[مصاحبه با هنرمندان] - گفت‌وگو با «پيمان معادی» به بهانه ايفای نقش در نمايش «در انتظار گودو»

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گفت‌وگو با «پيمان معادي» به بهانه ايفاي نقش در نمايش «در انتظار گودو»
مثل ِ يك جوك بي‌مزه...


اين نمايش از همان ابتدا من را به خود جذب كرد. هميشه «در انتظار گودو» را دوست داشتم. عاشق اين متن بودم. آن زمان كه فقط به عنوان يك نويسنده در سينما كار مي‌كردم، بارها آن را خوانده بودم. «ولاديمير» را هميشه دوست داشتم. «ولاديمير» برايم مثل «هملت» در نمايشنامه «هملت» بود

وقتي در سال 82 فيلم موفق «كما» روي پرده رفت، كسي گمان نمي‌كرد نويسنده فيلمنامه‌اش يك دهه بعد، جزو بهترين بازيگران سينما و تئاتر كشور باشد؛ بازيگري كه خيلي زود سابقه بازي در دو فيلم سينمايي درخشان (هر دو از يك كارگردان و يكي هم برنده جايزه اسكار) و همچنين همكاري با دو كارگردان حرفه‌يي و نامدار تئاتر را در كارنامه خود ثبت كرد. «پيمان معادي» امروز هنرمندي است كه با وجود كارنامه محدودش در عرصه‌هاي مختلف هنري شامل فيلمنامه‌نويسي، بازيگري سينما و تئاتر و كارگرداني فيلم، مسير هدفمند و درستي را پيموده و حالا محبوبيت و احترامي كه جامعه هنري و عموم علاقه‌مندان و هواداران سينما و تئاتر براي او قايلند، نتيجه همان انتخاب‌ها و عملكرد صحيحش در حضور كاري او است. نمايش «در انتظار گودو» به كارگرداني «همايون غنی زاده» و بازي درخشان پيمان معادي، خيلي از تئاتربازها را شگفت‌زده كرده. بامزه اينكه معادي با انتخاب و اجراي اين نقش متفاوت، هر شب بسياري از تماشاگران را كه به شوق ديدن او وارد سالن اصلي تئاتر شهر مي‌شوند، در انتظار حضور خود روي صحنه مي‌گذارد تا او را در همان شكل و شمايل آشناي هميشگي در فيلم‌هايش ‌ببينند اما معادي آنها را با بازي متفاوتش غافلگير مي‌كند.

مدتي پيش وقتي بحث ورود بازيگران سينما به تئاتر داغ بود. ما حق را به بازيگران تئاتري مي‌داديم كه گله مي‌كردند برخي بازيگران خيلي نابجا وارد اين مديوم شده‌اند اما الان از تماشاي بازي شما در دو نمايش «خشكسالي و دروغ» و بيشتر از آن در «در انتظار گودو» هيجان‌زده شديم. امروز خيلي‌ها در عرصه نمايش معتقدند يكي از پديده‌هاي تئاتر ما در سال گذشته، پيمان معادي است.


من موضعي درباره اين صحبت تئاتري‌ها ندارم و تا حدودي به آنها حق مي‌دادم. واقعا موضوع به تجربه‌يي بستگي دارد كه آنها درباره‌اش حرف مي‌زنند. من بارها به تماشاي نمايش‌هايي رفته‌ام كه همكاران سينمايي‌ام در آنها حضور پيدا كرده‌اند و هيچ لزومي به حضور آنها نمي‌ديدم. اينكه صرفا يك نام به آن اجرا مي‌رود كه كمكي به گيشه يك نمايش بكند، هيچ اشكالي ندارد و مي‌توانم با ديد مثبتي به آن نگاه كنم اما در مورد خود آن بازيگر، اگر اين تصور پيش مي‌آيد كه او آنقدر بازيگر خوب و معتبري است كه حالا آمده در تئاتر كار مي‌كند، نوع خيلي از اين نمايش‌ها، شأن و اعتبار لازم را ندارد كه اين بازيگر در آن حاضر بشود. مثلا نگاه مي‌كنيد دو يا سه هفته تمرين كردند و كاري كه روي صحنه برده‌اند و ارائه مي‌دهند، چيزي نيست كه شخص ديگري نتواند انجام بدهد. شايد حتي او وحدانيت بازيگر را هم با خود نياورده است. شايد در خيلي از موارد هم آورده باشند و من با آنهايي كه آورده‌اند، كار دارم. بگذاريد با اين محوريت درباره خودم صحبت كنم. من براي بازي در «در انتظار گودو» هفت ماه تمرين كردم. از آخر مهرماه هر روز و روزي چهار ساعت درگير بوده‌ام. سه فستيوال خارجي را با «برف روي كاج‌ها» كنسل كردم. نقش اصلي دو فيلم سينمايي را كنسل كردم. نمي‌توانستم در اين كارها حضور داشته باشم. هيچ كار ديگري در زندگي‌ام نكردم. به صورت همزمان در حال نوشتن دو فيلمنامه و فيلمنامه فيلم بعدي‌ام بودم. ديگر انرژي براي من باقي نمي‌ماند كه بنويسم. الان منتظرم اجراهاي «در انتظار گودو» تمام بشود و شروع كنم به نوشتن. پس براي من اهميت داشته است. بي‌شك پول آن كه شوخي است. اگر هم بحث شهرت باشد كه ما مي‌توانيم در جاي ديگري شهرت بهتر و بيشتري پيدا كنيم. پس يك عشق است كه آمديم به اين فضا و مساله اينجاست كه من بيشتر از آن فرد تئاتري نگران حيثيت و آبروي خودم هستم. چيزي را كه تا امروز براي خودم ساختم، حاضر نيستم بيايم روي صحنه و به مسخره بكشم. بنابراين مجبورم چند برابر دوستان ديگر تمرين بكنم، زحمت بكشم. تحقيق بكنم. خودم را به چالش بكشم تا ببينم اصلا جاي من اينجا هست يا نه. من هيچ اصراري ندارم تئاتر كار بكنم. ممكن است از اين لحظه ديگر تئاتر كار نكنم، يا ممكن است 10 نمايش ديگر كار كنم!

در مورد «در انتظار گودو»، كدام انگيزه باعث شد اين همه كار و برنامه را كنسل كنيد تا در نقش «ولاديمير» روي صحنه ظاهر بشويد؟


اين نمايش از همان ابتدا من را به خود جذب كرد. هميشه «در انتظار گودو» را دوست داشتم. عاشق اين متن بودم. آن زمان كه فقط به عنوان يك نويسنده در سينما كار مي‌كردم، بارها آن را خوانده بودم. «ولاديمير» را هميشه دوست داشتم. «ولاديمير» برايم مثل «هملت» در نمايشنامه «هملت» بود. مثل خيلي از كاراكترهاي ماناي درام بود. فهميدم براي اينكه برسم به اينجا بايد خيلي زحمت بكشم. اين زحمتي است كه نمي‌دانم چند نفر ديگر از همكاران من حاضرند بكشند كه به خاطر دو ريال پول، 9 ماه وقت بگذاريد؛ هفت ماه تمرين كنيد و دو ماه هم اجرا برويد و عملا در اين مدت، نه شب عيد داريد، نه سفر داريد و نه زندگي. از همه مهم‌تر اينكه وقتي تصميم گرفتم به گروه نمايش «در انتظار گودو» بپيوندم، با مدير برنامه‌ام در امريكا تماس گرفتم و گفتم مي‌خواهم به تمرين‌هاي يك تئاتر بروم و تا هفت ماه براي من هيچ فيلمنامه‌يي نفرست! مجبور بودم تمام كانال‌ها را رو به خودم ببندم. اگر پيشنهادي به من داده مي‌شد، نمي‌توانستم كار كنم. من اينجا تعهد داشتم ولي امروز كه برمي‌گردم به گذشته نگاه مي‌كنم و مي‌پرسم چرا اين كار را كردم، نمي‌دانم! فكر مي‌كنم اين يك عشق است كه به بازيگري دارم. قبلا نمي‌توانستم اين نكته را بگويم اما امروز مي‌توانم اعتراف كنم همه اين كارها به خاطر عشق است.

عشق به بازيگري يا عشق به تئاتر؟

عشق به هنر. عشق به نمايش در هر زمينه‌يي. ‌اگر مي‌نويسم، اگر كارگرداني مي‌كنم، اگر در سينما يا تئاتر بازي مي‌كنم، فرقي نمي‌كند. هر كاري را بايد جدي گرفت. اين براي خودم يك استاندارد و معيار است. مي‌توانم خيلي راحت بگويم من عاشق بازيگري‌ام! نه مثل همه آدم‌هاي ديگر كه اينقدر كلمه «عشق» را به صورت دم دستي استفاده مي‌كنند. همه مي‌گويند عاشق بازيگري هستم!خب شما اگر عاشقيد، بايد زجر بكشيد. احتمالا كمتر كسي از همكاران من حاضرند اينقدر زجر بكشند؟! آنها چقدر از خيلي چيزها گذشته‌اند؟! من امروز جواب اين پرسش‌ها را براي خودم دارم. خيلي راحت مي‌توانم بگويم من عاشق هنرم، عاشق بازيگري‌ام. عاشق مردم هستم. عاشق اين هستم كه جلوي مردم دو ساعت و نيم نمايش اجرا كنم و نظرشان برايم مهم باشد. بروم نظرشان را بخوانم تا بدانم چه كساني دوست داشته‌اند و چه كساني خير. شايد اين كار مثل يك شوخي باشد در برابر خيلي از كارهاي بزرگ‌تري كه قرار است در آينده انجام بدهم. شايد فيلم بعدي من خيلي اثر بزرگ‌تري باشد، ولي در دلم احساس برابري مي‌كنم بين آن كارها و اين نمايش. يعني اين نمايش كمتر از آن كارهاي ديگر براي من لذت ندارد و شايد يكي از بزرگ‌ترين كارهايي است كه تا امروز كرده‌ام.

همان‌طور كه اشاره كرديد، حجم بزرگ‌تر و بيشتر از عشقي را كه بر آن تاكيد مي‌كنيد، مي‌توانيد در كارها و مديوم‌هاي ديگر پيدا كنيد اما بي‌شك حضور شما روي صحنه تئاتر، آن هم در چنين كار دشواري، غير از عشق به بازيگري حتما دليل ديگري هم دارد. غير از اين عشق، چه نيروي ديگري شما را مجاب مي‌كند تا اين همه دشواري را براي بازي در نمايش «در انتظار گودو» به جان بخريد؟


نكته خوبي بود. ببينيد، توضيحاتي كه در ابتداي گفت‌وگويمان دادم، به اين خاطر بود كه شما از من نپرسيديد چرا به تئاتر آمدي تا من بگويم به عشق تئاتر! اين نخستين‌بار است به چنين موضوعي فكر مي‌كنم و به آن جواب مي‌دهم، يعني مي‌گويم شايد عشق است. نمي‌دانم! هنوز مطمئن نيستم، ولي از سوي ديگر بايد بگويم بله، بازي در نمايش «در انتظار گودو» حتما براي من دستاوردهايي دارد. مطمئنم كه پس از بازي در اين نمايش بايد بازيگر بهتري بشوم. حتماً فكر مي‌كنم حالا حالاها بايد بياموزم. حتماً فكر مي‌كنم ما آمديم يك فيلم ساختيم و اثر درجه يك و بي‌نظيري شد. خب بعد چه؟ آيا مي‌توانيم در كلاس بازيگري بنشينيم؟! نمايش «خشكسالي و دروغ» هم با من همين كار را كرد. زمان بازي در آن نمايش، بلافاصله بعد از فيلم «جدايي نادر از سيمين» بود. تازه كلي پيشنهاد براي من آمده بود اما من رفتم يك گوشه و تئاتر كار كردم. چند ماه روي حركاتم، روي آواهايم، روي ايرادهاي ديگرم كار كردم. خيلي هم از اين بابت خوشحالم، چون فكر مي‌كنم بعد از «خشكسالي و دروغ» بازيگري خيلي بهتري شدم. الان هم فكر مي‌كنم اين نمايش‌ها، مثل كلاس يا دوره‌هاي آموزشي مي‌ماند. تجربه است. شما شش يا هفت ماه روي صدايت كار مي‌كنيد. روي بدن و فيزيك‌تان كار مي‌كنيد. به خصوص براي من از اين نظر مهم بود كه روي گونه ديگري از بازيگري كار مي‌كنم كه نمايش رئاليستي «محمد يعقوبي» هم برايم اين نتيجه را نداشت. هميشه به دنبال آن جنس فانتزي بودم. قبل از اينكه بازيگر بشوم، روزگاري دوستانم مي‌گفتند «تو چرا بازيگر نمي‌شوي؟! تو اصلا بازيگر زاييده شده‌يي!». آن زمان من روي ميز براي خودم «باستر كيتون» بودم. كسي به خاطر كارهاي رئاليستي‌ام نمي‌گفت چه بازيگر خوبي هستي. هميشه كارهاي اگزجره و نمايش‌هاي فانتزي و اين مدلي را دوست داشتم. بازي در نمايش «در انتظار گودو» برايم محملي شد كه گونه ديگري از بازيگري را شامل حس‌هاي اگزجره و فانتزي را به صورت كنترل‌شده نشان بدهم.

و البته چنين نقشي هم در سينما هرگز به دست نمي‌آمد و اصلا نداريم. در واقع اين فرصتي بود كه هم شما از نقش لذت ببريد و هم مردم از بازي شما.

قطعا همين‌طور است. مثل يك دُز است يا يك استاندارد، يا شايد يك ماكسيمم است كه من را آماده مي‌كند و اگر روزي كارگرداني من را براي بازي در يك فيلم كمدي عجيب و غريب دعوت كند، امروز آمادگي بيشتري براي حضور در آن نقش دارم.

در جريان توليد نمايش «خشكسالي و دروغ» هم به اندازه نمايش «در انتظار گودو» تمرين مي‌كرديد؟ گرچه فضاي دو نمايش از يكديگر متفاوت هستند.


«خشكسالي و دروغ» نخستين تئاتري بود كه من كار كردم. اصلا نمي‌دانستم آيا مي‌توانم روي صحنه كار كنم يا نه. هيچ تجربه‌يي از تئاتر نداشتم. به سمت آن رفتم تا ببينم اصلا بازيگري تئاتر چيست؟ البته شانس آوردم كه در آغاز كارم با گروه خوبي برخورد كردم. كاركردن با محمد يعقوبي اتفاق جالبي بود و محصول آن، دوستي خيلي محكمي بود كه تا امروز هم ادامه دارد و ما مي‌توانيم در مورد مسائل هنري خيلي زيادي با هم صحبت كنيم. حتي در مورد نوشتن چند طرح با هم حرف زديم. حضور بازيگران خوبي مثل «آيدا كيخايي»، «علي سرابي» و «باران كوثري» كه تجربه تئاتري‌شان از من بيشتر است، خيلي به من كمك كردند. من رفته بودم فضاي كار را ببينم به اين نيت كه آنجا بند نشوم و برگردم. حتي «در انتظار گودو» را هم با همين ديدگاه آمدم. خيلي از پروژه‌هايي را كه در پذيرش آنها ترديد دارم و حس مي‌كنم وزنه كار به سمت جواب مثبت و «بله» است، مي‌روم تا ببينم چگونه است. بخشي از پرسشم را بايد در پروسه تمرين‌ها پيدا كنم. شايد بعد از دو هفته اصلاً بگويم جاي من اشتباه است، من براي اين كار نيامدم! با اين حال رفتم كه ببينم چه كار مي‌توانم بكنم. گروه خيلي پذيراي خوبي بود و لذت اجراي تئاتر كم‌كم زير زبانم آمد. بله، آنجا هم ما خيلي تمرين كرديم، منتها مدل تمرين‌هايمان خيلي با تمرين‌هاي «در انتظار گودو» فرق داشت. اصلا تمرين‌ها با دنيايي كه اينجا خلق كرديم، تفاوت داشت. در «خشكسالي‌ودروغ» نبايد دنيايي خلق مي‌كرديم. آنجا چون فضا رئاليستي بود، بحث‌هاي بيشتري مي‌كرديم. ما روي متن «بكت» خيلي بحث نمي‌كرديم. اگر هم بحث مي‌كرديم، به نحوه اجرايمان بستگي نداشت. خوش‌مان مي‌آمد از بحث كردن. در حقيقت ما راجع به مفاهيم متن بحث مي‌كرديم. اين اتفاقي است كه شماي تماشاگر قرار است در مواجهه با «در انتظار گودو»، تا آخر عمرتان داشته باشيد. اين موهبتي است كه متن در اختيار شما مي‌گذارد و شما مي‌توانيد سال‌ها به عنوان يك مرجع به آن رجوع كنيد. «در انتظار گودو» متني است كه شايد من در خيلي از موارد زندگي يا فيلمنامه‌هايي كه قرار است كار كنم، به چنين ابزوردي رجوع كنم. اين متن مي‌تواند خيلي كمك بكند. منتها ما در اين متن به نحوه اجرا و چرايي انجام كارهايي كه در اجراي اين پرسوناژها در تئاتر «در انتظار گودو» داشتيم، خيلي بحث نمي‌كرديم. براي اينكه خود «بكت» هم به خيلي از چراها پاسخگو نيست و اين خصوصيت متن «در انتظار گودو» است، ولي برعكس، در آن متن رئاليستي بايد بگويم خاصيت متن رئاليستي آن است كه همه متن، پر از چراست! در سينما نيز همين طور است. من بابت هر كاري كه مي‌كنم، هر نگاهم و هر حركتي، بايد بدانم چرا آن كار را مي‌كنم. آنقدر بايد گونه‌هاي مختلف و راه‌ها را تجربه كنم تا بفهمم كاري كه مي‌كنم، طبيعي‌ترين و منطقي‌ترين كاري است كه در آن دنياي رئال بايد انجام بدهم. به همين دليل خيلي بحث و گفت‌وگو مي‌كرديم. محمد يعقوبي هم شنونده خوبي بود و خيلي استقبال مي‌كرد از ايده‌هاي خوب گروه. البته به لحاظ زماني، «خشكسالي و دروغ» را به اندازه «در انتظار گودو» تمرين نكرديم، چون نيازي به اين همه تمرين نداشت. سه يا چهار ماه تمرين كرديم.

تمرين‌هاي آقاي يعقوبي معمولا پروسه‌هاي سخت و پيچيده‌يي هم ندارند. الان تئاتر ما دچار كمبود در تمرين‌هاي خوب است. در مورد كارهاي «همايون غني‌زاده» ويژگي كارهاي او چنين تمرين‌هايي است و از بازيگران زيادي شنيده‌ايم كه از همكاري با غني‌زاده فرار مي‌كنند، چون تمرين‌هاي سخت، نفسگير و طولاني دارد. اين شرايط براي بازيگري كه تنبل شده، چندان خوشايند نيست.


در سينما هم به اين منوال است. لزوم تمرين در سينما كمرنگ شده و از بين رفته و كسي به عنوان يك مساله واجب به آن نگاه نمي‌كند كه در سينما هم به تمرين نياز دارند. جنس بازي رئاليسم در سينما، مثل يك شوخي شده. بازيگرهايي كه مي‌آيند رئاليسم كار مي‌كنند، فكر مي‌كنند بازي رئال، يعني بداهه‌پردازي. آنها فكر مي‌كنند مثلا ما بازي‌هاي «جدايي نادر از سيمين»، «برف روي كاج‌ها» يا «درباره الي» را بداهه كار كرده‌ايم. در صورتي كه براي بازي‌هاي «برف روي كاج‌ها» تمرين شد. حتي ثانيه‌يي در آن فيلم وجود ندارد كه كسي بداهه حرفي زده باشد. ما دو ماه تمام با خانم افشار و بازيگران ديگر تمرين كرديم. يك ماه تمرين تئاتري كرديم و يك ماه تمرين جلوِ دوربين. جنس بازي‌ها بايد تا حدي به زندگي نزديك مي‌شد كه مدام از آن كم يا به آن اضافه مي‌كرديم. اين اتفاق نبايد منجر به آن بشود كه مردم بگويند «اينها رفته‌اند زندگي كرده‌اند. چقدر خوب بازي مي‌كنند و چقدر جلوِ دوربين راحتند و... ». اگراين اتفاق بيفتد، اتفاق خوبي است و يعني شما موفق بوده‌ايد، ولي آدم‌ها نبايد گمراه بشوند. براي اينكه قضيه خيلي تكنيكي است. من الان فيلم‌هايي را مي‌بينم كه يك عده مي‌آيند جلو دوربين و هرچه دل‌شان مي‌خواهد مي‌گويند، يا سرفه مي‌كنند و تپق مي‌زنند. دور هم جمع مي‌شوند و فكر مي‌كنند اين همان تكنيك رئالي است كه در فيلم‌هايي مثل آثار آقاي كيارستمي اتفاق مي‌افتد، ولي جداً اين نيست. معجزه‌يي كه آقاي كيارستمي مي‌كند يا راهي كه آقاي فرهادي براي رسيدن به اين جنس بازي‌ها طي مي‌كند، زحمت خيلي زيادي دارد. امكان ندارد شما بتوانيد امروز قرارداد ببنديد و فردا برويد سرِ كارِ آقاي فرهادي. شما بايد از دو ماه قبل در اختيار گروه ايشان باشيد.

خب تفاوت بازي‌هاي برخي بازيگران در فيلم‌هاي آقاي فرهادي و با حضورشان در باقي فيلم‌ها همين است. يك بازيگر در فيلم فرهادي خيلي موفق است، بعد مي‌رود در يك فيلم ديگر و آن اتفاق تكرار نمي‌شود.


همين‌طور است. براي اينكه آقاي فرهادي كارش را بلد است. مي‌داند چه چيزهايي را مي‌خواهد و چه چيزهايي را نه. به همين دليل، شايد فكر كند مثلاً دو ماه هم براي رسيدن به خواسته‌هايش كم باشد اما كارگردان‌هاي ديگر، به بازيگر مي‌گويند راحت باش، خودت باش. در صورتي كه اين بزرگ‌ترين سم است. اگر بازيگر، خودش باشد، كاراكتر از بين رفته است. مي‌خواهم بگويم در سينما هم كه ضرورت تمرين به اندازه تئاتر كمتر حس مي‌شود و از نظر من اصلا لزوم آن كمتر نيست، اين اتفاق فاجعه بار در بازيگري مي‌افتد. ديگر واي به حال تئاتر كه بازيگران با تمرين و آمادگي كم مي‌آيند سر كار. مثلا «در انتظار گودو» را كه ما هفت ماه تمرين كرديم، در سه ماه تمرين مي‌خواستيم چه كار كنيم؟! الان خودمان حس نمي‌كنيم كه صددرصد آماده‌ايم. هنوز در طول اجرا، شب به شب به نكاتي مي‌رسيم كه مي‌گوييم فردا اين كار را بكنيم و همين نكته‌هاي كوچك باعث شعف ما مي‌شود.

آقاي معادي، شما از دنيايي به فضاي تئاتر وارد شديد كه هميشه تمام تجربه‌هاي‌تان به دنياي رئال نزديك بوده. براي بازي در «در انتظار گودو»، چطور از دنياي رئالي كه هميشه درگير آن بوده‌ايد يا تصورش را داشتيد، فاصله گرفتيد؟

نخستين چيزي كه به من خيلي كمك كرد، همايون غني‌زاده بود. او به من اعتماد داشت و جسارت بزرگ در اين كار را او مرتكب شد كه بازيگري از اين جنس را براي چنين كاري انتخاب كرد. غني‌زاده مي‌گويد كه «توقع داشتم دو هفته طول بكشد تا قالب خودت را بشكني و وارد دنياي ما بشوي! اما روز سوم يا چهارم حس كردم اين اتفاق نزديك است كه بيفتد و يك روز به رضا بهبودي گفتم اين اصلا وارد دنياي ما شده!». نمي‌دانم به چه دليل؟ شايد چون خيلي با او حرف زده‌ام يا از طريق تئاترهاي ديگرش كه ديده بودم، با او آشنا بودم، ولي احساسم در مجموع اين بود كه «گونه يا ژانر» براي بازيگر معني ندارد. اسم بازيگر روي اوست. بازيگر بايد هر نقشي را بازي كند. اگر نقشي را پذيرفتيد، بايد بياييد و كار كنيد تا دنيايتان شبيه به او بشود. تغذيه و خواب و همه‌چيزتان بايد شبيه به او بشود.هر كاري فكر مي‌كنيد براي رسيدن به آن نقش لازم است، بايد بكنيد. امروز بعد از بازي در «در انتظار گودو»، راحت‌تر مي‌توانم بگويم كه بازيگري در سينما و تئاتر، ذره‌يي براي من فرق نمي‌كند.اين وظيفه‌يي است كه به دوش شما سپرده مي‌شود و بايد آن را اجرا كنيد. بايد برويد راه‌هاي رسيدن به آن نقش را تمرين كنيد. وظيفه‌تان است كه آن شكلي بشويد. من ابتدا براي بازي در اين نقش، ترديد داشتم اما يك روز فكر كردم بايد بي‌نهايت را بگيرم و از آن كم كنم. اين كاري است كه من در كاركردن در سينما مي‌كنم يعني فرم اجرا را غلوشده مي‌گيريم و بعد آن را هرس مي‌كنيم. اينجا هم من چنين كاري كردم. بازي در نقش ولاديمير را خيلي غلوشده گرفتم تا همايون غني‌زاده خيالش راحت باشد كه مي‌تواند من را آن شكلي هم ببيند يعني اگر مي‌خواستم تئاتري بازي كنم، اين تئاتري‌ترين شكل ممكن بود. وقتي مي‌گفت بلند حرف بزن، فريادي مي‌كشيدم كه مي‌گفت «كمترش كن!»


اين مدل راه‌رفتن شما و «رضا بهبودي» جزو اتودهاي خودتان است يا در طول تمرين‌ها و با هدايت همايون غني‌زاده به آن رسيديد؟

اين دنياي غني‌زاده است. آدم‌هاي غني‌زاده به اين شكل راه مي‌روند. حالا شما مي‌توانيد كمي آن را شخصي‌تر كنيد. من روي راه‌رفتن خيلي كار كردم. غني‌زاده به شوخي مي‌گفت «پيمان هر روز با سه مدل راه‌رفتن مي‌آيد!». يك روز مي‌آمدم و مي‌گفتم «ولاديمير عصباني كه مي‌شود، اين‌طور راه مي‌رود، ناراحت كه مي‌شود اين‌طوري، حوصله‌اش كه سر مي‌رود، اين‌جوري و...». بعضي‌ها را قبول مي‌كرد، بعضي‌ها را نه. من اساسا كارهاي فيزيكي دوست دارم چون همه عمرم را ورزش كرده‌ام و الان هم خيلي ورزش مي‌كنم. كار فيزيكي برايم سخت نيست. اگر كارگردان از من مي‌خواست دو تا پشتك هم بزنم، فكر نمي‌كردم كه نمي‌توانم. بلكه فكر مي‌كردم چگونه آن را انجام بدهم. اين مدل راه‌رفتن به همراه ديالوگ، خيلي نفسگير بود. روزهاي ابتداي تمرين‌ها، پنج دقيقه كه راه مي‌رفتم، نفسم مي‌بريد و مي‌نشستم. اغلب اوقات شب‌ها به دليل درد پا تا صبح نمي‌خوابيدم. زانودرد گرفته بودم چون سايز پاي من 42 است اما روي صحنه پوتين سايز 52 مي‌پوشم. پوتين‌ها سنگين است. وقتي شما با آن پوتين‌ها به اين صورت راه مي‌رويد، مچ‌ها و زانوهايتان درد مي‌گيرد.

آيا با اين شكل اجرايي «در انتظار گودو» موافق بوديد؟

نمي‌گويم ايده‌آلم بود اما پذيرفته بودم كه بايد به اين شكل اجرا كنيم يعني پذيرفته بودم كه بايد نمايش را در دنياي غني‌زاده و شبيه به دو دلقك اجرا كنيم. به اعتقاد من، چند اتفاق مهم كه در بازيگري اين نمايش مي‌افتد، اين است كه نوعي بي‌رحمي براي بازيگر در آن وجود دارد و بايد آن را پذيرفت. بازيگر بايد بداند آن بي‌رحمي‌ها، خاصيت و بزرگي اين نمايش است. يكي لوس‌بودن اين كاراكترهاست. ولاديمير اصلا قرار نيست آدم بامزه‌يي باشد. از روز اول با كارگردان صحبت كرديم و گفتيم آن دو نفر، دلقك‌هايي هستند كه مهارت خنداندن در آنها از بين رفته، يعني حتي ديگر نمي‌توانند آدم‌ها را بخندانند.

واقعا هم كسي را نمي‌خندانند!

نه، موقعيت‌هاي بامزه‌يي در اجرا وجود دارند كه در متن اصلي هم وجود دارد. «استراگون» اصولا در تمام «در انتظار گودو»هاي دنيا بامزه‌تر از «ولاديمير» است. موقعيت‌هايي كه ولاديمير تلاش مي‌كند روي اصولش بايستد و همان آدمي باشد كه اميدش را از دست نمي‌دهد اما خودش شك مي‌كند و برمي‌گردد، به هر حال بامزه است. منتها ما در لحظاتي يك كارهايي مي‌كرديم كه تماشاگر مي‌خنديد و ما فردا شب مي‌گفتيم ديگر اين كار را نكنيم. براي اينكه در آن صورت ما بامزه مي‌شويم. يعني برعكس اتفاقي كه در برخي تئاترها مي‌افتد و مي‌خواهند خنده بگيرند.

يعني از هدف اصلي نمايشنامه دور مي‌شديد!

بله، اين كار براي نمايش سم است، يعني گاهي ممكن است كارهايي بكنيم كه شايد به نظر خودمان خيلي بامزه باشد اما تماشاگر مي‌گويد «خيلي بي‌مزه است! اينها چقدر لوس هستند!». اگر تماشاگر اين جمله را بگويد يعني ما روي صحنه درست هستيم..

پس شما از اين منظر مي‌گوييد بازيگري در اين نمايش، خطرناك و بي‌رحمانه است؟!

بازي در نقش اين دو پرسونا يك بي‌رحمي دارد. مثلا جايي كه من و رضا بهبودي داريم مثل دو تا بچه، دستمال را از دست يكديگر مي‌كشيم، قرار نيست از تماشاگر خنده بگيريم. اگر بخواهيم او را بخندانيم، مي‌توانيم كاري كنيم كه تماشاگر از خنده منفجر بشود.

بازي در اين نقش‌ها خيلي سخت و لب مرز است.

خيلي زياد. ما بايد مثل دو تا بچه كوچولوي بي‌مزه باشيم. يك جاهايي حركات ما، حركات لوسي است. انگار كه مي‌خواهند بامزه باشند. اگر از من بپرسيد، مي‌گويم مثل جوكي است كه مدت 30 سال است آن را تعريف مي‌كنم. ديگر مزه‌اش را از دست داده. مثل جوكي كه شما ده بار آن را شنيده‌ايد. ممكن است بار اول و دوم شما را بخنداند، دفعه دهم هنوز جوك است اما ديگر شما را نمي‌خنداند. انگار ما 50 سال است با هم اين شوخي‌ها را تكرار مي‌كنيم يا در تلاشيم يكديگر را سرگرم كنيم. اينها بايد درست دربيايد. هيچ ابزاري وجود ندارد. حتي يك بند كفش، نمي‌تواند بيشتر از يك بند كفش به ما كمك كند. حتي قرار نيست وقتي من در تنهايي خودم مي‌خوانم، صداي خوبي داشته باشم. شعر «يك سگ نازِ دردونه» را ابتدا خودم با ملودي‌هاي پيانو تمرين كرده بودم و به يك اجراي درخشان و عالي رسيده بودم كه همايون غني‌زاده عاشقش بود، ولي يك روز به همايون گفتم «اگر ولاديمير بتواند اينقدر خوب بخواند، پس چرا وقتي تنهاست، نمي‌خواند؟!». آدم‌ها وقتي تنها هستند، مي‌خوانند كه زودتر زمان تمام بشود، وگرنه حوصله‌شان سر مي‌رود. يعني او حتي نبايد مجهز به يك صداي خوب باشد. او بايد بي‌مزه باشد. حتي وقتي به متن رجوع كرديم، ديديم نوشته «جايي صدايش را پيدا نمي‌كند» و شما مي‌فهميد «بكت» هيچ جايي براي خلاقيتِ شما باقي نگذاشته. «گونتر گراس» حرف جالبي مي‌زند. او مي‌گويد: «اگر هر كسي بخواهد هر چيزي به اين متن اضافه كند، خودش مي‌شود شبيه به آن دو دلقك مسخره‌يي كه در اين نمايش بازي مي‌كنند...!»

آن بي‌رحمي‌هاي ديگر متن كدام‌ها هستند؟

يك بي‌رحمي ديگر اين است كه مثلا زماني شما مي‌خواهيد راجع به يك تم فيلم بسازيد، قصه بگوييد يا نمايش اجرا كنيد. فرض كنيد تم فيلم‌تان محبت است يا ازدواج يا خيانت، يا عشق يا غيره. تمام اين تم‌ها را مي‌توان جذاب بازي كرد چون نمايش بايد جذاب باشد. اينجا شما داريد درباره انتظار نمايش اجرا مي‌كنيد. انتظار هيچ‌وقت جذاب نيست. خاصيت انتظار، غيرجذاب‌بودن و كسالت‌باربودنش است. آزاردهنده و اذيت‌كننده است. به همين خاطر كارگردان‌هاي بزرگي در دنيا هستند كه ادعا كرده‌اند وقتي ما نمايش «در انتظار گودو» را اجرا مي‌كرديم و خيلي از تماشاگران سالن را ترك مي‌كردند، مي‌فهميديم نمايش درست كار مي‌كند! يعني نمي‌توانند آن فضاي كسالت‌بار و رخوتناك را تحمل كنند.

الان كه بعضي از تماشاگران «در انتظار گودو» سالن را ترك مي‌كنند، به شما چنين حسي دست مي‌دهد؟

نمي‌توانم بگويم ما از اينكه تماشاگر سالن را ترك مي‌كند، خوشحال مي‌شويم ولي خيلي از نقدها را كه مي‌خوانم و نوشته‌اند «اين مسخره‌بازي‌ها چيست؟حالم‌مان به هم خورد!»، مي‌فهميم كه اين نمايش تاثيرش را گذاشته. آنها نمايش را تا انتها حوصله نكرده‌اند. آنها قبل از اينكه به تماشاي نمايش بيايند، متن را نخوانده‌اند. بايد ابتدا متن را بخوانيد و با آن آشنا باشيد. شما نمي‌توانيد بدون هيچ آشنايي با متن به تماشاي در انتظار گودو بياييد. اين متن اذيت‌تان مي‌كند.

شما در اين دو تجربه تئاتري، دو ژانر به‌شدت متفاوت يعني رئال و فانتزي را تجربه كرده‌ايد. براي شما به عنوان بازيگري كه تازه به دنياي تئاتر گام گذاشته و اتفاقا خوش درخشيده، كدام‌يك از آن دو ژانر جذاب‌تر است؟فكر مي‌كنيد نقش‌تان در «خشكسالي و دروغ» ماندگارتر است يا «در انتظار گودو»؟

من تجربه بازي در «در انتظار گودو» را بيشتر دوست دارم چون تعجب تماشاگران را از تماشاي من در اين نقش بيشتر دوست دارم يعني اينجا تصور تماشاگران از من 180 درجه متفاوت است. حتي آنها كه فقط به خاطر اسم من آمده‌اند «در انتظار گودو» را ببينند، توقع يك آدم ديگر را دارند و من همان پنج دقيقه اول، متوجه مي‌شوم كه توي ذوق‌شان خورده است. به اين دليل، نقشم در «در انتظار گودو» را دوست دارم.

جالب است كه خيلي‌ها هم مدام منتظرند «پيمان معادي» روي صحنه بيايد و نمي‌دانند او دارد الان بازي مي‌كند.

بله و من همين چيزها را دوست دارم. اصلا به همين دلايل از بازي در «در انتظار گودو» لذت مي‌برم و راضي‌ترم.








مهدخت اكرمی ـ احمدرضا حجارزاده


منبع :
روزنامه اعتماد - شماره 2923 - 25 اسفند 1392





.
 
آخرین ویرایش:
بالا