میشل فوکو

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
میشل فوکو در 15 اکتبر (1984-1926) در شهر پواتیه فرانسه و در خانواده بورژوا به دنیا آمد، تحصیلات مقدماتی خود را در مدارس محلی به پایان برد در سال 1945 به پاریس رفت و در کلاس های آمادگی برای شرکت در آزمون ورودی «اکول نورمال سوپریور» شرکت کرد، و میشل فوکو در 15 اکتبر (1984-1926) در شهر پواتیه فرانسه و در خانواده بورژوا به دنیا آمد، تحصیلات مقدماتی خود را در مدارس محلی به پایان برد در سال 1945 به پاریس رفت و در کلاس های آمادگی برای شرکت در آزمون ورودی «اکول نورمال سوپریور» شرکت کرد، و این آغاز آشنایی فوکو با استادش ژان ایپولیت بود که بعدها تأثیر به سزایی بر اندیشه او گذاشت. فوکو در سال 1946 آزمون ورودی را با موفقیت پشت سر گذاشت و در همین سال بود که برای چند ماهی به «حزب کمونیست فرانسه» (pcf) پیوست و در اکتبر سال بعد از آن جدا شد.
(اسمارت، بری و دیگران،2: 1380)

فوکو در دهه 1950 به تحصیل در روانشناسی علاقه پیدا کرد و درجه لیسانس در روانشناسی و سپس دیپلم در رشته آسیب شناسی روانی گرفت و پژوهشهایی در زمینه آسیب شناسی روانی انجام داد. (دریفوس ورابینو، 1376:13) حاصل مطالعات این دوره کتابی به نام «بیماری روانی و شخصیت بود» که در سال 1953 منتشر شد فوکو در فاصله 1955 تا پایان 1960 بعنوان رایزن فرهنگی به کشورهای سوئد، لهستان و جمهوری فدرال آلمان سفر کرده، در دانشگاه های اوپسالا، ورشو، و هامبورگ به تدریس پرداخت. او در این مدت، بویژه به هنگام اقامت در اوپسالا، طرح نخستین اثر عمده خود را درباره تاریخ دیوانگی پی ریزی کرد و به مطالعه گسترده ای در این زمینه دست زد. این طرح به راهنمایی ژرژ کانگییم، یکی از استادان تأثیر گذار بر اندیشه فوکو، به عنوان رساله دکترای او ارائه شد، و سر انجام در کتابی به عنوان جنون و بی عقلی تاریخ جنون در عصر کلاسیک انتشار یافت.(اسمارت، بری و دیگران، 1380 )
فوکو پیش از دفاع از رساله خود و انتشار آن، طرح اثر بعدی خودش درباره درمانگاه ها را در سر می پروراند، و این کتابی است که همبستگی بسیار نزدیکی با کتاب پیشین او داشت. فوکو سپس کتاب عظیم و پر مخاطب خود را «واژه ها و چیزها»، «دیرینه شناسی علوم انسانی»که مهمترین اثر دوره دیرینه شناسی و تحلیل گفتمانی نیز هست، با عنوان گویایی دیرینه شناسی دانش در سال 1969 منتشر شد.
فوکو به سرعت در حوزه روشنفکری فرانسه شهرت یافت و دیری نپائید که نفوذی جهانی پیدا کرد. وی چشم اندازهای یکسره نوینی در فلسفه، تاریخ و جامعه شناسی گشود. در تعبیرهای گوناگون وی را «فرزند ناخلف ساختگرایی» دیرینه شناس فرهنگ غرب، پوچ انگار و ویرانگر علوم اجتماعی رایج خوانده از «دریفوس و رابینو؛13: 1376» نگرش موضوعات مورد بحث او در جامعه شناسی، فلسفه، تاریخ و علوم سیاسی واجد اهمیت بسیاری هستند. برخی از مفسّران مهمترین دستاورد فوکو را تحلیل روابط قدرت و معرفت می دانند. فوکو از بیرون و بالای سر به علوم اجتماعی می نگریست نه از درون آنها، به خاطر همین مقولات ومفاهیم که به کار می برد با مفاهیم رایج علوم اجتماعی بسیار فرق دارد.
بی شک فوکو تحت تأثیر اندیشه های مارکس، نیچه و فروید قرار داشته است. مرزهای اصلی جهان اندیشه فوکو را پدیدارشناسی هرمینوتیک، ساختگرایی و مارکسیسم تشکیل می دهند. در دوران جوانی فوکو دو گرایش فکری رایج بود پدیدارشناسی و اگزیستانسیالیسم به عنوان گرایش مسلط با تأکید به آگاهی و آزادی سوژه فردی با نظرات مارکسیستی در تعارض بودند. از سوی دیگر برخی از متفکران فرانسه در این دوران از ماتریالیسم تاریخی و پدیدارشناسی هر دو فاصله گرفتند. و شکل تازه ای از تحلیل عرضه داشتند که به ساختگرایی نامبردار شد و در نوشته های لوی اشتراوس و لویی آلتوسر به اوج خود رسید. با افول پدیدارشناسی، نظریة هرمینوتیک براساس اندیشه مارتین هایدگر رواج یافت. که منشاء معنا را در متن کردارهای اجتماعی، تاریخی و فرهنگی جستجو می نماید. اندیشه فوکو با همه این گرایش های فکری عمیقاً تفاوت داشته است.
فوکو برخلاف پدیدارشناسی به فعالیت معنابخش سوژه خودمختار و آزاد متوسل نمی شود؛برخلاف هرمینوتیک قائل نیست که حقیقت غایی یا عمیقی برای کشف وجود دارد؛ و برخلاف ساختگرایی، در پی ایجاد الگوی صوری قاعده مندی برای رفتار انسان نیست؛ و برخلاف مارکسیسم بر فرآیندهای عمومی تاریخ تأکید ندارد. بلکه خصلت منفرد و پراکنده رخدادهای تاریخی را در نظر دارد. به نظر بسیاری از شارحین اندیشه فوکو بیشتر در بحث از پیدایش عقلانیتهای خاص و پراکنده ای در حوزه های گوناگون جامعه است. تحلیل اصلی درباره روابط قدرت و دانش است که از طریق آن ها انسان ها به سوژه تبدیل شده اند.
آثار مختلف فوکو در زمینه پیدایش جنون و عقل در دوران روشنگری، شرایط امکان پیدایش دانش پزشکی و روانپزشکی، شرایط معرفت شناسانه پیدایش علوم انسانی، زندان، مجازات و انضباط، نظریه صورتبندی های گفتمانی، تکنیکهای سلطه، روابط قدرت / دانش، سوژگی و شرایط مختلف تبدیل انسان به سوژه و ابژه دانش و جنسیت وحدت یکپارچه ای دارند. فوکو در تمام آثار خود در پی تبارشناسی انسان مدرن به عنوان واقعیتی تاریخی و فرهنگی بوده است.(دریفوس و رابینو، 16-13: 1376)
نخستین مجله «تاریخ رهیافت جنسی» با زیر عنوان اراده دانش در سال 1976 منتشر شد و این اثر علاوه بر این که به همراه مراقبت و مجازات مورد توجهات گسترده ای قرار گرفت آغازگر روش تازه و در تحلیل اخلاق مسأله سوژه و رابطه با نفس بود.
فوکو درفاصله یی نسبتاً طولانی تا انتشار مجلات بعدی این اثر در سال 1984 از کشورهای چندی بویژه امریکا دیدن کرد در سخنرانی ها و همایش های بسیاری شرکت کرد و در مصاحبه های گوناگونی حضور یافت. و مقالات متعددی نوشت سرانجام جلد دوم «تاریخ رهیافت جنسی» بعنوان کاربرد لذات چند هفته پس از بستری شدن او در بیمارستان منتشر شد و چند هفته پس از آن جلد سوم این مجموعه به نام «دغدغه نفس» انتشار یافت.
بدین ترتیب مجموعه ای که قرار بود در 6 مجلد «تاریخ رهیافت جنسی» از آغاز تا به اکنون را تشریح کند پایان گرفت. میشل فوکو در 3 ژوئن 1984 بر اثر بیماری ایدز درگذشت. (یزدانجو ص 4: 1380)
اندیشمندان مؤثر بر شکل گیری اندیشه فوکو:
فوکو متفکری فراتر از مرزها و نگره ها بود، اما همچون هر متفکر خلاق دیگری از تأثیرپذیری از جو فکری و فرهنگی زمان و مکان خود نیز بر کنار نماند. جو غالب تفکر فرانسوی در طول دوران تحصیل فوکو در «اکول نورمال سوپریور» به شدت تحت سیطره پدیدار شناسی موریس مولوپونتی و پیشگام اوادموند هوسرل بود که به همراه خود طبعاً دکارت، کانت و هگل را نیز مطرح می کرد. جریان مهم دیگر، اگزیستانسیالیسم «ژان – پل سارتر» و پیشاهنگ این نگرش، یعنی «سورن کیرکگور» بود و در کنار این نامها، مارکس و فروید نیز کما بیش در هر بحث فکری جلوه بی چون و چرایی داشتند. فوکو در عین تأثیرپذیری از هر و همه این نحله ها ونگرش ها تحت تأثیر هیچ یک از آنها قرار نگرفت. او بعدها هم پدیدارشناسی و هم اگزیستانسیالیسم، هم مارکسیسم و هم فرویدیسم را مورد نقدهای دقیق و شدیدتری قرار داده و در تشریح روند شکل گیری اولیه تفکرش همواره از «ژرژ باتای» و «موریس بلانشو» یاد می کرد.
امّا در شکل گیری این زمینه فکری دو متفکر دیگر نیز سهم عمده یی داشتند؛ هایدگر، که فوکو در سال 1951 برای نخستین بار با آثار او آشنایی پیدا کرد، و نیچه، که از رهگذر آثار هایدگر مجذوب او شد. علاوه بر این، سال های شکل گیری اندیشه فوکو با پیدایش و گسترش ساختگرایی فرانسوی همراه بود. نخستین آثار انتشار یافته فوکو کمابیش شکل گیری اندیشه فوکو با پیدایش و گسترش ساختگرایی فرانسوی همراه بود. نخستین آثار انتشار یافته فوکو کمابیش نشانگر تأثیرپذیری هایی از رویکردهای ساختگرا و بویژه در مورد مسأله زبان اند، اگر چه فوکو خود به شدت و عمیقاً از ساختگرایی و افتادن در دام آن تبری می جوید. فوکو با وجود حجم گسترده مقاله ها و مصاحبه هایی که به تشریح زمینه های فکری خود اختصاص داده، هیچ گاه به جز از نیچه و نگرش تبار شناسانه او و در پاره ای از موارد از هایدگر، از چهره دیگری به عنوان، اساس اندیشه خود سخن نمی گوید (یزدانجو؛ 1380:5) اما در یک مرزبندی کلی و در هم فرو رفته، مرزهای اصلی جهان اندیشه فوکو را پدیدارشناسی، هرمینوتیک، ساختگرایی و مارکسیسم تشکیل می دهند. (درینوس و رابینو، 14: 1376)
در دوران جوانی فوکو دو گرایش فکری عمده در فرانسه رایج بود: یکی پدیدارشناسی و اگزیستاسیالیسم و دیگری مارکسیسم.
پدیدارشناسی و اگزیستاسیالیسم به عنوان گرایش مسلط با تأکید بر آگاهی و آزادی سوژه فردی با نظرات مارکسیستی تعارض داشتند. از سوی دیگر برخی از متفکران فرانسه در این دوران از ماتریالیسم و پدیدارشناسی هر دو فاصله گرفتند و شکل تازه ای از تحلیل عرضه داشتند که به ساختگرایی نامبردار شد و در نوشته های کسانی چون لویی آلتوسر و لوی اشتراوس به اوج خود رسید. بعلاوه در همان دوران با افول پدیدارشناسی استعلایی هوسرل، نظریه هومنوتیک بر اساس اندیشه مارتین هایدگر رواج یافت. هرمنوتیک برخلاف پدیدارشناسی استعلایی که انسان را به عنوان منشاء معنا بخش تلقی می کند، منشاء معنی را در متن کردارهای اجتماعی، تاریخی و فرهنگی جستجو می نماید.
آنطور که آمد، اندیشه فوکو با همه این گرایش های فکری عمیقاً تفاوت داشته است. فوکو برخلاف پدیدارشناسی به فعالیت معنابخش سوژه خود مختار و آزاد متوسل نمی شود، برخلاف هرمنوتیک قائل نیست که حقیقت غایی یا عمیقی برای کشف وجود دارد، برخلاف ساختگرایی در پی ایجاد الگوی صوری قاعده مندی برای رفتار انسان نیست و برخلاف مارکسیسم بر فرایندهای عمومی تاریخ تأکید نمی گذارد بلکه خصلت منفرد و پراکنده رخدادهای تاریخی را در نظر دارد به نظر بسیاری از شارحین رشته اصلی اندیشه فوکو را می توان در بحث او از پیدایش عقلانیت های خاص و پراکنده یی در حوزه های گوناگون جامعه یافت. (بشیریه 15: 1379) تحلیل اصلی او درباره اشکال اساسی ساختمان افکار و اندیشه ها مبتنی بر روابط قدرت و دانش است که از طریق آنها انسانها به سوژه تبدیل شده اند.

سبک شناسی فوکو

شاید یکی از وجوه مشکل فهمی فوکو ناشی از جایگاه ویژه مصاحبه در کارهای او باشد.احتمالاً این باید ناشی از خصیصه مابعد تجددی فوکو و درک خاصی باشد که وی از نقش رسانه ها در دنیای جدید داشته است. در هر حال و به هر دلیل که باشد، قبل از فوکو هیچ متفکری نظیر او با مصاحبه به شکل اینچنینی برخورد نکرده است. این مصاحبه ها یکی از مسأله آفرین ترین بخش های اندیشه و افکار وی را تشکیل می دهند. اگر بدانیم که تلاش عمده فوکو در این مصاحبه ها مصروف اصلاح رد و نقد تصویر و دیدگاه هایی بوده که از همان آغاز اشتهار، اینجا وآنجا حول محور اندیشه هایش شکل گرفته، احتمالاً بیش از پیش به شکل فهمی و استواری درک فوکو وقوف پیدا خواهد شد.(کچوئیان؛ 11: 1382)
سبک نوشتاری ویژه فوکو، یکی دیگر از دلایل مشکل فهمی وی است. فوکو از آن دست متفکرینی است که با در آمیختن مسائل جدی به مسائل ذوقی و آغشتگی نوشتارهای خود به صناعات ادبی، مانع از آن می گردند که اندیشه آنها در وضوح و شفافیت کامل عرضه و ظاهر شود. ابهامی که بدین ترتیب کلیت کار و اندیشه های فوکو را در خود فرو برده است همیشه مشکل آفرین و موضوع نقد و سؤال بوده است. اگر چه متفکرانی فرانسوی مثل «بودریار» سبک نویسندگی و ادبی فوکو را ستوده اند، اما این بیش از هر چیز به علقه فکری این متفکران به آنچه «مرکوییو» فلسفه ادبی می نامد، برمی گردد. از دید مرکوییو، فوکو به هیچ وجه از این حیث تافته جدا بافته ای در میان متفکران فرانسوی دیگر نظیر برگسون سارتر و مرلو پونتی نیست .(کچوئیان.10، 1382).
معدود متفکرانی چون «بودریار» را می توان یافت که نوشته های فوکو را از هر حیث وضوح و انتقال بی ابهام مطالب تحسین می کنند. اکثر متفکرانی که فوکو را خوانده اند، به این نکته اذعان دارند، که آثار فوکو دارای ابهامی لجام گسیخته و وسیع است.
از دید بسیاری، این نه تنها صرفاً وجه ادبی محسوب نمی شود، بلکه در پیوند مستقیم با روش شناسی فوکو می باشد. حال این به هر دلیل که باشد، پیچیدگی و ناروشنی و ابهام محسوب می گردد.
استفاده از تعبیرات جدید و اصلاحات نو؛ مسیر تمایزگذاری میان اندیشه های موجود و گذشته حرکت کرده است. مثلاً وی از آرکئو لوژی برای تهیه حوزه ای که به طور متعارف تاریخ علم یا دانش خوانده می شود، استفاده می کند و از ژنئولوژی برای تهیه همان حوزه یا قلمرویی که به حوزه هایی نظیر جامعه شناسی علم، یا دانش و یا جامعه شناسی سیاست و نظیر آن شباهت غیر قابل انکار دارد، بهره می برد. او از اپیستمه که اصطلاحی نزدیک به جهانبینی، سرمشق، یا چارچوب معرفتی است، به جای این مفاهیم متعارف بهره می گیرد. او حتی برای کرسی درس خود در کلژدوفرانس، در سال 1970 میلادی عنوان کاملاً تازه ای دقت عنوان «تاریخ نظام های اندیشه» به جای عناوین جا افتاده ای نظیر تاریخ اندیشه، تاریخ علم و تفکر و دانش ابداع می کند.
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
هستی شناسی میشل فوکو


زبان، زمان و مرگ انسان
کتاب «واژه ها و چیزها» که در زبان انگلیسی به نظم اشیاء ترجمه شده است، شاهکار فوکو در دهة شصت محسوب می شود. بدیهی است که کسانی که تا قبل از انتشار این کتاب با «تاریخ دیوانگی» و «زایش درمانگاه» آشنا بودند با خواندن این اثر سخت شگفت زده شدند.
فوکو در کتابهای نخست به بحث درباره موضوعهایی پرداخته بود که به عرصه تاریخ پزشکی تعلق داشت. حال آنکه کتاب واژه ها و چیزها کلیه حوزه های علوم انسانی را در برمی گرفت. کتاب تاریخ دیوانگی دست اندرکاران روان شناسی و روان پزشکی را آشفته ساخت و کتاب زایش درمانگاه مورخان رشته پزشکی را خشمگین کرد. اما واژه ها و چیزها کلیه روشنفکران اروپا را در طیفهای گوناگون آماج بررسی خود قرار داد. بی تردید یکی از تکان دهنده ترین مضامین کتاب مزبور تقسیم بندی تاریخ مدرن به سه دوره کاملاً مستقل است که در پرتو سه سامان دانایی و زبان تبیین شده است، و نکته دیگر اعلام پایان انسان است در فصل نهایی این کتاب است. این دو نکته بیش از همه روشنفکران مارکسیست را برآشفت؛ زیرا در این کتاب هیچ سخنی از کشاکشهای طبقاتی و آرمانهای انقلابی به میان نیامده است. شاید محبوبیت کتاب و اقبالی که خوانندگان نسبت به آن نشان دادند: از همین واژگونیهای انگاره متداول سرچشمه گرفته است. (میشل فوکو؛ 91؛ 1378)
زایش انسان در عصر نقادی – کانت و تحلیل کرانمندی:
در پایان عصر کلاسیک و با ظهور مقوله هایی چون زندگی و کار، مفهوم تازه ای به نام «انسان» زاده شد. انسان موجودی است زنده که سخن می گوید و کار می کند. پیشتر انسان به معنای معرفت شناسانه وجود نداشت. به این معنا که عرصه معرفتی خاص که به انسان تعلق داشته باشد قابل تصور نبود. هر چند درباره طبیعت بشری بحث می شد، اما انسان از دیدگاه شناخت شناسی موضوعی شناخته شده نبود. دراندیشه کلاسیک و کلیه نحله های تفکر پیش از آن مسائلی چون جسم و روح و حدود امکانات و آزادی و محدودیت نوع بشر مطرح می شده اما درباره «انسان» به عنوان مفهومی معرفتی کمه قابل طرح در حوزه دانش باشد، سخنی به میان نمی آمد. به دیگر سخن، با ظهور دانش زیست شناسی، اقتصاد سیاسی و تبارشناسی واژه ها بود که انسان زاییده شد. در حوزه زیست شناسی، انسان به منزله ارگانیسم زیستی مورد پژوهش قرار گرفت. در حوزه اقتصاد سیاسی، به مثابه موجودی کارگر مبنای داوری گردید و در قلمرو تبارشناسی واژه ها به صورت موجودی سخنور محور بحث شد. به عبارت دیگر، انسان موجودی تعریف شد که بر اساس قوانین زیست شناسی، زبان شناسی و اقتصاد زندگی می کند و امکان یافته است تا اصول و معیارهای حوزه های یاد شده را فرا بگیرد و درباره آنها به تأمل بپردازد و از این رهگذر بر خود خویش آگاهی یابد. هر سه حوزه معرفتی یاد شده به مقوله ای نیاز داشت که «انسان» نام گرفت. در واقع این سه رشته گستره خاصی را طرح کردند که در پهنه آن انسان پدیدار شد و به دنبال خود مفهوم مدرنیته را به ارمغان آورد. بنابراین با فروپاشی شبکه بازنمایی، انسانی پدیدار شد که هم فاعل شناسندة این دانش ها بود و هم موضوع شناخت هم عالم بود و هم معلوم، ماهیت این موجود بر حسب زیست، زبان و کار تعیین می شد. به تعبیری، از این دوره به بعد شناخت مفهوم انسان مستلزم شناخت ارگانیسم زنده او، یعنی محصول تولیدی و واژگانی است که او به کار می برد. از این رو، انسان به منزله حیوانی زنده، کارگر و سخنور از خرابه های اندیشه کلاسیک سربرآورد.
به گفته فوکو انسان موجودی است که «خداوند معرفت» او را آفرید. فوکو در اینجا به جهش و دگرگونی برق آسایی در پایان سده هجدهم اشاره می کند.
در حقیقت، پا به پای ظهور مفهوم «انسان» ، علوم انسانی به منزله حوزه معرفتی تازه ای پدیدار شد. فوکو در سراسر فعالیت های پژوهشی خویش در پی آن بود تا ثابت کند که «طبیعت انسان» پیش انگاره ای است که باید آن را در ساختارهای فرهنگی در زمان و مکان معین جست و جو کرد و نمی توان آن را به منزله اصلی متافیزیکی و بی چون و چرا پذیرفت.
بدیهی است که طبیعت انسان در زمانهای گذشته و در سرزمینهای گوناگون به صورتهای مختلف توصیف و تبیین شده است. اما در هیچ زمانی انسان به منزله مقوله ای زیست شناختی، اقتصادی و زبان شناختی مطرح نبوده است. انسانی که وارد گفتمان علمی جدید شد با دیوار تناهی وکرانمندی رو به روست، زیرا ناگزیر است تن به کار دهد تا بقای خویش را تضمین کند، ناچار است به زبانی که فرهنگ غالب بر او تحمیل کرده سخن بگوید و در قلمرو زیستی خود با مرگ رو به رو شود، اما اوست که می تواند با گسترش آگاهی خویش به ساحت علم ودانایی دسترسی پیدا کند. از این رو به گفته فوکو انسان «فرمانروایی است اسیر» و تماشاگری است که خود در معرض تماشاست.
هر یک از حوزه های سه گانه دانایی به نحوی بر کرانمندی او دلالت دارد. کانت این کرانمندی ها را به مزیت و برتری انسان تعبیر می کند. به گفته فوکو پس از دوره کانت گفتمانهای فلسفی به گونه ای به موضوع کرانمندی پرداخته اند. به گفته فوکو از دوران کانت دیگر سخن از عدم تناهی نیست، بلکه گفتمان مسلط متضمن کرانمندی و تناهی وجودی است. از این زمان به بعد نقادی کانت پیوسته با انسان شناسی همگام بوده است. انسان شناسی به تعبیر فوکو به دانشی خاص اطلاق نمی شود، بلکه گونه ای جهان بینی است که اساس کلیه علوم انسانی را تشکی می دهد. به زبان ساده، انسان شناسی در حقیقت بینشی است ایدئولوژیک که در پرتو مفهوم انسان شأنی تازه می یابد و محور علم انسانی و فلسفی می شود. از دکارت تا سارتر فلسفه پیوسته در پی آن بوده است که وجود انسان را تبیین کند. در حقیقت با طرح انسان شناسی بحث کرانمندی انسان موضوعیت می یابد و جانشین مقوله بازنمایی می شود. بدین معنا که با سیر و گسترش فلسفه کانت همین کرانمندی و محدودیت دانایی پیش زمینه امکان دانایی و معرفت قرار می گیرد.
انسان شناسی یعنی شناخت کرانمندی انسان و این تعریف خود مبنای پیش انگاره مدرنیته شده است.
کانت پس از آنکه نقادی فرد ناب و نقد عقل عملی و نقد قوه حکم را نوشت درگذشت. او طرح فلسفی خویش را در پرسش «انسان» چیست؟خلاصه کرد. فوکو بر این باور است که کانت با بیدار کردن ما از «خواب جزم اندیشی» بار دیگر ما را به «رویای انسان شناختی» فرو برد. در حقیقت اوهمه پرسشهای فلسفی را به یک پرسش تقلیل داد و به این ترتیب گوهر مدرنیته را رقم زد. فوکو مدعی است که کانت با رهیافتی یکسر متفاوت به مسائلی فلسفی و خانه خویش نظر کرد.
طرح فلسفی فوکو نقدی است بر «اندیشه انسان شناختی» که از رویکرد کانت به دانایی نشئت می گرفت. اونقد مدرنیته را هم در همین راستا دنبال کرد و مدعی شد که رهیافت اصلی مدرنیته پیوسته در گریز از دگرسانی و مردود شناختن مبانیت و غیرت و لاجرم تقلیل همة مقولات به ساحت همسانی است. بدین اعتبار، لاس منیناس ماهیت آشکار بازنمایی را به ظهور می رساند.
بدین معنا، بازنمایی گوهر و منشی دارد که نه به طور مستقیم بلکه برحسب محدودیت آن قابل رؤیت است. آنچه لاس منیناس در مورد «ناپیدایی عمیق» بر ما معلوم می دارد ویژه سامان دانایی کلاسیک نیست بلکه حقیقتی است درباره بازنمایی که از دل اثر هنری آشکار می شود. بنابراین، می توان گفت هنر در کتاب واژه ها و چیزها همان نقشی را ایفا می کند که در پایان کتاب تاریخی دیوانگی در عصر کلاسیک درباره ونسان ون گوگ بیان شده است.(میشل فوکو؛ 129-128: 1378)
همسانی، کیانِ عصر نوزایی:
فصل دوم کتاب واژه ها و چیزها به سه سامان عمده دانایی تأثیر آنها و گذرا به سامان بعدی اشاره دارد و مدعی است که با فروپاشی هر سامان، دانایی و معرفت حاکم نیز در هم می ریزد و معرفت تازه ای جانشین آن می شود.این فصل ذهنیت انسان را به گونه ای مرموز دچار سردرگمی و پیش انگاره های او را دچار تزلزل می کند.
در فصل دوم این کتاب به گاهشماری تاریخی هیچ توجهی ندارد و تنها از سامان دانایی در عصر نوزایی می گوید. بحث فوکو درباره سامان دانایی عصر نوزایی است.
اولین سامان دانایی یعنی انگاره حاکم بر عصر نوزایی بر پایه همسانی و مشابهت استوار بود در عصر نوزایی میان واژه ها و چیزها گونه ای وحدت و همسانی برقرار بود و همین مشابهت وهمسانی نقش مؤثری در تکوین دانایی در فرهنگ غرب ایفا
می کرد. به گفته فوکو علم و دانش در سده شانزدهم مبتنی بر مناسبت میان پدیده ها بود. او به چهارگونه مناسبت میان پدیده های همسان اشاره می کند: 1-مشابهت در مقام سهولت 2-مشابهت در مقام تأسی 3- مشابهت از باب قیاس 4-مشابهت از باب همنوایی.
فوکو می گوید مناسبت میان این چهار شکل مشابهت را می توان در دوایری متحدالمرکز تصور نمود. مراد از مشابهت به اعتبار سهولت این است که دو چیز را از باب عموم و خصوص مورد نظر قرار دهیم، از جمله مناسبت میان جهاد و نبات و حیوان را می توان چنین مناسبتی دانست. در مشابهت به اعتبار تأسی، امور و اشیاء با وجود مسافت میان آنها پژواک یکدیگر فرض می شوند. از جمله وقتی گفته می شود عقل آدمی پژواک ناقص عقل الهی است، این امر مصداقی را تأسی عقل آدمی به عقل عقل الهی به شمار می رود.
قیاس سهولت و تأسی در هم می آمیزد و مشابهتهایی را که نه پنهان اند و نه اساسی و ماهوی امکان پذیر می سازد. در واقع مشابهت مبنی بر قیاس برقراری مناسبت میان چیزها است از باب تشبیه، یعنی چیزی را بدون قید و شرط به چیز دیگر تشبیه کنند.
علاقه همنوایی آن است که همه چیز عالم با هم قابل تشبیه تلقی شوند این همان چیزی است که در آرایه های بدیعی از آن با نام تشبیه عکس نام برده اند.
در رهیافت دوران نوزایی، حروف و کلمات منش و خصوصیاتی دارند که آنها را با امور و پدیده ها پیوند می دهد و مشابهت آنها را معلوم می دارد. بنابراین، می توان گفت زبان در این دوره با سایر پدیده های طبیعی چون گل و گیاه و جماد و غیره همسنگ بوده است.
یکی از پیامدهای اصلی رویکرد زبان نوشتاری است. فوکو این امر را یکی از رویدادهای بزرگ فرهنگ غرب می شمارد. این پیوند و همبستگی میان نوشتار و پدیدارها دو خصوصیت متضاد دانایی در قرن شانزدهم را به نمایش می گذارد.
دومین ویژگی دانایی در عصر رنسانس که از برتری زبان نوشتاری سرچشمه می گیرد، رواج و گسترش تأویل و تفسیر است.
یکی از پیامدهای اصلی رویکرد رنسانس به زبان همین گونه برخورد تأویلی است. به گفته فوکو، وقتی در رویکردهای ویژه و سامان دانایی رنسانس تأمل می کنیم، در می یابیم که این انگاره همان قدر برای انسان امروزی در غرب مهجور و دیریاب است که تقسیم بندی چینی مطرح شده از سوی بورخس. (میشل فوکو؛ 105-100: 1378).


در دوره کلاسیک اثری از مفهوم انسان وجود نداشت، بلکه در قرن هجدهم و نوزدهم بود که انسان زاییده شد. در نقادی چهارم کانت، «روشنگری چیست؟» تولد این انسان نوید داده شد، از این زمان، «انسان» در پرتو سه مسئلة فلسفی که فوکو آنها را «همزادها» نامیده است؛ تعریف شد. هر یک از این همزادها دو طیف مقابل وارد، اما این دو طیف ضمن محوری ساختن انسان در نگاه فلسفی، خود متضمن «گونه ای کرانمندی» بود.
در اینجا فوکو یادآور شد که کانت در فلسفه نقادی خود به تحلیل این کرانمندی پرداخت. به گفته فوکو، به ناگاه در اواخر قرن هیجدهم یکی از انقلاب های معرفت شناختی رخ داد که با فروپاش سامان کلاسیک انجامید. فوکو توجیهی برای این فروپاشی ندارد و تنها به تبیین تحولات خاصی پرداخته است. در گیرودار این تحول جدید، انسان به مفهوم معرفت شناختی در صحنه دانایی ظاهر و مقیاس و معیار چیز می شود. انسان که زمانی خود موجودی در میان سایر موجودات طبیعی بود، اینک به فاعلی شناسنده درمیان انبوه موضوعهای قابل شناخت تبدیل شد. بدیهی است که این انسان فاعل مایشاء، نیست بلکه خود در عین حال فرمانروایی است اسیر. او به زودی در می یابد که خود نیز چون سایر موضوعات متعلق شناسایی و معرفت است. او نه تنها در پی شناخت موضوعات گوناگون گیتی، بلکه در صدد فهم و درک وجود خویشتن است. در واقع، این انسان است که خود را در گذرگاه تاریخ موجودی کرانمند و محدود یافت.(همان؛ 128: 1378)
 
بالا