من با تو تنها نیستم.

shiba.s.a

کاربر فعال مهندسی کشاورزی ,
تمام شهر تویی...

وقتی دست هایت را در دست می گیرم

و انگشتانت، خیابان های درازی می شوند برای قدم زدن...


 

smart student

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم می خواهد:
سربازی باشم عاشق
نه سرداری بی عشق
دلم می خواهد:
پیاده ای باشم با اراده
نه سواری بی زوار
دلم می خواهد:
آدمی باشم ارزشمند
نه موفقی آزمند
دلم می خواهد:...
سیاهه ای باشم با غلط
نه سفیده ای پر کلک
دلم می خواهد:
مرهمی باشم بر زخم
نه زیوری در بزم
دلم می خواهد:
برهانم در بندی را
نه دهانی را ببندم
دلم می خواهد:
بسوزم با درد
نه بسازم با نامرد
دلم می خواهد:
بنازم با صدق
نه برقصم با هر ساز
دلم می خواهد:
کبوتری باشم در آسمان
نه کرکسی در آشیان
دلم می خواهد:
کپری بسازم با امید
نه کاخی بابردگان زر خرید
دلم می خواهد:
بروم تا بمانم
نه بمانم تا بمیرم
دلم می خواهد...
 

saba27

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
در اين شهر صداي پاي مردميست هم چنان که تورا مي بوسند طناب دار تورا مي بافند مردمي که خالصانه به تو دروغ مي گويند و صادقانه به تو خيانت مي کنند در اين شهر هر چه تنهاتر باشي پيروزتري.
 

smart student

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیگر حوصله ای نمانده است .
راستی ،
مگر حوصله هم جزء آن چیزهایی بود که تو آورده بودی که موقع رفتنت همه اش را بردی ؟!
بهرنگ قاسمی
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
مگر باران را حس نمیکنی
مگر صدای خنده های کودکان سرخوش را حس نمیکنی
مگر صدای شالاپ شالاپ کردن در گودالهای اب را حس نمیکنی
مگر پرواز پرستوها وقتی جفتها کنار هم پرواز میکند را حس نمیکنی
مگر صدای بلبل که هر سحر بلند هست را حس نمیکنی
مگر صدای پدربزرگ و مادربزرگ را حس نمیکنی
میبینی
من هر روز با این حسها به خودم میگویم تو نیز
مرا درک میکنی
همین میشود که
به دل ذوق کرده ام مینگرم که
چگونه بخاطر اینکه تو به یادش سر میکنی ذوق زده میشود و شاد
پس بگو کدام یک تنهاتریم
من یا تو
من که سالهاست تو را دارم پس از چه غصه بخورم تو تمام تنهاییم
تمام لحظاتی که دورم شلوغ هست و میخندم یا لحظات
تنهایی که گریه میکنم حضور داری
دیگر بالاتر از این چیزی هست من
تو را درونم زندگی میکنم
نه کسی صدای سخن گفتنم با تو را میشنود
و نه کسی میبیند
حتی کسی سراغم را نمیگیرد همه به خیالشان پشت چشمان بسته ام
خواب هفت پادشاه میبینم
اری خواب پادشاه خودم را هر بار میبینم
من تو را هر لحظه زندگی میکنم
تو هر لحظه با منی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

هــر از گاهــــ ـــ ـی...

فانــــوس یادتــــــ را...

میان این کوچــ ـه های بـــی چراغ و بی چلچلـــــ ـــ ـه،

روشن میکنمــــ...

خیالت راحـــــت!

من همان منـــــمــــ؛

هنـــوز هم در ین شبهای بی خواب و بی خاطـــــره...

میان این کوچــ ــه های تاریکـــــــ پرسه میزنمـــ...


اما به هیــ ــ ـچ ستارهی دیگری سلام نخواهــــــمـــ کــ ــرد.....
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
هر روز که
به پهنه بیکران اسمان مینگرم
به دنبال نشانه ای نمیگردم
اخر وقتی تو در منی
نشانه به چه کارم میاید
وقتی تو را دارم
چه محتاج نشانه ام
تنها
ارام میگویم
من با تو تنها نیستم
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
یک استکان چای...
قلمی در دست
و بعدازظهر یک روز بهاری
رشته های نور
تابیده از خورشید
زیر درخت انگور
غرق دراعماق افکارم
... راست وخیال ...
دستم به نوشتن نمی رود!
اصلانیازی به نوشتن نیست...
آنچه بر دل می گذرد
لحظاتی بعد
از چشمانم سرازیرمی شود
به گمانم
برگهای خیسی است
از جنس حرف های نگفته ام
که شاید هم
هیچوقت به روی کاغذ نیاید
اما نمی دانم چرا
حسی به من می گوید
این نانوشته ها را...
تو می خوانی
وگرنه این شدت بارش !
بخاطرچیست؟!
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
به خیالت تنهایم در نبودنهایت
اما نه من با تو و کنار تو هستم
پس من تنها نیستم
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
نــــــــــــه
هوا سرد نیست...
سرمای کلامت، دیوانه ام میکند
بی رحم !
شوق نگاهم را ندیدی؟...
تمام من به شوق دیدنت، پر میکشید
ولی …
همان نگاه بی تفاوتتــــــــ
برای زمین گیر شدنم کافی بـــــــــــــود
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
میترسم
بگویم
دوست َت دارم

کسی بشنود و
چشمی شور باشد

نگفته در دهانم
یخ بزند
عاشقانه هایم

از سکوتم

امـــا
تو بخـــوان هــــمه را
 

eelhamm

عضو جدید

من و تو دوتا پرنده تو قفس زندونی بودیم


جای پرزدن نداشتیم ولی آسمونی بودیم


ابرو بارونو میدیدیم اما دنیامون قفس بود


چشم به دور دستا نداشتیم همینم واسه ما بس بود


اما یک روز اونایی که مار و با هم دوست نداشتن


تو رو پر دادن و جاتم یه دونه آینه گذاشتن


من خوش باور ساده فک میکردم روبرومی


گاهی اشتباه میکردم من کدومم تو کدومی


با تو زندگی میکردم قفس تنگ و سیاهو


عشق تو از خاطرم برد عشق پر زدن تا ماهو


اما یک روز باد وحشی رویاهامو با خودش برد


قفس افتاد و شکستو آینه افتاد و ترک خورد


تازه فهمیدم دروغ بود دنیایی که ساخته بودم


دردم از اینه که عمری خودمو نشناخته بودم


تو تو آسمونا بودی با پرنده های آزاد


من تن خسته رو حتی یه دفعه یادت نیفتاد


حالا که قفس شکسته راه آسمون شده باز


اما تو قفس نشستم دیگه یادم رفته پرواز



 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

روزی خواهد رســــــــید....
که دیگـــــــــر....
نه صدایم را بشنــــــــوی...
نه نگــــــــاهم را ببینی...
نه وجودم را حس کنـــــــــی....
و آن لحظه است...که معنی تمام حرف های گفته و نگفته ام را میفهمی
ولی....من ...دیگر ...نیستم....!

 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
واژه

واژه

واژه ام را چاک چاکش میکنم
زنده زنده زیر خاکش میکنم
روی قلبم روی این تخته سیاه
مینویسم عشقو پاکش میکنم...
 

chekedal

عضو جدید
ازت ممنونم ای تنهای عاشق
که یادم دادی دستات‌و بگیرم
اجازه دادی با تو هم‌نشین شم
تو جون دادی به این احساس پیرم
ازت متشکرم دیوونه‌ی من
ازت متشکرم دیوونه‌ی من
کسی جز تو، تو قلبم جا نمیشه
تو پای عشق‌و به قلبم کشیدی
تونستی با بد و خوبم بسازی
تو طعم سختی‌و با من چشیدی
تو یادم دادی با چشمام بخندم
به اون روزای تلخم برنگردم
از این ناراحتم کم با تو بودم
باید زودتر تو رو پیدا می‌کردم​
از این ناراحتم کم با تو بودم
شبای بی‌تو من بی‌خواب می‌شم
کسی هم‌اسم تو، هرجا که باشه
مث پروانه‌ها بی‌تاب می‌شم​
ازت متشکرم دیوونه‌ی من
ازت متشکرم دیوونه‌ی من
 

chekedal

عضو جدید
لاک پشت پشتش‌ سنگین‌ بود و جاده‌های‌ دنیا طولانی. می‌دانست که‌ همیشه‌ جز اندکی‌ از بسیار را نخواهد رفت. آهسته آهسته‌ می‌خزید، دشوار و کُند و دورها همیشه‌ دور بود. سنگ‌پشت‌ تقدیرش‌ را دوست‌ نمی‌داشت‌ و آن‌ را چون‌ اجباری‌ بر دوش‌ می‌کشید. پرنده‌ای‌ در آسمان‌ پر زد، سبک و سنگ‌پشت‌ رو به‌ خدا کرد و گفت: این‌ عدل‌ نیست، این‌ عادلانه نیست. کاش‌ پشتم‌ را این‌ همه‌ سنگین‌ نمی‌کردی. من‌ هیچ‌گاه‌ نمی‌رسم. هیچ‌گاه. و در لاک سنگی‌ خود خزید، به‌ نیت‌ ناامیدی.
خدا سنگ‌پشت‌ را از روی‌ زمین‌ بلند کرد. زمین‌ را نشانش‌ داد. کُره‌ای‌ کوچک بود و گفت: نگاه‌ کن، ابتدا و انتها ندارد. هیچ کس‌ نمی‌رسد؛ چون‌ رسیدنی‌ در کار نیست. فقط‌ رفتن‌ است. حتی‌ اگر اندکی.. و هر بار که‌ می‌روی، رسیده‌ای.. و باور کن‌ آنچه‌ بر دوش‌ توست، تنها لاکی‌ سنگی‌ نیست، تو پاره‌ای‌ از هستی‌ را بر دوش‌ می‌کشی پاره‌ای‌ از مرا.
خدا سنگ‌پشت‌ را بر زمین‌ گذاشت.. دیگر نه‌ بارش‌ چندان‌ سنگین‌ بود و نه‌ راهها چندان‌ دور. سنگ‌پشت‌ به‌ راه‌ افتاد و گفت: “رفتن”، حتی‌ اگر اندکی.. و پاره‌ای‌ از خدا را با عشق‌ بر دوش‌ کشید.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باران می بارید
بدون هیچ اعتنایی به خاک ، شدت گرفت
خاک از هم می پاشید ولی لبخند میزد...
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوستت دارم هایت را باور می کنم مثل امضای آخر نامه ات ؛که می گویی خون است ؛ ولی طعم آب انار می دهد...!!!
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
وقتی با
تو ام ،
می دوند
وقتی بی تو ام ،
می ایستند
مشکل من با عقربه هایِ ساعت ،
تمامی ندارد ... !
 

$marziyeh67$

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

این عشق ماندنی
این شعر بودنی
این لحظه های با تو نشستن
سرودنی ست

این لحظه های ناب
در لحظه های بی خودی و مستی
شعر بلند حافظ
از تو شنودنی ست

این سر
نه مست باده،
این سر كه مست
مست دو چشم سیاه توست ...!
اینك به خاك پای تو می سایم
كاین سر به خاك پای تو با شوق سودنی ست

تنها تو را ستودمت كه بدانند مردمان
محبوب من به سان خدایان ستودنی ست

من پاكباز عاشقم
از عاشقان تو
با مرگم آزمای
با مرگ اگر كه شیوه تو آزمودنی ست

این تیره روزگار
در پرده غبار دلم را فرو گرفت
تنها به خنده
یا به شكر خنده های تو
گرد و غبار از دل تنگم زدودنی ست

در روزگار هر كه ندزدید مفت باخت
من نیز می ربایم
اما چه ؟
بوسه ...
بوسه از آن لب ربودنی ست ...!

تنها تویی كه بود و نمودت یگانه بود
غیر از تو، هر كه بود
هر آنچه نمود
نیست

بگشای در به روی من و عهد وعشق بند
كاین عهد بستنی
این در گشودنی ست

این شعر خواندنی
این عشق ماندنی
این شور بودنی ست

این لحظه های پر شور
این لحظه های ناب
این لحظه های با تو نشستن
سرودنی ست



"حمید مصدق"
 

$marziyeh67$

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه فرقی می کند

من عاشق تو باشم...
یا تو عاشق من...

چه فرقی می کند

رنگین کمان
از کدام سمت آسمان
آغاز می شود...

گروس عبدالملکیان
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
هوا سردتر از
نبودنِ تو که نمیشود !
ته تغاری پاییز
نبودنت را بدجور
به رخم میکشد ...

#لیلا_مقربی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هوا سردتر از
نبودنِ تو که نمیشود !
ته تغاری پاییز
نبودنت را بدجور
به رخم میکشد ...

#لیلا_مقربی




به خیلیها میگیم "دوست"..

به کسی که بتوونیم باهاش بیشتر از یه سلام و یه حال و احوالپرسی ساده حرف بزنیم

خیلی از این "دوست"ها، دوست نیستن

همکارن، همکلاسین،فامیل دورن،همسایه ن، یه آشنان

"دوست" اونیه که باهاش رازهای مشترک داری

اونیه که وقتی دلت گرفت اول از همه شماره اونو میگیری

اونیه که برای قدم زدن انتخابش میکنی

اونیه که جلوش لازم نیست به چیزی تظاهر کنی

که اگه دلت گرفت بهش میگی “دلم گریه میخواد....!”

اونیه که دستت رو میگیره و میگه “میفهمم” که نمیخواد براش توضیح واضحات بدی

اونیه که سر زده خراب میشی سرش ، نمیگی شاید آمادگی نداشته باشه

چون مهم نیست، نه برای اون نه برای تو ، حتی اگر خونه ش خیلی کثیف باشه

یا سرش خیلی شلوغ باشه ، چون همیشه برای تو وقت داره.

دوست اونیه که همیشه برات گزینه اول باشه

اونیه که بهت سرکوفت نمیزنه ، تحقیرت نمیکنه. بهت نمیخنده…

بقیه یا همکارن، یا همکلاسین، یا فامیل دورن، یا همسایه، یا یه آشنان

همهء اینا رو گفتم که بگم آدما عوض میشن

اما معیار دوستی عوض نمیشه

برای همین یکی که تا دیروز برات "دوست" بود میشه یه خاطره یا یه همکلاسی قدیمی

بعد اونی که سالها همکلاسی قدیمیت بود برات میشه "دوست"..!
 
بالا