[مشاهیـــــر نقاشی] - 04 - ونسان ونگوگ

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار


آفتاب، تند و تيز بود و حتي کلاه لبه دار حصيري بزرگش هم، نمي توانست اندکي از هرم آفتاب را بگيرد.عرق از پيشاني اش سرازير مي شد و از شيارهاي گوشه چشم، به زير پلکهايش مي خزيد و چشمهايش را مي سوزاند.
سه پايه نقاشي اش را کنار رديف ممتد گندمها قرار داد و قلم موها و رنگها را کنارش، روي زمين چيد.
آفتاب مي تابيد و او، خيره به چشم انداز روبرويش، در همان حال که رنگها را روي پالت مي گذاشت، به زندگي پر فراز و نشيبش فکر مي کرد و به همه آن چيزها از سر گذرانده بود.
اما همه آنچه در زندگي اش ديده بود، در برابر آنچه دوست داشت به آن برسد، هيچ بود.
براي او، نه هاي بي پايانش مهم بود، نه فقر و نداري و بي خانماني اش. حتي ديگر، از اينکه بسياري از نقاشان هم دوره اش، او را به خاطر اينکه تا بحال نتوانسته حتي يکي از تابلوهايش را بفروشد دست مي انداختند و مسخره مي کردند هم، ناراحت نمي شد.

رنگها را بي محابا روي بوم گذاشت. اين رديف طولاني گندمها، اين رديف ممتد چرخهاي گاري که از ميان مزرعه مي گذشت، اين ابرهاي به هم پيچيده آسمان و ... دوباره به فکر فرو رفت. مدتها بود که برادرش تئو، برايش پولي نفرستاده بود. آخرين باقي مانده پولش را هم، رنگ و بوم خريده بود و به صاحبخانه قول داده بود که اولين پولي که تئو برايش بفرستد را به او بدهد.
اما حالا و زير اين آفتاب تند که رنگهاي روي بوم را در چشمش به جنب و جوش مي انداخت و ديوانه اش مي کرد، هيچ چيز ديگر مهم نبود. براي او، بزرگترين لذت دنيا، همين لحظه اي بود که قلم مو را برمي داشت و دنياي خودش را مي ساخت.

به تنهايي و گرسنگي هميشگي اش، عادت داشت، اما امروز، همه چيز به نظر آزاردهنده تر از هميشه بود. چيزي توي رگهايش جوشيد که نمي دانست چيست. خسته بود، به اندازه همه اين خوشه هاي گندمي که در باد اين سو و آن سو مي رفتند، خسته بود.

کلاغها، لکه هاي سياهي بودند که در رنگ طلايي گندمها چرخ مي خوردند و در مزرعه، بالا و پايين مي رفتند و انگار، از جايي دور، خودشان را کشان کشان به ذهن او مي کشاندند و با خود، ابري از خاطره هاي دوست نداشتني را مي آوردند... از زني که ترکش کرده بود... از دوستاني که تابلوهايش را مسخره مي کردند... از حس عميق فقري که سالها بود او را درخود گرفته بود و ...
کلاغها، بالاي سرش چرخ مي زدند و قار و قار بلندشان، او را بيشتر و بيشتر در خود فرو مي برد. حس مي کرد همه آن لکه هاي سياه پر سر و صدا، در سر او مي چرخند و قار قار مي کنند.

خسته بود... به اندازه همه اين کلاغها و گندمها خسته بود ... رنگهاي روي بوم نقاشي اش، زير نور گرم خورشيد، در هم مي چرخيدند و با هم ترکيب مي شدند و او، خسته بود. به اندازه سر و صداي همه اين کلاغهايي که توي سرش مي چرخيدند و به چشمهايش نوک مي زدند.چشمهايش را بست و شوري سوزنده اي را توي آنها حس کرد. اشک بود يا عرق؟ نمي دانست. کلاغها هنوز پر سر و صدا، روي سرش و توي سرش مي چرخيدند.نشست و از توي جعبه رنگهايش، طپانچه قديمي زهوار در رفته اي را که هميشه با خود داشت بيرون آورد و رو به انبوه کلاغهايي که آسمان را سياه کرده بودند، گرفت. ماشه را کشيد. صدايي مهيبي ميان گندمزار پيچيد و خيلي زود، در قار قار انبوه کلاغها گم شد. صداي خشک و خشن کلاغها تمامي نداشت. حالا انگار، همه آنها در ذهن او مي چرخيدند و سر و صدا مي کردند.طپانچه را روي شقيقه اش گذاشت. بايد همه آن موجودات سياه و پر سرو صدا را يکجا از بين مي برد.
جايي ساکت لازم داشت. بالاخره در اين دنياي بزرگ، بايد جايي ساکت براي او پيدا مي شد. کلاغهايي که در ذهنش سر و صدا مي کردند، با شنيدن صداي بلند گلوله، يک باره ساکت شدند.هيچ روزي، ساکت تر از ظهر تابستان گندمزار نبود. کلاغها رفته بودند جايي دور و فقط گندمها مانده بودند که با نسيم گرمي که مي وزيد، تکان مي خوردند.
*
«ونسان ونگوگ» از نقاشان بزرگ نئو امپرسيونيست در سال 1890 ، خسته از يک زندگي دشوار و تلخ، در يک مزرعه گندم و در کنار تابلوي نقاشي اش، به زندگي خود پايان داد.
دنيا، مثل هميشه، بعد از مرگ او بود که قدر هنر او را دانست، و مثل هميشه چه دير.


* علي جعفري
 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
نگاهی به دو اثر معروف ونسان ونگوگ

نگاهی به دو اثر معروف ونسان ونگوگ


می‌گفتند «ونگوگ» دیوانه بوده، چون خودش را کشته. وقتی‌که زنده بود نتوانست حتی یک نقاشی هم بفروشد ولی حالا کارهایش ۳۰میلیون دلار می‌ارزد، در صورتی که کارهایش نه آن موقع آن قدر بد بودند و نه حالا این قدر خوب، پس چه کسی این وسط دیوانه است؟
وَنسان ونگوگ (۳۰ مارس ۱۸۵۳ - ۲۹ ژوئیه ۱۸۹۰) نقاش نامدار‌زاده هلند بود. هرچند او در زمان حیاتش در گمنامی کامل به سر می‌برد، اما اکنون به عنوان یکی از تاثیرگذارترین نقاشان پسا دریافتگر (پست امپرسیونیست) شناخته ‌می‌شود. او در اواخر عمر به شدت از بیماری روانی رنج می‌برد و همین موضوع به خودکشی او منجر شد.

او فعالیت‌ هنری خود را به عنوان طراح و نقاش از سال ۱۸۸۰ و در سن ۲۷ سالگی شروع کرد. وی از آنجاکه در سن ۳۷ سالگی درگذشت، در واقع تمام آثارش را در ۱۰ سال آخر عمر کوتاه خویش آفرید که شامل ۹۰۰ نقاشی و ۱۱۰۰ طراحی می‌باشد. برخی از مشهورترین آنها در دو سال پایانی عمرش کشیده شده‌اند. او تنها در دو ماه پایانی عمرش ۹۰ نقاشی برجای گذاشت. و‌نگوگ در ابتدا از رنگ‌های تیره و محزون استفاده می‌کرد، تا اینکه در پاریس با دریافتگری (امپرسیونیسم) و نودریافتگری (نئوامپرسیونیسم) آشنا شد و این آشنایی پیشرفت هنری او را سرعت بخشید.


ون‌گوگ عاشق نقاشی از کافه‌های شبانه، مردم طبقه کارگر، مناظر طبیعی فرانسه و گل‌های آفتاب‌گردان بود. مجموعه گل‌های آفتابگردان او که تعدادی از آنها از معروف‌ترین نقاشی‌هایش نیز محسوب می‌شوند، شامل ۱۱ اثر می‌باشد. «خودنگاره‌ها» و «شب‌های پرستاره» از دیگر نقاشی‌های برجسته او محسوب می‌شوند.


شب پر ستاره



سال‌هایی که ونگوگ به نقاشی مشغول بود از یک دهه فراتر نرفت. تابلوهایی که باعث شهرت او شده‌اند در طول سه سالی کشیده شد که مدام گرفتار حمله‌های عصبی و افسردگی بود. امروز بیشتر مردم بعضی از این تابلوها را می‌شناسند؛ «گل‌های‌آفتابگردان»، «صندلی خالی»، «شب‌های پر ستاره»، «درختان سرو» و بعضی پرتره‌هایش به صورت تصاویر چاپی، شهرت جهانی دارند و در بسیاری از اتاق‌های ساده مردم عادی نیز دیده می‌شوند. این دقیقا همان چیزی است که ونگوگ می‌خواست. او دوست داشت تابلوهایش تاثیر‌ مستقیم و قوی چاپ‌نقش‌های رنگی ژاپنی را داشته باشند که بسیار تحسینشان می‌کرد. آرزو داشت هنر صاف و ساده‌ای بیافریند که نه تنها هنرشناسان متمول را خوش بیاید، که مایه شعف و تسلای خاطر همه انسان‌ها باشد.

یکی از تابلوهای زیبای ونگوگ «شب پرستاره» است، که شاید مهمترین تابلوی ونسان ونگوگ نیز به حساب آید و فورا به خاطر سبک بی‌نظیرش معروف شد. این اثر موضوع شعرها، داستان‌ها و آهنگ‌هایی همچون « ونسان» یا «استری» شده بود. تابلوی «شب پر ستاره» را نباید ساده‌انگارانه دید، زیرا این تابلو بیانگر احساسات ونسان ونگوگ است و اساسا برگرفته از حقیقتی است که آن را در نامه‌هایش به تئودوبار بیان می‌کند، زیرا در ارتباط با برادرش اغلب آثار خود را در تمام جزئیات برای او بیان می‌کرد، اما در مورد «شب پر ستاره» این طور نیست و کسی دلیلش را نمی‌داند.


مزرعه گندم با کلاغ ها



ونگوگ در آخرین کارش، تابلوی «مزرعه گندم با کلاغ‌ها» که آن را یک ماه قبل از خودکشی‌اش۱۸۹۰ کشیده بود، روندی را در پیش می‌گیرد که طی آن خروج از ژرفا و گرایش به سطح را در تابلوهای خود ترسیم می‌کند. در این تابلو «مزرعه گندم با کلاغ‌ها» نمی‌توان میان جز و کل یا بین دور و نزدیک تفاوتی اساسی مشاهده کرد. شاید مهم‌ترین نقش این اثر کلاغ‌ها باشند و البته به دنبال آن این سوال مهم که آیا کلاغ‌ها در حال نزدیک شدن به نقاش هستند یا دور شدن از او؟
مهم این است، هنگامی که نتوان میان نزدیک شدن کلاغ‌ها به نقاش یا دور شدن‌شان تفاوتی دید یا به تعبیر دیگر نشود میان دور و نزدیک تفاوتی قائل شد، این به آن معنا نیز خواهد بود که «مرکز واحدی» وجود ندارد، در واقع تنها با بودن «تک مرکز» است که می‌شود اجزا را در مقایسه با آن مرکز و فقط در مقایسه با آن مرکز، دور یا نزدیک دید. به عبارت دیگر «تک مرکز بودن» است که می‌تواند بقیه اجزای یک مجموعه‌ای را تحت‌الشعاع خود قرار دهد. این قاعده کلاسیک یعنی «پرسپکتیو تک نقطه‌ای» به خصوص در تابلوی «مزرعه گندم با کلاغ‌ها» به وسیله ونگوگ رعایت نمی شود. در این کار مزرعه گندم با کلاغ ها در جلوترین قسمت تابلو و در دورترین قسمت مزرعه گندم، یعنی مناطقی که با هیجان و با حس غنی زیبایی‌شناسی و احتمالا در حالتی خلسه‌وار کار شده است، به یک اندازه و با درخشندگی یکسان نمایان شده‌اند.

تابلوی مزرعه گندم با کلاغ‌ها در جایگاه یکی از قوی‌ترین و تندخوترین تابلوهای ونگوگ قرار دارد و احتمالا تفسیر و شرح این اثر متنوع‌تر از دیگر آثار وان‌گوگ است. عده‌ای بیان می‌کنندکه تفکر خودکشی ونگوگ در این تابلو مشهود است در صورتی که افرادی دیگر در آن سوی منظره صوری، دیدگاه ساده‌ای را کاوش می‌کنند. تعدادی از منتقدین دیدشان را فراتر از این‌ها می‌برند و درآن‌سوی پرده برای بیان تصورات او به یک زبان احساسی جدید تکیه می‌کنند.


*شهلا روشنی
 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
نامه های ونسان ونگوگ

نامه های ونسان ونگوگ


گنجینه ی ادبی استادان هنر نقاشی چندان بزرگ نیست.نقاش معمولا با کلمات سروکارندارد،وبه ندرت قلم به دست می گیرد،اگرهم چیزی بنویسد،جسته وگریخته وبسیارمعمولی است.اگرنامه ها ویادداشتهای همه نقاشان راجمع و منتشرکنند،قطعا مجموعه ی جالبی نخواهد بود.اما موارداستثنایی نیزوجود دارد،زیرا نامه ها و نوشته های بسیارجالبی ازچند نقاش ونابغه ی هنردرجهان به یادگارمانده ،که نامه های" ونسان ون گوگ"دربین آنهاعالیترین مقام را داراست.این نامه هاآهنگ وارتعاشی مخصوص دارند،که آنهارا با هیچ آهنگی نمی توان مقایسه نمود.در تاریخ هنر،این اولین بار است که روح انسانی درکالبدشخصی نقاش،که قلم موتنها وسیله ی بیان اوست،بدین شدت درقالب الفاظ به هیجان آمده است.از این حیث ون گوگ را نمی توان با کسی مقایسه نمود و در یک ردیف قرار داد.نامه ی زیرنوشته شده به برادرش"تئو"ازجلد اول کتاب"نامه های ون گوگ"ترجمه ی رضا فروزی،انتخاب شده است.

"تئوی عزیزم!احساس زیبایی طبیعت،حتی احساس ظرافت ونکته های آن، با احساس عقیده وایمان فرق دارد، اگرچه به نظر من بین آن دو،رابطه ی نزدیکی موجود است.(احساس ما نسبت به هنرنیزهمین است.)درهرحال زیاد هم پایبند این موضوع نباش.هرکس طبیعت را یک نوع احساس می کند ولی کمتر کسی است که بتواند خدا را احساس کند،خدایی که باروح ما پیوستگی دارد.هرآن کس که دربرابرخدا سجده کند،باید برابرروح وحقیقت نیزسرتعظیم فرودآورد."
 
  • Like
واکنش ها: new7

E . H . S . A . N

مدیر تالار مهندسی معماری مدیر تالار هنـــــر
مدیر تالار
نگاهی به زندگی و برخی آثار ونسان ون گوگ

نگاهی به زندگی و برخی آثار ونسان ون گوگ


از جنون تا خون یک هنرمند


«او که ابتدا فاقد هرگونه شناخت و آگاهی بود، با چشم پوشی از قوانین مرسوم و حتی با نادیده گرفتن عقل، کاملاً از نظرها پنهان شد تا با جنون درونی خویش در کلیت جهان پر تلاطم اطراف خود مستحیل شود.»
(آندره لوت)
«... نمیتوانم بگویم چه چیز مرا محبوس میکند. زندانی میسازد و به نظر میرسد که مرا دفن میکند ، ولی مثل این است که میله هایی هستند، نرده هایی یا دیوارهایی.»
سراسر زندگی ون گوگ با جوششهای مذهبی و انسان دوستانه اش، با قریحه مقاومت ناپذیرش برای نقاشی، ادامه فتوحات معنوی دشواری است که برای او به قیمت رنج و درد و در نهایت زندگیش تمام میشود. ونسان ون گوگ، پسر ارشد یک کشیش پروتستان در «3 مه 1853 در گروت زوندرت، روستایی کوچک در برایانت هلند، به دنیا می آید. خانواده به سرعت رشد میکند و ونسان در 16 سالگی مجبور به کار میشود. یکی از عموهای او سهامدار یکی از بزرگترین شرکتها در باراز هنری بین المللی، به نام گوپیل وسی است . ون گوگ به کمک او کارمند گالری گوپیل در لاهه میشودو سه سال در آنجا میماندو سپس به شعبه مهمتر آن در لندن منتقل میشود75-1873. سرانجام به گالری مادر، در پاریس می پیوندند .
او شیفته اساتید گذشته و حال است و در موزه ها و گالریها در باره آنها مطالعه میکند، ولی هیچ علاقه ای به تجارت ندارد. او شغل خود را رها کرده و در ابتدای سال 1876 نزد خانواده اش باز میگردد. در سن 23 سالگی، ونسان هنوز نمیداند در جستجوی چیست. او بسیار مطالعه میکند. اغلب نقاشی میکند و گاه در عقاید مذهبی، دچار بحران میشود. از آن پس به صورت سرگردان زنگی میکند. نگرانی و میل به مفید بودن را با خود به هر جا میبرد. ابتدا رد او را در رافرگیت درکنت می یابند. او در آنجا به عنوان معلم زبان مشغول به کار است و بعد در ایلورث در نزدیکی لندن، او در آنجا به یک واعظ کمک میکند. در دور درخت در نزد کتابفروشی مشغول بهکار میشود. در آمستردام به تحصیل الهیات و در بروکسل به مطالعه علوم انجیلی می پردازد.
سرانجام در ژوئن 1879 از طرف کلیسا مأمور میشود. به حوزه معدنی برونیاژ در بلژیک برود. او در آنجا در آنچه دروس رایگان دانشگاه بزرگ فقر میخواند. شرکت کرده و با محرومیتها و فداکاریهای معدنچیان آشنا میشود. تا آنجا که هر آنچه دارد با آنها تقسیم میکند.
این تجربه، موجب افسردگی او میشود. حالتی که هیچگاه بهبود نمی یابد. با این همه در بوریناژ است که به فکرش میرسد. از طریق هنر مأموریت خود را به تحقق برساند. تصمیم او برای نقاش شدن در نامه ای که در تابستان 1888 به برادرش تئو نوشته، ذکر شده است؛ این یکی از نامه های متعدد و خارق العاده ای است که به شیوه ای بیش از پیش مشوش نوشته شده و برای درک شخصیت و تکامل هنرمند، اساسی هستند.
تئو نیز پس از اتمام تحصیلات وارد شعبه بروکسل گالری گوپیل و سپس گالری لاهه میشود و سرانجام به پاریس میرود و در آنجا نامه ونسان را دریافت میکند. اعتراف برادرش اورا منقلب میکند و او قول میدهد مرتباً پول بفرستد تا به او کمک کند که نقاش شود.
آموزش هنری ونسان نیز همانند تعهدات مذهبی او پر هیجان و آشفته است. وقتی او بورنیاژ را ترک میکند(درآنجا او دفترچه خودرا از نقاشیهای الهام گرفته ای زندگی معدنچیان انباشته است) به بروکسل میرود و به تحصیل آناتومی و پرسپکتیو مشغول میشود. سپس به دلیل مشکلات اقتصادی، مجبور میشود به آتن، نزد خانواده اش برود. افراد خانواده، به مخالفت با طرحهای هنری او می پردازند و دختر عموی بیوه اش او را از سر، باز میکند و این اولین شکست او در عشق به اقامتش در لندن مربوط میشود.
در طول زمستان سال 1881 ، در لاهه اولین تابلوهایش را زیر نظر پسر عمویش موو نقاش ، ترسیم میکند. در این زمان او با زنی به نام کریستین، زندگی میکند او کریستین را پذیرفته، کمک کرده و مداوا میکند. کریستین مدل و یار او میشود. ولی ونسان که مجبور است به خانواده اش که به نوئن نقل مکان کرده، بپیوندد. او راترک میکند.
ونسان حدوددو سال در آنجا میماند (از زمستان 1883 تا زمستان 1885) و کار میکند. هنگامی که همسایه او به نام مارگو بگمان، سعی میکند به خاطر امتناع خانواده از اعلام موافقت خود با ازدواج با ونسان که صادقانه دوستش میدارد. خودکشی کند، زندگی او در آستانه فاجعه قرار میگیرد.
حدود 250 نقاشی که او در نوئن ترسیم کرده است. پیشرفت صاعقه وار هنرمند مهارت فنی روزافزون او، تدوین جهانی معنادار را که سرانجام شکل قطعی خود را مییابد ، منعکس میسازند.
مرگ ناگهانی پدر و نیاز به پول او را در زمستان 86 – 85 به آئور می کشد. دوره ای است دشوار ولی به همراه کاری پر شورتئو از پاریس برای او از هنرمندان جدیدی می گوید که سخنشان سرزبانهاست و ونسان در مارس 1886 در پایتخت به او میپیوندد.


او 33 ساله است، ولی مانند یک جوان مبتدی به صفر باز میگردد. دو سال زندگی در پاریس به او امکان می دهد تا تجربیات فرهنگی ای را که پایه نتایج هنری فوق العاده دوره بعدی است ، به دست آورد. او فورا در کارگاه نقاشی کورمون، ثبت نام می کند و هر روز صبح برای کار روی مدل های زنده به آنجا می رود. او با شور و شوق نقاشی می کند و حتی در ساعت استراحت مدل، از کار باز نمی ماند. بعد از ظهرها برای ساخت مجسمه های کلاسیک به کارگاه باز میگردد.
او با هنرمندان جوان دیگری از جمله تولوزلوترک و برنار آشنا میشود. با پیسارو، سورا، سینیاکو گوگن ملاقات میکند و به خصوص با گوگن پیوند دوستی برقرار می سازد. فعالانه در جلسات بحث و گفتگوی دوران پس از امپرسیونیسم شرکت می کند. این گروه از هنرمندان قصد دارند تا از نقاشی«هوای آزاد» پا فراتر گذارده و به آن سوی ناتورالیسم نظریب بی افکنند. این امر به فن دیویزیونیستها یا پوانتیلیستها سورا و سینیاک و از طرف دیگر به synthetisme برنار و گوگن ختم میشود.
ونسان به این گرایشها که به دلایل مختلف از طبیعت او بیگانه اند، نمی پیوندد. ولی آنچه را که می تواند به دردش بخورد از آنها می گیرد؛ رنگ آمیزی اختیاری سنتتیستها و شیوه کوچک رنگ گذاریهای جدا از هم ریویزیونیستها.
به نظر میرسد که ون گوک ضمن ادامه سبک شخصی، خود مایل است همواره تجربیاتس را در اختیار سایر هنرمندان قرار دهد. ولی از آن بیم دارد که سربار تئو باشد که در نظر دارد ازدواج کند. آسمان خاکستری و کوچه تاریک و غمگین پایتخت برای او غیر قابل تحمل میشود. بنابر این مخفیانه عزیمت به جنوب فرانسه را تدارک میبیند.
به پیشنهاد تولوز – لوترک در 20 فوریه 1888 عازم آرل میشود. در پرووانس همه چیز او را شگفت زده میکند. باغچه های پر گل، مردم کوچه و بازار، سربازان پادگان، خوشگذرانها، اما وضعیت مادی او بسیار بد است و به اندازه کافی نمی خورد. هیچ چیز را نمی فروشد. اصرار میکند که دوستش گوگن به آرل به خانه ای که او مهیا ساخته تا به «محفل دوستان» مبدل شود. برود او گوگن را استاد می داند، ولی در عین حال مایل است کشفهای فنی خود و تجربیات شخصی خود را ، به اثبات برساند .
گوگن در 20 اکتبر 1888، وارد میشود. دو ماهی که بعد از ورود او سپری میشود. برای هر دوی آنها مفید است. ولی حال و هوای آنها بسیار متفاوت است و اختلاف آنها رو به افزایش می گذارد. رویای یک همکاری آرام و بی دغدغه، از میان میرود و مشاجره های مداوم و اعصاب شکننده، ون گوگ را تحلیل میبرد.

در شب 23 دسامبر، او دوبار سعی میکند. در حالیکه تیغی به دست دارد خود را روی دوستش را زخمی کند. برای آنکه خود را مجازات کند، سلاح را به طرف خود برمیگرداند و یک گوشش را بریده و در پاکتی قرار میدهد. این اولین مورد از سلسله بحرانهای شدیدی است که او در سالهای آخر عمرش با آنها دست به گریبان است.
دوره زندگی در آرل که ثمربخش ترین و در عین حال بدیع ترین دوره زندگی حرفه ای اوست. به پایان میرسد. در مه 1889 برای معالجه وارد بیمارستان روانی سن رمی در پرووانس میشود. ولی حال او رو به وخامت میگذارد. بااین وجود سال بستری شدن در سن رمی، سال اولین موفقیت رسمی ون گوک میشود. زیرا از او دعوت میشود آثار خود را در یکی از سالنهای معتبر بروکسل، به نمایش بگذارد.
در طول سال اقامتش در آسایشگاه، 150 تابلوی نقاشی و صدها طراحی کار میکند. او با شدت و حرارت زیاد کار میکندو تنها بحرانهای طولانی که با ناتوانیهای دردناکی همراه است. کار او را قطع میکند.
با اینهمه نمی توان جلوی فاجعه را گرفت. پس از یک سال او کلینیک «سن رمی» را به مقصد اوورسورواز ترک میکند. در آنجا دکتر کاشه میپذیرد که مراقبت از او را به عهده بگیرد. در این فاصله او دیدارهای کوتاهی با برادرش در پاریس دارد.
به نظر میرسد که همه چیز خوب پیش میرود. ولی چنگالهای بیماری بیرحمانه او را در بر میگیرد. هنوز دو ماه از زمان ورودش به اوور نگذشته است که دچار اوهام میشود و در سرزمینی هموار با تپانچه ای در قلب خود شلیک میکند. در روز 27 ژوئیه 1890، دو روز پس از حادثه، در حالی که تئو و دوست او گاشه، در کنارش هستند جان می سپارد.
• سیب زمینی خورها
اولین نقاشیهای ون گوگ به سال 1882 مربوط میشود. این نقاشیها نشان میدهند که ون گوک جوان تحت تاثیر رئالیسم مکتب هلند قرار داشته و تمایل آشکار به استفاده از رنگهای تاریک - روشن، تضادهای اولیه سایه وروشن و تمایل به رنگ غلیظ را از آن به ارث برده است. دو سال بعد، او شروع به ترسیم اولین سلسله مهم از تابلوهایی میکند. که به زندگی حقیرانه کشاورزان ، نساجان و معدنچیان کشورش اختصاص دارند. او در تماس با این افراد، شدت و خشونت انقلاب صنعتی را درک میکند. کار، رنج و دردی که او در اطراف خود میبیند. عمیقا او را اشفته میکنند و او احساسات خود را از خلال سلسله محدودی از زنگها به ویژه قهوه ایها و یک نقاشی قدرتمند و قابل توجه بیان میکند.
ونسان عمدا از خطوط اولیه نسبتاً خشنی استفاده کرده است تا فاجعه بار بودن موقعیت انسانی، کسانی را که در اطراف او زندگی میکنند بیان کند.

سیب زمینی خورها تابلویی است که نتیجه این تجربه محسوب میشود تابلویی که ون گوگ در آن تمایل خود به محکوم کردن شرایط اجتماعی و دید اخلاقی خود از هنر را بیان میکند.
سبک او با سبک معاصران فرانسویش تفاوت دارد رنگهای تیره و غلیظ تخته رنگ او، ناملایمیهای زندگی را نمایان می سازند. این دستان بد شکل شده از کار این چهره های استخوانی و خشن که ضربات تهاجمی و لرزان قلم مو، آنها را بی رحمانه آشکار میسازند. در نور چراغ برجستگی دردناکی می یابند.
من خواسته ام ضمن کار به گونه ای عمل کنم که نشان بدهم این انسانهای بی چیز که در نور چراغ خود سیب زمینهای خود را میخورند و حتی بشقاب را با دست بلند میکنند. خود زمینی را که این سیب زمینها در آن رشد کرده بیل زده اند... .
( ونسان به تئو)


• چهره ون گوگ
ون گوگ نیاز به مطالعه چهره ها دارد . علاقه و توجه او به افراد شدید محبت آمیز و عاطفی است. ولی یافتن کسانی که حاضر باشند به خاطر اندک پولی یا از سر دوستی مدل شوند. آسان نیست به همین علت او بارها به کمک یک آینه به چهره خود باز میگردد. 35 اتوپرتره از ون گوک وجود دارد. از آن میان 4 تصویر که در فاصله زمانی بین اقامت او در پاریس 1886 تا سال قبل از مرگش 1889 کشیده شده اند . حائز اهمیت میباشند.
فاصله زمانی اندکی بین آنها وجود دارد . با اینهمه مسیر تصویری و سبکی مشترک که بین اولین اتوپرتره که مردی را با حالت بورژوایی نمایش میدهد و با رنگهای لطیف و گرم نقاشی شده و آخرین آن که اوهام زده و لرزان است. وجود دارد . از نظر تکنیکی، نقاشی هایی که او از چهره خود کشیده است نشان میدهد که چگونه ون گوک تئوریهای دیویزیونیستی و استفاده اکسپرسیونیستی از رنگ را تفسیر میکند.
« میگویند – و من با کمال میل به آن باور دارم – که خودشناسی کاری است دشوار، ولی کشیدن تصویر خود نیز کار آسانی نیست . در حال حاضر – به دلیل نبود مدل ، روی دو پرتره از خودم کار میکنم .
(ونسان به تئو )
• پرتره پدر تانگی
در اوایل مارس 1886 ونسان در پاریس زندگی میکند شهری که در آن تجربه امپرسیونیسم بر اساس امکانات نامحدود رنگ در ارتباط بااحساس شخص هنرمند رشد کرده است. دو سال زندگی در پاریس که شاید زیباترین دوران زندگی ون گوک بود به او امکان داد به مقابله تجربیات خود با تجربه های بزرگترین هنرمندان عصر خود بپردازد.
طی زمستان اولین سال او با پدر تانگی آشنا میشود او یک کمونار قدیمی و صاحب یک مغازه رنگ فروشی است او به هنرمندانی که در مغازه اش با هم ملاقات میکنند . اعتماد میکند. آثارشان را در آنجا به نمایش میگذارد و در برابر دادن رنگ به آنها یک تابلو میگیرد. در میان مشتریان و دوستان او میتوان به پیسارو، مونه ، رنوار و سزان اشاره کرد. تانگی فورا در می یابد که ون گوک از بزرگان به حساب خواهد آمد . پرتره ای که ونسان از او کشیده است . بیانگر قدردانی از اوست و تکامل سبک او در طول این دو سال رانشان میدهد. طراحی چهره که ساده و خشن است. بسیاری از عناصر سبک قبلی را حفظ کرده است. به عکس زمینه تابلو کاملا از استامپهای ژاپنی که ون گوگ در آنور آنها را کشف و اتاقش را با آنها پر کرده بود . پوشیده شده است تصاویر زمینه از استادان بزرگ ژاپنی نیمه اول قرن نوزدهم الهام گرفته یااز چهره های خاص استامپهای عامیانه گرفته شده است.
نمایشگاههای جهانی سال 1863 لندن و سالهای 1876، 1878، 1889، پاریس سر منشا انتشار و پخش موضوعات و مدلهای ژاپنی بودند . که به خصوص از صنایع دستی و حکاکیها گرفته شده بودند. با گذشت زمان آثار هنری نیز که در ابتدا تجارتی بسیار اختصاصی در مورد شان اعمال میشد. در گالرهای بزرگ ظاهر شدند.
تاثیر هنر ژاپن در تمام گرایشهای هنری پایان قرن ظاهر گشت و با ارائه نقطه نظرات تازه و طرحهای نو از ساختار تصویر ارج نهادن به عنصر تزئین و کاربرد رنگهای روشن برداشت جدیدی از فضا و انتشار نمادهای جدید خود را با افول سنتهای تصویری اروپا هماهنگ کرد.
• پل لانگلوا
در فوریه 1888 ون گوک پاریس را به مقصدجنوب فرانسه ترک میکند .او در آرل مستقر میشود و پرووانس را در زیر برفها کشف میکند. هنگامی که بهار فرا میرسد، شعاعهای نور سفید در آسمان روشن وشفاف ازدرختان می آویزند. گویی دانه های برف باگلهای شکفته در هم آمیخته اند
ونسان گمان میکند که در این نور و روشنایی بهشت خود را یافته است. او دائما نقاشی میکند. سبک استامپهای ژاپنی که تا این اندازه در تابلوهای این دوره نمایان است از ارتباط میان رنگ و خط زاده میشود که مکان ، فضا، شکل و نوری را که تیره روشن از آن کاملا کنار گذاشته شده تعیین میکنند.
در تابلوی پل لانگلوا، این تاثیر در شیوه استفاده از رنگهای روشن شفاف و زلال و در وضوح خطوط تصویر، ظاهر میشود. چهار نمونه از این موضوع (علاوه بر نقاشیها و آبرنگها) وجود دارد. تعداد زیادی از نقاشان معاصر ون گوک، در مطالعه موضوع یعنی مطالعه یک موضوع واحد از یک نقطه نظر واحد (ولی در شرایط مختلف از نظر نور) یا از چند نقطه نظر هم عقیده بودند، تا آن را از نظر شکل و رنگ «درک» کرده و با مهارت کامل ترکیب کنند.
به نظر من این دیار به زیبایی ژاپن است به خاطر روشنی فضا و آثار رنگهای شاد آبها تکه هایی از یک زمرد زیبا را میسازند انواع آبی در مناظر همانطور که در پارچه های دارای نقش و نگار میبینیم ...
(ونسان به برنار)
• باشگاه بیلیارد- داخل
منظور از داخل درون کافه ای در میدان لامارتین است ( این محل همچنان وجود دارد و کافه آلکازار نامیده میشود) . که ون گوک در ابتدای اقامت خود در آرل قبل از مستقر شدن در خانه زرد در آن زندگی میکدر. او میخواست خانه زرد را به محفلی برای هنرمندان مبدل سازد و گوگن در مدت دو ماه با او در آن زندگی کرد. ساختار دقیق پرسپکتیو تابلو، که از نقطه ای بسیار بالا انتخاب شده، عمق فراوانی به آن میدهد.
در اطراف لامپهای گازی، نور به کمک حرکات جدا از هم قلم مو که دایره وار حرکت کرده و هاله ای سه بعدی را ساخته اند لرزان دیده میشود.
در این اتاق منزوی آدمهای کمی وجود دارند و اشیاء که به صورت قسمتهای مسطح و با رنگهای سرد و ساکن در مکان مشخص میشوند. وجودهایی پر رمز و راز و متخاصم هستند.
در اینجا این رنگ است که باهماهنگیها و تضادهایش احساسات و هیجانات را منتقل میکند. تضادهای اولیه عبارتنداز آفتاب / شب زندگی/ مرک .
این چیزی است است که در اینجا باشگاه بیلیارد مینامند. بنابر این ولگردان شب هنگامی که پول برای مسکن ندارند یا وقتی آنقدر از خود بیخود شده اند که در جایی پذیرفته نمیشوند. میتوانند به آن پناه ببرند.
در تابلوی باشگاه بیلیارد من خواسته ام بگویم که باشگاه محلی است که در آن میتوان خود را نابود کرد، دیوانه شد، جنایت کرد، در نهایت با استفاده از تضادها میان صورتی آرام و قرمز عمیق، سبز کمرنگ لوئی پانزدهم با ورونز، که با سبزهای مایل به زرد و سبزهای مایل به آبی تند تضاد دارند و همه اینها در فضایی مانند کوره جهنم و گوگرد پریده رنگ خواسته ام قدرت تاریکیهای یک محل نامناسب را نشان بدهم .
(ونسان به تئو)
• باشگاه بیلیارد – بیرون
ون گوک برای مدتی به مساله توصیف صحنه های شب و آسمانهای شبانگاهی پر از ستاره علاقمند میشود او با لباسهای عجیب و غریب کلاهی که دور آن راتاجی از شمعهای کوچک در بر گرفته سه پایه نقاشی خود را در سواحل رود رن قرار میدهد تا شب پر ستاره را نقاشی کند . یا در شهر پرسه می زند و زیر چراغهای کوچک توقف میکند تا آسمان شب را در میان سایه های تاریک بامها با توده های سیاه خانه هایی که درب یکی از آنها باز میشود و لکه ای از نور را تشکیل میدهد . نقاشی کند . ون گوک عاشق آبیهای غنی و عمیق آسمان جنوب و نیز زردهای خورشیدی رنگی که تابلوهایش را فرا میگیرند. شده بود . یک بار دیگر چشم انداز بهانه ای به دست او میدهد تا روی تابلوی خود، رنگهای ناب را کنار یکدیگر قرار دهد، زرد و آبی پر رنگ که به واسطه رنگ سیاه بیشتر جلوه میکند در اینجا باشگاه هاله نورانی خود را میگسترد. در حالیکه در عمق آسمان ستاره ها مانند گلهایی از نور می درخشند .
نقاشی صحنه ها یا جلوه های شب در خود محل و خود شب را بی نهایت دوست دارم . این هفته هیچ کاری جز نقاشی کردن خوابیدن و غذاخوردن انجامنداده ام. مقصودم این است که جلسات دوازده ساعته ، شش ساعته و به همان نسبت خوابهای دوازه ساعته متوالی .
(ونسان به تئو )

• اتاق ون گوگ
ون گوگ ماهیت درونی اشیا را درک میکند. حتی معمولی ترین اشیا آنها را تا جایی که آنها را تغییر میدهد و به چیزهایی واقعیتر از طبیعت مبدل میکند. او حضوری اساسی به آنها میدهد. اشیایی که با دقت انتخاب می شوند. اغلب در یک سلسله طولانی از نقاشیها و تابلوها در آثار ون گوک، ارزشی بیش از پیش نمادین دارند . مدتها تلاش شده است مفهوم آنها توضیح داده شود؛ صندلیهای خالی، اتاقهای خالی، اشیاء متروک، شاید نمادی از جستجوی غیر ممکن باشند.
این بار تنها اتاق خوابم را نقاشی کرده ام، تنها رنگ است که باید گویا باشد... القا کننده استراحت باشد یا خواب به طور کلی سرانجام تصویر تابلو باید از سر یا بهتر بگویم از مخیله رفع خستگی کند ... پهنای اثاثیه باید بیانگر استراحتی تزلزل تاپذیر باشد.
(ونسان به تئو)


• گلدان با گلیهای آفتابگردان
در آرل، ون گوگ خانه ای اجاره میکند که نمای آن با رنگ زرد رنگ آمیزی شده است. او درون خانه را با تعدادی تابلو از آفتابگردانها که نشانه آفتاب داغ جنوبند تزئین میکند.
زرد رنگ اصلی بومهایی است که ون گوگ در آرل نقاشی کرده است در طرحهای اولیه آفتاب گردانها رنگ زرد به طرف انواع نارنجی میرود و آنقدر این اختلاف رنگ زیاد میشود که به طرف انواعی از رنگ سبز حرکت میکند در این سلسله مشهور که شامل انواع نامحدودی است این گلهای معمولی، شکلهایی کاملا متفاوت به خود میگیرند . از غنچه گرفته تا گلهایی با گلبرگهای پژمرده – زرد مسلط تمام جنبه های ممکن را ارائه میدهد. هنرمند میخواهد قبل از هر چیز به کمک رنگ سخن بگوید. در اینجا دیگر اثری از خطوط کوتاه و مقطع که متعلق به تجربه دیویزیونیستی است، دیده نمیشود حرکت قلم مو یکنواخت قوی و تهاجمی است . قلم مو تصویر و حجم گلها را با رنگهای زرد روی زرد در ترکیبی مملو از حرکت می آفریند . او بی باکانه تندترین رنگها را به کار میبرد زیرا میداند گذشت زمان آنها را حتی بیش از حد تلطیف خواهد کرد . در واقع با وجود تمام مراقبتها در حفظ آثار او گذر زمان از تندی و خشونت زنگها در بسیاری از آنها کاسته است.
روزی گوگن به من گفت که از کلودمونه تابلویی از آفتابگردانها را در یک گلدان بزرگ ژاپنی بسیار زیبا دیده است ولی آفتابگردانهای مرا بیشتر دوست دارد . ..

( ونسان به تئو )

منبع : سایت هنرهای تجسمی
 
بالا