نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد ////// ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
درونها تیره شد باشد که از غیب
چراغی برکند خلوت نشینی
نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد ////// ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
درونها تیره شد باشد که از غیب
چراغی برکند خلوت نشینی
یکی شاهدی در سمرقند داشت
که گفتی بجای سمر قند داشت
سعدی
تا نیست نگردی، ره هستت ندهند
وین مرتبه با همت پستت ندهند
دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم من به خدا قسم خدا را
الا ای پیر فرزانه مکن منعم ز میخانه
که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم
تو نیکی می کن و در دجله اندازماهی از رقص دلفریب خودش
می کند تّنگ را نصیب خودش
برّه چون مزّه اش لذیذتر است
نزد قصّاب خود عزیزتر است
تو نیکی می کن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز
ز دوستان دو رنگم عجیب دل ، تنگ است ............................... فدای همت آن دشمنی که یکرنگ است
تهمتن بیامد به نزدیک شاه / میان بستۀ جنگ و دل کین خواه
که دستور باشد مرا تاجور / از ایدر شوم بی کلاه و کمر
رسیده ام به خدایی که اقتباسی نیست
شریعتی که در آن حکم ها قیاسی نیست
خدا کسی است که باید به دیدنش بروی
خدا کسی که از آن سخت می هراسی نیست
تا كي مي صبوح و شكر خواب بامداد
هشيار گرد هان كه گذشت اختيار عمروي در گذار بود و نظر سوي ما نكرد
بيچاره دل كه هيچ نديد از گذار عمر
رد پایی تازه از پشت صنوبرها گذشت ...
چشم آهوها هراسان شد ، گمان کردم تویی !
یاد باد آن که نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود
افشای راز خلوتیان خواست کرد شمع>>>دردهایت سهم من ، تنها تو خوش باش و بخند
دل ندارد طاقت آن چهره ی غمناک را
افشای راز خلوتیان خواست کرد شمع>>>
<<<شکر خدا که سرّ دلش در زبان گرفت
تیره گون شد کوکب بخت همایون فال من
واژگون گشت از سپهر واژگون اقبال من
تیره گون شد کوکب بخت همایون فال من
واژگون گشت از سپهر واژگون اقبال من
نه دیو و نه شیر و نه نر اژدها / ز شمشیر تیزم نیابد رها
برون شد به نخجیر چون نره شیر / کمندی بدست اژدهایی به زیر
بدشتی کجا داشت چوپان یله / وز آنسو گذر داشت گوران یله
هر دم هزاربوسه زنم دست خویش را
کاو دامنت گرفته بسویم کشیده است
در زر بگیرم از ره تعظیم گوش را
کآواز جانفزای تو روزی شنیده است
هوش و خرد فدای دل خویشتن کنم
کز جام تو شراب محبت کشیده است
وابستگی به صالح از آن شد دل مرا
کز هرچه غیر تست بکلی رمیده است
تو هم ای بخت ، ملامتگر ما باش ، ولی
سرزنش کردن ما سنگدلی می خواهد
دو قدم مانده به عاشق شدنت، با من باش
من به اعجاز دعاهای خود ایمان دارم...
می روم بعد از این خودم باشم
یک نفر قد آرزوهایش ...
شاعــــران با غـــزل ِ نیمـــه تمـــام آمده اند
دامنـــَت را بتکــــان؛ قافــــیه پیــدا بشــود
روسری سر کـــن و نگـــذار میان ِ مـــن وباد
سر آشفتگـــی ِ مــوی ِ تــو دعـــوا بشــود
امیرتوانا
دیگر سراغ خاطره های مرا مگیر
خاکستر گداخته را زیر و رو مکن
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
نه هرکه چهره برافروخت دلبری داندتو چندین چه نازی به خون ریختن / به ایران به تاراج و به آویختن
ز کابل نخوا هی دگر بار سیم / نه شاهان شوند از تو زین پس به بیم
که آمد که بر تو سرآید زمان / شوی کشته در دام آهرمنان
نه هرکه چهره برافروخت دلبری داند
نه هرکه آینه سازد سکندری داند
تو بندگی چو گدایان، به شرط مزد نکن!!!
که خواجه خود روش بنده پروری داند
حافظ
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
چرا پنهان كنم در دل؟ چرا با كس نمي گويم؟ چرا با من نمي گويند ياران رمز رهگشايي را؟
همه ياران به فكر خويش و در خويشند. گهي پشت و گهي پيشند
ولي در انزواي اين دل تنها . چرا ياري ندارم من . كه دردم را فرو ريزد
دگر هنگامه ي تركيدن اين درد پنهان است
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |