مشاعرۀ سنّتی

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
:gol:

تهمت آسودگی بر دیده ی عاشق خطاست
خانه ای کز خود برآرد آب، جای خواب نیست!


صائب تبریزی

تو را نادیدن ما غم نباشد / که در خیلت به از ما کم نباشد

من از دست تو در عالم نهم روی / ولیکن چون تو در عالم نباشد

سعدی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تو را نادیدن ما غم نباشد / که در خیلت به از ما کم نباشد

من از دست تو در عالم نهم روی / ولیکن چون تو در عالم نباشد

سعدی

دانی ز چه عشق گلرخان مطلوبست
با بهر چه سار و سوزشان مطلوبست

از دوزخ مرعوب و بهشت مرغوب
آگاه شدن درین جهان مطلوبست

فیض کاشانی

 

traneh.

عضو جدید
کاربر ممتاز
دانی ز چه عشق گلرخان مطلوبست
با بهر چه سار و سوزشان مطلوبست

از دوزخ مرعوب و بهشت مرغوب
آگاه شدن درین جهان مطلوبست

فیض کاشانی

تو برون خبر نداری که چه می‌رود ز عشقت
به درآی اگر نه آتش بزنیم در حجیبت
تو درخت خوب منظر همه میوه‌ای ولیکن
چه کنم به دست کوته که نمی‌رسد به سیبت
تو شبی در انتظاری ننشسته‌ای چه دانی
که چه شب گذشت بر منتظران ناشکیبت
تو خود ای شب جدایی چه شبی بدین درازی
بگذر که جان سعدی بگداخت از نهیبت

سعدی جااان
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تو برون خبر نداری که چه می‌رود ز عشقت
به درآی اگر نه آتش بزنیم در حجیبت
تو درخت خوب منظر همه میوه‌ای ولیکن
چه کنم به دست کوته که نمی‌رسد به سیبت
تو شبی در انتظاری ننشسته‌ای چه دانی
که چه شب گذشت بر منتظران ناشکیبت
تو خود ای شب جدایی چه شبی بدین درازی
بگذر که جان سعدی بگداخت از نهیبت

سعدی جااان

تو صبح عالم افروزي و من شمع سحرگاهي
گريبان باز كن در صبح تا من جان برافشانم

صائب_تبريزي

 

traneh.

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو صبح عالم افروزي و من شمع سحرگاهي

گريبان باز كن در صبح تا من جان برافشانم


صائب_تبريزي

می برد از هوش پیش از آمدن بویش مرا
نیست جز حسرت، نصیب دیده از رویش مرا
با خیال او نظر بازی نمی آید ز من
بس که ترسیده است چشم از تندی خویش مرا
در رگ ابر سیه امید باران است بیش
یک سر مو نیست بیم از چین ابرویش مرا
گر چو مژگان صد زبان پیدا کنم، چون مردمک
مهر بر لب می زند چشم سخنگویش مرا
از نصیحت هر قدر می آورم دل را به راه
می برد از راه بیرون، قد دلجویش مرا
نیست پنهان پیچ و تاب من ز قد و زلف او
دست چون موی کمر پیچیده هر مویش مرا
برگ عیش من در ایام خزان آماده است
تا به گل رفته است پا چون سرو در کویش مرا
گر چه زان سنگین دل آمد بارها پایش به سنگ
همچنان بی تابی دل می برد سویش مرا
چشم حیران گر شود چون زلف سر تا پای من
نیست صائب سیری از نظاره رویش مرا




صائب جان تبریزی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
می برد از هوش پیش از آمدن بویش مرا
نیست جز حسرت، نصیب دیده از رویش مرا
با خیال او نظر بازی نمی آید ز من
بس که ترسیده است چشم از تندی خویش مرا
در رگ ابر سیه امید باران است بیش
یک سر مو نیست بیم از چین ابرویش مرا
گر چو مژگان صد زبان پیدا کنم، چون مردمک
مهر بر لب می زند چشم سخنگویش مرا
از نصیحت هر قدر می آورم دل را به راه
می برد از راه بیرون، قد دلجویش مرا
نیست پنهان پیچ و تاب من ز قد و زلف او
دست چون موی کمر پیچیده هر مویش مرا
برگ عیش من در ایام خزان آماده است
تا به گل رفته است پا چون سرو در کویش مرا
گر چه زان سنگین دل آمد بارها پایش به سنگ
همچنان بی تابی دل می برد سویش مرا
چشم حیران گر شود چون زلف سر تا پای من
نیست صائب سیری از نظاره رویش مرا

صائب جان تبریزی

از بلبل سرمست نوائی شنوم
وز باد سماع دلربائی شنوم
در آب همه خیال یاری بینم
وز گل همه بوی آشنائی شنوم

مولانا




 

traneh.

عضو جدید
کاربر ممتاز
از بلبل سرمست نوائی شنوم
وز باد سماع دلربائی شنوم
در آب همه خیال یاری بینم
وز گل همه بوی آشنائی شنوم

مولانا




مقدار یار همنفس چون من نداند هیچ کس
ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را




سعدی جان
 

traneh.

عضو جدید
کاربر ممتاز
از گلوي خود بريدن وقت حاجت همت است
ورنه هر كس وقت سيري پيش سگ نان افكند


صائب
دل به نگاه اولین گشت شکار چشم تو
زخم دگر چه می‌زنی صید به خون تپیده را
چشم سیاه خود نگر هیچ ندیده‌ای اگر
مست کمین گشاده را، ترک کمان کشیده را
زهر اجل چشیده‌ام تلخی مرگ دیده‌ام
تا ز لبت شنیده‌ام قصهٔ ناشنیده را
هیچ نصیب من نشد از دهنش فروغیا
چون به مذاق بسپرم شربت ناچشیده را




فروغی بسطامی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دل به نگاه اولین گشت شکار چشم تو
زخم دگر چه می‌زنی صید به خون تپیده را
چشم سیاه خود نگر هیچ ندیده‌ای اگر
مست کمین گشاده را، ترک کمان کشیده را
زهر اجل چشیده‌ام تلخی مرگ دیده‌ام
تا ز لبت شنیده‌ام قصهٔ ناشنیده را
هیچ نصیب من نشد از دهنش فروغیا
چون به مذاق بسپرم شربت ناچشیده را


فروغی بسطامی

از مردم افتاده مدد گیر که این قوم **** با بی پروبالی، پر و بال دگرانند

صائب تبریزی

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دیگران را اگر از ما خبری نیست چه غم !
نازنینا ! تو چرا بیخبر از ما شده ای !

شهریار عزیز

یارب به خدایی خداییت
وانگه به کمال پادشاییت
از عشق به غایتی رسانم
کو ماند اگر چه من نمانم

نظامی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دردایره قسمت ما نقطه تسلیمیم

حکم آنچه تو فرمایی لطف آنچه تو بنمایی

حافظ





یک وعده خواهم از تو که گردم در انتظار
حاکم تویی در آمدن دیر و زود خویش
از چشم من به خود نگر و منع کن مرا
بی اختیار اگر نشوی در سجود خویش
گو جان و سر برو، غرض ما رضای تست
حاشا که ما زیان تو خواهیم و سود خویش
بزم نشاط یار کجا وین فغان زار
وحشی نوای مجلس غم کن سرود خویش


وحشی بافقی






 

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


یک وعده خواهم از تو که گردم در انتظار
حاکم تویی در آمدن دیر و زود خویش
از چشم من به خود نگر و منع کن مرا
بی اختیار اگر نشوی در سجود خویش
گو جان و سر برو، غرض ما رضای تست
حاشا که ما زیان تو خواهیم و سود خویش
بزم نشاط یار کجا وین فغان زار
وحشی نوای مجلس غم کن سرود خویش


وحشی بافقی






شهریاران بود و خاک مهربانان این دیار / مهربانی که سرآمد شهریاران را چه شد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
شهریاران بود و خاک مهربانان این دیار / مهربانی که سرآمد شهریاران را چه شد

دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم

این که می‌گویند آن خوشتر ز حسن
یار ما این دارد و آن نیز هم
 

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم

این که می‌گویند آن خوشتر ز حسن
یار ما این دارد و آن نیز هم
من چه در پای تو ریزم که خورای تو بود / سر نه چیزیست که شایسته پای تو بود

خرم آن روی که در روی تو باشد همه عمر / وین نباشد مگر آن وقت که رای تو بود

سعدی
 

pandarm

کاربر بیش فعال
من چه در پای تو ریزم که خورای تو بود / سر نه چیزیست که شایسته پای تو بود

خرم آن روی که در روی تو باشد همه عمر / وین نباشد مگر آن وقت که رای تو بود

سعدی

دیدار تو گر صبح ابد هم دهدم دست
من سرخوشم از لذت این چشم به راهی

فریدون جانِ مشیری
 

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیدار تو گر صبح ابد هم دهدم دست
من سرخوشم از لذت این چشم به راهی

فریدون جانِ مشیری
یارب مه مسافر من همزبان کیست ؟ / با او که شد حریف و کنون همعنان کیست ؟

ماهی که چرخ ساخت به دستان ز من جدا / تا با که ، دوست گشته و همداستان کیست ؟

وحشی جان بافقی :)D)
 

gelayor14

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
یارب مه مسافر من همزبان کیست ؟ / با او که شد حریف و کنون همعنان کیست ؟

ماهی که چرخ ساخت به دستان ز من جدا / تا با که ، دوست گشته و همداستان کیست ؟

وحشی جان بافقی :)D)
تا بهار زندگی، آمد بیا آرام جان
تا نسیم از سوی گل، آمد بیا دامش کشان


چون سپندم بر سر آتش نشان بنشین دمی
چون سرشک اندر کنار بنشین بنشان سوز نهان
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تا بهار زندگی، آمد بیا آرام جان
تا نسیم از سوی گل، آمد بیا دامش کشان


چون سپندم بر سر آتش نشان بنشین دمی
چون سرشک اندر کنار بنشین بنشان سوز نهان

نسیم زلف تو پیچیده بود در سر و مغزم
خمار و مست ولی سخت بی قرار تو بودم

استاد شهریار
 

traneh.

عضو جدید
کاربر ممتاز
نسیم زلف تو پیچیده بود در سر و مغزم
خمار و مست ولی سخت بی قرار تو بودم

استاد شهریار
من همان روز که آن خال بدیدم گفتم
بیم آن است بدین دانه که در دام افتم
هرگز آشفته رویی نشدم یا مویی
مگر اکنون که به روی تو چو موی آشفتم
هیچ شک نیست که این واقعه با طاق افتد
گو بدانید که من با غم رویش جفتم
رنگ رویم غم دل پیش کسان می‌گوید
فاش کرد آن که ز بیگانه همی‌بنهفتم




سعدی جااان
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
من همان روز که آن خال بدیدم گفتم
بیم آن است بدین دانه که در دام افتم
هرگز آشفته رویی نشدم یا مویی
مگر اکنون که به روی تو چو موی آشفتم
هیچ شک نیست که این واقعه با طاق افتد
گو بدانید که من با غم رویش جفتم
رنگ رویم غم دل پیش کسان می‌گوید
فاش کرد آن که ز بیگانه همی‌بنهفتم




سعدی جااان

من گوهری عزیز تر از دل نداشتم
کان را به نقد عشق گروگان گذاشتم​
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا