محمد شمس لنگرودی

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
چرا ننویسم زیباست زندگی
وقتی دو کرکس را در عشق بازی شان دیده ام
چرا ننویسم زیبا نیست زندگی
وقتی تفنگ شکارچی
به صورتشان خیره بود ..



{ شمس لنگرودی }
 

R a h a a M

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوست دارم
همچنان که به آرامی
تاریکی را نخ‌کش می‌کنم
وانمود کنم
هیچ متوجه او نبودم.
دوست دارم
روشنایی روز را بر اخم شما ببینم
هنگامی که ستاره‌یی زخمی را
در جیب کوچک‌تان پنهان می‌کنید.
چرا از تاریکی دلگیرید
از روشنایی دلگیرید
از شاخ گوزنی دلگیرید
که پرچم دشمن را
به خط مقدم زندگی می‌برد
هنگامی که
دو سوی جبهه
یک فرمانده مشترک
قدم می‌زند.
 

SHM.IT

عضو جدید
کاربر ممتاز
در تمام عمر منتظر عاشق شدنیم
عاشق که میشویم یادمان می رود این انتظار را
 

SHM.IT

عضو جدید
کاربر ممتاز
غمگین مشو عزیز دلم
مثل هوا در کنار توام
نه جای کسی را تنگ می کنم
نه کسی مرا می بیند
نه صدایم را می شنود
دوری مکن
تو نخواهی بود
من اگر نباشم.​
 

R a h a a M

عضو جدید
کاربر ممتاز
سنگی بگذار
بر کلمات من
چراغی روشن کن
دانستم
بی واژه تو را دوست دارم
.

"محمد شمس لنگرودی"


از کتاب: حکایت دریاست زندگی (گزینه اشعار)
مجموعه: لب خوانی های قزل آلای من

 

$marziyeh67$

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوستت دارم
و عشق تو از نامم می تراود
مثل شیره ی تک درختی مجروح
در حیاط زیارتگاهی.

ازشمس لنگرودی
 

$marziyeh67$

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
(برای خودم ):



دوستت دارم
و پنهان کردن آسمان
پشت میله های قفس
آسان نیست .
آن چه که پنهان می ماند خون است
خون است و عسل
که به نیش زنبوری
آشکار می شود .

دوستت دارم
و نقشه ایی از بهشت را می بینم دورادور
با دو نهر از عسل
که کشان کشان خود را به خانه من می رسانند .

از شمس لنگرودی


 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

$marziyeh67$

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سراسر امروز
باران بارید
اگر از سنگ ها آهی بر نمی خاست
جز من چه کس
غیاب تو را می دانست.

(شمس لنگرودی)


 

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز


امشب
دریاها سیاه‌اند
باد زمزمه‌گر سیاه است
پرنده و گیلاس‌ها سیاه‌اند
دل من روشن است
تو خواهی آمد

شعری از کتاب 53 ترانه عاشقانه / شمس لنگرودی :gol:
 

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
از کتاب پنجاه و سه ترانه عاشقانه

از کتاب پنجاه و سه ترانه عاشقانه



نمی‌دانم باران چیست

اندوه آب‌های سیاه را ندیده‌ام که به دریا می‌ریزند
عطر شبانه‌ی ماه را نشنیده‌ام
که یانیس ریتسوس
در آتش شعرهایش می‌بویید
و زخم شانه‌ی بایرون
که شعله کشان
از کرانه‌ی استانبول می‌گذشت
نمی‌دانم سیبری تا کجاست
سوراخ تلخ سر انگشت فرانکو را ندیده‌ام
که در قطرات خون لورکا می‌سوخت
بره‌ی عیسا را اما دیده‌ام
که از دهان تو شیر می‌نوشید
برق ستاره‌ی ترس خورده را که از تب و تابت فرو می‌پاشید
لبخندت را دیده‌ام
که مرا متولد می‌کند
بر کرانه‌ی بادها از من
مجسمه‌ای از شن می‌سازد
و به آب‌ها فرمان پراکندن می‌دهد

ای شکوفه‌ی خاموش
در برف آخر اسفند
در پیراهن نازکت گرمم کن
 

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
صبح آفتابي‌تان به‌خير گرگ برفي...

صبح آفتابي‌تان به‌خير گرگ برفي...



بگذار سنگی را ببوسم

که دیگر سنگ‌ها را سوئی زد
تا خون لورکا
بر سینه‌ی او بریزد.

بگذار لیموئی را ببوسم
که رفت و در ترانه‌ی لورکا نامش را نوشت.

بگذار جلیقه‌ی نازکی را ببوسم
که گمان می‌کرد
بر سینه‌ی گرمش ضد گلوله‌ئی خواهد شد.

اما ماه ماه
تو چرا خیره خیره نگاه کردی و چیزی نگفتی
آسمان را برای چه روشنی بخشیدی
تا گلوله سربازها سینه‌ی او را بهتر ببیند
و حالا آمدی
در آسمان گل آلوده‌ی تهران و چه را می‌جوئی!

برو ماه ماه
برو که پشیمانی سودی ندارد
برو، بر دو زانو بنشین، زاری کن
برو، تاریکی بهتر
از نوری که اتاق فرانکو را روشن می‌کند.



 

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز




1 باران صبح بر دفتر شعرم می‌بارد مِه بر کلماتم موج می‌زند می‌دانم زورقم سراسر روز سرگردان خواهد ماند.


 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز


۱


نمی‌خواهم به درختی اندیشه کنم
که کتابخانه از او ساختند
و یک صندلیش منم.

۲
عمر
نامه‌ئی است که به هم می‌نویسیم
با نُک بال‌مان
بر دریا.

۳
می‌سوزم سراپا
و شمع‌ها روی میز
تمام حواس‌شان به من است
به سر انگشت‌های من
که قطره‌قطره تمام می‌شوند.

از کتاب لبخوانی های قزل آلای من

[h=2] [/h]
 

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز




پائيز
جنون ادواری سال است

پيرهنش را ريز ريز می‌كند
در ملافه‌ای به سفيدی برف
خواب می‌رود
با انگشتانی
كه از لبه تخت بيرون است
 

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دیر آمدی موسی...!دوره اعجازها گذشته است...
عصایت را به چارلی چابلین هدیه کن...
که کمی بخندیم...

منبع:دریچه
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
نابینای تو ام ...

نابینای تو ام ...



نابینای تو ام ..
نزدیک تر بیا..
فقط
به خط بریل می توانم ترا بخوانم..
نزدیک تر بیا
که معنی زندگی را
بدانم...
بدانم...

شمس لنگرودی:gol:


 

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
صدایت کردیم
به دشواری چشمانت را گشودی
همچون آخرین سپیده ی تابستان.
وزمانی چندان نگذشت
که پلک هایت فرو خفت
انگار
برگ های نخستین خزانی ریختند.
ما
گرداگرد تخت تو ایستاده بودیم
وبارانی بی امان بر مزرعه ای تهی می بارید.
درها باز شد
ملحفه های سفید را آوردند
همه در مه گم شدیم
چندان که چشم گشودیم و
تورا ندیدیم.


:gol:"شمس لنگرودی":gol:
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
عکس می‌گیرم
از ضربات شعری
که بر من فرود آوردی
عکس می‌گیرم
از صبحی برفی در ملائی که تو تیربارانم کرده‌ای
عکس می‌گیرم
از صدای تو، لبخندت، شکستن آوازم
و نشان می‌دهم
به کسی که شعر مرا می‌خواند
و باریکه‌ای از ابر
در حیرت لبخندش موج می‌زند

محمد شمس لنگرودی

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
[h=1]✔من

دلتنگ توام

شعر می‌نویسم و

واژه‌هایم را کنار می‌زنم

که تو را ببینم …

👤 #شمس_لنگرودی
[/h]​
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
.
آیا کسی آنقدر دوستت دارد

که از جهان نترسی؟!

. #شمس_لنگرودی
.
.


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
شمس لنگرودی

چه می‌گذرد در دلم
که عطر آهن تفته از کلماتم ریخته است
چه می‌گذرد در خیالم
که قل قل نور از رگ‌هایم
به گوش می‌رسد!
چه می‌گذرد در سرم
که جر جر توفان
بند شده در گلویم می‌لرزد!
سراسر نام ها را گشته‌ام
و نام تو را پنهان کرده‌ام
چه می‌گذرد در کتابم
که درختان بریده بر می‌خیزند
کاغذ می‌شوند
تا از تو سخن بگویم ....
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
شمس لنگرودی

دور از تـــــــو...
رودی کوچکم
قفل اسکله را می بوسم
توقع دریایی ندارم
دور از تـــــــو...
فواره ی بی قرارم
پرپر می زنم
که از آسمان تهی
به خانه ی اولم برگردم...!

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌
 

Similar threads

بالا