[مقالات نقاشی] - ادبيات و نقاشي دو جلوه از يک حقيقت

دانشجوي كامپيوتر

دستیار مدیر تالار هنر
کاربر ممتاز
نويسنده: سيد علي اردلان جوان >

چکيده:

ادبيات و نقاشي هر دو از زيباترين آفريده هاي ذهن بشر بوده و داراي همانندي هاي زيادي است. در مثل پيام اشعار محتشم درباره ي عاشوراي حسيني در تابلو عصر عاشوراي استاد فرشچيان به زيبايي ارائه شده است؛ يا داستان کشته شدن مرداس به دست ضحاک که در اشعار فردوسي آمده، توسط سلطان محمد نقاش به تصوير کشيده شده است.
وجود اين دو تابلو در موزه آستان قدس رضوي، بهانه اي شد براي معرفي آن دو و بيان توانمندي ها و همانندي شعر و نقاشي در خلق يک اثر.
کليدواژه ها: ادبيات، شعر، نقاشي.
ادبيات و نقاشي هر دو از ظريف ترين و زيباترين آفريده هاي ذهن بشرند، هر دو با هم آفريده شده و رشد کرده و به کمال رسيده و هر دو يار و ياور يکديگر بوده اند.
پيشينيان ادب را به معناي : فرهنگ و دانش هنر و حسن معاشرت آورده اند، که شامل:«لغت، صرف، نحو، بيان، بديع، عروض، قافيه، قوانين خط، قوانين قرائت، اشتقاق، قرض الشعر، انشاء و تاريخ مي باشد. امروزه دانش مذکور را ادبيات گويند.»(1)
آنچه از آن در اذهان عامه ي مردم متبادر مي شود، بيشتر نظم و نثر است؛ زيرا ديگر دانش هايي که برشمرديم براي نيکو کردن
اين دو پديده ي هنري است و از نظم و نثر، به نظم اهميت بيشتري داده مي شود تا نثر، ولي اصحاب شوق و ارباب ذوق، نظمي را مي پسندند که علاوه بر موزون و مقفي بودن، مخيل و داراي شور و احساس باشد:
شعر داني چيست؟ مرواريدي از درياي عقل
شاعر آن افسونگري کاين طرفه مرواريد سفت

صنعت و سجع و قوافي هست نظم و نيست شعر
اي بسا ناظم که نظمش نيست الا حرف مفت

شعر آن باشد که خيزد از دل و جوشد ز لب
باز در دل ها نشيند هر کجا گوشي شنفت

اي بسا شاعر که او در عمر خود نظمي نساخت
وي بسا ناظم که او در عمر خود شعري نگفت.(2)

و گفته اند:«شعر گره خوردگي عاطفه و تخيل است که در زباني آهنگين شکل گرفته باشد.»(3)
اين شور و احساس و خيال شاعرانه را در آثار نقاشان چيره دست نيز مي توانيم به خوبي درک کنيم: محتشم درباره
شهادت سيدالشهدا(ع) با دلي غمناک و شور شاعرانه و احساس ديني و لبريز از عاطفه مي سرايد:

نخل بلند او چو خسان بر زمين زدند
طوفان به آسمان ز غبار زمين رسيد

باد آن غبار چون به مزار نبي رساند
گرد از مدينه بر فلک هفتمين رسيد...(4)

استاد فرشچيان نيز در تابلو عصر عاشورا با کشيدن دو نخل تشنه و پژمرده با تنه هاي زرد و خميده، در سمت چپ تابلو خويش و پشت سر زنان داغديده، گويي خميده شدن قامت تمام هستي را به نمايش گذاشته است و با رنگ خاکي زمينه، غبار غم را به وضوح نشان مي دهد و گويي با محتشم همسرايي مي کند: «طوفان به آسمان ز غبار زمين رسيد.»
همچنين اسب تير خورده و بدون سوار که قطره اشکي در گوشه چشم دارد نه تنها گريه چهار زن و سه کودک پوشيده روي اطراف آن را براي ما مسجّل مي کند که همه جهان را بر شهادت امامشان مي گرياند و ناله هاي حضرت زينب (ع)را به گوش جان مي رساند که به قبرستان بقيع روي کرده است و به مادرش حضرت فاطمه زهرا (ع)مي گويد:

کاي مونس شکسته دلان حال ما ببين
ما را غريب و بي کس و بي آشنا ببين

اولاد خويش را که شفيعان محشرند
در ورطه ي عقوبت اهل جفا ببين

در خلد بر حجاب دو کون آستين فشان
واندر جهان، مصيبت ما بر ملا ببين(5)

نقاش پيکر بي جان حضرت سيدالشهدا را در تصوير نياورده است، ولي دو کبوتر سفيد پر و بال شکسته و تيرخورده را بر روي زين- که از اسب بر زمين افتاده- نشان مي دهد که از پرواز روح پاک او به سوي پروردگارش حکايت مي کند.
وي بدون اين که صحنه جنگ و رشادت و دليري سرور شهيدان را نشان دهد، با به تصوير کشيدن تيردان خالي و غلاف بدون شمشير که بر روپوش(غاشيه) اسب آويزان است، به ما مي گويد:
سرور و سالار شهيدان حسين بن علي (ع)تا رمق در بدن و شمشير در دست و تير در ترکش داشته به جنگ با ستمگران ادامه داده تا شهيد شده است... (بنگريد به تصوير شماره 1، تابلو عصر عاشورا، کار استاد چيره دست معاصر،
آقاي محمود فرشچيان.)
بلي شاعران و نقاشان هم سو، يک مفهوم را القا مي کنند و در القاي مفهوم با هم مشارکت دارند، ولي ابزار کارشان يکي نيست. ابزار کار شاعر واژه است و ابزار کار نقاش، رنگ و خط. بنابراين همان اندازه که شاعر براي انتقال مفاهيم ذهني خود به برگزيدن واژه ها نياز دارد، نقاش هم نيازمند برگزيدن رنگ ها و به کار بردن خط هاست. همراهي ادبيات و نقاشي امروزي نيست، با يک نگاه به اطراف خود مي توانيم دريابيم که از کهن ترين زمان ها تاکنون دوشادوش همديگر در حرکت بوده اند. در تخت جمشيد هم خطوط ميخي ديده مي شود و هم نقش کساني که براي شاه پيشکش مي آورند... اين موضوع در تمام دوران تاريخ پيش از اسلام در خور تأمل و تعمق است. اين همراهي از آغاز رواج نظم و نثر فارسي دري«در سده هاي پس از استقرار اسلام در ايران مشهود است، چنان که در يک قطعه منسوب به فردوسي آمده است:

در ايوان ها نقش بيژن هنوز
به زندان افراسياب اندر است»(6)

«ادبيات فارسي و هنر ايراني پيوند و همخواني ذاتي داشته اند؛ زيرا هنرور و سخنور ايراني مسلمان هر دو براساس بينشي يگانه و ذهنيتي مشابه دست به آفرينش مي زده اند.
آنان در خلال زيبايي هاي اين جهان، به عالم ملکوتي نظر داشته اند. بيشتر هدفشان دست يافتن به صور مثالي و درک حقايق ازلي بوده است. در هنر آنان قلمرو زيبايي با جهان معني قرين بوده است. بي شک شناخت رشته هاي مختلف پيوند بين شعر و نقاشي قديم به پژوهشي گسترده تر- از آنچه تاکنون کار شده است-نيازمند است... صور خيال در شعر فارسي و نقاشي ايران بر هم منطبق اند. نظير همان توصيف هاي نابي که سخنوران از عناصر طبيعت، اشياء و انسان ارائه مي دهند، در کار نقاشان هم مي توان بازيافت. شاعر شب را به لاژورد، خورشيد را به سپر زرين، روز را به ياقوت زرد، رخ را به ماه، قدر را به سرو، لب را به غنچه، [ زلف را به شب و سنبل و بنفشه و کمند] تشبيه مي کند، نقاش نيز مي کوشد معادل تجسمي اين زبان استعاري را بيابد و به کار برد. بدين ترتيب، نقاشان به تدريج فهرستي از تصويرهاي قراردادي بر پايه مضامين ادبيات حماسي و غِنايي گرد مي آورند. و
نسل هاي بعد چنين تصويرهايي را همچون سنتي نگه مي دارند و تنها به مرور ايام اندک تغييراتي در آن ها ايجاد مي کنند. نقاشان حتي در تبيين اصول فني کارشان تحت تأثير ادبيات هستند.»(7) آنان به جاي واج آرايي و همخواني واژه ها، از هماهنگي رنگ ها و همخواني آن ها استفاده مي کنند.
در تاريخ ادبيات ايران، هميشه اديباني موفق بوده اند که در آثار خود هم به ظرف و هم به مظروف توجه داشته اند. تنها انتخاب واژه هاي زيبا و بيان نيکو و آرايه هاي ادبي و صورت زيباي نثر و نظم نويسندگان و سرايندگان باعث جاودانگي آثارشان نشده است، بلکه درونمايه زيبايي که در انديشه ي شاعر- براي فرانمودن جهان آرماني بشر و آمال والاي انساني او- بوده است، به جاودانگي آن آثار کمک کرده است. ظرف زيباي خالي کسي را سيراب نمي کند، بلکه فرد تشنه به آب نياز دارد. در درجه ي اول آب بايد زلال و گوارا باشد؛ پس از آن است که زيبايي ظرف، به گوارايي آن خواهد افزود. شعر بايد بيان اهل درد باشد، دردهاي ديني، سياسي، اجتماعي، عرفاني، اخلاقي، دردهاي مشترک بشر، دردهاي او در تمام دوران و روزگاران.
از اين رو شاعراني موفق تر بوده اند که توانسته اند ژرف ترين آن ها را بيابند و بازگو کنند. و نقاشاني هم که توانسته اند به سراغ شعر چنين شاعراني يا نثر نويسندگاني دردمند بروند، توفيق بيشتري يافته اند.
يکي ديگر از اين نگارگران چيره دست و خوشبخت، سلطان محمد تبريزي يا عراقي است که از چند جهت مشمول الطاف الهي قرار گرفته است: داشتن استعداد خدادادي و ذوق و شوق نگارگري، داشتن استادان خوب و ياران هنرمند و زيستن در زماني مناسب؛ زماني که پادشاه زمانش يعني شاه اسماعيل صفوي دستور مصور کردن شاهنامه را براي اهدا به فرزند خردسالش - شاه طهماسب- مي دهد. اين شايد بهترين رويکرد بخت به او بوده است؛ زيرا نهال هنرش را در يکي از بهترين بوستان هاي ادب فارسي(شاهنامه)(8) کاشته است، در
جايي مناسب که هر روز تناورتر و پرثمرتر از روز پيش جلوه مي کند؛ زيرا شاهنامه، جنگ خوبي ها با بدي هاست، نمايش کيفر اعمال و شکست غرور، و خودبيني هاست و پيروزي نيروهاي ايزدي بر اهريمني.
گرچه همه صحنه هاي شاهنامه زيباست، ولي گزينش صحنه هاي گيراتر از آن، از سوي اين نقاش چيره دست، نشانه اي از حسن سليقه و نشان دهنده درون ستم ستيز اوست. او به سراغ ضحاک(مظهر ستمگري) و فريدون (مظهر انسانيت) مي رود تا شکست ستم را در برابر دادگري جاودانه تر سازد.
هر اثر حماسي به مانند نهر خروشاني است که از گذرگاه هاي تنگ و فراز و نشيب هاي تند و پيچ هاي گوناگون مي گذرد تا خود را به درياي ژرف و آرام بخش هدف برساند.
نقاش خود را به نشان دادن تمام مسير راه پايبند نمي داند و اگر هم بخواهد چنين کاري بکند، در توان او نيست، بلکه او مترصّد ثبت لحظه هاي حسّاس و هيجان انگيز است؛ در انديشه تثبيت امواج مهيب و گاه نشان دادن آرامش پس از طوفان ها، برجسته کردن دقايق ظريف و به ياد ماندني است.
از اين رو مي بينيم سلطان محمد نقاش از ميان صحنه هاي پر هيجان شکست جمشيد به دست ضحاک، و ستمگري هاي ضحاک 1- تصوير قتل پدر ضحاک 2- عبور فريدون از روي دجله 3- کشتن گاو بر مايه و قيام کاوه آهنگر و زاده شدن و پرورش يافتن فريدون و شکست ضحاک از کاوه آهنگر و پيروزي فريدون بر ضحاک و به تخت نشستن و فرمانروايي او که به وسيله شاه اسماعيل به مصوران زمان پيشنهاد و انجام شده است، او فقط به کشيدن چند تصوير اکتفا کرده است، که از آن جمله است: 1- تصوير قتل پدر ضحاک 2- عبور فريدون از روي دجله 3- کشته شدن گاو بر مايه به دست ضحاک و... .
بدين سان کار نقاش را بايد تلميحي بر داستان هاي حماسي گرفت، البته تلميحي گسترده تر و برجسته تر از تلميح هاي شاعرانه، با افزودني هايي در گستره صفحه نقاشي.
فردوسي براي نشان دادن سنگدل بودن ضحاک و چيرگي شيطان بر قلب او، در آغاز توصيف جالبي از پدر ضحاک (مرداس) دارد، تا با تضادي که در صحنه داستان ايجاد مي کند و مرگ مظلومانه مرداس، خوب را، زيباتر و بد را، زشت تر جلوه دهد:

«گرانمايه هم شاه و هم نيک مرد
ز ترس جهاندار، با باد سرد

که مرداس نام گرانمايه بود
به داد و دهش، برترين پايه بود

مر او را ز دوشيدني چارپاي
ز هر يک هزار آمدندي به جاي

همان گاو دوشا، به فرمانبري
همان تازي اسپان، همه گوهري

بز و شيرور ميش بد همچنين
به دوشندگان داده بد پاک دين

به شير آن کسي را که بودي نياز،
بدين خواسته دست بردي فراز

ولي،
پسر بد مر اين پاکدين را يکي
کش از مهر بهره نبود، اندکي

جهانجوي را نام ضحاک بود
دلير و سبک رو و ناپاک بود...»(9)

ابليس از اين ناپاکي و تيره دلي او براي القاي هدف خود بهره مي جويد و به صورت فردي دلسوز و نيکخواه به نزد او مي آيد و مي گويد: مي خواهم رازي را با تو در ميان بگذارم به شرط آن که سوگند بخوري که آن را به کسي نگويي و آن را به کار بندي. ضحاک با توجه به سرشت ناپاک خود، فريب چرب زباني هاي او را مي خورد و براي به دست آوردن تاج و تخت پادشاهي کمر به قتل پدر خداترس و بخشنده خود مي بندد، ولي نمي داند او را چگونه بکشد؟ از اين رو از اهريمن،
بپرسيد: کاين چاره با من بگوي،
چه روي است اين را؟ بهانه مجوي»(10)

و اهريمن،
«بدو گفت: من چاره سازم تو را
به خورشيد بر فرازم تو را

مر آن پادشه را، در اندر سراي
يکي بوستان بود، بس دلگشا

گرانمايه شبگير برخاستي
ز بهر نيايش، بر آراستي

سر و تن بشستي، نهفته به باغ،
پرستنده با او ببردي چراغ

برآورد وارونه ابليس، بند
يکي ژرف چاهش، به ره بر، بکند

سر تازيان، مهتر نامجوي
شب آمد، سوي باغ بنهاد روي

به چاه اندر افتاد و بشکست پست
شد آن نيکدل مرد يزدان پرست

پس ابليس وارونه، آن ژرف چاه
به خاک اندر آگند و بسپرد راه

اگر با دقت به تصويري که سلطان محمد از آن کشيده است، بنگريم درمي يابيم که آنچه شاعر سحرآفرين و بي نظيرمان، با سرودن بيت هاي بالا به ذهن خواننده و شنونده القا کرده بود، نقاش چيره دستمان با قلم سحار خود به آن ها عينيت بخشيده است. وي تک تک صورت ها را به گونه اي ترسيم کرده است که بيان کننده سيرت ها باشند. در تصوير مي بينيم که مرداس، نگونسار در چاه افتاده است و گويي به صورت طبيعي دست را سپر بلا قرار داده است تا حافظ جانش باشد و چنان مي نمايد که دست او شکسته است. بدن استخواني و لاغر، چهره نوراني، موهاي سفيد سر و صورت و عمامه سبز که به دور کلاه قرمز با آستر سفيد پيچيده- و اکنون به گوشه چاه پرت شده است- همه از پارسايي و شب زنده داري او حکايت دارد.
چهره پرستار نيز چنين شگفت زده و اندوهبار است که بيننده را هم به شگفتي وا مي دارد. از بسياري شگفت زدگي با دست راست به چهره خود نواخته است و با دست چپ، شمع را بر سر چاه پايين آورده است تا شايد از حال سَرور خود آگاه شود. اهريمن زشت خوي با چهره اي منافقانه، قيافه اي حق به جانب به خود گرفته است و نشانه سؤال و تعجب از چهره اش مي بارد و گويي از اين پيشامد ناگوار ناآگاه است و مي خواهد شرح واقعه را از خدمتکار جويا شود.
بانويي که از خواب پريده است و از درون اتاق تاريک با باز کردن يک لنگه در و پناه بردن به پشت لنگه ديگر- براي پرهيز از چشم نامحرم- به اين واقعه مي نگرد، کاملاً بهت زده است.
و سرانجام چهره شادمان ضحاک در روشني کاملاً نمودار است؛ زيرا او از آغاز شب تا به حال نخوابيده و در انتظار چنين لحظه اي بوده است.
نقاش تمام اين صحنه را در باغي خرم و سر سبز با درختاني پر از گل و
شکوفه و انبوه و سربرهم آورده- که از بهشت برين حکايت کرده و در جلو کاخ مجلل و اشرافي قرار گرفته است- به نمايش گذاشته است. انتخاب و تلفيق رنگ هاي مناسب، ظرافت هاي در و ديوار و زمين و آسمان، همه از مهارت حاصل از تجربه چندين ساله نقاش برگزيده دربار سخن مي گويد. او براي بوستان دلگشايي که فردوسي بيان کرده است همه چيز را در نظر گرفته است، حتي از جوي آب و مرغابي هاي آن نيز فراموش نکرده است.
او تاريکي را قبول ندارد. همه چيز را روشن و کامل مي بيند. سياهي، جز در درون چاه و تاريکي شب، جز در درون اتاق هاي طبقه بالا و پايين کاخ در هيچ جاي ديگر ورود نيافته است. اگر درون چاه سياه است مانع از ديده شدن مرداس نمي شود.(بنگريد به تصوير شماره 2، در چاه افتاده شدن مرداس به وسيله فرزندش ضحاک).
البته بر همه ي اين ظرافت ها، هنر کتاب آرايي و خطاطي را هم بايد افزود و به تماشا پرداخت. بي گمان اگر فردوسي اين هنر را مشاهده مي کرد، به سلطان محمد نقاش مي گفت:«فردوس برين جايت باد».
با نگاهي به نسخه هاي خطي و مصور موجود در کتابخانه آستان قدس رضوي مثل شاهنامه، ليلي و مجنون، خسرو و شيرين، هفت پيکر، رباعيّات خيام، غزل هاي سعدي و حافظ، کليله و دمنه و بسياري از آثار ادبي ايران مي توان آشکارا به اين همگامي هنر و ادبيات پي برد.


پي نوشت ها :

1- محمد معين، فرهنگ فارسي، چاپ دوم: تهران، اميرکبير، 1353.
2- محمد تقي ملک الشعراي بهار، ديوان اشعار، تهران، اميرکبير، 1336، ج2، ص 407.
3- جلال الدين محمد مولوي، غزليات شمس، به کوشش محمدرضا شفيعي کدکني، چاپ هفتم، تهران، شرکت سهامي کتابهاي جيبي، 1367، مقدمه، ص 15.
4-محتشم کاشاني، ديوان، به کوشش مهرعلي گرگاني، تهران، کتابفروشي محمودي، 1344، ص 283.
5- همان، ص 284.
6- ذبيح الله صفا، تاريخ ادبيات در ايران، تهران، ابن سينا، 1342، ج1، ص 463.
7- اشرفي، همگامي نقاشي با ادبيات در ايران، ترجمه رويين پاکباز، تهران، انتشارات نگاه، 1367، ص 11 و 12.
8- اين نسخه به شاهنامه ي شاه طهماسبي معروف است و جزء آثار بي نظير در گنجينه کتب خطي کتابخانه آستان قدس رضوي نگهداري مي شود.
9- ميرجلال الدين کزازي، نامه باستان (ويرايش و گزارش شاهنامه فردوسي)، تهران، انتشارات سمت، 1379، ج1، ص 34.
10- همان، ص 35.

منبع: نشريه مشکوة، شماره 102.
راسخون
 

Similar threads

بالا