سلام.
ممنون از فایلی که گذاشتین.
من مطالعه اش کردم، خواستین هر کدوم از بندهایی که مایل بودین رو به صورت مختصر بیارین اینجا سرش بحث کنیم.
مثلا در فایل شما دیدم آقای منتظری گفتن چون در بعضی سوره ها از کلمه قُل استفاده شده، پس یعنی کس دیگری وحی کرده.
در حالیکه این دلیل و خیلی دلیل های مشابه راحت میتونن رد بشن.
اینکه من یک حرفی بزنم و یک قل اولش بیارم، چرا توسط آدم نشه؟ چه چیز عجیبی هست؟
لطفا جوابیه دوم رو با دقت بیشتری مطالعه کنید
"قل"هاي قرآن هم قصه روشني دارد. اين از فنون سخن گفتن است كه گوينده گاه به خود خطاب ميكند، در حالي كه مخاطب او به واقع ديگرانند. باز هم مولانا جلال الدين نمونه خوبي به دست ميدهد وقتي در خطاب به خود ميگويد:
هين بگو كه ناطقه جو ميكند ____ تا به قرني بعد ما آبي رسد گرچه هر قرني سخن آري بود ____ ليك گفت سالفان ياري بود...
اينكه گوينده اي كه مخاطب خود را حاضر نمي بيند در كلام ذهني و نجواي دروني و يا در نوشتاري با خود خطاب كند كه : "بگو به ديگري يا ديگران كه چنين است و چنان است" امري مقبول و متعارف به نظر ميرسد; ولي در كلام لفظي صوتي كه گوينده، مخاطب سخن خود را حاضر ميبيند و با او مستقيم در گفتگو است چنين خطابي مقبول ومأنوس و متعارف نيست و موجب بشاعت در گفتار است . مثلا ممكن است كسي در پيش خود بگويد يا در نوشته اش خطاب به خود يادداشت كند كه درباره فلان موضوع با زيد چنين بگو، ولي وقتي با زيد روبرو شد و خواست سخن خود را به او ابلاغ كند ديگر در مقام ابلاغ و در مقابل زيد به خود نمي گويد كه به زيد چنين بگو!
پيامبراكرم (ص) هم در مقام ابلاغ با ديگران فرامين "قل" را آورده است ; و اين نشانگر اين است كه قرآن، كلام پيامبر(ص) نيست و او هر آنچه را به وي القاء ميشده ابلاغ مينموده است . و چنانچه قرآن كلام پيامبر ميبود حداقل در مقام ابلاغ، الفاظ "قل"ها را حذف مينمود تا از تعارف در سخن نگريزد و ديگران را هم به اشتباه نيندازد!
- برهاني بر عدم امكان فاعل بودن نفس پيامبر نسبت به وحي و صورتگري آن
صورت گري كتاب خدا و تأليف آن با قوه متخيله و خيال پيامبر(ص) با برهان سازگاري ندارد بدين جهت است كه : فاقد شيي و كمال، عقلاً نمي تواند مُعطي آن باشد; پس چگونه ممكن است نفس نبوي كه به خودي خود علوم و معارف قرآن و صور مفصله الفاظ و قالب آنها را كه خود آنها هم علمي از علوم است و نيز صورت ملك را كه هيچيك را در خود نداشته است آن ها را با قوه متخيله و خيال خود پديد آورد؟ تحقق چنين امري مستلزم اجتماع نقيضين و فاعل و قابل و اتحاد قوه و فعل است ; زيرا نفس نبوي از آن جهت كه نسبت به آن امور به خودي خود بالقوه و فاقد و قابل آنها است آنها را ندارد، و از جهت اينكه فاعل و پديد آورنده آنها است و قاعدتا بايد آنها را بالفعل داشته باشد تا بتواند آنها را پديد آورد آنها را دارا ميباشد و محال بودن چنين امري، روشن است .
ممكن است گفته شود: نفس پيامبر(ص) به لحاظ مرتبه اعلاي خود كه مرتبه عقل اوست اعطاء كننده و فاعل آن امور است و به لحاظ مرتبه پائين تر خود كه مرتبه خيال او است گيرنده و قابل آنها ميباشد و به واسطه تعدد رتبه اي كه به آن دو لحاظ دارد اجتماع نقيضين و اجتماع فاعل و قابل و اتحاد قوه و فعل لازم نمي آيد.
ولي پاسخ اين است كه : اولا: بنابر اين فرض، قوه متخيله و خيال، خلاق و فاعل آن امور نيست ; و اين خلاف نظر كسي است كه ميگويد: "وحي مضمون بي صورت است و پيامبر با خلاقيت قوه خيال آن را صورت ميبخشد". و ثانيا: همان نكته اي كه درباره قوه متخيله و خيال گفته شد نسبت به قوه عاقله و مرتبه عقل نفس نبوي هم رواست ; زيرا قوه عاقله و نفس در مرتبه عقل نيز در آغاز نسبت به آن امور بالفعل نيست، بلكه بالقوه و فاقد آنها است ; پس چگونه ميتواند خود به خود آنها را در مرتبه خيال پديد آورد؟ بنابراين نقش پيامبر(ص) نسبت به آن امور تنها نقش قابلي است نه نقش فاعلي . و بدين جهت است كه احيانا گفته ميشود سبب القاء علوم امري است بيروني و افاضه علوم از بيرون به درون است، و مراد از امر بيروني مبدأي است كه به حسب مرتبه بيرون از نفس است نه اينكه درون و بيرون مكاني مراد بوده باشد.
امیدوارم بحثهای فلسفی (فاعل و قابل، اتحاد قوه و فعل، قاعده فاقد شی نمیتواند معطی شی باشد و ... ) قبلاً مطالعه کرده باشید تا دقیقا متوجه پاسخ شوید.