مناظره(گفتگو با اشعار)

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
مستم کن آنچنان که ندانم ز بیخودی
در عرصه خیال که آمد کدام رفت!
شراب تلخ می خواهم که مرد افکن بود زورش
که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش

سماط دهر دون پرور ندارد شهد آسایش
مذاق حرص و آز ای دل بشو از تلخ و از شورش
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
شراب تلخ می خواهم که مرد افکن بود زورش
که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش

سماط دهر دون پرور ندارد شهد آسایش
مذاق حرص و آز ای دل بشو از تلخ و از شورش
پركن پياله را كين آب آتشين
ديريست كه ره به حال خرابم نميبرد
اين جامها كه از پي هم ميشود تهي
دريايي آتش است كه ريزم به كام خويش
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پركن پياله را كين آب آتشين
ديريست كه ره به حال خرابم نميبرد
اين جامها كه از پي هم ميشود تهي
دريايي آتش است كه ريزم به كام خويش

شراب و عیش نهان چیست کار بی‌بنیاد

زدیم بر صف رندان و هر چه بادا باد

گره ز دل بگشا و از سپهر یاد مکن

که فکر هیچ مهندس چنین گره نگشاد ...
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
شراب و عیش نهان چیست کار بی‌بنیاد

زدیم بر صف رندان و هر چه بادا باد

گره ز دل بگشا و از سپهر یاد مکن

که فکر هیچ مهندس چنین گره نگشاد ...

شراب خورده ساقی ز جام صافی وصل
ضرورت است که درد سر خمار کشد

گلی چو روی تو گر در چمن بدست آید
کمینه دیده سعدیش پیش خار کشد
 

elham.art

عضو جدید

شراب خورده ساقی ز جام صافی وصل
ضرورت است که درد سر خمار کشد

گلی چو روی تو گر در چمن بدست آید
کمینه دیده سعدیش پیش خار کشد

ز دور باده به جان راحتی رسان ساقی
که رنج خاطرم از جورِ دورِ گردون است
از آن دمی که ز چشمم برفت رود عزیز
کنارِ دامنِ من همچو رود جیحون است.
 
آخرین ویرایش:

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
ز دور باده به جان راحتی رسان ساقی
که رنج خاطرم از جورِ دورِ گردون است
از آن دمی که ز چشمم برفت رود عزیز
کنارِ دامنِ من همچو رود جیحون است.

برسان باده که غم روی نمود ای ساقی
این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی

حالیا عکس رخ ماست در آینه جام
تا چه بازی کند این چرخ کبود ای ساقی

بسکه شستیم به خوناب جگر جامه جان
نه از او تار به جا ماند و نه پود ای ساقی

ابتهاج
 

E . H . S . A . N

مدیر تالار مهندسی معماری مدیر تالار هنـــــر
مدیر تالار
برسان باده که غم روی نمود ای ساقی
این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی

حالیا عکس رخ ماست در آینه جام
تا چه بازی کند این چرخ کبود ای ساقی

بسکه شستیم به خوناب جگر جامه جان
نه از او تار به جا ماند و نه پود ای ساقی

ابتهاج
........
ساقی ای قربان چشم مست تو /// چشم میخواران همه بر دست تو
خودنمایی کن که طاقت طاق شد /// دل تجلی تو را مشتاق شد.
..
..
..
:gol::gol::gol::gol:
 

elham.art

عضو جدید
........
ساقی ای قربان چشم مست تو /// چشم میخواران همه بر دست تو
خودنمایی کن که طاقت طاق شد /// دل تجلی تو را مشتاق شد.
..
..
..
:gol::gol::gol::gol:


چنان مشتاقم ای دلبر به دیدارت ///
گه گر روزی برآید از دلم آهی ، بسوزد هفت دریا را ...
 

E . H . S . A . N

مدیر تالار مهندسی معماری مدیر تالار هنـــــر
مدیر تالار

چنان مشتاقم ای دلبر به دیدارت ///
گه گر روزی برآید از دلم آهی ، بسوزد هفت دریا را ...

ترسم در این دلهای شب از سینه آهی سرزند

برقی ز دل بیرون جهد آتش به جایی درزند

از عهده چون آید برون گر بر زمین آمد سری

آن نیمه‌های شب که او با مدعی ساغر زند .
.
.
.

:gol:
 

elham.art

عضو جدید
ترسم در این دلهای شب از سینه آهی سرزند

برقی ز دل بیرون جهد آتش به جایی درزند

از عهده چون آید برون گر بر زمین آمد سری

آن نیمه‌های شب که او با مدعی ساغر زند .
.
.
.

:gol:

برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر

وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد

ساقیا جام می‌ام ده که نگارنده غیب

نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد...
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اسرار ازل را نه تو داني و نه من
وين حرف معما نه تو خواني و نه من
هست از پس پرده گفتگوي من تو
چون پرده برافتد نه تو ماني و نه من
 

E . H . S . A . N

مدیر تالار مهندسی معماری مدیر تالار هنـــــر
مدیر تالار
اسرار ازل را نه تو داني و نه من
وين حرف معما نه تو خواني و نه من
هست از پس پرده گفتگوي من تو
چون پرده برافتد نه تو ماني و نه من
...
هر كه را اسرار حق آموختند
مهر كردند و دهانش دوختند
هان مگوييد سر سلطان را به كس
هان مريزيد قند را پيش مگس
.
.
.
Gol
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
...
هر كه را اسرار حق آموختند
مهر كردند و دهانش دوختند
هان مگوييد سر سلطان را به كس
هان مريزيد قند را پيش مگس
.
.
.
Gol
درد دل پیش که گویم غم دل با که خورمروم آن جا که مرا محرم اسرار آن جاست


نکند میل دل من به تماشای چمن

که تماشای دل آن جاست که دلدار آن جاست


سعدی این منزل ویران چه کنی جای تو نیست

رخت بربند که منزلگه احرار آن جاست
 

arash.ars1

عضو جدید
اسرار

اسرار

...هر كه را اسرار حق آموختندمهر كردند و دهانش دوختندهان مگوييد سر سلطان را به كسهان مريزيد قند را پيش مگس...Gol

مخسب ای یار مهمان دار امشب
که تو روحی و ما بیمار امشب
برون کن خواب را از چشم اسرار
که تا پیدا شود اسرار امشب...
 

E . H . S . A . N

مدیر تالار مهندسی معماری مدیر تالار هنـــــر
مدیر تالار
درد دل پیش که گویم غم دل با که خورمروم آن جا که مرا محرم اسرار آن جاست


نکند میل دل من به تماشای چمن

که تماشای دل آن جاست که دلدار آن جاست


سعدی این منزل ویران چه کنی جای تو نیست

رخت بربند که منزلگه احرار آن جاست

ز عکس رخ آن یار در این گلشن و گلزار

به هر سو مه و خورشید و ثریاست خدایا

چو سیلیم و چو جوییم همه سوی تو پوییم

که منزلگه هر سیل به دریاست خدایا

بسی خوردم سوگند که خاموش کنم لیک

مگر هر در دریای تو گویاست خدایا
 

E . H . S . A . N

مدیر تالار مهندسی معماری مدیر تالار هنـــــر
مدیر تالار
مخسب ای یار مهمان دار امشب
که تو روحی و ما بیمار امشب
برون کن خواب را از چشم اسرار
که تا پیدا شود اسرار امشب...

گر تو نازی می‌کنی یعنی که من فرخنده‌ام

نزد این اقبال ما فرخندگی جز عار نیست

گر به فقرت ناز باشد ژنده برگیر و برو

نزد این سلطان ما آن جمله جز زنار نیست

گر تو نور حق شدی از شرق تا مغرب برو

زانک ما را زین صفت پروای آن انوار نیست

گر تو سر حق بدانستی برو با سر باش

زانک این اسرار ما را خوی آن اسرار نیست


:gol:

:gol:
 

arash.ars1

عضو جدید

گر تو نازی می‌کنی یعنی که من فرخنده‌ام

نزد این اقبال ما فرخندگی جز عار نیست

گر به فقرت ناز باشد ژنده برگیر و برو

نزد این سلطان ما آن جمله جز زنار نیست

گر تو نور حق شدی از شرق تا مغرب برو

زانک ما را زین صفت پروای آن انوار نیست

گر تو سر حق بدانستی برو با سر باش

زانک این اسرار ما را خوی آن اسرار نیست


:gol:

:gol:

آن یکی در عالم ظاهر از حق میزند

و آن یکی در باطن از اسرار میگوید سخن

کشف اسرار حقایق را بقدر فهم خود

هرکسی در پرده اشعار می‌گوید سخن

گاه مولانا و گه عطار و گاهی مغربی

گه ز شوقش قاسم انوار می‌گوید سخن

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آن یکی در عالم ظاهر از حق میزند

و آن یکی در باطن از اسرار میگوید سخن

کشف اسرار حقایق را بقدر فهم خود

هرکسی در پرده اشعار می‌گوید سخن

گاه مولانا و گه عطار و گاهی مغربی

گه ز شوقش قاسم انوار می‌گوید سخن

در پرده اسرار کسی را ره نیست

زین تعبیه جان هیچکس آگه نیست


جز در دل خاک هیچ منزلگه نیست

می خور که چنین فسانه‌ها کوته نیست


 

elham.art

عضو جدید
در پرده اسرار کسی را ره نیست

زین تعبیه جان هیچکس آگه نیست


جز در دل خاک هیچ منزلگه نیست

می خور که چنین فسانه‌ها کوته نیست

ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی

که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی

که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت...
نی قصهٔ آن شمع چگل بتوان گفت

نی حال دل سوخته دل بتوان گفت


غم در دل تنگ من از آن است که نیست

یک دوست که با او غم دل بتوان گفت

 

arash.ars1

عضو جدید
من حاصل عمر خود ندارم جز غم


در عشق ز نیک و بد ندارم جز غم



یک همدم باوفا ندیدم جز درد


یک مونس نامزد ندارم جز غم



 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من حاصل عمر خود ندارم جز غم


در عشق ز نیک و بد ندارم جز غم



یک همدم باوفا ندیدم جز درد


یک مونس نامزد ندارم جز غم
امشب ز غمت میان خون خواهم خفتوز بستر عافیت برون خواهم خفت


باور نکنی خیال خود را بفرست

تا در نگرد که بی‌تو چون خواهم خفت


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
غمی دارم در این عالم، که گر گویم زبان سوزد.
و گر در خود نگه دارم، مغز استخوان سوزد...
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت

وز بستر عافیت برون خواهم خفت


باور نکنی خیال خود را بفرست

تا در نگرد که بی‌تو چون خواهم خفت


 

arash.ars1

عضو جدید
ریخت بالای وی از سر تا قدم


چل صباح ابر بلا، باران غم



چون چهل بگذشت روزی تا به شب

بر سرش بارید باران طرب


لاجرم از غم کس آزادی نیافت


جز پس از چل غم، یکی شادی نیافت


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ریخت بالای وی از سر تا قدم


چل صباح ابر بلا، باران غم



چون چهل بگذشت روزی تا به شب

بر سرش بارید باران طرب


لاجرم از غم کس آزادی نیافت


جز پس از چل غم، یکی شادی نیافت

نی قصهٔ آن شمع چگل بتوان گفت

نی حال دل سوخته دل بتوان گفت


غم در دل تنگ من از آن است که نیست

یک دوست که با او غم دل بتوان گفت


 

elham.art

عضو جدید
نی قصهٔ آن شمع چگل بتوان گفت

نی حال دل سوخته دل بتوان گفت


غم در دل تنگ من از آن است که نیست

یک دوست که با او غم دل بتوان گفت

گفتم غم تو دارم ، گفتا غمت سر آید

گفتم که ماه من شو ، گفتا اگر بر آید

گفتم ز خوبرویان ، رسم وفا بیاموز

گفتا ز خوبرویان ، این کار کمتر آید...
 

Similar threads

بالا