من با تو تنها نیستم.

simafrj

عضو جدید
کاربر ممتاز
به کجا می نگری؟؟
نه ، حقیقت را نبین که در زندان محکوم به حبس خواهی شد
راه نجاتی نیست جز اینکه حقیقت را نبینی
پس چشمهایت را ببند و بیندیش که کجا ایستاده ای!!!
گنجشک و سلاخ به یکدیگر نگریستند ، نه گویی حقیقت چیز دیگریست...
 

اهورا25

کاربر فعال اینترنت و وبگردی
صدای شکایت ابرها ...
و انگار این همان بود که در میان این نگاه کم بود.
باران .....
تنها راه شستن آنچه حقیقتش گم شده بود!!!
باز هم خدا به زمین نزدیک شده بود و زمان برای انتظار پایان یافته بود.....
 

simafrj

عضو جدید
کاربر ممتاز
انتظاری که برای هر دو گران تمام شد
باد همچنان می وزید
چه سکوت دردناکی
چه شکننده
تنها صدای قطرات باران بود که به زمین میخورد
خاک هم خوشحال بود و هم ناراحت
خوشحال از اینکه جان میگرفت و حیات میافت و ناراحت از اینکه اگر باران همچنان ادامه یابد...
 

simafrj

عضو جدید
کاربر ممتاز
باران می بارید
بدون هیچ اعتنایی به خاک ، شدت گرفت
خاک از هم می پاشید ولی لبخند میزد...
 

simafrj

عضو جدید
کاربر ممتاز
حال که به تنهایی می اندیشم
میبینم که
هیچ معنایی جز تنهایی ندارد
به یاد سکوت می افتم
پس سکوت کن
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
ميان ِ ماندن و رفتن حکايتي کرديم
که آشکارا در پرده‌ي ِ کنايت رفت.
مجال ِ ما همه اين تنگ‌مايه بود و، دريغ
که مايه خود همه در وجه ِ اين حکايت رفت.
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
دنیای به این بزرگی واسه من
وقتی نیستی مثل زندون می مونه
وقتی نیستی گلا ماتم می گیرن
بهارم مثل زمستون می مونه
وقتی نیستی
من هوای موندنم نیست
دیگه اینجا
بی تو جای موندنم نیست
وقتی رفتی اینه چین خورد و شکست
باغبون درهای گلخونه رو بست
عروس سفید پوشت تا دم مرگ
لباس سیاه به تن کرد و نشت
وقتی نیستی
من هوای موندنم نیست
دیگه اینجا
بی تو جای موندنم نیست
تو می خواستی دیوارا رو ورداری
جای هر دیوار یه باغچه بکاری
تو می خواستی پرده رو پس بزنی
پشت هر پنجره خورشید بذاری
وقتی نیستی
کی به ما نشون بده
عکس خورشید توی آب چه رنگیه
کی می خواد به ما بگه
بدون عشق اینجا پر از آدمای سنگیه
وقتی نیستی
من هوای موندنم نیست
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتی هستی شهر چقدر کوچک است

به اندازه ی دو صندلی کنار هم ...

حضورت غلت میزند روی دلتنگی هایم

از این روست که هنوز زنده ام !

مرا با لحظه هایت ببر

با چیزی شبیه صاعقه ی خیرگی ...

میان ما

راه درازی نیست ...

لرزش یک برگ

.

.

.


 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
امشب از آسمان ديده تو
روي شعرم ستاره مي بارد
در سكوت سپيد كاغذها
پنجه هايم جرقه مي كارد

شعر ديوانه تب آلودم
شرمگين از شيار خواهش ها
پيكرش را دوباره مي سوزد
عطش جاودان آتش ها

آري، آغاز دوست داشتن است
گر چه پايان راه ناپيداست
من به پايان دگر نينديشم
كه همين دوست داشتن زيباست
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
خاموشت کرده ام
نام من پرنده شد و پرید
و نام تو ، ستاره ی سبز من
با خاکستر کبوتران سوخته
آهسته وزید
من آلوده بودم
آلوده ی جزر ومد صدایت
و تو برای دست کشیدن به پوست من
انگشت هایت را
گم کرده بودی
سه دقیقه از مرگ من گذشت
حالا اندامم را در ایینه غسل می دهم
و با هر چه بود و نبود این گنبد کبود ، بدرود
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیروز که مدام می گفتی

برو

برو ...

و من مدام می گفتم

برگرد

برگرد ...

به فکر امروز بودم که به هوای کودک درونم

که مبادا مثل تو پیر شود

بلند بلند میخندم

و مدام خاله بازی می کنم !
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
تازگی چه خبرها ؟
کهنه هم خبری نیست
جز گرفتن و بستن
کار تازه تری نیست
شور و شوق و تحرک ؟
طرفه یی که ندیدیم
هر چه بود ، همان هست
تحفه ی دگری نیست
پیش بینی ی فردا ؟
تلخ کامی ی دیروز
در مجال تصور
شهدی وشکری نیست
کو کرامت و عصمت
دم مزن که درین شهر
غیر ناخن و دامن
هیچ خشک و تری نیست
عصمتی به دو تا نان ؟
گر گرسنه بمانی
در معامله دانی
آنچنان ضرری نیست
شهر نکبت و خواری
بی مجامله آری
جز عفونت ازین گند
سودی و ثمری نیست
شب به روز رسد باز ؟
روز ؟ هرگز و هرگز
در تلاطم ظلمت
ساحل سحری نیست
ساز کن قوقولی قو
کو تسلط و تاجم ؟
من کلاغم و با من
این چنین هنری نیست
ای کلاغ بدآواز
با شمایل ناساز
گرچه ایه ی یأسی
در منت اثری نیست
باش تا نفس صبح
درفساد بگیرد
بیشه زار خشونت
خالی از شرری نیست
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
به کاسه ی این خالی
چه بوده ، که دیگر نیست؟
تفکر و هشیاری
که نیست ، سرم سر نیست
تفکر و هشیاری ؟
چه بیهوده می گویی
که دشمن آسایش
ازین دو فراتر نیست
خوشا که چنین مستم
ز خویش برون هستم
به کو به مفرسا در
که کس پس این در نیست
که خفته چنین با من
تو پیرهنی یا تن
که با تو مرا خفتن
پذیره ی باور نیست
ز باور وناباور
به یاوه سخن گفتم
مراد من از معنا
به لفظ میسر نیست
تمامی ی تن حسم
و در تب آغوشت
به منطقم از عصیان
خلاص مقدر نیست
به کاسه ی این خالی
کنون ز جنون سرشار
تجاسر کودک هست
تعقل مادر نیست
سزد که تو از یاری حریم نگه داری
نیاز عطشنک
به خون کبوتر نیست

 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
ریشه در اعماق اقیانوس دارد شاید
این گیسوی پریشان كرده
بید وحشی باران
یا نه دریایی ست گویی واژگونه
بر فراز شهر ، شهرسوگواران
هر زمانی كه فرو می بارد از حد بیش
ریشه در من می دواند پرسشی پیگیر با تشویش:
رنگ این شب های وحشت را ،
تواند شست آیا از دل یاران؟
چشم ها و چشمه ها خشك اند
روشنی ها محو در تاریكی دلتنگ
همچنان كه نام ها در ننگ!
هر چه پیرامون ما غرق تباهی شد


آه باران!
ای امید جان بیداران!
بر پلیدی ها-كه ما عمری ست در گرداب آن غرقیم-
آیا چیره خواهی شد؟
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو را آرزو نخواهم کرد ...

هیچ وقت !

تو را لحظه ای خواهم پذیرفت ...

که خودت بیایی ...

با دل خودت ...

نه با آرزوی من ...!
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
احساس کنار تو بودن دارم!..وقتی با هم زمزمه می کردیم....وقتی با هم بلند از ته دل می خواندیم ....با هم اشک می ریختیم با هم بغضمان را قورت می دادیم و می خندیدیم...به هم نگاه می کردیم...و باز بوسه های نگاه ما اشک آسمان را هم در می آورد.
من میخونم...تو هم بلند با من بخون...قول بده مثل همیشه بغض نکنی....


اگه یه روز بری سفر...
بری ... ز پیشم بی خبر!
اسیر رویاها میشم
دوباره باز تنها میشم...
به شب میگم پیشم بمونه
به باد میگم تا صبح بخونه
بخونه از دیار یاری...
"چرا می ری تنهام میذاری؟!"......
اگــــــــه فراموشم کنی؟
ترک آغوشم کنی...
پرنده ی دریا میشم
تو چنگ موج رها میشم...
به دل میگم خاموش بمونه
میرم که هر کسی بدونه...
میرم به سوی اون دیاری
که توش.........." منو تنها نذاری"
اگه یه روزی نوم تـــــــــــو
تو گوش من صدا کنــــــــــه
دوباره باز غمت بیــــــــــــاد
که منو مبتلا کنــــــــــــــــه
به دل میگم کاریش نباشه!!
بذاره درد تو دوا شه....
بره توی تموم جونم...
که باز برات آواز بخونم!!
اگه بازم دلت می خواد
یار یکدیگر باشیم
مثال ایوم قدیم
بشینیم و سحر پا شیم..
باید دلت رنگی بگیره
دوباره آهنگی بگیره
بگیره رنگ اون دیاری
که توش منو تنها نذاری
اگه میخوای پیشم بمونی
بیا تا باقیــــــــه جوونی
بیا تا پوست به استخونه....
"نذار دلم تنها بمونه"
بذار شبم رنگی بگیره
دوباره آهنگی بگیره
بگیره رنگ اون دیاری
که توش "منو تنها نذاری"...
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
می آیی

با چشمانت

از انتهای شهر: تاریک تر ...

و لبهایت

تا هر چه حرف مبهم

سرنوشت مرا

تاب می خورد ...

نگو !

نپرس ...

شهاب سنگ ها

به زمین نرسیده

تمام می شوند ...

قلب من اما

شعله ور است !

و هیچ وقت

به زمین نمی رسد ...!
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه کسی می خواهد
من و تو ما نشويم
خانه اش ويران باد!
من اگر ما نشوم , تنهايم
تو اگر ما نشوی , خويشتنی

از کجا که من و تو
شور يکپارچگی را در شرق
باز بر پا نکنيم

از کجا که من و تو
مشت رسوايان را وا نکنيم.

من اگربرخيزم
تو اگر بر خيزی
همه بر می خيزند

من اگر بنشينم
تو اگر بنشينی
چه کسی بر خيزد؟
چه کسی با دشمن بستيزد؟
چه کسی پنجه در پنجه هر دشمن
در آويزد؟
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
کمی با من مدارا کن کمی با من مدارا کن
که خود را با تو بشناسم من گم را تو پيدا کن

تو را از شب جدا کردم تو را از قصه آوردم
نمی شد با تو بد باشم نمی شد از تو برگردم

نه از برگم نه از جنگل نه از باران نه از شبنم
نه آن تعميدی رودم نه آن مريم ترين مريم

منم همسقف ديروزی که عطر خانگی دارد
که دستان تو را بايد به شام سفره بسپارد

کمی به من مدارا کن کمی با من مدارا کن
صبوری کن تحمل کن من گم را تو پيدا کن

اگر سختم اگر دشوار اگر سيل مصيبت وار
اگر تلخم اگر بيمار منم از عشق تو بسيار

منم هم خون و هم گريه که بغضش را به دريا داد
که از اوج پريدن ها بر اين ويرانه ها افتاد

کمی به من مدارا کن کمی با من مدارا کن
صبوری کن تحمل کن من گم را تو پيدا کن
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرغ مهتاب
مي خواند.
ابري در اتاقم مي گريد.
گل هاي چشم پشيماني مي شكفد.
در تابوت پنجره ام پيكر مشرق مي لولد.
مغرب جان مي كند،
مي ميرد.
گياه نارنجي خورشيد
در مرداب اتاقم مي رويد كم كم
بيدارم
نپنداريدم در خواب
سايه شاخه اي بشكسته
آهسته خوابم كرد.
اكنون دارم مي شنوم
آهنگ مرغ مهتاب
و گل هاي چشم پشيماني را پرپر مي كنم.
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
در بيداري لحظه ها
پيكرم كنار نهر خروشان لغزيد.
مرغي روشن فرود آمد
و لبخند گيج مرا بر چيد و پريد.
ابري پيدا شد
و بخار سر شكم را در شتاب شفافش نوشيد.
نسيمي برهنه و بي پايان سر كرد
و خطوط چهره ام را آشفت و گذشت.
درختي تابان
پيكرم را در ريشه سياهش بلعيد.
طوفاني سر رسيد
و جا پايم را ربود.
***
نگاهي به روي نهر خروشان خم شد:
تصويري شكست.
خيالي از هم گسيخت.
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
این روزها خدا منو تو اغوشش گرفته
گرمای حضورش تمام وجودمو فرا گرفته
حضورش شده تسکین تمام زخم های زندگیم ...
از فردا خبر ندارم ولی این روزها طلاییه رویاییه
من این روزها رو دوست دارم
من خدایی رو که هرگز تو سختی ها تنهام نذاشت دوست دارم
چشم های بارونی رو که فاصله ها رو بین من و خدا برداشت دوست دارم
من عشقی رو که منو به خدا نزدیک کنه دوست دارم
این روزها سرشارم از دوست داشتن .پس بینهایت دوستت دارم ...
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای آسمان ! باور مکن ، کاین پیکره محزون منم
من نیستم ! من نیستم
رفت عمر من ، از دست من
این عمر مست و پست من
یک عمر با بخت بدش بگریستم ، بگریستم
لیک عمر پای اندرگلم
باری نپسرید از دلم
من چیستم ؟ من کیستم

 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
این عینک سیاهت را بردار دلبرم
این جا کسی تو را نمی شناسد
هر شب شب تولد توست
و چشم روشنی هیجان است
در چشم های ما
از ژرفنای اینه ی روبه رو
خورشید کوچکی را انتخاب کن
و حلقه کن به انگشتت
یا نیمتاج روی موی سیاهت
فرقی نمی کند ، در هر حال
این جا تو را با نام مستعار شناسایی کردند
نامی شبیه معشوق
لطفا
آهوی خسته را که به این کافه سرکشید
و پوزه روی ساق تو می ساید
با پنجه ی لطیف نوازش کن

 
بالا