انگار مدتی است که احساس می کنم خاکستری تر از دو سه سال گذشته ام
احساس می کنم که کمی دیر است
دیگر نمی توانم هر وقت خواستم در بیست سالگی متولد شوم
انگار فرصت برای حادثه از دست رفته است .. .
ببینمت . . .
گونه هایت خیس اســـت . . .
باز با این رفیق نابابت . . .
نامش چ بود؟
هان!
باران . . .
باز با ;باران; قدم زدی ؟
هزار بار گفتم باران رفیق خوبی نیست برای تنهایی ها . . .
همدم خوبی نیست برای درد ها . . .
فقط دلتنگی هایت را خیس و خیس و خیس تر میکنــــــد . . .
هزار خیابان فاصله دارم با او هزار خیابان فاصله دارم با خود چرا زنده باشم وقتی در تاریکی قدم می زنم وقتی که او مرا و گلدان ها کنار پنجره را از یاد برده است زخم ها یم را نمی بندد چشم هایش را می بندد
ابراهــیم ابراهــیم نیستمـــ امـــــا کودکـ ـ ـ ـ ـ ـ درونـ ـ ـ ـ ـم را قربــــــانیِ کــســی کردمـــ که ارزشـ ـ ـ ـ ش کـــ ـمتر از یـــک گوســفنــد بــود...