**مشاعره با اشعار سهراب سپهری**

R a h a a M

عضو جدید
کاربر ممتاز
من در این خانه به گم نامی نمناک علف نزدیکم.
من صدای نفس باغچه را می شنوم.
و صدای ظلمت را ، وقتی از برگی می ریزد.
و صدای ، سرفه روشنی از پشت درخت،
عطسه آب از هر رخنه سنگ ،
چکچک چلچله از سقف بهار.
و صدای صاف ، باز و بسته شدن پنجره تنهایی.
و صدای پاک ، پوست انداختن مبهم عشق،
متراکم شدن ذوق پریدن در بال
و ترک خوردن خودداری روح
.
 

pearan

عضو جدید
کاربر ممتاز
من در این خانه به گم نامی نمناک علف نزدیکم.
من صدای نفس باغچه را می شنوم.
و صدای ظلمت را ، وقتی از برگی می ریزد.
و صدای ، سرفه روشنی از پشت درخت،
عطسه آب از هر رخنه سنگ ،
چکچک چلچله از سقف بهار.
و صدای صاف ، باز و بسته شدن پنجره تنهایی.
و صدای پاک ، پوست انداختن مبهم عشق،
متراکم شدن ذوق پریدن در بال
و ترک خوردن خودداری روح
.


حرفی از جنس زمان نشنیدم

هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود

کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد

هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت ...
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار

حرفی از جنس زمان نشنیدم

هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود

کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد

هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت ...


ته شب ، يك حشره
قسمت خرم تنهايي را

تجربه خواهد كرد.
داخل واژه صبح
صبح خواهد شد.
 

pearan

عضو جدید
کاربر ممتاز
ته شب ، يك حشره
قسمت خرم تنهايي را

تجربه خواهد كرد.
داخل واژه صبح
صبح خواهد شد.


دستانت را می گشایی ، گره تاریکی می گشاید
لبخند می زنی ، رشته ی رمز می لرزد
می نگری ، رسایی چهره ات حیران می کند
بیا با جاده ی پیوستگی برویم
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار

دستانت را می گشایی ، گره تاریکی می گشاید
لبخند می زنی ، رشته ی رمز می لرزد
می نگری ، رسایی چهره ات حیران می کند
بیا با جاده ی پیوستگی برویم


مي دانم ، سبزه اي را بكنم خواهم مرد.
مي روم بالا تا اوج ، من پر از بال و پرم‌.
راه مي بينم در ظلمت ، من پر از فانوسم‌.
من پر از نورم و شن
و پر از دار و درخت‌.
 

pearan

عضو جدید
کاربر ممتاز
مي دانم ، سبزه اي را بكنم خواهم مرد.
مي روم بالا تا اوج ، من پر از بال و پرم‌.
راه مي بينم در ظلمت ، من پر از فانوسم‌.
من پر از نورم و شن
و پر از دار و درخت‌.


تو اگر خنده کنی ، او به تو خواهد خندید

و اگر بغض کنی

آه از آیینه دنیا ، که چه ها خواهد کرد

گنجه دیروزت ، پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف

بسته های فردا ، همه ای کاش ای کاش
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار

تو اگر خنده کنی ، او به تو خواهد خندید

و اگر بغض کنی

آه از آیینه دنیا ، که چه ها خواهد کرد

گنجه دیروزت ، پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف

بسته های فردا ، همه ای کاش ای کاش

شاعران وارث آب و خرد و روشني اند.

پشت درياها شهري است‌!
قايقي بايد ساخت‌. قايقي بايد ساخت
 

R a h a a M

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا گرفتم خلوتی تاریک، روشن‌تر شدم
قطره ای بودم چو رفتم در صدف گوهر شدم
هیچ گل چون من در این گلزار بی طاقت نبود
خواب دیدم چون نسیم صبح را، پرپر شدم



خشکسالی دیده ای در این چمن چون من نبود
ابر را دیدم چون در آهنگ باران، تر شدم
.
.
غزلی زیبا از سهراب سپهری
برگرفته از کتاب: "... هنوز در سفرم" (شعرها و یادداشت‌های منتشر نشده از سهراب سپهری)
نشر فرزان، چاپ هفتم 1386
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
تا گرفتم خلوتی تاریک، روشن‌تر شدم
قطره ای بودم چو رفتم در صدف گوهر شدم
هیچ گل چون من در این گلزار بی طاقت نبود
خواب دیدم چون نسیم صبح را، پرپر شدم



خشکسالی دیده ای در این چمن چون من نبود
ابر را دیدم چون در آهنگ باران، تر شدم
.
.
غزلی زیبا از سهراب سپهری
برگرفته از کتاب: "... هنوز در سفرم" (شعرها و یادداشت‌های منتشر نشده از سهراب سپهری)
نشر فرزان، چاپ هفتم 1386

من به خانه بازگشتم‌، مادرم پرسيد:
ميوه از ميدان خريدي هيچ؟
- ميوه هاي بي نهايت را كجا مي شد ميان اين سبد جا داد؟
- گفتم از ميدان بخر يك من انار خوب‌.
- امتحان كردم اناري را
انبساطش از كنار اين سبد سر رفت‌.
- به چه شد، آخر خوراك ظهر ...
- ...

ظهر از آيينه ها تصوير به تا دوردست زندگي مي رفت‌.
 

pearan

عضو جدید
کاربر ممتاز
من به خانه بازگشتم‌، مادرم پرسيد:
ميوه از ميدان خريدي هيچ؟
- ميوه هاي بي نهايت را كجا مي شد ميان اين سبد جا داد؟
- گفتم از ميدان بخر يك من انار خوب‌.
- امتحان كردم اناري را
انبساطش از كنار اين سبد سر رفت‌.
- به چه شد، آخر خوراك ظهر ...
- ...

ظهر از آيينه ها تصوير به تا دوردست زندگي مي رفت‌.


تو نیستی ، و تپیدن گردابی است
تو نیستی ، و غریو رودها گویا نیست ، و دره ها ناخواناست
می آیی :‌ شب از چهره ها بر می خیزد ، راز از هستی می پرد

 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار

تو نیستی ، و تپیدن گردابی است
تو نیستی ، و غریو رودها گویا نیست ، و دره ها ناخواناست
می آیی :‌ شب از چهره ها بر می خیزد ، راز از هستی می پرد


دره مهتاب اندود، و چنان روشن كوه‌، كه خدا پيدا بود.

در بلندي ها، ما
دورها گم‌، سطح ها شسته‌، و نگاه از همه شب نازك تر.
دست هايت‌، ساقه سبز پيامي را مي داد به من
و سفالينه انس‌، با نفس هايت آهسته ترك مي خورد
و تپش هامان مي ريخت به سنگ‌.
از شرابي ديرين‌، شن تابستان در رگ ها
و لعاب مهتاب‌، روي رفتارت‌.
تو شگرف‌، تو رها، و برازنده خاك‌.
 

SHM.IT

عضو جدید
کاربر ممتاز
کیست می ریزد فسون در چشمه سار خواب؟
دستهای شب مه آلود است
شعله ای از روی اینه چو موجی می رود بالا
کیست این آتش تن بی طرح رویایی؟
ای خدای دشت نیلوفر
نیست در من تاب زیبایی
 

pari.arch

عضو جدید
کیست می ریزد فسون در چشمه سار خواب؟
دستهای شب مه آلود است
شعله ای از روی اینه چو موجی می رود بالا
کیست این آتش تن بی طرح رویایی؟
ای خدای دشت نیلوفر
نیست در من تاب زیبایی

یادمان باشد از امروز جفایی نکنیم
گر که در خویش شکستیم صدایی نکنیم
خود بتازیم به هر درد که از دوست رسد
بهر بهبود ولی فکر دوایی نکنیم
جای پرداخت به خود بر دگران اندیشیم
شکوه از غیر خطا هست،خطایی نکنیم
یاور خویش بدانیم خدایاران را
جز به یاران خدا دوست وفایی نکنیم
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند
طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم
گر که دلتنگ از این فصل غریبانه شدیم
تا بهاران نرسیده ست هوایی نکنیم
گله هرگز نبود شیوه ی دلسوختگان
با غم خویش بسازیم و شفایی نکنیم
یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم
وقت پرپر شدنش ساز و نوایی نکنیم
پر پروانه شکستن هنر انسان نیست
گر شکستیم ز غفلت من و مایی نکنیم
و به هنگام نیایش سر سجاده ی عشق
جز برای دل محبوب دعایی نکنیم
مهربانی صفت بارز عشاق خداست
یادمان باشد از این کار ابایی نکنیم
 

فانوس خیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
یادمان باشد از امروز جفایی نکنیم
گر که در خویش شکستیم صدایی نکنیم
خود بتازیم به هر درد که از دوست رسد
بهر بهبود ولی فکر دوایی نکنیم
جای پرداخت به خود بر دگران اندیشیم
شکوه از غیر خطا هست،خطایی نکنیم
یاور خویش بدانیم خدایاران را
جز به یاران خدا دوست وفایی نکنیم
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند
طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم
گر که دلتنگ از این فصل غریبانه شدیم
تا بهاران نرسیده ست هوایی نکنیم
گله هرگز نبود شیوه ی دلسوختگان
با غم خویش بسازیم و شفایی نکنیم
یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم
وقت پرپر شدنش ساز و نوایی نکنیم
پر پروانه شکستن هنر انسان نیست
گر شکستیم ز غفلت من و مایی نکنیم
و به هنگام نیایش سر سجاده ی عشق
جز برای دل محبوب دعایی نکنیم
مهربانی صفت بارز عشاق خداست
یادمان باشد از این کار ابایی نکنیم
من از حاصل ضرب تردید و کبریت می‌ترسم.
من از سطح سیمانی قرن می‌ترسم.
 

*ABER*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
من از حاصل ضرب تردید و کبریت می‌ترسم.
من از سطح سیمانی قرن می‌ترسم.

من نمیدانم که چرا میگویند
اسب حیوان نجیبیست
کبوتر زیباست
و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست؟!
گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد؟
چشم ها را باید شست
جور دیگر باید دید...
 

BISEI

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیرگاهی است در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است
بانگی از دور مرا می خواند
لیک پاهایم در قیر شب است

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تهی بود و نسیمی.

سیاهی بود و ستاره ای

هستی بود و زمزمه ای.

لب بود و نیایشی.

"من" بود و "تو" یی:

نماز و محرابی.

 

$marziyeh67$

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تهی بود و نسیمی.

سیاهی بود و ستاره ای

هستی بود و زمزمه ای.

لب بود و نیایشی.

"من" بود و "تو" یی:

نماز و محرابی.


یونجه زاری سر راه
بعد جالیز خیار، بوته‌های گل رنگ
و فراموشی خاک
لب آبی
گیوه‌ها را کندم و نشستم، پاها در آب
«من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است!
نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه
چه کسی پشت درختان است؟
هیچ! می‌چرد گاوی در کرد
ظهر تابستان است.

سهراب سپهری
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی ، همت کن
و بگو ماهی ها ، حوضشان بی آب است
باد میرفت به سر وقت چنار
من به سر وقت خدا می رفتم
 

mirza_seraj

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی ، همت کن
و بگو ماهی ها ، حوضشان بی آب است
باد میرفت به سر وقت چنار
من به سر وقت خدا می رفتم
ماه بالای سر آبادی است،
اهل آبادی در خواب.
روی این مهتابی، خشت غربت را می بویم.
باغ همسایه چراغش روشن،
من چراغم خاموش.
 

$marziyeh67$

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ماه بالای سر آبادی است،
اهل آبادی در خواب.
روی این مهتابی، خشت غربت را می بویم.
باغ همسایه چراغش روشن،
من چراغم خاموش.

شاخه‌ها پژمرده‌است.
سنگ‌ها افسرده‌است.
رود می‌نالد.
جغد می‌خواند.
غم بیاویخته با رنگ غروب.
می‌تراود ز لبم قصه سرد:
دلم افسرده در این تنگ غروب...
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
...
باد، آواز، مسافر، و کمی میل به خواب.

شاخ پیچک و رسیدن، و حیاط.

من ، و دلتنگ، و این شیشه خیس.

می نویسم، و فضا.

می نویسم ، و دو دیوار ، و چندین گنجشک.

یک نفر دلتنگ است.

یک نفر می بافد.

یک نفر می شمرد.

یک نفر می خواند
...
 

*نيروانا*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
...
باد، آواز، مسافر، و کمی میل به خواب.

شاخ پیچک و رسیدن، و حیاط.

من ، و دلتنگ، و این شیشه خیس.

می نویسم، و فضا.

می نویسم ، و دو دیوار ، و چندین گنجشک.

یک نفر دلتنگ است.

یک نفر می بافد.

یک نفر می شمرد.

یک نفر می خواند
...
دورها آوایی است که مرا می خواند....
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دنگ دنگ
ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی در پی زنگ
زهر این فکر که این دم گذر است
می شود نقش به دیوار رگ هستی من
لحظه ها می گذرد
آنچه بگذشت، نمی آید باز
قصه ای هست که هرگز دیگر
نتواند شد آغاز
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یادمن و تو برود
زندگی جذبه دستی است که می چیند
زندگی نوبر انجیر سیاه در دهان گس تابستان است
زندگی بعد درخت است به چشم حشره
زندگی تجربه شب پره در تاریکی است
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد
زندگی سوت قطاری است که درخواب پلی می پیچد
زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست
خبر رفتن موشک به فضا
لمس تنهایی ماه
فکر بوییدن گل در کره ای دیگر
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو مرا یاد کنی یا نکنی
باورت گر بشود ، گر نشود
حرفی نیست
اما
نفسم می گیرد
در هوایی که نفس های تو نیست !
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تنها و روی ساحل
مردی به راه می گذرد
نزدیک پای او
دریا همه صدا
شب ‚ گیج درتلاطم امواج
باد هراس پیکر
رو میکند به ساحل و درچشم های مرد
 

Similar threads

بالا