من که دلم خیلی گرفته

Ћцвгіѕ Ǥіяl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز



تابلو ؛ نقاش را ثروتمند کرد.


شعر ِشاعر به چند زبان ترجمه شد.


کارگردان جایزه ها را درو کرد…


و هنوز سر همان چهار راه واکس میزند


کودکی که بهترین سوژه بود



 

Ћцвгіѕ Ǥіяl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز



فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود ؛ روی نیمکتی چوبی ؛
روبه روی یک آب نمای

سنگی . پیرمرد از دختر پرسید :
- غمگینی؟ - نه . - مطمئنی ؟ - نه . - چرا گریه می

کنی ؟
- دوستام منو دوست ندارن . - چرا ؟ - چون قشنگ نیستم . - قبلا اینو به تو

گفتن ؟
- نه . - ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم . - راست

می گی ؟
- از ته قلبم آره دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید

؛ شاد شاد.
چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد ؛ کیفش را باز کرد ؛عصای

سفیدش را بیرون آورد و رفت !!!


 

Ћцвгіѕ Ǥіяl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=3]بابا نان ندارد[/h]
چشمان درشت تخته سیاه بدون پلک زدن ،من وهمشاگردی هایم رازیرنظرداشت.


معلم قصه گو،برقانون سیاه تخته نوشت:


بابانان داد،بابا نان دارد،ان مردامد،ان مردزیرباران امد.


کسی ازپشت نیمکت خاطرات نسل سوخته براشفت وگفت:


اقااجازه!چرادروغ می گویید؟


…معلم اواری از یخ بر وجودش قندیل شد و با کمی مکث،گفت:دروغ چرا؟


همکلاسی گفت :پدرم نان نداد،پدرم نان ندارد،پدرم رفت ،هرگزنیامد.


پدرم زیرباران رفت ودیگرنیامد.


سکوتی خشن برشهرک سردکلاس فائق شد.


معلم، تن لخت تخته را ازدروغ پاک کردوبازغالی که درجیبش داشت نوشت:


بابانان نداد،بابانیامد،بابازیرباران رفت وهرگزنیامد!
...








کودکی گرسنه و بیمار گوشه ی قهوه خانه ای می خفت رادیو باز بود

و گوینده از مضرات پرخوری
می گفت...


 

Ћцвгіѕ Ǥіяl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا…دخترک خودش را جمع و جور

کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای

لرزان گفت : بله خانم؟

معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم

دخترک خیره شد و داد زد : ((چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو

سیاه و پاره نکن ؟ ها؟فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی

بی انظباطش باهاش صحبت کنم ))

دخترک چانه لرزانش را جمع کرد …بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :

خانوم …مادم مریضه … اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن … اونوقت

میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد …اونوقت میشه

برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه … اونوقت …

اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم

رو پاک نکنم و توش بنویسم …

اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم …

معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا …

و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد
...

 

Ћцвгіѕ Ǥіяl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پیرمرد همسایه آلزایمر دارد ...

دیروز زیادی شلوغش کرده بودند

او فقط فراموش کرده بود

از خواب بیدار شود …!




دلتنگم،

مثل مادر بی سوادی

که
دلش هوای بچه اش را کرده

ولی
بلد نیست شماره اش را بگیره
...





گنجشک می خندید به اینکه چرا هر روز

بی هیچ پولی برایش دانه می پاشم…

من می گریستم به اینکه حتی او هم

محبت مرا از سادگی ام می پندارد...


 

گیلان(فومن)

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز


معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا…دخترک خودش را جمع و جور

کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای

لرزان گفت : بله خانم؟

معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم

دخترک خیره شد و داد زد : ((چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو

سیاه و پاره نکن ؟ ها؟فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی

بی انظباطش باهاش صحبت کنم ))

دخترک چانه لرزانش را جمع کرد …بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :

خانوم …مادم مریضه … اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن … اونوقت

میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد …اونوقت میشه

برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه … اونوقت …

اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم

رو پاک نکنم و توش بنویسم …

اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم …

معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا …

و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد
...


:cry:خیلی متأثر شدم چون شبیه اینو تو جامعه دیدم.مرسی
 

Ћцвгіѕ Ǥіяl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

آری بهار زیباست؛


باران
دل انگیز است، برف زیباست
؛


وقتی از پشت پنجره اتاقی گرم
،


فقط نظاره گرش باشی
...


باران از دید کودک فقیر یعنی :


صدای چکه کردن سقف...


و زمستان یعنی :





"ناخنهای کبود شده از فرط سرما



گاهی هم به آنها بیندیشیم..
 

Ћцвгіѕ Ǥіяl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

نان

به چه می اندیشی دخترکم


به فقر و نداری ؟به عروسک نداشته ات؟


به شکلات؟ لباس نو ؟ یا آینده در ابهامت ؟


نه , به نان می اندیشی که امشب را با آن سیر شوی


لعنت بر آنان که نانت را سر سفره برده اند ...



 

Ћцвгіѕ Ǥіяl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خط فقر همین جاست!
درست در یک قدمی ما
و ما عابران گذری ،

گذر میکنیم و آمار را نگاه میکنیم ...

خط فقر دقیقا همین جاست. فاصله ای هم با ما ندارد.
درست زیر پای ما است. خط فقر ، خطی فرضی است
ما بین بتن یک پل . زیر آن خوابیدن و از آن عبور کردن .
دست بر قضا جمعی ناگهان با لای آن میروند و جمعی زیر آن …
خط فقر همین جاست! درست در یک قدمی ما . . اما واقعیت ،
در زیر همین پل شکل میگیرد . خط فقر همین جاست!
 

بانوی باران

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چیکار کردی.......... ممنون......

ولی خیلی آشفته م کردن اینا و خیلی تحت تآثیر قرار گرفتم............فقط میتونم بگم : خدا یارشون باشه و همیشه کنارشون باشه
 

Similar threads

بالا