محمد علی سپانلو

snazari

عضو جدید
کاربر ممتاز
محمد علی سپانلو:

محمدعلی سپانلو شاعر، منتقدادبی، مترجم، متولدِ 1319 است و تا به حال بیش از پنجاه جلد کتاب در زمینه‌های شعر و داستان و تحقیق، به صورتِ تالیف و یا ترجمه، منتشر کرده است. در بیست سالِ گذشته، او به عنوانِ یکی از چند نماینده‌ی معدودِ ادبیاتِ معاصرِ فارسی در بسیاری از گردهمایی‌های بین‌المللی در اروپا و امریکا شرکت کرده است و گفته مي‌شود كه سهمِ بزرگی در معرفیِ ادبیاتِ ایران به جهانیان دارد. بسیاری از آثارِ او تا به حال به زبان‌های انگلیسی، آلمانی، فرانسه، هلندی، عربی، و سوئدی ترجمه شده است. نویسندگانِ پیشروِ ایران که گلچینی از آثارِ داستانیِ نویسندگانِ قرنِ بیستمِ ایران، به همراهِ بررسیِ آنهاست، جزوِ منابعِ درسی در بسیاری از دانشگاه‌های ایران است و تابه‌حال فروشِ بسیار بالایی داشته است. ضمناً سپانلو از معدود شاعران و نویسندگانِ ایرانی است که در دنیایِ ادبیاتِ غرب نیز شناخته شده است، و توانسته است نشان شوالیه‌ی نخلِ آکادمیِ فرانسه (بزرگ‌ترین نشانِ فرهنگی کشورِ فرانسه)، و جایزه‌ی ماکس ژاکوب (بزرگ‌ترین جایزه‌ی شعرِ فرانسه) را دریافت کند.
 

snazari

عضو جدید
کاربر ممتاز
رؤیای خویش است و بوسه بر لب های خویش
سرزمین من که در قوس بامدادان
گل سرخ می نوشد دختر کوچک باران
اقامتگاهم
ترانه ای ست پیشواز مسافر
و جاده هایش از رد گام ها عطرآگین
نشانه ی مقصد یا
ساحره ی گمشدگی
ژالیزیانا!
شبه جزیره ای با چشمه های شور و شیرین
گوش و گوشواره
انگشتری و اشاره
تشنگی و گلوبند
منظره ی خویش است و دسته گل پنجره ی خویش
در این هوای طناز شعری اگر بسازی
یاد آور گفت و گوست هنگام عشق بازی
ای سرزمین سایه و روشن
ظهر معطر من
از تو به تو باز می گردم
در جست و جوی عطشی که هدیه می دهی
عطش پناهندگان

 

snazari

عضو جدید
کاربر ممتاز
گم کرده نمی گوید چه چیز را
گردش می کند میان مهمانخانه
خانم سکوت با زلف پسرانه
تا سکوت ازلی را بیاشوبد از نگفتن ها
چه هرج و مرجی
یک حلقه ی بی تعهد را جا گذاشته
در پیش بند ظرف شویی
وسوسه می شود
اما به یاد نمی آورد
قاعده ای هم ندارد یافتن ها ، نهفتن ها
کبوتری ابلق به تخته های مطبخ نوک می کوبد
نسیم می زود ، می گذرد ، گلبرگ های پژمرده را می روبد
تنها کاغذ های خط خطی شاهدند
در سبد زیر میزش
رفیقانه
 

snazari

عضو جدید
کاربر ممتاز
در ساحل شب
که چشم لیموها روشن بود
ما نیز کلید نور را چرخاندیم
در تاریکی کتاب را وا کردیم
تا حافظه ی دریا بیدار شود
با پرتو خودداری ، بر صفحه ی ما ، دریا می تابید
انگار یکی منتظر کشفی باشد
یا قایقی از شعر خودش را بسراید
آن گاه به راز واژه ها پی بردیم
آواز جدید با الفبای کهن
آواز به گل نشستن شادی
یک ماه که اندوه بر او بارید
دیدیم که هیچ واژه ای سکت نیست
چشمان زنی که تهنیت می گفت
هر گونه تولد را
در جشن زنی که بعد ها باید زاییده شود
و شعله ی لیمویی اندیشه
از چک بلوز او به دریا می ریخت

 

samiyaran

عضو جدید
کارت پستال

کارت پستال

تهران شکوفه باران است
ای مهربان که ساکن در غربتی
آن گل که در دلت به امانت ماند
وقت است بشکفد
پیغام ارتباط میان دو شهر
پیغام شادباش تو با عشق دوردست

پ.ن:از استارتر عذرخواهی می کنم،دکمه ی تشکر نداشتم.تو فروم های دیگه اجازه ی تشکر می دادن در بدو ورود ولی فک کنم اینجا محدود شده.بسیار ممنون که این اشعار زیبا رو گذاشتین.من ادامه می دم.
 

samiyaran

عضو جدید
بالای پلکان

بالای پلکان

بالای پلکان
تا بوی قهوه ، سرسرای قهوه ای و گام های وسوسه انگیز تو
امید مشترکی که در بلندترین بام ها به حقیقت پیوست
آواز عشق آینده کی یا
کجا نوشته شود ؟
بالای ماه ، پاشنه بلند طلا
زیر چراغ های چشمک زن ،پایین پای ما
یا کاغذ سپید که بر زانوی سپید تو می ساید ؟
دستی که دست های تو را جست سرشار بود از فیروزه ی رباعی خیام
انگشتری قواره ی انگشت توست ، البته می پذیری ، بانوی سربلندی ها
آن باغ
زیر پوست ، با عطر کال نارنج ، با چشمه ی نمک ، جزیره ی
مثلثی ، روشن از آب دریا ، آن ساقه های نیشکر که واژگان را
در انزوای شان آزاد کرد
و گام های مصمم که به رغم تو پله ها را پیمود
فروزان باد
 

samiyaran

عضو جدید
به الیانا

به الیانا

الیانا
نامت شبیه قاره ای گمشده
من هم برای زندگیم قاره ای کشف کرده ام
بی مرز و بی حصار ، اما نه مستقل
شبه جزیره ای
که با
سراب زمان بندی شد
الیانا
از آن چه دوست داشته ای دفاع کن
وابستگی بدون تعهد
آیین سرزمینت باشد
پیوند ، در سکوت ، شکوفا شود
و ذهن منتقل کند تفاهم ناگفته را
شاید به من بیاموزی
چگونه براندازم
این فصل بدگمانی را
از سرزمین
تازه بهارم
 

samiyaran

عضو جدید
هدیه

هدیه

و گل همان گل است
کسی که هدیه فرستاد همان مسافر نیست
مسافری که حوصله می کردی از حدیث سفرهایش
و با دهانش ، حلقه های نوازش
به انگشت
التماس تو می بخشید
و گل همان گل است ، ولی این بار
رفیق بی فاصله ای هدیه می هد
که سرگذشتش بی ماجراست
چراغ همسایه در آن طرف کوچه
به شیشه های تو چشمک زد
و تو همان تویی
فقط زمستان نیست
که در برودت آن فرصت مقایسه نداشته باشی
و هدیه را
بدون رقابت ، بدون سبقت ، بدون شک
بپذیری
 

samiyaran

عضو جدید
آویخته

آویخته

آخرین چکه ی بارانم
آویخته
از برگی خشک
از زن لخت درخت
به زمین غلتیدم
دود شیری رنگ
شاید بدنت بود که از شعله ی افسرده ی خود بر می
خاست
عشق ما بوی زمستان می داد
چشم تردید
اگر بسته ، اگر باز
نمی بیند زیبایی را
عشق ما بیشتر از پاییز
بیگانه از امید نبود
 

samiyaran

عضو جدید
خیابان پنجم

خیابان پنجم

زیبا و مه آلود به رستوران آمد
از دامن چتر بسته اش
می ریخت هنوز سایه های باران
یک طره خیس در کنار ابرویش
انگار پرانتزی بدون جفت...
بازوی مسافر را
با پنجه ای از هوا گرفت
لبخندزنان به گردش رگبار...
افتادن واژه های نورانی
در بستر شب جواب مثبت بودند
گیسویش شریک با باران
از شانه آسمانخراش ها می ریخت
بر لنبر آفتابگیرها می بارید
بی شائبه از جنس رطوبت بودند
همبستر آب، محرم گرداب
جایی که نشان نداشت دعوت بودند
در فرصت هر توقف کوتاهی
در سایه سرپناه ها
باران که سه کنج بوسه را می پایید
از لذت هر تماس قرمز می شد
لب ها رنگ قهوه را پس می داد
یادآور فنجانی که لحظه ای لب زده بود
و پنجه یخ کرده
زیربغل بارانی
یک لحظه گرم جستجو می کرد.
از گردی قاب چتر
تا دامن ضد آب
موها
ابروها
پستان ها
لنبرها
یک دسته پرانتز بلاتکلیف...
شب ، نرمی خیس، اندکی تودار
آخر صفت تو را گرفت
تا مریم معصوم شود،
کیف آور بود، داغ، کم شیرینی
عین مزه داغ ( که در شغل فروشندگی کافه
مهمان ها تخصص تو می دانستند)
عین شب تو، شبی که پیشانیت
همواره خنک بود
و بوسه تو معطر از قهوه.
 

samiyaran

عضو جدید
برای ملکه هایی که یک ملت اند

برای ملکه هایی که یک ملت اند

در دست چپ ستاره
در دست راستش قلمی
ژالیزیانا ملکه ای دارد
اگر قلم را به من بدهد می توانم
ستاره را بسرایم
تا آسمان ترانه ی انسان شود
اگر ستاره را به من بدهد
جوهر درخشانی برای قلم اختراع خواهم کرد
اگر قلم ، اگر ستاره را به من می بخشید
آسمان تازه ای می نوشتم
برای ملتی که ملکه یکی از آن هاست
برای ملکه هایی که یک ملت اند
 

samiyaran

عضو جدید
جریمه

جریمه

سلام صبح
سلام آینه
سلام دروازه
سلام مرز جدایی
به گوشواره ی گیلاس
کنار زلفت سلام
بلوغ اشک ها
در آینه ، در خواب ، در
استکان
از امتناع تو خشکید
و پلکان خیس ماند
از رد کفش های گل آلود
تو شیر مستی از بوی برگ ها
از آن که در اطراف چهره ات
دمیده پیچک وحشی
نشانه ی پاییز
و جشنواره ی باران
نثار مژگانت
جریمه ی فراموشی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


محمدعلی سپانلو درگذشت


محمدعلی سپانلو شاعر، روزنامه‌نگار، منتقد ادبی و مترجم سرشناس ایرانی زندگی را بدرود گفت.

تاریخ انتشار: ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۴



کولی

آن قدر به این سو نیامدی
تا از سیلاب بهاره ی عمر تو
رودخانه عریض تر شد
بعد از ماه گرفتگی، حتی
از روشنی شب های شعر
ازوعده ی دیدار هم گریختی
من مانده ام و تنگ غروب و چهره های بیگانه
عشاق که درسایه ی افراها یکدیگر را می بوسند
در آن طرف رود تو کم رنگ شدی
همراه گوزن ها، مارال ها، سبز قباها
و سنت کوچ
در جان تو اوج می گیرد
ای کولی


روحش شاد تا همیشه
 
Similar threads

Similar threads

بالا