملکردشان نیزبایستی مجزاازهم مدنظر قراربگیرد.خلط کردن حوزه دین وعلم نادیده گرفتن ماهیت آنان است.اخیرابرخی ازصاحب نظران باطرح جایگاه ارزشهای دینی درعلوم کاربردی-وازجمله مدیریت دریچه ی جدیدی به روی پژوهشگران گشوده اند. شاید یک ازرویکردهای پژوهشگران عرصه ی مدیریت درجامعه اسلامی ایران بررسی ازهمین منظراست که ارزشهای دینی چگونه برمدیریت تاثیرمی گذارد؟تئوری مدیریت اسلامی درجامعه ایرانی ازجمله دیگرابهاماتی است که نظریه پردازان مربوط ملزم به پاسخگویی آن هستند. ظاهرابراساس این نظریه آن چه تحت عنوان مدیریت اسلامی مطرح می شودنه تنها برای جامعه ی ایرانی بلکه برای سایر مسلمانها-حدودچهل کشور مسلمان-است درحالی که اگرماتاثیر فرهنگ وارزشهای حاکم برهرجامعه ای رادرتبیین تئوری بومی مدیریت آن جامعه قطعی فرض کنیم-که ظاهراچنین است –مشکل بتوان نسخه ی مدیریت اسلامی واحدی رابرای دههاکشورمسلمان تجویزنمود.البته شفافیت این موضوع تاحدی بسته به رویکردمابه مدیریت است.اگرمدیریت اسلامی رابرداشتی ازدستورات قرآنی وحدیثی وتوصیه های اخلاقی بزرگان بدانیم-بدون توجه به شرایط هرجامعه شایدبااصلاح اصطلاح مدیریت اسلامی به توصیه های اخلاقی برای مدیران مسلمان ابهام رفع گردد امااگربناست اصولی متناسب بافرهنگ هرجامعه طراحی شودتاحدی جابرای نوآوری وانعطاف بازگذارده شوداین کارممکن به نظرنمی رسد.
۲) اگرتعریف ماازمدیریت عبارت است ازفرآینداستفاده بهینه ازمنابع که ظاهرا موردپذیرش همه اندیشمندان عرصه ی مدیریت است آن گاه مدیریت جایگاه روشنی پیدامی کندواضافه کردن پسوندهای اسلامی فقهی شرعی وغربی غیرمعقول خواهربود.البته اگر پژوهشگران مسلمان برای پاسخ گویی به مسائل مدیریتی جامعه ی خودفرضیه هایی رازطریق روشی علمی آزمون نمایندنتایج آن می توانددرعرصه ی مدیریت عرض اندام نموده ومسلمانان وایرانیها هم درجنگل تئوریهای مدیریت نقشی ایفانمایدواین مستلزم رعایت قواعدپژوهشی علمی وتئوری سازی است.بهره گیری ازتئوری های موجود مدیرت برای تحلیل مسایل مدیریتی ونظریه پردازی درجامعه خودمی تواند بااستفاده ازنظریه های سیستمی واقتضایی که تاثیر عوامل محیطی رادرفرآیندعملیات سازمان به رسمیت می شناسدبه اندیشمندان مااین اجازه رامی دهدکه ازمدلها واگوهایی تبعیت کنندکه باویژگیهای جامعه ی ماسازگاری داشته باشد.باپذیرش این اصل که اخیرابعضی ازاندیشمندان مسلمان تحت عنوان نظریه های امضایی برآن صحه نهاده اندبراین حقیقت نیزمهرتاییدزده می شودکه علوم دستاوردبشریت است وهیچ کشوروشخصی نمی تواندآن رادرانحصارخوددرآورد.بااین نگرش چیزی به عنوان مدیریت غربی وشرقی به لحاظ فنی وجودنخواهدداشت تمام تئوریهای مدیریتی یافته های بشریت اندوکیفیت اجرای آن ها درهرجامعه ای متناسب بافرهنگ وارزشهای خودمتفاوت خواهدبودامانکته ی مهم دراین باب پرهیزازتوجیه دینی کردن همه ی پدیده ها است اگر این امربانی لحاظ قراردادن تفکیک بین حوزه وعلم ودین باشدخطری متوجه آن نخواهد بوددرغیراین صورت خلط مطالب باعث سردرگمی وناکارآمدی نظریه هامی شود.تئوری بومی مدیریت باهرتعبیری که باشداعم ازاین که روشهای اجرای مدلها والگوهای دیگران ویاتئوری سازی دردرون جامعه ی خودبرای پاسخ گویی به مسائل مشابه ومشترک وجوامع ارائه کرده اندبایددرنهایت به جایی برسندکه یک الگوی تعریف شده ازویژه گیهای مدیریت درجامعه ایرانی درتمام حوزه ها بخصوص حوزه رهبری ورفتارسازمانی معرفی نماید.اگربخواهیم ازنظریه منطقی مدیریت برمبنای اخلاق مرحوم دکترمنوچهرکیا بهره بگیریم ویابراساس نظریه تاثیر گذاری ارزشها برمدیریت که توسط آقای مصباح یزدی ارائه شده است به موضوع بنگریم ویاازمنظردکترزمزدیان مسئله رابررسی کنیم درهرحال کوشش برای شناسایی مکتب مدیریت ایرانی باتمام خصوصیات وویژگیهای دینی وملی وفراملی آن یک ضرورت است.واین مهم تحقق نخواهدیافت مگراین که طرفهای مدعی مسئله یعنی هم تحصیلکردگان علم مدیریت وهم نظریه پردازان دینی دریک گفتمان شفاف وصمیمانه باهم پیرامون آن به بحث وگفتگونشسته وداشته های خودرامکمل یکدیگرقراردهند.
منابع:
۱-اپل بام،گالووی استامف،لوکالیس،مدیریت استراتژیک عباس منصوریان،تهران،مرکزآموزش مدیریت دولتی،۱۳۷۹
۲-استانلی،دیویس،مدیریت فرهنگ سازمانی،ناصرمیرسپاسی،تهران،مروارید،۱۳۷۳
۳-الوانی،سیدمهدی ،مدیریت عمومی ،تهران نشرنی،چ چهاردهم،۱۳۷۹
۴-بابایی،عبدالله،ارتباطارزشهای انسانی،تهران،انتشارات دستان،۱۳۷۲
۵-باقریان،محمد،مفاهیم وچارچوب مدیریت راهبردی بانگرشهای بومی،تهران،مرکزآموزش مدیریت دولتی،۱۳۷۹
۶-جاناتان،اچ،ترنر،مفاهیم وکاربردهای جامعه شناسی،محمدفولادی ومحمدعزیزبختیاری،تهران موسسه پژوهش امام خمینی،۱۳۷۸
۷-جفری هریسون وکارول جان،مدیریت استراتژیک،بهروزقاسمی،تهران،آبتین،۱۳۸۰
۸-دراکر،پیتر،چالشهای مدیریت درسده ۲۱،محمودطلوع،تهران،رسا،۱۳۷۹
۹-رابینز،استیفن پی،مبانی رفتاروسازمانی،علی پارسائیان وسیدمحمداعرابی،تهران،دفترپژوهشهای فرهنگی،چ سوم،۱۳۷۳
۱۰-راگونات،مدیریت تطبیقی،عباس منصوریان،تهران،دانشگاه آزاداسلامی،۱۳۷۱
۱۱-گلوک،اف،ویلیام وجاج،آر،لارنس،سیاست بازرگانی ومدیریت استراتژیک،مهراب خلیلی شورینی،تهران،شرکت یادواره کتاب،۱۳۷۱
۱۲-سازگارا،پروین،نگاهی به جامعه شناسی باتاکید برفرهنگ،تهران،نشرکویر،۱۳۷۷
۱۴-سروش،عبدالکریم،مداراومدیریت،تهران،صراط،۱۳۷۶
۱۵-محسنی،منوچهر،جامعهشناسی عمومی،تهران،کتابخانه طهوری،۱۳۷۴
۱۶-کیا،منوچهر،تئوری مدیریت ومدلهای سازمان،تهران،مرکزآموزش مدیریت دولتی،۱۳۷۷
۱۷-محمدافندی،حسن،نگرش تولیدی درمدیریت امورعمومی،تهران،مرکزآموزش مدیریت دولتی،۱۳۷۶
۱۸-مصباح یزدی،محمدتقی،پیش نیازهای مدیریت اسلامی،تهران،موسسه آموزش وپژوهش امام خمینی،۱۳۷۶
۱۹-جمعی ازنویسندگان،تبیین مفهوم مدیریت اسلامی(دیدگاههای اسلام درباره مدیریت)،تهران،مرکزآموزش مدیریت دولتی،۱۳۷۸
۲۰-۱۹۸۲-usa،culture’s consegences،geert hostede
۲۱-understanding organi zational،۲۰۰۲mats alvesson،sage pubcications،london،culture
۲۲-masteriny strategic mangment،۲۰۰۲tim hannayan،newyork،pelyrave
وبلاگ مدیریت و عرفان
 

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت


نظریه مارپیچ سکوت
سید محمد مهدی زاده​
تأثیر رسانه بر پارادایم های جامعه: ایجاد اثرهای قوی بر افکار عمومی با هم ترکیب می شوند» (سورین و تانکارد، 396:1381). هم صدایی باعث شکل گیری تصویر همسان از موضوعات و رویدادها می شود و بر مواجهه ی گزینشیِ مخاطبان [که در نظریه ی استحکام بر آن تأکید می شد] غلبه می کند. عامل دیگری که وارد عمل می شود، «مارپیچ سکوت»(5) است. به این معنا که در خصوص یک موضوع مناقشه انگیز، افراد درباره ی توزیع افکار عمومی حدس هایی می زنند. آن ها سعی می کنند دریابند که آیا در اکثریت قرار دارند یا در اقلیت؛ و سپس می کوشند تعیین کنند که آیا تغییر افکار عمومی در جهت موافقت با آن هاست یا خیر. به باور نئومان، اگر آن ها احساس کنند در اقلیت قرار دارند یا تغییر افکار عمومی در جهت فاصله گرفتن از آن هاست، ترجیح می دهند سکوت اختیار کنند. هر چقدر اقلیت بیشتر سکوت کنند، مردم احساس می کنند که دیدگاه خاص و متفاوت ارائه نشده است و لذا مارپیچ سکوت تشدید می شود(سورین و تانکارد، 7:381-96).
نئومان، افکار عمومی را نه فقط امور مربوط به دولت و حکومت، بلکه همچنین عامل فشار بر افراد برای همرنگ شدن با دیگران می داند. ریشه ی نظریه ی نئومان این است که مردم به شدت از انزوا می ترسند. بیشتر مردم از ترسِ انزوا، بر ضد قضاوت ها و ارزیابی های خود عمل می کنند.
الگوی این نظریه چنین است:
به موازات انتشار و توزیع افکار و عقاید توسط رسانه های جمعی به عنوان عقاید غالب و مسلط، حمایت میان فردی از عقیده ی اقلیت به مرور ضعیف می شود، و لذا تعداد افرادی که آشکارا عقیده ی اقلیت را بیان نمی کنند و یا به عقیده ی اکثریت گرایش پیدا می کنند، روز به روز بیشتر می شود، به گونه ای که مارپیچ سکوت در جامعه شکل می گیرد و یک عقیده به عنوان عقیده ی فراگیر تثبیت می شود.
ویندال، سیگنایزر(6) و اولسون(7) معتقدند که نظریه ی مارپیچ سکوت بر فرضیات زیر استوار است:
1. اگر مردم احساس کنند دارای عقاید مشترک با دیگران هستند، درباره ی آن ها با یکدیگر صحبت می کنند؛ اما اگر احساس کنند فقط خودشان صاحب عقیده ی خاصی هستند، آن عقیده را آشکارا ابراز نمی کنند.
2. افراد ممکن است از رسانه های جمعی به عنوان منبع توزیع عقاید استفاده کنند. اگر عقیده ی خاص آن ها در رسانه مطرح نشده باشد، آن ها نتیجه می گیرند که آن عقیده مورد پذیرش عمومی نیست.
3. همه ی رسانه ها به شیوه ای تقریباً انحصاری، عقاید مشابهی را بیان می کنند(هم صدایی) و موجب می شوند که مردم، اغلب از جوّ فکری جامعه تصویر نادرستی داشته باشند.
4. بسیاری از افراد که عقیده ی خاصی دارند، از ترس انزوا از آن دفاع نمی کنند. لذا هر چه بیشتر، افراد ساکت بمانند، دیگران احساس می کنند که عقیده مخالف وجود ندارد و بنابراین مارپیچ سکوت در جامعه شکل می گیرد(ویندال، سیگنایزر، اولسون، 6:1376-365).
مک کوایل و ویندال، ریشه ی این الگو را در تفکر روان شناسی اجتماعی اولیه(آلپورت، 1937) می دانند که براساس آن، عقیده ی شخص تا حد بسیار زیادی به آن چه دیگران فکر می کنند و حتی به آن چه فرد به عنوان عقیده ی دیگران درک می کند، بستگی دارد(مک کوایل و ویندال، 113:1388-112).
رسانه های جمعی بر درک و ارزیابی مردم از فضای فکری جامعه اثر می گذارند، زیرا مردم معمولاً نتایج نظرسنجی ها یا مصاحبه های خبری با فعالان سیاسی و اجتماعی را از رسانه ها دریافت می کنند.
لذا «نوئل نئومان، محتوای رسانه های جمعی را اغلب انعکاس سازگاری یا سطح بالای توافق درباره ی مسائل و موضوعات می داند. این ایده با ادعای پژوهشگران کاشت مبنی بر همسانیِ نمایش های تلویزیونی با پیام های ضمنی برای مخاطبان، مشابهت دارد» (پری، 203:2002).
در این فرایند، مردم بیشتر به آن چه دیگران به صورت عمومی بیان می کنند، اتکا و اعتماد می کنند تا به آن چه واقعاً فکر می کنند. رسانه های جمعی به سه شیوه بر مارپیچ سکوت اثر می گذارند:
1. رسانه ها تصورات افراد را راجع به این که چه عقایدی مسلط است شکل می دهند
2. رسانه ها تصورات مربوط به عقاید رو به افزایش را شکل می دهند
3. رسانه ها تصوراتی را شکل می دهند راجع به این که شخص چه عقیده ای را می تواند در افکار عمومی ابراز کند، بدون این که منزوی شود(سورین و تانکارد، 8-1381:397).
براساس این نظریه، تمایل به اظهار نظر توسط افراد، تحت تأثیر تصورات آن ها از فضای عقیده است. چنانچه رسانه ها با توجه به سه ویژگی تراکم، همه جایی بودن و هم صدایی فضای فکری جامعه را در اختیار بگیرند و عقایدی را به عنوان عقاید اکثریت توزیع و منتشر کنند، افراد مخالف و در اقلیت را به خاطر ترس از انزوا وادار به سکوت و کناره گیری می کنند و افکار و عقایدی همسان و مشابه را بر جامعه حاکم می سازند.
پژوهشگری به نام لاسورسا(8) (1991) برای سنجش میزان تأثیر و قوت فضای عقیده بر اظهار نظر افراد، مطالعه ای پیمایشی را انجام داد و طی آن دریافت که اظهارنظر و افشاگری سیاسی نه تنها تحت تأثیر تصور شخص از فضای عقیده است [چنان که نئومان گفته است]، بلکه متغیرهای دیگر مثل سن، سطح تحصیلات، درآمد، سطح خودسودمندی، توجه به اطلاعات سیاسی در رسانه ها و اطمینان شخص به درستی نظر خویش نیز در این فرایند تأثیرگذار است.
به عبارتی، مردم در برابر عقیده ی عمومی آن اندازه که نئومان می گوید ناتوان نیستند و تحت شرایطی در برابر مارپیچ سکوت مقاومت و با آن مبارزه می کنند.

پی نوشت ها :

1. E. Noell-Neumann
2. Cumulation
3. Ubiquity
4. Consonance
5. Spiral of silence
6. B.signizer
7. S. Olson
8. D. Lasorsa
منبع : مهدی زاده، سید محمد، (1389)؛ نظریه های رسانه: اندیشه های رایج و دیدگاه های انتقادی، تهران: نشر همشهری، چاپ اول 1389. نوشتاری دیگر... هر چی دلت می خواد بگو اما مراقب باش که به یک گوشه پرتاب نشوی
این نظریه نخستین بار توسط الیزابت نئول نیومن در کتابی تحت عنوان « افکار عمومی – پوست اجتماعی ما» در سال 1974 در تشريح چگونگي شكل گيري افكار عمومي مطرح شد.مطابق نظریه مارپیج سکوت افراد درصورتی که دریابند عقاید و افکار آنها درسطح جامعه در اقلیت قرار دارد کمتر تمایل می یابند، عقاید خود را ابراز نمایند. در واقع، آنان نگرانند که مبادا به خاطر عقایدشان از سوی جامعه طرد شوند و در انزوا قرار گیرند و یا به دلیل آنها، از سوی جامعه تحت فشار(انتقام جویی – تلافی ...) قرار گیرند. به عبارت دیگر، در چنین شرایطی افراد تمایل به سکوت اجتماعی دارند. اما در مقابل درصورتی که افراد دریابند که عقاید آنان به گروه اکثریت جامعه متعلق است، تمایل بیشتری دارند تا در مورد عقاید خود صحبت کنند.
نئول نیومن معتقد بود، هر فرد ازیک توانایی فطری یا هوش شبه آماری برخوردار است که او را کمک می کند تا افکار عمومی را مورد سنجش قرار دهد.
در واقع، افکار عمومی نگرش ها یا رفتارهایی هستند که به طور عمومی مطرح می شوند.
مطابق این نظریه، رسانه های جمعی نیز نقش قابل توجهی در ترسیم افکار عمومی و تعیین عقاید مسلط اجتماعی و عقاید اقلیت ایفا می کنند. همچنین، رسانه ها بر درک افراد از بستری که افکار عمومی در آن رشد می کند، نیز تاثیر گذارند و مخاطب رسانه خواه ناخواه باور می کند که تصاویر رسانه ای واقعیت دارد.
نئول نیومن مارپیچ سکوت را یک فرایند دینامیک و پویا توصیف می کند که طی آن پیشگویی ها درباره افکار عمومی به یک واقعیت تبدیل می شود. در حقیقت، پوشش رسانه های جمعی از عقیده اکثریت، سبب می شود که آن عقیده به بر وضعیت اجتماعی مسلط گردد در چنین شرایطی احتمال بالایی وجود دارد که اقلیت کمتر به صورت آشکارو علنی درباره عقیده خود سخن گوید. بدین ترتیب، مطابق نظریه مارپیچ سکوت، گروه اکثریت به برقراری ثبات اجتماعی در طی زمان کمک می کند.
نئول نیومن در جریان تحقیقی، نظریه خود را اثبات کرد. وی از گروهی خواست تا درباره این جمله اظهار نظر کنند: فردی با عصبانیت می گوید از سیگاری ها متنفر است زیرا آنها دیگران را مجبور می کنند که دود خطرناک آنها را استنشاق کنند.
در این تحقیق مشخص شد، افراد سیگاری، هنگامی که افراد غیر سیگاری در کنار آنها هستند کمتر تمایل دارند از سیگاری ها حمایت کنند.

مدل مفهومي
· انتقادها
1. این نظریه هرچند علمی است با وجود این در مواردی کاربرد ندارد.

همواره افراد معدودی وجود دارند، که از انواع مجازات ها ابایی ندارند. آنها از اینکه افکار عمومی را درباره موضوع خاص تغییر دهند، هراسی ندارند، به ویژه که آنها درباره عقاید و افکار خود به طور حرفه ای و مسئولانه با امید به تاثیر گذاری در جهت تغییرات بهتر سخن می گویند. هنگامی که فرد نقش یک رهبر افکار را برعهده دارد، مایل است به وضوح از عقاید خود سخن بگوید و بدین ترتیب، بر مردم اثر گذار باشد. بنابراین، تمایلی به کنار گذاشتن عقیده خود ندارد. همچنین گاهی با وجودی که فرد نقش رهبر افکار را ایفا نمی کند اما در اعتقاد خود راسخ است و تمایل به کنار گذاشتن آن هم ندارد.
2. آیا پیش بینی فرد ازاینکه او به سبب عقایدش به گروه اکثریت یا اقلیت تعلق دارد، صحیح است؟ چگونه؟
3. آیا می توان افکار عمومی را به درستی مورد سنجش قرار داد؟
4. برخی از اندیشمندان حوزه ارتباطات تمایل دارند که به جای اصطلاح«مارپیچ»، اصطلاح «فضا» را به کار برند. آنها چنین استدلال می کنند که اصطلاح «فضا»، حوزه قدرت، کنترل و تاثیر گذاری را به تصویر می کشد. آنان معتقدند اصطلاح «فضای سکوت» ، مفاهیمی چون آزادی بیان، افکار عمومی و تفکر انتقادی را نیز دربر می گیرد. در سایه چنین مفهومی، مجازات هایی نظیر سانسور و انزوا را نیز به عنوان عوامل و معیارهای بازدارنده قرار می گیرد.
وجود محدودیت ها و موانع و رويارويي ها و مواجهه ها شاید بتواند در ایجاد تغییر كنش هاي رفتاري نسبت به یک موضوع اثر گذار باشد، اما هرگز سبب نخواهد شد که افراد عقاید خود را درباره یک موضع تغییر دهند. هدف اصلی در يك گفتمان منطقی و عقلایی باید تغییر نگرش و عقیده باشد تا از طریق آن رفتار فرد نیز تغییر کند. اما تغییر رفتار از روی اجبار و بدون ايجاد تغییر واقعی در عقیده فرد تنها یک نتیجه موقتی به وجود مي آورد.
در نهایت، در چنين رقابتي، هیچ کس برنده نیست و كشمكش بر سر اين موضوع در قالب یک ابزار تفرقه افکن ادامه می یابد که همزمان توسط گروه اقلیت و اکثریت استفاده می شود. زیرا موضوع به فضای سکوت منحصر و محدود شده است، با وجود این به نظر می رسد که فقط گروه اکثریت شنیده می شود و همواره، فقط یک بخش خاص از گروه اکثریت ، صدای گروه اقلیت را می شنود. ·نظر نویسنده آسمان
همه گروه ها و افرادی که در اقلیت اجتماعی قرار می گیرند لزوما به سبب ترس از انزوای اجتماعی و یا تحت فشار قرار گرفتن به سکوت اجتماعی روی نمی آورند.
به دیگران سخن، گاهی ممکن است گروه اقلیت از استراتژی سکوت اجتماعی برای تحقق برخی اهداف سیاسی استفاده کنند.

یک سئوال
فرض کنید شما در یک سفر علمی - آموزشی طولانی مدت شرکت کرده اید و یکی از همسفران شما گفتگویی را در مورد مسائلی در باره سلامت غذایی آغاز می کند. آیا شما به آن بحث و گفتگو می پیوندید و از عقیده واقعی خود سخن می گویید؟ در صورتی که بحث مجادله ای باشد چطور؟

· از این نظریه استفاده کنید!!
به مردم نشان دهید، آن دسته از عقاید و دیدگاه هایی را که شما می خواهید بیان کنند، اصلی است و اهمیت دارد و آن بخش از عقایدشان را که می خواهید آنها را تغییر دهند، در اقلیت قرار دارد و ممکن است به سبب بیان آنها در معرض خطر طرد اجتماعی قرار گیرند!!

نظر نویسنده آسمان:
شما هم قادرید عقاید دیگران را کنترل کنید!!
http://www.rasekhoon.net/article/show/726487/نظریه-ی-مارپیچ-سکوت/
Spiral of Silence
formation of public opinion
History and Orientation
Neumann (1974) introduced the “spiral of silence” as an attempt to explain in part how public opinion is formed. She wondered why the Germans supported wrong political positions that led to national defeat, humiliation and ruin in the 1930s-1940s.

Core Assumptions and Statements
The phrase "spiral of silence" actually refers to how people tend to remain silent when they feel that their views are in the minority. The model is based on three premises: 1) people have a "quasi-statistical organ," a sixth-sense if you will, which allows them to know the prevailing public opinion, even without access to polls, 2) people have a fear of isolation and know what behaviors will increase their likelihood of being socially isolated, and 3) people are reticent to express their minority views, primarily out of fear of being isolated.
The closer a person believes the opinion held is similar to the prevailing public opinion, the more they are willing to openly disclose that opinion in public. Then, if public sentiment changes, the person will recognize that the opinion is less in favor and will be less willing to express that opinion publicly. As the perceived distance between public opinion and a person's personal opinion grows, the more unlikely the person is to express their opinion.

Conceptual Model
Source: Noelle-Neumann (1991).
Favorite Methods
To be added.
Scope and Application

It is related to the mass media, in such a way that mass media influences public opinion. Shifts in public opinion occur commonly and therefore this theory is used to search an explanation for behavior (speak up or stay silent).
The theory has also been criticized for ambiguity and methodological weakness, but the idea has persisted. Evidence of the spiral effect is usually small but significant.

Example
This example shows an effect of the theory where during the 1991 Gulf War the U.S. support for the war was measured. Either it is a consensus view or did media coverage contribute to a spiral of silence that dampened opposition to the war? In a survey that asked about people’s opinions, respondents were clearly less supportive of the war than the popular support depicted by the media. Those who watched television and perceived that the public supported the war, were more likely tot support the war themselves. This study supports the spiral of silence and suggests that people are swayed by bandwagon effects rather than fearing social isolation.

References
Key publications
Glynn, J.C., Hayes, F.A. & Shanahan, J. (1997). “Perceived support for ones opinions sand willingness to speak out: A meta-analysis of survey studies on the ‘spiral of silence’” Public Opinion Quarterly 61 (3):452-463.
Glynn, J.C. & McLeod, J. (1984). “Public opinion du jour: An examination of the spiral of silence, “ Public Opinion Quarterly 48 (4):731-740.
Noelle-Neumann, E. (1984). The Spiral of Silence: Public Opinion -- Our social skin. Chicago: University of Chicago.
Noelle-Neumann, E. (1991). The theory of public opinion: The concept of the Spiral of Silence. In J. A. Anderson (Ed.), Communication Yearbook 14, 256-287. Newbury Park, CA: Sage.
Simpson, C. (1996). “Elisabeth Noelle-Neumann’s ‘spiral of silence’ and the historical context of communication theory.” Journal of Communication 46 (3):149-173.
Taylor, D.G. (1982). “Pluralistic ignorance and the spiral of silence: A formal analysis,” Public Opinion Quarterly 46 (3):311-335. See also: Kennamer, J.D. (1990). “Self-serving biases in perceiving the opinions of others: Implications for the spiral of silence,” Communication Research 17 (3):393-404; Yassin Ahmed Lashin (1984). Testing the spiral of silence hypothesis: Toward an integrated theory of public opinion. Unpublished dissertation, University of Illinois at Urbana-Champaign.


*http://www.utwente.nl/cw/theorieeno...a, Culture and Society/spiral_of_silence.doc/
 

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت


مروری بر تئوری های کلاسیک مدیریت
ترجمه: زهرا حداد مقدم - انیسه ابراهیم پور​
بی شک مدیریت مسئله ی بسیار مهمی در هر سازمان است. سازمان هرگز بدون مدیریت مناسب نمیتواند به هدفش برسد . مدیریت هنر انجام دادن کار ها با کمک افراد دیگر است. جنگلی از تئوری های مدیریت وجود دارد که به تئوری های کلاسیک ، رفتاری و موقعیتی تقسیم بندی می شود.
3 مورد از مشهور ترین تئوری های کلاسیک مدیریت (علمی ، اداری ، بوروکراتیک) که در این مقاله مورد بررسی واقع شده است.
دانش تئوری های مدیریت (در کنار سایر عوامل) نیاز اساسی برای مدیران هر سازمان برای رویارویی با چالش های سازمان است.
به منظور ارائه دانش و جوانب مثبت و منفی از تئوری های مدیریت برای مدیران و دانشمندان مدیریت این مقاله نوشته شده است.
زنجیره ای از فرمان ، سبک مدیریت استبدادی و پیش بینی رفتار ، ویژگی های مشترک نظریه مدیریت کلاسیک است. اگرچه این نظریه ها قدیمی هستند با این حال این نظریه ها به صورت های مختلف در بیشتر نقاط جهان انجام میشود.
کلمات کلیدی:مدیریت ، رهبری ، تئوری های کلاسیک مدیریت ، مدیریت علمی ، نظریه ، نظریه اداری ، نظریه بوروکراتیک
مقدمه:
مدیریت مهم ترین بخش هر سازمان است. هیچ سازمانی نمیتواند اهداف خود را بدون مدیریت مناسب بدست آورد. بنابراین مدیریت قطب هر سازمان در نظر گرفته شده است.
آگاهی از تئوری های مدیریت برای موفقیت در مدیریت و رهبری امری ضروری به نظر می رسد. سازمان ها باید با چالش های بسیاری در دوران مدرن رو به رو شوند. همان طور که این موقعیت ها در مدارس و کالج ها نیز به عنوان یک سازمان وجود دارد.
برای پاسخگویی به چالش ها مانند رقابت ، استفاده ی کارآمد و اقتصادی از منابع و خروجی حداکثر ، دانش مدیریت و تئوری های مدیریت نیاز اساسی به حساب می آیند. در میان نظریه های مدیریت، نظریه های مدیریت کلاسیک بسیار مهم هستند که آنها را پایه و اساس تمام نظریه های مدیریت ارائه نامیده اند. از این رو این بررسی تئوری های مدیریت کلاسیک انجام شد.
در این مقاله به دانش پایه در نظریه مدیریت کلاسیک و همچنین نقاط قوت و ضعف این نظریه پرداخته شده است. این مقاله برای دانشمندان جوان مربوط به رشته مدیریت، مدیران و سازمان دهندگان به وسیله ی ارائه خلاصه بررسی نظریه مدیریت کلاسیک مفید خواهد بود.
مدیریت :
کلمه ی مدیریت از کلمه لاتین “Manu agere” به معنای رهبری به وسیله ی دست گرفته شده است. رهبری با دست به معنای جهت دادن است. همچنین حاکی از آن است که فرد پیشرو برای اولین بار جایی میرود که او میخواهد پیروان خود را بفرستد. (Shield, 2010).
به گفته ی پیتر دراکر (1974) مدیریت ، انجام دادن کار ها با کمک افراد دیگر و منابع است. این بدان معنی است که مدیریت یک فرایند به انجام رساندن کارها کار با کمک افراد دیگر است.
بر اساس گفته یWeijrich and Koontz1993)) مدیریت فرایند برنامه ریزی، رهبری، سازماندهی و کنترل افراد در یک گروه به منظور دستیابی به اهداف است. همچنین، هدایت و کنترل فعالیت مورد نیاز برای اجرای یک برنامه است. این نشان میدهد که باید برنامه قطعی برای مدیریت موثر وجود داشته باشد. (Shield, 2010).
براساس این تعریف می توان نتیجه گرفت که مدیریت یک فرایند است که شامل برنامه ریزی استراتژیک، تعیین اهداف، مدیریت منابع، توسعه دارایی های انسانی و مالی مورد نیاز برای دستیابی به اهداف و نتایج اندازه گیری شده است. این همچنین شامل ضبط حقایق و اطلاعات برای استفاده های بعدی با توجه به نیاز است.
مدیریت و رهبری دو واژه مشابه است، که بسیاری از مردم را سردرگم می کند. بنابراین لازم است که اصطلاح رهبری را نیز توضیح دهیم.
رهبری :
فرایندی که در آن، فردی دیگران را به سمت دستیابی گروه به اهداف سازمانی تحت تأثیر قرار میدهد، رهبری نامیده میشود.
با توجه به (Grey (2005) and Shaik (2008 رهبری :
1) فرایند نفوذ اجتماعی است.
2) بدون رهبر و پیروان آن ها، حیات وجود ندارد.
3) اقدام داوطلبانه توسط پیروان وجود دارد.
4) رفتار پیروان را تغییر می دهد.
تفاوت بین مدیریت و رهبری:
مدیریت و رهبری، دو واژه هستند که برای دیگری نقش همپوشانی را ایفا می کنند؛ و باعث سردرگمی بسیاری از اشخاص می شود.
رهبری و مدیریت مکمل یکدیگر هستند. هردو در یک راستا هستند اما آنها یک چیز یکسان نیستند. تفاوت بین آنها را می توان به صورت زیر بیان کرد:
برنامه ریزی، سازماندهی، نیروی انسانی، هدایت، کنترل و هماهنگی وظایف مدیریت و مدیرانیکه این وظایف را انجام می دهند دارای مقام رسمی در اداره هستند در حالی که الهام بخشی و ایجاد انگیزه، کار رهبری است و مقام رسمی برای رهبر لازم نیست. یک مدیر ممکن است یا ممکن نیست که یک رهبر خوب باشد. (Shied, 2010, Murray, 2011)
با توجه به نظر Weihrich and Koontz (1993), Murray (2011) مدیران اصولا اجرا کننده هستند، آنها برنامه ریزی میکنند و بودجه را تنظیم و بر پیشرفت نظارت میکنند. از سوی دیگر رهبران فرد و سازمان را تغییر میدهند. مدیریت، عملکردی (برنامه ریزی، سازماندهی، کنترل، هدایت، رهبری، نظارت، نیروی انسانی، برقراری ارتباط و هماهنگی و غیره)برای فعالیت است در حالی که رهبری رابطه (انتخاب استعداد، انگیزه، مربی گری و ایجاد اعتماد و غیره) بین رهبر و پیروان است.
در سال 1989 در کتاب " یک رهبر شدن " Warren Bennis لیستی ازاین تفاوت ها را نوشت :
1) مدیران اجرا کننده هستند، در حالی که رهبران مبتکر هستند.
2) مدیران قوانین و مقررات را کپی میکنند، در حالی که رهبران قوانین و مقررات را تدوین میکنند.
3) مدیران سیستم و محیط زیست را حفظ میکند، در حالی که رهبران سیستم و محیط زیست را توسعه میدهد.
4) تمرکز مدیر بر سیستم و ساختار آن است ، در حالی که تمرکز رهبر بر افراد است.
5) مدیر برای دستیابی به اهداف سیستم را کنترل میکند، در حالی که رهبر برای گفتن هدف اعتماد جلب میکند.
6) دیدگاه یک مدیر کوتاهتر از دیدگاه یک رهبر است.
7) سوالات مدیر "چگونه" و "چه زمانی" است ، در حالی که در مورد رهبر "چرا" و "چگونه" است.
8) مدیر از قوانین و مقررات پیروی میکند، درحالی که رهبر به قوانین و مقررات رسمیت می بخشد.
9) مدیر وضع موجود را می پذیرد در حالی که رهبر آن را به چالش می کشد.
10)مدیر همه چیز را به درستی انجام میدهد، در حالی که رهبر کار های درست را انجام میدهد.
این ده مورد به وضوح در تفاوت میان مدیریت و رهبری متمایز است. رهبری، اصطلاح گسترده تری است که از طریق مهارت های رهبری خود، افراد دیگر رابرای نیل به اهداف تحت تاثیر قرار می دهد، در حالی که مدیر از قدرت برای انجام گرفتن کاربه وسیله زیردستان استفاده میکند.
تئوری های مدیریت کلاسیک:
تئوری های مدیریت می تواند به عنوان نظریه های کلاسیک مدیریت، تئوری های مدیریت انسانگرایانه، تئوری های مدیریت موقعیتی و نظریه های مدیریت مدرن و غیره طبقه بندی شوند.
نظریه های مدیریت کلاسیک در این تحقیق مورد بررسی قرار گرفت. تئوری های مدیریت کلاسیک برای پیش بینی و کنترل رفتار در سازمان ها توسعه داده شدند.
ویژگی های برجسته نظریه مدیریت کلاسیک:
ویژگی های برجسته نظریه مدیریت کلاسیک به شرح زیر عبارتند از:
1-زنجیره فرماندهی: در نظریه های کلاسیک مدیریت، مدیریت در سه سطح توزیع شده است.
مدیریت سطح بالا: این سطح از مدیریت به طور کلی به نام دولت (اجرایی) است. که آن شامل هیئت مدیره، مدیر عمومی در سازمان های تجاری، رئيس جمهور، روئسا، روئسای معاون و روئسای دانشگاه ها و غیره میشود. این سطح از مدیریت مسئول توسعه برنامه های استراتژیک بلندمدت به سوی اهداف سازمان است، برنامه ریزی، سازماندهی و هدایت وظایف عمده مدیریت در سطح بالااست. (Weihrich and Koontz, 1993, Stoner, Freeman, & Daniel, 2003)
مدیریت سطح متوسط: این سطح از مدیریت بین سطح بالای مدیریت و سطح پایین مدیریت قرار دارد. مسئولیت های این سطح از مدیریت هماهنگ کردن فعالیت ناظران ، تدوین و رسمیت بخشیدن سیاست ها و برنامه ها با خط مشی برنامه های استراتژیک سطح بالا است.در آموزش و پرورش، سرپرست گروه، معاون و دستیاران مدیر، معاون و دستیار کنترل امتحانات ، ثبت و معاون آموزش و پرورش منطقه ، مأموران و معلمان آموزش و پرورش، معاون رئیس در این مجموعه گنجانده شده است.در سازمان های تجاری، مدیران (مدیر تولید، مدیر اداری، مدیران مالی و غیره) ، معاون و دستیار مدیران گنجانده شده است.
(Weihrich and Koontz, 1993, Stoner, Freeman, & Daniel, 2003)
مدیریت سطح اول: این سطح از مدیریت متشکل از ناظران است و به همین دلیل است که
مدیریت نظارت نیز نامیده می شود.سیاست ها و برنامه ها در این مرحله به اجرا در می آیند. روز به روز فعالیت ها تحت نظارت است. در آموزش و پرورش، معلمان در این سطح گنجانده شده اند در حالی که در واحد کسب و کار، مباشر، ناظر و تعیین کننده ی شیفت های کاری و غیره در این دسته قرار دارند. (Weihrich and Koontz, 1993, Stoner, Freeman, & Daniel, 2003)
1-تقسیم کار: تقسیم کار دومین مشخصه اصلی نظریه های مدیریت کلاسیک است.
کارهای پیچیده را به کارهای ساده تری تقسیم می شوند، که کارگران می توانند به راحتی آن ها را انجام دهند. (Weijrich and Koontz, 1993).
2-نفوذ یک سویه رو به پائین: در نظریه های کلاسیک مدیریت یک راه ارتباطی وجود دارد. تصمیم گیری در سطح بالا انجام می شود و به سطح پایین فرستاده می شود.Weijrich and Koontz, 1993))
3-سبک مدیریت استبدادی: سبک مدیریت استبدادی یکی دیگر از ویژگی های نظریه های کلاسیک مدیریت است. مدیریت در آن روزها توسط کلیسا تحت تأثیر قرار گرفته بود. بنابراین سبک استبدادی ، فرهنگ آن زمان بوده است.
این بدان معنی است که مدیران افرادی هستند که تصمیم گیری میکنند و به تنهایی تمام نظام مدیریت را مانند فرماندهی و سازماندهی کارگردانی می کنند. این باور وجود داشت که با کارگران مانند ماشین آلات رفتار شود تا بهره وری افزایش پیدا کند، و کارگران به شدت کنترل میشدند.
4-رفتار های پیش بینی شده: در نظریه های کلاسیک مدیریت ،رفتار کارگران مانند ماشین پیش بینی شده بود. اگر یک کارگر با توجه به پیش بینی یا مجموعه استاندارد کار کند ، او را در پست خدماتی خود حفظ میکند در غیر این صورت تعویض می شود.
سه نظریه مدیریت کلاسیک که به خوبی پایه گزاری شده است نظریه مدیریت علمی، نظریه های اداری و نظریه هایبوروکراتیک است.
1-نظریه مدیریت علمی: نظریه مدیریت علمی، نظریه ای شناخته شده از مدیریت است که توسط فردریک تیلور در سال 1911 توسعه یافته است. همچنین این تئوری، برای عوامل زمان و جهت تحقیق مشهور است. تحقیقات او بزرگترین رویداد قرن نوزدهم بود. (Grey, 2005). تمرکز اصلی این نظریه به حداکثر بهره وری است. این نظریه برای مشکل ها و چالش های صنعتگران یک راه حل مناسب است (Shaik, 2008).به گفته تیلور، مدیریت علمی، راه حل مشکلات کاری است. درباره نظریه مدیریت علمی، او در کتاب خود "اصول مدیریت علمی"می گوید: " تلاش های معین در برخی از مواردسیستم مدیریت را تغییر میدهد، به طوری که منافع کارگران و مدیریت را به هم تبدیل کرد ( مشابه باشند)(Taylor, 1911, pp. 52). او در آزمایش خود، بهره وری shovellersاز 16 تا59 تن در روز افزایش یافته و باعث کاهش تعداد کارگران حیاط از 500 تا 140 شده است. او انقلابی در هنر برش فلز به ارمغان آورد و سرعت کار را دو برابر کرد. در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، تیلور مشغول به کار در افزایش بهره وری با استفاده از روش های علمی و از بین بردن حرکات و انتقالات اضافی در محل کار بود. او طرفدار آموزش کارگر برای کار بهتر، تقسیم کار بین مدیریت و کارگران، اجرای مدیریت علمی در رابطه با دستورالعمل ها و کارگر در انجام کار، است.در این روش هر گروه بهترین تلاش را انجام می دهند. او چهار اصل در نظریه مدیریت علمی خود را برای افزایش بهره وری معرفی کرده است. وی همچنین پیش بینی کرده است که این اصول را برای همه نوع فعالیت های انسانی، از عمل ساده فردی تا فعالیت های پیچیده سازمان مناسب است.(Taylor, 1947)
چهار اصل مدیریت برای افزایش بهره وری:
1. لازم است که " علم کار " توسعه یابد. این به معنی بررسی کار در حین عمل و پیدا کردن راه هایی برای انجام آن است. جهت جمع آوری اطلاعات از هر یک از روش های زمان بندی و جهت بندیمی توان استفاده کرد. سعی کنید از روش های مختلفی استفاده کنید تا بهترین روش را پیدا کنید. (Koontz, 1980, McNamara, 2011)
2. روش جدیدی باید انتخاب شود و باید کارگرهای انتخاب شده، با توجه به بهترین راه انجام کار ، آموزش علمی داده شودند. کارگرهای مختلف باید برای شغل های مختلف انتخاب شوند و آموزش هاباید با توجه به موقعیت آن ها در سازمان به آنها داده شود ، به طوری که هر کارگر در کار خود تخصص داشته باشدو کار بهتری را انجام دهد. Koontz, 1980, McNamara, 2011))
3. علم کار باید با کارگر انتخاب شده و آموزش دیده همسان باشد تا به نتیجه حداکثری دست یافت. معنی آن این است که این کارگرانی باید انتخاب شوند که کار آن ها با قوانین جدید مطابقت داده شود. پرداخت ها و پاداش ها باید با بهره وری هر کار مرتبط باشند.انگیزه های بالا باید به اهداف عالی برسند و بالعکس. (Koontz, 1980, McNamara, 2011)
4. وظیفه و مسئولیت باید به طور مساوی بین کارگران و مدیریت برای کار موثر و اقتصادی تقسیم شود. (Taylor, 1917)
کار تیلور توسط صنعتگران آن زمان قدردانی شد. اصول او هنوز در بیشتر بخش های جهان عمل می شود. همانطور که مشاهده می کنیم، عمدتا کارگران با توجه به بهره وری خود حقوق دریافت می کنند. نظریه پردازان مدیریت مدرن مانند ادوارد دمینگ و جوران نیز از اصول و تقسیم کار داده شده توسط تیلورپیروی می کنند . (Koontz, 1980, McNamara,2011)
انتقاد های زیادی را در مورد این نظریه وجود دارد.اتحادیه های کار فکر می کنند که این نظریه بر کار بیشتر با پرداخت کمتر تمرکز می کند. سرعت بالا و عدم وجود صدا در طول کار نیز توسط اتحادیه های کار محکوم شد. مزایای افزایش بهره وری با کارگران به اشتراک گذاشته نمی شود. همچنین در نظر گرفته شده است که به جای افزایش ، بهره وری کل کاهش یافته است ، هنگامی که این نظریه در واحد صنعتی اعمال می شودبه علت کار تخصصی ، خسته کننده می شود که آن به علت ماهیت انسان است.با انسان به عنوان دستگاه رفتار می شود از این رو بر اساس گفتهی وی"در گذشته انسان اول بوده و در آینده سیستم اول خواهد بود" ثابت می کند که این نظریه علیه بشریت است. (Pindur, Rogers, and Kim, 1995)
کار تیلور از مطالعه زمان و حرکت توسط فرانک و لیلیان گیلبرت ، توسط تقسیم وظایف به اجزای کوچک ، با پیدا کردن راه های بهتر برای انجام هر جزء و با سازماندهی مجدد هر یک از اجزای کار علمی، بهبود یافته است.(Gilbreth&Gilbreth, 1917)
نظریه مدیریت اداری:
تئوری مدیریت اداری یکی دیگر از شناخته شده ترین تئوری های مدیریت کلاسیک است که توسط هنری فایولدر سال 1916 توسعه یافته است.و همچنین نظریه فایول، نظریه ی اداری نیز نامیده میشود. فایول مدیر ارشد بود. او این نظریه را در تجربه شخصی خود توسعه داده است. این نظریه در مورد مدیریت کسب و کار ( تجاری) و همچنین مدیریت عمومی می باشد.تمرکز اصلی وی بر مدیریت می باشد. او شش عملکرد و چهارده اصل مدیریت را در نظریه اش معرفی کرده است. (Grey, 2005; Shaik, 2008, Onkor 2009)
شش عملکرد مدیریت عبارتند از:
پیش بینی
برنامه ریزی
سازماندهی
فرماندهی
هماهنگی
نظارت(Grey, 2005; Shaik, 2008, Onkor 2009)

اصول مدیریت:
او 14 اصل مدیریت را به صورت زیر مطرح کرد:
تقسیم کار:فایول معتقد است که تخصصی کردن کار بهترین راه برای استفاده از منابع انسانی است ،به طوری که او فکر می کند که کار باید در میان افراد و گروه ها تقسیم شود تا اطمینان حاصل شود که تلاش و توجه بر روی قسمت های خاصی از این کار متمرکز شده است.
(Onkar, 2009)

قدرت:فایول قدرت را به عنوان حق دادن دستورات و توانایی اطاعت دقیق مطرح کرده است.مسئولیت الگوی نزدیکی ربرای اقتدار است که شامل حسابدار بودن است.این بدان معنی است که مسئولیت بخشی از اقتدار است.هنگامی که قدرت را به کسی اختصاص داده شود ، مسئولیت نیز به او اختصاص داده شده است. (Shaik, 2008 and Grey, 2005)

انضباط:انضباط در موفقیت یک سازمان امری ضروری در نظر گرفته شده است. کارگران باید در مقابل نادیده گرفتن نظم و انضباط در سازمان جریمه شوند، زیرا موفقیت سازمان نیاز به تلاش مشترک همه کارگران دارد. (Koontz, 1980, McNamara, 2011)

وحدت فرماندهی:وحدت فرماندهی در سازمان باید وجود داشته باشد به طوری که کارگران باید دستوراترا فقط از یک نفر(یک مدیر)دریافت کنند.(Koontz, 1980, McNamara, 2011)

وحدت جهت:با توجه به گفته ی فایول ، در یک سازمان موفق، باید وحدت جهت وجود داشته باشد. این بدان معنی است که کل سازمان باید به سوی یک هدف مشترک در یک مسیر مشترک حرکت می کند.(Koontz, 1980, Shaik, 2008, McNamara, 2011)

تبعیت از منافع فردی بجای منافع عمومی: منافع و سود های کلی ( عمومی)ی سازمان یاید در مقایسه با منافع افراد در اولویت قرار گیرد.(Shaik, 2008, Onkar, 2009 and Grey, 2005)
پاداش:حقوق کارگران نباید براساس بهره وری کارگران باشد ، بلکه باید آن را براساس متغیرهای زیادی ، مانند هزینه های زندگی، تامین پرسنل واجد شرایط، شرایط کلی کسب و کار، و موفقیت های تجاریتعیین کرد.(Onkar, 2009)

تمرکز: با توجه به گفته هایفایول ، تمرکز و یا عدم تمرکز مدیریت باید با توجه به نیاز یافرهنگ سازمان تعیین شود. او تمرکز را به عنوان کاهش اهمیت نقش های تشریفاتی تعریف کرده است و اهمیت عدم تمرکز در حالت افزایش این نقش ها است. (Cole,2004; Grey, 2005)

زنجیره اسکالر(سلسله مراتب):سلسله مراتب مدیریت باید در سازمان وجود داشته باشد.قدرت باید به هر مدیر با توجه به وضعیت مدیران در سلسله مراتب اختصاص داده شود. به مدیر سطح بالا باید با توجه به سلسله مراتب قدرت بیشتری داده سود و بالعکس ، مدیران سطح پایین همیشه باید مدیران سطح بالا را در مورد فعالیت های کاری خود مطلع کنند.(Shaik, 2008; Onkar, 2009)

ترتیب :باید عملیات موثر و کارآمد در سازمان وجود داشته باشد. همه ی پرسنل و اجراء جایگاه مخصوص به خود را دارند ، بنابراین باید در جای خاص خود قرار گیرند.به طور خلاصه، افراد و اجزاء را باید در جای مناسب و در زمان مناسب قرار داد.
(Cole, 2004; Onkar, 2009)

حقوق پرسنل:این بدان معنی است که باید با همه ی کارکنان به بهترین روش ممکن رفتار شود. این نشان می دهد که برای موفقیت سازمان، باید حقوق پایه، قانون و مقررات برای تمام کارکنان یکسان باشد. عدالت باید در درون سازمان وجود داشته باشد. همچنین باید در ذهن نگه داشته شود که حقوق و امکانات را نمیتوان به طور مساوی اختصاص داد .
(Cole, 2004; Shaik, 2008)

ثبات تصدی پرسنل: فایول معتقد است که برای سازمان موفق، حقوق و دیگر مزایا باید با توجه به طول مدت خدمت در آن سازمان به افراد اختصاص داده شود ، چرا که برای استخدامی های جدید هزینه های استخدام و انتخاب وجود دارد.ثانیا کارگر جدید برای کار موثر نیاز به زمان دارد.

ابتکار:برای بهبود مستمر سازمان، مدیریت باید ابتکار عمل کارگران را تشویق کند. برخی از کارکنان در سازمان مبتکر هستند و آنها این کار را با فعالیت های جدید و اضافی از طریق مسیر خود گام به گام انجام میدهند. (Grey, 2005; Shaik, 2008; Onkar, 2009)

روحرفاقت:آن به این معنی است که مدیریت باید هماهنگی و به طور کلی احساس خوب را در میان کارکنان تشویق کند، زیرا هماهنگی و ارتباط خوب با کارکنان بهره وری را افزایش میدهد و به خوبی میتوان گفت که " اتحاد قدرتمند است" .(Onkar, 2009)

این نظریه بسیار محبوب است و امروزه به ویژه در سازمان های بزرگ در حال اجرا است. و همچنین در ارتش نیز موثر است. توابع مدیریت داده شده توسط او در توابع مدیریت همه شرکتها و سازمانها قرار می گیرد.سپس او شش عملکرد مدیریت مربوط به نظریه او به چهار عملکرد که امروزه نیز در حال اجراست ، تبدیل شده است. که این 4 عملکرد عبارتند از برنامه ریزی ، سازماندهی ، رهبری و کنترل. دادن اختیارات مناسب و مسئولیت نیز در کل جهان در حال اجرا است. این نشان از قدرت و صلابت نظریه های اداری است. متأسفانه در "مدیریت ماتریکس" او دو اصل (وحدت فرماندهی و وحدت جهت) را نادیده گرفته است.
(Pindur, Rogers, and Kim, 1995)

نظریه بوروکراتیک مدیریت:
این نظریه توسط جامعه شناس آلمانی کارل امیل ماکسیمیلیان داده شده است که به عنوان "ماکس وبر" شناخته شده است، به طوری که این نظریه نیز نظریه وبر بوروکراسی نامیده می شود. او این نظریه را در سال 1947 ارائه کرد و کار خود را به عنوان تئوری سازمان اجتماعی و اقتصادی نامیده است. تمرکز اصلی نظریه ی او بر ساختار سازمانی است. او در تقسیم سازمان به سلسله مراتب و ایجاد خطوط قوی از اقتدار و کنترل تمرکز کرده است. او پیشنهاد میکند که سازمان ها برای انجام کار های از پیش تعیین شده باید روش های عملیاتی استاندارد جامع و دقیقی را توسعه دهند. او احساس کرد که تمدن غرب در حال تغییر از «Wertrational" به "Zweckrational است.(McNamra, 2010 and Olum, 2004)
به این معنی که تفکر ارزش گرا با تفکر تکنوکراتیک مرتبط است.او فکر می کند که تمدن در حال تغییر به دنبال نتیجه فنی در هزینه بعد انسانی است.او معتقد بود که کارگر باید به مدیران، به وسیله یانجام فعالیت دیکته شده توسط قوانین و مقررات سازمانی، احترام بگذارد.
(Warwick, 1975; McNamra, 2010)

اصول تئوری مدیریت بوروکراتیک:
1) قوانین نوشته شده: با توجه به این نظریه، باید بهترین استاندارد برای قوانین و مقررات در سازمان وجود داشته باشد.این قوانین به خوبی تعریف شده و در فرم ها نوشته شده است. (McNamara, 2010 and Olum, 2004)
2) سیستم روابط کاری: در سازمان ، برای انجام کار و هنچنین برای ارتباط بین سیستم و وظیفه در سازمان باید نظام وجود داشته باشد.(McNamra, 2010)
3) آموزش های تخصصی:کارگر باید با توجه به وظایف تعیین شده خود آموزش داده شود. آموزش های مختلف برای سیستم های مختلف سازمان باید وجود داشته باشد.مدیران به آموزش های مدیریتی بر اساس وظایفشان و کارگران به آموزش های مرتبط با وظایفشان نیاز دارند ....(Warwick, 1975; Olum, 2004)
4) سلسله مراتب قدرت:مانند دیگر نظریه کلاسیک، این نظریه نیز در سلسله مراتب قدرت ، از مدیریت در سطح بالا به سطح مدیریت پایین معتقد است.قدرت باید در هر موضع بر اساس نقش مدیران در هرم سازمان به آن ها داده شود. قدرت سنتی ، قدرت کاریزماتیک و قدرت منطقی سه نوع قدرت مشروع است.اقتدار های عقلانی تمرکز و علاقه ی فراوانی به این نظریه دارند. (Warwick, 1975; McNamra, 2010)
5) واضحکردنوظایفشناساییشده:باید وظایف هر کارگر به وضوح مشخص و وجود داشته باشد. هر کارگر باید بداند که چه وظیفه ای در سازمان دارد و به چه کسی گزارش دهد. (Warwick, 1975; McNamra, 2010)
6) کاغذ بازی: وبر معتقد است همه چیز در سازمان باید نوشته شود. به این ترتیب، هر سیستم در سازمان به طور سیستماتیک اجرا خواهد شد.(Olum, 2004; McNamara, 2010)
7) ارزیابی منصفانه و پاداش:باید نظام ارزیابی در سازمان به خوبی وجود داشته باشدبه طوری که پاداش با توجه به تعهد و شایستگی افراد، به کارگران داده شود. (Warwick, 1975; Olum, 2004; McNamra, 2010)
8) تعمیر و نگهداری بوروکراسی ایده آل: بوروکراسی ایده آل باید در سازمان توان تولید داشته باشد. بوروکراسی ایده آل را می توان از طریق آموزش مناسب و سیستم پاداش به تولید رساند.(Warwick, 1975; Cole, 2004; Olum, 2004)
این نظریه هنوز هم در حال اجراست. نظریه های بعدی مدیریت از مزایای این نظریه استفاده کرده اند.قوانین نوشته شده، بوروکراسی ایده آل، کاغذبازی، سیستم مجازات و پاداش،آموزش کارگران و مدیران، تقریبا بخشیاز همه ی سازمان های جهان است. این نشان می دهد که این نظریه نقش مهمی در تاریخ تئوری های مدیریت دارد.(Pindur, Rogers, and Kim, 1995; Horner, 1997)

3 مورد از نظریه های مدیریت کلاسیک که به خوبی تثبیت شده اند عبارتند از: نظریه مدیریت علمی تیلور ، نظریه اداری فایول و نظریه بوروکراسی وبر.این نظریه ها در اوایل قرن بیستم توسعه گسترش یافتند. (Horner, 1997; Cole, 2004; Olum, 2004)

نظریه مدیریت علمی در ایالات متحده آمریکا و به منظور افزایش بهره وریارائه شد ، از آن جایی که در ایالات آمریکا به علت انقلاب صنعتی با کمبود نیروی کار مواجه بودند، بنابراین تنها راه برای افزایش بهره وری از طریق افزایش بهره وری از کارگران بود.
چهار اصل نظریه مدیریت علمی عبارتند از: توسعه واقعی علم مدیریت، انتخاب علمی و آموزش کارگران، پاداش مناسب برای کار سریع و با کیفیت بالا و تقسیم مساوی کار و مسئولیت بین کارگران و مدیران.(Cole, 2004; Shaik, 2008)

نادیده گرفتن ابعاد انسان ها، محدودیت اصلی این نظریه است. کارکنان مخالف از آی می ترسیدند که کار های سخت و یا سرع تر که انجام می دهند، در حالی که نیروی آن ها را می گیرد، باعث اخراج آنها نیز شود. آن ها همچنین مخالف طرح " افزایش سرعت" بودند که باعش افزایش فشار بر گارگران می شد.

نظریه مدیریت اداری به دنبال ایجاد یک سازمان است که منجر به بهره وری و اثربخشی شود. این نظریه از گارگران در مقابل نظریه های علمی مدیریت حمایت می کند.برنامه ریزی، سازماندهی، کنترل و هدایت عملکردهای اصلی این نظریه هستند. وحدت فرماندهی، وحدت ساختار، تقسیم کار، عدالتدر قدرت و نظم از اصول مهم در میان چهارده اصل این نظریه است.توابع و اصول داده شده توسط فایول هنوز هم در مدیریت سازمان های جهان درحال اجراست.
(Horner, 1997; Grey, 2005; Shaik, 2008; Onkar, 2008)

تئوری مدیریت بوروکراسی ماکس وبر با تمرکز بر ساختار ایده آل سازمان است، که آن 8 اصل دارد. قوانین نوشته شده، اصل اساسی بوروکراسی است. اصل مهم دیگر نوشتن قوانین، قدرت کنترل مدیریت و تعادل در سیستم پاداش است. بوروکراسی هنوز هم در سازمان بزرگ جهان در حال اجراست.Horner, 1997; Grey, 2005; Shaik, 2008; Onkar, 2008))
نظریه های کلاسیک توانایی مدیریت برای پیش بینی و کنترل رفتار کارگران را افزایش میدهد. این نظریه ها را برای پیش بینی و کنترل رفتار در سازمان طراحی شده اند. این نظریه ها شامل عملکردهای ارتباطی در سازمان است و از روابط انسان چشم پوشی می کند و عملکرد های ارتباطی را بهبود می بخشد و آن ها را حفظ می کند. این نظریه ها در سازمان های ساده، کوچک و پایدار به کار گرفته می شود در حالی که قابل اجرا در سازمان های بزرگ، پیچیده و تهاجمی امروز نیستند.
Review of Classical Management Theories

By

Ziarab Mahmood and Muhammad Basharat
Hazara University, Mansehra
&
Zahid Bashir, NUML, Islamabad

Abstract


No doubt management is very important thing in any organization. Organization can never achieve its objectives without proper management. Management is art of getting thing done with the help of other people. There is jungle of management theories which are categorized as Classical, Behavioral and Situational Management Theories. Three well known Classical Management Theories (Scientific, Administrative and Bureaucratic) were reviewed in this article. Knowledge of management theories (along other factors) is basic requirement for managers of any organization to meet the challenges of the organization. To provide knowledge and pros and cons of management theories to managers and management scholars, this article is written. Chain of command, autocratic management style and predicted behavior are common features of Classical Management Theories. Although these are old theories yet these are in practiced in some shape in most part of the world. Management, leadership, Classical Management theories, Scientific Management Theory, Administrative Theory, Bureaucratic Theory
Background

Management is the most important part of any organization. No any organization can achieve its objectives without proper management. So management is considered the hub of any organization. Knowledge of Management theories is essential for successful management and leadership. Organizations have to face many challenges in modern era. The same is the position in schools and collages as they are also organizations. To meet the challenges like competition, efficient and economical uses of sources and maximum output, knowledge of management and theories of management is basic requirement. Among Management Theories, Classical Management Theories are very important as they provide the basis for all other theories of management. Hence this review of Classical Management Theories was done. This article will provide the basic knowledge of Classical Management Theories as well as strengths and weaknesses of these theories. It will be beneficial for the young scholars relating to management field, managers and organizers by providing summarize review of
Classical Management Theories.

International Journal of Social Sciences and Education
The term management drives from Latin word “Manu agere” which means to lead byhand. Lead by hand means, giving directions. It also implies that the leading person first goes where he/she wants to send the followers (Shied, 2010). According to Drucker (1974)
Management is the activity of getting things done with the help of others peoples and resources. It means that management is a process of accomplishing work with the help of other people. According to Weijrich and Koontz (1993) “Management is process of planning, leading, organizing and controlling people within a group in order to achieve goals. It is also the guidance and control of action required to execute a program. It indicates that there should be definite plan/program for affective management (Shied, 2010).
On the basis of these definitions it can be concluded that management is a process that includes strategic planning, setting objectives, managing resources, developing the human and financial assets needed to achieve objectives and measuring results. It also includes recording facts and information for later use according to need. Management and leadership are two similar terms which confuse many persons so it is necessary to explain the term leadership also.
A process in which one individual influences others toward the attainment of
group/organizational goals is called leadership. According to Grey (2005) and Shaik (2008)
leadership:
Is a process of social influence Cannot exist without a leader and some followers There is voluntary action by the followers Changes the followers’ behaviors. the Difference between Management and Leadership Management and leadership are two overlapping terms which confuse many people. Leadership and management are complementary for each other. Both go hand in hand. But they are not the same things. The difference between them can be expressed in the following way. Planning, organizing, staffing, directing, controlling and coordinating are the functions of management and mangers who perform these functions has formal authority in the office while inspiration and motivation is the job of leadership and formal authority is not necessary for leader. A manager may be or may not be a good leader (Shied, 2010, Murray, 2011).
According to Weijrich and Koontz (1993), Murray (2011) managers are principally administrators, they write plan, set budget and monitor the progress. In the other hand, leaders change the individual and organization. Management is a function (planning, organizing, controlling, directing, leading, monitoring, staffing, communicating and coordinating etc.) to exercise while leadership is relationship (selecting talent, motivating, coaching and building trust etc.) between leader and followers . In his 1989 book “On Becoming a Leader,” Warren Bennis composed a list of the
differences:
1. The managers are administrator while the leaders are innovator.
2. The manager copies the rules and applies them while the leaders formulate rule and regulation.
3. The manager maintains the system and environment while the leader develops the system and environment.
4. The focus of manager is the system and structure of organization while the focus of leader is people.
5. The manager controls the system to achieve targets while the leader creates the trusts to said purpose.
6. The vision of manager is shorter than the vision of the leader.
7. The questions of manager are how and when while these are what and why in case of leader.
8. The manager follows the rule and regulation while the leader formulates rule and regulation.
9. The manager accepts the status quo while the leader challenges it.
10. The manager does things right while the leader does the right thing (Bennis, 1989).
These ten differences clearly differentiate between management and leadership. The leadership is broader term which influences other people through his leadership skills to attain goals while manager use authority to get work from subordinates.

Classical Management Theories
Management Theories can be categorized as Classical Management Theories, Humanistic Management Theories, Situational Management theories and Modern Management Theories etc. Classical Management Theories were reviewed in this research work. Classical management theories were developed to predict and control behavior in organizations.

Salient features of Classical Management Theories are as follow:

Chain of Command In Classical Management Theories, management is distributed in three levels. Top Level Management: This level of management is generally called administration. It consists on board of directors, general manager in business organizations, president, rectors, vice chanslers and Deans in universities etc. this level of management is responsible to develop long term strategic plans to meet the objectives of the organizations. Other than planning, organizing and directing are the major functions of top level management (Weijrich and Koontz, 1993, Stoner, Freeman, & Danial, 2003).
International Journal of Social Sciences and Education
Middle level management: This level of management falls between the top level and bottom level of management. Its responsibilities are to coordinate the activities of supervisors and to formulate the policies and plans with the line of strategic plans of top level management. In education, Head of department, deputy and assistant directors, deputy and assistant controller exams, deputy registrars, District education officers, assistant education officers and head teachers are included in this category. In business organizations, manager (production manager, office manager, finance managers etc.), deputy and assistant directors are included (Weijrich and Koontz, 1993, Stoner, Freeman, & Danial, 2003).
First level management: This level of management consists of supervisors that are why it is also called supervisory management. Policies and plans are implemented in this phase. Day to day activities are supervised. In education, teachers are included in it while in business unit, Forman, supervisor and shift in charge etc. fall in this category (Weijrich and Koontz, 1993, Stoner, Freeman, & Danial, 2003).
Division of Labour
Division of labour is second main characteristic of classical management theories. Complex tasks are broken down into many simple tasks which can be easily performed by workers (Weijrich and Koontz, 1993).
There is one way communication in classical management theories. Decisions are made at top level and forwarded to downward. No any suggestions are taken from bottom side (Weijrich and Koontz, 1993).

Autocratic Leadership Style
Autocratic style of management is another characteristic of classical management theories. Management was influenced by church in those days so autocratic style was the culture of that time. It means that managers were the persons who made decisions and perform all other functions of management alone as directing, commanding and organizing. It was belief to treat the workers like machines and increase productivity. Workers were strictly controlled (Weijrich and Koontz, 1993).

Predicted Behavior
In classical management theories, behaviours of workers was predicted like machine. If a worker works according to prediction / set standard, he/she retains in services otherwise is replaced (Shaik, 2008 and Grey, 2005). Three well established theories of Classical Management are Scientific Management Theory, Administrative Theory and Bureaucratic Theory.

Scientific Management Theory
International Journal of Social Sciences and Education
Scientific Management Theory is well known theory of management which was developed by Freiderick Winslow Taylor in 1911. It is also known as time and motion study. His research was the greatest event of nineteenth century (Grey, 2005). Its main focus is maximum productivity. This theory is the solution of the problem of all industrialists’ conflicts (Shaik, 2008). According to Taylor, the scientific management is the solution of the labor problem. About the Scientific Management Theory, he says in his book “Principles of Scientific Management” “A determinant effort in some way to change the system of management, so that the interests of the workmen and the management should become the same” (Taylor, 1911, pp. 52). In his experiments, he raised the productivity of shovellers from 16 to 59 tons per day and reduced the number of yard labourers from 500 to 140. He brought revolution in the art of cutting metal and doubled the speed. In late nineteenth century and early twentieth century, Taylor worked on raising productivity by using scientific technique and leaving extra movement during work. He is in favor of training of worker to perform better and to division of work between management and workers, management performing science and instruction and worker performing labor. In this way each group performs best. He has introduced four principles in his Scientific Management Theory to increase efficiency. He also predicted that these principles are applicable to all kind of human activities, from simple act of individual to complex functions of organization (Taylor, 1947).

Four Principles of Management to Increase Efficiency
1. It is needed to develop the “science of work”. It means to study the job in practice now and to find the ways to do it. To collect information of each ways in shape of time and motion. Try different method to find the best method (Koontz, 1980, McNamara, 2011).
2. New method should be selected and worker should be selected and trained scientifically according to best way of performing that work. Different worker should be selected for different jobs and training should be given to them according to their positions in the organization so that they each worker may be expert in his job and can perform better (Koontz, 1980, McNamara, 2011).
3. Science of work should be matched with scientifically selected and trained worker to get maximum result. Its means that those workers should be selected whose jobs match the new rules. Payment and reward should be linked with the productivity of each labor. High incentives should be given to high achiever and vice versa (Koontz, 1980, McNamara, 2011).
4. Task and responsibility should be equally divided between the workers and the management to complete task efficiently and economically (Taylor, 1917). The work of Taylor was appreciated by industrialists of that time. His principles are still in practiced in most part of the world. As we observe, mostly workers are paid according to their productivity. Modern management theorists such as Edward Deming and Juran also favor the principles and division of work given by Taylor (Koontz, 1980, McNamara, 2011)
There is much criticism on this theory. Labour unions thought that this theory focus more work from labor with less payment. Speedup and lack of voice during work was also condemned by labor union. The benefits of increased productivity are not shared with labour. It is also considered that total productivity decreased instead of increased when this theory is applied in industrial unit because specialized work became boring as it is nature of man. Man is treated as machine hence as his words “In the past man was first and in the future the system will be the first” proof that this theory is against the humanity (Pindur, Rogers, and Kim, 1995).
Taylor’s work of time and motion study was improved by Frank and Lillian Gilberth by breaking the tasks into small sub-components, by finding better ways to perform each component and by reorganizing each job components more scientifically (Gilbreth & Gilbreth, 1917).

Administrative Management Theory
Administrative Management Theory is another well known Classical Management Theory which was developed by Henry Fayol in 1916. It is also called Fayol Administrative Theory. Fayol was a senior manager. He developed this theory on his personal experience. This theory is about business management as well as general management. Its main focus is management. He introduced six functions and fourteen principles of management in his theory (Grey, 2005; Shaik, 2008, Onkor 2009). Primary six functions of management are as
under:

Functions of Management
• Forecasting
• Planning
• Organizing
• Commanding
• Coordinating
• Monitoring (Grey, 2005; Shaik, 2008; Onkor, 2009).

Principles of Management

He proposed 14 principles of management which are as under.
Division of work: Fayol beliefs that work specialization is the best way to use human resources so he thinks that Work should be divided among individuals and groups to ensure that effort and attention are focused on special portions of the task (Onkar, 2009).
Authority: Fayol defined the authority as the right to give orders and the power to exact obedience. Responsibility is close term of authority which involves being accountable. It means responsibility is the part of authority. When authority is assign to any one, responsibility is also assigned to him/her (Shaik, 2008 and Grey, 2005).
International Journal of Social Sciences and Education

Discipline: Discipline is considered essential in a successful organization. The workers should be fined in ignoring discipline in organization because the success of organization requires the common effort of all workers (Koontz, 1980, McNamara, 2011).
Unity of Command: There should be unity of command in organization so that workers should receive orders from only one person/ managers (Koontz, 1980; Onkar, 2009; McNamara, 2011).
Unity of Direction: According to Fayol, for successful organization, there should be unity of direction. It means that the entire organization should move towards a common objective in a common direction (Koontz, 1980, Shaik, 2008, McNamara, 2011). Subordination of Individual Interests to the General Interests: General interest/ benefit of organizations should be given preference on interest/ benefit of any individuals (Shaik, 2008, Onkar, 2009 and Grey, 2005).
.

Remuneration: Salaries of workers should not based on productivity of workers but it should based on many variables, such as cost of living, supply of qualified personnel, general business conditions, and success of the business (Onkar, 2009).

Centralization: According to Fayol, centralization or decentralization of management should be opted according to need/ culture and organization. He defined centralization as lowering the importance of the subordinate role. Decentralization is increasing the importance (Cole, 2004; Grey, 2005).
Scalar Chain: there should be hierarchies of management in organization. Authority should be assigned to each manager according to the status of managers in hierarchy. Top level manager should be given most authority and vice versa. Lower level managers should always informed upper level managers about their work activities (Shaik, 2008; Onkar, 2009).

Order: There should be effective and efficient operation in organization. All personnel and materials have specific place and so should be placed in their specific place. In short people and material should be at right place at right time (Cole, 2004; Onkar, 2009).

Equity: Equity means that all employees should be treated as equally as possible. It indicates that for success of organization, basic rights, rule and regulation should be same for all workers. There should be justice within the organization. It should also be kept in mind that salaries and facilities cannot be assigned equally (Cole, 2004; Shaik, 2008).

Stability of Tenure of Personnel: Fayol believes that for successful organization, salaries and other benefits should be given according to the length of service in that organization because for new appointments there is cost of recruitment and selection. Secondly new worker requires time to be efficient in work (Onkar, 2009).

Initiative: for continuous improvement of organization, Management should encourage worker initiative. There are some workers in organization who are innovator and they take step to perform the task with new and additional activity through self direction (Grey, 2005; Shaik, 2008; Onkar, 2009).

Espirit de Corps: It simply means that management should encourage the harmony and general good feelings among employees because harmony and good relation of workers increase productivity as it is well saying “union is strength” (Onkar, 2009).
This theory is very popular and still in practiced today especially in big organization. It is also very effective in militaries. Functions of management given by him are placed in management functions of all organizations. Later, His six functions of management are converted to four functions which are still in practiced today. These are planning, organizing, leading and controlling. Giving appropriate authority and responsibility is also in practice in the whole world. It shows the strength of administrative theory. Unfortunately, in “matrix management” his two principles (unity of command and unity of direction) are neglected (Pindur, Rogers, and Kim, 1995)

Bureaucratic Theory of Management

This theory was given by German Sociologist Karl Emil Maximilian known as “Max Weber” so this theory is also called Weber’s Theory of Bureaucracy. He formulates this theory in 1947 and named his work as Theory of Social and Economic Organization. Main focus of his theory is organizational structure. He focused on dividing organization into hierarchies and establishing strong lines of authority and control. He suggests that organization should develop comprehensive and detailed standard operating procedures to perform preplanned tasks. He felt that the western civilization was changing from “Wertrational” to “Zweckational” (McNamra, 2010 and Olum, 2004). It means value oriented thinking to technocratic thinking. He thinks that civilization was changing to seek technical result at the cost of humanistic contents. He believes that worker should respect the right of the managers to direct activities dictated by the organizational rules and regulations (Warwick, 1975; McNamra, 2010).

Principles of Bureaucratic Management Theory

1. Written Rules regulations in organization. These rules should well defined and in written foam (McNamra, 2010 and Olum, 2004).
2. System of Task Relationship In organization, there should be established system to achieve the task and there should be relationship between system and task of the organization (McNamra, 2010).
3. Specialized Training Worker should be trained according to their assigned tasks. There should be different training for different system of organization. Managers’ need managerial training as per their duties and workers need work training of their job (Warwick, 1975; Olum, 2004).
4. Hierarchy of Authority International Journal of Social Sciences and Education Like other Classical Theories, this theory also believes on the hierarchy of authority from top level management to bottom level management. Authority should be assigned to managers as per their positions in the firm in management pyramid. Traditional Authority, Charismatic Authority and rational Authority are three type of Legitimate Authority. Rational Authority is major focus of interest in this theory (Warwick, 1975; McNamra, 2010).
Clear Identified Duties
There should be clear identified duties of every worker. Every worker must know what he/she has to do whom he/she has to report (Warwick, 1975; McNamra, 2010).
Paper Work
Webber believes that everything in the organization should be written down. In this way, every system in the organization will run systematically (Olum, 2004; McNamra, 2010).
Fair Evaluation and Reward
There should be well established system of evaluation in the organization so that reward may be given to the workers according to their commitment and competency (Warwick, 1975; Olum, 2004; McNamra, 2010).
Maintenance of Ideal Bureaucracy
Ideal bureaucracy should be generated in organization. Ideal bureaucracy can be generated through proper training and reward system (Warwick, 1975; Cole, 2004; Olum, 2004).
This theory is still in practiced. Later theories of management have take advantages from this theory. Written rules, ideal bureaucracy, paper work, punish and reward system ,workers and managers’ training are part of almost all the organization of the world. It shows that this theory has big role in history of management theories (Pindur, Rogers, and Kim, 1995; Horner, 1997). Three well-established theories of classical management are: Taylor's Theory of Scientific Management, Fayol's Administrative Theory, Weber's Theory of Bureaucracy. These theories were developed in early twentieth century (Horner, 1997; Cole, 2004; Olum, 2004). Scientific management theory was formed in USA to increase productivity, as there were shortage of labour in USA due to industrial revolution , so it was only way to increase productivity through raising the efficiency of workers. Four principles of scientific management theory were: the development of a true science of management, the scientific selection and training of workers, proper remuneration for fast and high-quality work and equal division of work and responsibility between worker and manager (Cole, 2004; Shaik, 2008).
Ignoring human aspects are the main limitations of this theory. The employees management theory was formed in USA to increase productivity, as there were shortage of labour in USA due to industrial revolution , so it was only way to increase productivity through raising the efficiency of workers. The employees opposed it as they feared that working harder or faster would exhaust whatever work was available, causing layoffs. There was also objection to the "speed up" conditions that placed undue pressures on the worker.
They also opposed it as they feared that working harder or faster would exhaust whatever work was available, causing layoffs. There was also objection to the "speed up" conditions that placed undue pressures on the workers (Cole, 2004; Grey, 2005; Shaik, 2008).
Administrative Management Theory seeks to establish an organization which leads to efficiency and effectiveness. It respects the worker against the scientific management theory. Planning, organizing, controlling and leading are major function of this theory. Unity of command, unity of structure, division of work, authority equity and order are important principles among fourteen principles of this theory. The functions and principles given by Fayol are still in practice in the management of organization of the world (Horner, 1997; Grey, 2005; Shaik, 2008; Onkar, 2008).
Bureaucratic Management Theory of Max Webber focuses on the ideal structure of organization. It has eight principles. Written work is the major principle of bureaucracy. Other important principles are written rule, authority of manager check and balance system and reward. Bureaucracy is still in practice in the big organization of the world (Horner, 1997; Grey, 2005; Shaik, 2008; Onkar, 2008).
Classical theories enhance the management abilities to predict and control the behavior of the workers. These theories are designed to predict and control behavior in organization. These theories consider the tasks functions of communication in the organization and ignore the human relational and maintenance functions of communication. These are applied in simple, small and stable organizations while these are not applicable in big, complex and aggressive organizations of today (Pindur, Rogers and Kim, 1995; Cole, 2004; Grey, 2005). Bennis, W. (1989). On Becoming Leader.en.wikipedia.org/wiki/Management_leadership Cole, G. (2004). Management Theories and Practices, 6th ed. London, Thomston Publication.
Drucker, P.F. (1974). Management: Tasks, Responsibilities and Practices. New York: Harper and Row. Gilbreth, F. B.,Gilbreth, F.M.(1917). Applied Motion Study. New York: Sturgis Walton. Grey, C. (2005). A very Short Book about Studying Organization. London, Sage Publication. Haber, S. (1964). Efficiency and Uplift: Scientific Management in the Progressiv Era.
Shicago: University of Shicago Press.
Hannagan, T. (2005). Management Concepts and Practice (4th ed.). England: FT Prentice Hall. Horner, M. (1997). Leadership Theories: Past, Present and Future. Volume 3, Number 4 pp- 270-287: Team Performance Management Journal. Koontz, H. (1980). The Management Theory. Academy of April1980. www.analytictech.com/mb021/foyal/html
McNamara, C. (2011). Historical and Contemporaries Theories of Management.
www.authenticityconsultant.com
Mooney, J.D., and Reiley, A. C. (1931). Onword Industry. New York: Harper and Row. Murray, A. (2011). What is Difference between Management and Leadership. Harper Business.
Olum, Y. (2004). Modern Management Theories and Practices. Uganda: Makerere University.
M.(2009). Henry Foyal’s 14 Principles of Management.
www.linkedin.com/in/manajonker www.bizcovering.com/management/the concept of classical Management.

Pascale, R. T.(1990). Managing on the Edge. New York: Simon & Schuster.

Pindur, W., Rogers, S., and Kim, P. (1995). The History of Management: A Global Perspective. Volume 1, Number 1 pp 59-77. Journal of Management History.
Shake, S.H. (2008). Management Theories History and Practice.
Shied, M. (2010). The Definition of Management: Examining the Great Leader.
www.Leadership 501.com

Stoner, J. A. F., Freeman, R. E, & Danial, R. (2003). Management 6th Ed. New Delhi: Prantice Hall of India Taylor, F. W. (1917). The Principles of Scientific Management. New York: Harper. Warwick, D. P. (1975). A Theory of Public Bureaucracy. Cambridge M.A: University Press Weber, M. (1947). The theory of social and economic organization. Henderson, A.M. &
Parson, T. (translation). New York: Oxford University Press. Weijrich, H. and Koontz, H. (1993). Management A Globel Perspective 10th Ed. New Delhi, Tata McGRAW www.en.wikipedia.org/wiki/Management_styles

 
بالا