مشاعرۀ سنّتی

الناز تبریز

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
الا ای پیر فرزانه مکن منعم ز میخانه
که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم

ماهی از رقص دلفریب خودش
می کند تّنگ را نصیب خودش
برّه چون مزّه اش لذیذتر است
نزد قصّاب خود عزیزتر است
 

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ز دوستان دو رنگم عجیب دل ، تنگ است ............................... فدای همت آن دشمنی که یکرنگ است

تهمتن بیامد به نزدیک شاه / میان بستۀ جنگ و دل کین خواه
که دستور باشد مرا تاجور / از ایدر شوم بی کلاه و کمر
 

₪آمیتریس₪

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تهمتن بیامد به نزدیک شاه / میان بستۀ جنگ و دل کین خواه
که دستور باشد مرا تاجور / از ایدر شوم بی کلاه و کمر

رسیده ام به خدایی که اقتباسی نیست
شریعتی که در آن حکم ها قیاسی نیست
خدا کسی است که باید به دیدنش بروی
خدا کسی که از آن سخت می هراسی نیست
 

ra1372

عضو جدید
کاربر ممتاز

رسیده ام به خدایی که اقتباسی نیست
شریعتی که در آن حکم ها قیاسی نیست
خدا کسی است که باید به دیدنش بروی
خدا کسی که از آن سخت می هراسی نیست

تا كي مي صبوح و شكر خواب بامداد
هشيار گرد هان كه گذشت اختيار عمر


وي در گذار بود و نظر سوي ما نكرد
بيچاره دل كه هيچ نديد از گذار عمر
 

₪آمیتریس₪

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تا كي مي صبوح و شكر خواب بامداد
هشيار گرد هان كه گذشت اختيار عمر


وي در گذار بود و نظر سوي ما نكرد
بيچاره دل كه هيچ نديد از گذار عمر

رد پایی تازه از پشت صنوبرها گذشت ...
چشم آهوها هراسان شد ، گمان کردم تویی !
 

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تیره گون شد کوکب بخت همایون فال من
واژگون گشت از سپهر واژگون اقبال من

نه دیو و نه شیر و نه نر اژدها / ز شمشیر تیزم نیابد رها
برون شد به نخجیر چون نره شیر / کمندی بدست اژدهایی به زیر
بدشتی کجا داشت چوپان یله / وز آنسو گذر داشت گوران یله
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نه دیو و نه شیر و نه نر اژدها / ز شمشیر تیزم نیابد رها
برون شد به نخجیر چون نره شیر / کمندی بدست اژدهایی به زیر
بدشتی کجا داشت چوپان یله / وز آنسو گذر داشت گوران یله

هر دم هزاربوسه زنم دست خویش را
کاو دامنت گرفته بسویم کشیده است
در زر بگیرم از ره تعظیم گوش ر
ا
کآواز جانفزای تو روزی شنیده است
هوش و خرد فدای دل خویشتن کنم
کز جام تو شراب محبت کشیده است
وابستگی به صالح از آن شد دل مرا
کز هرچه غیر تست بکلی رمیده است
 

₪آمیتریس₪

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هر دم هزاربوسه زنم دست خویش را
کاو دامنت گرفته بسویم کشیده است
در زر بگیرم از ره تعظیم گوش ر
ا
کآواز جانفزای تو روزی شنیده است
هوش و خرد فدای دل خویشتن کنم
کز جام تو شراب محبت کشیده است
وابستگی به صالح از آن شد دل مرا
کز هرچه غیر تست بکلی رمیده است

تو هم ای بخت ، ملامتگر ما باش ، ولی
سرزنش کردن ما سنگدلی می خواهد
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
می روم بعد از این خودم باشم
یک نفر قد آرزوهایش ...

شاعــــران با غـــزل ِ نیمـــه تمـــام آمده اند
دامنـــَت را بتکــــان؛ قافــــیه پیــدا بشــود


روسری سر کـــن و نگـــذار میان ِ مـــن وباد
سر آشفتگـــی ِ مــوی ِ تــو دعـــوا بشــود


امیرتوانا
 

₪آمیتریس₪

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شاعــــران با غـــزل ِ نیمـــه تمـــام آمده اند
دامنـــَت را بتکــــان؛ قافــــیه پیــدا بشــود


روسری سر کـــن و نگـــذار میان ِ مـــن وباد
سر آشفتگـــی ِ مــوی ِ تــو دعـــوا بشــود


امیرتوانا

دیگر سراغ خاطره های مرا مگیر
خاکستر گداخته را زیر و رو مکن
 

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست

تو چندین چه نازی به خون ریختن / به ایران به تاراج و به آویختن
ز کابل نخوا هی دگر بار سیم / نه شاهان شوند از تو زین پس به بیم
که آمد که بر تو سرآید زمان / شوی کشته در دام آهرمنان
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو چندین چه نازی به خون ریختن / به ایران به تاراج و به آویختن
ز کابل نخوا هی دگر بار سیم / نه شاهان شوند از تو زین پس به بیم
که آمد که بر تو سرآید زمان / شوی کشته در دام آهرمنان
نه هرکه چهره برافروخت دلبری داند
نه هرکه آینه سازد سکندری داند
تو بندگی چو گدایان، به شرط مزد نکن!!!
که خواجه خود روش بنده پروری داند
حافظ
 

N O X

عضو جدید
کاربر ممتاز
نه هرکه چهره برافروخت دلبری داند
نه هرکه آینه سازد سکندری داند
تو بندگی چو گدایان، به شرط مزد نکن!!!
که خواجه خود روش بنده پروری داند
حافظ

دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ

چرا پنهان كنم در دل؟ چرا با كس نمي گويم؟ چرا با من نمي گويند ياران رمز رهگشايي را؟


همه ياران به فكر خويش و در خويشند. گهي پشت و گهي پيشند


ولي در انزواي اين دل تنها . چرا ياري ندارم من . كه دردم را فرو ريزد


دگر هنگامه ي تركيدن اين درد پنهان است

 

ra1372

عضو جدید
کاربر ممتاز

چرا پنهان كنم در دل؟ چرا با كس نمي گويم؟ چرا با من نمي گويند ياران رمز رهگشايي را؟


همه ياران به فكر خويش و در خويشند. گهي پشت و گهي پيشند


ولي در انزواي اين دل تنها . چرا ياري ندارم من . كه دردم را فرو ريزد


دگر هنگامه ي تركيدن اين درد پنهان است


تا كي مي صبوح و شكر خواب بامداد
هشيار گرد هان كه گذشت اختيار عمر


وي در گذار بود و نظر سوي ما نكرد
بيچاره دل كه هيچ نديد از گذار عمر
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا