مشروعیت و مقبولیت

M.Adhami

عضو جدید
کاربر ممتاز
1ـ مشروعيت حكومت به چه معناست؟

بهتر است ابتدا توضيحى درباره مفاهيم اصلى سؤال داده شود، سپس به پاسخ بپردازيم.

حكومت

گر چه تعريفهاى مختلفى از اين واژه در كتب علوم سياسى ارائه شده است، امّا، مىتوان حكومت را به طور ساده اين گونه تعريف كرد: حكومت ارگانى رسمى است كه بر رفتارهاى اجتماعى افراد جامعه نظارت داشته، و سعى مىكند به رفتارهاى اجتماعى مردم جهت ببخشد. اگر مردم از طريق مسالمت آميز، جهت دهى را پذيرا شدند، مطلوب حاصل است وگرنه حكومت با توسّل به قوه قهريه اهدافش را دنبال مىكند; يعنى اگر كسانى از مقررات وضع شده كه براى رسيدن به هدف مورد نظر حكومت لازم است، تخلف كنند با كمك دستگاههاى انتظامى مجبور به پذيرفتن مقررات مىشوند. كه اين تعريف شامل حكومتهاى مشروع و نامشروع مىشود.

ضرورت حكومت

در نظريات مختلفى كه درباره حكومت گفته شده است به ضرورت وجود حكومت در جامعه اعتراف شده است. تنها مكتب «آنارشيسم» منكر ضرورت وجود حكومت است. آنارشيستها معتقدند بشر مىتواند با اصول اخلاقى، زندگى اجتماعى خويش را اداره كند و نيازى به حكومت نيست. آنها معتقدند بايد آن چنان حركت كرد كه به اين نتيجه رسيد; يعنى بايد مردم چنان تعليم و تربيتى دارا باشند كه بدون نياز به حكومت، جامعه را اداره كنند.

مكاتب ديگر، اين نظريه را منافى با واقعيات و به تعبيرى آن را غير واقع بينانه مىدانند در طول قرنها بلكه هزاران سال تجربه نشان داده است در هر جامعه اى افرادى هستند كه به قوانين اخلاقى ملتزم نيستند و اگر قدرتى آنان را مهار نكند، زندگى اجتماعى را به هرج و مرج مىكشانند.

مفهوم مشروعيت

مشروعيتى كه در فلسفه سياست مطرح مىشود مفهومى اصطلاحى دارد كه نبايد آن را با معناى لغوى اين واژه و واژه هاى هم خانواده اش اشتباه گرفت; به عبارت ديگر نبايد «مشروعيت» را با «مشروع»، «متشرعه» و «متشرعين» كه از «شرع» به معناى دين گرفته شده همسان گرفت. بنابراين، معناى اين واژه در مباحث سياسى تقريباً مرادف قانونى بودن است.
هنگامى كه پذيرفتيم حكومت ضرورت دارد و اساسش به اين است كه دستورى از مقامى صادر شود و ديگران به آن عمل كنند، قوام حكومت به وجود شخص يا گروهى است كه «حاكم»اند و همين طور به انسانهايى كه مىبايست دستورات شخص يا گروه حاكم را بپذيرند و بدان عمل كنند.
آيا مردم از هر دستورى بايد اطاعت كنند؟ آيا هر شخص يا گروهى حق دارد و مىتواند كه دستور دهد؟
در طول تاريخ كسانى بوده اند كه با زور بر مردم تسلط يافته و بر آنان حكم فرمايى كرده اند، ولى شايستگى فرمانروايى را نداشته اند. در مقابل، گاهى فرد يا افراد شايسته اى بوده اند كه مردم مىبايست از آنان اطاعت كنند.

با توجه به نكته فوق مىتوان گفت منظور از «مشروعيت» اين است كه كسى حق حاكميت و در دست گرفتن قدرت و حكومت را داشته باشد، و مردم وظيفه خواهند داشت از آن حاكم اطاعت كنند.

تلازم ميان حق و تكليف

با توجه به معنايى كه از مشروعيت ارائه شد، ميان «حق حاكميّت» و «تكليف مردم در اطاعت» تلازم و به اصطلاح منطقى، تضايف برقرار است. يعنى وقتى كسى «حق» داشت، ديگران «تكليف» دارند آن حق را رعايت كنند. براى تقريب به ذهن به اين مثال توجه كنيد: وقتى مىگوييم: پدر حق دارد به فرزندش دستور بدهد، يعنى چه؟ يعنى فرزند بايد اطاعت كند.اين «حق» و آن «تكليف به اطاعت» از هم جدا شدنى نيستند. تقدم و تأخرى ميان اين دو نيست. اگر هم تقدم و تأخرى در نظر بگيريم ثمره عملى ندارد. به هر حال وقتى مىگوئيم حاكم «حق» دارد فرمان بدهد، يعنى مردم بايد به دستورش عمل كنند. و مكلّف اند از وى اطاعت كنند. پس مىتوان گفت: «مشروعيت» يعنى «حقانيت».

بايد توجه داشت در اينجا فقط قصد روشن ساختن مفهوم «مشروعيت» را داريم، نه چيز ديگر، يعنى گاه در تعريف، فقط مفهوم را توضيح مىدهند و گاه در تعريف توجّه به مصاديق خارجى مفهوم، چگونگى تحقق آن مصاديق، مؤلفه هاى پيدايش آن مصاديق و امثال آن دارند. اگر بخواهيم به معناى اخير توجه كنيم، بايد وارد مسائل ديگرى مانند معيار مشروعيت، نظرات مختلف درباره آن و ديگر مباحث بشويم; ولى اكنون ما فقط در صدد بيان مفهوم هستيم.

توضيحى درباره حق
گفتيم كه مشروعيت حكومت يعنى حق حكومت بر مردم. در ميان مردم اين باور وجود دارد كه در هر جامعه اى كسانى حق دارند بر مردم حكومت كنند و كسان ديگرى چنين حقّى را ندارند. پس اگر گفته شود فلان حكومت مشروع است، يعنى حق است، بدين معنانيست كه دستورهاى آن حكومت، حق و مطابق با واقعيت است.
حقّى كه در اينجا گفته مىشود، مفهومى اعتبارى است كه در روابط اجتماعى مطرح مىگردد. اكنون ما درباره معيار حقّ داشتن، چگونگى دريافت حق، منبع اعطا كننده حق و ... سخن نمىگوييم و فقط بحث مفهومى مورد نظر ماست.

هر كس از مشروعيت يك حكومت سخن به ميان مىآورد، تصورش اين است كه كسانى حقّ حكومت كردن دارند و كسانى ديگر چنين حقّى ندارند. مثلاً خردسالان، ديوانه ها، افراد عقب مانده ذهنى، افراد جاهل و بىسواد و امثال آنها حقّ ندارند كه بر ديگران حكم كنند و فرمان برانند.

حق حاكميت چرا و لزوم اطاعت به چه دليل؟

گفته شد «حق حاكميت» و «تكليف به اطاعت» با هم ملازمند. پس تفاوتى نيست اگر بپرسيم: چرا حاكم حق دارد دستور دهد، يا اينكه سؤال كنيم: چرا بايد مردم از حاكم پيروى كنند و دستورهاى او را اجرا نمايند.

اگر پذيرفتيم كه اولاً: در هر جامعه اى بايد حكومتى وجود داشته باشد، و ثانياً: حكومت، به معناى تدبير امور اجتماعى يك جامعه است; بايد بپذيريم كسانى حق دستور دادن و حكم كردن دارند، و در مقابل، مردم مكلف اند دستورهاى حاكم يا هيأت حاكمه را اطاعت كنند. اگر دستورى در كار نباشد، ديگر حكومتى وجود نخواهد داشت. اگر دستور و اوامرى باشد، ولى كسى اطاعت نكند، حكومت بيهوده خواهد بود و اعتبار حاكم و محكوم بىفايده است.

دلايل عقلى كه رابطه حاكم و محكوم يا رئيس و مرؤوس و يا امام و امت را به وجود مىآورد، مثل اين كه بدون داشتن چنين رابطه اى مصالح جامعه تأمين نمىشود، همان دليلها ثابت مىكند حاكم حق حكم كردن دارد و مردم بايد از او اطاعت كنند.


تاكيد مىكنيم اصل لزوم حكومت و حق حاكم در دستور دادن و وظيفه مردم در اطاعت، امرى جدا از اين است كه به چه دليلى حاكم حق حكومت دارد و چرا مردم وظيفه اطاعت كردن دارند. اكنون بحث در مسأله نخست است، نه مسأله اخير.

در جاى ديگر به اين مبحث خواهيم پرداخت كه آيا مشروعيت از سوى خواست مردم و مقبوليت عامه است، يا از جاى ديگر نشأت مىگيرد، و در نهايت نظر اسلام درباره مشروعيت را بررسى خواهيم كرد.

* * * * *

پرسش ها و پاسخ ها-ج1-آیت الله مصباح یزدی
 
آخرین ویرایش:

M.Adhami

عضو جدید
کاربر ممتاز
2ـ ملاك مشروعيت حكومت چيست؟


درباره ملاك مشروعيت حكومت، ديدگاههاى متعددى وجود دارد. در اينجا به چند نظريه مشهور به صورت گذرا اشاره مىكنيم:


1. نظريه قرارداد اجتماعى: اين نظريه مشروعيت حكومت را از قرارداد اجتماعى مىداند; بدين معنا كه بين شهروندان و دولت قراردادى منعقد شده كه بر اساس آن، شهروندان خود را ملزم به پيروى از دستورهاى حكومت مىدانند; در مقابل حكومت هم متعهد است كه امنيت، نظم و رفاه شهروندان را فراهم سازد. در اينكه طرفين قرارداد اجتماعى چه كسانى هستند نظرات متفاوتى اظهار شده، كه يكى از آنها اين است كه يك طرف قرارداد شهروندان هستند و طرف ديگر حاكم يا دولت. نظريه ديگر اين است كه بين خود شهروندان اين قرارداد منعقد مىشود.


2. نظريه رضايت: رضايت شهروندان معيار مشروعيت است; يعنى وقتى افراد جامعه به حكومتى راضى بودند اطاعت از دستورهاى حكومت بر آنان لازم است. رضايت افراد باعث مىشود آنان خود را به الزام سياسى وارد كرده، حكومت حق دستور دادن بدانان را پيدا مىكند.


3. نظريه اراده عمومى: اگر همه مردم يا اكثريت آنان خواهان حاكميت كسانى باشند، حكومت آنان مشروع مىشود. معيار مشروعيت، خواست عمومى مردم است.


4. نظريه عدالت: اگر حكومتى براى عدالت تلاش كند، مشروع است. عدالت است كه زاينده الزام سياسى است.


5. نظريه سعادت يا ارزشهاى اخلاقى: مشروعيت يك حكومت در گرو آن است كه حكومت براى سعادت افراد جامعه و برقرارى ارزشهاى اخلاقى تلاش كند. دليل اينكه مردم ملزم به پيروى از حكومت اند، اين است كه حكومت به دنبال سعادت آنان است.


6. نظريه مرجعيت امر الهى يا حكومت الهى: معيار مشروعيت يك حكومت، حق الهى و امر اوست حكومت دينى در واقع بر اساس همين نظريه است.


توضيح هر كدام از اين نظريات در كتب فلسفه سياسى ذكر شده است. ما به اختصار به نقد و بررسى اين نظريات مىپردازيم.


اين شش نظريه را مىتوان به سه محور اساسى برگرداند; خواست مردم، عدالت يا مطلق ارزشهاى اخلاقى، و حكومت دينى (الهى).


خواست مردم
طبق سه نظريه نخست، معيار مشروعيت، خواست مردم است. اگر معيار مشروعيت خواست مردم باشد، لازمه اش آن است كه اگر مردم حكومتى را نخواستند آن حكومت نامشروع باشد ـ هر چند آن حكومت در پى مصالح مردم باشد ـ و اگر مردم خواستار حكومتى بودند آن حكومت مشروع گردد هر چند بر خلاف مصالح مردم حركت كند و ارزشهاى اخلاقى را رعايت نكند.
در اينجا بايد ريشه يابى كرد كه پايه و اساس ارزشهاى اخلاقى چيست؟


در قرون اخير گرايشى در فلسفه اخلاق پديد آمده كه پايه و اساس ارزشهاى اخلاقى را خواست مردم مىداند (پوزيتويسم اخلاقى). بر اساس اين گرايش هميشه خواست مردم و ارزشهاى اخلاقى همسان و همسويند و هيچ اختلافى با هم پيدا نمىكنند. وقتى حكومتى مورد خواست مردم بود، لزوماً آن حكومت رعايت كننده ارزشهاى اخلاقى خواهد بود.


ولى بايد دانست گرايشهاى ديگرى در فلسفه اخلاق نيز هست; از جمله «فلسفه اخلاقى اسلام» كه معتقد است بين خواست مردم و ارزشهاى اخلاقى، هميشه همخوانى نيست. بر اساس اين گرايش اشكال فوق مطرح خواهد شد.


اشكال ديگر اين است كه اگر اكثريت جامعه حكومتى را خواستند، تكليف اقليّتى كه چنين حكومتى را نمىخواهند چه مىشود؟ چرا اين اقليت ملزم به اطاعت از اوامر حكومت باشند؟!


اين اشكال بسيار جدّى است و در برابر دموكراسى به معناى «حكومت اكثريت» بسيار منطقى جلوه مىكند.


همين طور است اگر افرادى موافقت مشروط به حكومتى داشته باشند، ولى حكومت به آن شرط عمل نكند; آيا اين حكومت مشروعيتى خواهد داشت و آن افراد التزامى به آن حكومت پيدا خواهند كرد؟


درباره سه نظريه نخست اشكالات خاص و جزيى ديگرى مطرح است كه براى دورى از اطاله كلام از بيان آنها خوددارى مىكنيم.
عدالت يا مطلق ارزشهاي اخلاقي
اگر معيار مشروعيت حكومت را عدالت و يا ارزشهاى اخلاقى بدانيم آن گونه كه در نظريه چهارم و پنجم بيان شد مشروعيت دستورها و اوامر حكومت توجيه شده است، ولى نسبت به دليل اعتبار حاكم يا گروه حاكم سخنى گفته نشده است; يعنى اگر قانونى عادلانه و يا تأمين كننده ارزشهاى اخلاقى بود، اعتبار و مشروعيت مىيابد، همان گونه كه در نظريه چهارم و پنجم مطرح شده است. با اين سخن اعتبار قانون تثبيت شده است ولى سخن در اعتبار و مشروعيت حاكم است; يعنى در بحث مشروعيت حكومت سخن در اين است كه به چه معيارى حاكم يا گروه حاكم حق فرمان دادن و دستور صادر كردن دارند.


به عبارت ديگر: وقتى قانون و دستورى عادلانه بود، لازم الاجر است، ولى چرا اجراى اين قانون به دست شخص حاكم باشد؟ عادلانه بودن فرمان، توجيه گر حكومت به دست شخص يا گروه خاصى نيست. اين ايراد در نظريه چهارم و پنجم مسكوت مانده است.


حكومت دينى و الهى
اگر نظريه ششم را بپذيريم، اشكالات وارده بر نظريات قبلى، بر اين نظريه وارد نيست. چون همه كسانى كه به وجود خدا معتقد هستند، خدا را مالك و سلطان (داراى تسلط تكوينى بر مردم) مىدانند. اگر خدا آفريدگار انسانهاست، چرا حقّ دستور دادن و حكم كردن نداشته باشد؟! از سوى ديگر كسانى كه معتقد به وجود خدا هستند، بر اين باورند كه احكام الهى به سود خدا نيست، بلكه در جهت مصالح مردم است، همچنين اين احكام عادلانه و مطابق با ارزشهاى اخلاقى است. پس اگر خدا حكم كند، لزوم اطاعت از آن بدون اشكال است.


اگر خدا كسى را براى اجراى حكم الهى معيّن كند، او حق حاكميت دارد. و حكومت او با اشكالى رو به رو نخواهد شد. حكومت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) و امامان معصوم(عليهم السلام) با نصب خاص الهى صورت گرفته است و حكومت ولى فقيه در زمان غيبت امام معصوم (عليه السلام) با نصب عامّ از طرف امام معصوم انجام شده است كه خود وى منصوب خداست.


* * * * *

پرسش ها و پاسخ ها-ج1-آیت الله مصباح یزدی





 

M.Adhami

عضو جدید
کاربر ممتاز
3. ملاك مشروعيت حكومت از ديدگاه اسلام چيست؟

مقدمتاً بايد گفت وقتى مى‌خواهيم مسأله‌اى را از ديدگاه اسلام بررسى كنيم، از آن رو كه اسلام به مذاهب متعدّدى منشعب شده، و مشهورترين آن مذهب شيعه و سنى است، بايد حد اقل ديدگاه اين دو مذهب ارائه گردد. گاه شيعه و سنى در يك مسأله‌ای تفاق نظر دارند، ولى گاه اين دو مذهب از هم جدا مى‌شوند و بالاخره ممكن است حتّى ميان علماى شيعى در يك مسأله وحدت نظر وجود نداشته باشد.

در معيار مشروعيت حكومت، شيعه و سنى متّفقند كه: اگر خدا كسى را براى حكومت تعيين كند، حكومت او مشروعيت دارد و او داراى حق حاكميت است؛ زيرا بر اساس بينش اسلامى همه جهان مِلْك طلْق خداست و همه چيز از آن اوست. هيچ كس حق تصرف در چيزى را ندارد مگر با اجازه خدايى كه مالك حقيقى همه است. حكومت بر انسانها هم در اصل حق خداست و از شؤون ربوبيّت اوست. هيچ كس حق حاكميت بر ديگرى را ندارد مگر آنكه از طرف خداى متعال مأذون باشد؛ يعنى حكومت كسى كه از طرف خدا نصب شده باشد، مشروع است.

حكومت پيامبر(صلى الله عليه وآله) بهترين نمونه حكومت دينى

يك مصداق از اين حكومت كه مورد قبول شيعه و سنى است ـ حكومت رسول الله(صلى الله عليه وآله) است. همه مسلمانان اتّفاق نظر دارند حكومت رسول الله(صلى الله عليه وآله) به دليل نصب الهى، مشروع بوده است. از نظر اهل تسنن بجز رسول الله كس ديگرى از سوى خداى متعال به حكومت نصب نشده است، ولى شيعيان معتقدند پس از رسول الله(صلى الله عليه وآله) امامان معصوم(عليهم السلام)نيز از سوى خداى متعال
به حكومت منصوب شده‌اند. بايد توجه داشت ولايت و حكومت معصومان پس از رسول خدا ـ به واسطه نصب رسول الله نيست، بلكه اگر رسول خدا(صلى الله عليه وآله)، حضرت على(عليه السلام) را به عنوان جانشين خويش معرفى كرده‌اند، ابلاغ تعيين الهى بوده است. حضرت على(عليه السلام)از طرف خدا براى ولايت و حكومت منصوب شده بود. درباره ديگر امامان نيز همين گونه است. ليكن مطلب ديگرى كه مطرح است اين است كه:

آيا از جانب خدا كسى در زمان غيبت معصوم(عليه السلام) براى حكومت نصب شده است؟

آنچه از روايات موجود در كتابهاى روايى شيعى استفاده مى‌شود اين است كه در زمان غيبت، فقيهى كه واجد شرايط مذكور در روايات باشد، حق حاكميت دارد و به تعبير برخى روايات از طرف معصومان(عليهم السلام) به حكومت نصب شده است. مشروعيت حكومت فقها زاييده نصب عام آنان از سوى معصومان است كه آنان نيز منصوب خاص از جانب خداى متعال هستند. از نظر شيعه به همان معيارى كه حكومت رسول الله(صلى الله عليه وآله) مشروعيت دارد، حكومت امامان معصوم و نيز ولايت فقيه در زمان غيبت مشروعيت خواهد داشت؛ يعنى مشروعيت حكومت هيچ‌گاه مشروط به رأى انسانها نبوده، بلكه امرى الهى و با نصب او بوده است.

تفاوت نصب امامان معصوم با نصب فقها در اين است كه معصومان(عليهم السلام) به صورت معين نصب شده‌اند، ولى نصب فقها عام بوده و در هر زمانى برخى از آنها مأذون به حكومت هستند.

مشروعيت حكومت از ديدگاه اهل تسنن

از ديدگاه اهل تسنن ـ كه بجز رسول الله(صلى الله عليه وآله) هيچ كس از طرف خدا منصوب نشده است ـ حكومت چگونه، مشروعيت مى‌يابد؟ در جواب بايد گفت: سه راه براى مشروعيت حكومت وجود دارد؛ اول: اجماع مسلمانان براى حكومت يك فرد؛ دوم: نصب توسط خليفه قبلى. سوم: تعيين اهل حلّ و عقد. راه سوّم معروفترين راه حصول مشروعيت از نظر اهل تسنن است و مقصود از آن اين است كه اگر بزرگان مسلمانان ـ كه اهل نظر و رأى هستند ـ اجماع كنند و كسى را براى حكومت معيّن نمايند، حكومت او مشروعيت خواهد داشت.

برخى ديدگاه اهل تسنن در مسأله مشروعيت حكومت را با دموكراسى غربى يكسان دانسته و حتّى از اين راه خواسته‌اند اسلام را پيشتاز دموكراسى بدانند. در جاى ديگر به بررسى ديدگاه اهل تسنن درباره مشروعيت حكومت خواهيم پرداخت و عدم همخوانى نظريه اهل تسنن با دموكراسى را بيان خواهيم كرد.

 
آخرین ویرایش:

M.Adhami

عضو جدید
کاربر ممتاز
4ـ نقش مردم در حكومت اسلامى چيست؟


نقش مردم در دو جنبه قابل بررسى است: يكى در مشروعيت بخشيدن به حكومت اسلامى و ديگرى در عينيت بخشيدن به آن.


به اتفاق نظر مسلمانان مشروعيت حكومت رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم) از سوى خداى متعال بوده است; يعنى خدا حق حكومت را به ايشان عطا فرمود و رأى و نظر مردم هيچ نقشى در مشروعيت حكومت آن حضرت نداشت. ولى در تحقق حكومت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)نقش اساسى از آنِ مردم بوده; يعنى آن حضرت با يك نيروى قهرى حكومت خويش را بر مردم تحميل نكرد، بلكه خود مسلمانان از جان و دل با پيامبر بيعت كرده، با رغبت حكومت نبوى را پذيرا شدند. كمكهاى بىدريغ مردم بود كه باعث تحكيم پايه هاى حكومت پيامبر گشت.


در مورد مشروعيت حكومت امامان معصوم (عليهما السلام) ميان اهل تسنّن و شيعيان اختلاف نظر وجود دارد. اهل تسنن بر اين عقيده اند كه حكومت هر كس ـ بجز رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) ـ با رأى مردم و بيعت آنان مشروعيت مىيابد. آنها معتقدند اگر مردم با حضرت على (عليه السلام)بيعت نكرده بودند، حكومت آن حضرت نامشروع بود. ولى شيعيان معتقدند مشروعيت حكومت ائمه معصومين (عليهما السلام)با نصب الهى است، يعنى خداى متعال است كه حق حكومت را به امامان معصوم(عليهم السلام)واگذار كرده است، و پيامبر اكرم نقش مبلّغ را در اين زمينه داشته اند. ولى در تحقق بخشيدن به حكومت ائمه (عليهما السلام)بيعت و همراهى مردم نقش اساسى داشته است، از اين رو على (عليه السلام) با اينكه از سوى خدا به امامت و رهبرى جامعه منصوب شده بود و حكومت ايشان مشروعيت داشت ولى 25 سال از دخالت در امور اجتماعى خوددارى كرد، زيرا مردم با ايشان بيعت نكرده بودند. ايشان با توسل به زور حكومت خويش را بر مردم تحميل نكرد. در مورد ديگر ائمه نيز همين سخن درست است.


حكومت اسلامي در عصر غيبت


درباره حكومت در زمان غيبت معصوم بايد گفت:


از آنجا كه در نظر اهل تسنن زمان حضور امام معصوم(عليه السلام) با زمان غيبت تفاوتى ندارد ـ زيرا آنها امامت بعد از پيامبر را آن گونه كه در شيعه مطرح است قبول ندارند ـ مشروعيت حكومت با رأى مردم است; يعنى سنّىها معتقدند با رأى مستقيم مسلمانان يا تعيين خليفه قبلى و يا با نظر شوراى حلّ و عقد حكومت يك شخص مشروعيت مىيابد. فقهاى شيعه ـ به جز معدودى از فقهاى معاصر ـ بر اين باورند كه در زمان غيبت، «فقيه» حق حاكميت دارد و حكومت از سوى خدا به وسيله امامان معصوم(عليهم السلام) به فقها واگذار شده است. پس در زمان غيبت ـ مشروعيت حكومت از سوى خداست نه از سوى آراى مردم. نقش مردم در زمان غيبت فقط عينيت بخشيدن به حكومت است، نه مشروعيت بخشيدن به آن.


برخى خواسته اند نقش مردم در حكومت اسلامى ـ در زمان غيبت ـ را پررنگ تر كنند; از اين رو گفته اند آنچه از سوى خدا توسط امامان معصوم (عليهم السلام)به فقها واگذار شده، ولايت عامه است; يعنى نصب فقها همانند نصب معصومان براى حكومت و ولايت نيست، زيرا نصب امامان به گونه اى خاص و معيّن بوده است فقها به عنوان كلى به ولايت منصوب شده اند و براى معيّن شدن يك فقيه و واگذارى حكومت و ولايت به او بايد از آراى مردم كمك گرفت; پس اصل مشروعيت از خداست، ولى تعيين فقيه براى حاكميت به دست مردم است. اين نقش افزون بر نقشى است كه مردم در عينيت بخشيدن به حكومت فقيه دارند.


در مقام نقد و بررسى اين نظريه بايد گفت: يا مقصود گوينده اين است كه در زمان غيبت حكومت فقيه مشروعيتى تلفيقى دارد; بدين معنا كه مشروعيت ولايت فقيه به نصب الهى و نيز رأى مردم است; و به تعبير ديگر: رأى مردم همراه با نصب الهى جزء تعيين كننده براى مشروعيت حكومت فقيه است، و يا اينكه مقصود اين است كه عامل اصلى مشروعيت حكومت فقيه در زمان غيبت، نصب الهى است، ولى خداوند شرط كرده است تا آراى مردم نباشد فقيه حق حاكميت ندارد; يعنى رأى مردم شرط مشروعيت حكومت فقيه است نه جزء دخيل در آن.


به هر صورت كه بخواهيم نظر مردم را در مشروعيت دخالت بدهيم، با اين اشكال مواجه مىشويم كه آيا حاكميت حق مردم بود تا به كسى واگذار كنند؟ پيشتر گفتيم حاكميت فقط حق خداست، و امامان معصوم از سوى خدا حق حاكميت بر مردم يافته اند.اگر نظر مردم در مشروعيت حكومت دخالت داشته باشد، بايد هر زمان كه مردم نخواستند فقيه حاكم باشد، حكومت او نامشروع باشد، ولى گفتيم كه فقيه در زمان غيبت حق ولايت دارد اين حق با موافقت مردم تحقق عينى مىيابد.افزون بر اين، لازم مىآيد كه در صورت عدم موافقت مردم، جامعه اسلامى بدون حكومت مشروع باشد.
* * * * *
 

M.Adhami

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=2]5ـ اگر مشروعيت حاكم اسلامى منوط به آراى مردم نيست، انتخابات چرا؟[/h]شايسته است ابتدا به چند نظريه اشاره كنيم كه معتقدند آراى مردم بايد در حكومت دينى نقش داشته باشد.


1. برخى می گويند: حكومت يا «ليبرالى» است و توسط آراى مردم مشروعيت پيدا می كند، و يا «فاشيستى» است و در آن مردم هيچ دخالتى ندارند. در نظام اسلامى بايد آراى مردم را معتبر بدانيم، تا انگ فاشيستى به نظام زده نشود.


2. معدودى از فقهاى معاصر شيعه به عنوان احتمال گفته اند: در زمان غيبت معصوم، مشروعيت حكومت منوط به آراى مردم است.


3. برخى معتقدند: چون از طرف خدا براى حكومت ـ در زمان غيبت ـ حكمى صادر نشده و امر و نهی اى به ما نرسيده است، يعنى امر حكومت در عصر غيبت مسكوت مانده است، پس اين امر به مردم واگذار شده و آنان بايد به حاكميت شخص و يا اشخاصى نظر بدهند، يعنى نظر و رأى مردم نقش تعيين كننده در مشروعيت نظام دارد.


4. گروهى می گويند: چون توسط خدا به كسى حق حاكميت اعطا نشده است، خود مردم بايد تصميم بگيرند زيرا مردم بر جان و مال خويش مسلط هستند (الناس مسلطون على اموالهم و انفسهم): مردم حاكميت را ـ كه حق آنان است ـ به شخصى واگذار می كنند و يا او را وكيل خود می گردانند. ـ تفاوت «توكيل» با «تفويض» اين است كه در اوّلى حق تجديد نظر داريم، ولى در تفويض نمی توانيم از رأى خود برگرديم، ـ پس مشروعيت حاكميت در هر دو صورت، به آراى مردم است.


در نقد نظريه نخست بايد گفت: به چه دليل حكومت بايد در دو شكل ياد شده منحصر باشد؟!


ما شكل سوّمى از حكومت را می شناسيم كه در آن مشروعيت، با آراى مردم به دست نمی آيد، بلكه مشروعيت آن با حكم الهى است، در همان حال هيچگونه تحميلى هم بر مردم وجود ندارد، زيرا توسّل به زور براى دستيابى به حكومت مورد نظر ما روا نيست.


درباره نظريه دوّم بايد توجه كرد اكثريت فقهاى شيعه، مشروعيت حكومت در زمان غيبت را از ناحيه خدا مىدانند، اگرچه پذيرش و بيعت مردم باعث عينيت بخشيدن به حكومت دينى خواهد شد. و اگر مشروعيت، بسته به آراى مردم باشد، اشكالاتى پيش خواهد آمد كه در نقد نظريات ديگر مطرح می شود.


درباره نظريه سوم بايد گفت: خداى متعال در مورد حكومت در عصر غيبت سكوت نكرده است; متون دينى می گويند: مردم در زمان غيبت بايد تحقيق كنند و فقيه جامع شرائط را براى حكومت بيابند و حكومت را به او بسپارند.


درباره نظريه چهارم بايد گفت: در بينش دينى حق حاكميت از آنِ خداست، همه چيز مملوك اوست. هيچ كس حق تصرف در چيزى را مگر با اجازه خدا ندارد، حاكميت بر مردم در صورتى مشروع است كه با اذن خدا باشد. پس حاكميت حق مردم نيست، تا بخواهند آن را به كسى واگذار كنند يا كسى را وكيل نمايند.


اشكالاتى ـ كه در جاى خود ـ بر «دموكراسى» وارد است، بر نظريه چهارم هم وارد است; از جمله اينكه اگر اكثر مردم حاكميت را به كسى توكيل يا تفويض كردند، وظيفه مخالفان چيست؟ آيا بايد اطاعت كنند؟ چرا؟! همچنان كه می توان اشكال كرد چرا مردم حق حاكميت را فقط به فقيه واگذار كنند؟! اگر حق مردم است، می توانند آن را به هر كس كه بخواهند واگذارند. پس طبق نظريه چهارم ولايت فقيه ضرورت ندارد.


جايگاه حقيقي مردم در حكومت ديني


پس از بررسى نظريه ها، به نظريه مورد قبول می پردازيم. گفته شد مردم هيچ مشروعيتى به حكومت فقيه نمی دهند رأى و رضايت آنان باعث بوجود آمدن آن می شود. خدا به پيامبر می فرمايد: «هُوَ الَّذى اَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤمنينَ[SUP]([1])[/SUP]; «خداست كه تو را با يارى خويش و مؤمنان تقويت كرد.» كمك و همدلى مردم مؤثر در عينيت بخشيدن به حكومت ـ حتّى حكومت پيامبر است. حضرت امير (عليه السلام) می فرمايد: «لَوْ لا حُضُورُ الْحاضِرِ وَقيامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النّاصِرِ... لاََلْقَيْتُ حَبْلَها عَلى غارِبِها[SUP]([2])[/SUP] مىفرمايد: «اگر حضور بيعت كنندگان نبود و با وجود ياوران حجّت بر من تمام نمىشد... رشته كار [حكومت] را از دست می گذاشتم.» همچنين از آن حضرت نقل كرده اند: «لارَأْىَ لِمَنْ لايُطاعٌ[SUP]([3])[/SUP]; «كسى كه فرمانش پيروى نمی شود، رأيى ندارد.» اين سخنان همگى بيانگر نقش مردم در پيدايش و تثبيت حكومت الهى، خواه حكومت رسول اللّه و امامان معصوم و خواه حكومت فقيه در زمان غيبت، دارد.


اكنون به اين مطلب می پردازيم كه اگر چنين است، حكمت شركت مردم در انتخابات خبرگان رهبرى براى تعيين رهبر چيست؟


مردم با رأى به خبرگان، رجوع به «بيّنه» كرده اند يعنى كارشناسان دينى را برگزيده اند تا سخن آنان به عنوان حجّت شرعى اعتبار داشته باشد و اين امر تازگى ندارد، زيرا مردم هميشه در امور شرعى خويش به «بينه» رجوع می كنند، مثلاً براى تشخيص مرجع تقليد به افراد خبره عادل مراجعه می كنند، تا حجت شرعى داشته باشند. با اين تحليل، انتخابات زمينه اى براى كشف رهبر می شود، نه اينكه به او مشروعيت ببخشد. روشن است كه بهترين راه فقيه جامع شرائط رهبرى، مراجعه به خبرگان است.

[1]ـ انفال (8)، آيه 62.
[2]ـ نهج البلاغه، خطبه سوّم.
[3]ـ نهج البلاغه، خطبه 27.
 
بالا