مشاعره با اشعار فروغ فرخ زاد

traneh.

عضو جدید
کاربر ممتاز
رگبار نوبهاری و خواب دریچه را
از ضربه‌های وسوسه مغشوش میکنی
دست مرا که ساقهٔ سبز نوازش است
با برگ‌های مرده همآغوش میکنی
گمراه‌تر ز روح شرابی و دیده را
در شعله می‌نشانی و مدهوش میکنی
ای ماهی طلائی مرداب خون من
خوش باد مستیت، که مرا نوش میکنی
تو درهٔ بنفش غروبی که روز را
بر سینه میفشاری و خاموش میکنی
در سایه‌ها، فروغ تو بنشست و رنگ باخت
او را به سایه، از چه سیه‌پوش میکنی؟
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
يا خمش سازي خروش بي شکيبم را
يا ترا من شيوه اي ديگر بياموزم
 

BISEI

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من نمی خواهم
سايه ام را لحظه ای از خود جدا سازم
من نمی خواهم
او بلغزد دور از من روی معبرها
يا بيفتد خسته و سنگين
زير پای رهگذرها

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
آخرین بار

آخرین بار

آخرین لحظه تلخ دیدار

سر به سر پوچ دیدم جهان را

باد نالید و من گوش کردم

خش خش برگ های خزان را

 

pearan

عضو جدید
کاربر ممتاز
آب مث خواب نیس که آدم

از این سرش فرو بره
از اون سرش بیرون بیاد
تو چار راهاش وقت خطر
صدای سوت سوتک پابون بیاد
شکر خدا پات رو زمین محکمه

کور و کچل نیسی علی ، چی چیت کمه ؟
میتونی بری شابدوالعظیم
ماشین دودی سوار بشی
قد بکشی ، خال بکوبی ، جاهل پامنار بشی
حیفه آدم اینهمه چیزای قشنگو نبینه
الا کلنگ سوار نشه
شهر فرنگو نبینه
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
همه شب با دلم کسی گوید
«سخت آشفته ای زديدارش
صبحدم با ستارگان سپید
می رود، می رود، نگهدارش»
 

$marziyeh67$

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همه شب با دلم کسی گوید
«سخت آشفته ای زديدارش
صبحدم با ستارگان سپید
می رود، می رود، نگهدارش»
شاید این را شنیده ای که زنان
در دل « آری » و « نه » به لب دارند
ضعف خود را عیان نمی سازند
رازدار و خموش و مکارند
آه، من هم زنم، زنی که دلش
در هوای تو می زند پر و بال
دوستت دارم ای خیال لطیف
دوستت دارم ای امید محال

فروغ فرخزاد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تا نهان سازم از تو بار دگر
راز این خاطر پریشان را
می کشم بر نگاه ناز آلود
نرم و سنگین حجاب مژگان را
 

$marziyeh67$

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تا نهان سازم از تو بار دگر
راز این خاطر پریشان را
می کشم بر نگاه ناز آلود
نرم و سنگین حجاب مژگان را
آخرين لحظه تلخ ديدار
سر به سر پوچ ديدم جهان را
باد ناليد و من گوش كردم
خش خش برگهاي خزان را
باز خواندي
باز راندي
باز بر تخت عاجم نشاندي

باز در كام موجم كشاندي ...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
یکی مهمان ناخوانده
ز هر درگاه رانده سخت وامانده
رسیده نیمه شب از راه ‚ تن خسته ‚ غبار آلود
نهاده سر بروی سینه رنگین کوسن هایی
که من در سالهای پیش
همه شب تا سحر می دوختم با تارهای نرم ابریشم
هزاران نقش رویایی بر آنها در خیال خویش
و چون خاموش می افتاد بر هم پلکهای داغ و سنگینم
گیاهی سبز میرویید در مرداب رویاهای شیرینم
 

$marziyeh67$

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
میتوان ساعات طولانی
با نگاهی چون نگاه مردگان ، ثابت
خیره شد در دود یک سیگار
خیره شد در شکل یک فنجان
در گلی بیرنگ ، بر قالی
در خطی موهوم ، بر دیوار ...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
روز اول پیش خود گفتم
دیگرش هرگز نخواهم دید
روز دوم باز میگفتم
لیک با اندوه و با تردید
روز سوم هم گذشت اما
بر سر پیمان خود بودم
ظلمت زندان مرا میکشت
باز زندانبان خود بودم
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من
پری کوچک غمگینی را
می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نی لبک چوبی
می نوازد آرام، آرام
پری کوچک غمگینی
که شب از یک بوسه می میرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دست مرا که ساقه ی سبز نوازش است
با برگ های مرده هماغوش می کنی

ای ماهی طلائی مرداب خون من
خوش باد مستیت که مرا نوش می کنی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دیگر در آن دقایق مستی بخش
در چشم من گریز نخواهی دید
چون کودکان نگاه خموشم را
با شرم در ستیز نخواهی دید
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در شب کوچک من ، افسوس

باد با برگ درختان میعادی دارد

در شب کوچک من دلهرهء ویرانیست

گوش کن

وزش ظلمت را می شنوی ؟

من غریبانه به این خوشبختی می نگرم

من به نومیدی خود معتادم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
لب من از ترانه می سوزد
سینه ام عاشقانه می سوزد
پوستم میشکافد از هیجان
پیکرم از جوانه می سوزد
 

Similar threads

بالا