مشاعرۀ سنّتی

BISEI

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب
به راحتی نرسید آنکه زحمتی نکشید
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
نیازارم ز خود هرگز دلی را
که می ترسم در او جای تو باشد


نظیری نیشابوری
 

BISEI

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دارد به جانم لرز مي افتد رفيق؛ انگار پاييزم
دارم شبيه برگ هاي زرد و خشك از شاخه مي ريزم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ما بی تو تا دنیاست دنیایی نداریم ... چو سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
 

BISEI

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مـن از تـو هـیـچ نـخـواهـم جـز آنـچـه بـپـسـنـدی
کـه دلـپـسـنـد تو ای دوست دل بخواه من است​
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تني آلوده درد و لبريز غم دارم ... ز اسباب پريشاني تو را اي عشق كم دارم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
هر چيز که بشکند ز بها افتد و ليک
دل را بها و قدر بود تا شکسته است

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
در اين بهار تازه كه گل ها شكفته اند
لبخند عشق زن كه شكوفا ببينمت

 

BISEI

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تا چند عمر در هوس آرزو رود
ای کاش این نفس که برآید فرو رود
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
داديم ز كف نقد جواني و دريغا
چيزي به جز از حيرت و حسرت نستانديم

 

BISEI

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد
بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد

شب بخیر دخترکم
♥️
 

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
:gol:

درس ادیب اگر بود زمزمه ی محبتی
جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را

انصاف نبود آن رخ دلبند نهان کرد / زیرا که نه روییست کز او صبر توان کرد

امروز یقین شد که تو محبوب خدایی / کز عالم جان این همه دل با تو روان کرد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
انصاف نبود آن رخ دلبند نهان کرد / زیرا که نه روییست کز او صبر توان کرد

امروز یقین شد که تو محبوب خدایی / کز عالم جان این همه دل با تو روان کرد

دیگران چون بروند از نظر از دل بروند

تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی



 

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند


تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی




یکی دل داشتم پر خون شد آن هم از کفم بیرون / کجا افتاد آن مجنون، درین دوران؟ نمی‌دانم

دلم سرگشته می‌دارد سر زلف پریشانت / چه می‌خواهد ازین مسکین سرگردان؟ نمی‌دانم
 

essyh2003

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یکی دل داشتم پر خون شد آن هم از کفم بیرون / کجا افتاد آن مجنون، درین دوران؟ نمی‌دانم

دلم سرگشته می‌دارد سر زلف پریشانت / چه می‌خواهد ازین مسکین سرگردان؟ نمی‌دانم


ما دلشدگان خسرو شيرين پناهيم
ما كشته ي آن مهرخ خورشيد كلاهيم
 

BISEI

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آتش ان نیست که از شعله ی او خندد شمع
آتش آن است که در خرمن پروانه زدند
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دارم عجب ز نقش خیالش که چون نرفت
از دیده‌ام که دم به دمش کار شست و شوست

 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا