تو را سماع نباشد که سوز عشق نبود / گمان مبر که برآید ز خام هرگز دود
چو هر چه میرسد از دست اوست فرقی نیست / میان شربت نوشین و تیغ زهرآلود
دل چو خون گردید، بی حاصل بود تدبیرها
کاش پیش از خون شدن دل از تو برمی داشتم
صائب تبریزی
تو را سماع نباشد که سوز عشق نبود / گمان مبر که برآید ز خام هرگز دود
چو هر چه میرسد از دست اوست فرقی نیست / میان شربت نوشین و تیغ زهرآلود
تا در طلب دوست همی بشتابم / عمرم به کران رسید و من در خوابمیاد تو شب و روز ، قرین دل ماست
سودای دلت ، گوشه نشین دل ماست
از حلقه ی بندگیت ، بیرون نرود
تا نقش حیات ، در نگینِ دل ماست
ابوسعید ابوالخیر
تا در طلب دوست همی بشتابم / عمرم به کران رسید و من در خوابم
گیرم که وصال دوست در خواهم یافت / این عمر گذشته را کجا دریابم
تا به شکار رفتهای گشته دلم شکار غم / هست مرا ازین سپس طیش فزون و عیش کممن بنده آن کسم که بی ماش خوشست
جفت غم آن کسم که تنهاش خوشست
گویند وفای او چه لذت دارد
زآنم خبری نیست جفاهاش خوشست
مولانا
تا به شکار رفتهای گشته دلم شکار غم / هست مرا ازین سپس طیش فزون و عیش کم
گر نه ز محنت زمان شاه شود مرا ضمان / نیست ز بختم این گمان کاو برهاندم ز غم
ما را به جز این زبان زبانی دگر است
جز دوزخ و فردوس مکانی دگر است
آزادهدلان زنده به جان دگرند
آن گوهر پاکشان زکانی دگر است
"مولوی"
تو در خوبی و زیبایی چنان امروز یکتایی / که خورشید ار به خود بندی به زیبایی نیفزایی
حدیثروز محشرهرکسیدر پرده میگوید / شود بیپرده آن روزی که روی از پرده بنمایی
یارب تو مرا به روی لیلی
هر لحظه بده زیاده میلی
از عمر من آنچه هست بر جای
بستان و به عمر لیلی افزای
نظامی
یک شرر از عین عشق دوش پدیدار شد / طای طریقت بتافت عقل نگونسار شد
مرغ دلم همچو باد گرد دو عالم بگشت / هرچه نه از عشق بود از همه بیزار شد
داده چشمان تو در کشتن من دست بهم
فتنه برخاست چو بنشست دو بد مست بهم
هر یک ابروی تو کافیست پی کشتن من
چکنم با دو کماندار که پیوست بهم
"وصال شیرازی
مست شدم تا به خرابات دوش / نعرهزنان رقصکنان دردنوش
جوش دلم چون به سر خم رسید / زآتش جوش دل آمد به جوش
شب رفت صبوح آمد
غم رفت فتوح آمد
خورشید درخشان شد
تا باد ، چنین بادا...
مولانا
آن دل که ز دیده اشک خون راند رفت / و آن جان که وجود بر تو افشاند رفت
تن بیدل و جان راه تو نتواند رفت / اسبی که فکند سم کجا داند رفت
آن دل که ز دیده اشک خون راند رفت / و آن جان که وجود بر تو افشاند رفت
تن بیدل و جان راه تو نتواند رفت / اسبی که فکند سم کجا داند رفت
تو خود ای شب جدایی چه شبی بدین درازی
بگذر که جان سعدی بگداخت از نهیبت
تا دامن کفن نکشم زیر خاک
باور مکن که دست زدامن بدارمت
تو نه مرد عشق بودی خود از این حساب سعدی
که نه قوت گریزست و نه طاقت گزندت
تا جهان است از جهان اهل وفائی برنخاست / نیک عهدی برنیامد، آشنائی برنخاست
گوئی اندر کشور ما بر نمیخیزد وفا / یا خود اندر هفت کشور هیچ جائی برنخاست
وقت طرب خوش یافتم آن دلبر طناز را / ساقی بیار آن جام می مطرب بزن آن ساز راﺗﺎ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﻭﺍﭘﺴﯿﻦ ﻋﺎﺷﻖ ﻧﺒﯿﻨﺪ ﺷﻮﺭ ﻭﺻﻞ
ﺩﺭ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯ ﻓﻠﮏ، ﭼﺮﺧﯽ ﺑﭽﺮﺧﺎﻥ ﻭ ﺑﺮﻭ
ﻣﻦ ﺩﺭ ﻫﻮﺍﯼ ﻭﺻﻞ ﺗﻮ ﻫﻔﺖ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﮔﺸﺘﻪ ﺍﻡ
ﺗﻮ ﺑﺎ ﺟﻤﺎﻝ ﻫﺴﺘﯿﺖ، ﻣﯽ ﺭﺍ ﺑﺠﻮﺷﺎﻥ ﻭ ﺑﺮﻭ
ﺍﺯ ﺩﻝ ﮔﺮﯾﺰﺍﻧﻢ ﻣﮑﻦ، ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﺁﺯﺍﺭﻡ ﻣﮑﻦ
ﺳﺎﻗﯽ ﺷﺮﺍﺑﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﯾﺰ، ﻣﺴﺘﻢ ﺑﮕﺮﺩﺍﻥ ﻭ ﺑﺮﻭ
ﺍﺯ ﻓﺮﺵ ﮔﺮ ﻓﺎﺭﻍ ﺷﺪﻡ ﺑﺎ ﻋﺮﺵ ﺩﻣﺴﺎﺯﻡ ﻧﻤﺎ
ﺑﺮ ﺩﺍﺭ ﻓﺮﺵ ﻋﺮﺷﯿﺎﻥ، ﻃﺮﺣﯽ ﺩﺭﺍﻧﺪﺍﺯ ﻭ ﺑﺮﻭ
ﮔﻔﺘﯽ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺁﻣﺪﯼ، ﺩﺭ ﻓﺼﻞ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺁﻣﺪﯼ
ﺑﺎ ﮔﺮﺩﺵ ﻣﺴﺘﺎﻧﻪ ﺍﺕ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻣﭙﯿﭽﺎﻥ ﻭ ﺑﺮﻭ
ﻣﺎ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﯾﻢ ﺯﺍﺭ ﻭ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ
ﺑﺮ ﺧﺎﮎ ﭘﺎﮎ ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ، ﭼﺸﻤﯽ ﺑﯿﺎﻧﺪﺍﺯ ﻭ ﺑﺮﻭ
ﺩﺭ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺗﻠﺦ ﻣﺎ، ﺟﺎﻥ ﺭﺍ ﻏﻨﯿﻤﺖ ﻣﯽ ﺑﺮﻧﺪ
ﺑﺮ ﭘﯿﮑﺮ ﺧﻮﻧﯿﻦ ﻣﺎ، ﺍﺷﮑﯽ ﺑﯿﺎﻓﺸﺎﻥ ﻭ ﺑﺮﻭ
ﺍﯼ ﺟﺎﻥ ﺟﺎﻥ ﺍﻓﺮﻭﺧﺘﻪ، ﺟﺎﻥ ﻫﺎ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺖ ﺳﻮﺧﺘﻪ
ﺗﻦ ﻫﺎﯼ ﺗﻨﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻦ، ﺟﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺴﻮﺯﺍﻥ ﻭ ﺑﺮﻭ
ﺍﺯ ﻣﺤﺸﺮ ﺭﺿﻮﺍﻧﯿﺖ ﺟﺎﻧﯽ ﺩﮔﺮ ﺩﺍﺭﻡ ﻃﻠﺐ
ﺍﯾﻦ ﺟﺎﻥ ﻣﺤﺰﻭﻥ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮ، ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻨﻮﺷﺎﻥ ﻭ ﺑﺮﻭ
حضرت مولانا
وقت طرب خوش یافتم آن دلبر طناز را / ساقی بیار آن جام می مطرب بزن آن ساز را
امشب که بزم عارفان از شمع رویت روشن است / آهسته تا نبود خبر رندان شاهدباز را
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
تو در آب اگر ببینی حرکات خویشتن را / به زبان خود بگویی که به حسن بینظیرمامشب ، دلم هواي كمي خواب كرده است
اما خيال تو مرا بي تاب كرده است.
شايد نمي شود خيال تو را زخاطر ربود
انگار ذهن من، نبـود ِ تـو را ، باب كرده است
من بي دل و دستارم در خانه خمارم
يک سينه سخن دارم هين شرح دهم يا نه
هر صبح و شام قافله ای از دعای خیر
در صحبت شمال و صبا می فرستمت
تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب
جان عزیز خود به نوا می فرستمت
#حافظ
تا کی روم از عشق تو شوریده به هر سوی / تا کی دوم از شور تو دیوانه به هر کوی
صد نعره همی آیدم از هر بن مویی / خود در دل سنگین تو نگرفت سر موی
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |