معینی کرمانشاهی

حصار

عضو جدید
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]
[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]( عکس گرفته شده در مراسم تجلیل از وی)[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]رحیم معینی،که تخلص امید را در شعر برگزید،در سال ۱۳۰۱ در کرمانشاه دیده به جهان گشود.پدرش کریم معینی،ملقب به سالارمعظم،مردی شجاع و دلیر بود و به واسطه ی رفاقتی که با نصرت الدّوله فیروز داشت،چندی از طرف وی به حکومت فارس منصوب شد و مدتی نیز برای سرکوبی یاغیان کردستان با سپهبد امیر احمدی همکاری کرد و پس از فوت نصرت الدّوله برای همیشه از کارهای سیاسی کناره گیری کرد و در گوشه ی انزوا به سر بُرد.[/FONT]
نیای معینی حسین خان معین الرّعایا مردی لایق و با سواد و مردم دار بود و از نظر بخشش و کمکی که به مردم می کرد مورد توجه و احترام بود و نسبت به ائمه اطهار(ع) اخلاص فراوان داشت و حسینیه ای در کرمانشاه بنا کرد که اکنون هم به نام او مشهور است و در نهضت مشروطه و استبداد به دست مردی ناشناس به تحریک عده ای از مالکین کشته شد.
امید از سال ۱۳۴۱ به کار نقاشی پرداخت و در این راه پیشرفت کرد و تابلوهایی نیز به یادگار گذارد که از جمله تابلو حضرت مسیح (ع) با کار سیاه قلم است و در ضمن کارهای نقاشی به نظم شعر می پردازد و قسمتی از آثار ادبی و اجتماعی او در روزنامه ی سلحشوران غرب به چاپ رسید و داستان اختر و منوچهر را در چهار تابلو به رشته ی نظم کشید و در آن حقایقی از اجتماع زمان را مجسم کرد.
امید شاعری توانا و خوش ذوق و دوست داشتنی است و ضمن سرودن شعر چندی به تصنیف سازی پرداخت و تصانیف او که توسط خوانندگان رادیو خوانده می شد از شهرت بسزایی برخوردار گردید.
از آثار او سه مجموعه شعر به نام های :ای شمع ها بسوزید،فطرت،خورشید شب و حافظ برخیزطبع و نشر شد.
 

حصار

عضو جدید
من نگويم ، كه بدرد دل من گوش كنيد
بهتر آنست كه اين قصه فراموش كنيد

عاشقانرا بگذاريد بنالند همه
مصلحت نيست ، كه اين زمزمه خاموش كنيد

خون دل بود نصيبم ، بسر تربت من
لاله افشان بطرب آمده مي نوش كنيد

بعد من سوگ مگيريد ، نيرزد به خدا
بهر هر زرد رخي ، خويش سيه پوش كنيد

غير غم دارو ندارم بجهان چيست مگر؟
رشك كمتر بمن ، هستي بر دوش كنيد

خط بطلان بسر نامه هستي بكشيد
پاره اين لوح سبك پايه مخدوش كنيد

سخن سوختگان طرح جنون مي ريزد
عاقلان ، گفته عشاق فراموش كنيد

معینی کرمانشاهی:gol:
 

حصار

عضو جدید
به پندار تو:

جهانم زيباست!

جامه ام ديباست!

ديده ام بيناست!

زيانم گوياست!

قفسم طلاست!

به اين ارزد كه دلم تنهاست؟:gol:

(معینی کرمانشاهی)
 

Dr ehsan

عضو جدید
خوب با اجازه صاحب تاپیک:


عجب صبری خدا دارد!

اگر من جای او بودم.

همان یک لحظه اول ،

که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان ،

جهان را با همه زیبایی و زشتی ،

بروی یکدیگر ،ویرانه میکردم.



عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

که در همسایه ی صدها گرسنه ، چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم ،

نخستین نعره مستانه را خاموش آندم ،

بر لب پیمانه میکردم .



عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

که میدیدم یکی عریان و لرزان ، دیگری پوشیده از صد جامۀ رنگین

زمین و آسمان را

واژگون ، مستانه میکردم .



عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

نه طاعت می پذیرفتم ،

نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده ،

پاره پاره در کف زاهد نمایان ،

سبحۀ، صد دانه میکردم .



عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ،

هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ،

آواره و ، دیوانه میکردم .



عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

بگرد شمع سوزان دل عشاق سر گردان ،

سراپای وجود بی وفا معشوق را ،

پروانه میکردم .



عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

بعرش کبریایی ، با همه صبر خدایی ،

تا که میدیدم عزیز نابجایی ، ناز بر یک ناروا گردیده خواری میفروشد ،

گردش این چرخ را

وارونه ، بی صبرانه میکردم .



عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم.

که میدیدم مشوش عارف و عامی ، ز برق فتنۀ این علم عالم سوز مردم کش ،

بجز اندیشه عشق و وفا ، معدوم هر فکری ،

در این دنیای پر افسانه میکردم .



عجب صبری خدا دارد !

چرا من جای او باشم .

همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و ،تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد،!

و گر نه من بجای او چو بودم ،

یکنفس کی عادلانه سازشی ،

با جاهل و فرزانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد !
:razz:
 

حصار

عضو جدید
:heart:علي:heart:

چون، اوج كمال بشري مي بينم

چون، جمع صفات آدمي مي بينم

در دورنماي عالم انساني

كوتاه سخن، فقط علي مي بينم:gol:

(معینی کرمانشاهی )
 

حصار

عضو جدید
ناله عمر


مي كشم آخر به صحرا ، خانقاه خويش را
تا به ابر و باد بخشم ،اشك و آه خويش را

با كدامين سر اميد سايبان بايد مرا
پيش خود گاهي كنم، قاضي كلاه خويش را

خورده ام از بسكه چوب ساده لوحيهاي خويش
ميگزم هر لحظه دست اشتباه خويش را

قسمتم بين در قيامت هم عذابم اندك است
با چه رويي رو كنم نقش گناه خويش را

بس برويم بسته شد درها ، زبام ديگران
روز وشب بينم طلوع مهر و ماه خويش را

پاي تا سر شوقم اكنون ساقي مستي كجاست
گسترانم تا بساط دلبخواه خويش را

قصد من با هر غزل ، از خود گريزي بيش نيست
خوش نوشتم نامه عمر تباه خويش را

مجلس ديوانگان ، ديوانسراي ظلم نيست
من ز هر ديوار كردم باز راه خويش را

بر سر بازار عالم ، بوي احساني نبود
تا به كشكول افكنم برگ گياه خويش را

بيژن عشقم ولي ، آن رستمي ها مرده اند
خود مگر بر دارم از ره سنگ چاه خويش را

(معینی کرمانشاهی):gol:
 

حصار

عضو جدید
معنی انسان



بحث ایمان دگر و جوهر ایمان دگر است
جامه پاکی دگر وپاکی دامان دگر است

کس ندیدیم که انکار کند وجدان را
حرف وجدان دگر و گوهر وجدان دگر است

کس دهان را به ثناگویی شیطان نگشود
نفی شیطان دگر و طاعت شیطان دگر است

کس نگفته است ونگوید که دد ودیو شوید
نقش انسان دگر ومعنی انسان دگر است

کس نیامد که ستاید ستم وتفرقه را
سخن از عدل دگر ، قصه احسان دگر است

هرکه دیدم بخدمت کمری بست بعهد
مرد پیمان دگر وبستن پیمان دگر است

هرکه دیدیم بحفظ گله از گرگان بود
قصد قصاب دگر ، مقصد چوپان دگر است

هرکه دیدیم بهم ریخته احوالی داشت
موی افشان دگر و سینه پریشان دگر است

هرکه دیدیم دم از طاعت سلمانی زد
نام سلمان دگر وکرده سلمان دگر است

(معینی کرمانشاهی):gol:
 

حصار

عضو جدید
سوز وساز



ميگريم و مي خندم ، ديوانه چنين بايد
ميسوزم وميسازم ، پروانه چنين بايد

مي كوبم ومي رقصم ، مي نالم وميخوانم
در بزم جهان شور، مستانه چنين بايد

من اين همه شيدايي ، دارم ز لب جامي
در دست تو اي ساقي ، پيمانه چنين بايد

خلقم زپي افتادند ، تا مست بگيرندم
در صحبت بي عقلان ، فرزانه چنين بايد

يكسو بردم عارف ، يكسو كشدم عامي
بازيچه ي هر دستي ، طفلانه چنين بايد

موي تو و تسبيح شيخم ، بدر از ره برد
يا دام چنان بايد ، يا دانه چنين بايد

بر تربت من جانا ، مستي كن ودست افشان
خنديدن بر دنيا ، رندانه چنين بايد:gol:

(معینی کرمانشاهی)
 

حصار

عضو جدید
گمگشته


بيان نامراديهاست اينهايي كه من گويم
همان بهتر به هر جمعي رسم كمتر سخن گويم

شب وروزم بسوز وساز بي امان طي شد
گهي از ساختن نالم گهي از سوختن گويم

خدا را مهلتي اي باغبان تا زين قفس گاهي
برون آرم سر وحالي به مرغان چمن گويم

مرا در بيستون بر خاك بسپاريد تا شبها
غم بي همزباني را براي كوهكن گويم

بگويم عاشقم ، بي همدمم ، ديوانه ام ، مستم
نمي دانم كدامين حال و درد خويشتن گويم

از آن گمگشته ي من هم ، نشاني آور اي قاصد
كه چون يعقوب نابينا سخن با پيرهن گويم

تو مي آيي ببالينم ، ولي آندم كه در خاكم
خوش آمد گويمت اما ، در آغوش كفن گويم:gol:

(معینی کرمانشاهی)
 

Dr ehsan

عضو جدید
تو زیبا نیستی من کلک زیبا آفرین دارم
تو شیدا نیستی، من شور شیدا آفرین دارم

تو در بزم من این آوازه مستی به خود بستی
تو رسوا نیستی، من بزم رسوا آفرین دارم

جنون گل کرد و مجنونی چو من از نو هویدا شد
تو لیلا نیستی، من عشق لیلا آفرین دارم

در این گلزار از هر سو خرامد سرو آزادی
تو رعنا نیستی، من چشم رعنا آفرین دارم

تو مشغول خود و من با تو در بیداری و خوابم
تو رویا نیستی، من فکر رویا آفرین دارم

تو با شیرینی شعر من اینسان مجلس آرائی
تو گویا نیستی، من طبع گویا آفرین دارم

تو سود اشک من هستی که جوشانتر ز دریایی
تو دریا نیستی، من اشک دریا آفرین دارم

تو را چون طور و خود را همچو موسی در سخن دیدم
تو سینا نیستی، من برق سینا آفرین دارم
 

حصار

عضو جدید
صاحبدرد




بيان درد مكن ، جز براي صاحبدرد
من اهل دردم و، دانم دواي صاحبدرد

ز يادگار خوش خويشتن مگو ايدوست
بمحفلي ، كه شدي آشناي صاحبدرد

كنون كه هر كس اسير هواي نفسانيست
كسي چگونه شناسد ، بهاي صاحبدرد

بكوي دلشدگان رو ، چو حاجتي داري
كه مستجاب تر آيد دواي صاحبدرد

مخواه از ني دلسوخته سرود اميد
ز سينه ، خسته بر آيد صداي صاحبدرد

مقام درد ببين ، با هنر بخوانندش
كسي كه خوب در آرد ، اداي صاحبدرد

هزار تجربه كرديم ، غير درد نبود
بدرد خانه گيتي ، شفاي صاحبدرد

طلاي رنگ مرا بين و اعتبار مرا
كه با خبر شوي از كيمياي صاحبدرد

از آن اميد بدرمان درد ها دارم
كه چرخ پر بود از واي واي صاحبدرد:gol:

(معینی کرمانشاهی)
 
  • Like
واکنش ها: cute

Sharif_

مدیر بازنشسته
100 تا دیوان شعر خوندم ولی تا حالا اسم معینی کرمانشاهی رو نشنیده بودم
یه تحقیق دربارش می کنم و میام !!!!!!!11
 
  • Like
واکنش ها: cute

Sharif_

مدیر بازنشسته
ندارم چشم من، تاب نگاه صحنه سازيها
من يكرنگ بيزارم، از اين نيرنگ بازيها
زرنگي، نارفيقا! نيست اين، چون باز شد دستت
رفيقان را زپا افكندن و گردن فرازيها
تو چون كركس، به مشتي استخوان دلبستگي داري
بنازم همت والاي باز و، بي نيازيها
به ميداني كه مي بندد پاي شهسواران را
تو طفل هرزه پو، بايد كني اينتركتازيها
تو ظاهرساز و من حقگو، ندارد غير از اين حاصل
من و از كس بريدنها، تو و ناكس نوازيها
هرزه پو - رحیم معینی کرمانشاهی - دیوانشو هم نمیدونم
 

Sharif_

مدیر بازنشسته
خودم با این شعر پر از احساس شدم

-----------------------------------------------
چه گويم ، چها ديده ام سالها
اسيرانه ناليده ام سالها
كلامي پسند دلم اي دريغ
نه گفتم نه بشنيدهام سالها
من آن شمع خود سوز زندانيم
كه دزدانه تابيده ام سالها
چو ابر پريشان در كوهسار
چه بيهوده باريده ام سالها
در اين بو ستان در خور آتش است
گياهي كه من چيده ام سالها
ز بي مقصدي چون يكي گردباد
به هر سوي گرديده ام سالها
زلبها ي من خنده هرگز مجوي
من اين سفره بر چيده ام سالها
گرد باد - رحیم معینی کرمانشاهی - باز دیوانشو نمیدونم
 

Sharif_

مدیر بازنشسته
از ندامت سوختم ، يا رب گناهم را ببخش
مو سپيد از غم شدم،روي سياهم را ببخش
ظلم را نشناختم ، ظالم ندنستم كه كيست
گوشه چشمي باز كردم ،اشتباهم را ببخش
ابر رحمت را بفرما ، سايه اي آرد به پيش
اين سر بي سايبان بي پناهم راببخش
از گلويم گر صدايي نابجا آمد برون
توبه كردم، سينه پر اشك وآهم را ببخش
اي زمان برزيگر كوري شدم در كار كشت
كشتزارم را مسوزان وگياهم را ببخش
ديگر اي طوفان غم ، در باغ ما سروي نماند
بيدهاي خشك برگ رنجگاهم راببخش
جلوه هاي باورم يارا حبابي پوچ بود
رنگ جو چشم دوبين كج نگاهم را ببخش
 

حصار

عضو جدید
100 تا دیوان شعر خوندم ولی تا حالا اسم معینی کرمانشاهی رو نشنیده بودم
یه تحقیق دربارش می کنم و میام !!!!!!!11
استاد معینی کرمانشاهی از جمله شعرایی هستن که علی رغم شاهکارهای بیشماری که در شعر دارن و بعضا شعر های ایشون در بین مردم به صورت مثل دراومدن اما متاسفانه شخصیت تقریبا گمنامی دارن ولی من به شخصا به همه ی دوستداران شعر خوندن اشعار ایشون رو توصیه میکنم .:gol:
 

حصار

عضو جدید
گزیده ای از تک بیتی های استاد معینی کرمانشاهی

چو دریای رحمت تلاطم کند
گنه صاحب خویش را گم کند

زنده با سوختن خویشم همچون شمع
آن زمانی که نسوزم به جهان می میرم

کنار قامت رعنای او خاری نمی بینم
محبت دیده ی بینای ما را کور کرد این جا

عمر من چون بگذرد مهر تو آغاز شود
گل مریم چو رسد فصل خزان باز شود

چو من رفتم از این دنیا بدانید ای جهانداران
من از شوریده بختان سر کوی وفا بودم

گه در مظان تهمت و گه در مقام عفو
آن درد زنده بودن و این اجر مردن است

مرا سیر از محبت کن که چون پروانه را
شمعی نسوزاند نشیند بر سر صد گل سحرگاهان

این چه رازی است که هر روز در آئینه ی صبح
رنگ مخلوق خدا زرد تر از پیشین است

هر چه گشتیم در این شهر نبود
اهل دلی که بداند غم دلتنگی تنهایی ما

رشکم آید به چشم خود گاهی
که چنین خیره به تو مینگرد

هموارتر از راه محبت نتوان یافت
افسوس که یک رهرو بی رنگ ریا نیست

فارغ از هر گونه آزو ناز میخواهم تو را
گر نباشم در جهانم باز میخواهم تو را

مزد ارباب ستم را به ستم کار سپار فهم
این نکته به محنت کش هشیار سپار

نردبان ناکسان گردیدن از ناپختگی است
دست بر بامند و با پا نردبان را بفکنند

پای بر جا تر طلبکاری ندیدم در جهان
از بدهکاری که بی منت ز ما خدمت گرفت

صید لا غر را نکشتن غیرتی خواهد چو شیر
کاش ما هم همت آن بی زبان را داشتیم

به چشمان خود هم غمت را مگو
که میگرید و سر نگهدار نیست

ترا برای وفای تو دوست میدارم
و گر نه دلبر پیمان شکن فراوان است


:w27:
 

saeed99

عضو جدید
کاربر ممتاز
رحیم معینی کرمانشاهی

رحیم معینی کرمانشاهی

با درود

در ابتدا از خانم غزاله کیانی برای ایجاد این تاپیک سپاسگزاری می کنم و سپس بخشی از آثار و شاهکارهای استاد رحیم معینی را نقل می کنم.

شاهکارهای رحيم معيني كرمانشاهي:

ایشان داراي سابقه كار ادبي از سال هاي ۱۳۲۰ مي باشد.
در سالهاي نوجواني به هنر نقاشی روی آورد و در این فن به چیره دستی قابل توجهی رسيد. وي مؤسس و مدير روزنامه «سلحشوران غرب» درسال هاي ۱۳۳۲-۱۳۲۸ بود و در قالب جريان‌هاي ملي گرايانه وارد عرصه‌هاي ادبي و مطبوعاتي با رنگ و بوي سياسي شد. مقالات تحليلي او، دستگيري، بازداشت و محاكمه را در پي داشت كه عاقبت موجب تبعيد به قلعه فلك الافلاك در خرم آباد گرديد.
ترانه سرايي را از اوايل دهه ۱۳۳۰ ضمن كار در راديو تهران آغاز كرد و بر روي آهنگ شصت و دو آهنگساز ،چهارصد ترانه سرود كه بيش از نيمي از آنها را مي‌توان به عنوان ترانه‌هاي ماندگار و جاودان موسيقي ايران به شمار آورد. ايشان واردكننده مضمون هاي تازه و تأكيد برتصويرسازي درترانه سرايي مي‌باشد كه از آثار او مي‌توان به:
عشق خود حاشا مكن، كودكي، نگرانم، رفتم كه رفتم، آشفته حالي، بازگشته (آهنگ ها ازعلي تجويدي)، شب زنده داري، خواب نوشين و طاووس(آهنگ‌ها ازپرويزياحقي)، ازتو گذشتم (آهنگ ازحبيب الله بديعي)، ميناي شكسته، طاقتم ده،اشك وآه (آهنگ‌ها از همايون خرم) و اي لاله صحرايي، آيين وفا، تو بخوان، از شهر شما مي روم (جواد لشگري) وديوان اشعار اي شمع‌ها بسوزيد و خورشيد شب، كتاب هاي فطرت و دوره تاريخ ايران (منظوم) اشاره كرد.



رحیم معینی
معيني كرمانشاهي سالها پيش در مصاحبه‌اي گفته بود: ترانه هايي كه ساختم هيچكدام بر اساس شرط و و وظيفه اي نبوده زيرا من در تمام عمرم مطلقا بابت ترانه و ترانه سرايي پولي از محل يا شخصي دريافت نكردم، و همه كارهايم جنبه روحي و جوشش شاعري داشته، من هرگز شعر نساختم بلكه شعر مرا ساخته، زيرا ترانه يكي از شاخه هاي بسيار پربار و پر زحمت شعر فارسي است و علاوه بر آنكه شاعر بايد در كارش ورزيده باشد تا بتواند ترانه سراي خوبي باشد بايد علاوه بر تمام شرايط شاعري اسير حالات متفاوت آهنگ نيز باشد و بايستي روي آهنگهاي ساخته شده ايراني زبان گويايي پياده كند كه بتواند بيان كننده معاني آهنگ باشد.
البته اين نوع ترانه سرايي با فرم ترانه هايي كه اخيرا به صورت دوبيتي‌هاي متداول قبلا مي سازند و بعد آهنگ روي آن مي گذارند فرقي بنيادي و اساسي دارد كه كار هر شاعري نيست و بسياري از شعراي ارجمند در اين زمينه تجربه كرده اند و خودشان اقرار به مشكل بودن كار و ناموفق شدن خود داشته اند، بهر صورت هر زمان كه من حالت آماده اي براي ساختن ترانه اي داشتم، هرگز در صدد پركردن سيلابهاي آهنگ نبودم و بدنبال سوژه‌ها مي ‌گشتم تا بتوانم براي شنوندگان باذوق و جامعه هنري اثري روسپيد كننده تقديم كنم.
او بيش از ۱۷ سال است كه همتي جانانه را صرف سرودن ديواني پرحجم و تاريخي به نام شاهكار كرده است.اين كتاب رويكرد شاعرانه از تاريخ ايران است كه به سبك و اسلوب شاهنامه فردوسي سروده شده است .
تا كنون ۷ جلد اين كتاب از سوي انتشارات سنايي به بازار كتاب عرضه شده است كه قريب به ۱۴۰ هزار بيت تا كنون سروده‌ شده است.
به گفته استاد معيني كرمانشاهي اين كتاب ( شاهكار ) تاريخ ايران را بعد از زماني كه استاد ابوالقاسم فردوسي در شاهنامه به پايان رساند روايت مي‌كند.

برگرفته از :
http://www.neshane-eshgh.blogfa.com/post-67.aspx
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

saeed99

عضو جدید
کاربر ممتاز
با درود

به نقل از همسر مرحوم استاد تجویدی مطلبی را خواندم به این شرح :
آخرین بار حدود چهار سال پیش بود که تجویدی در اتاق خود ساز میزد و با صدای خود ترانه
رفتم که رفتم ( سروده رحیم معینی ) را می خواند و اشک می ریخت . اندکی پس از آن بود که
تجویدی در بستر بیماری افتاد و...

رفتم که رفتم
از برت دامن كشان رفتم اي نامهربان
از من آزرده دل كي دگر بيني نشان

رفتم كه رفتماز من ديوانه بگذر بگذر اي جانانه بگذر
هر چه بودي هر چه بودم
ناگهان
رفتم كه رفتم

شمع بزم ديگران شو
جام دست اين و آن شو
هر چه بودي هر چه بودم
ناگهان
رفتم كه رفتم

بعد از اين كن فراموشم كه رفتم
ديگر از دست تو مي نمي نوشم كه رفتم

بادل زود آشنا
گشتم از دامت رها
بي وفا بي وفا بي وفا
رفتم كه رفتم

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
نمي دانم پيامم پاسخي دارد ز چشمانت
اگر آري ، كه پر گيرد ، نگاه پر پيام از من
درنگي گر نداري، تا پيامم در تو بنشيند

شتاب گرد راهت را ، سلامي والسلام از من
 
آخرین ویرایش:

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
من نگويم ، كه بدرد دل من گوش كنيد
بهتر آنست كه اين قصه فراموش كنيد

عاشقانرا بگذاريد بنالند همه
مصلحت نيست ، كه اين زمزمه خاموش كنيد

خون دل بود نصيبم ، بسر تربت من
لاله افشان بطرب آمده مي نوش كنيد

بعد من سوگ مگيريد ، نيرزد به خدا
بهر هر زرد رخي ، خويش سيه پوش كنيد

غير غم دارو ندارم بجهان چيست مگر؟
رشك كمتر بمن ، هستي بر دوش كنيد

خط بطلان بسر نامه هستي بكشيد
پاره اين لوح سبك پايه مخدوش كنيد

سخن سوختگان طرح جنون مي ريزد
عاقلان ، گفته عشاق فراموش كنيد

"معینی کرمانشاهی"
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
رقص عروسك

رقص عروسك

در اين خيمه شب بازي روزگار
درست است من هم عروسك شدم
درست است در سلك بازيچگان
نمايان به صد رنگ و مسلك شدم
سر نخ بدستان دراين صحنه ها
نخ آويز دستان ديگر شدند
تما شا گران راچه پنداشتي
كه مبهوت اينگونه منظر شدند
به بازيچه و دستها بنگريد
همه حكم بر دار يك ديگرند
گراز ديده من تما شا كنيد
تما شا گران نيز بازيگرند
ولي من از آنگونه بازيچه ها
نبودم كه بيهوده رقصان شوم
سر نخ ندادم بدست كسي
كه از رقص او خود گريزان شوم
تما شاگران جمله حيران شدند
از اين رقص و نقشي كه من داشتم
در اين صحنه ها جامه ساده اي
كه بيرنگ تر شد بتن داشتم
چو اين ديد آن خيمه شب باز دهر
كه تنها تما شا گر صحنه هاست
فغان زد تو بازيچه كيستي
كه از ديگران رقص و نقشت جداست
بگفتم سرنخ مرا دست توست
نه در دست با زيگران دگر
براي تو تنها برقصم ولي
به آزادگي در جهان دگر
 

saeed99

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیدم ودیدم یکیست ، گفتمش ایدوست ، دوست

دیدم ودیدم یکیست ، گفتمش ایدوست ، دوست

با درود


دیدم و دیدم یکیست ، گفتمش ایدوست ، دوست


****

در زدم و گفت کیست، گفتمش ایدوست ، دوست

گفت در آن دوست چیست ؟ گفتمش ایدوست ، دوست

گفت اگر دوستی ! از چه در این پوستی ؟

دوست که در پوست نیست ! گفتمش ایدوست ، دوست

گفت در آن آب وگل ، دیده ام از دور دل

او بچه امید زیست ؟ گفتمش ایدوست ، دوست

گفتمش اینهم دمیست ، گفت عجب عالمیست

ساقی بزم تو کیست ، گفتمش ایدوست ، دوست

در چو برویم گشود ، جمله بود ونبود

دیدم ودیدم یکیست ، گفتمش ایدوست ، دوست

معینی کرمانشاهی
 

saeed99

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیوان رحیم معینی کرمانشاهی

دیوان رحیم معینی کرمانشاهی

با درود

هدیه ای تقدیم به ادب دوستان باشگاه مهندسان ایران

دیوان رحیم معینی کرمانشاهی

اسکن شده از روی نسخه اصلی - چاپ دوم درتاریخ 7 / 3 / 2535

فرمت pdf حجم 2.2 M

تارنمای دریافت فایل :
http://rytoun.persiangig.com/document/Moini Kermanshahi.pdf
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دردا که دردِ عشق تو از گفتگو گذشت
وز عمر من مپرس که آبی به جو گذشت

هر کس نشان من ز تو پرسد همین بگوی
"دیوانه ای که عاقبت از آبرو گذشت"

معینی_کرمانشاهی


 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
Aseman Etemaad یدالله بهزاد کرمانشاهی مشاهير ايران 15

Similar threads

بالا