معماری فرهنگ ساز

maxer

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
[URL="http://www.memaran.ir/modules.php?name=News&file=article&sid=452"]كارشناس انجمن مفاخر معماري ايران: [/URL]
التقاط نافرجام با جعل سبك‌هاي پس‌مانده‌ي غرب سنگ بناي كج فهمي معماري نوين ايران بود
شهره غديرزاده در مقاله‌اي با تحليل فرهنگ معماري از گذشته تا معاصر، معماري فرهنگ‌ساز را بررسي كرد.


آنچه در پي مي‌آيد متن كامل نوشتاري كه از سوي اين كارشناس انجمن مفاخر معماري ايران، در اختيار بخش هنرهاي تجسمي خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، قرار گرفته است.

«معماري وسيله واقعي سنجش فرهنگي يك ملت بوده و هست. هنگامي كه ملتي مي‌تواند مبل‌ها و لوسترهاي زيبا بسازد، اما هر روز بدترين ساختمان‌ها را مي‌سازد، دلالت بر اوضاع نابسامان و تاريك اين جامعه دارد. اوضاعي كه در مجموع، بي‌نظمي و عدم قدرت سازماندهي آن ملت را به اثبات مي‌رساند.
چرا زماني كه معماري نوين ايران است كه پيچيده‌ترين زمينه نقادي 80 سال گذشته‌مان را نيز دربر مي‌گيرد، اگر بخواهيم موقعيت كنوني خود را بشناسيم، به‌رغم تلاش‌هاي حرفه‌يي براي جهت‌يابي معماري امروز ايران از 80 سال گذشته يعني از زماني كه تحت تاثير معماري نوين غرب قرار گرفت، تاكنون متاسفانه هيچ فرق عمده‌اي حاصل نشده است.
به‌طور قطع واقعيت خوشايندي نيست كه تفكر معماري ما در چنين دوره طولاني كه معماري جهاني زمينه‌هاي تحول و رشد خود را از دوره اول مدرن به دوم از سر گذرانده، نتوانسته راه خود را پيدا كند.
معماري ما طي اين سال‌ها، گذشته مانند بقيه تجليات فرهنگي و معنوي‌مان در يك حالت متاثر از زيست دوگانه در سبك فلسفي (سنتي) و عملي (تجدد) بوده، به‌طوري‌كه به‌صورت غيرشفاف، پيشين خود بهره مي‌بريم و نه مانند غرب از نقادي امروز و ديروز خود در پديداري روح واقعي معماري زمان بهره‌مند مي‌شويم. بدين گونه ارزش‌هاي عيني و ديد شاعرانه و تاويلي معماري ما كه بر محور عرفان و معرفت جاي داشت، در برابر سيطره‌ي عملكردگراي عقلاني تفكر جديد معماري غرب (كه اساسش همان تفكر علمي – تكنيكي است)، دچار دو دلي و ترديد مي‌شود و ارزش‌ها و آرمان‌هايي كه طي هزاران سال براي خود فراهم آورده بود، متزلزل شده و منجر به سرگرداني روح معماري آن مي‌شود. بدين گونه معماري وارد دنياي ديگري مي‌شود كه نظام ارزشي آن با نظام ارزش‌هاي معماري پيشين تفاوت داشته و در رويارويي با نظام ارزشي اين دنياي نوين به‌طور شايسته و بايسته نمي‌تواند «ارزش جايگزين» را كه اينك از ارزش‌هاي پيشين فراتر رفته ( و بر ارزش تازه‌اي نظر دارد) را به‌دست آورد و در معرفت نظري و رفتار عملي خود با اين ارزش‌هاي جايگزين تطابق و تعادل داشته باشد، چون علاقه دارد كه در عمل خلاق اين دنياي نوين سهيم باشد، از اين رو معماري ما مجبور مي‌شود كه ايده‌هاي خود را از مباني ارزشي معماري نوين كه اينك به سبكي جهاني مبدل شده، به تجربه و عاريت گيرد.
ولي از آنجا كه ما در پيدايش و عمل اين دنياي نوين مشاركت نداشتيم و به‌درستي نتوانسته‌ايم به عمق واقعي اين دگرگوني‌ دست پيدا كنيم و در بنيان ارزش‌هاي جايگزين هم، كار چشم‌گيري انجام نداديم، بنابراين آنچه به عاريت گرفتيم ارزش‌هاي اصيل و دست اولي نبودند كه معماري ما را قادر سازند كه در اين عرصه تازه بتواند جريان مترقي و استواري از تفكر و تجربه نوين (در تداوم و تعالي ارزش‌هاي پيشين تاريخ معماري ما) باشد، بلكه ارزش‌هايي بودند كه بدون هيچ پشتوانه روشن و به‌صورت سحطي و تقليدي ( و با تاخير زياد) در معماري ما رخنه كردند و به اين صورت، همساني ما به التقاطي رقت‌انگيز انجاميد كه در طول 80 سال، تمام تفكر خلاق و فعال معماري ما را تحت سلطه خود باقي نگه داشته و اصالت وجودي معماري ما را به ارزش‌هاي التقاطي بدل كرده است كه تا امروز نيز ادامه دارد.
اين التقاط نافرجام كه مشخصا از اوايل دوره پهلوي با تقليد و جعل سبك‌هاي پس‌مانده‌ي غرب و آميز ناشيانه‌اي از عناصر معماري پيشين مدرن آغاز مي‌شود، اولين سنگ بناي كج فهمي معماري نوين ايران است كه زبان و بيان شكلي و محتوايي را به چالشي تاريخي از التقاط و جعل واژگان سطحي معماري كهنه و نو كشانده است.
ارمغان اين تقدير تاريخي كه اينك به ارزش‌هاي سنت معماري نوين ما و سياست‌گذاري آن مبدل شده، بن‌بست 80 ساله‌اي است كه حيطه‌ي هرگونه تفكر و عمل خلاقانه و مستقلي را بر ما تنگ كرده و عرصه ابراز وجود را از ما گرفته و توليد فرهنگي و روشنفكرانه معماري ما را تحت شعاع خود قرار داده و ما را به مصرف‌كننده فرهنگ‌هاي معماري غيرمعاصر و غيراصيل مبدل كرده و جسارت ما را در ارايه يك معماري قدرتمند گرفته و باعث شده است كه ديگر محصول نابي در معماري ما پديد نيايد.
اين حالت بيان‌گر دو وجه متمايز ديدگاه سنت و تجدد در معماري است كه هر دوي اين جنبه‌هاي معماري ايران در واقع نتوانستند در تعالي ارزش‌هاي عيني معماري امروزين ما و ارزش‌هاي جايگزين آن كاري كنند كه روح معماري آن متعلق به زمان معاصر و پويايي جامعه ما باشد، به اين دلايل كه يكي كوركورانه به دنبال نظام ارزشي تمدن نوين غرب است كه نه ما را به بستر عقلانيت گسترده گذشته كشانده و نه راه به آينده‌اي روشن دارد و ديگري در روياي نوستالژي (روياي پيشين كه محقق نشده است) بازيافت نظام ارزشي تمدن كهني است كه ديگر با مناسبات فرهنگي اقتصادي و اجتماعي جامه امروز هم‌خواني ندارد. بنابراين آنچه كه مي‌ماند عادت به دنبال‌روي و باقي ماندن معماري‌مان در سنت است كه فرق ندارد كه اين سنت معماري نوين ايران باشد و يا سنت معماري نوين غرب كه اكنون از پايه‌ي دگرگون شده و مفاهيم تازه‌اي را معرفي مي‌كند.
اين‌گونه مباحث شايد بدون مرزبندي روشن، بازتابي از عدم پويندگي در معماري تلقي شود كه با ناتواني توليد فرهنگي روبه‌روست و بدين خاطر بيشتر فعاليت‌هاي فرهنگي معماري ايران مبتني بر معرفي آثار قديم و يا جديد داخل و خارج كشور است تا نقد معماري در مورد آنها، بنابراين نقد معماري ايران در ابتدا درباره فرصت‌هاي بي‌نظيري كه براي معماري ما پديد آمده و ساده‌انگارانه آنها را از دست داده‌ايم، جهت مي‌يابد.
معماري ما در طول اين تاريخ 80 ساله دو دوره فرصت مغتنم تبلور و اظهار وجود در حيطه‌هاي تحولات و رشد معماري را چه در قياس جهاني و چه در قياس ملي از دست داده است. فرصت اول معماري مدرن يعني آن بخشي از معماري بوده كه با كيفيات معماري مدرن اول غرب سر و كار داشت و ما نتوانسته‌ايم از اين فرصت، ارزش‌هاي واقعي معماري معاصر خود را (در رابطه با معماري پيشين و معماري نوين) به‌درستي روشن نماييم و با ترسيم راه آينده بر ميراث معماري خود، ‌فصل تازه‌اي بيافزاييم. در جنبه‌هاي نقد اين دوره تجربه معماري ما مقارن با دوره پالايش و شروع تجربيات متعالي پيشگامان معماري مدرن است كه هم‌چنان اندر خم آزمايش‌گري كهنه و نو سپري شد.
فرصت دوم با ظهور سبك بين‌المللي بود كه در اين فرصت زمينه‌هاي تاريخي معماري پيشين كشورها توانست بنيان و زبان تازه‌اي را در معماري دورگه و بينابيني به‌دست آورد و راه‌هاي نوين معماري براي آينده معماري (و پديداري اعتبار ارزش‌هاي پيشين معماري آنها) ترسيم نمايد كه ما هم‌چنان به‌سادگي از كنار آن گذشتيم و باز هم نتوانستيم از اين فرصت بي‌نظير در اثبات ادعاي خود بر حقانيت هميشگي ارزش‌هاي پيشين و سهم تازه‌مان در معماري جهاني سودي ببريم.
حال بماند كه اساسا سبك معماري مدرن نتوانست چندان دوامي بيابد و با آنكه معماران نامي آن به تجربه‌هاي فراوان دست زدند ولي در پس اين همه تجربه فهميده شد كه ديگر نمي‌توان سنت‌هاي گذشته را كه تحت تاثير رويدادهاي واقعي زمان تغيير شكل داده، در هر هياتي تازه تجربه كرد. حتا فهميده شد زمان نمي‌تواند بياستد و يا دوباره به گذشته برگردد و يا بتواند كه تجربياتي را از گذشته، دگربار در هياتي احيا‌گرانه تجربه كند. آنچه كه به‌صورت يك واقعيت ملموس در اين دوره تجربه‌ي معماري جهاني حاصل شد، اين بود كه معماري تاريخ‌گرا از آنجايي كه با گذشته خود ارتباط دارد، در عرصه ارتباط جز با كل، مبهم و نامحدود مي‌شود و بيشتر، از يك رابطه احساسي پيروي مي‌كند كه تغييرپذير است.
به‌رغم احترامي كه براي كوشش معماران و بزرگان معماري معاصر ايران و كارهاي ارزنده آنان قايليم، از نظر منظر آينده معماري ايران، بايد اذعان كرد كه معماري ايران در اين دو فرصت، آن‌طور كه بايد و شايد نتوانست حضور موثر در معماري جهاني داشته باشد و در بيان معماري بومي خود نيز به زبان مستقل و روشني، دست پيدا كند. از دلايل اساسي اين امر، اين است كه ما در اين دوران به‌صورت واقع‌گرايانه، راجع ‌به روح معماري زمان حال و آينده‌مان تفكر و تعمق نكرده‌ايم و حتا درباره اصول كارآمد و امروزين معماري پيشين خود هم كار عملي و مدوني انجام نداده‌ايم.

ادامه در پست بعدی...
 

maxer

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
معماری فرهنگ ساز

ادامه از پست قبلی...

آنچه كه بديهي است معماري ما (در هيات يك زمان و بيان جهاني معماري) اين‌بار در كسوت تكثرگرايي و پذيرش زمينه‌هاي خلاق و بديع و به‌صورت يك جريان باز جهاني و يك فعاليت روشنفكرانه معماري، فرصت تازه‌اي به دست آورده تا بتواند به‌طور موثر، در عمل خلاق جهان، سهيم باشد.
اين فرصت سوم مي‌بايست به ابزار كارآمدي براي رشد و تعالي معماري ايران، تبديل شود و اين‌بار حق نداريم چون دو فرصت از دست رفته، ساده‌انگارانه از كنار آن بگذريم، بلكه وظيفه داريم كه آن را به زمينه و بستر شكوفايي معماري آينده‌مان مبدل كنيم. اين امر، وظيفه خطيري را بر عهده معماران انديشمند و سياست‌گذاران و معماران جوان ما مي‌گذارد كه به صورت جدي از انديشه‌هاي التقاطي و احياگرانه و نهايتا عادت نگاه به گذشته، گذر كرده و معيارها و ارزش‌هاي واقعي معماري خود را كه بيش از هر چيز چشم به آينده دارد، به‌درستي بشناسند.
اين معيارها و ارزش‌ها ديگر نمي‌تواند فقط در حيطه‌ي درون مرزي معتبر باشد، كه در اين‌صورت از يك جريان بسته تبعيت كرده است. بلكه اين‌ها معيارها و ارزش‌هايي است كه دايما در يك ارزيابي و مقابله جهاني پالايش مي‌يابد و به ارزش‌هاي نوين معماري جهاني ايران مبدل شده و بدين‌گونه معماري ما ارزش‌هاي فرامرزي جهاني و زبان و گويش معمارانه تازه‌اي را پيدا مي‌كند.
ما اينك در عصر دوم ماشين زندگي مي‌كنيم، عصري كه مرحله مكانيكي را گذرانده و مدت‌هاست وارد مرحله تكنولوژي اطلاعات شده است. ايده‌اليسم معماري دوره اول، جاي خود را به واقع‌بيني دوره دوم داده، اينك فضا را زمان اندازه‌گيري مي‌كند و اين دو مرحله كاملا نوع متفاوتي از ارتباط و سامان فضايي را معرفي مي‌كنند كه به‌صورت اساسي دو جايگاه متفاوت در معماري است.
برخورد ما با اين دوره‌ي جديد، شباهت فراواني با مواجهه و سايش با دوره اول معماري نوين پيدا كرده و اين ضرورت ايجاب مي‌كند كه در اين رويارويي جديد كه زمينه مستعدي براي نوآوري و ايجاد زبان تازه فراهم شده به‌صورت واقع‌گرايانه ارزيابي كرده و سهم خلاق خود را در اين دنياي تكثرگرا معين نماييم. اين امر به انديشه و نظريات تئوريك و عملي روشني نياز دارد كه با نقد معماري گذشته و امروز مي‌توانيم ارزش‌هاي خود را شناخته و چشم‌انداز روشني براي آينده معماري‌مان ترسيم كنيم. در اين فرصت مقصد اصلي معماري ما گذشته و تبلوري از آينده خواهند بود. در اين راه شناخت عملي و تعيين ساختمان‌هاي با ارزش و سرمشق‌هاي تاريخي معماري‌مان از اولويت خاصي برخوردار مي‌شود و اين شناخت مي‌تواند رشد و تبلور راه آينده معماري ما را همواره آسان سازد.
به‌عبارت ديگر تفكر معماري ما در اين دوره بايد به تمام معنا فهيم وآگاه باشد كه چه دارد و چه مي‌خواهد داشته باشد واين‌بار تقدير تاريخي خود را انديشمندانه و آگاهانه انتخاب كند و آفرينش معماري در عين حالي كه عملي نقدگونه است برنامه معماري قرن بيست‌ويكم خود را كه بايد نسبت به كيفيات و تحولات آينده جامعه ما، داراي حساسيت و واكنش مناسبي باشد، به‌صورت جدي در دستور كار خود قرار دهد.
اين معماري بيش از آنكه مصرف كننده فرهنگ گذشته باشد، معماري فرهنگ‌سازي است كه هم در بستر معماري سرزمين خود ريشه دارد و هم افق‌هايش در آميزش با معماري جهاني است.
 
بالا