مشاعره از اون طرف

NiKi_

عضو جدید
بهنوش جان! باید شعری که میذاری حرف آخرش، حرف اول شعر من باشه.
در جواب شعر من که با د شروع شده بود باید یه شعر بنویسی که با د تموم بشه. مثلا این:
به نام هیچکسی نیست این دل ویران
خوشا به حال زمینی که بی سند باشد

شعر بعدی باید با ب تموم بشه.

گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب

گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب

حافظ جان
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
نیستی آنکه زنی شیشهٔ هستی برسنگ
ورنه در پات فتادی فلک مینا رنگ


خواجوی کرمانی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

چو گل هر دم به بویت جامه در تن
کنم چاک از گریبان تا به دامن

حافظ

گفتم چشمت گفت که بر مست مپیچ
گفتم دهنت گفت منه دل بر هیچ
گفتم زلفت گفت پراکنده مگوی
باز آوردی حکایتی پیچا پیچ
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
شنیده ام که به شاهان عشق بخشی تاج
به تاج عشق تو من مستحقم و محتاج
تو تاج بخشی و من شهریار ملک سخن
به دولت سرت از آفتاب دارم تاج



 

hasan_g2002

عضو جدید
کاربر ممتاز
شنیده ام که به شاهان عشق بخشی تاج
به تاج عشق تو من مستحقم و محتاج
تو تاج بخشی و من شهریار ملک سخن
به دولت سرت از آفتاب دارم تاج




مرد می خواهد که باشد شه شناس
تا ببیند شاه را در صد لباس
 

traneh.

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرد می خواهد که باشد شه شناس
تا ببیند شاه را در صد لباس
خوب شما اشتباه جواب دادین و سوخدین : دی
باید با ش تموم میشد شعرتون

ای با من و پنهان چو دل از دل سلامت می کنم
تو کعبه‌ای هر جا روم قصد مقامت می کنم
هر جا که هستی حاضری از دور در ما ناظری
شب خانه روشن می شود چون یاد نامت می کنم
 

gold-fish

عضو
خوب شما اشتباه جواب دادین و سوخدین : دی
باید با ش تموم میشد شعرتون

ای با من و پنهان چو دل از دل سلامت می کنم
تو کعبه‌ای هر جا روم قصد مقامت می کنم
هر جا که هستی حاضری از دور در ما ناظری
شب خانه روشن می شود چون یاد نامت می کنم



تا دور جهان قبله دل ساخت تو را
هر کس به تو کرد روی دل باخت تو را
 

gold-fish

عضو
شعرتون باید با حرف "خ" تموم می شد



خیزید و به پای خم مستانه سر اندازید
وان راز نهانی را از پرده براندازند
این طرح کج گیتی شایان تماشا نیست
شایان تماشا را طرح دگر اندازید


"ملک الشعرای بهار"




درست نوشته بودم ها!
اون دو خط اول رو ترانه حرف زده بود. جز شعر نبود.
الان نباید آخر شعر شما ت می بود؟؟
 

traneh.

عضو جدید
کاربر ممتاز
درد عشقی کشیده ام که مپرس
زهر هجری چشیده ام که مپرس
گشته ام در جهان و آخر کار
دلبری برگزیده ام که مپرس
بی تو به سر می نشود با دگری می‌نشود
هر چه کنم عشق بیان بی‌جگری می‌نشود
اشک دوان هر سحری از دلم آرد خبری
هیچ کسی را ز دلم خود خبری می‌نشود

مولانای جااااان
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بی تو به سر می نشود با دگری می‌نشود
هر چه کنم عشق بیان بی‌جگری می‌نشود
اشک دوان هر سحری از دلم آرد خبری
هیچ کسی را ز دلم خود خبری می‌نشود

مولانای جااااان

مهمان توام ای جان زنهار مخسب امشب
ای جان و دل مهمان زنهار مخسب امشب

روی تو چو بدر آمد امشب شب قدر آمد
ای شاه همه خوبان زنهار مخسب امشب

مولانا
 

traneh.

عضو جدید
کاربر ممتاز
مهمان توام ای جان زنهار مخسب امشب
ای جان و دل مهمان زنهار مخسب امشب

روی تو چو بدر آمد امشب شب قدر آمد
ای شاه همه خوبان زنهار مخسب امشب

مولانا
دل بود از تو خسته جان بود از تو رسته
جان نیز گشت خسته از تو کجا گریزم
گر بندم این بصر را ور بسکلم نظر را
از دل نه‌ای گسسته از تو کجا گریزم





مولانای جااان
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دل بود از تو خسته جان بود از تو رسته
جان نیز گشت خسته از تو کجا گریزم
گر بندم این بصر را ور بسکلم نظر را
از دل نه‌ای گسسته از تو کجا گریزم


مولانای جااان

بی گاه شد بی‌گاه شد خورشید اندر چاه شد
خورشید جان عاشقان در خلوت الله شد

روزیست اندر شب نهان ترکی میان هندوان
شب ترک تازی‌ها بکن کان ترک در خرگاه شد

"مولانا"
 

traneh.

عضو جدید
کاربر ممتاز
بی گاه شد بی‌گاه شد خورشید اندر چاه شد
خورشید جان عاشقان در خلوت الله شد

روزیست اندر شب نهان ترکی میان هندوان
شب ترک تازی‌ها بکن کان ترک در خرگاه شد

"مولانا"
گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب
گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب
گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار
خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب




حافظ
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب
گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب
گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار
خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب


حافظ

دستی که زدی به ناز در زلف تو چنگ
چشمی که زدیدنت زدل بردی زنگ

آن چشم ببست بی توام دیده به خون
و آن دست بکوفت بی توام سینه به سنگ



ابوسعید ابوالخیر
 

traneh.

عضو جدید
کاربر ممتاز
دستی که زدی به ناز در زلف تو چنگ
چشمی که زدیدنت زدل بردی زنگ

آن چشم ببست بی توام دیده به خون
و آن دست بکوفت بی توام سینه به سنگ



ابوسعید ابوالخیر
بی همگان به سر شود بی‌تو به سر نمی‌شود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی‌شود
دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو بی‌تو به سر نمی‌شود
جان ز تو جوش می‌کند دل ز تو نوش می‌کند
عقل خروش می‌کند بی‌تو به سر نمی‌شود
خمر من و خمار من باغ من و بهار من
خواب من و قرار من بی‌تو به سر نمی‌شود
جاه و جلال من تویی ملکت و مال من تویی
آب زلال من تویی بی‌تو به سر نمی‌شود
گاه سوی وفا روی گاه سوی جفا روی
آن منی کجا روی بی‌تو به سر نمی‌شود
دل بنهند برکنی توبه کنند بشکنی
این همه خود تو می‌کنی بی‌تو به سر نمی‌شود
بی تو اگر به سر شدی زیر جهان زبر شدی
باغ ارم سقر شدی بی‌تو به سر نمی‌شود
گر تو سری قدم شوم ور تو کفی علم شوم
ور بروی عدم شوم بی‌تو به سر نمی‌شود
خواب مرا ببسته‌ای نقش مرا بشسته‌ای
وز همه‌ام گسسته‌ای بی‌تو به سر نمی‌شود
گر تو نباشی یار من گشت خراب کار من
مونس و غمگسار من بی‌تو به سر نمی‌شود
بی تو نه زندگی خوشم بی‌تو نه مردگی خوشم
سر ز غم تو چون کشم بی‌تو به سر نمی‌شود
هر چه بگویم ای سند نیست جدا ز نیک و بد
هم تو بگو به لطف خود بی‌تو به سر نمی‌شود



مولانای جاااان

شاعر دیگه ای داریم ک حال شعراش این همه خوب باشه ؟
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بی همگان به سر شود بی‌تو به سر نمی‌شود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی‌شود
دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو بی‌تو به سر نمی‌شود
جان ز تو جوش می‌کند دل ز تو نوش می‌کند
عقل خروش می‌کند بی‌تو به سر نمی‌شود
خمر من و خمار من باغ من و بهار من
خواب من و قرار من بی‌تو به سر نمی‌شود
جاه و جلال من تویی ملکت و مال من تویی
آب زلال من تویی بی‌تو به سر نمی‌شود
گاه سوی وفا روی گاه سوی جفا روی
آن منی کجا روی بی‌تو به سر نمی‌شود
دل بنهند برکنی توبه کنند بشکنی
این همه خود تو می‌کنی بی‌تو به سر نمی‌شود
بی تو اگر به سر شدی زیر جهان زبر شدی
باغ ارم سقر شدی بی‌تو به سر نمی‌شود
گر تو سری قدم شوم ور تو کفی علم شوم
ور بروی عدم شوم بی‌تو به سر نمی‌شود
خواب مرا ببسته‌ای نقش مرا بشسته‌ای
وز همه‌ام گسسته‌ای بی‌تو به سر نمی‌شود
گر تو نباشی یار من گشت خراب کار من
مونس و غمگسار من بی‌تو به سر نمی‌شود
بی تو نه زندگی خوشم بی‌تو نه مردگی خوشم
سر ز غم تو چون کشم بی‌تو به سر نمی‌شود
هر چه بگویم ای سند نیست جدا ز نیک و بد
هم تو بگو به لطف خود بی‌تو به سر نمی‌شود



مولانای جاااان

شاعر دیگه ای داریم ک حال شعراش این همه خوب باشه ؟

:gol:

بی یار مهل ما را بی‌یار مخسب امشب
زنهار مخور با ما زنهار مخسب امشب

امشب ز خود افزونیم در عشق دگرگونیم
این بار ببین چونیم این بار مخسب امشب

ای طوق هوای تو اندر همه گردن‌ها
ما را همه شب تنها مگذار مخسب امشب

صیدیم به شصت غم شوریده و مست غم
ما را تو به دست غم مسپار مخسب امشب

ای سرو گلستان را وی ماه شبستان را
این ماه پرستان را مازار مخسب امشب


"مولانا"
 

traneh.

عضو جدید
کاربر ممتاز
:gol:

بی یار مهل ما را بی‌یار مخسب امشب
زنهار مخور با ما زنهار مخسب امشب

امشب ز خود افزونیم در عشق دگرگونیم
این بار ببین چونیم این بار مخسب امشب

ای طوق هوای تو اندر همه گردن‌ها
ما را همه شب تنها مگذار مخسب امشب

صیدیم به شصت غم شوریده و مست غم
ما را تو به دست غم مسپار مخسب امشب

ای سرو گلستان را وی ماه شبستان را
این ماه پرستان را مازار مخسب امشب


"مولانا"
مهمان توام ای جان زنهار مخسب امشب
ای جان و دل مهمان زنهار مخسب امشب
روی تو چو بدر آمد امشب شب قدر آمد
ای شاه همه خوبان زنهار مخسب امشب
ای سرو دو صد بستان آرام دل مستان
بردی دل و جان بستان زنهار مخسب امشب
ای باغ خوش خندان بی‌تو دو جهان زندان
آنی تو و صد چندان زنهار مخسب امشب




مولانای جاااان
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مهمان توام ای جان زنهار مخسب امشب
ای جان و دل مهمان زنهار مخسب امشب
روی تو چو بدر آمد امشب شب قدر آمد
ای شاه همه خوبان زنهار مخسب امشب
ای سرو دو صد بستان آرام دل مستان
بردی دل و جان بستان زنهار مخسب امشب
ای باغ خوش خندان بی‌تو دو جهان زندان
آنی تو و صد چندان زنهار مخسب امشب




مولانای جاااان

شراب شوق می نوشم به گرد یار می گردم
سخن مستانه می گویم ولی هوشیار می گردم
گهی خندم گهی گریم گهی افتم گهی خیزم
مسیحا در دلم پیدا و من بیمار می گردم


مولوی

 

traneh.

عضو جدید
کاربر ممتاز
شراب شوق می نوشم به گرد یار می گردم
سخن مستانه می گویم ولی هوشیار می گردم
گهی خندم گهی گریم گهی افتم گهی خیزم
مسیحا در دلم پیدا و من بیمار می گردم


مولوی

آن مه که هست گردون گردان و بی‌قرارش
وان جان که هست این جان وین عقل مستعارش
هر لحظه اختیاری نو نو دهد به جان‌ها
وین اختیارها را بشکسته اختیارش
من جسم و جان ندانم من این و آن ندانم
من در جهان ندانم جز چشم پرخمارش




مولانای جااان
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
آن مه که هست گردون گردان و بی‌قرارش
وان جان که هست این جان وین عقل مستعارش
هر لحظه اختیاری نو نو دهد به جان‌ها
وین اختیارها را بشکسته اختیارش
من جسم و جان ندانم من این و آن ندانم
من در جهان ندانم جز چشم پرخمارش


مولانای جااان

باز آ باز آ هر آنچه هستی باز آ
گر کافر و گبر و بت‌پرستی باز آ

این درگه ما درگه نومیدی نیست
صد بار اگر توبه شکستی باز آ

"ابوسعید ابوالخیر"
 

Similar threads

بالا