میشل فوکو در 15 اکتبر (1984-1926) در شهر پواتیه فرانسه و در خانواده بورژوا به دنیا آمد، تحصیلات مقدماتی خود را در مدارس محلی به پایان برد در سال 1945 به پاریس رفت و در کلاس های آمادگی برای شرکت در آزمون ورودی «اکول نورمال سوپریور» شرکت کرد، و میشل فوکو در 15 اکتبر (1984-1926) در شهر پواتیه فرانسه و در خانواده بورژوا به دنیا آمد، تحصیلات مقدماتی خود را در مدارس محلی به پایان برد در سال 1945 به پاریس رفت و در کلاس های آمادگی برای شرکت در آزمون ورودی «اکول نورمال سوپریور» شرکت کرد، و این آغاز آشنایی فوکو با استادش ژان ایپولیت بود که بعدها تأثیر به سزایی بر اندیشه او گذاشت. فوکو در سال 1946 آزمون ورودی را با موفقیت پشت سر گذاشت و در همین سال بود که برای چند ماهی به «حزب کمونیست فرانسه» (pcf) پیوست و در اکتبر سال بعد از آن جدا شد.
(اسمارت، بری و دیگران،2: 1380)
فوکو در دهه 1950 به تحصیل در روانشناسی علاقه پیدا کرد و درجه لیسانس در روانشناسی و سپس دیپلم در رشته آسیب شناسی روانی گرفت و پژوهشهایی در زمینه آسیب شناسی روانی انجام داد. (دریفوس ورابینو، 1376:13) حاصل مطالعات این دوره کتابی به نام «بیماری روانی و شخصیت بود» که در سال 1953 منتشر شد فوکو در فاصله 1955 تا پایان 1960 بعنوان رایزن فرهنگی به کشورهای سوئد، لهستان و جمهوری فدرال آلمان سفر کرده، در دانشگاه های اوپسالا، ورشو، و هامبورگ به تدریس پرداخت. او در این مدت، بویژه به هنگام اقامت در اوپسالا، طرح نخستین اثر عمده خود را درباره تاریخ دیوانگی پی ریزی کرد و به مطالعه گسترده ای در این زمینه دست زد. این طرح به راهنمایی ژرژ کانگییم، یکی از استادان تأثیر گذار بر اندیشه فوکو، به عنوان رساله دکترای او ارائه شد، و سر انجام در کتابی به عنوان جنون و بی عقلی تاریخ جنون در عصر کلاسیک انتشار یافت.(اسمارت، بری و دیگران، 1380 )
فوکو پیش از دفاع از رساله خود و انتشار آن، طرح اثر بعدی خودش درباره درمانگاه ها را در سر می پروراند، و این کتابی است که همبستگی بسیار نزدیکی با کتاب پیشین او داشت. فوکو سپس کتاب عظیم و پر مخاطب خود را «واژه ها و چیزها»، «دیرینه شناسی علوم انسانی»که مهمترین اثر دوره دیرینه شناسی و تحلیل گفتمانی نیز هست، با عنوان گویایی دیرینه شناسی دانش در سال 1969 منتشر شد.
فوکو به سرعت در حوزه روشنفکری فرانسه شهرت یافت و دیری نپائید که نفوذی جهانی پیدا کرد. وی چشم اندازهای یکسره نوینی در فلسفه، تاریخ و جامعه شناسی گشود. در تعبیرهای گوناگون وی را «فرزند ناخلف ساختگرایی» دیرینه شناس فرهنگ غرب، پوچ انگار و ویرانگر علوم اجتماعی رایج خوانده از «دریفوس و رابینو؛13: 1376» نگرش موضوعات مورد بحث او در جامعه شناسی، فلسفه، تاریخ و علوم سیاسی واجد اهمیت بسیاری هستند. برخی از مفسّران مهمترین دستاورد فوکو را تحلیل روابط قدرت و معرفت می دانند. فوکو از بیرون و بالای سر به علوم اجتماعی می نگریست نه از درون آنها، به خاطر همین مقولات ومفاهیم که به کار می برد با مفاهیم رایج علوم اجتماعی بسیار فرق دارد.
بی شک فوکو تحت تأثیر اندیشه های مارکس، نیچه و فروید قرار داشته است. مرزهای اصلی جهان اندیشه فوکو را پدیدارشناسی هرمینوتیک، ساختگرایی و مارکسیسم تشکیل می دهند. در دوران جوانی فوکو دو گرایش فکری رایج بود پدیدارشناسی و اگزیستانسیالیسم به عنوان گرایش مسلط با تأکید به آگاهی و آزادی سوژه فردی با نظرات مارکسیستی در تعارض بودند. از سوی دیگر برخی از متفکران فرانسه در این دوران از ماتریالیسم تاریخی و پدیدارشناسی هر دو فاصله گرفتند. و شکل تازه ای از تحلیل عرضه داشتند که به ساختگرایی نامبردار شد و در نوشته های لوی اشتراوس و لویی آلتوسر به اوج خود رسید. با افول پدیدارشناسی، نظریة هرمینوتیک براساس اندیشه مارتین هایدگر رواج یافت. که منشاء معنا را در متن کردارهای اجتماعی، تاریخی و فرهنگی جستجو می نماید. اندیشه فوکو با همه این گرایش های فکری عمیقاً تفاوت داشته است.
فوکو برخلاف پدیدارشناسی به فعالیت معنابخش سوژه خودمختار و آزاد متوسل نمی شود؛برخلاف هرمینوتیک قائل نیست که حقیقت غایی یا عمیقی برای کشف وجود دارد؛ و برخلاف ساختگرایی، در پی ایجاد الگوی صوری قاعده مندی برای رفتار انسان نیست؛ و برخلاف مارکسیسم بر فرآیندهای عمومی تاریخ تأکید ندارد. بلکه خصلت منفرد و پراکنده رخدادهای تاریخی را در نظر دارد. به نظر بسیاری از شارحین اندیشه فوکو بیشتر در بحث از پیدایش عقلانیتهای خاص و پراکنده ای در حوزه های گوناگون جامعه است. تحلیل اصلی درباره روابط قدرت و دانش است که از طریق آن ها انسان ها به سوژه تبدیل شده اند.
آثار مختلف فوکو در زمینه پیدایش جنون و عقل در دوران روشنگری، شرایط امکان پیدایش دانش پزشکی و روانپزشکی، شرایط معرفت شناسانه پیدایش علوم انسانی، زندان، مجازات و انضباط، نظریه صورتبندی های گفتمانی، تکنیکهای سلطه، روابط قدرت / دانش، سوژگی و شرایط مختلف تبدیل انسان به سوژه و ابژه دانش و جنسیت وحدت یکپارچه ای دارند. فوکو در تمام آثار خود در پی تبارشناسی انسان مدرن به عنوان واقعیتی تاریخی و فرهنگی بوده است.(دریفوس و رابینو، 16-13: 1376)
نخستین مجله «تاریخ رهیافت جنسی» با زیر عنوان اراده دانش در سال 1976 منتشر شد و این اثر علاوه بر این که به همراه مراقبت و مجازات مورد توجهات گسترده ای قرار گرفت آغازگر روش تازه و در تحلیل اخلاق مسأله سوژه و رابطه با نفس بود.
فوکو درفاصله یی نسبتاً طولانی تا انتشار مجلات بعدی این اثر در سال 1984 از کشورهای چندی بویژه امریکا دیدن کرد در سخنرانی ها و همایش های بسیاری شرکت کرد و در مصاحبه های گوناگونی حضور یافت. و مقالات متعددی نوشت سرانجام جلد دوم «تاریخ رهیافت جنسی» بعنوان کاربرد لذات چند هفته پس از بستری شدن او در بیمارستان منتشر شد و چند هفته پس از آن جلد سوم این مجموعه به نام «دغدغه نفس» انتشار یافت.
بدین ترتیب مجموعه ای که قرار بود در 6 مجلد «تاریخ رهیافت جنسی» از آغاز تا به اکنون را تشریح کند پایان گرفت. میشل فوکو در 3 ژوئن 1984 بر اثر بیماری ایدز درگذشت. (یزدانجو ص 4: 1380)
اندیشمندان مؤثر بر شکل گیری اندیشه فوکو:
فوکو متفکری فراتر از مرزها و نگره ها بود، اما همچون هر متفکر خلاق دیگری از تأثیرپذیری از جو فکری و فرهنگی زمان و مکان خود نیز بر کنار نماند. جو غالب تفکر فرانسوی در طول دوران تحصیل فوکو در «اکول نورمال سوپریور» به شدت تحت سیطره پدیدار شناسی موریس مولوپونتی و پیشگام اوادموند هوسرل بود که به همراه خود طبعاً دکارت، کانت و هگل را نیز مطرح می کرد. جریان مهم دیگر، اگزیستانسیالیسم «ژان – پل سارتر» و پیشاهنگ این نگرش، یعنی «سورن کیرکگور» بود و در کنار این نامها، مارکس و فروید نیز کما بیش در هر بحث فکری جلوه بی چون و چرایی داشتند. فوکو در عین تأثیرپذیری از هر و همه این نحله ها ونگرش ها تحت تأثیر هیچ یک از آنها قرار نگرفت. او بعدها هم پدیدارشناسی و هم اگزیستانسیالیسم، هم مارکسیسم و هم فرویدیسم را مورد نقدهای دقیق و شدیدتری قرار داده و در تشریح روند شکل گیری اولیه تفکرش همواره از «ژرژ باتای» و «موریس بلانشو» یاد می کرد.
امّا در شکل گیری این زمینه فکری دو متفکر دیگر نیز سهم عمده یی داشتند؛ هایدگر، که فوکو در سال 1951 برای نخستین بار با آثار او آشنایی پیدا کرد، و نیچه، که از رهگذر آثار هایدگر مجذوب او شد. علاوه بر این، سال های شکل گیری اندیشه فوکو با پیدایش و گسترش ساختگرایی فرانسوی همراه بود. نخستین آثار انتشار یافته فوکو کمابیش شکل گیری اندیشه فوکو با پیدایش و گسترش ساختگرایی فرانسوی همراه بود. نخستین آثار انتشار یافته فوکو کمابیش نشانگر تأثیرپذیری هایی از رویکردهای ساختگرا و بویژه در مورد مسأله زبان اند، اگر چه فوکو خود به شدت و عمیقاً از ساختگرایی و افتادن در دام آن تبری می جوید. فوکو با وجود حجم گسترده مقاله ها و مصاحبه هایی که به تشریح زمینه های فکری خود اختصاص داده، هیچ گاه به جز از نیچه و نگرش تبار شناسانه او و در پاره ای از موارد از هایدگر، از چهره دیگری به عنوان، اساس اندیشه خود سخن نمی گوید (یزدانجو؛ 1380:5) اما در یک مرزبندی کلی و در هم فرو رفته، مرزهای اصلی جهان اندیشه فوکو را پدیدارشناسی، هرمینوتیک، ساختگرایی و مارکسیسم تشکیل می دهند. (درینوس و رابینو، 14: 1376)
در دوران جوانی فوکو دو گرایش فکری عمده در فرانسه رایج بود: یکی پدیدارشناسی و اگزیستاسیالیسم و دیگری مارکسیسم.
پدیدارشناسی و اگزیستاسیالیسم به عنوان گرایش مسلط با تأکید بر آگاهی و آزادی سوژه فردی با نظرات مارکسیستی تعارض داشتند. از سوی دیگر برخی از متفکران فرانسه در این دوران از ماتریالیسم و پدیدارشناسی هر دو فاصله گرفتند و شکل تازه ای از تحلیل عرضه داشتند که به ساختگرایی نامبردار شد و در نوشته های کسانی چون لویی آلتوسر و لوی اشتراوس به اوج خود رسید. بعلاوه در همان دوران با افول پدیدارشناسی استعلایی هوسرل، نظریه هومنوتیک بر اساس اندیشه مارتین هایدگر رواج یافت. هرمنوتیک برخلاف پدیدارشناسی استعلایی که انسان را به عنوان منشاء معنا بخش تلقی می کند، منشاء معنی را در متن کردارهای اجتماعی، تاریخی و فرهنگی جستجو می نماید.
آنطور که آمد، اندیشه فوکو با همه این گرایش های فکری عمیقاً تفاوت داشته است. فوکو برخلاف پدیدارشناسی به فعالیت معنابخش سوژه خود مختار و آزاد متوسل نمی شود، برخلاف هرمنوتیک قائل نیست که حقیقت غایی یا عمیقی برای کشف وجود دارد، برخلاف ساختگرایی در پی ایجاد الگوی صوری قاعده مندی برای رفتار انسان نیست و برخلاف مارکسیسم بر فرایندهای عمومی تاریخ تأکید نمی گذارد بلکه خصلت منفرد و پراکنده رخدادهای تاریخی را در نظر دارد به نظر بسیاری از شارحین رشته اصلی اندیشه فوکو را می توان در بحث او از پیدایش عقلانیت های خاص و پراکنده یی در حوزه های گوناگون جامعه یافت. (بشیریه 15: 1379) تحلیل اصلی او درباره اشکال اساسی ساختمان افکار و اندیشه ها مبتنی بر روابط قدرت و دانش است که از طریق آنها انسانها به سوژه تبدیل شده اند.
سبک شناسی فوکو
شاید یکی از وجوه مشکل فهمی فوکو ناشی از جایگاه ویژه مصاحبه در کارهای او باشد.احتمالاً این باید ناشی از خصیصه مابعد تجددی فوکو و درک خاصی باشد که وی از نقش رسانه ها در دنیای جدید داشته است. در هر حال و به هر دلیل که باشد، قبل از فوکو هیچ متفکری نظیر او با مصاحبه به شکل اینچنینی برخورد نکرده است. این مصاحبه ها یکی از مسأله آفرین ترین بخش های اندیشه و افکار وی را تشکیل می دهند. اگر بدانیم که تلاش عمده فوکو در این مصاحبه ها مصروف اصلاح رد و نقد تصویر و دیدگاه هایی بوده که از همان آغاز اشتهار، اینجا وآنجا حول محور اندیشه هایش شکل گرفته، احتمالاً بیش از پیش به شکل فهمی و استواری درک فوکو وقوف پیدا خواهد شد.(کچوئیان؛ 11: 1382)
سبک نوشتاری ویژه فوکو، یکی دیگر از دلایل مشکل فهمی وی است. فوکو از آن دست متفکرینی است که با در آمیختن مسائل جدی به مسائل ذوقی و آغشتگی نوشتارهای خود به صناعات ادبی، مانع از آن می گردند که اندیشه آنها در وضوح و شفافیت کامل عرضه و ظاهر شود. ابهامی که بدین ترتیب کلیت کار و اندیشه های فوکو را در خود فرو برده است همیشه مشکل آفرین و موضوع نقد و سؤال بوده است. اگر چه متفکرانی فرانسوی مثل «بودریار» سبک نویسندگی و ادبی فوکو را ستوده اند، اما این بیش از هر چیز به علقه فکری این متفکران به آنچه «مرکوییو» فلسفه ادبی می نامد، برمی گردد. از دید مرکوییو، فوکو به هیچ وجه از این حیث تافته جدا بافته ای در میان متفکران فرانسوی دیگر نظیر برگسون سارتر و مرلو پونتی نیست .(کچوئیان.10، 1382).
معدود متفکرانی چون «بودریار» را می توان یافت که نوشته های فوکو را از هر حیث وضوح و انتقال بی ابهام مطالب تحسین می کنند. اکثر متفکرانی که فوکو را خوانده اند، به این نکته اذعان دارند، که آثار فوکو دارای ابهامی لجام گسیخته و وسیع است.
از دید بسیاری، این نه تنها صرفاً وجه ادبی محسوب نمی شود، بلکه در پیوند مستقیم با روش شناسی فوکو می باشد. حال این به هر دلیل که باشد، پیچیدگی و ناروشنی و ابهام محسوب می گردد.
استفاده از تعبیرات جدید و اصلاحات نو؛ مسیر تمایزگذاری میان اندیشه های موجود و گذشته حرکت کرده است. مثلاً وی از آرکئو لوژی برای تهیه حوزه ای که به طور متعارف تاریخ علم یا دانش خوانده می شود، استفاده می کند و از ژنئولوژی برای تهیه همان حوزه یا قلمرویی که به حوزه هایی نظیر جامعه شناسی علم، یا دانش و یا جامعه شناسی سیاست و نظیر آن شباهت غیر قابل انکار دارد، بهره می برد. او از اپیستمه که اصطلاحی نزدیک به جهانبینی، سرمشق، یا چارچوب معرفتی است، به جای این مفاهیم متعارف بهره می گیرد. او حتی برای کرسی درس خود در کلژدوفرانس، در سال 1970 میلادی عنوان کاملاً تازه ای دقت عنوان «تاریخ نظام های اندیشه» به جای عناوین جا افتاده ای نظیر تاریخ اندیشه، تاریخ علم و تفکر و دانش ابداع می کند.
(اسمارت، بری و دیگران،2: 1380)
فوکو در دهه 1950 به تحصیل در روانشناسی علاقه پیدا کرد و درجه لیسانس در روانشناسی و سپس دیپلم در رشته آسیب شناسی روانی گرفت و پژوهشهایی در زمینه آسیب شناسی روانی انجام داد. (دریفوس ورابینو، 1376:13) حاصل مطالعات این دوره کتابی به نام «بیماری روانی و شخصیت بود» که در سال 1953 منتشر شد فوکو در فاصله 1955 تا پایان 1960 بعنوان رایزن فرهنگی به کشورهای سوئد، لهستان و جمهوری فدرال آلمان سفر کرده، در دانشگاه های اوپسالا، ورشو، و هامبورگ به تدریس پرداخت. او در این مدت، بویژه به هنگام اقامت در اوپسالا، طرح نخستین اثر عمده خود را درباره تاریخ دیوانگی پی ریزی کرد و به مطالعه گسترده ای در این زمینه دست زد. این طرح به راهنمایی ژرژ کانگییم، یکی از استادان تأثیر گذار بر اندیشه فوکو، به عنوان رساله دکترای او ارائه شد، و سر انجام در کتابی به عنوان جنون و بی عقلی تاریخ جنون در عصر کلاسیک انتشار یافت.(اسمارت، بری و دیگران، 1380 )
فوکو پیش از دفاع از رساله خود و انتشار آن، طرح اثر بعدی خودش درباره درمانگاه ها را در سر می پروراند، و این کتابی است که همبستگی بسیار نزدیکی با کتاب پیشین او داشت. فوکو سپس کتاب عظیم و پر مخاطب خود را «واژه ها و چیزها»، «دیرینه شناسی علوم انسانی»که مهمترین اثر دوره دیرینه شناسی و تحلیل گفتمانی نیز هست، با عنوان گویایی دیرینه شناسی دانش در سال 1969 منتشر شد.
فوکو به سرعت در حوزه روشنفکری فرانسه شهرت یافت و دیری نپائید که نفوذی جهانی پیدا کرد. وی چشم اندازهای یکسره نوینی در فلسفه، تاریخ و جامعه شناسی گشود. در تعبیرهای گوناگون وی را «فرزند ناخلف ساختگرایی» دیرینه شناس فرهنگ غرب، پوچ انگار و ویرانگر علوم اجتماعی رایج خوانده از «دریفوس و رابینو؛13: 1376» نگرش موضوعات مورد بحث او در جامعه شناسی، فلسفه، تاریخ و علوم سیاسی واجد اهمیت بسیاری هستند. برخی از مفسّران مهمترین دستاورد فوکو را تحلیل روابط قدرت و معرفت می دانند. فوکو از بیرون و بالای سر به علوم اجتماعی می نگریست نه از درون آنها، به خاطر همین مقولات ومفاهیم که به کار می برد با مفاهیم رایج علوم اجتماعی بسیار فرق دارد.
بی شک فوکو تحت تأثیر اندیشه های مارکس، نیچه و فروید قرار داشته است. مرزهای اصلی جهان اندیشه فوکو را پدیدارشناسی هرمینوتیک، ساختگرایی و مارکسیسم تشکیل می دهند. در دوران جوانی فوکو دو گرایش فکری رایج بود پدیدارشناسی و اگزیستانسیالیسم به عنوان گرایش مسلط با تأکید به آگاهی و آزادی سوژه فردی با نظرات مارکسیستی در تعارض بودند. از سوی دیگر برخی از متفکران فرانسه در این دوران از ماتریالیسم تاریخی و پدیدارشناسی هر دو فاصله گرفتند. و شکل تازه ای از تحلیل عرضه داشتند که به ساختگرایی نامبردار شد و در نوشته های لوی اشتراوس و لویی آلتوسر به اوج خود رسید. با افول پدیدارشناسی، نظریة هرمینوتیک براساس اندیشه مارتین هایدگر رواج یافت. که منشاء معنا را در متن کردارهای اجتماعی، تاریخی و فرهنگی جستجو می نماید. اندیشه فوکو با همه این گرایش های فکری عمیقاً تفاوت داشته است.
فوکو برخلاف پدیدارشناسی به فعالیت معنابخش سوژه خودمختار و آزاد متوسل نمی شود؛برخلاف هرمینوتیک قائل نیست که حقیقت غایی یا عمیقی برای کشف وجود دارد؛ و برخلاف ساختگرایی، در پی ایجاد الگوی صوری قاعده مندی برای رفتار انسان نیست؛ و برخلاف مارکسیسم بر فرآیندهای عمومی تاریخ تأکید ندارد. بلکه خصلت منفرد و پراکنده رخدادهای تاریخی را در نظر دارد. به نظر بسیاری از شارحین اندیشه فوکو بیشتر در بحث از پیدایش عقلانیتهای خاص و پراکنده ای در حوزه های گوناگون جامعه است. تحلیل اصلی درباره روابط قدرت و دانش است که از طریق آن ها انسان ها به سوژه تبدیل شده اند.
آثار مختلف فوکو در زمینه پیدایش جنون و عقل در دوران روشنگری، شرایط امکان پیدایش دانش پزشکی و روانپزشکی، شرایط معرفت شناسانه پیدایش علوم انسانی، زندان، مجازات و انضباط، نظریه صورتبندی های گفتمانی، تکنیکهای سلطه، روابط قدرت / دانش، سوژگی و شرایط مختلف تبدیل انسان به سوژه و ابژه دانش و جنسیت وحدت یکپارچه ای دارند. فوکو در تمام آثار خود در پی تبارشناسی انسان مدرن به عنوان واقعیتی تاریخی و فرهنگی بوده است.(دریفوس و رابینو، 16-13: 1376)
نخستین مجله «تاریخ رهیافت جنسی» با زیر عنوان اراده دانش در سال 1976 منتشر شد و این اثر علاوه بر این که به همراه مراقبت و مجازات مورد توجهات گسترده ای قرار گرفت آغازگر روش تازه و در تحلیل اخلاق مسأله سوژه و رابطه با نفس بود.
فوکو درفاصله یی نسبتاً طولانی تا انتشار مجلات بعدی این اثر در سال 1984 از کشورهای چندی بویژه امریکا دیدن کرد در سخنرانی ها و همایش های بسیاری شرکت کرد و در مصاحبه های گوناگونی حضور یافت. و مقالات متعددی نوشت سرانجام جلد دوم «تاریخ رهیافت جنسی» بعنوان کاربرد لذات چند هفته پس از بستری شدن او در بیمارستان منتشر شد و چند هفته پس از آن جلد سوم این مجموعه به نام «دغدغه نفس» انتشار یافت.
بدین ترتیب مجموعه ای که قرار بود در 6 مجلد «تاریخ رهیافت جنسی» از آغاز تا به اکنون را تشریح کند پایان گرفت. میشل فوکو در 3 ژوئن 1984 بر اثر بیماری ایدز درگذشت. (یزدانجو ص 4: 1380)
اندیشمندان مؤثر بر شکل گیری اندیشه فوکو:
فوکو متفکری فراتر از مرزها و نگره ها بود، اما همچون هر متفکر خلاق دیگری از تأثیرپذیری از جو فکری و فرهنگی زمان و مکان خود نیز بر کنار نماند. جو غالب تفکر فرانسوی در طول دوران تحصیل فوکو در «اکول نورمال سوپریور» به شدت تحت سیطره پدیدار شناسی موریس مولوپونتی و پیشگام اوادموند هوسرل بود که به همراه خود طبعاً دکارت، کانت و هگل را نیز مطرح می کرد. جریان مهم دیگر، اگزیستانسیالیسم «ژان – پل سارتر» و پیشاهنگ این نگرش، یعنی «سورن کیرکگور» بود و در کنار این نامها، مارکس و فروید نیز کما بیش در هر بحث فکری جلوه بی چون و چرایی داشتند. فوکو در عین تأثیرپذیری از هر و همه این نحله ها ونگرش ها تحت تأثیر هیچ یک از آنها قرار نگرفت. او بعدها هم پدیدارشناسی و هم اگزیستانسیالیسم، هم مارکسیسم و هم فرویدیسم را مورد نقدهای دقیق و شدیدتری قرار داده و در تشریح روند شکل گیری اولیه تفکرش همواره از «ژرژ باتای» و «موریس بلانشو» یاد می کرد.
امّا در شکل گیری این زمینه فکری دو متفکر دیگر نیز سهم عمده یی داشتند؛ هایدگر، که فوکو در سال 1951 برای نخستین بار با آثار او آشنایی پیدا کرد، و نیچه، که از رهگذر آثار هایدگر مجذوب او شد. علاوه بر این، سال های شکل گیری اندیشه فوکو با پیدایش و گسترش ساختگرایی فرانسوی همراه بود. نخستین آثار انتشار یافته فوکو کمابیش شکل گیری اندیشه فوکو با پیدایش و گسترش ساختگرایی فرانسوی همراه بود. نخستین آثار انتشار یافته فوکو کمابیش نشانگر تأثیرپذیری هایی از رویکردهای ساختگرا و بویژه در مورد مسأله زبان اند، اگر چه فوکو خود به شدت و عمیقاً از ساختگرایی و افتادن در دام آن تبری می جوید. فوکو با وجود حجم گسترده مقاله ها و مصاحبه هایی که به تشریح زمینه های فکری خود اختصاص داده، هیچ گاه به جز از نیچه و نگرش تبار شناسانه او و در پاره ای از موارد از هایدگر، از چهره دیگری به عنوان، اساس اندیشه خود سخن نمی گوید (یزدانجو؛ 1380:5) اما در یک مرزبندی کلی و در هم فرو رفته، مرزهای اصلی جهان اندیشه فوکو را پدیدارشناسی، هرمینوتیک، ساختگرایی و مارکسیسم تشکیل می دهند. (درینوس و رابینو، 14: 1376)
در دوران جوانی فوکو دو گرایش فکری عمده در فرانسه رایج بود: یکی پدیدارشناسی و اگزیستاسیالیسم و دیگری مارکسیسم.
پدیدارشناسی و اگزیستاسیالیسم به عنوان گرایش مسلط با تأکید بر آگاهی و آزادی سوژه فردی با نظرات مارکسیستی تعارض داشتند. از سوی دیگر برخی از متفکران فرانسه در این دوران از ماتریالیسم و پدیدارشناسی هر دو فاصله گرفتند و شکل تازه ای از تحلیل عرضه داشتند که به ساختگرایی نامبردار شد و در نوشته های کسانی چون لویی آلتوسر و لوی اشتراوس به اوج خود رسید. بعلاوه در همان دوران با افول پدیدارشناسی استعلایی هوسرل، نظریه هومنوتیک بر اساس اندیشه مارتین هایدگر رواج یافت. هرمنوتیک برخلاف پدیدارشناسی استعلایی که انسان را به عنوان منشاء معنا بخش تلقی می کند، منشاء معنی را در متن کردارهای اجتماعی، تاریخی و فرهنگی جستجو می نماید.
آنطور که آمد، اندیشه فوکو با همه این گرایش های فکری عمیقاً تفاوت داشته است. فوکو برخلاف پدیدارشناسی به فعالیت معنابخش سوژه خود مختار و آزاد متوسل نمی شود، برخلاف هرمنوتیک قائل نیست که حقیقت غایی یا عمیقی برای کشف وجود دارد، برخلاف ساختگرایی در پی ایجاد الگوی صوری قاعده مندی برای رفتار انسان نیست و برخلاف مارکسیسم بر فرایندهای عمومی تاریخ تأکید نمی گذارد بلکه خصلت منفرد و پراکنده رخدادهای تاریخی را در نظر دارد به نظر بسیاری از شارحین رشته اصلی اندیشه فوکو را می توان در بحث او از پیدایش عقلانیت های خاص و پراکنده یی در حوزه های گوناگون جامعه یافت. (بشیریه 15: 1379) تحلیل اصلی او درباره اشکال اساسی ساختمان افکار و اندیشه ها مبتنی بر روابط قدرت و دانش است که از طریق آنها انسانها به سوژه تبدیل شده اند.
سبک شناسی فوکو
شاید یکی از وجوه مشکل فهمی فوکو ناشی از جایگاه ویژه مصاحبه در کارهای او باشد.احتمالاً این باید ناشی از خصیصه مابعد تجددی فوکو و درک خاصی باشد که وی از نقش رسانه ها در دنیای جدید داشته است. در هر حال و به هر دلیل که باشد، قبل از فوکو هیچ متفکری نظیر او با مصاحبه به شکل اینچنینی برخورد نکرده است. این مصاحبه ها یکی از مسأله آفرین ترین بخش های اندیشه و افکار وی را تشکیل می دهند. اگر بدانیم که تلاش عمده فوکو در این مصاحبه ها مصروف اصلاح رد و نقد تصویر و دیدگاه هایی بوده که از همان آغاز اشتهار، اینجا وآنجا حول محور اندیشه هایش شکل گرفته، احتمالاً بیش از پیش به شکل فهمی و استواری درک فوکو وقوف پیدا خواهد شد.(کچوئیان؛ 11: 1382)
سبک نوشتاری ویژه فوکو، یکی دیگر از دلایل مشکل فهمی وی است. فوکو از آن دست متفکرینی است که با در آمیختن مسائل جدی به مسائل ذوقی و آغشتگی نوشتارهای خود به صناعات ادبی، مانع از آن می گردند که اندیشه آنها در وضوح و شفافیت کامل عرضه و ظاهر شود. ابهامی که بدین ترتیب کلیت کار و اندیشه های فوکو را در خود فرو برده است همیشه مشکل آفرین و موضوع نقد و سؤال بوده است. اگر چه متفکرانی فرانسوی مثل «بودریار» سبک نویسندگی و ادبی فوکو را ستوده اند، اما این بیش از هر چیز به علقه فکری این متفکران به آنچه «مرکوییو» فلسفه ادبی می نامد، برمی گردد. از دید مرکوییو، فوکو به هیچ وجه از این حیث تافته جدا بافته ای در میان متفکران فرانسوی دیگر نظیر برگسون سارتر و مرلو پونتی نیست .(کچوئیان.10، 1382).
معدود متفکرانی چون «بودریار» را می توان یافت که نوشته های فوکو را از هر حیث وضوح و انتقال بی ابهام مطالب تحسین می کنند. اکثر متفکرانی که فوکو را خوانده اند، به این نکته اذعان دارند، که آثار فوکو دارای ابهامی لجام گسیخته و وسیع است.
از دید بسیاری، این نه تنها صرفاً وجه ادبی محسوب نمی شود، بلکه در پیوند مستقیم با روش شناسی فوکو می باشد. حال این به هر دلیل که باشد، پیچیدگی و ناروشنی و ابهام محسوب می گردد.
استفاده از تعبیرات جدید و اصلاحات نو؛ مسیر تمایزگذاری میان اندیشه های موجود و گذشته حرکت کرده است. مثلاً وی از آرکئو لوژی برای تهیه حوزه ای که به طور متعارف تاریخ علم یا دانش خوانده می شود، استفاده می کند و از ژنئولوژی برای تهیه همان حوزه یا قلمرویی که به حوزه هایی نظیر جامعه شناسی علم، یا دانش و یا جامعه شناسی سیاست و نظیر آن شباهت غیر قابل انکار دارد، بهره می برد. او از اپیستمه که اصطلاحی نزدیک به جهانبینی، سرمشق، یا چارچوب معرفتی است، به جای این مفاهیم متعارف بهره می گیرد. او حتی برای کرسی درس خود در کلژدوفرانس، در سال 1970 میلادی عنوان کاملاً تازه ای دقت عنوان «تاریخ نظام های اندیشه» به جای عناوین جا افتاده ای نظیر تاریخ اندیشه، تاریخ علم و تفکر و دانش ابداع می کند.