مشاعره با اشعار فروغ فرخ زاد

I2ose

عضو جدید

آه، ای صدای زندانی
آیا شکوه یاس تو هرگز
از هیچ سوی این شب منفور
نقبی بسوی نور نخواهد زد؟

آه، ای صدای زندانی
ای آخرین صدای صداها...
 
آخرین ویرایش:

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز

آه، ای صدای زندانی
آیا شکوه یاس تو هرگز
از هیچ سوی این شب منفور
نقبی بسوی نور نخواهد زد؟

آه، ای صدای زندانی
ای آخرین صدای صداها...

از تو می پرسم:
تیرگی درد است یا شادی؟
جسم زندان است یا صحرای آزادی؟
ظلمت شب چیست؟
شب،
روح سیاه کیست؟

او چه می گوید؟
او چه می گوید؟
خسته و سرگشته و حیران
می دوم در راه پرسش های بی پایان

 

I2ose

عضو جدید
نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سایه سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
نگاه کن
تمام هستیم خراب می شود
شراره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام میکشد
 

I2ose

عضو جدید
تا به كی باید رفت
از دیاری به دیار دیگر
نتوانم نتوانم جستن
هر زمان عشقی و یاری دیگر
كاش ما آن دو پرستو بودیم
كه همه عمر سفر می كردیم
از بهاری به بهاری دیگر...
 

I2ose

عضو جدید
ديدگان تو در قاب اندوه
سرد و خاموش
خفته بودند
زودتر از تو ناگفته ها را
با زبان نگه گفته بودند
از من و هرچه در من نهان بود

می رهيدی می رميدی...

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
سالها در خويش افسردم ولی امروز
شعله سان سر می کشم تا خرمنت سوزم
يا خمش سازی خروش بی شکيبم را
يا ترا من شيوه ای ديگر بياموزم
 

mohandes.paydar

عضو جدید
سالها در خويش افسردم ولی امروز
شعله سان سر می کشم تا خرمنت سوزم
يا خمش سازی خروش بی شکيبم را
يا ترا من شيوه ای ديگر بياموزم


مو سپيد آخر شدي اي برف
تا سرانجامم چنين ديدي
در دلم باريدي... اي افسوس
بر سر گورم نباريدي
 

I2ose

عضو جدید
يک پنجره برای ديدن
يک پنجره برای شنيدن
يک پنجره که مثل حلقه ی چاهی
در انتهای خود به قلب زمين ميرسد
و باز می شود بسوی و سعت اين مهربانی مکرر آبی رنگ ...

يک پنجره برای من کافيست

يک پنجره به لحظه ی آگاهی و نگاه و سکوت ...

 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
يک پنجره برای ديدن
يک پنجره برای شنيدن
يک پنجره که مثل حلقه ی چاهی
در انتهای خود به قلب زمين ميرسد
و باز می شود بسوی و سعت اين مهربانی مکرر آبی رنگ ...

يک پنجره برای من کافيست

يک پنجره به لحظه ی آگاهی و نگاه و سکوت ...

تا بر گذشته مي نگرم، عشق خويش را
چون آفتاب گمشده مي آورم بياد
مي نالم از دلي كه بخون غرقه گشته است
اين شعر، غير رنجش يارم بمن چه داد
 

I2ose

عضو جدید
در سرزمین قد کوتاهان
معیارهای سنجش
همیشه بر مدار صفر سفر کرده است
چرا توقف کنم؟
من از عناصر چهارگانه اطاعت میکنم
و کار تدوین نظامنامه قلبم
کار حکومت محلی کوران نیست
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو برایم ترانه می خوانی
سخنت جذبه ای نهان دارد
گوییا خوابم و ترانه ی تو
از جهانی دگر نشان دارد...
 

I2ose

عضو جدید
در حباب کوچک خود
روشنایی خود را می فرسود
ناگهان پنجره پر شد از شب
شب سرشار از انبوه صداهای تهی

شب مسموم از هرم زهرآلود تنفس ها...
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
آه ، من هم زنم زنی که دلش
در هوای تو می زند پر و بال
دوستت دارم ای خیال لطیف
دوستت دارم ای امید محال...
 

I2ose

عضو جدید
لای لای ای پسر كوچک من
ديده بربندی كه شب آمده است
ديده بربند كه اين ديو سياه
خون به كف خنده به لب آمده است
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو را می خواهم و دانم که هرگز
به کام دل در آغوشت نگیرم
تویی آن آسمان صاف و روشن
من این کنج قفس مرغی اسیرم ....
 

I2ose

عضو جدید
من از تو ميمردم
اما تو زندگانی من بودی
تو با من ميرفتی
تو در من ميخواندی
وقتی که من خيابانها را
بی هيچ مقصدی ميپيمودم
تو با من ميرفتی
تو در من ميخواندی
 
آخرین ویرایش:

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
یاد تو یاد عشق نخستین است
یاد تو آن خزان دل انگیزیست
کو را هزار جلوه ی رنگین است ...
 

I2ose

عضو جدید
تو گونه هايت را ميچسباندی
به اضطراب پستان هايم
وقتی که من ديگر چيزی نداشتم که بگويم
تو گونه هايت را ميچسباندی
به اضطراب پستان هايم
و گوش ميدادی به خون من که ناله کنان ميرفت
و عشق من که گريه کنان ميمرد

تو گوش ميدادی
اما مرا نميديدی
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
یک شب ز لوح خاطر من بزدای
تصویر عشق و نقش فریبش را
خواهم به انتقام جفاکاری
در عشق تازه فتح رقیبش را ....
 

I2ose

عضو جدید
آن روزها رفتند
آن روزهای برفی خاموش
کز پشت شيشهی در اتاق گرمی
هر دم به بيرون خيره ميگشتم
پاکيزه برف منی چو کرکی نرم آرام ميباريد
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
درد تاریکی ست درد خواستن
رفتن و بیهوده خود را کاستن
سر نهادن بر سه دل سینه ها
سینه آلودن به چرک کینه ها
در نوازش ، نیش ماران یافتن
زهر در لبخند یاران یافتن...
 

I2ose

عضو جدید
نگاه کن که غم درون ديده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سايه ی سياه سرکشم
اسير دست آفتاب می شود
نگاه کن تمام هستيم خراب می شود
شراره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام می کشد...
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
دستی درون سینه ی من می ریخت
سرب سکوت و دانه ی خاموشی
من خسته زین کشاکش دردآلود
رفتم به سوی شهر فراموشی...
 

I2ose

عضو جدید
يكشب چو نام من بزبان آری
می خوانمت بعالم رویایی
بر موج های ياد تو می رقصم
چون دختران وحشی دريایی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند

دیده ام خیره به ره ماند و نداد
نامه ای تا دل من شاد کند
 

Similar threads

بالا