از بس که تو را بر در هر دل طلبیدم
بدنام شدم در همه عالم به گدایی
بدنام شدم در همه عالم به گدایی
از بس که تو را بر در هر دل طلبیدم
بدنام شدم در همه عالم به گدایی
یا رب مباد کز پا جانان من بیفتد
درد و بلای او کاش بر جان من بیفتد
شهریار
ديدي كه چه غافل گذرد قافله ي عمرآتش بگیر، تا بدانی چه می کشم
احساس سوختن، به تماشا نمیشود
تا نفس باقیست خود را جستجویی تازه کن
آنچه بودی را رها کن! رو به سویی تازه کن
نه من کودکم گر تو هستی جوان / به کشتی کمر بسته ام بر میان
بکوشیم و فرجام کار آن بود / که فرمان و رای جهانبان بود
روزي كه مي گرفتند پيمان زنسل ادم!دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت / دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت / دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
روزي كه مي گرفتند پيمان زنسل ادم!
عشق در ميان ذرات در جستجوي ما بود!
می رسد روزی که شرط عاشقی دلدادگیست / آن زمان هر دل فقط یکبار عاشق می شود (خلیل ذکاوت)باز امشب دل دیوانه به دریا زده ام ...
باده نوشیده و سرگشته به صحرا زده ام،
نیست یاری که زنم جرعه به پیمانه ی او ...
پیک هایم، همه را تک تک و تنها زده ام ...
در كناري با خيالت عشق بازي مي كنم
اين سر شوريده را اينگونه راضي مي كنم،
فرصت عمرم نماند و اين جواني زود رفت
هر شب و هر لحظه ياد عشق ماضي مي كنم ...
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم / موجیم که آسودگی ما عدم ماست
تا که از طارم میخانه نشان خواهد بود
طاق ابروی توام قبله جان خواهد بود
دلی از آینه داریم و کس نمی خواهد
تمام شهر، خریدار قلب آهن توست
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد / وجود نازکت آزرده ی گزند مباد
درد عاشقي را دوايي بهتر از معشوق نيست!دیگر به انتظار کدامین رسالتی
وقتی عصای معجزه ها مار می شود؟
درد عاشقي را دوايي بهتر از معشوق نيست!
شربت بيماري فرهاد را شيرين كنيد!!
دل از سنگ باید که از درد عشق
ننالد... دلم سنگ نیست!
مرا عشق اون چنگ اندوه ساخت
که جز غم در این چنگ آهنگ نیست
تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری
وفای عهد من از خاطرت به در نرود
سیاه نامهتر از خود کسی نمیبینم
چگونه چون قلمم دود دل به سر نرود
دیریست که دل، آن دل دلتنگ شدن ها
بی دغدغه تن داده به این سنگ شدن ها
امشب ای ماه تو می تابی و من بی تابم
یار در خواب خوش و من ز غمش بی خوابم
می خواند از آیینه راز ماه را حتی
یک عمر من دیوانه اش بودم نمی فهمید!
دیگران را اگر از ما خبری نیست چه باک / نازنینا تو چرا بی خبر از ما شده ای (شهریار)
تو عهد كرده اي كه كشاني به خون مرایا نه! تو هم با هر بهانه شانه خالی کن
از من، من این بر شانه ها بار گران، ای دوست!
تو عهد كرده اي كه كشاني به خون مرا
من جهد كرده ام كه به عهدت وفا كني
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |