مشاعرۀ سنّتی

حميدرن

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند

یک باره بر جریدهٔ رحمت قلم زنند


ترسم کزین گناه شفیعان روز حشر

دارند شرم کز گنه خلق دم زنند


دست عتاب حق به در آید ز آستین

چون اهل بیت دست در اهل ستم زنند


آه از دمی که با کفن خونچکان ز خاک

آل علی چو شعلهٔ آتش علم زنند


فریاد از آن زمان که جوانان اهل بیت

گلگون کفن به عرصهٔ محشر قدم زنند


جمعی که زد بهم صفشان شور کربلا

در حشر صف زنان صف محشر بهم زنند


از صاحب حرم چه توقع کنند باز

آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند


پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل
شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل




(محتشم کاشانی)
 

*ABER*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
لیلی بنشین خاطره ها را رو کن
لب وا کن و با واژه بزن جادو کن
لیلی تو بگو، حرف بزن، نوبت توست
بعد از من و جان کندن من نوبت توست
لیلی مگذار از دم خود دود شوم
لیلی مگذار این همه نابود شوم
لیلی بنشین سینه و سر آوردم
مجنونم و خوناب جگر آوردم...

(علیرضا آذر)

 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
مصرعی از قلب من با مصرعی از قلب تو
شاه بیتی میشود در دفتر دیوان عشق...

«صائب تبریزی»
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
من و چشمی که طاقت کرد با چشم انتظاری ها
و تقویمی که خط می خورد بعد از بی قراری ها...:gol:
اي منتظرغمگين مباش خوش روزگاري مي رسد
يا درد و غم کم مي شود ياغمگساري مي رسد
اي منتظر غمگين مباش قدري تحمل مي بايدت
اين کشتي طوفان
زده روزي کناري مي رسد
 

surrender

عضو جدید
در ابعاد اين عصر خاموش
من از طعم تصنيف در متن ادراك يك كوچه تنهاترم‌
بيا تا برايت بگويم چه اندازه تنهايي من بزرگ است‌
و تنهايي من شبيخون حجم تو را پيش بيني نمي كرد
و خاصيت عشق اين است‌...

سهراب سپهری
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز

درد داریم که این موقع شب بیداریم
ورنه هر آدم عاقل سر شب میخوابد...
:cool:

در پشت غزلهاي من اي يار كسي نيست
خوابند همه خفته بيدار كسي نيست
در خانه تاريكتر از زندگي من ...
جز
سايه تنهايي و ديوار كسي نيست...!!!
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنند
با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست

من از این طالع شوریده برنجم ور نی
بهره مند از سر کویت دگری نیست که نیست
 

*ABER*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنند
با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست

من از این طالع شوریده برنجم ور نی
بهره مند از سر کویت دگری نیست که نیست

تو ثریای منی آمدنت شیرین است
من نگویم که چرا آمده ای و دیر است

شهریارم که بسی خون جگرها خوردم
چه بگویم که قلم ناطق بی تزویر است
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تو ثریای منی آمدنت شیرین است
من نگویم که چرا آمده ای و دیر است

شهریارم که بسی خون جگرها خوردم
چه بگویم که قلم ناطق بی تزویر است

تاکی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه

خواهد به سر آید، شب هجران تو یانه؟
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه
 

حميدرن

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
همه سیمین عذار و گل رخسار

همه شیرین زبان و تنگ دهان


عود و چنگ و نی و دف و بربط

شمع و نقل و گل و مل و ریحان


ساقی ماه‌روی مشکین‌موی


مطرب بذله گوی و خوش‌الحان



مغ و مغ‌زاده، موبد و دستور


خدمتش را تمام بسته میان



من شرمنده از مسلمانی


شدم آن جا به گوشه‌ای پنهان



پیر پرسید کیست این؟ گفتند:


عاشقی بی‌قرار و سرگردان



گفت: جامی دهیدش از می ناب


گرچه ناخوانده باشد این مهمان



ساقی آتش‌پرست آتش دست


ریخت در ساغر آتش سوزان



چون کشیدم نه عقل ماند و نه هوش


سوخت هم کفر ازان و هم ایمان



مست افتادم و در آن مستی


به زبانی که شرح آن نتوان



این سخن می‌شنیدم از اعضا


همه حتی الورید و الشریان



که یکی هست و هیچ نیست جز او

وحده لااله الاهو
 

MisyoMasoud

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دستان دلم خونی است، یک خودکشی دیگر
یک تیزی و یک پیکر، یک حادثه در بستر
بوی لجن و گوگرد، بوی گُهِ خودسوزی
ای وای به این آتش، ای وای به خاکستر

" مسعود "
 

*ABER*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
تاکی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه

خواهد به سر آید، شب هجران تو یانه؟
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه

روزها فکر من است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به کجا می روم آخر ننمایی وطنم
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
روزها فکر من است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به کجا می روم آخر ننمایی وطنم

مائیم و نوای بی‌نوائی
بسم‌الله اگر حریف مائی

از بندگی زمانه آزاد
غم شاد به ما و ما به غم شاد

 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
میروی و خانه لبریز از نبودت میشود
باز تنها میشوم با یاد مهمانی که نیست...

تا خال درم وش تو دیدم
خلخال ترا درم خریدم

ابر از پی نوبهار بگریست
مجنون ز پی تو زار بگریست

چرخ از رخ مه جمال گیرد
مجنون به رخ تو فال گیرد
 

حميدرن

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دوای جان مجوی و تن فرو ده

که درد عشق را هرگز دوا نیست


درین دریای بی پایان کسی را

سر مویی امید آشنا نیست


تو از دریا جدایی و عجب این

که این دریا ز تو یکدم جدا نیست


عطار
 

elahe .

کاربر فعال
در چشم من آمد آن سهی سرو بلند
بربود دلم ز دست و در پای افکند
این دیدهٔ شوخ می‌برد دل به کمند
خواهی که به کس دل ندهی دیده ببند
 

*ABER*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
درد عشقی کشیدم ک مپرس
زهر هجری چشیدم ک مپرس
گشته ام در جهان و آخر کار
دلبری برگزیدم ک مپرس...
 

elahe .

کاربر فعال
درد عشقی کشیدم ک مپرس
زهر هجری چشیدم ک مپرس
گشته ام در جهان و آخر کار
دلبری برگزیدم ک مپرس...
سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد​
ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود​
حسن مه رویان مجلس گر چه دل می‌برد و دین​
بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود​

 

*ABER*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد​
ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود​
حسن مه رویان مجلس گر چه دل می‌برد و دین​
بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود​


در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
به این امید دهم جان که خاک کوی تو باشم....
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا