ميز گردي با شما

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
در اين تاپيك ميخواهم از كليه عزيزان بويژه آقايان كارو و پرشين و آواكادو اسپارو و خلاصه همه عزيزانيكه هم تحمل والايي دارند و هم دوست دارند كه بيشتر بدانند دعوت كنم تا در خصوص سوالاتي كه سالها بشر با ان مواجه بوده به تبادل نظر بپردازيم كه البته براي حضور در اين مناظره شرايطي وجود دارد :
- هيچكس نبايد به ديگري توهين كند
-هيچكس نبايد از واژه هاي سفسطه و مغلطه و امثالهم براي پاسخ به پرسش استفاده كند.
-هيچكس نبايد به پيامبر مسلمين توهين كند (فحش و ناسزا )ولي نقد و تحليل افكار ي كه بنام ايشان است بلامانع است .
- هيچكس نبايد به پيامبر ساير اديان توهين كند (نقد و تحليل بلا مانع است)
-هيچكس نبايد به خلفاي اهل تسنن توهين كند (نقد و تحليل بلامانع است)
- در بيان عقايد تا حد امكان از خرد جمعي ،خرد فردي و منابع استفاده شود.
- استفاده از شرط تقليد بطور كلي ممنوع است
- بيان اعتقاد از مسير اينرا فقط خدا مي داند ممنوع است
 

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
سوالات اوليه

سوالات اوليه

1-آسمان تا كجاست ؟چند تاست؟حدش كدامست ؟
2-جهان چگونه هست شد؟
3- بشر چگونه هست شد؟ چرا هستي يافت ؟خدا انسان را خلق كرد و يا انسان خدا را آفريد؟
4- خدا چيست ؟
5- روح چيست ؟
6- عقل چيست ؟
7- آيا زمان مخلوق است ؟
8- آيا اخرتي مي تواند وجود داشته باشد؟اگر هست چه صورتي دارد؟
9- تحليلي بر برخي از آيات قران؟تورات؟انجيل؟
10-زن و حقوق او از ديدگاه اديان ؟
 

Sparrow

مدیر تالار مهندسی هوافضا
مدیر تالار
سلام،
یک بند رو هم من با اجازه شما اضافه میکنم:
- سفسطه،مغلطه و امثالهم ممنوع!

وقتی شما اجازه استفاده از این لغات رو در پاسخ ها نمی دهید ابتدا باید راه را بر آنها ببندید.

ممنون
یا علی
 

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
اينكه كسي به ديگري بگويد سفسطه ميكني مشخص است و نيازي به اثبات ندارد ولي اينكه كسي تشخيص دهد ديگري سفسطه ميكند نياز به اثبات دارد لذا دو هيئت براي تشخيص تعيين ميكنم :
هيئت تشخيص بر اينكه توهيني رخ داده "خانم فلق ،كارو ،پرشين
هيئت تشخيص اينكه كسي سفسطه كرده يا نه اسپارو ،خودم و پرشين
سلام،
یک بند رو هم من با اجازه شما اضافه میکنم:
- سفسطه،مغلطه و امثالهم ممنوع!

وقتی شما اجازه استفاده از این لغات رو در پاسخ ها نمی دهید ابتدا باید راه را بر آنها ببندید.

ممنون
یا علی
 

karo7

اخراجی موقت
1-آسمان تا كجاست ؟چند تاست؟حدش كدامست ؟
2-جهان چگونه هست شد؟
3- بشر چگونه هست شد؟ چرا هستي يافت ؟خدا انسان را خلق كرد و يا انسان خدا را آفريد؟
4- خدا چيست ؟
5- روح چيست ؟
6- عقل چيست ؟
7- آيا زمان مخلوق است ؟
8- آيا اخرتي مي تواند وجود داشته باشد؟اگر هست چه صورتي دارد؟
9- تحليلي بر برخي از آيات قران؟تورات؟انجيل؟
10-زن و حقوق او از ديدگاه اديان ؟

1- به نظر من مشخص کردن تعداد برای آسمان از نظر علمی بی معناست و من به نظریه منحنی بودن جهان اعتقاد دارم.
2- تا کنون به نتیجه نرسیدم ولی می تونه در اثر یک سانحه بوده باشه.
3- به نظر من هستی انسان آیا از طریق جهش صورت گرفته یا نه قابل بحث است جون موضوع به علم بر می گردد. ولی بنده شخصا به آدم و حوا و قضیه سیب اعتقادی ندارم و اهمیتی هم به موضوع هایی که خارج از علمند نمی دهم.
4- خدا موجودی است غیر آنچیز که بعضی ها این روزها می گویند.
5-اعتقادی بهش ندارم. چون از نظر فیزیک این قضیه رد شده است.
6- تنها چیزی که قابل اعتبار است.
8- آخرت باز بدان صورت که این روزها می گویند اعتقادی بهش ندارم.
9- پر از ایراد، از جمله جاهایی که به حوزه اجتماع بر می گردند.
10- آدم نیست. و شاید اسم مناسب تر همان کنیز باشد.

اما در کل باید بگم برخی از این سوالات بر خلاف ظاهر مهمشان اهمیت چندانی ندارد. چیزهایی که اهمیتشان بیشتر است به زندگی روزمره ما بر می گردد، چیزهایی که حسشان می کنیم. اگر ما بتوانیم جهانی را که در آن زندگی می کنیم درست بسازیم مطمئننا پس فردا اگر قیامتی هم در کار باشد چیزی ر ا از دست نداده ایم، چراکه اگر خدایی هم باشد اگر ما در راستای ساختن جهان درست گام برداشته باشیم هیچوقت ما را برای عدم اعتقاد به این مسائل بازخواست نخواهد کرد.
و اگر هم پس فردا قرار است من به خاطر عقایدم بازخواست بشم بسیار خوشحال خواهم شد جای من جهنم و آتش آن باشد، نه میوه های بهشتی و حوری های دست ناخورده.

در پایان هدفم از این شعر روبرویی با هیچکدام از دوستان نیست:
من از خداوندی که در های بهشتش را بر شما خواهد گشود به لعنتی ابدی دلخوش ترم
و همنشینی با پرهیزکاران و دختران دست ناخورده در بهشتی آنچنان ارزانیتان باد
اجمد شاملو
 
آخرین ویرایش:

pinion

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
1-آسمان تا كجاست ؟چند تاست؟حدش كدامست ؟
2-جهان چگونه هست شد؟
3- بشر چگونه هست شد؟ چرا هستي يافت ؟خدا انسان را خلق كرد و يا انسان خدا را آفريد؟
4- خدا چيست ؟
5- روح چيست ؟
6- عقل چيست ؟
7- آيا زمان مخلوق است ؟
8- آيا اخرتي مي تواند وجود داشته باشد؟اگر هست چه صورتي دارد؟
9- تحليلي بر برخي از آيات قران؟تورات؟انجيل؟
10-زن و حقوق او از ديدگاه اديان ؟


با سلام.
در ابتدا از شما به خاطر طرح این تاپیک ممنونم.
از اینکه بدون دعوت هم مزاحم میشم معذرت میخوام.
با اجازتون میخواستم به طور اجمالی جوابتونو بدم.پس با اجازه:
1. برای جهان نمیشه تعداد - طبقه یا چیزی به این نام اختصاص داد.شاید اگه اسمان را به 7 طبقه تقسیم کردن منظور در معنای لغوی نیست.
2.این سوال بسیار خوب و سنگینیه:طبق نظریه دیالکتیک هگل جهان بر اساس جدل بین بودن و هیچ در مقام تز و انتی تز به مرحله ای عالی تر یعنی شدن رسید...
3.طبق نظریات مارکسیستیخدا فقط و فقط زاده ی ترس انسان از ناشناخته ها و جهل اوست.
4.خدایی که ما در نظر پرورانده ایم هر چیزیست غیر از انچه باید باشد:
در اینجا به شعری از سعیدی سیرجانی بسنده میکنم:
خبر داری ای شیخ دانا که من
خدا ناشناسم...خداناشناس
نه سر بسته گویم در این ره سخن
نه از چوب تکفیر دارم هراس
خدایی بدین سان اسیر نیاز
که بر طاعت چون تویی بسته چشم
خدایی که به هر دو رکعت نماز
گراید به رحم و گراید به خشم
خدایی که جز در زبان عرب
به دیگر زبان نفهمد کلام
خدایی که ناگه شود در غضب
بسوزد زکین خرمن خاص و عام
خدای تو باوصف غلمان و حور
ذل بندگان را به دست اورد
به مکر و فریب و به تهدید و زور
به زیر نگین هر چه هست اورد
خدایی که با شهپر جبرئیل
کند شهر اباد را زیر و رو
خدایی که در کام دریای نیل
برد لشکر بی کرانی فرو
خدایی که بی مزد مدح و ثنا
نگردد به کار کسی چاره ساز
خدا نیست ور نه چرا
به مدح و ثنای تو دارد نیاز
نه پنهان نه سر بسته گویم سخن
خدا نیست این جانور اژدهاست
مرنج از من ای شیخ دانا که من
خدا ناشناسم...خداناشناس
-------------------------------
5. طبق نظر افلاطون روح از ازل و قبل از افرینش انسان در مرتبه ای عالی وجود داشته که پس از افرینش کالبد انسان به مرحله ای پست نزول کرد و در این کالبد جای گرفت
6.طبق نظریات شیخ الرئیس ابن سینا عقل جزئی از روح است
7.در مورد زمان اگر منظور شما تاریخ است که باید گفت تاریخ فی الواقع زاییده ی نبرد طبقاتی بوده
8.نظام کاپیتالیسم جهانی با منحرف کردن مردم ستمدیده انها را به این موضوع دلخوش کرده اند که اولا بجای مبارزه با ظلم به دعا و ... و استمداد از خدا برای بهتر شدن اوضاع دست بزنند و ثانیا منتظر پاداش در دنیایی باشند که هیچ کس انرا ندیده
9.-----------
10.در مورد حقوق زن باید دید اگر منظور از حقوق استفاده ی ابزاری از زن در جهت بازار سرمایه داری باشد به شدت محکوم است . حق زن در یک جامعه ی برابر با مرد عبارتست از کار یکسان و حقوق برابر
 

Sparrow

مدیر تالار مهندسی هوافضا
مدیر تالار
جواب من به سوالات اولیه

جواب من به سوالات اولیه

1-آسمان تا كجاست ؟چند تاست؟حدش كدامست ؟
2-جهان چگونه هست شد؟
3- بشر چگونه هست شد؟ چرا هستي يافت ؟خدا انسان را خلق كرد و يا انسان خدا را آفريد؟
4- خدا چيست ؟
5- روح چيست ؟
6- عقل چيست ؟
7- آيا زمان مخلوق است ؟
8- آيا اخرتي مي تواند وجود داشته باشد؟اگر هست چه صورتي دارد؟
9- تحليلي بر برخي از آيات قران؟تورات؟انجيل؟
10-زن و حقوق او از ديدگاه اديان ؟

1. قرآن گفته که آسمان ها هفت تا هستن (طلاق -آیه12) .حدش کجاست رو نمی دونم اما یه سوال که خیلی وقته برام پیش اومده ولی جوابی براش ندارم اینه که فرض کنید رسیدیم ته این دنیا یعنی آخر کهکشانها و اینها، بعدش چی میشه؟ به کجا میرسیم؟ (نمی دونم فیلم نمایش ترومن رو دیدید یا نه؟ وقتی قایقش میخوره ته دنیا!)

2. نظریه ها مختلفه، یکی میگه کل جهان یک ابر نواختر بوده که با یک انفجار عظیم نمی دونم چی چی شده که سیارات و ستارگان بوجود اومدن.یه نظریه هم یه دانشمند ایرانی داده بود،که بعدش یه دانشگاه خارجی ازش قاپید، که کل جهان اول قد یه نخود بوده بعد گسترش پیدا کرده.خلاصه هنوز اینکه چی شد که پیدا شد، پیدا نشده!

3. اگر از بشر منظور آدم و حوا باشند که من به چیزی که قرآن میگه معتقدم یعنی خداوند از گل آدم و حوا را آفرید و از روح خودش در آنها دمید.شاید نظریات دیگه ای هم وجود داشته باشه که فکر می کنم آخرشون به اینکه اول مرع بود یا تخم مرغ ختم میشه!
چرا هستی یافت رو باید مطالعه کنم بعد بگم،گرچه یک بار خوندم ولی نفهمیدم.اما در مورد اینکه انسان خدا را خلق کرد یا خدا انسان را.اگر فرض کنیم خدای حاضر را انسان خلق کرده یعنی خدایی وجود ندارد و تنها زاییده تفکر انسان هاست پس باید خدایی باشد که در حد درک و حس انسان باشد.اگر خدا را انسان خلق کرده بود اونوقت دیگر برای خدای خودش صفات دور از تصور قرار نمی داد.بگذارید یک مثال بزنم.شما تصاویری رو که از شیطان کشیده اند دیده اید.شاخ دارد،بال های بزرگ شبیه خفاش دارد.صورتی شبیه به انسان دارد.پا و دست دارد و ... اینها تمام چیزهایی است که برای انسان ملموس است.
نکته دیگر در مورد خلق خدا از سوی انسان این است که اگر انسان خدا را خلق کرده بود، آنوقت خدایی که در ایران و اسلام پرستیده میشد باید با خدایی که در آنسوی کره زمین و توسط یک مسیحی یا یهودی پرستیده میشد متفاوت بود همانگونه که زبانشان متفاوت است. یا اگر به بت هایی که پرستیده اند،خدایان زاییده انسان،توجه کنیم،هر بت با دیگری متفاوت است.بنابراین، خدای واحدی انسان را آفریده است که سر منشا تمامی ادیان است.


4- برای خداوند نمی توان چیستی در نظر گرفت.چیستی برای شی است یا چیزی که بتوان ابتدا آنرا تصور کرد و سپس توصیف کرد.بلا تشبیه،فرض کنید شما در یک اتاق بسیار تاریک ایستاده اید و می خواهید آن اتاق را توصیف کنید اما تصوری از آن اتاق ندارید.آیا قادر به این کار هستید؟ وقتی گفته میشود " الله اکبر " یعنی " خدا بزرگتر است" یعنی چه؟ یعنی خدا بزرگتر است از آنکه در وهم بگنجد.یعنی آنکه خدا بزرگتر از آن است که در فهم بگنجد.یعنی خداوند بزرگتر از آن است که قابل وصف باشد و ...

5-شنیدم انسان وقتی میمیره 21 گرم از وزنش کم میشه که وزن روحشه.دوستی روح و جسم را به نرم افزار و سخت افزار کامپیوتر تشبیه میکرد که تا حدودی به نظر من درسته اما یک جا را اشتباه رفته بود و آن اینکه انسان مانند کامپیوتر قابل فرمت کردن و دلیت کردن نیست و یا قابل ارتقاء! شاید برای تبادر به ذهن مثال سخت افزار و نرم افزار مثال مناسبی باشد اما باید دقت کنیم که اگر انسان نیز مانند کامپیوتر قابل فرمت بود می بایست هر روز با یک شخصیت جدید و افکار جدید بدون داشتن هیچ پیشینه ای بر می خاست.

6- قوه تحلیل و استنتاج در انسان.قوه ای که شاید باعث برتری انسان بر سایر مخلوقات شده است.اما این قوه محدود است به ادراک.تا قوه ادراک نتواند مسئله ای را دریابد،عقل از تحلیل آن عاجز است.

7-به نظر من،آری مخلوق است.مخلوق گردش ماه و خورشید.مخلوق سیر نور و یا سایر مقیاس ها.اگر شما در جایی که همیشه تاریک است یا همیشه روشن، زندگی کنید و نیاز به فعالیت چندانی نداشته باشید، شاید دیگر زمان برای شما اهمیت چندانی نداشته باشد.همانگونه که اگر از یک زندانی در بند انفرادی بعد از چندین روز زمان را بپرسید، او کاملاً زمان را از یاد برده است.

8- به عقیده من وجود دارد و دلایلی هم برای این مسئله وجود دارد. اما در مورد اینکه به چه صورتی است.فرض کنیم من شی ای نزد من وجود دارد که شما تا کنون انرا ندیده اید.آیا می توانید در مورد کیفیت و چگونگی آن نظر بدهید.جواب اینکه آخرت به چه گونه است تنها از طریق آیات قرآن و بعضی روایات قابل بیان است.ارائه این آیات و احادیث به فرصتی دیگر محول می کنم.

9-خوب تحلیل کنیم.

10-در مورد حقوق زن در ادیان مختلف چون این مسئله نیاز به مطالعه فراوان و گسترده دارد و من از این مطالعه بی بهره ام،اظهار نظر نمی کنم.

یا حق
یا علی
 
آخرین ویرایش:

A.R-KH-A

عضو جدید
کاربر ممتاز
1-آسمان تا كجاست ؟چند تاست؟حدش كدامست ؟
2-جهان چگونه هست شد؟
3- بشر چگونه هست شد؟ چرا هستي يافت ؟خدا انسان را خلق كرد و يا انسان خدا را آفريد؟
4- خدا چيست ؟
5- روح چيست ؟
6- عقل چيست ؟
7- آيا زمان مخلوق است ؟
8- آيا اخرتي مي تواند وجود داشته باشد؟اگر هست چه صورتي دارد؟
9- تحليلي بر برخي از آيات قران؟تورات؟انجيل؟
10-زن و حقوق او از ديدگاه اديان ؟

اول از همه بايد از عراقي عزيز تشکر کنم که چنين بحثي رو ايجاد کرد خيلي وقت بود که دوست داشتم که چنين بحثهايي بشه و دوستان نظرات خودشون رو ارائه بدن.
خواهش:
ميزگرد بعدي رو در تايپيک ديگه با سوالات ديگري شروع کنيد و در همين تايپيک سوالات ديگري نذاريد چون خود اين سوالات نياز به نوشتن زيادي دارند که باعث خستگي خواننده و نويسنده مي شوند.
نکته:آقاي عراقي عزيز گفتيد:
"بيان اعتقاد از مسير اينرا فقط خدا مي داند ممنوع است"
خوب اکثر اين سوالات از همين نوع است و نسبت دادن چيزي که "خدا ميداند" دليل بر فرار از اثبات نيست بلکه براي من همان معناي "نميدانم" را دارد زيرا:
به دليل علم ناقص من گفتن يک جمله" نميدانم" ارزشش بالاتر از خيالبافي ها و خرافه ها و يا تکرار گفتار خيالات ديگران است.
------
1-آسمان تا كجاست ؟چند تاست؟حدش كدامست ؟
*اول تعريفي از آسمان بکنيد!
خوب شما آسمان را از کجا فرض کرديد که ميخواهيد انتهاي آن را بدانيد! مثلا در روز وقتي من در فضاي باز به بالا نگاه ميکنم آسماني که آبي است را آسمان ميدانم ولي نميدانم که اين رنگ آبي از کجا شروع ميشود شايد بتوان گفت اگر من در يک نقطه در آن آسمان آبي بودم و وقتي به زمين نگاه ميکردم اطراف زمين را آبي مي بينم!
يا براي توضيح بيشتر:
وقتي در شب به ستارگان نگاه ميکنم اطراف آنها را سياه ميبينم که مث نقطه ي روشني در جامه ي سياه قرار دارد!
حال بايد ديد منظور شما از آسمان از روي زمين شروع ميشود و تا بينهايت ميرود يا نه! منظورتون اينه که بايد خارج از جو رو شروع آسمان فرض کنم!(که باز بايد جزيي از آسمان را حذف کرد!!!).
حال از نقطه ي شروع آسمان بگذريم و بالفرض نقطه ي شروع آسمان رو يه نقطه فرض کرديم.
اگر ما در مسئله اي نمودار x و y رو رسم کنيم و يک خط موازي با محور y ها بکشيم و بگويم که آقا شيب اين خط راست چند است چه مي گوييم؟ قطعا خواهيم گفت که شيب اين خط "بينهايت" است و عددي براي اين نداريم! و زود قانع ميشويم.
خوب پس من خواهم گفت که آخر آسمان فعلا براي من بي نهايت است و اين جبري است که بر مسئله "فعلا" حاکم است!
ولي در مورد چند تا آسمان وجود دارد؟ بايد از " خيام" کمک گرفت!
"چون چرخ بکام يک خردمند نگشت............خواهي تو فلک هفت شمر خواهي هشت!!!!"
حال اگر تعداد طبقات آسمان براي ما وجود داشته باشد با علم فعلي ميتوان به زير جو و بالاي جو زمين اشاره کرد که بايد دو طبقه باشد حال پيدا کردن طبقات ديگر بر عهده ي منجمان و فيزيکدانها و ........!!!!!!!!!!
حال به قسمت سوم سوال ميرسم که مشابه قسمت اول سوال است! و با زهم من خواهم گفت "بي نهايت"!
*يه تذکر تاريخي:
اين سوال از آن سوالهايي است که بشر از ديرباز براي خود داشته و جوابهايي براي آن ساخته که براي بعضي جواب و بعضي ديگر خرافه بوده!خوب هر وقت مصلحي براي اصلاح جامعه خويش به پا خواسته يکي از سوالات ابتدايي همين سوال بوده که مصلح هم براي اينکه رسالت خود رو انجام بدهد "مجبور" بوده که بدين سوالات جوابهايي بدهد وگرنه در همان
اولين مرحله ي رسالت خويش بايد زمين گير ميشد!
با نگاهي به اين سوال بايد دانست که يکي از مجهولات پيشينيان همين سوال بوده که هر چند حلش براي مردم سودي نداشته ولي همين که آن عطش دانستن آنها را سيراب کرده آنها را به مشکلاتي ديگر انداخته!
اگر بخواهيم اين سوال رو امروزي کنيم بايد به جاي رفتن به آسمانها به درون اشيا برويم و بگويم حد آنها تا کجاست!
مثلا وقتي تو به چوب نگاه مي کني از يک سطح تشکيل شده وقتي بيشتر نگاه ميکني مي بيني که از اليافهايي کنار هم تشکيل شده و........تا به مولکول ميرسي و بعد اتم و بعد الکترون وپروتون و نوترون و بعد .........
خوب آخرش کجاست؟
"هر ذره اي شکافي در دلش ذره اي ديگر ببيني!"
و به اين خواهي رسيد که:"بابا اين پايين هم خبرايي هست!"
فکر کنم همين سوال رو که به "نظر خودم" جواب دادم فعلا کافيه!
جواب سوالات ديگه رو بعدا ميزارم.(منظور ،جواب هايي که به نظر خودم جواب هستند!!!!!!!!!!!!)
موفق و پیروز باشید ;)
یا حق :gol:
 

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
اين سوالات اينطور نيستند كه بشود به همه انها در يك مرحله پاسخ داد با اين حال دو گروه
اظهار نظر كننده در بدو امر ديده ميشود:
گروه اول سوالات را فاقد ارزش مطالعاتي مي دانند
گروه دوم جواب اغلب انها را نمي دانم مي دانند .
اينكه كسي پاسخ سوال را نداند اصلا چيز بدي نيست چون اظمينان از اينكه من نمي دانم حود نوعي علم است(انگس كه بداند كه نداند) اما اينكه بگوييم اينرا خدا مي داند يعني من مي دانم كه خدايي هست و جواب انها را مي داند و من از دريچه اينرا خدا مي داند به يقين رسيده ام(انكس كه نداند و نداند كه نداند) كه در اينصورت ورود در اينگونه سوالات او را ازرده ميكند به همين علت اينگونه پاسخ دادن را ممنوع دانستم .
اول از همه بايد از عراقي عزيز تشکر کنم که چنين بحثي رو ايجاد کرد خيلي وقت بود که دوست داشتم که چنين بحثهايي بشه و دوستان نظرات خودشون رو ارائه بدن.
خواهش:
ميزگرد بعدي رو در تايپيک ديگه با سوالات ديگري شروع کنيد و در همين تايپيک سوالات ديگري نذاريد چون خود اين سوالات نياز به نوشتن زيادي دارند که باعث خستگي خواننده و نويسنده مي شوند.
نکته:آقاي عراقي عزيز گفتيد:
"بيان اعتقاد از مسير اينرا فقط خدا مي داند ممنوع است"
خوب اکثر اين سوالات از همين نوع است و نسبت دادن چيزي که "خدا ميداند" دليل بر فرار از اثبات نيست بلکه براي من همان معناي "نميدانم" را دارد زيرا:
به دليل علم ناقص من گفتن يک جمله" نميدانم" ارزشش بالاتر از خيالبافي ها و خرافه ها و يا تکرار گفتار خيالات ديگران است.
------
1-آسمان تا كجاست ؟چند تاست؟حدش كدامست ؟
*اول تعريفي از آسمان بکنيد!
خوب شما آسمان را از کجا فرض کرديد که ميخواهيد انتهاي آن را بدانيد! مثلا در روز وقتي من در فضاي باز به بالا نگاه ميکنم آسماني که آبي است را آسمان ميدانم ولي نميدانم که اين رنگ آبي از کجا شروع ميشود شايد بتوان گفت اگر من در يک نقطه در آن آسمان آبي بودم و وقتي به زمين نگاه ميکردم اطراف زمين را آبي مي بينم!
يا براي توضيح بيشتر:
وقتي در شب به ستارگان نگاه ميکنم اطراف آنها را سياه ميبينم که مث نقطه ي روشني در جامه ي سياه قرار دارد!
حال بايد ديد منظور شما از آسمان از روي زمين شروع ميشود و تا بينهايت ميرود يا نه! منظورتون اينه که بايد خارج از جو رو شروع آسمان فرض کنم!(که باز بايد جزيي از آسمان را حذف کرد!!!).
حال از نقطه ي شروع آسمان بگذريم و بالفرض نقطه ي شروع آسمان رو يه نقطه فرض کرديم.
اگر ما در مسئله اي نمودار x و y رو رسم کنيم و يک خط موازي با محور y ها بکشيم و بگويم که آقا شيب اين خط راست چند است چه مي گوييم؟ قطعا خواهيم گفت که شيب اين خط "بينهايت" است و عددي براي اين نداريم! و زود قانع ميشويم.
خوب پس من خواهم گفت که آخر آسمان فعلا براي من بي نهايت است و اين جبري است که بر مسئله "فعلا" حاکم است!
ولي در مورد چند تا آسمان وجود دارد؟ بايد از " خيام" کمک گرفت!
"چون چرخ بکام يک خردمند نگشت............خواهي تو فلک هفت شمر خواهي هشت!!!!"
حال اگر تعداد طبقات آسمان براي ما وجود داشته باشد با علم فعلي ميتوان به زير جو و بالاي جو زمين اشاره کرد که بايد دو طبقه باشد حال پيدا کردن طبقات ديگر بر عهده ي منجمان و فيزيکدانها و ........!!!!!!!!!!
حال به قسمت سوم سوال ميرسم که مشابه قسمت اول سوال است! و با زهم من خواهم گفت "بي نهايت"!
*يه تذکر تاريخي:
اين سوال از آن سوالهايي است که بشر از ديرباز براي خود داشته و جوابهايي براي آن ساخته که براي بعضي جواب و بعضي ديگر خرافه بوده!خوب هر وقت مصلحي براي اصلاح جامعه خويش به پا خواسته يکي از سوالات ابتدايي همين سوال بوده که مصلح هم براي اينکه رسالت خود رو انجام بدهد "مجبور" بوده که بدين سوالات جوابهايي بدهد وگرنه در همان
اولين مرحله ي رسالت خويش بايد زمين گير ميشد!
با نگاهي به اين سوال بايد دانست که يکي از مجهولات پيشينيان همين سوال بوده که هر چند حلش براي مردم سودي نداشته ولي همين که آن عطش دانستن آنها را سيراب کرده آنها را به مشکلاتي ديگر انداخته!
اگر بخواهيم اين سوال رو امروزي کنيم بايد به جاي رفتن به آسمانها به درون اشيا برويم و بگويم حد آنها تا کجاست!
مثلا وقتي تو به چوب نگاه مي کني از يک سطح تشکيل شده وقتي بيشتر نگاه ميکني مي بيني که از اليافهايي کنار هم تشکيل شده و........تا به مولکول ميرسي و بعد اتم و بعد الکترون وپروتون و نوترون و بعد .........
خوب آخرش کجاست؟
"هر ذره اي شکافي در دلش ذره اي ديگر ببيني!"
و به اين خواهي رسيد که:"بابا اين پايين هم خبرايي هست!"
فکر کنم همين سوال رو که به "نظر خودم" جواب دادم فعلا کافيه!
جواب سوالات ديگه رو بعدا ميزارم.(منظور ،جواب هايي که به نظر خودم جواب هستند!!!!!!!!!!!!)
موفق و پیروز باشید ;)
یا حق :gol:
 

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
سوال اول آسمان تا كجاست

سوال اول آسمان تا كجاست

اين گونه سوالات يك مفهوم در دل خود جا داده اند و ان موضوع عدم اطلاع بشر از محل دقيق عدد بينهايت است !ما در اعداد وقتي شروع به شمارش ميكنيم از هر دو طرف به بينهايت انرا ختم ميكنيم يعني همون پاسخ من نمدانم .
چون جايگاه بينهايت برايمان روشن نيست پس يكي قبل از انهم وضع مشابهي دارد (يعني بينهايت منهاي يك) و به همين ترتيب اگر بينهايت عدد را از بينهايت كم كنيم باز به يك عدد مبهم مي رسيم (بينهايت منهاي بينهايت)در حاليكه بايد به صفر مي رسيديم.!چرا اينچنين است؟
دو قطار با سرعت 60 مايل به سمت هم در حركتند در حاليكه 120 مايل با هم فاصله دارند پرنده اي ار يك قطار به سمت قطار ديگر پرواز مي كند و بلافاصله به سمت قطار اول بر ميگردد سوال اينستكه او چند بار رفت و بر گشت كرده و چند مايل پيموده؟
وقتي اين مسئله را حل كنيد به يك چند جمله اي ميرسيد كه انتها ندارد ولي كراندار است .
بعبارتي معنيش اينه كه تعداد رفت برگشت پرنده بينهايت بار است در حاليكه فيزيك مي گويد من ديدم كه دو قطار از كنار هم رد شدند و ديگر امكان نداشت كه پرنده بين دو قطار پرواز كند و اگر دكتوري در مسير قرار داده شود مثلا نشان مي دهد پرنده بيش از 5 بار نرفته در حاليكه رياضيات ميگويد با يك چندين جمله اي رويرو هستم!
 

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
فرض كنيد مي خواهيد خانه اي بخريد و فقط 30 ميليون تومان پول داريد و ارزش خانه مورد علاقه اتان يك ميليارد تومان است . اين عدد براي شما در اين معامله يك بينهايت است.
ممكنست براي شخص ديگري 30 ميليون تومان هم يك بينهايت باشد به عبارتي بينهايت يك عدد است كه ميتواند هر يك از اعداد معلوم باشد و فقط تحت شرايط خاصي اين مفهوم را به ذهن القا مي نمايد كه جايگاهي مبهم دارد. بر اين پايه صفر يك بينهايت است ولي نسبت به منهاي بي نهايت .
براي موجودي كه بينهايت سال قبل زندگي ميكرده جايگاه زماني صفر من يك بينهايت و يا چيزي شبيه همون اخرت يا ابد است كه در ذهن ما براي ايندگان وجود داردو يا براي موجودي كه بينهايت سال بعد از ما خواهد امد جايگاه من يك ازل است .
براي موجودي كه در كهكشان ديگر و به فاصله ميليونها سال نوري از من زندگي مي كند من برايش در بينهايت دور از آسمانم (وبلعكس) يعني چرا نبايد فكر كنم كه انتهاي آسمان همانجايي است كه دارم زندگي ميكنم! مكاني كه من در ان زندگي ميكنم براي موجودي بينهايت دور از من يك بينهايت است .
آيا واقعا من در بينهايت دور آسمان جيات دارم ؟و يا من در مركز آسمانم ؟ چرا هميشه من خودم را در مركز زمان و مكان مي پندارم و بدنبال ازل و ابد مي گردم؟
اگر بتوانيم نگاهمان را به بينهايت عوض كنيم پاسخ همه سوالات براحتي داده ميشود .
 
آخرین ویرایش:

gordafarin

عضو جدید
کاربر ممتاز
درود
متاسفانه نتونستم نظر دوستان رو بخونم اگر در وسط بحثتون جای حساسی رسیدم و...معذرت میخوام ولی باید نظرم و بگم!

آسمان تا كجاست ؟چند تاست؟حدش كدامست ؟
اسمان در دید علمی درون کره زمین که حدودش تا حتی لایه های متفاوت اون مشخص هست در خارج از کره زمین اسمانی را ما از ابتدای بیگ بنگ تا بدین مرحله طی کردیم! و در حال حاضر پشت سر ماست و اسمانی رو طبق نظریه شکل گلدانی جهان تا لبه فرضی ان در پیش رو داریم...اما!!!از دید عرفان اسمان 7 طبقه است این طبقات 90000پرده دارند که با طی کردن این پرده ها به وصل های بالاتر میرسیم و هرچه جلوتر رویم دید حقیقی ما نسبت به هستی کامل تر شده و میتوانیم تمامیه انچه را که روزی از درکش عاجز بودیم به حد اعلی درک کنیم تا انکه حتی یک نقطه تاریک نسبت به انچه هست و نیست !در ذهن نداشته باشیم .
2-جهان چگونه هست شد؟
این جمله رو زیاد شنیدیم که هستی از نیستی امد پدید! میشه با چند جور توجیه این عبارت رو معنی کرد اگر نیستی مطلق رو در نظر بگیریم طبعا نمیتونه زائیده یک هستی باشه چیزی که موجود نیست وجودیت چیز دیگری هم بهش وابسته نخواهد بود.
اگر نیستی روجدا از موجودات حال در نظر بگیریم میشه گفت که خالقی که( نیست =جدا )از مخلوقات هست این هستی رو اورد که دو پهلو میشه در شرح همبسته و حتی یکی بودن خدا و انسان و انسان در این مقطع استثنا میشه ولی میشه اینطور هم گفت که انسانی که اول نیست بود به واسطه خالق هستی شد و بدین واسطه هستی (حضور انسان رو در هستی پررنگ تر و ارجح تر نسبت به سایر مخلوقات در نظر میگیرم چون میتونه هم به صعود برسه و هم با رفتار حیوانی همسطح حیوانات و سایر موجودات در بیاد)از نیستی (که توجیح شد)پدید اومد!
جهان چگونه هست شد هم که تئوری برتر همون بیگ بنگ هست!
3- بشر چگونه هست شد؟ چرا هستي يافت ؟خدا انسان را خلق كرد و يا انسان خدا را آفريد؟
بشر به واسطه یک خالقی که حقیقتا ماهیت دقیقش هنوز برای من برملا نشده خلق شد در واقع همان هست شد و علت اینکه چرا هستی یافت شاید تمامیه سوالاتی که اینجا مطرح شده از تراوشات همین سوال پایه بوده ...و من نمیدونم چرا هستی یافت چرا که هرچی بخوایم در نظر بگیریم بعد از تکامل به قول توئیچل همکاری با اون که به ما هستی داد در نهایت چی میشه و اصلا هدف چی بوده خیلی برام تاریکه.
مهم ترین حس پویای انسان برای ادامه حیات نیاز هست انسان مدام به چیزی نیاز داره که پشتوانش باشه و به همین جهت بت رو ساخت و در همه دوره ها تنها به ساخت خدا پرداخت تا جائی که حتی خدایان به هم ارجحیت پیدا می کردند و میکنند امروز ادیان مختلفی هستند اما علت اینکه چرا بعضی خدای اسلام رو نمی پسندند و به خدای مسیح روی میارن اینه که تعریفی که مسیح از خدا کرد براشون قابل هضم تر هست هرکسی خدا رو در چیزی میبینه در اون چیزی که دوست داره پیامبری دوست داره صحبت کنه و با کلام سایرین رو به دنبال خودش به جهتی که فکر میکنه درسته ببره اما پیامبر دیگه شاید اینطور فکر نکنه و بخواد خدا رو جور دیگری تعریف کنه وگرنه در نهایت که باید خدا یکی باشه پس چرا اینقدر تفاوت!این عبارت که انسان خدارا افرید و یک فیلسوفی برای اولین بار گفته بود متاسفانه اسم مرحوم!یادم نیست .
من انسان هستم و ادعا می کنم دارم یک خدا میسازم بسته به میل و سلیقه خودم خدای من معجزه میکنه شفا میده وجوابگو به درخواست من هست ...اصلا به قول بایزید بسطامی من خود خدا هستم!
خدا در ذهن من خالقی هست که از قدرت خودش در من گذاشته تا جائی که همانند خودش باشم و امروز دیگه به خدائی رسیدن در تایمی که برام مشخص شده (عمر)به خودم وابسته ست .
روح وجود اصلی ماست بسیاری از اعمال روزانه جز صفات و اعمال سلبیه از روح هستند و مختص جسم فیزیکی اند روح مثل یک صفحه خورشیدی میمونه که منبع تغذیه اش بجای نور خورشید امواج مثبتی هست که دیگران و یا خود ما در جهان به ارتعاش در میاریم و برعکس امواج منفی اون رو دشار÷ می کنه این انر÷ی (energy) در کیهان به گسیل در میاد و زمانی که روح ما ازادی این رو داره که میتونه خارج از محدوده جسم باشه این energy رو جذب میکنه زمان خواب روح حداقل پروازش تا چند سانتی متری بدن شماست علت اینکه شب ها میخوابیم یعنی منظورم اینه که شب بیشتر مردم در ناحیه زندگی ما خواب هستند اینه که عمدتا فعالیت های مخرب و مرتعش کننده energy های منفی کمتر هست و روح میتونه از energy های مثبت استفاده کنه اگر شما در یک جای نا امن بخوابید خواب خوبی نمیبینید و احساس خستگی بعد از خواب می کنید این به این علت هست که در جائی که شما خوابیدید سرشار از اون energy های منفی بوده و شما جذب کردید.البته علل دیگری هم داره که فعلا بحث سرچیز دیگه ایه!
عقل من فکر می کنم کابلی هست میان تصمیمات روحی و جسمی نمیشه عقل رو در مغز خلاصه کرد اگر اینطور باشه همه عاقلند که اینطور نیست!
هرتجربه فیزیکی هرچند هم کوچک تاثیری شگفت انگیز در روح داره و موجب بالا رفتن اگاهی روح میشه و بعد تصمیمات و به موجب اون اعمال منطقی تر (عقلانی تر)از جسم سر میزنه که البته همه اینها به واسطه این صورت میگیره که ما حقیقت روح رو درک کنیم و از مسائل به طور حاشیه ای نگذریم هر حاشیه درونش دنیایی عمیق از اسرار نهفته ست
7- آيا زمان مخلوق است ؟
بله زمان معلول علتی است
8- آيا اخرتي مي تواند وجود داشته باشد؟اگر هست چه صورتي دارد؟
بله هر سفری مقصدی داره من در همین جا بهشت توصیفی که تنها تصویرسازی از امیال کذب انسانی است رو رد می کنم و نوید میدم که نه اتش سرخ و نوشیدنی زهرالود بهتون میدن و نه در زیر یک سایه درخت همراه با حوریان و مردان و زنان زیبارو وقت میگذرونید!(همه اینها تو کره زمین هم هست فراتر بیاندیشیم)
اما نوید این رو هم میدم در صورتی که تنها فکر و خواستتون غلت زدن در این کره باشه بعد از مرگ یا برمیگردین به همین دنیا زندگی های متوالی خاکی!(قبول تناسخ)و در نهایت این نحو زندگی از هزاربار فشرده شدن در قفس های تنگ و نوشیدن شراب اتش گونه و زهر...بدتر هست و برعکسش هم صادقه اگه حقیقت رو بفهمیم اینقدر لذایذ در حد های دور هستند که توصیفشون رو نمیتونم در این کلمات محدود قرار بدم مگر به رسم پیشینیان تصویرسازی دنیایی که خلاف شعور امروزیان هست(البته نه همه امروزیان!)
9- تحليلي بر برخي از آيات قران؟تورات؟انجيل؟


10-زن و حقوق او از ديدگاه اديان ؟
من در مورد ادیان نظری فعلا ندارم چون هنوز صد درصد نمیدونم حقیقت افرادی که این دین رو اوردن چی بوده و...اما به طور کلی دینی که زن رو طرد کنه مسلما تقلبیه!من که مخلوق هستم میدونم روح جنسیت نداره (طوری که در دنیا مرسوم هست ممکن این جنسیت دنیوی در طبقات فوقانی به چیز دیگری بدل شه )و برای تجربه به زمین اومده تجارب ارواح به سبب جنسیت موقعیت های زمانی و مکانی و...که داشتند با هم متفاوت هست و در عالم های بالا اصلا دیگه این چیزها مطرح نیست طبق این صحبت کوتاه اگر خالقی بخواد این تمایز رو قائل شه مسلما زائیده فکر کسی هست که در جهت فکری خودش! دین رو اورده .
ترجیح میدم به جای اینکه عمرم رو صرف این بکنم که کی کی بودو چی بود و...بفهمم خودم چه کسی هستم و صرفا به شناخت واسطه ها وقت تلف نکنم.
 

hoolooo

عضو جدید
در رابطه با سوال 4 که ميگه خدا چيست من قبلن تو يه تاپيک گفتم
الان هم دوباره ميگم



ملا صدرا ميگويد
خداوند بينهايت است ,لا مکان و بی زمان
اما به قدر فهم تو کوچک ميشود و به قدر نياز تو فرو می آيد,
به قدر آرزوی تو گسترده ميشود و به قدر ايمان تو کار گشا,
يتيمان را پدر ميشودو مادر ,
محتاجان برادری را برادر ميشود,
عقيمان را طفل ميشود, نا اميدان را اميد, گمگشتگان را راه ميشود,
در تاريکی ماندگان را نور ميشود, رزمندگان را شمشير ميشود,
بيماران را شفا ميشود, محتاجان به عشق را عشق ميشود,
پيران را عصا ميشود,
خدا وند همه چيز ميشود همه کس را,
به شرط اعتقاد, به شرط پاکی دل, به شرط پاکی روح,
به شرط پرهيز از معامله با شيطان,
بشوييد قلب هايتان را از هر احساس نا روا,
و مغز هايتان را از هر انديشه خلاف و زبانتان را از هر گفتار ناپاک,
و دست هايتان را از هر آلودگی در بازار,
و بپرهيزيد از ناجوان مردی ها, نا راستی ها ,چنين کنيد تا ببينيد چگونه
خدا با کاسه ای خوراک و تکه ای نان بر سر سفره هاتان مينشيند ,
در دکان هايتان طرازو هايتان را ميزان ميکند,
و در کوچهای خلوت شب با شما آواز ميخواند
 

S_K_AZ

عضو جدید
1-آسمان تا كجاست ؟چند تاست؟حدش كدامست ؟
2-جهان چگونه هست شد؟
3- بشر چگونه هست شد؟ چرا هستي يافت ؟خدا انسان را خلق كرد و يا انسان خدا را آفريد؟
4- خدا چيست ؟
5- روح چيست ؟
6- عقل چيست ؟
7- آيا زمان مخلوق است ؟
8- آيا اخرتي مي تواند وجود داشته باشد؟اگر هست چه صورتي دارد؟
9- تحليلي بر برخي از آيات قران؟تورات؟انجيل؟
10-زن و حقوق او از ديدگاه اديان ؟
1-آسمان و زمين .... كلماتي ناقص براي تفكيك حالات فيزيكيه.
2-البته نظريه هاي زيادي در اين زمينه وجود داره مثل بيگ بنگ و.... ولي من در اين مورد با خيام موافقم.
3- خب به نظر من به وجود آمدن انسان يك روال طبيعي داشت و هدف خاصي رو دنبال نمي كرد.در مورد قسمت دوم اين سوال بايد بگم انسان بري اينكه خيلي از سوالاتش بي پاسخ ماند براي توجيه اين سوالات خدا رو در ذهنش ساخت.
4-انسان مي تونه خداي خودش باشه و خداي فعلي كه الان در ذهن خيلي ها وجود داره به نظر من يك سمبله.
5-به نظر من روحي وجود نداره.
6-نمي شه تعريف كرد
7-زمان مربوط به حركت الكترون هاست.
8-نه.
9-برنامه هايي كه قسمتي از آنها براي مردم چند هزار سال پيش قابل تحسين بودند كه بعدا از كنترل خارج شده و با عجين شدن با سياست شاخ و برگ يافته و در زمان حال به درد نخورند.
10-بسيار پايين.دليلشم اينه كه بعضي خانم ها براي اينكه به دين معتقدند اين مساله رو با تبصره هاي متعدد توجيه كرده و حاضرند اوضاع به همين منوال پيش بره.:w18:
 

A.R-KH-A

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوست عزيز آقاي عراقي از اينکه مرا مجبور ميکنيد که فکر کنم و با دوستانم مشورت کنم بسيار متشکرم!
خوب دوست خوبم نوشتي که:
"چون جايگاه بينهايت برايمان روشن نيست پس يكي قبل از انهم وضع مشابهي دارد (يعني بينهايت منهاي يك) و به همين ترتيب اگر بينهايت عدد را از بينهايت كم كنيم باز به يك عدد مبهم مي رسيم (بينهايت منهاي بينهايت)در حاليكه بايد به صفر مي رسيديم.!"
و گقتي که:
"فرض كنيد مي خواهيد خانه اي بخريد و فقط 30 ميليون تومان پول داريد و ارزش خانه مورد علاقه اتان يك ميليارد تومان است . اين عدد براي شما در اين معامله يك بينهايت است.ممكنست براي شخص ديگري 30 ميليون تومان هم يك بينهايت باشد به عبارتي بينهايت يك عدد است كه ميتواند هر يك از اعداد معلوم باشد و فقط تحت شرايط خاصي اين مفهوم را به ذهن القا مي نمايد كه جايگاهي مبهم دارد. بر اين پايه صفر يك بينهايت است ولي نسبت به منهاي بي نهايت .
براي موجودي كه بينهايت سال قبل زندگي ميكرده جايگاه زماني صفر من يك بينهايت و يا چيزي شبيه همون اخرت يا ابد است كه در ذهن ما براي ايندگان وجود داردو يا براي موجودي كه بينهايت سال بعد از ما خواهد امد جايگاه من يك ازل است .
براي موجودي كه در كهكشان ديگر و به فاصله ميليونها سال نوري از من زندگي مي كند من برايش در بينهايت دور از آسمانم (وبلعكس) يعني چرا نبايد فكر كنم كه انتهاي آسمان همانجايي است كه دارم زندگي ميكنم! مكاني كه من در ان زندگي ميكنم براي موجودي بينهايت دور از من يك بينهايت است .آيا واقعا من در بينهايت دور آسمان جيات دارم ؟و يا من در مركز آسمانم ؟ چرا هميشه من خودم را در مركز زمان و مكان مي پندارم و بدنبال ازل و ابد مي گردم؟".
اول بگم که آن مثال قطار رو نميدانم روابط رياضي برايش بنويسم و در کل مثال قطار و جوابهايش رو زياد نفهميدم.
چون مسئله بايد پارامترهاي ديگري به من بدهد تا آن را بتوانم در فهم خودم قرار بدم!
خوب حال برميگردم به تعريف بينهايت.
اول که آن پست رو نوشتم مي خواستم بگويم که منظور من از بينهايت ،"بي نهايت فيزيکي" نيست!(در مورد اسمش چون سه چهارتا از استادام از این واژه استفاده کردند من هم از همین استفاده میکنم ولی منظور مهمه!)
بينهايت فيزيکي چيست؟
در بينهايت فيزيکي شما يک عدد را مي دانيد که نميدانيد، ولي ميدانيد که اگر جسم به آن عدد برسد تغيير"change" ميکند!
حال اين تغيير ممکن است اتمام آن باشد و يا ممکن است خلق چيز ديگر باشد!و يا هر تغيير ي ديگر.
خوب فکر کنم منظور رو هنوز نفهميده ايد ولي آن رو بازتر کنم.مثال هايي که ميزنم در درسهاي خودم خيلي کاربرد دارند!
1-فکرش رو بکنيد ماده ي الف روي ماده ي ب قرار دارد حال از ماده ي الف (غلظت الف) وارد ماده ي ب ميشود (نفوذ) و ادامه پيدا ميکند تا ماده ي الف (غلظت الف)در يک جايي از ماده ي ب پايان ميابد.
خوب اين يه مثال انتقال جرم است که مهندسان شيمي اون رو راحت ميفهمند و تا جايي که در توانم بود سادش کردم.
بگذريم.(براي اطلاع بيشتر اگر دوست داريد مثال آب ونمک دکتر چاکش رو بخونيد)
وقتي ماده الف(غلظت الف) شروع به حرکت (نفوذ) در ماده ب ميکند ميدانيم در يک جايي از ماده ي ب غلظتش به پايان ميرسد ولي نميدانيم که کجا! اين اتفاق رخ ميدهد پس ميگويم که ماده ي الف در بينهايت ماده ي ب صفر ميشود ولي اين بينهايت بينهايتي نيست که دست يافتني نباشد بلکه به لحاظ اينکه نمي دانيم آن نقطه اي پايان يافتن ماده ي الف کجاست بينهايت است!
در مثال بالا پارامتر مکان مجهول بود و بينهايت ولي دست يافتني!
2- واکنش الف ميدهد ب انجام ميشود درجه ي واکنش از يک و يا بالاتر از يک ميباشد
(n=>1).غلظت ماده الف در در زمان اوليه، غلظت الف اوليه ناميده ميشود، بعد از گذشت زماني از غلظت الف کاسته مي شود و به ماده ب تبديل ميشود.
حال در چه زماني غلظت الف صفر ميشود؟ يا ماده ي الف تمام ميشود؟ و تماما تبديل به ماده ي ب ميشود؟
باز ميگويم که در زمان بينهايت غلظت صفر مي شود ولي اين بينهايت بينهايتي نيست که دست يافتني نباشد بلکه به لحاظ اينکه نمي دانيم آن زمان پايان يافتن ماده ي يا متوقف شدن الف کجاست بينهايت است!
اين هم مثالي از سينتيک بود و مهندسان شيمي اون رو راحت ميفهمند و تا جايي که در توانم بود سادش کردم.
3-يه ميله به طول L رو به منبعي از گرما(شعله) متصل ميکنم خوب انتقال گرما از منبع گرم(شعله) شروع ميشود و به ميله امتداد پيدا ميکند ولي ميدانيم در يه جايي انتقال گرما ديگر اتفاق نمي افتد .
خوب در طول بينهايت ميله انتقال گرما متوقف ميشود ولي باز ميدانيم که اين بينهايت،بينهايتي نيست که دست يافتني نباشد بلکه به لحاظ اينکه نمي دانيم آن نقطه اي پايان يافتن انتقال حرارت کجاست بينهايت است!
مثال بالا از انتقال حرارت بود که براي مهندسان شيمي و مکانيک قابل لمس است و من تا آنجا که توانستم آن را ساده کردم.
پس اين بينهايتي که من از آن در بالا مثال آوردم بينهايت فيزيکي است و دست يافتني! و براي بينهايت جايگاهي (خانه) هست!
اما بينهايت که من در پست قبل اشاره کردم چيست؟
"بينهايتي که من ميگم بينهايت فيزيکي نيست بلکه بينهايتي است که فعلا به دلیل جبر حاکم (زمان و مکان) جايگاهي ندارد که اگر به آن رسيديد به بينهايت رسيده ايد!"
بينهايت اگر جايگاهي (خانه) برايش وجود داشته باشد آن بينهايتي که من ميگويم نيست پس بايد اين بينهايت (همان بي نهايت فيزيکي) در يه مکان يا يه زمان خيلي دور قرار داشته باشد ولي بازهم قابل اندازه گيري است!
در بينهايت "هيچ وقت" و "هيچ کجا" نبايد نقض شود!
خوب براي لمس بيشتر اين بينهايت اين مثال رو ميزنم.
شما از نقطه ي صفر مي خواهيد به سمت بينهايت برويد پس با يک ماشين با سوختي که تمامي ندارد به راه مي افتيد ولي هيچ گاه به آن نخواهيد رسيد و اگر برسيد نقض بينهايت است.
بهترين مثال همان دو خط موازي است که هر چه آنها را امتدا دهيد بهم نخواهند رسيد.حال ممکن است بگوييد که گفته اند که دو خط موازی در بينهايت به هم خواهند رسيد خوب اين نقض آشکار مسئله است چون تعريف دو خط موازي را از ياد برده ايد!
حال به مثالهايتان اشاره کنم:
"فرض كنيد مي خواهيد خانه اي بخريد و فقط 30 ميليون تومان پول داريد و ارزش خانه مورد علاقه اتان يك ميليارد تومان است . اين عدد براي شما در اين معامله يك بينهايت است.ممكنست براي شخص ديگري 30 ميليون تومان هم يك بينهايت باشد به عبارتي بينهايت يك عدد است كه ميتواند هر يك از اعداد معلوم باشد و فقط تحت شرايط خاصي اين مفهوم را به ذهن القا مي نمايد كه جايگاهي مبهم دارد."
اين بينهايت فيزيکي است و دست يافتني ولي چون پولتان به آن مقدار نميرسد ولي "مي دانيد" که با يک ميليارد تومان ميتوان خانه رو خريد پس اين بنهايتي نيست که گفتم! شما "فعلا" قدرت خريد نداريد نه اينکه نمي توان آن خانه را "هيچ وقت" خريد.
"صفر يك بينهايت است ولي نسبت به منهاي بي نهايت ."
اگر جايگاهي براي بينهايت در نظر "نگرفتيد" بله درست است ولي اگر در نظر گرفتيد غلط است!
"براي موجودي كه بينهايت سال قبل زندگي ميكرده جايگاه زماني صفر من يك بينهايت و يا چيزي شبيه همون اخرت يا ابد است كه در ذهن ما براي ايندگان وجود داردو يا براي موجودي كه بينهايت سال بعد از ما خواهد امد جايگاه من يك ازل است ."
باز هم اين يک بينهايت فيزيکي است چون آن موجود بايد در زمان و مکان مشخصي زندگي کرده است و قابل محاسبه است و هم چنين است براي زمان و مکان شما وقتي که آيندگان به شما مينگرند! هر چند فاصله اي خيلي زياد از شما در" خانه اي" قرار گرفته ولي چون در يه خونه "هست" پس زمان و مکان معني ميابد.
"مكاني كه من در ان زندگي ميكنم براي موجودي بينهايت دور از من يك بينهايت است ."
باز هم بينهايت فيزيکي، چون شما براي آن موجود هم مکان و هم زمان قائل شديد که اون رو توي يه خانه فرض کرديد.
"براي موجودي كه در كهكشان ديگر و به فاصله ميليونها سال نوري از من زندگي مي كند من برايش در بينهايت دور از آسمانم (وبلعكس) يعني چرا نبايد فكر كنم كه انتهاي آسمان همانجايي است كه دارم زندگي ميكنم!"
باز هم بينهايت فيزيکي.وقتي شما هم خودتان و هم ديگري رو در خونه اي قرار ميدهيد پس پارامترهاي مکان و زمان براي شما دست يافتني ميباشند! اين مثال و نتيجه گيري بيشتر به اين شبيه است که شما در خونه اولي قرار داريد ولي من در خونه آخري قرار دارم پس از نظر شما من در خونه ي آخري قرار دارم ولي از نظر من شما در خونه ي آخري و من در خونه ي اولي هستم.
اين مثال بيشتر به مثال دست چپ يا راست شبيه است که" براي من" دست راست در سمت راست قرار دارد "ولي براي شما" دست راست من در سمت چپ قرار دارد.(براي توضيح بيشتر سريال شبهاي برره رو به ياد بياريد)/.
"آيا واقعا من در بينهايت دور آسمان جيات دارم ؟و يا من در مركز آسمانم ؟"
اگر از بيت معروف "ابر و باد و مه و خورشيد و فلک در کارند ...." الهام بگيرم طبيعتا شما بايد مرکز آسمان باشيد چون همه و همه براي شما ساخته شده است واين با علم امروز بشر ديگر سازگار نيست البته از لحاظ علمي! و از لحاظ عرفاني هنوز جايگاهش رو حفظ کرده!براي حس کردن بينهايت به مثال دو خط موازي توجه شود ولي اگر هنوز قابل لمس نيست تصور کن که دو شخص مساوي(از همه لحاظ) روي دايره اي" روبروي هم" قرار گرفته اند حال از آنها ميخواهيم که هر دو در جهت ساعتگرد با يه سرعت برابر بچرخند! خوب آنها در "چه مکاني" و در "چه زماني" به هم ميرسند البته در "عادي".
جبري که فعلا بر مسئله فعلا حکم فرماست در هيچ وقت و در هيچ کجا آنها را به هم نمي رساند.
" چرا هميشه من خودم را در مركز زمان و مكان مي پندارم "
اين رو بايد خود شما جواب بديد!
" چرا بدنبال ازل و ابد مي گردم؟"
با اينکه من با پيشرفت علم اصلا مخالف نيستم و خواهان آن هستم که تا همه ي مجهولات بشري به معلومات تبديل شود بازهم توصيه ميکنم که بيشتر بدانيم تا به نداني خود بيشتر پي ببريم تا به اين مرحله اي تواضع و فروتني که خيام ميرسد برسيم:
"هرگز دل من ز علم محروم نشد ............کم ماند ز اسرار که معلوم نشد
هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز......معلومم شد که هيچ معلوم نشد!"
*دايره در شعر خيام يک مفهوم علمي است که با خوندن شعر هاي ديگر او منظور او را از دايره ميفهميد.
موفق و پيروز باشيد تا ابد الدهر!!!!؟!!!؟!!!!;)
يا حق:gol:
 

A.R-KH-A

عضو جدید
کاربر ممتاز
2-جهان چگونه هست شد؟
خوب از خيام کمک ميگيرم!
"يک رو ز بند عالم آزاد نيم ..........يک دمزدن از وجود خود شاد نيم!
شاگردي روزگار کردم بسيار.........در کار جهان هنوز استاد نيم!"
آري دوست عزيز حقيقت امر اينست که هر چه بخواهيم اين نظريه رو جواب دهيم به دليل جبر مکاني و زماني بر انسانها که "فعلا" استوار است اين جواب ها هيچ وقت پايان نميابد.
شما بالفرض از نظريه بيگ بنگ پيروي ميکنيد و ميگوييد که با يه انفجار بزرگ جهان هست شده است در صورتي که اين را اثبات کنيد تازه يک معماي ديگر رو پيش رو داريد!
در "قانون اول ترموديناميک خوانديم که انرژي خلق و يا نابود نميشود بلکه از صورتي به صورت ديگر در مي آيد" ولي اين انرژي اوليه از کجا آغاز شده است؟
آيا از بيگ بنگ آغاز شده؟
و اين انرژي بدين صورت در آمده و مدام در حال تبديل و تغيير به صورتي ديگر است.
آيا ميتوانيم قانون اول ترمو رو نقض کنيم؟
خوب اگر باز هم بپذيريم که انرژي اوليه از انرژي انفجار بزرگ بوجود آمده است.
آيا اين انفجار همين طور شکل گرفته و يا يک انرژي بوده که اين انفجار رو رخ داده است؟
در واقع ميخواهم بگويم که ما حتي برداشتن يک کتاب از زمين به اندازه ي يک سانت نياز به انرژي داريم ولي آيا انفجاري بدان عظمت نياز به انرژي ندارد؟
من نميخواهم بگويم که چرا بيگ بنگ رو قبول مي کنيم و يا چيزها يي ديگر.........
اما منظور من اين است هرچند با اثبات اين قضيه به يک خوشحالي نسبي خواهيم رسيد ولي باز از همان لحظه ي اثبات به فکر آن انرژي خواهيم افتاد که اين انفجار عظيم رو انجام داده و بازهم روز از نو و روزي از نو!
دوستان تا ما نتوانيم دو جبر زمان و مکان رو بردايم آگاهي ما از مسائل کلي افت پيدا ميکند!
ببينيد که اين جبر چقدر قوي است که ما رو اين چنين به رنج کشانده!
به نظر من براي سوالات هست ونيستي بايد به خيام رجوع کنيم انجا که مي گويد:
"چون نيست ز هر چه هست جز باد بدست.............چون هست بهر چه هست نقصان و شکست
انگار که هر چه هست در عالم نيست...................................پندار که هر چه نيست در عالم است"
بيت دوم رباعي رو بخوان که جواب من براي اين نوع سوالات خواهد بود.
موفق و پیروز باشید ;)
یا حق :gol:
 

karo7

اخراجی موقت
اين سوالات اينطور نيستند كه بشود به همه انها در يك مرحله پاسخ داد با اين حال دو گروه
اظهار نظر كننده در بدو امر ديده ميشود:
گروه اول سوالات را فاقد ارزش مطالعاتي مي دانند
گروه دوم جواب اغلب انها را نمي دانم مي دانند .
اينكه كسي پاسخ سوال را نداند اصلا چيز بدي نيست چون اظمينان از اينكه من نمي دانم حود نوعي علم است(انگس كه بداند كه نداند) اما اينكه بگوييم اينرا خدا مي داند يعني من مي دانم كه خدايي هست و جواب انها را مي داند و من از دريچه اينرا خدا مي داند به يقين رسيده ام(انكس كه نداند و نداند كه نداند) كه در اينصورت ورود در اينگونه سوالات او را ازرده ميكند به همين علت اينگونه پاسخ دادن را ممنوع دانستم .

سلام
آقای araghi بنده سوالات را فاقد ارزش مطالعاتی نمی دانم بلکه از آن جمله خود هدف دیگری داشتم. من همواره شما را کسی دیدم که حرفهایتان را از روی آگاهی وتفکر می زنید. اما در این سولات چند نکته حائز اهمیت است:
1- در مورد پاسخگویی به سوالات همواره سه روش وجود داشته است، یکی آنکه از طریق علم به پاسخ سوالات پرداخت و دیگری مقدسات را ملاک دانست و آخری آنکه موضوعات را احساسی رد کرد. از نظر من بحث با دو گروه آخر هیچ سود و فایده ای ندارد چراکه به جایی منبع خواهد داد که که بسیاری از ما قبول نداشته ولی ان شخص پیش فرض آن رادرست دانسته و جاضر به حضور عقل در بحث ها نخواهد بود.
2- پس قبل از آنکه لازم باشد به این سوالات پاسخ داده شود شاید روشن تر کردن حد و مرز عقل و مقدسات و تقابل آنها بسیار مهمتر باشد. چراکه اگر این موضوع روشن گردد نوع بحث مشخص خواهد شد، که آیا بحث از نوع فایده دار آن است و بی فایده.
3- حال اگر بپذیریم که بحث عقلی و یا همان نوع فایده دار بحث را بخواهیم انجام دهیم تازه داریم به جایی مناسب میل می کنیم و قرار است چیزی از همدیگر یاد بگیریم. که در این صورت در بیشتر موارد از سولات شما به تقابل ریاضیات و فیزیک می رسیم، همان دو مثال زیبایی که شما زدید روشنگر موضوع است.
4- این بحث می تواند بسیار بیشتر از آنچه که فکر می کنیم آموزنده باشد، اما باز یک سری الزامات برای فایده بیشتر وجود دارد. در چنین بحث هایی گاه لازم است شخص بیشتر از چندین ساعت رو در رو و گاه روی کاغذ بنویسد تا بتواند مفهوم علمی قضیه را به طرف مقابل بفهماند. که چنین امکانی در اینجا فزاهم نیست. ولی باز اگر در همان راستایی که شما پاسخ های اولیه خود را آورده اید ادامه داشته باشد می توان حداکثر فایده را از بحث با توجه به امکانات موجود برد و بحث مفیدی باشد، و در غیر این صورت تقابل با مقدسات تنها وقت تلف کردن است.
ممنون
 

karo7

اخراجی موقت
2-جهان چگونه هست شد؟
خوب از خيام کمک ميگيرم!
"يک رو ز بند عالم آزاد نيم ..........يک دمزدن از وجود خود شاد نيم!
شاگردي روزگار کردم بسيار.........در کار جهان هنوز استاد نيم!"
آري دوست عزيز حقيقت امر اينست که هر چه بخواهيم اين نظريه رو جواب دهيم به دليل جبر مکاني و زماني بر انسانها که "فعلا" استوار است اين جواب ها هيچ وقت پايان نميابد.
شما بالفرض از نظريه بيگ بنگ پيروي ميکنيد و ميگوييد که با يه انفجار بزرگ جهان هست شده است در صورتي که اين را اثبات کنيد تازه يک معماي ديگر رو پيش رو داريد!
در "قانون اول ترموديناميک خوانديم که انرژي خلق و يا نابود نميشود بلکه از صورتي به صورت ديگر در مي آيد" ولي اين انرژي اوليه از کجا آغاز شده است؟
آيا از بيگ بنگ آغاز شده؟
و اين انرژي بدين صورت در آمده و مدام در حال تبديل و تغيير به صورتي ديگر است.
آيا ميتوانيم قانون اول ترمو رو نقض کنيم؟
خوب اگر باز هم بپذيريم که انرژي اوليه از انرژي انفجار بزرگ بوجود آمده است.
آيا اين انفجار همين طور شکل گرفته و يا يک انرژي بوده که اين انفجار رو رخ داده است؟
در واقع ميخواهم بگويم که ما حتي برداشتن يک کتاب از زمين به اندازه ي يک سانت نياز به انرژي داريم ولي آيا انفجاري بدان عظمت نياز به انرژي ندارد؟
من نميخواهم بگويم که چرا بيگ بنگ رو قبول مي کنيم و يا چيزها يي ديگر.........
اما منظور من اين است هرچند با اثبات اين قضيه به يک خوشحالي نسبي خواهيم رسيد ولي باز از همان لحظه ي اثبات به فکر آن انرژي خواهيم افتاد که اين انفجار عظيم رو انجام داده و بازهم روز از نو و روزي از نو!
دوستان تا ما نتوانيم دو جبر زمان و مکان رو بردايم آگاهي ما از مسائل کلي افت پيدا ميکند!
ببينيد که اين جبر چقدر قوي است که ما رو اين چنين به رنج کشانده!
به نظر من براي سوالات هست ونيستي بايد به خيام رجوع کنيم انجا که مي گويد:
"چون نيست ز هر چه هست جز باد بدست.............چون هست بهر چه هست نقصان و شکست
انگار که هر چه هست در عالم نيست...................................پندار که هر چه نيست در عالم است"
بيت دوم رباعي رو بخوان که جواب من براي اين نوع سوالات خواهد بود.
موفق و پیروز باشید ;)
یا حق :gol:

دوست عزیز
آن چیزی که شما اشاره کردید گوشه هایی از فیزیک کلاسیک است، و در فیزیک نسبیت انشتین بسیاری از چیزها عوض شده اس است، از جمله قوانین نیوتن که زمانی نقض آنها بعید به نظر می رسید با فیزیک جدید نقض شدند.
در ضمن نمی دونم از آزمایش جدیدی که قرار است انجام بشه و در آن از برخورد نوترون ها انرژی عظیمی اجاد بشه خبر دارید یا نه؟
 

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
جناب كارو مطمئن باشيد نتيجه خوبي خواهيم گرفت كه كمترين ان افزايش تحمل در شنيدن عقايد ساير دوستان است فقط نميشود به يكباره به همه سوالات پاسخ داد شايد در طول بيان استدلالات و در نتيجه گيري نهايي پاسخ همه سوالات به يك چيز ختم شود .
سلام
آقای araghi بنده سوالات را فاقد ارزش مطالعاتی نمی دانم بلکه از آن جمله خود هدف دیگری داشتم. من همواره شما را کسی دیدم که حرفهایتان را از روی آگاهی وتفکر می زنید. اما در این سولات چند نکته حائز اهمیت است:
1- در مورد پاسخگویی به سوالات همواره سه روش وجود داشته است، یکی آنکه از طریق علم به پاسخ سوالات پرداخت و دیگری مقدسات را ملاک دانست و آخری آنکه موضوعات را احساسی رد کرد. از نظر من بحث با دو گروه آخر هیچ سود و فایده ای ندارد چراکه به جایی منبع خواهد داد که که بسیاری از ما قبول نداشته ولی ان شخص پیش فرض آن رادرست دانسته و جاضر به حضور عقل در بحث ها نخواهد بود.
2- پس قبل از آنکه لازم باشد به این سوالات پاسخ داده شود شاید روشن تر کردن حد و مرز عقل و مقدسات و تقابل آنها بسیار مهمتر باشد. چراکه اگر این موضوع روشن گردد نوع بحث مشخص خواهد شد، که آیا بحث از نوع فایده دار آن است و بی فایده.
3- حال اگر بپذیریم که بحث عقلی و یا همان نوع فایده دار بحث را بخواهیم انجام دهیم تازه داریم به جایی مناسب میل می کنیم و قرار است چیزی از همدیگر یاد بگیریم. که در این صورت در بیشتر موارد از سولات شما به تقابل ریاضیات و فیزیک می رسیم، همان دو مثال زیبایی که شما زدید روشنگر موضوع است.
4- این بحث می تواند بسیار بیشتر از آنچه که فکر می کنیم آموزنده باشد، اما باز یک سری الزامات برای فایده بیشتر وجود دارد. در چنین بحث هایی گاه لازم است شخص بیشتر از چندین ساعت رو در رو و گاه روی کاغذ بنویسد تا بتواند مفهوم علمی قضیه را به طرف مقابل بفهماند. که چنین امکانی در اینجا فزاهم نیست. ولی باز اگر در همان راستایی که شما پاسخ های اولیه خود را آورده اید ادامه داشته باشد می توان حداکثر فایده را از بحث با توجه به امکانات موجود برد و بحث مفیدی باشد، و در غیر این صورت تقابل با مقدسات تنها وقت تلف کردن است.
ممنون
 

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
با تشكر مطالبي را كه مرقوم داشتيد براي من كاملا قابل درك و هضم بود فقط مايلم تا توضيح بيشتري در خصوص بينهايت غير فيزيكي بدهيد تا بتوانم اولا وجود انرا مثل بي نهايت فيزيكي درك كنم و در ثاني ارتباط آنرا با عالم فيزيك بشناسم.
دوست عزيز آقاي عراقي از اينکه مرا مجبور ميکنيد که فکر کنم و با دوستانم مشورت کنم بسيار متشکرم!
خوب دوست خوبم نوشتي که:
"چون جايگاه بينهايت برايمان روشن نيست پس يكي قبل از انهم وضع مشابهي دارد (يعني بينهايت منهاي يك) و به همين ترتيب اگر بينهايت عدد را از بينهايت كم كنيم باز به يك عدد مبهم مي رسيم (بينهايت منهاي بينهايت)در حاليكه بايد به صفر مي رسيديم.!"
و گقتي که:
"فرض كنيد مي خواهيد خانه اي بخريد و فقط 30 ميليون تومان پول داريد و ارزش خانه مورد علاقه اتان يك ميليارد تومان است . اين عدد براي شما در اين معامله يك بينهايت است.ممكنست براي شخص ديگري 30 ميليون تومان هم يك بينهايت باشد به عبارتي بينهايت يك عدد است كه ميتواند هر يك از اعداد معلوم باشد و فقط تحت شرايط خاصي اين مفهوم را به ذهن القا مي نمايد كه جايگاهي مبهم دارد. بر اين پايه صفر يك بينهايت است ولي نسبت به منهاي بي نهايت .
براي موجودي كه بينهايت سال قبل زندگي ميكرده جايگاه زماني صفر من يك بينهايت و يا چيزي شبيه همون اخرت يا ابد است كه در ذهن ما براي ايندگان وجود داردو يا براي موجودي كه بينهايت سال بعد از ما خواهد امد جايگاه من يك ازل است .
براي موجودي كه در كهكشان ديگر و به فاصله ميليونها سال نوري از من زندگي مي كند من برايش در بينهايت دور از آسمانم (وبلعكس) يعني چرا نبايد فكر كنم كه انتهاي آسمان همانجايي است كه دارم زندگي ميكنم! مكاني كه من در ان زندگي ميكنم براي موجودي بينهايت دور از من يك بينهايت است .آيا واقعا من در بينهايت دور آسمان جيات دارم ؟و يا من در مركز آسمانم ؟ چرا هميشه من خودم را در مركز زمان و مكان مي پندارم و بدنبال ازل و ابد مي گردم؟".
اول بگم که آن مثال قطار رو نميدانم روابط رياضي برايش بنويسم و در کل مثال قطار و جوابهايش رو زياد نفهميدم.
چون مسئله بايد پارامترهاي ديگري به من بدهد تا آن را بتوانم در فهم خودم قرار بدم!
خوب حال برميگردم به تعريف بينهايت.
اول که آن پست رو نوشتم مي خواستم بگويم که منظور من از بينهايت ،"بي نهايت فيزيکي" نيست!(در مورد اسمش چون سه چهارتا از استادام از این واژه استفاده کردند من هم از همین استفاده میکنم ولی منظور مهمه!)
بينهايت فيزيکي چيست؟
در بينهايت فيزيکي شما يک عدد را مي دانيد که نميدانيد، ولي ميدانيد که اگر جسم به آن عدد برسد تغيير"change" ميکند!
حال اين تغيير ممکن است اتمام آن باشد و يا ممکن است خلق چيز ديگر باشد!و يا هر تغيير ي ديگر.
خوب فکر کنم منظور رو هنوز نفهميده ايد ولي آن رو بازتر کنم.مثال هايي که ميزنم در درسهاي خودم خيلي کاربرد دارند!
1-فکرش رو بکنيد ماده ي الف روي ماده ي ب قرار دارد حال از ماده ي الف (غلظت الف) وارد ماده ي ب ميشود (نفوذ) و ادامه پيدا ميکند تا ماده ي الف (غلظت الف)در يک جايي از ماده ي ب پايان ميابد.
خوب اين يه مثال انتقال جرم است که مهندسان شيمي اون رو راحت ميفهمند و تا جايي که در توانم بود سادش کردم.
بگذريم.(براي اطلاع بيشتر اگر دوست داريد مثال آب ونمک دکتر چاکش رو بخونيد)
وقتي ماده الف(غلظت الف) شروع به حرکت (نفوذ) در ماده ب ميکند ميدانيم در يک جايي از ماده ي ب غلظتش به پايان ميرسد ولي نميدانيم که کجا! اين اتفاق رخ ميدهد پس ميگويم که ماده ي الف در بينهايت ماده ي ب صفر ميشود ولي اين بينهايت بينهايتي نيست که دست يافتني نباشد بلکه به لحاظ اينکه نمي دانيم آن نقطه اي پايان يافتن ماده ي الف کجاست بينهايت است!
در مثال بالا پارامتر مکان مجهول بود و بينهايت ولي دست يافتني!
2- واکنش الف ميدهد ب انجام ميشود درجه ي واکنش از يک و يا بالاتر از يک ميباشد
(n=>1).غلظت ماده الف در در زمان اوليه، غلظت الف اوليه ناميده ميشود، بعد از گذشت زماني از غلظت الف کاسته مي شود و به ماده ب تبديل ميشود.
حال در چه زماني غلظت الف صفر ميشود؟ يا ماده ي الف تمام ميشود؟ و تماما تبديل به ماده ي ب ميشود؟
باز ميگويم که در زمان بينهايت غلظت صفر مي شود ولي اين بينهايت بينهايتي نيست که دست يافتني نباشد بلکه به لحاظ اينکه نمي دانيم آن زمان پايان يافتن ماده ي يا متوقف شدن الف کجاست بينهايت است!
اين هم مثالي از سينتيک بود و مهندسان شيمي اون رو راحت ميفهمند و تا جايي که در توانم بود سادش کردم.
3-يه ميله به طول L رو به منبعي از گرما(شعله) متصل ميکنم خوب انتقال گرما از منبع گرم(شعله) شروع ميشود و به ميله امتداد پيدا ميکند ولي ميدانيم در يه جايي انتقال گرما ديگر اتفاق نمي افتد .
خوب در طول بينهايت ميله انتقال گرما متوقف ميشود ولي باز ميدانيم که اين بينهايت،بينهايتي نيست که دست يافتني نباشد بلکه به لحاظ اينکه نمي دانيم آن نقطه اي پايان يافتن انتقال حرارت کجاست بينهايت است!
مثال بالا از انتقال حرارت بود که براي مهندسان شيمي و مکانيک قابل لمس است و من تا آنجا که توانستم آن را ساده کردم.
پس اين بينهايتي که من از آن در بالا مثال آوردم بينهايت فيزيکي است و دست يافتني! و براي بينهايت جايگاهي (خانه) هست!
اما بينهايت که من در پست قبل اشاره کردم چيست؟
"بينهايتي که من ميگم بينهايت فيزيکي نيست بلکه بينهايتي است که فعلا به دلیل جبر حاکم (زمان و مکان) جايگاهي ندارد که اگر به آن رسيديد به بينهايت رسيده ايد!"
بينهايت اگر جايگاهي (خانه) برايش وجود داشته باشد آن بينهايتي که من ميگويم نيست پس بايد اين بينهايت (همان بي نهايت فيزيکي) در يه مکان يا يه زمان خيلي دور قرار داشته باشد ولي بازهم قابل اندازه گيري است!
در بينهايت "هيچ وقت" و "هيچ کجا" نبايد نقض شود!
خوب براي لمس بيشتر اين بينهايت اين مثال رو ميزنم.
شما از نقطه ي صفر مي خواهيد به سمت بينهايت برويد پس با يک ماشين با سوختي که تمامي ندارد به راه مي افتيد ولي هيچ گاه به آن نخواهيد رسيد و اگر برسيد نقض بينهايت است.
بهترين مثال همان دو خط موازي است که هر چه آنها را امتدا دهيد بهم نخواهند رسيد.حال ممکن است بگوييد که گفته اند که دو خط موازی در بينهايت به هم خواهند رسيد خوب اين نقض آشکار مسئله است چون تعريف دو خط موازي را از ياد برده ايد!
حال به مثالهايتان اشاره کنم:
"فرض كنيد مي خواهيد خانه اي بخريد و فقط 30 ميليون تومان پول داريد و ارزش خانه مورد علاقه اتان يك ميليارد تومان است . اين عدد براي شما در اين معامله يك بينهايت است.ممكنست براي شخص ديگري 30 ميليون تومان هم يك بينهايت باشد به عبارتي بينهايت يك عدد است كه ميتواند هر يك از اعداد معلوم باشد و فقط تحت شرايط خاصي اين مفهوم را به ذهن القا مي نمايد كه جايگاهي مبهم دارد."
اين بينهايت فيزيکي است و دست يافتني ولي چون پولتان به آن مقدار نميرسد ولي "مي دانيد" که با يک ميليارد تومان ميتوان خانه رو خريد پس اين بنهايتي نيست که گفتم! شما "فعلا" قدرت خريد نداريد نه اينکه نمي توان آن خانه را "هيچ وقت" خريد.
"صفر يك بينهايت است ولي نسبت به منهاي بي نهايت ."
اگر جايگاهي براي بينهايت در نظر "نگرفتيد" بله درست است ولي اگر در نظر گرفتيد غلط است!
"براي موجودي كه بينهايت سال قبل زندگي ميكرده جايگاه زماني صفر من يك بينهايت و يا چيزي شبيه همون اخرت يا ابد است كه در ذهن ما براي ايندگان وجود داردو يا براي موجودي كه بينهايت سال بعد از ما خواهد امد جايگاه من يك ازل است ."
باز هم اين يک بينهايت فيزيکي است چون آن موجود بايد در زمان و مکان مشخصي زندگي کرده است و قابل محاسبه است و هم چنين است براي زمان و مکان شما وقتي که آيندگان به شما مينگرند! هر چند فاصله اي خيلي زياد از شما در" خانه اي" قرار گرفته ولي چون در يه خونه "هست" پس زمان و مکان معني ميابد.
"مكاني كه من در ان زندگي ميكنم براي موجودي بينهايت دور از من يك بينهايت است ."
باز هم بينهايت فيزيکي، چون شما براي آن موجود هم مکان و هم زمان قائل شديد که اون رو توي يه خانه فرض کرديد.
"براي موجودي كه در كهكشان ديگر و به فاصله ميليونها سال نوري از من زندگي مي كند من برايش در بينهايت دور از آسمانم (وبلعكس) يعني چرا نبايد فكر كنم كه انتهاي آسمان همانجايي است كه دارم زندگي ميكنم!"
باز هم بينهايت فيزيکي.وقتي شما هم خودتان و هم ديگري رو در خونه اي قرار ميدهيد پس پارامترهاي مکان و زمان براي شما دست يافتني ميباشند! اين مثال و نتيجه گيري بيشتر به اين شبيه است که شما در خونه اولي قرار داريد ولي من در خونه آخري قرار دارم پس از نظر شما من در خونه ي آخري قرار دارم ولي از نظر من شما در خونه ي آخري و من در خونه ي اولي هستم.
اين مثال بيشتر به مثال دست چپ يا راست شبيه است که" براي من" دست راست در سمت راست قرار دارد "ولي براي شما" دست راست من در سمت چپ قرار دارد.(براي توضيح بيشتر سريال شبهاي برره رو به ياد بياريد)/.
"آيا واقعا من در بينهايت دور آسمان جيات دارم ؟و يا من در مركز آسمانم ؟"
اگر از بيت معروف "ابر و باد و مه و خورشيد و فلک در کارند ...." الهام بگيرم طبيعتا شما بايد مرکز آسمان باشيد چون همه و همه براي شما ساخته شده است واين با علم امروز بشر ديگر سازگار نيست البته از لحاظ علمي! و از لحاظ عرفاني هنوز جايگاهش رو حفظ کرده!براي حس کردن بينهايت به مثال دو خط موازي توجه شود ولي اگر هنوز قابل لمس نيست تصور کن که دو شخص مساوي(از همه لحاظ) روي دايره اي" روبروي هم" قرار گرفته اند حال از آنها ميخواهيم که هر دو در جهت ساعتگرد با يه سرعت برابر بچرخند! خوب آنها در "چه مکاني" و در "چه زماني" به هم ميرسند البته در "عادي".
جبري که فعلا بر مسئله فعلا حکم فرماست در هيچ وقت و در هيچ کجا آنها را به هم نمي رساند.
" چرا هميشه من خودم را در مركز زمان و مكان مي پندارم "
اين رو بايد خود شما جواب بديد!
" چرا بدنبال ازل و ابد مي گردم؟"
با اينکه من با پيشرفت علم اصلا مخالف نيستم و خواهان آن هستم که تا همه ي مجهولات بشري به معلومات تبديل شود بازهم توصيه ميکنم که بيشتر بدانيم تا به نداني خود بيشتر پي ببريم تا به اين مرحله اي تواضع و فروتني که خيام ميرسد برسيم:
"هرگز دل من ز علم محروم نشد ............کم ماند ز اسرار که معلوم نشد
هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز......معلومم شد که هيچ معلوم نشد!"
*دايره در شعر خيام يک مفهوم علمي است که با خوندن شعر هاي ديگر او منظور او را از دايره ميفهميد.
موفق و پيروز باشيد تا ابد الدهر!!!!؟!!!؟!!!!;)
يا حق:gol:
 

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
در مورد مسئله قطار به كتاب ديويد هاليدي جلد اول ص 52 مسئله 3 رجوع نماييد موضوع ساده است:
فرض كن سرعت پرواز پرنده دوبرابر قطار است و فاصله اوليه ايكس متر در زمان اول يا پرواز اول مقداري از راه را قطار جلو آمده و مقداري را پرنده كه جمع انها كل مسير است در اينصورت زمان پرواز را بدست مي اوريد كه در دور بعد و دور هاي بعدي با يك تصاعد هندسي نزولي روبرو ميشويد كه براي تعداد پروازهاي پرنده به يك n جمله اي مي رسيد كه جمع كل مسير را مي توانيد از جمله عمومي و قاعده هوپيتال بدست اوريد ولي تعداد سفر پرنده از ديدگاه رياضي بينهايت بار است ولي از ديدگاه فيزيك تعداد مشخصي است و اين يعني اينكه هر عددي در جايگاه خودش يك بينهايت است .حالا ميخواد انرا فيزيكي نام گذاري كنيم يا غير فيزيكي در واقع مهم اينستكه اينقدر به بينهايت گير نديم تا دچار خرافاتهايي شويم كه مسيرمان را به سمت من نميدانم اينرا خدا مي داند ختم شود.
يعني دنبال ازل نگرد ازل زماني است كه در ان زيست مي كني منتها براي كسي كه سالها بعد از شما خواهد آمد همچنين بدنبال ابد نگرد چون شما براي موجودي كه سالها پيش بدنيا امده يك ابدي .
خلقت قطع نميشود و نخواهد شد جهان در حال صيرورت و شدن است و انتهايي بر ان متصور نيست هزاران سياره هم اكنون در حال تولدند و هزاران انها منفجر شده و ديگر نيستند حتي برخي از انهايي كه شب هنگام انرا در اسمان ميبينيد !
نور ستاره هايي كه امروز ميبينيد ممكنست ميليونها سال نوري در راه بوده و اينك هيچ اثري از ان ستاره نباشد !
دوست عزيز آقاي عراقي از اينکه مرا مجبور ميکنيد که فکر کنم و با دوستانم مشورت کنم بسيار متشکرم!
خوب دوست خوبم نوشتي که:
"چون جايگاه بينهايت برايمان روشن نيست پس يكي قبل از انهم وضع مشابهي دارد (يعني بينهايت منهاي يك) و به همين ترتيب اگر بينهايت عدد را از بينهايت كم كنيم باز به يك عدد مبهم مي رسيم (بينهايت منهاي بينهايت)در حاليكه بايد به صفر مي رسيديم.!"
و گقتي که:
"فرض كنيد مي خواهيد خانه اي بخريد و فقط 30 ميليون تومان پول داريد و ارزش خانه مورد علاقه اتان يك ميليارد تومان است . اين عدد براي شما در اين معامله يك بينهايت است.ممكنست براي شخص ديگري 30 ميليون تومان هم يك بينهايت باشد به عبارتي بينهايت يك عدد است كه ميتواند هر يك از اعداد معلوم باشد و فقط تحت شرايط خاصي اين مفهوم را به ذهن القا مي نمايد كه جايگاهي مبهم دارد. بر اين پايه صفر يك بينهايت است ولي نسبت به منهاي بي نهايت .
براي موجودي كه بينهايت سال قبل زندگي ميكرده جايگاه زماني صفر من يك بينهايت و يا چيزي شبيه همون اخرت يا ابد است كه در ذهن ما براي ايندگان وجود داردو يا براي موجودي كه بينهايت سال بعد از ما خواهد امد جايگاه من يك ازل است .
براي موجودي كه در كهكشان ديگر و به فاصله ميليونها سال نوري از من زندگي مي كند من برايش در بينهايت دور از آسمانم (وبلعكس) يعني چرا نبايد فكر كنم كه انتهاي آسمان همانجايي است كه دارم زندگي ميكنم! مكاني كه من در ان زندگي ميكنم براي موجودي بينهايت دور از من يك بينهايت است .آيا واقعا من در بينهايت دور آسمان جيات دارم ؟و يا من در مركز آسمانم ؟ چرا هميشه من خودم را در مركز زمان و مكان مي پندارم و بدنبال ازل و ابد مي گردم؟".
اول بگم که آن مثال قطار رو نميدانم روابط رياضي برايش بنويسم و در کل مثال قطار و جوابهايش رو زياد نفهميدم.
چون مسئله بايد پارامترهاي ديگري به من بدهد تا آن را بتوانم در فهم خودم قرار بدم!
خوب حال برميگردم به تعريف بينهايت.
اول که آن پست رو نوشتم مي خواستم بگويم که منظور من از بينهايت ،"بي نهايت فيزيکي" نيست!(در مورد اسمش چون سه چهارتا از استادام از این واژه استفاده کردند من هم از همین استفاده میکنم ولی منظور مهمه!)
بينهايت فيزيکي چيست؟
در بينهايت فيزيکي شما يک عدد را مي دانيد که نميدانيد، ولي ميدانيد که اگر جسم به آن عدد برسد تغيير"change" ميکند!
حال اين تغيير ممکن است اتمام آن باشد و يا ممکن است خلق چيز ديگر باشد!و يا هر تغيير ي ديگر.
خوب فکر کنم منظور رو هنوز نفهميده ايد ولي آن رو بازتر کنم.مثال هايي که ميزنم در درسهاي خودم خيلي کاربرد دارند!
1-فکرش رو بکنيد ماده ي الف روي ماده ي ب قرار دارد حال از ماده ي الف (غلظت الف) وارد ماده ي ب ميشود (نفوذ) و ادامه پيدا ميکند تا ماده ي الف (غلظت الف)در يک جايي از ماده ي ب پايان ميابد.
خوب اين يه مثال انتقال جرم است که مهندسان شيمي اون رو راحت ميفهمند و تا جايي که در توانم بود سادش کردم.
بگذريم.(براي اطلاع بيشتر اگر دوست داريد مثال آب ونمک دکتر چاکش رو بخونيد)
وقتي ماده الف(غلظت الف) شروع به حرکت (نفوذ) در ماده ب ميکند ميدانيم در يک جايي از ماده ي ب غلظتش به پايان ميرسد ولي نميدانيم که کجا! اين اتفاق رخ ميدهد پس ميگويم که ماده ي الف در بينهايت ماده ي ب صفر ميشود ولي اين بينهايت بينهايتي نيست که دست يافتني نباشد بلکه به لحاظ اينکه نمي دانيم آن نقطه اي پايان يافتن ماده ي الف کجاست بينهايت است!
در مثال بالا پارامتر مکان مجهول بود و بينهايت ولي دست يافتني!
2- واکنش الف ميدهد ب انجام ميشود درجه ي واکنش از يک و يا بالاتر از يک ميباشد
(n=>1).غلظت ماده الف در در زمان اوليه، غلظت الف اوليه ناميده ميشود، بعد از گذشت زماني از غلظت الف کاسته مي شود و به ماده ب تبديل ميشود.
حال در چه زماني غلظت الف صفر ميشود؟ يا ماده ي الف تمام ميشود؟ و تماما تبديل به ماده ي ب ميشود؟
باز ميگويم که در زمان بينهايت غلظت صفر مي شود ولي اين بينهايت بينهايتي نيست که دست يافتني نباشد بلکه به لحاظ اينکه نمي دانيم آن زمان پايان يافتن ماده ي يا متوقف شدن الف کجاست بينهايت است!
اين هم مثالي از سينتيک بود و مهندسان شيمي اون رو راحت ميفهمند و تا جايي که در توانم بود سادش کردم.
3-يه ميله به طول L رو به منبعي از گرما(شعله) متصل ميکنم خوب انتقال گرما از منبع گرم(شعله) شروع ميشود و به ميله امتداد پيدا ميکند ولي ميدانيم در يه جايي انتقال گرما ديگر اتفاق نمي افتد .
خوب در طول بينهايت ميله انتقال گرما متوقف ميشود ولي باز ميدانيم که اين بينهايت،بينهايتي نيست که دست يافتني نباشد بلکه به لحاظ اينکه نمي دانيم آن نقطه اي پايان يافتن انتقال حرارت کجاست بينهايت است!
مثال بالا از انتقال حرارت بود که براي مهندسان شيمي و مکانيک قابل لمس است و من تا آنجا که توانستم آن را ساده کردم.
پس اين بينهايتي که من از آن در بالا مثال آوردم بينهايت فيزيکي است و دست يافتني! و براي بينهايت جايگاهي (خانه) هست!
اما بينهايت که من در پست قبل اشاره کردم چيست؟
"بينهايتي که من ميگم بينهايت فيزيکي نيست بلکه بينهايتي است که فعلا به دلیل جبر حاکم (زمان و مکان) جايگاهي ندارد که اگر به آن رسيديد به بينهايت رسيده ايد!"
بينهايت اگر جايگاهي (خانه) برايش وجود داشته باشد آن بينهايتي که من ميگويم نيست پس بايد اين بينهايت (همان بي نهايت فيزيکي) در يه مکان يا يه زمان خيلي دور قرار داشته باشد ولي بازهم قابل اندازه گيري است!
در بينهايت "هيچ وقت" و "هيچ کجا" نبايد نقض شود!
خوب براي لمس بيشتر اين بينهايت اين مثال رو ميزنم.
شما از نقطه ي صفر مي خواهيد به سمت بينهايت برويد پس با يک ماشين با سوختي که تمامي ندارد به راه مي افتيد ولي هيچ گاه به آن نخواهيد رسيد و اگر برسيد نقض بينهايت است.
بهترين مثال همان دو خط موازي است که هر چه آنها را امتدا دهيد بهم نخواهند رسيد.حال ممکن است بگوييد که گفته اند که دو خط موازی در بينهايت به هم خواهند رسيد خوب اين نقض آشکار مسئله است چون تعريف دو خط موازي را از ياد برده ايد!
حال به مثالهايتان اشاره کنم:
"فرض كنيد مي خواهيد خانه اي بخريد و فقط 30 ميليون تومان پول داريد و ارزش خانه مورد علاقه اتان يك ميليارد تومان است . اين عدد براي شما در اين معامله يك بينهايت است.ممكنست براي شخص ديگري 30 ميليون تومان هم يك بينهايت باشد به عبارتي بينهايت يك عدد است كه ميتواند هر يك از اعداد معلوم باشد و فقط تحت شرايط خاصي اين مفهوم را به ذهن القا مي نمايد كه جايگاهي مبهم دارد."
اين بينهايت فيزيکي است و دست يافتني ولي چون پولتان به آن مقدار نميرسد ولي "مي دانيد" که با يک ميليارد تومان ميتوان خانه رو خريد پس اين بنهايتي نيست که گفتم! شما "فعلا" قدرت خريد نداريد نه اينکه نمي توان آن خانه را "هيچ وقت" خريد.
"صفر يك بينهايت است ولي نسبت به منهاي بي نهايت ."
اگر جايگاهي براي بينهايت در نظر "نگرفتيد" بله درست است ولي اگر در نظر گرفتيد غلط است!
"براي موجودي كه بينهايت سال قبل زندگي ميكرده جايگاه زماني صفر من يك بينهايت و يا چيزي شبيه همون اخرت يا ابد است كه در ذهن ما براي ايندگان وجود داردو يا براي موجودي كه بينهايت سال بعد از ما خواهد امد جايگاه من يك ازل است ."
باز هم اين يک بينهايت فيزيکي است چون آن موجود بايد در زمان و مکان مشخصي زندگي کرده است و قابل محاسبه است و هم چنين است براي زمان و مکان شما وقتي که آيندگان به شما مينگرند! هر چند فاصله اي خيلي زياد از شما در" خانه اي" قرار گرفته ولي چون در يه خونه "هست" پس زمان و مکان معني ميابد.
"مكاني كه من در ان زندگي ميكنم براي موجودي بينهايت دور از من يك بينهايت است ."
باز هم بينهايت فيزيکي، چون شما براي آن موجود هم مکان و هم زمان قائل شديد که اون رو توي يه خانه فرض کرديد.
"براي موجودي كه در كهكشان ديگر و به فاصله ميليونها سال نوري از من زندگي مي كند من برايش در بينهايت دور از آسمانم (وبلعكس) يعني چرا نبايد فكر كنم كه انتهاي آسمان همانجايي است كه دارم زندگي ميكنم!"
باز هم بينهايت فيزيکي.وقتي شما هم خودتان و هم ديگري رو در خونه اي قرار ميدهيد پس پارامترهاي مکان و زمان براي شما دست يافتني ميباشند! اين مثال و نتيجه گيري بيشتر به اين شبيه است که شما در خونه اولي قرار داريد ولي من در خونه آخري قرار دارم پس از نظر شما من در خونه ي آخري قرار دارم ولي از نظر من شما در خونه ي آخري و من در خونه ي اولي هستم.
اين مثال بيشتر به مثال دست چپ يا راست شبيه است که" براي من" دست راست در سمت راست قرار دارد "ولي براي شما" دست راست من در سمت چپ قرار دارد.(براي توضيح بيشتر سريال شبهاي برره رو به ياد بياريد)/.
"آيا واقعا من در بينهايت دور آسمان جيات دارم ؟و يا من در مركز آسمانم ؟"
اگر از بيت معروف "ابر و باد و مه و خورشيد و فلک در کارند ...." الهام بگيرم طبيعتا شما بايد مرکز آسمان باشيد چون همه و همه براي شما ساخته شده است واين با علم امروز بشر ديگر سازگار نيست البته از لحاظ علمي! و از لحاظ عرفاني هنوز جايگاهش رو حفظ کرده!براي حس کردن بينهايت به مثال دو خط موازي توجه شود ولي اگر هنوز قابل لمس نيست تصور کن که دو شخص مساوي(از همه لحاظ) روي دايره اي" روبروي هم" قرار گرفته اند حال از آنها ميخواهيم که هر دو در جهت ساعتگرد با يه سرعت برابر بچرخند! خوب آنها در "چه مکاني" و در "چه زماني" به هم ميرسند البته در "عادي".
جبري که فعلا بر مسئله فعلا حکم فرماست در هيچ وقت و در هيچ کجا آنها را به هم نمي رساند.
" چرا هميشه من خودم را در مركز زمان و مكان مي پندارم "
اين رو بايد خود شما جواب بديد!
" چرا بدنبال ازل و ابد مي گردم؟"
با اينکه من با پيشرفت علم اصلا مخالف نيستم و خواهان آن هستم که تا همه ي مجهولات بشري به معلومات تبديل شود بازهم توصيه ميکنم که بيشتر بدانيم تا به نداني خود بيشتر پي ببريم تا به اين مرحله اي تواضع و فروتني که خيام ميرسد برسيم:
"هرگز دل من ز علم محروم نشد ............کم ماند ز اسرار که معلوم نشد
هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز......معلومم شد که هيچ معلوم نشد!"
*دايره در شعر خيام يک مفهوم علمي است که با خوندن شعر هاي ديگر او منظور او را از دايره ميفهميد.
موفق و پيروز باشيد تا ابد الدهر!!!!؟!!!؟!!!!;)
يا حق:gol:
 

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتي مي پرسيد اين انرژي اوليه از كچا آغاز شده يعني هنوز با مسئله بينهايت كنار نيامده ايد عليرغم اينكه انرا خيلي خوب توصيف مي نماييد بگذار اينجوري برات بگم :
نيستي يا هست و يا نيست
اگر نيستي ، هست ، پس خود يك نوع هستي است .
و اگر نيستي ، نيست ، پس هرچه هست هستي است .
اگر قرار باشه هر چه هست هستي باشه ديگه اون سوال كه انرژي اوليه از كجا اومده مفهوم نخواهد بود فقط مي پذيريم كه در بينهايت دور رياضي از ديدگاه فيزيك هستي وجود داشته .
تا كنون هيچكس مدعي نشده كه نيستي را هست كرده . حتي خدايي كه از ان به عنوان توانا ترين ،عالم ترين و بي نيازترين ياد ميكنيم .
او در والاترين اثرش بعد از تورات و انجيل همواره از خلقت چيزي بوسيله چيز ديگر صحبت مي نمايد :
ما انسان را از گل خشك شده و يا اب و يا .... ساختيم
ما آسمان را از دود ساختيم
در واقع توليد بدون نياز به ماده ديگر را خود او تاييد نكرده و اين يعني هستي بوده ولي توسط او از صورتي به صورت ديگر تبديل شده است كه با قوانين ترموديناميك در عين كهنگي اش تطابق دارد عليرغم اينكه فرضيه انشتين بسياري از معادلات فيزيك كلاسيك را تغيير داده است .
 

A.R-KH-A

عضو جدید
کاربر ممتاز
"فقط مايلم تا توضيح بيشتري در خصوص بينهايت غير فيزيكي بدهيد تا بتوانم اولا وجود انرا مثل بي نهايت فيزيكي درك كنم و در ثاني ارتباط آنرا با عالم فيزيك بشناسم."
دوست عزيز در همان پست به آن بي نهايت اشاره کردم دوباره آن قسمتهايي که درباره ي بينهايت گفتم رو بخوان.اگر کافي نيست بشتر توضيح دهم.
به خصوص آن مثال که درباره ي آن دو شخص گفتم.

"حالا ميخواد انرا فيزيكي نام گذاري كنيم يا غير فيزيكي در واقع مهم اينستكه اينقدر به بينهايت گير نديم تا دچار خرافاتهايي شويم كه مسيرمان را به سمت من نميدانم اينرا خدا مي داند ختم شود."
من با بينهايت خودم رو قانع نميکنم در ضمن معتقدم بايد آنچه رو نميدانيم خود به دنبالش برويم و زود برچسب "خدا ميداند" نزنيم ولي بعضي مثال خارج از توان بشر است وحل آنها نياز به تغييراتي در حالت عادي مسئله دارد و گرنه حل آنها با جبر فعلي(زمان و مکان) بسيار سخت است و "شايد" هم نشدني!مثل بعضي از سوالاتي که شما گذاشتيد!
" ازل زماني است كه در ان زيست مي كني منتها براي كسي كه سالها بعد از شما خواهد آمد همچنين بدنبال ابد نگرد چون شما براي موجودي كه سالها پيش بدنيا امده يك ابدي ."
بله دوست عزيز، من به اولين بشر معتقدم که حتما يه زمان و مکاني براي زيست او بوده (يعني صفر)ولي به آخرين بشر اعتقادي ندارم!ولي نگشتن و ندانستن رو ترويج نمي کنم! دوست من، شما باز از بينهايت فيزيکي استفاده کرديد ولي من هم به اين بينهايت فيزيکي معتقدم و من يه بينهايت فيزيکي هستم براي اولين بشر و همچنين يه ازل براي انسان هزاره ي .......!
اين جمله شما مثل جمله قبل بود/""صفر يك بينهايت است ولي نسبت به منهاي بي نهايت .""/ که من باز هم گفتم درست است ولي "اگر جايگاهي براي بينهايت در نظر "نگرفتيد" بله درست است ولي اگر در نظر گرفتيد غلط است(يعني بينهايت فيزيکي مدنظر نباشد)"
"خلقت قطع نميشود و نخواهد شد "
اگر منظور از خلقت؛خلقت انسان است بله درست است و "من" چنين نظري دارم.
"جهان در حال صيرورت و شدن است و انتهايي بر ان متصور نيست هزاران سياره هم اكنون در حال تولدند و هزاران انها منفجر شده و ديگر نيستند حتي برخي از انهايي كه شب هنگام انرا در اسمان ميبينيد !"
بله درست است و خيلي از موارد از جمله خورشيد در طي ميليونها سال ديگر تغيير پيدا خواهند کرد و هم چنين زمين! همانطور که قبلا زمين دگرگون شده و خيلي از مکان ها جاي خود رو عوض کردند.نميدونم فهميديد که يه روز خليج فارس بسته ميشه؟ يعني عمان يه روز به سيستان ميخوره؟اين طور که قبلا فهميدم پايين خيلج فارس با سرعتي به اندازه ايي خيلي کوچک (فکر کنم در حد ميکرون) به سمت بالاي خليج در حرکته!
"نور ستاره هايي كه امروز ميبينيد ممكنست ميليونها سال نوري در راه بوده و اينك هيچ اثري از ان ستاره نباشد ! "
آري درست است.منکر نيستم چه رسد به رد!
"وقتي مي پرسيد اين انرژي اوليه از كچا آغاز شده يعني هنوز با مسئله بينهايت كنار نيامده ايد"
بله دوست عزيز من با بينهايت کنار نخواهم آمد چون هنوز دو جبر زمان و مکان رو نميتونم براي خودم حل کنم و "فعلا" اين طور است.يعني يه روز حل خواهد شد ولي کي ؟ هنوز نياز به زمان دارد!
"نيستي يا هست و يا نيست
اگر نيستي ، هست ، پس خود يك نوع هستي است .
و اگر نيستي ، نيست ، پس هرچه هست هستي است"

به اين بيت توجه شود که "انگار که هر چه هست در عالم نيست..........پندار که هر چه نيست در عالم است".آن چيز هايي که الان "براي ما" نيست اند دليل بر نيستيشان نيست! چه بسا آن چيزهايي که الان هستند دليل بر هستيشان نيست!
منظور علم بشر به دليل ناقص بودن خيلي چيزها رو در آينده خواهد فهميد.در پست بعد که در باره ي هستي بشر است اشاره ي غير مستقيم به اين بيت ميکنم!

مثالي که زديد خيلي خوب بود"ور ستاره هايي كه امروز ميبينيد ممكنست ميليونها سال نوري در راه بوده و اينك هيچ اثري از ان ستاره نباشد ! "
الان نوري هستي شده (موثر) که خود ستاره ي آن (اثر) نيست شده است! و نوري هست شده(موثر) که قبلا نيست بوده! البته چون مسائل رو از ديدگاه خودمون بررسي ميکنيم چنين خواهد بود.
نيستي دليلي بر نيستي نيست.هستي دليلي بر هستي نيست!منظور از لحاظ فیزیکی است.
"اون سوال كه انرژي اوليه از كجا اومده مفهوم نخواهد بود فقط مي پذيريم كه در بينهايت دور رياضي از ديدگاه فيزيك هستي وجود داشته "
بله دوست عزيز شما فعلا چنين ميپذيرد که مسئله رو حل کرده ايد ولي براي آيندگان اين مسئله اي خواهد شد.همانطور که گفتار گذشتگان در مورد جهان و خورشيد و .... يه زمان اونها رو قانع کرد ولي اکنون انسان معاصر فقط جزيي از اونها استفاده ميکنه براي بشر آينده اين چيزهايي که الان حل ميکنيم جزيي از جواب هاي آيندگان خواهد بود.يعني بشر تا مي تواند خود رو با يه چيز حتي یه فرمول رياضي و فيزيک قانع نميکنه!
و اين به بينهايت بودن تفکر انساني ربط داره که هر روز خودش رو گرفتار مسئله ي جديد ميکنه.و هيچ حدي براي اون نميتونيد بزاريد!مثلا چه بسا در آينده به فکر سوراخ کردن آسمان آبي در روز بيفتند!مثل وقتي که پدرانشان به فکر سوارخ کردن هسته افتادند!
"تا كنون هيچكس مدعي نشده كه نيستي را هست كرده"
من هم مدعي نشدم!
و اما دوست خوبم karo7:
"آن چيزي که شما اشاره کرديد گوشه هايي از فيزيک کلاسيک است، و در فيزيک نسبيت انشتين بسياري از چيزها عوض شده اس است، از جمله قوانين نيوتن که زماني نقض آنها بعيد به نظر مي رسيد با فيزيک جديد نقض شدند."
بله دوست عزيز نقض شدند ولي کاربرد خود در ماده را دارند! در واقع فيزيک کلاسيک از پاسخ گويي مسائلي که به انرژي در سرعت هاي بالا و دماهاي بالا و.. منتهي ميشد عاجز بود!
"در ضمن نمي دونم از آزمايش جديدي که قرار است انجام بشه و در آن از برخورد نوترون ها انرژي عظيمي اجاد بشه خبر داريد يا نه؟"
اگر منظورت همون اثبات بيگ بنگ است که در قرانسه انجام شد ولي بدلايلي فعلا متوقف شده بله خبر دارم و من هم گفتم:
"با اثبات اين قضيه به يک خوشحالي نسبي خواهيم رسيد ولي باز از همان لحظه ي اثبات به فکر آن انرژي خواهيم افتاد که اين انفجار عظيم رو انجام داده و بازهم روز از نو و روزي از نو!"
منظور من اين است شما در اين آزمايش ميخواهيد پروتونها را سرعتي معادل نور بدهيد خوب چطور ميخواهيد اين کار رو انجام بديد يعني به قول دوست خوبمون مي خواهيد از نيستي يه هستي خلق کنيد؟ما که قانون معروف انيشتن رو ميدانيم E=m.c^2 خوب دوست خوب من ماده رو براي شما حاضر ميکنم ولي آيا سرعت رو مي خوايد همين طور خلق کنيد سرعتي برابر سرعت نور؟ خوب پس بايد "يه چيز" مصرف کنيد تا به اون سرعت برسيد اون هم سرعتي معادل دو برابر سرعت نور!
در واقع تلاش کردن و وقت گذاشتن روي موضوعي بايد کلي انرژي از شما بگيرد تا بتوانيد آن رو اثبات کنيد.
يعني که از هستي هست رو خلق کنيد.
نمي دونم شايد شما اين انرژي رو که من ميگم قبول نداريد.
فقط بگم:شما وقتي تلاش و وقت صرف درس خوندن ميکنيد در واقع از خودتون انرژي مايه گذاري ميکنيد تا به نتيجه اي برسيد!حتی موقع خواب انرژی مصرف میکنید و........
موفق و پيروز باشيد تا وقتي که هم هستيد و هم نيستيد!!!!!؟؟؟؟؟!!!!!!;)
يا حق :gol:
 

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
به نظر مي رسد شما به خلقت از يكطرف كراندار نگاه مي كنيد و ار طرف ديگر بيكران يعني دامنه اعدادي را كه در رياضيات معتبر مي دانيد از صفر شروع ميشود و تا مثبت بينهايت ادامه مي يابد كه خود بخش اعظمي از سوالات را پاسخ مي دهد.
اگر چنين است در واقع بخش بزرگي از عقايدمان همپوشاني دارد و در بخش ديگر صبر خواهيم كرد تا ديگر دوستان بدين مرحله برسند آنگاه برايتان مثالي از تترا مكعب خواهم زد .
موفق و پيروز باشيد تا وقتي که هم هستيم و هم نيستيم
در اين عبارت با حذف شرط زمان مشكلي ندارم ولي با حضور شرط زمان مجبور به رد ان هستم .
در تضاد و تناقض هشت چيز شرط دان وحدت موضوع و محمول و مكان ،جز و كل ،شرط و اضافه ،و در اخر زمان

"فقط مايلم تا توضيح بيشتري در خصوص بينهايت غير فيزيكي بدهيد تا بتوانم اولا وجود انرا مثل بي نهايت فيزيكي درك كنم و در ثاني ارتباط آنرا با عالم فيزيك بشناسم."
دوست عزيز در همان پست به آن بي نهايت اشاره کردم دوباره آن قسمتهايي که درباره ي بينهايت گفتم رو بخوان.اگر کافي نيست بشتر توضيح دهم.
به خصوص آن مثال که درباره ي آن دو شخص گفتم.
"حالا ميخواد انرا فيزيكي نام گذاري كنيم يا غير فيزيكي در واقع مهم اينستكه اينقدر به بينهايت گير نديم تا دچار خرافاتهايي شويم كه مسيرمان را به سمت من نميدانم اينرا خدا مي داند ختم شود."
من با بينهايت خودم رو قانع نميکنم در ضمن معتقدم بايد آنچه رو نميدانيم خود به دنبالش برويم و زود برچسب "خدا ميداند" نزنيم ولي بعضي مثال خارج از توان بشر است وحل آنها نياز به تغييراتي در حالت عادي مسئله دارد و گرنه حل آنها با جبر فعلي(زمان و مکان) بسيار سخت است و "شايد" هم نشدني!مثل بعضي از سوالاتي که شما گذاشتيد!
" ازل زماني است كه در ان زيست مي كني منتها براي كسي كه سالها بعد از شما خواهد آمد همچنين بدنبال ابد نگرد چون شما براي موجودي كه سالها پيش بدنيا امده يك ابدي ."
بله دوست عزيز، من به اولين بشر معتقدم که حتما يه زمان و مکاني براي زيست او بوده (يعني صفر)ولي به آخرين بشر اعتقادي ندارم!ولي نگشتن و ندانستن رو ترويج نمي کنم! دوست من، شما باز از بينهايت فيزيکي استفاده کرديد ولي من هم به اين بينهايت فيزيکي معتقدم و من يه بينهايت فيزيکي هستم براي اولين بشر و همچنين يه ازل براي انسان هزاره ي .......!
اين جمله شما مثل جمله قبل بود/""صفر يك بينهايت است ولي نسبت به منهاي بي نهايت .""/ که من باز هم گفتم درست است ولي "اگر جايگاهي براي بينهايت در نظر "نگرفتيد" بله درست است ولي اگر در نظر گرفتيد غلط است(يعني بينهايت فيزيکي مدنظر نباشد)"
"خلقت قطع نميشود و نخواهد شد "
اگر منظور از خلقت؛خلقت انسان است بله درست است و "من" چنين نظري دارم.
"جهان در حال صيرورت و شدن است و انتهايي بر ان متصور نيست هزاران سياره هم اكنون در حال تولدند و هزاران انها منفجر شده و ديگر نيستند حتي برخي از انهايي كه شب هنگام انرا در اسمان ميبينيد !"
بله درست است و خيلي از موارد از جمله خورشيد در طي ميليونها سال ديگر تغيير پيدا خواهند کرد و هم چنين زمين! همانطور که قبلا زمين دگرگون شده و خيلي از مکان ها جاي خود رو عوض کردند.نميدونم فهميديد که يه روز خليج فارس بسته ميشه؟ يعني عمان يه روز به سيستان ميخوره؟اين طور که قبلا فهميدم پايين خيلج فارس با سرعتي به اندازه ايي خيلي کوچک (فکر کنم در حد ميکرون) به سمت بالاي خليج در حرکته!
"نور ستاره هايي كه امروز ميبينيد ممكنست ميليونها سال نوري در راه بوده و اينك هيچ اثري از ان ستاره نباشد ! "
آري درست است.منکر نيستم چه رسد به رد!
"وقتي مي پرسيد اين انرژي اوليه از كچا آغاز شده يعني هنوز با مسئله بينهايت كنار نيامده ايد"
بله دوست عزيز من با بينهايت کنار نخواهم آمد چون هنوز دو جبر زمان و مکان رو نميتونم براي خودم حل کنم و "فعلا" اين طور است.يعني يه روز حل خواهد شد ولي کي ؟ هنوز نياز به زمان دارد!
"نيستي يا هست و يا نيست
اگر نيستي ، هست ، پس خود يك نوع هستي است .
و اگر نيستي ، نيست ، پس هرچه هست هستي است"
به اين بيت توجه شود که"انگار که هر چه هست در عالم نيست..........پندار که هر چه نيست در عالم است".آن چيز هايي که الان "براي ما" نيست اند دليل بر نيستيشان نيست! چه بسا آن چيزهايي که الان هستند دليل بر هستيشان نيست!
منظور علم بشر به دليل ناقص بودن خيلي چيزها رو در آينده خواهد فهميد.در پست بعد که در باره ي هستي بشر است اشاره ي غير مستقيم به اين بيت ميکنم!
مثالي که زديد خيلي خوب بود"ور ستاره هايي كه امروز ميبينيد ممكنست ميليونها سال نوري در راه بوده و اينك هيچ اثري از ان ستاره نباشد ! "
الان نوري هستي شده (موثر) که خود ستاره ي آن (اثر) نيست شده است! و نوري هست شده(موثر) که قبلا نيست بوده! البته چون مسائل رو از ديدگاه خودمون بررسي ميکنيم چنين خواهد بود.
نيستي دليلي بر نيستي نيست.هستي دليلي بر هستي نيست!منظور از لحاظ فیزیکی است.
"اون سوال كه انرژي اوليه از كجا اومده مفهوم نخواهد بود فقط مي پذيريم كه در بينهايت دور رياضي از ديدگاه فيزيك هستي وجود داشته "
بله دوست عزيز شما فعلا چنين ميپذيرد که مسئله رو حل کرده ايد ولي براي آيندگان اين مسئله اي خواهد شد.همانطور که گفتار گذشتگان در مورد جهان و خورشيد و .... يه زمان اونها رو قانع کرد ولي اکنون انسان معاصر فقط جزيي از اونها استفاده ميکنه براي بشر آينده اين چيزهايي که الان حل ميکنيم جزيي از جواب هاي آيندگان خواهد بود.يعني بشر تا مي تواند خود رو با يه چيز حتي یه فرمول رياضي و فيزيک قانع نميکنه!
و اين به بينهايت بودن تفکر انساني ربط داره که هر روز خودش رو گرفتار مسئله ي جديد ميکنه.و هيچ حدي براي اون نميتونيد بزاريد!مثلا چه بسا در آينده به فکر سوراخ کردن آسمان آبي در روز بيفتند!مثل وقتي که پدرانشان به فکر سوارخ کردن هسته افتادند!
"تا كنون هيچكس مدعي نشده كه نيستي را هست كرده"
من هم مدعي نشدم!
و اما دوست خوبم karo7:
"آن چيزي که شما اشاره کرديد گوشه هايي از فيزيک کلاسيک است، و در فيزيک نسبيت انشتين بسياري از چيزها عوض شده اس است، از جمله قوانين نيوتن که زماني نقض آنها بعيد به نظر مي رسيد با فيزيک جديد نقض شدند."
بله دوست عزيز نقض شدند ولي کاربرد خود در ماده را دارند! در واقع فيزيک کلاسيک از پاسخ گويي مسائلي که به انرژي در سرعت هاي بالا و دماهاي بالا و.. منتهي ميشد عاجز بود!
"در ضمن نمي دونم از آزمايش جديدي که قرار است انجام بشه و در آن از برخورد نوترون ها انرژي عظيمي اجاد بشه خبر داريد يا نه؟"
اگر منظورت همون اثبات بيگ بنگ است که در قرانسه انجام شد ولي بدلايلي فعلا متوقف شده بله خبر دارم و من هم گفتم:
"با اثبات اين قضيه به يک خوشحالي نسبي خواهيم رسيد ولي باز از همان لحظه ي اثبات به فکر آن انرژي خواهيم افتاد که اين انفجار عظيم رو انجام داده و بازهم روز از نو و روزي از نو!"
منظور من اين است شما در اين آزمايش ميخواهيد پروتونها را سرعتي معادل نور بدهيد خوب چطور ميخواهيد اين کار رو انجام بديد يعني به قول دوست خوبمون مي خواهيد از نيستي يه هستي خلق کنيد؟ما که قانون معروف انيشتن رو ميدانيم E=m.c^2 خوب دوست خوب من ماده رو براي شما حاضر ميکنم ولي آيا سرعت رو مي خوايد همين طور خلق کنيد سرعتي برابر سرعت نور؟ خوب پس بايد "يه چيز" مصرف کنيد تا به اون سرعت برسيد اون هم سرعتي معادل دو برابر سرعت نور!
در واقع تلاش کردن و وقت گذاشتن روي موضوعي بايد کلي انرژي از شما بگيرد تا بتوانيد آن رو اثبات کنيد.
يعني که از هستي هست رو خلق کنيد.
نمي دونم شايد شما اين انرژي رو که من ميگم قبول نداريد.
فقط بگم:شما وقتي تلاش و وقت صرف درس خوندن ميکنيد در واقع از خودتون انرژي مايه گذاري ميکنيد تا به نتيجه اي برسيد!حتی موقع خواب انرژی مصرف میکنید و........
موفق و پيروز باشيد تا وقتي که هم هستيد و هم نيستيد!!!!!؟؟؟؟؟!!!!!!;)
يا حق :gol:
 
آخرین ویرایش:

karo7

اخراجی موقت
و اما دوست خوبم karo7:
"آن چيزي که شما اشاره کرديد گوشه هايي از فيزيک کلاسيک است، و در فيزيک نسبيت انشتين بسياري از چيزها عوض شده اس است، از جمله قوانين نيوتن که زماني نقض آنها بعيد به نظر مي رسيد با فيزيک جديد نقض شدند."
بله دوست عزيز نقض شدند ولي کاربرد خود در ماده را دارند! در واقع فيزيک کلاسيک از پاسخ گويي مسائلي که به انرژي در سرعت هاي بالا و دماهاي بالا و.. منتهي ميشد عاجز بود!
"در ضمن نمي دونم از آزمايش جديدي که قرار است انجام بشه و در آن از برخورد نوترون ها انرژي عظيمي اجاد بشه خبر داريد يا نه؟"
اگر منظورت همون اثبات بيگ بنگ است که در قرانسه انجام شد ولي بدلايلي فعلا متوقف شده بله خبر دارم و من هم گفتم:
"با اثبات اين قضيه به يک خوشحالي نسبي خواهيم رسيد ولي باز از همان لحظه ي اثبات به فکر آن انرژي خواهيم افتاد که اين انفجار عظيم رو انجام داده و بازهم روز از نو و روزي از نو!"
منظور من اين است شما در اين آزمايش ميخواهيد پروتونها را سرعتي معادل نور بدهيد خوب چطور ميخواهيد اين کار رو انجام بديد يعني به قول دوست خوبمون مي خواهيد از نيستي يه هستي خلق کنيد؟ما که قانون معروف انيشتن رو ميدانيم E=m.c^2 خوب دوست خوب من ماده رو براي شما حاضر ميکنم ولي آيا سرعت رو مي خوايد همين طور خلق کنيد سرعتي برابر سرعت نور؟ خوب پس بايد "يه چيز" مصرف کنيد تا به اون سرعت برسيد اون هم سرعتي معادل دو برابر سرعت نور!
در واقع تلاش کردن و وقت گذاشتن روي موضوعي بايد کلي انرژي از شما بگيرد تا بتوانيد آن رو اثبات کنيد.
يعني که از هستي هست رو خلق کنيد.
نمي دونم شايد شما اين انرژي رو که من ميگم قبول نداريد.
فقط بگم:شما وقتي تلاش و وقت صرف درس خوندن ميکنيد در واقع از خودتون انرژي مايه گذاري ميکنيد تا به نتيجه اي برسيد!حتی موقع خواب انرژی مصرف میکنید و........
موفق و پيروز باشيد تا وقتي که هم هستيد و هم نيستيد!!!!!؟؟؟؟؟!!!!!!;)
يا حق :gol:

خب دوست عزیز من با شما موافقم.
بر اساس قانون بقای جرم و انرژی برای این کار نیاز به انرژی اولیه وجود دارد. من نگفتم که بینگ بنگ رو قبول دارم یا نه. بلکه از نظر من این قضیه قابل بررسی است چون علم است.
به نظر من هیچ چیز علمی قابل اثبات نیست، تنها کاری که ما می توانیم انجام دهیم رد نظریه های نادرست است و از این راه به حقیقت نزدیک تر شویم.
 

A.R-KH-A

عضو جدید
کاربر ممتاز
موفق و پيروز باشيد تا وقتي که هم هستيم و هم نيستيم
در اين عبارت با حذف شرط زمان مشكلي ندارم ولي با حضور شرط زمان مجبور به رد ان هستم .

دوست عزیز
اگر با اندیشه ی خیام موافق باشی آن وقت معنای قمست دوم رو یعنی(هم نیستم) رو خواهی فهمید.
خیام تنها چیزی که قبل از ما بهش رسید همین چیزی است که الان آن رو به عنوان قانون بقای جرم پذیرفته ایم.
نگاهی به امضای من کنی معنی ژرف و عمیقی که در رباعی نهفته است رو میفهمی.
در واقع به نظر خیام مردن نه تنها نیست شدن نیست بلکه بعد از نیست شدن ظاهری شما به شکلی دیگر پا به این جهان خواهید گذاشت البته دیگر همه ی جسم و وجود شما تبدیل به انسانی نمیشود بلکه شما به صورت های دیگری در جهان خواهید درامد که قسمتی از آن انسان دوباره خواهد بود!
برای فهم بشتر به چرخه طبیعت نگاه کنید تا این حرف خیام رو درک کنید.
خیام بدور از خرافات یه نظریه ی منطقی داد که تا هنوز هیچ ایرادی نمیتوان به این نظریه گرفت!
راهش پر رهرو!
موفق و پیروز باشید.
یا حق
 

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
اينكه من با داشتن مليونها سلول زنده هستم ترديدي نيست و چنين است كه در عين حال هزاران سلول مرده را در خود جا مي دهم هم ترديدي نيست بر اين پايه ممكنست تصور نمود كه من هم هستم و هم نيستم اما چندين اشكال در ادغام هستي در نيستي به مفهوم فوق و بلعكس وجود دارد :
1- براي يك موجود كثير الوجود جمع سلولها با دو گونه متفاوت از حياب امكان پذير است ولي در يك سلول ، هم حيات و هم مرگ توامان وجود ندارد . حتي اگر بخواهيم تضاد آنتوگونيستي را در ان جاي دهيم باز هم مجبور خواهيم بود ار دو محمول ياد كنيم و يا اگر محمولمان يكي باشد موضوعشان دوگانه خواهد شد كه مرتكب تضاد و تناقض و عدم رعايت هشت چيز در پرهيز از تناقض مي گرديم.
2- مرگ و حيات به مفهوم هستي و نيستي نيست بلكه فقط مبين يكي از خواص هستي است.
3- نيستي در مقابل هستي مبين ماده اي ديگر و يا ضد ماده نيست كه تمام انها نوعي هستي هستند.
4-نيستي چون نه اين است و نه ان چاره اي ندارد جز انكه نباشد .
5- اگر نيستي نباشد كه نيست جايي براي جمع شدن با هستي ندارد اما اگر شما اين استدلال را بپذيريد يقينا در محور اعداد تا منهاي بينهايت و حذف خدا پيش خواهيد رفت . اما چون در گروه كساني قرار داريد كه به خدا معتقد است براي حفظ ان مجبور هستيد از صفر قراردادي خود عقب تر نرويد .
كلا عقايد را ميتوان در سه دسته تقسيم كرد :
1- آنهايي كه محور اعدادشان به منهاي بينهايت از يكسو و به مثبت بينهايت از سويي ديگر ميل مي كند (اينها نمي توانند خدا داشته باشند ،به ديني پايبند باشند و ماجرا هاي آخرت را بپذيرند)
2-آنهايي كه مجور اعدادشان از صفر شروع ميشود اينها به آفريدگاري اعتقاد دارند ولي نمي توانند به ديني پايبند باشند فلذا براي هستي آخرتي قائل نيستند
3- دسته سوم آنهايي هستند كه محور اعداشان از صفر شروع ميشود و تا يك عدد مثبتي محدود خواهند شد .اينها به نوعي به خدا (چه بشكل بت و چه بصورت اسطوره و چه موجودي دست نايافتني )اعتقاد دارند و لزوما تابع يك ديني هم هستند.
موفق و پيروز باشيد تا وقتي که هم هستيم و هم نيستيم
در اين عبارت با حذف شرط زمان مشكلي ندارم ولي با حضور شرط زمان مجبور به رد ان هستم .
دوست عزیز
اگر با اندیشه ی خیام موافق باشی آن وقت معنای قمست دوم رو یعنی(هم نیستم) رو خواهی فهمید.
خیام تنها چیزی که قبل از ما بهش رسید همین چیزی است که الان آن رو به عنوان قانون بقای جرم پذیرفته ایم.
نگاهی به امضای من کنی معنی ژرف و عمیقی که در رباعی نهفته است رو میفهمی.
در واقع به نظر خیام مردن نه تنها نیست شدن نیست بلکه بعد از نیست شدن ظاهری شما به شکلی دیگر پا به این جهان خواهید گذاشت البته دیگر همه ی جسم و وجود شما تبدیل به انسانی نمیشود بلکه شما به صورت های دیگری در جهان خواهید درامد که قسمتی از آن انسان دوباره خواهد بود!
برای فهم بشتر به چرخه طبیعت نگاه کنید تا این حرف خیام رو درک کنید.
خیام بدور از خرافات یه نظریه ی منطقی داد که تا هنوز هیچ ایرادی نمیتوان به این نظریه گرفت!
راهش پر رهرو!
موفق و پیروز باشید.
یا حق
 

A.R-KH-A

عضو جدید
کاربر ممتاز
2-آنهايي كه مجور اعدادشان از صفر شروع ميشود اينها به آفريدگاري اعتقاد دارند ولي نمي توانند به ديني پايبند باشند فلذا براي هستي آخرتي قائل نيستند
دوست عزيز اگر مشخص شود که در چه موردي از صفر شروع ميشود من با شما موافقم ولي اگر نه من موافق نيستم.
اگر در مورد انسان بگويي من حرف شما رو قبول دارم چون به بشر اوليه اعتقاد دارم ولي در همه موارد نه!
وقتي از خلقت جهان حرف ميزني من ميتونم به شما بگم نميشه از نقطه ي صفر شروع کرد!

حال از شما خواهشمندم نظر خود رو در باره اين سوالات بزاريد تا من هم با نظرات شما آشنا شوم.

1-آسمان تا كجاست ؟چند تاست؟حدش كدامست ؟
2-جهان چگونه هست شد؟
3- بشر چگونه هست شد؟ چرا هستي يافت ؟
 

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
منظورم از هستي به مفهوم عامش است كه نميتوان براي ان زمان اغازي متصور شد در واقع انسان كوچكترين شكل حياتي است كه در مجموعه هستي وجود دارد ،قطعا حسب شرايط زيستي (فشار ،دما )اجازه توليد و زيست موجودات فراهم شده(منو نوكلئيك اسيد ها) و هر يك از موجودات بتدريج با تكميل پلكان ژننتيكي اشان بدني متنانسب به خود گرفته اند .
اينها فقط در مورد كره زمين در كهكشان راه شيري است .و چون كهكشان راه شيري خود در مفهوم خاص هستي زمان آغازي دارد پس همه مخلوقات در اين كهكشان مشمول زمان آغازي هستند و خوب ميدانيم كه عمر كهكشان راه شيري چندين ميليون سال است و هستند كهكشانهايي كه عمرشان به مراتب بيشتر از اين كهكشان است . اما هستي به مفهوم عامش نه آغازي دارد و نه پاياني و راهي جز اين نداريم كه با حذف تفكر وجود نيستي هر انچه هست را هستي بدانيم ،
هستي به مفهوم انسان و و ديگر موارد مشابه نيست بلكه هستي به مفهوم وجود دائمي انرژي و مواد در اشكال مختلف آنست .
فرموديد آسمان تا كجاست ؟براي پاسخ به ان در مسير اول تلاش نمودم كه بگويم بدنبال حدي براي آن نرويد كه جايگاهتان در آسمان حد انست كه شما بين بينهايت فيزيكي و بينهايت در رياضيات تفاوت قائل شديد در حاليكه مثال پرنده و قطار انرا بخوبي بهم متصل ميكرد و نشان داد انچه را كه رياضي بينهايت مي پندارد فيزيك برايش عددي قائل است اما چون فيزيك براي حد آسمان عددي قائل نيست كماكان بدنبال حد آن مي گرديم فلذا در مسير دوم تلاش نمودم تا بگويم چون نيستي نيست پس هر چه هست هستي است تا به موضوع چند جمله اي هاي بيكران از اينطريق خاتمه دهم كه با پوزش باعث شدم تا يكي از تئوري هاي پوسيده كمونستها احيا شود و دوباره مفهوم تز و انتي تز و همزيستي وجود و عدم در كنار هم شكل گيرد هرچند رعايت هشت شرط مانع از پذيرش جمع هستي و نيستي در كنار هم خواهد بود و اما در مسير سوم :
چون آسمان كالبد هستي است و هستي خود ،لايتناهي است ، لزوما آسمان نيز لايتناهي خواهد بود .آسمان هيچ طبقه اي ندارد ممكنست شكلي از اشكال انحنا در هندسه توپولوژي را داشته و يا يك سيكلونوئيد و يا يك تترا كره باشد ولي اصلا مهم نيست كه چه شكلي داشته باشد مهم اينستكه فرضيه هاي غلط آسمان هفت يا هشت تاست را بدور اندازيم تا زمينه تفكر براي كشف ان باز شود.
برخي از سوالاتي كه طرح نمودم به اين منظور بود كه بگويم سوال كردن هم قوانيني دارد كه اگر به آن پايبند شويم نياز به طرح ان سوالات و داشتن پاسخ انها هم منتفي ميشود .
از باب مثال سوال جهان چگونه هست شد ؟
در پاسخ اين سوال فقط مجبوريم كه مفهومي بنام نيستي را حذف كنيم در اينصورت ديگر نيازي به هست كردن انچه كه هست نخواهيم داشت و اين سوال ديگر از اهميت ظاهريش كاسته ميشود اما اينكه بشر چگونه هست شد ؟ با قبول پلكان اول ديگر پاسخ به ان مشكل نيست و ميتوان حتي به فرضيه داروين هم رجوع كرد.

2-آنهايي كه مجور اعدادشان از صفر شروع ميشود اينها به آفريدگاري اعتقاد دارند ولي نمي توانند به ديني پايبند باشند فلذا براي هستي آخرتي قائل نيستند
دوست عزيز اگر مشخص شود که در چه موردي از صفر شروع ميشود من با شما موافقم ولي اگر نه من موافق نيستم.
اگر در مورد انسان بگويي من حرف شما رو قبول دارم چون به بشر اوليه اعتقاد دارم ولي در همه موارد نه!
وقتي از خلقت جهان حرف ميزني من ميتونم به شما بگم نميشه از نقطه ي صفر شروع کرد!

حال از شما خواهشمندم نظر خود رو در باره اين سوالات بزاريد تا من هم با نظرات شما آشنا شوم.

1-آسمان تا كجاست ؟چند تاست؟حدش كدامست ؟
2-جهان چگونه هست شد؟
3- بشر چگونه هست شد؟ چرا هستي يافت ؟
 
آخرین ویرایش:

استقلالی

عضو جدید
اغلب بچه هایی که پاسخ دادن نشون می داد یا خدا رو قبول ندارن یا چیزای دیگه رو. اگه واقعا خدایی نیست پس چرا الکی وقتتونو پای این حرفا میزارید؟ می خواید چیو ثابت کنید؟ می خواید ثابت کنید که تموم کسانی که خدا و معنویت و .... قبول دارن احمق هستن؟ خب حالا به فرض ثابت کردین به چی می رسید؟ آیا با این حرفا می خواید یه تسکینی به دردهاتون بدید؟ نگید که دردی وجود نداره که قبول نمی کنم.

خدا رو با راههایی که شما می شناسید نمیشه ثابت کرد. به نظر من احمقانه ترین حالتی که میشه تصور کرد اینه که کل این عالم به این عظمت همین جوری مفت و مسلم بوجود اومده باشه یا پدیده باشه. شمایی که میگی اثبات کن خدا هست یه دلیل بیار که خدا نیست.
بقیه سئوالات در راستای اعتقاد به خدا کاملا واضح و قابل پاسخ است. والسلام
 
بالا