مشاعره با شعر سعدی

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی

که ز دوستی بمیریم و تو را خبر نباشد​


در دیده به جای سرمه سوزن دیدن
برق آمده و آتش زده خرمن دیدن

در قید فرنگ غل به گردن دیدن
به زانکه به جای دوست، دشمن دیدن
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
نامردم اگر زنم سر از مهر تو باز
خواهی بکشم به هجر و خواهی بنواز

ور بگریزم ز دست ای مایهٔ ناز
هر جا که روم پیش تو می‌آیم باز
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
  • من بی مایه که باشم که خریدار تو باشم
    حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم
 

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
  • من بی مایه که باشم که خریدار تو باشم
    حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم
ما حاصل عمری به دمی بفروشیم
صد خرمن شادی به غمی بفروشیم

در یک دم اگر هزار جان دست دهد
در حال به خاک قدمی بفروشیم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ما را همه شب نمی‌برد خواب
ای خفته روزگار دریاب
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مرا خود با تو چیزی در میان هست

و گر نه روی زیبا در جهان هست
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می‌رود
وآن دل که با خود داشتم با دلستانم می‌رود
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ما خود نمی‌رویم دوان در قفای کس
آن می‌برد که ما به کمند وی اندریم
سعدی تو کیستی که در این حلقه کمند
چندان فتاده‌اند که ما صید لاغریم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تا تو به خاطر منی کس نگذشت بر دلم
مثل تو کیست در جهان تا ز تو مهر بگسلم
 

Similar threads

بالا