مشاعره با اشعار بداهه ...

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
لب فرو بستم، نمیخوانم دگر شعر عاشقانه

نباشی، پاییز میشود برای دلتنگیم بهانه


چو طفل گم گشته، حیران کوی و برزنم

افسوس، نیست در این شهر از تو نشانه


هرازگاهی نشینم شعر تو خوانم
دلـم شـیدا وجـودت شعلـه جانم
به تیغ
غــم شکست دل و بغضم
به صد
درمان زدرمانگر نشد آرام جانم

 

baran256016

عضو جدید
کاربر ممتاز
هرازگاهی نشینم شعر تو خوانم
دلـم شـیدا وجـودت شعلـه جانم
به تیغ
غــم شکست دل و بغضم
به صد
درمان زدرمانگر نشد آرام جانم


مزن نوای عاشقی
کدام شعر و شاعری؟!
علاج درد نزد من...
به سوی غیر میروی؟!
 

الناز تبریز

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
مزن نوای عاشقی
کدام شعر و شاعری؟!
علاج درد نزد من...
به سوی غیر میروی؟!

یک شمع سوزان در برم باشد
به زیر نورش،نور ماه نمی خواهم
همان بس که بالا نشینم
رخ به دیدار دلم شرم نمی خواهم
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتی خنده میکنی ناگه به خواب می شوم
سرمست ز دنیا شده مشتاق عشق می شوم

مرا که دل به تو دادم دگر به سینه چه دارم
نه جای
غم که نخواهم نه مشکلی که ندارم
تمام روز و شبم شد فدای عشق و محبت
کجاست آن دل تنها که بذر تازه بکارم

 

baran256016

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرا که دل به تو دادم دگر به سینه چه دارم
نه جای
غم که نخواهم نه مشکلی که ندارم
تمام روز و شبم شد فدای عشق و محبت
کجاست آن دل تنها که بذر تازه بکارم


ما کجا و قصه مجنون و لیلی ها کجا
شب، سکوت و قصه صبح قناری ها کجا
دل بده با خود نگو آن دلبر تنها کجاست
تا بگویم من کجا و عشق فرداها کجا
 

الناز تبریز

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
ما کجا و قصه مجنون و لیلی ها کجا
شب، سکوت و قصه صبح قناری ها کجا
دل بده با خود نگو آن دلبر تنها کجاست
تا بگویم من کجا و عشق فرداها کجا

از روی ماهت گردون نگشتم
از کوی و باغت برون نگشتم
تا بال و پر می زنم برایم باش
تا از تو دم می زنم کنارم باش
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
از روی ماهت گردون نگشتم
از کوی و باغت برون نگشتم
تا بال و پر می زنم برایم باش
تا از تو دم می زنم کنارم باش

شیشه ی عمرم اگر آید به سر
باز از تو گویم از تو خواهم یک خبر

بیقراری چو کبوتر در دلم جامانده بود
بی خبر از تو بودن
انتظارم مرده بود

اینچنین وامانده ام در برزخ بود و نبود
یار ناز نازان درپی دلدار دیگر رفته بود

 

الناز تبریز

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز

شیشه ی عمرم اگر آید به سر
باز از تو گویم از تو خواهم یک خبر

بیقراری چو کبوتر در دلم جامانده بود
بی خبر از تو بودن
انتظارم مرده بود

اینچنین وامانده ام در برزخ بود و نبود
یار ناز نازان درپی دلدار دیگر رفته بود

در تب و تاب و آن همه پریشانی
در لحظه ناب دل دادن و پشیمانی
ما را ندامت چاره ای نیست
خیال خام ما را حقیقت پاره ای نیست
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
در تب و تاب و آن همه پریشانی
در لحظه ناب دل دادن و پشیمانی
ما را ندامت چاره ای نیست
خیال خام ما را حقیقت پاره ای نیست

تو وا کن در این سرای بسته را
تو
گرما ببخش این فضای خسته را
من اینجا و
دل در پی کوی دوست
امیدم "هادیا" فقط سوی اوست
 

الناز تبریز

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
تو وا کن در این سرای بسته را
تو
گرما ببخش این فضای خسته را
من اینجا و
دل در پی کوی دوست
امیدم "هادیا" فقط سوی اوست

تو به طغیان دلم عادت داری
تو به افسون زمان شاهد داری
گر زمانه روزی به پیکار بکوشد
وای بر او، کین ز جانم بجوشد
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو به طغیان دلم عادت داری
تو به افسون زمان شاهد داری
گر زمانه روزی به پیکار بکوشد
وای بر او، کین ز جانم بجوشد

درد بی در مان من، درد تمام سال هاست
درد دوری و فراق و درد این بی راهه هاست

گر که روزی
عطر عشقت ره بسوی ما کند
گر به سر آید
فراق تو، همین خود چاره هاست

 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیگر ز دلم رفتی و اصلا اثرت نیست
خوش باش تو با او و نگو همسفرت نیست
بیگانه پرستی شده خویت به سلامت
کتمان نکن ای دوست، برو، حوصله ات نیست

تب از نگاه تو سوخت و سوزاند توانِ دلم
در این
سراب ِتفدیده ی خزانِ مشکلم

تو در هزاران هزار بار
ضرب گشته ای
و در کرانه ی بیکرانه روئیدی خوشگلم

مرا توان حساب حاصلت نیست ای عزیز
تقسیم بردست تقدیر باشد تو ای گلم


سلام ، خوش آمدي:gol:
چون رشته ات رياضي بود گفتم با ضرب و تقسيم شعر بگم:gol:
 

الناز تبریز

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
درد بی در مان من، درد تمام سال هاست
درددوری و فراق و درد این بی راهه هاست

گر که روزی
عطر عشقت ره بسوی ما کند
گر به سر آید
فراق تو، همین خود چاره هاست



تبسم به که ارزانی؟
به آنکه در یاد داری؟
به محمل نشینان باورم هست
به قبله نشینان دلم هست
به زاده پرستو چه بگوییم؟
اگر دلتنگ کبوتر هاییم!!
 

baran256016

عضو جدید
کاربر ممتاز
تب از نگاه تو سوخت و سوزاند توانِ دلم
در این
سراب ِتفدیده ی خزانِ مشکلم

تو در هزاران هزار بار
ضرب گشته ای
و در کرانه ی بیکرانه روئیدی خوشگلم

مرا توان حساب حاصلت نیست ای عزیز
تقسیم بردست تقدیر باشد تو ای گلم


سلام ، خوش آمدي:gol:
چون رشته ات رياضي بود گفتم با ضرب و تقسيم شعر بگم:gol:

من باز نخواهم شد از این حرف تو خر :|
با ضرب و توان هم نشدم از او سر
گر بود دلت در گرو دلبر و یار
میبستی ز او حرف دل و چشم بصر
:D



سلام. ممنونم.:)
 
آخرین ویرایش:

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
من باز نخواهم شد از این حرف تو خر :|
با ضرب و توان هم نشدم از او سر
گر بود دلت در گرو دلبر و یار
میبستی ز او حرف دل و چشم بصر
:D

سلام. ممنونم.:)

ریزه ریزه قِر میریزه از همه اندام تــو

ای خدا لعنت کند هرکس دهد دشنام تــو

چکه چکه خون دل در پای تو کردم فدا
اشک غم در کام من همرنگ می در جام تــو

دسته دسته میرسد انبوه همدردان به شهر
آنکه
آزاد است دارد پای سر در دام تــو

جلوه ی امروزتو هر روز
عشق است و صفا
با حسین و یا علی ، آزاد باشد نام تــو

حیف ما را جز صفاتت نیست تصویری بدست
ما ته چاهیم و
دلبرمنتظر بر بام تــو .

 

الناز تبریز

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز

ریزه ریزه قِر میریزه از همه اندام تــو

ای خدا لعنت کند هرکس دهد دشنام تــو

چکه چکه خون دل در پای تو کردم فدا
اشک غم در کام من همرنگ می در جام تــو

دسته دسته میرسد انبوه همدردان به شهر
آنکه
آزاد است دارد پای سر در دام تــو

جلوه ی امروزتو هر روز
عشق است و صفا
با حسین و یا علی ، آزاد باشد نام تــو

حیف ما را جز صفاتت نیست تصویری بدست
ما ته چاهیم و
دلبرمنتظر بر بام تــو .


وقت رفتن به نام دل کاری بکن
باز مرا سوی خدا راهی بکن
من بی تو باز غرق یارب یاربم
یارب یاربم حالا تو نیز کاری بکن
 

baran256016

عضو جدید
کاربر ممتاز

ریزه ریزه قِر میریزه از همه اندام تــو

ای خدا لعنت کند هرکس دهد دشنام تــو

چکه چکه خون دل در پای تو کردم فدا
اشک غم در کام من همرنگ می در جام تــو

دسته دسته میرسد انبوه همدردان به شهر
آنکه
آزاد است دارد پای سر در دام تــو

جلوه ی امروزتو هر روز
عشق است و صفا
با حسین و یا علی ، آزاد باشد نام تــو

حیف ما را جز صفاتت نیست تصویری بدست
ما ته چاهیم و
دلبرمنتظر بر بام تــو .


وصال دوست نباشد به تصویر و به ناز
همین که دل به تو دادست خوبست بساز
به حرمت همین احساس پاک شاید باز
دوباره عشق همچو گذشته شود اغاز
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقت رفتن به نام دل کاری بکن
باز مرا سوی خدا راهی بکن
من بی تو باز غرق یارب یاربم
یارب یاربم حالا تو نیز کاری بکن

نـدارم ای خـدا جز تـو پناهی
تـو میدانی که کردم من گناهی

دلـم را باختم با دین و ایـمان
به یک غمزه به یک رمز نگاهی

شبـم تاریک شد از دوری او
چرا در آسمانم نیست ماهی

چه میشد ای خدا رحمت رسانی
ببینـم دلـبرم را گاهگاهی

صبا بامن چرا قهری تو دیگر
ببر سوی عزیزم سوز آهی

بیاور بوی دلـدارم به مـنزل
بنـا کن بین ما یک کوره راهی

خدایا میـفشارد غـم دلم را
مبدل کن خدا کوهی به کاهی
...

 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
وصال دوست نباشد به تصویر و به ناز
همین که دل به تو دادست خوبست بساز
به حرمت همین احساس پاک شاید باز
دوباره عشق همچو گذشته شود اغاز


زریـن نـگاهت میکـشد دردانه قلـب مـرا
امواج آن چشم سیه در چنگ خود دارد مـرا

یـا
تیـر زن،یا زهـر ده، یا قلب خود بگشا بمن
یـا که ز کنج
خاطـرت بیـرون بران عشق مـرا
 

الناز تبریز

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز

زریـن نـگاهت میکـشد دردانه قلـب مـرا
امواج آن چشم سیه در چنگ خود دارد مـرا

یـا
تیـر زن،یا زهـر ده، یا قلب خود بگشا بمن
یـا که ز کنج
خاطـرت بیـرون بران عشق مـرا


از فاصله ی مانده من هراس دارم
باور دیرینه را من در هواس دارم
شاید زندگی بار دگر با من آرام شود
رنگ پریشانی ز رخم بیرنگ شود
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز

دیر آمدی صنما غم عشقت در دل ماند

با اغیار رفتی و تنها پای ما در گل ماند


همه در پی معشوق دل به دریا زدند

دل به هوای آمدنت تنها در ساحل ماند




 

الناز تبریز

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز

دیر آمدی صنما غم عشقت در دل ماند

با اغیار رفتی و تنها پای ما در گل ماند


همه در پی معشوق دل به دریا زدند

دل به هوای آمدنت تنها در ساحل ماند





دمی با شب سخن گفتم به دلتنگی
ندانستم کسی میدزدت ز من حرفی
به بغض کین خواب داشتم به سختی
به صبح چشمان سرخم دادند گواهی
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
دمی با شب سخن گفتم به دلتنگی
ندانستم کسی میدزدت ز من حرفی
به بغض کین خواب داشتم به سختی
به صبح چشمان سرخم دادند گواهی

یــک طـرف آزادگی وز سوی دیگر بندگی
گـه بخود بالم گهی
میمیرم از شرمندگی

در
تمام آزمونها رَد شـدم از بخت بـَـد
جـز به پای
ساقی و سامانه ی راننـدگی

خانه ام
ویـرانه شد کاشانه ام دست رقیب
قسمت من
غربت و آواره گی شد زندگی

هر کجا چشم خـُماری دیدم افتادم در آن
بـُردن
دل کار آنها ، کار من بازندگی:)

میروم اکنون بسوی
آخرین سکوی عشق
یا بوصلش میرسم ،یا باز هم درماندگی

ای رفیقان یک دعائی هم برای من کـنیـد
تا ببینم عاقبـت
، آغـاز یک سازندگی
 

الناز تبریز

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
یــک طـرف آزادگی وز سوی دیگر بندگی
گـه بخود بالم گهی
میمیرم از شرمندگی

در
تمام آزمونها رَد شـدم از بخت بـَـد
جـز به پای
ساقی و سامانه ی راننـدگی

خانه ام
ویـرانه شد کاشانه ام دست رقیب
قسمت من
غربت و آواره گی شد زندگی

هر کجا چشم خـُماری دیدم افتادم در آن
بـُردن
دل کار آنها ، کار من بازندگی:)

میروم اکنون بسوی
آخرین سکوی عشق
یابوصلش میرسم ،یا باز هم درماندگی

ای رفیقان یک دعائی هم برای من کـنیـد
تا ببینم عاقبـت
، آغـاز یک سازندگی

یاری چو ایزد می کند دامان پر از دل می شود
خسته چو من در نگاهی پر از جان می شود
فرقی نباشد بین ما، جانان یکی باشد همی
با نام او بی شک گره نابسته وا می شود
 

Similar threads

بالا