مشاعرۀ سنّتی

حميدرن

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
یاد ایام جوانی جگرم خون میکرد

خوب شد پیر شدم کم کم و نسیان آمد

شهریار
 

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوای درد بی درمان تویی تو
همه وصل و همه هجران تویی تو

وقت طرب خوش یافتم آن دلبر طناز را / ساقی بیار آن جام می مطرب بزن آن ساز را

امشب که بزم عارفان از شمع رویت روشن است / آهسته تا نبود خبر رندان شاهدباز را

سعدی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
وقت طرب خوش یافتم آن دلبر طناز را / ساقی بیار آن جام می مطرب بزن آن ساز را

امشب که بزم عارفان از شمع رویت روشن است / آهسته تا نبود خبر رندان شاهدباز را

سعدی


الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد
مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم

جهان پیر است و بی‌بنیاد از این فرهادکش فریاد
که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم

"حافظ"
 

حميدرن

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
ما آزموده‌ایم در این شهر بخت خویش

بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش


از بس که دست می‌گزم و آه می‌کشم

آتش زدم چو گل به تن لخت لخت خویش
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ما آزموده‌ایم در این شهر بخت خویش

بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش


از بس که دست می‌گزم و آه می‌کشم

آتش زدم چو گل به تن لخت لخت خویش
شده دلتنڪَ شوے
فاصله فرسنڪَ شود

یادشیریڹ ڪسي
تیشه ے هر سنڪَ شود

شده بابغض ترڪ خورده
سلامي بڪني

او جوابي ندهد
ثانیه ها هنڪَ شود
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
شده دلتنڪَ شوے
فاصله فرسنڪَ شود

یادشیریڹ ڪسي
تیشه ے هر سنڪَ شود

شده بابغض ترڪ خورده
سلامي بڪني

او جوابي ندهد
ثانیه ها هنڪَ شود

در این خیال به سر شد زمان عمر و هنوز

بلای زلف سیاهت به سر نمی‌آید





 

حميدرن

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دلا خون خور در این بحر معانی

که قدر خویش هم اینجا ندانی


دلا خون خور که از خون آمدی تو

چگویم تا که خود چون آمدی تو


بخور خون که ترا خاکت خوُرَد باز


نمود تو بجای خود برد باز



عطار
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دلا خون خور در این بحر معانی
که قدر خویش هم اینجا ندانی
دلا خون خور که از خون آمدی تو
چگویم تا که خود چون آمدی تو
بخور خون که ترا خاکت خوُرَد باز
نمود تو بجای خود برد باز

عطار

راز ی که بر غیر نگفتیم و نگوییم
با دوست بگوییم که او محرم راز است



 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
سلام!
در دل هوسي هست دريغا نفسي نيست
ما را نفسي نيست كه در دل هوسي نيست!

سلام گلم ، خوبی عزیز؟

تو جان نخواهی جان دهی
هر درد را درمان دهی
مرهم نجویی زخم را
خود زخم را دارو شوی ...

مولانا
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
یک شب آمد زیر و رویم کرد و رفت
بغض تلخی در گلویم کرد و رفت...

تاب بنفشه می‌دهد طره مشک سای تو
پرده غنچه می‌درد خنده دلگشای تو

ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز
کز سر صدق می‌کند شب همه شب دعای تو
 

plant_biology

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تاب بنفشه می‌دهد طره مشک سای تو
پرده غنچه می‌درد خنده دلگشای تو

ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز
کز سر صدق می‌کند شب همه شب دعای تو


وقت اذان گذشت و خورشيد خواب ماند!

افسوس وعده هاي خدا در كتاب ماند!
 

hraha97

عضو جدید
یکسره راه عذاب است و رهی بس پر خطر
شاهمار و گرگ می خوابد در این کوه و کمر

برگرفته از مثنوی دوراهی سروده استاد داود احمدی متخلص به باقی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
یکسره راه عذاب است و رهی بس پر خطر
شاهمار و گرگ می خوابد در این کوه و کمر

برگرفته از مثنوی دوراهی سروده استاد داود احمدی متخلص به باقی

روزها در حسرت فردا به سر شد ای دریغ .......دیگر از عمرم همین امروز و فردا مانده است

ابوالحسن ورزی
 

Coronaa

کاربر فعال
یاران وفادار جفــا را نپسندند
خوبان جفا کار وفا رانشناسند

آنها که ندارندنم چشم وغم دل
خاصیت این آب وهوارانشناسند

دست و پا بسته و رنجور به چاه افتادن
به از این است که در دام نگاه افتادن

سیب شیرین لبت باشد و آدم نخورد؟
تو بهشتی و چه بیم از به گناه افتادن

حامد عسکری
 
آخرین ویرایش:

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دست و پا بسته و رنجور به چاه افتادن
به از این است که در دام نگاه افتادن

سیب شیرین لبت باشد و آدم نخورد؟
تو بهشتی و چه بیم از به گناه افتادن

حامد عسکری

نه شکوفه ای نه برگی ثمر درخت جان شد
که بجز فسوس حسرت به سرای باغبان شد

زتطاول زمستان و ز پایکوب مستان
عجب است گر به بستان اثری ز گل عیان شد
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیدی دلا که یار نیامد؟
گرد آمد و سوار نیامد

بگداخت شمع و سوخت سراپای
و آن صبح زرنگار نیامد

دل را و شوق را و توان را
غم خورد و غمگسار نیامد

آن کاخ ها ز پایه فرو ریخت
و آن کرده‌ها به کار نیامد

سوزد دلم به رنج و شکیبت
ای باغبان، بهار نیامد

بشکفت پس شکوفه و پژمرد
اما، گلی به بار نیامد

خوشید چشم چشمه و دیگر
آبی به جویبار نیامد

ای شیر پیر بسته به زنجیر
کزبندت ایچ عار نیامد

سودت حصار و پیک نجاتی
سوی تو و آن حصار نیامد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دیدی دلا که یار نیامد؟
گرد آمد و سوار نیامد

بگداخت شمع و سوخت سراپای
و آن صبح زرنگار نیامد

دل را و شوق را و توان را
غم خورد و غمگسار نیامد

آن کاخ ها ز پایه فرو ریخت
و آن کرده‌ها به کار نیامد

سوزد دلم به رنج و شکیبت
ای باغبان، بهار نیامد

بشکفت پس شکوفه و پژمرد
اما، گلی به بار نیامد

خوشید چشم چشمه و دیگر
آبی به جویبار نیامد

ای شیر پیر بسته به زنجیر
کزبندت ایچ عار نیامد

سودت حصار و پیک نجاتی
سوی تو و آن حصار نیامد
در آسمان نه عجب گربه گفته حافظ

سرود زهره به رقص اورد مسیحارا
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا